اختصاص تفسير قرآن به معناى تفصيلاحكام،
به پيامبر صلّى الله عليه وآله و ائمه معصومين عليهم السلام
چنان كه در جاى خود بيان شده است يكى از مقامات پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم
غير از مقام تلقى وحى و ابلاغ آن، مقام تبيين وحى و تفصيل احكام و دستورات الهى
است. قرآن كريم به صورت مجموعه اى از قوانين و كليات احكام بر پيامبر صلّى الله
عليه وآله نازل شده است كه خود در مقام تبيين و تفصيل احكام و جزئيات آن نبوده است
و جز در موارد معدودى، تفصيل و تبيين آنها را به عهده پيامبر صلّى الله عليه وآله و
ائمه معصومين عليهم السلام نهاده است. به عنوان مثال قرآن به صورت كلى امر به نماز
مىكند و از مسلمانان مىخواهد كه نماز بخوانند، اما اين كه نماز چيست و چند ركعت است
و كيفيت خواندن آن چگونه است و شرايط و جزئيات آن كدام است، در قرآن بيان نشده است.
تفصيل اين حكم كلى و امثال آن را بر عهده پيامبر صلّى الله عليه وآله گذاشته است.
بنابراين، تفسير و تبيين احكام الهى به عهده پيامبر صلّى الله عليه وآله و از
مقامات آن حضرت است. قرآن نيز مقام تبيين وحى را مورد توجه قرار مىدهد و آن را از
وظايف پيامبر بر مىشمرد: و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم (47) و ما
قرآن را بر تو نازل كرديم تا آنچه را براى مردم فرو فرستاده شده است تبيين كنى.
بعيد نيست كه مقصود از تعليم در آياتى نظير 164 آل عمران كه تعليم را در كنار تلاوت
آورده است نيز بيانگر جايگاه و مقام پيامبر صلّى الله عليه وآله در تبيين و تفسير
وحى و قرآن باشد.
در واقع پيامبر صلّى الله عليه وآله آن گاه كه در مقام ابلاغ
وحى بر مىآيند دو وظيفه مهم بر عهده دارند، يكى آن كه كلام وحى را بر مردم قرائت و
تلاوت كنند و ديگر اين كه مقاصد و مضامين آيات را براى آنان تبيين و تفسير كنند و
آنها را با احكام و معارف قرآن آشنا نمايند. قرآن مىفرمايد: لقد من الله على
المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب
و الحكمه و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين؛ (48) خدا بر اهل ايمان منت گذاشت كه
رسولى از خودشان در ميان آنان برانگيخت تا براى آنها آيات خدا را تلاوت كند و
نفوسشان را از هر نقص و آلايش پاك گرداند و به آنها احكام شريعت و حقايق حكمت را
بياموزد، هر چند پيش تر از آن گمراهى آنان آشكار بود. در اين آيه و آيات مشابه آن،
وظيفه نخست، يعنى خواندن و قرائت آيات با تعبير يتلوا بيان شده است و براى بيان
وظيفه دوم، يعنى تفسير و تبيين مضامين و احكام، از تعبير تعليم استفاده شده است. در
نتيجه، تبيين وحى و تفصيل احكام الهى و تفسير قرآن كريم به معناى مذكور، كارى است
كه جز در صلاحيت پيامبر صلّى الله عليه وآله و امامان معصوم عليهم السلام نيست؛
زيرا تنها آنان هستند كه با علم خدادادى به علوم و معارف الهى آشنايند.
فهم علوم اهل بيت عليهم السلام پيش نياز فهم و تفسير قرآن
اكنون با توجه به نكته قبلى، وظيفه مفسرين به خوبى روشن مىشود. چنان كه بيان
شد، تبيين وحى و تفصيل احكام و تفسير آيات قرآن، در اصل به عهده و در صلاحيت
پيامبر صلّى الله عليه وآله است و آن حضرت در زمان حيات پر بركت خويش تا آن جا
كه امكان يافتند مردم را با معارف قرآن آشنا كردند. در اين زمان مفسرين نيز
موظفند به روايات و احاديثى كه با اسناد صحيح از پيامبر صلّى الله عليه وآله در
اين زمينه رسيده است، رجوع كنند و بر اساس آنها آيات مربوطه را مورد توجه و دقت
نظر قرار دهند و فكر و نظر خويش را در چهار چوبه تبيين و توضيح پيامبر صلّى
الله عليه وآله وسلّم شكل دهند. و آن جا كه حضرتش توفيق تبيين اين ثقل اكبر و
قرآن مستحكم را نيافتند مىبايد به ثقل اصغر، يعنى اهل بيت و ائمه معصومين عليهم
السلام، تمسك كنند. در اين زمينه نيز متخصصان و آشنايان به علوم و معارف دينى
موظفند روايات و احاديث صحيح السند را مستند و راه گشاى خود در فهم قرآن كريم
قرار دهند و بر اساس روايات صحيح در صدد فهم و تفسير قرآن برآيند.
بنابر اين
اولين ملاك در فهم درست قرآن و معارف دين تبيين و توضيحى است كه از پيامبر صلّى
الله عليه وآله و ائمه معصومين عليهم السلام رسيده باشد. در نتيجه اولين و اصلى
ترين وظيفه يك مفسر، فهم و تبيين آن تفسيرى است كه از پيامبر صلّى الله عليه
وآله و امامان رسيده است؛ زيرا تنها در پرتو علوم اهل بيت مىتوان به فهم معارف
قرآن رسيد.
تفسير قرآن به قرآن
نكته سومى كه در فهم صحيح از كلام وحى بسيار مهم و توجه به آن ضرورى است، مساله
تفسير قرآن به قرآن و توجه به ارتباط بين آيات است. هر چند آيات قرآن به حسب
ظاهر به صورت جدا جدا و هر يك يا هر چند آيه از آنها بيانگر مطلبى خاص به نظر
مىآيد؛ لكن فهم درست و تفسير صحيح در صورتى امكان تحقق مىيابد كه آيات قرآن در
ارتباط با يكديگر و ناظر به يكديگر مورد توجه قرار بگيرند. بسيارى از آيات قرآن
و معارف اين كتاب الهى يكديگر را تفسير مىكنند و بر صدق و درستى مضامين يكديگر
گواهى مىدهند.
على عليه السلام در اين زمينه مىفرمايد: كتاب الله تبصرون به و
تنطقون به تسمعون به و ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض، ولا يختلف فى امان
الله و لا يخالف بصاحبه عن الله؛ (49) قرآن اين كتاب الهى شما را بينا و گويا و
شنواى حق مىگرداند. قرآن كتابى است كه بعض آن بعض ديگر را تفسير و نيز بعض آن
گواه و شاهد بعض ديگرش مىباشد.
از موارد تفسير قرآن به قرآن، براى نمونه مىتوان به آيه 11 از سوره شورى،
ليس كمثله شى ء و هو السميع البصير و آيه 10 از سوره فتح، يدالله فوق ايديهم،
اشاره كرد. ليس كمثله شى ء از محكمات قرآن است و معناى آن روشن و واضح است. اين
آيه مىگويد هيچ چيز مانند خدا نيست؛ خداى متعال يك حقيقت بى مانند است. در آيه
يدالله فوق ايديهم مىگويد دست خدا بالاى دست هاست. هر چند اين آيه به خداوند،
دست نسبت داده است، لكن آيه ليس كمثله شى ء اين معناى ظاهرى را نفى مىكند و با
توجه به آن مىفهميم مراد از (يد) معناى ظاهرى آن يعنى (دست) نيست؛ بلكه مىبايد
معانى كنايى از قبيل قدرت و امثال آن منظور باشد. بنابر اين، تفسير و توضيح آيه
يدالله فوق ايديهم بدون توجه به آيه ليس كمثله شى ء خروج از روش صحيح تفسير است
و ممكن است خطا از كار درآيد و بر اساس تفسير غلط، تصويرى ناصحيح و جسمانى از
خدا ارائه شود.
بنابراين، در تفسير قرآن بايد به اين نكته توجه كنيم كه آيات را در ارتباط
با يكديگر مورد توجه قرار دهيم و سعى كنيم مضمون آنها را به كمك خود قرآن
بفهميم.
رعايت اصول و قواعد محاوره عقلايى در فهم قرآن
چهارمين نكته اى كه مىبايد در تفسير قرآن بدان توجه شود رعايت اصول و قواعد
محاوره عقلايى در فهم درست از قرآن كريم است. به خصوص آن جا كه در باب آيه اى،
روايت صحيح و تبيين روشنى از پيامبر صلّى الله عليه وآله و يا ائمه معصومين
عليهم السلام در دسترس نباشد ضرورت رعايت اصول و قواعد محاوره عقلايى در فهم
درست از آيات قرآن مضاعف مىگردد. در اين مرحله است كه نقش بزرگان دين و مفسرين
و آشنايان به علوم اهل بيت، كه عمر خويش را در فهم معارف قرآن و علوم اهل بيت
مصروف داشته اند، در فهم صحيح از قرآن و تبيين معارف دين ظاهر مىگردد. آنها
هستند كه بر طبق اصول محاوره عقلايى، عام و خاص هاى قرآن را تشخيص مىدهند و
محدوده معنايى هر يك را مشخص مىكنند، مطلق و مقيدها را مىشناسند و آيات را با
يكديگر تفسير مىكنند و ناظر بودن آيه اى به آيه ديگر را تشخيص مىدهند و در مقام
تفسير بدان توجه دارند.
متناسب بودن فهم مفسران با صلاحيت آنان
نكته ديگرى كه در اين قسمت بايد مورد توجه قرار گيرد اختصاص به فهم قرآن و
معارف دين ندارد؛ بلكه در ساير رشته ها و تخصص هاى گوناگون علمى مورد قبول
همگان است و آن، وجود مراتب فهم و متناسب بودن آن با توانايى ذهنى و مقدار كوشش
و تلاش و دقت در فهم صحيح است. توضيح اين كه:
در مباحث فقهى يكى از مسائلى كه
تقريبا همه فقها بدان فتوا مىدهند و از وظايف مقلد مىشمارند، مساله تقليد از
اعلم است. بر اين اساس، گفته مىشود فقاهت و تخصص در رشته فقه و استنباط احكام
از ديگران داراى فهم و مهارتى بيشتر و از شم فقاهت برترى برخوردار است، تقليد
كند. البته ديگر مراجع كه از نظر قوه استنباط در حد آن فقيه اعلم نيستند نيز
فقيه و مجتهد هستند؛ لكن در مراتب بعدى قرار دارند. ناگفته نماند فتواى فقها
مبنى بر لزوم تقليد از اعلم نيز برخاسته از يك روش عقلايى است. درست مثل رجوع
به پزشك متخصصى كه سال ها تجربه طبابت دارد و ترجيح آن بر شخصى كه امروز مجوز
طبابت گرفته است يك روش عقلايى است و عمل بر خلاف اين روش مورد مذمت عقلا قرار
مىگيرد. فهم و تشخيص دقايق معارف قرآن، جز در صلاحيت متخصصان و آشنايان به علوم
اهل بيت عليهم السلام، كه عمر خويش را در فهم قرآن و معارف دينى صرف كرده اند،
نمى باشد و با توجه به مراتب فهم قرآن و تفسير اين كتاب آسمانى، بديهى است هر
قدر امور و نكات مذكور مورد توجه و دقت بيشتر قرار گيرد از ضريب احتمال خطا در
تفسير آيات الهى كاسته مىشود و به فهم صحيح از اين كتاب آسمانى نزديك تر
مىشويم.
لزوم توجه به قراين كلامى
ششمين تذكرى كه توجه خوانندگان را بدان جلب مىكنيم لزوم توجه به قراين كلامى و
مقامى و شان نزول آيات است. هر چند قرآن كريم براى همه عصرها و نسل ها نازل شده
است و مخاطب آن مردم همه عصرهايند؛ لكن قراين و شان نزول ها و موقعيت هاى زمانى
و مكانى كه آيات كريمه در آن نازل شده است براى مخاطبان اوليه و مردمان عصر
نزول قرآن چنان روشن بوده است كه جاى هيچ گونه ترديد و اختلافى در معنا و تفسير
آن باقى نمى مانده است. به علاوه اگر آيه اى مبهم مىنموده، دسترسى مردم به
پيامبر صلّى الله عليه وآله چندان مشكل نبوده است. اما امروزه با دور شدن از
عصر نزول و امكان مخفى شدن بعضى قراين و شان نزول ها، ضرورت و لزوم دقت در فهم
صحيح از قرآن اهميت مضاعف مىيابد.
از طرف ديگر، اطلاع از معانى حقيقى و لغوى
الفاظ به كار رفته در قرآن كريم از مسائلى است كه بدون آن، فهم صحيح و تفسير
درست قرآن ميسر نيست. ممكن است غفلت از تحول معنايى، كه گاه به مرور زمان در يك
لغت رخ مىدهد، موجب اشتباه و بدفهمى شود.
براى مثال، معنا و مفهوم كلمه (تقيه) براى همگان روشن است. آنچه در فرهنگ
عمومى از اين كلمه اراده مىشود اين است كه شخصى عقيده و مذهب خود را مخفى كند و
چنان وانمود كند كه مخاطب او از عقيده و مذهب واقعى او آگاه نشود. اين، در حالى
است كه معناى لغوى تقيه، پرهيزكارى است و در قرآن و نهج البلاغه به همين معنا
به كار رفته است. هر چند واژه تقيه در قرآن نيست، لكن واژه (تقاه)، كه مرادف
با، تقيه و تقواست در آيه اتقوا الله حق تقاته (50) آمده است.
وجود محسنات كلامى در قرآن كريم
هر چند قرآن كريم، چنان كه خود مىگويد، به زبان روشن و آشكار نازل شده است و هر
كس در حد فهم و استعداد خود مىتواند از اين كتاب آسمانى بهره مند شود؛ لكن توجه
به اين نكته ضرورى است كه قرآن از فصيح ترين و بليغ ترين محسنات كلامى و بيانى
برخوردار است و بديهى است كه توجه به نكات مذكور نيز از شرايط اساسى استفاده
صحيح و درست از قرآن كريم است.
گاه در قرآن كريم چنين است كه آيه اى حكمى را
به صورت عام و كلى بيان مىكند و در آيه ديگرى محدوده آن حكم را روشن مىكند. يا
در آيه اى حكمى را به صورت مطلق بيان كرده است و از آيه ديگرى قيد و شرط آن
استفاده مىشود. بيان مطلب از طريق مثال و استفاده از كنايه و استعاره و مجاز و
امثال آنها نيز از شيوه هايى است كه در قرآن به كار رفته است و چون مخاطب قرآن
انسان ها هستند و شيوه هاى مذكور از محسنات كلام انسانى و عقلايى در بيان مقصود
محسوب مىشود، قرآن نيز از شيوه هاى مذكور به زيباترين نوع ممكن در بيان احكام و
معارف خود استفاده مىكند. بنابراين، شيوه هاى به كار رفته در قرآن همان شيوه اى
است كه عقلا در بيان مقاصد خويش به كار مىگيرند، با اين تفاوت كه نوع و كيفيت
استفاده از هنرهاى بيانى كه در قرآن بكار رفته است از نظر مرتبه و زيبايى و
شيوايى، با به كارگيرى محسنات مذكور در كلام آدمى قابل مقايسه نيست. دليل اين
امر نيز آن است كه قرآن كريم كلام خداى متعال است كه به فصيح ترين و بليغ ترين
بيان پيامبر صلّى الله عليه وآله نازل شده است و اصول فن فصاحت و بلاغت را به
بشر آموخته است. اين كتاب، با زيباترين، شيواترين و رساترين بيان مردم را به
توحيد و هدايت و تكامل و سعادت فرا خوانده است.
خلاصه و نتيجه مباحث بخش پايانى اين فصل در يك جمله اين است: توجه به نكات و
محسنات كلامى به كار رفته در قرآن، در كنار نكات قبلى، از شرايط ضرورى فهم آن
است كه عدم توجه به آنها بى شك بدفهمى و تفسير نابجا را در پى خواهد داشت.
فصل سوم: قرآن و تهاجم فرهنگى
متضايف بودن حق و باطل
با توجه به مطالبى كه در دو فصل قبل بيان شد و در حدى كه هدف كتاب تاءمين شود
درباره موقعيت و اهميت قرآن و نقش اين كتاب الهى از ديدگاه نهج البلاغه در هدايت
انسان ها به سوى سعادت و كمال توضيحاتى به اختصار داده شد. اكنون اين سوال مطرح
مىشود كه آيا رعايت مطالب پيش گفته براى استفاده از قرآن كريم و تمسك به ثقل اكبر،
اين ميراث بزرگ پيامبر عظيم الشان صلّى الله عليه وآله، كافى است ممكن است گفته شود
اگر تمام نكاتى كه در فهم صحيح و برداشت درست از قرآن نقش دارد، رعايت گردد قهرا
احكام و معارف قرآن آن گونه كه هست فهميده مىشود و فرهنگ جامعه بر اساس رهنمودهاى
قرآن كريم شكل مىگيرد و مردم در سايه حكومت دينى در پناه قرآن از خطر انحراف مصون
مىمانند؛ زيرا تمسك به قرآن همان فهم صحيح معارف آن و عمل بر اساس رهنمودهاى قرآنى
است. پاسخ مذكور هر چند تا حدودى در هدايت گرى هاى فردى قرآن درست تلقى مىشود؛ لكن
تحقق كامل اين مساله در صورتى است كه به نقش بايسته قرآن در سطح كلان نگريسته شود و
جايگاه آن در مقابل افكار انحرافى و مهاجمان به فرهنگ دينى مورد توجه قرار گيرد. به
نظر مىرسد بدون شناخت افكار انحرافى مخالفان قرآن و مقابله با آنها از طريق روشنگرى
و بر ملا كردن توطئه هاى فرهنگى آنان، حاكم كردن فرهنگ قرآن كريم و هدايت جامعه بر
اساس اعتقادات و ارزش هاى دينى كار چندان آسانى نباشد. اين نكته اى است كه اغلب
مورد غفلت قرار مىگيرد.
بنابراين به موازات سعى در فهم قرآن و عمل به رهنمودهاى
آن، هيچ گاه دشمنان و مخالفان قرآن را نبايد از نظر دور داشت. تمسك به قرآن و
حاكميت بخشيدن به اين كتاب آسمانى جز با شناخت تفكرات انحرافى ضد قرآنى و مقابله با
آنها امكان پذير نيست. حق و باطل همچنان كه در مقام شناخت متضايفند در مقام عمل نيز
متضايفند؛ يعنى همان طور كه اگر حق را بشناسيد باطل را نيز خواهيد شناخت و شناخت
باطل نيز شما را كمك مىكند تا حق را بشناسيد، در مقام عمل نيز حاكميت بخشيدن به
قرآن در جامعه بدون شناخت مخالفان و افكار انحرافى آنان و مقابله با توطئه ها و
شگردهاى شيطانى آنها در تضعيف فرهنگ دينى مردم ممكن نيست. ما در اين زمينه ابتدا
سخن حضرت على عليه السلام در نهج البلاغه را مورد توجه قرار مىدهيم آن گاه با بيان
راه كارهاى مخالفان قرآن در منحرف كردن افكار جامعه، برآنيم تا با بيان شبهات
ملحدين، ذهن عموم مردم و به خصوص طبقه جوان و تحصيل كرده جامعه را با ترفندهاى
شيطانى دشمنان آشنا كنيم.
شناخت دشمنان و مخالفان قرآن و فرهنگ دينى از چنان اهميت و حساسيتى برخوردار است
كه حضرت على عليه السلام مىفرمايد: و اعلموا انكم لن تعرفوا الرشد حتى تعرفوا الذى
تركه و لن تاخذوا بميثاق الكتاب حتى تعرفوا الذى نقضه و لن تمسكوا به حتى تعرفوا
الذى نبذه فالتمسوا ذلك من عند اهله فانهم عيش العلم و موت الجهل؛ (51) بدانيد شما
هرگز راه هدايت را نمى شناسيد و در آن راه قرار نمى گيريد مگر آن كه كسانى كه هدايت
الهى را رها كرده اند بشناسيد و هرگز به پيمان الهى كه همچنان قرآن كريم است پاى
بند نمى شويد مگر آن كه پيمان شكنان را بشناسيد و هرگز از متمسكان به حبل المتين
الهى و پيروان واقعى قرآن محسوب نمى شويد مگر آن كه كسانى كه قرآن را كنار گذاشتند
و به اين كتاب الهى قرآن پشت كردند، بشناسيد. آن گاه مىفرمايد: تفسير و معارف قرآن
را از اهل قرآن (اهل بيت) بگيريد؛ زيرا آنها هستند كه علوم و معارف الهى را زنده
مىكنند و جهل و نادانى را مىميرانند.
اين بيان روشنگرانه حضرت على عليه السلام مبنى بر لزوم دشمن شناسى و آشنايى با
افكار انحرافى و ضرورت معرفى منحرفان، وظيفه عالمان دينى و مبلغان علوم و معارف
الهى را مضاعف مىكند؛ زيرا زدودن افكار انحرافى و شبهات ملحدان از افكار مردم به
خصوص جوانانى كه از نظر علوم و معارف دينى از بنيه علمى كافى برخوردار نيستند، از
كارهاى زير بنايى تبليغ و حاكميت بخشيدن به فرهنگ قرآنى و دينى است و بدون آن نمى
توان انتظار نتيجه مطلوب و بايسته داشت. براى روشن شدن اين مطلب، بحث را در سه بخش
شبهات، شگردها و انگيزه هاى مخالفان از طرح شبهات پى مىگيريم.
هر چند قرآن بزرگ ترين نعمتى است كه خداى متعال به بندگانش عطا فرموده و هر چند
خود، ضمانت حفظ آن را از دستبرد شياطين و تحريف انسان هاى شيطان صفت بر عهده گرفته
است؛ لكن اين تمام داستان نيست. شيطان، اين قسم خورده فرزندان آدم، نيز در هر زمان،
متناسب با شرايط و روحيات حاكم بر كسانى كه از نظر موقعيت هاى اجتماعى قادر به
تاثير گذارى بر اذهان مردم هستند، شبهه اى در راستاى هواهاى نفسانى آنان بر ايشان
القا مىكند تا از طريق آنها عموم مردم را به دنبال خود بكشد و از قرآن و دين منحرف
نمايد. از آن جا كه قرآن بزرگ ترين وسيله نجات و هدايت و سعادت انسان هاست، همه
آرزو و هدف شيطان جدا كردن مردم از قرآن و دين است. يكى از كارهاى شيطان در اين
راه، ترغيب و وسوسه انسان هايى است كه مىتوانند با القاى شبهات پيرامون دين و قرآن،
در ايمان و اعتقاد مردم خلل وارد كنند.
فعاليت شيطان و شيطان صفتان در مبارزه با قرآن كريم از همان ابتداى نزول قرآن
وجود داشته است. اين فعاليت ها از سفارش به پنبه در گوش قرار دادن و ممانعت از
شنيدن آيات الهى و تهمت و افترا زدن بر پيامبر شروع شد و امروزه نيز به اشكال ديگرى
ادامه دارد و از اين پس نيز ادامه خواهد داشت. در اين زمينه از ذكر جزئيات نحوه
مقابله با قرآن در طول تاريخ صرف نظر مىكنيم و براى پرهيز از اطناب بحث، با ذكر
برخى از شبهه هايى كه امروزه در سطح جامعه براى تضعيف فرهنگ دينى و عقايد مذهبى
مردم و جوانان مطرح مىشود، سعى مىكنيم تا اذهان خوانندگان و جوانان را روشن كنيم تا
با آگاهى از اين ترفندهاى شيطانى بتوانند با تهاجم فرهنگى دشمنان مقابله كنند.
آن گاه كه شياطين در مبارزه با قرآن، از نابودى و از بين بردن آن مايوس شدند،
تصميم گرفتند مردم را از آشنايى با محتواى آن محروم كنند. مخالفان قرآن در طول
چندين قرن در ميان مسلمانان و به خصوص در ميان شيعيان چنين تبليغ مىكردند كه ما
نبايد از قرآن چندان انتظار داشته باشيم؛ زيرا قرآن براى ما قابل فهم نيست و ما از
باطن قرآن مطلع نيستيم، بنابر اين نمى توان به ظاهر قرآن استناد كرد. آنها با القاى
اين فكر كه ما قادر بر فهم قرآن نيستيم سعى مىكردند مردم را از استفاده از قرآن
محروم كنند و در نتيجه قرآن را از متن زندگى مسلمانان بيرون كنند. در اين بين هر
چند احترام ظاهرى به قرآن در شكل قرائت و بوسيدن و مقدس و محترم شمردن آن در ميان
مسلمانان رايج بود؛ لكن آنچه هدف دشمنان و مخالفان قرآن است محروم كردن مردم از
محتواى قرآن و عمل به رهنمودهاى اين كتاب آسمانى است.
امروزه مدعيان روشن فكرى كه از علوم و معارف اسلامى بهره چندانى ندارند گمراه
كننده ترين شبهه ها و ترفندهاى شيطانى را كه از قرن ها پيش در مغرب زمين در باب
كتاب هاى تحريف شده اديان ديگر مطرح بوده است با نام افكار نو در مجامع فرهنگى و
علمى جامعه مطرح مىكنند و طبقه در حال تحصيل و تشنه دانش و آگاهى را كه از مبانى
افكار باطل و تخيلات شيطانى آنها بى اطلاع هستند تحت تاثير قرار داده، به گمان خود
پايه اعتقادى آنها را سست مىكنند. غافل از آن كه مردم مسلمان و به خصوص جوانان در
حال تحصيل و فرهيختگان تيز هوش مسلمان، به بطلان افكار بى بنيان و عاريتى و دور از
منطق و عقل آنان پى خواهند برد. عقايد و افكار و انديشه هاى مردم مسلمان و
فرهيختگان دين باور مبتنى بر عقل و منطق و برگرفته از علوم پيامبر صلّى الله عليه
وآله و امامان معصوم عليهم السلام است و از آبشخور وحى سرچشمه مىگيرد و هر گاه
مسلمانى در زمينه هاى فكرى و اعتقادى با افكار انحرافى مواجه مىشود در صدد برمى آيد
تا آن را با عالمان و متخصصان علوم و معارف دينى در ميان بگذارد تا جواب صحيح و
منطقى دريافت كند.
شبهه دست نيافتنى بودن حقيقت دين
شبهه دست نيافتنى بودن حقيقت دين با انگيزه هايى بسيار شيطانى طرح گرديده و آثارى
بس ويران گر دارد كه فعلا مجال پرداختن به همه آنها وجود ندارد. در اين جا تنها با
توضيح اصل اين شبهه و بيان صريح برخى زواياى پنهان و لوازم آن، قضاوت را به عهده
خود شما مىگذاريم.
از اين جا كه بحث ما در خصوص قرآن كريم است شبهه مذكور را در
خصوص قرآن مورد بحث و بررسى قرار مىدهيم. اين شبهه در مورد فهم قرآن كريم به اشكال
گوناگون و در سطوح مختلف مطرح مىشود. گاه اين گفته مىشود كه بعضى از آيات قرآن كريم
تفسيرهاى مختلف دارد و مفسرين در تفسير و تبيين آنها اتفاق نظر ندارند و ما هر قدر
هم تحقيق كنيم تا نظرى صايب كه بيانگر سخن واقعى قرآن باشد، به دست آوريم، در نهايت
تنها تفسير و نظر يكى از مفسران را خواهيم پذيرفت كه طبيعتا ديگر مفسران آن را نظر
قرآن نمى دانند. بنابراين، دست يابى به سخن واقعى قرآن ميسر نيست.
طبيعى است القا كنندگان اين شبهه در صددند تا با القاى تفكر مذكور كسانى را كه
از قوت فكر و انديشه اى توانا برخوردار نيستند و قدرت تحليل و پاسخ گويى و مطالعه
كافى در معارف دينى ندارند دچار ترديد كنند. آنها بر اساس پندارهاى غلط فكر مىكنند
بنيان هاى فكرى و اعتقادى مسلمانان بر اساس تقليد كوركورانه استوار شده است كه با
اين تخيل آفرينى ها ويران شود. آنان چون خوب مىدانند آن گاه كه فكر و عقل و منطق
مطرح شود تنها قرآن و معارف اين كتاب الهى است كه مورد تصديق عقل و منطق صحيح قرار
مىگيرد و هر انسان حق طلب با صدق دل آن را مىپذيرد، سعى كردند شبهه مذكور را به
صورتى عميق تر مطرح كنند تا به زعم خود ضربه اى عميق تر به تفكر دينى زده باشند.
غافل از آن كه انديشه ورزان تيزهوش مسلمان با تحليل تفكر آنان، به پيامدها و لوازم
باطل اين نوع تفكر، كه سرانجامى جز فرو غلطيدن در ورطه شكاكيت ندارد، پى خواهند
برد.
به هر حال از طرح شبهه مذكور به شكلى كه بيان شد چنين بر مىآيد كه طرح كنندگان
شبهه معتقدند قرآن كريم داراى واقعياتى ثابت است ولى چون مفسران در تفسير قرآن
اتفاق نظر ندارند، دست ما از سخن واقعى قرآن كوتاه است. بنابراين استفاده از قرآن
ممكن نيست و بايد آن را كنار گذاشت.
لكن وقتى با آيات صريح و روشن قرآن روبه رو مىشوند و نمى توانند خدشه اى در ظهور
و معناى روشن آنها وارد كنند و خود را در برابر منطق و عقل و محكمات قرآن عاجز
مىبينند پاى فراتر نهاده، شبهه را به گونه اى ديگر مطرح مىكنند. آنان براى دست يابى
به هدف خود، كه بى اعتبار كردن قرآن و اعتقادات و ارزش هاى دينى است، از سخن قبلى
خود مبنى بر عدم امكان فهم قرآن و معارف دينى، كاملا تغيير موضع داده، درست در نقطه
مقابل قرار مىگيرند. آنها در موضع قبلى خود با قبول معنايى ذاتى و واقعى براى سخن
قرآن و معارف دينى آنها را وراى دسترسى انسان مىدانستند؛ اما در اين موضع جديد،
قرآن و آموزه هاى دينى را تهى از واقعيت دانسته، معارف و دستورات دينى را برداشت
هاى ذهنى افراد از آيات تلقى مىكنند و مىگويند نه تنها قرآن، بلكه همه كتاب هاى
آسمانى چنان نازل شده اند كه مىتوانند به گونه هاى مختلفى تفسير شوند و همه آن
تفاسير مختلف و برداشت هاى متفاوت درست و صحيح باشند. اگر سوال شود، حتى در صورتى
كه آن تفاسير و برداشت ها در حد تضاد با يكديگر اختلاف داشته باشند، آنان در پاسخ
خواهند گفت، اختلاف برداشت ها ولو در حد تضاد و تناقض ايجاد و مشكل نمى كند؛ زيرا
اصلا قرآن و دين واقعيتى را بيان نكرده است. بلكه تنها الفاظ و قالب هايى تهى به
اسم وحى الهى بر پيامبر القا شده و هر كس با مراجعه به آنها مطلبى در ذهنش تداعى
مىشود!! آنچه تداعى مىشود فهم خود انسان است و چون انسان ها داراى ذهنيت هاى
متفاوتند در نتيجه فهم ها متفاوت است. دين همان فهم هاى متفاوت انسان ها از الفاظ و
آيات قرآن و آموزه هاى دينى است و چون قرآن و آموزه هاى دينى بيانگر هيچ واقعيتى
نيست، فهم هاى متفاوت از آنها نيز قابل تصديق و تكذيب نيست. همه فهم ها بر حق، و
محكوم به صحت و درستى است؛ زيرا قرآن حقايق ثابتى كه تنها يكى از فهم ها و تفسيرها
با آن مطابق باشد، بيان نمى كند.
تخيل پردازان نظريه صراطهاى مستقيم يا قرائت هاى مختلف از دين از اين نيز پاى
فراتر نهاده، براى ضربه زدن به ريشه و اساس دين، يعنى وحى، مىگويند نه تنها بشر از
قرآن و وحى الهى حقيقت ثابتى را درك نمى كند و هر كس ذهنيت خودش را با نام وحى،
بيان و تفسير مىكند؛ بلكه پيامبر صلّى الله عليه وآله نيز به خاطر دارا بودن ويژگى
بشرى، فهم و درك و برداشت خود را به اسم وحى براى مردم بيان كرده است. بنابراين،
فهم پيامبر صلّى الله عليه وآله نيز يك فهم شخصى و متناسب با ذهنيت و شرايط خاص
زمانى و مكانى او بوده است كه به صورت الفاظ و آيات بيان كرده است. بنابراين نمى
توان قرآن را كلام خدا و وحى الهى دانست؛ بلكه بايد گفت قرآن كلام پيامبر صلّى الله
عليه وآله است.
حتما سوال خواهيد كرد پس با آياتى از اين قبيل چه بايد كرد: و ما ينطق عن الهوى
ان هو الا وحى يوحى (52) پيامبر هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد، آنچه مىگويد
چيزى جز وحى كه بر او نازل شده است، نيست. يا: تنزيل من رب العالمين، و لو تقول
علينا بعض الاقاويل، لاخذنا منه باليمين، ثم لقطعنا منه الوتين؛ (53) قرآن كلامى
است كه از پروردگار جهان نازل شده است و اگر او سخن دروغ بر ما مىبست ما او را با
قدرت مىگرفتيم سپس رگ قلبش را قطع مىكرديم. طرفداران اين نظريه در پاسخ مىگويند اين
مضامين نيز برداشت و فهم خود پيامبر صلّى الله عليه وآله و بيانگر احساسات اوست.
بديهى است چنين نظريه اى سرانجامى جز فرو رفتن در ورطه شكاكيت و انكار واقعيت و
ناديده گرفتن عقل و منطق و بازى كردن با الفاظ ندارد؛ القا كنندگان اين تفكر، در
مقابل روشن ترين معانى و واضح ترين مفاهيم خواهند گفت اين احساس و برداشت شماست و
حاكى از هيچ واقعيتى جز ذهنيات شخص شما نيست، بنابراين براى خودتان خوب و محترم است
ولى براى ديگران ارزش و اعتبارى ندارد!
به هر حال به نظر مىرسد ترويج چنين نگرشى نسبت به دين و قرآن، از پيشرفته ترين
شگردها و دام هاى شيطانى باشد كه تاكنون براى اغوا و فريب فرزندان حضرت آدم عليه
السلام تدارك ديده شده است.
تلقين و تكرار؛ سلاح مهم شياطين
يكى از راه كارهاى شياطين براى اغواى انسان ها اصرار و مقاومت آنان بر وسوسه آدميان
و نفوذ در ذهن و عقل آنهاست. به همين دليل، قرآن آنها را به لقب وسواس و خناس ياد
مىكند و مردم را راهنمايى مىكند كه از شر شياطين انس و جن به خدا پناه ببرند؛ زيرا
شياطين با خواندن دمادم و القاى تخيلات بر قلب انسان درصددند تا ذهن و عقل انسان ها
را در سيطره خود قرار دهند و افكار او را در سراشيب سقوط و گمراهى جهت بخشند.
شياطين و انسان هاى شيطان صفت خود مىدانند كه براى جاى دادن تخيلات شيطانى در اذهان
مردم خداپرست بايد آن قدر بگويند و بنويسند و تكرار كنند تا اذهان را با تخيلات
باطل خود مانوس نموده، به تدريج در فكر و عقل آنها نفوذ كنند. خود آنان مىگويند آن
قدر بايد گفت و نوشت و تكرار كرد تا مردم را دچار شك و ترديد نمود.
آنان با الهام گرفتن از ابليس، در درجه اول در صدد اغوا و منحرف كردن طبقه تحصيل
كرده و در حال تحصيل اند؛ زيرا گمان مىكنند با فريب آنها، بهتر مىتوانند عموم مردم
را منحرف كنند. غافل از آن كه خداى متعال مشعل هاى فروزانى براى هدايت مسلمانان و
شيعيان قرار داده و مردم مسلمان به لطف الهى و با الهام از علوم و معارف آنان به
شگردهاى شيطانى دشمنان پى خواهند برد و روز به روز در پيروى از قرآن پايدارتر و
استوارتر مىگردند.
استناد به متشابهات؛ شگردى ديگر در مقابله با قرآن
پيش از اين به اين مطلب اشاره شد كه يكى از مقامات پيامبر صلّى الله عليه وآله و
ائمه معصومين عليهم السلام مقام تفسير و تبيين وحى الهى است؛ چون قرآن داراى محكمات
و متشابهات است و چنان كه قبلا بدان اشاره شده داراى ظاهر و باطن است كه دسترسى به
عمق معارف آن جز براى پيامبر و ائمه معصومين و آشنايان به علوم الهى ميسر نيست و
تفسير و تبيين آن جز از عهده دانش آموختگان مكتب اهل بيت بر نمى آيد.
بنابراين
طبق حكم عقل و روش عقلا مبنى بر لزوم رجوع عالم به جاهل، براى فهم قرآن و معارف دين
راهى جز رجوع به آورنده اين كتاب الهى و ائمه معصومين عليهم السلام و دانش آموختگان
مكتب آنها نيست. لكن چنين نيست كه همه انسان ها از روش عقلايى تبعيت كنند و يا خود
را پاى بند عقل و اصول منطقى فهم و تفهيم و تفهم بدانند. كسانى وجود دارند كه تنها
در پى گمراه كردن مردمند و هدفشان جز ايجاد شبهه و فتنه در جامعه نيست. قرآن نيز
اين معنا را پيش بينى كرده است: و هو الذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن ام
الكتاب و اخر متشابهات فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء
الفتنه و ابتغاء تاويله و ما يعلم تاويله الا الله و الراسخون فى العلم يقولون امنا
به كل من عند ربنا و ما يذكر الا اولوا الباب. (54) اين آيه، قرآن كريم را به دو
بخش محكمات و متشابهات تقسيم كرده است و از محكمات به ام الكتاب ياد كرده است. بخشى
از قرآن، آيات محكمند كه نسبت به بخش دوم، يعنى متشابهات، جنبه مادر و ريشه و اصل
دارند.
محكمات قرآن عبارت از آياتى است كه معانى آنها روشن است و معارف آنها قابل ترديد
نيست. اين آيات، اصول و امهات معارف قرآن را تشكيل مىدهند. معيار و ملاك درستى و
نادرستى معارف دينى محكمات و امهات قرآن است. در مقابل، آياتى هستند كه بدون كمك
گرفتن از محكمات قابل فهم نيستند و چنان نيست كه همگان به عمق معناى آنها پى ببرند.
از اين بخش از آيات قرآن به متشابهات تعبير مىشود.
قرآن مردم را از تبعيت متشابهات بدون توجه به محكمات و تفسير و تبيين پيامبر
صلّى الله عليه وآله و ائمه معصومين عليهم السلام منع كرده است. قرآن كريم تبعيت از
متشابهات را نشانه انحراف دل مىداند و مىفرمايد كسانى كه متشابهات قرآن را ملاك فكر
و فهم و اعتقادات خود قرار مىدهند در پى فتنه و تاويل و تحريف قرآن هستند. به بيان
قرآن، تاويل و تفسير آيات متشابه را جز خدا و راسخين در علم و ائمه معصومين عليهم
السلام نمى دانند. راسخين در علم كسانى هستند كه با دل و جان بندگى خدا را پذيرفته
اند و مىگويند ما به قرآن ايمان آورده ايم؛ چه محكمات و چه متشابهاتش، همه از سوى
پروردگار است.
حكمت وجود متشابهات در قرآن
در اين جا ممكن است اين سوال مطرح شود كه چرا قرآن به گونه اى نازل شده است كه همه
آيات آن بين و محكم و بدون هيچ ابهام و اجمالى باشد، تا براى همه به طور يكسان قابل
فهم و استفاده باشد؟
براى پاسخ به اين سوال ابتدا به ذكر مقدمه اى كوتاه
مىپردازيم: ذهن ما انسان هاى عادى تابع عوامل طبيعى است. انسان هاى عادى هنگامى كه
از مادر متولد مىشوند از طريق حواس ابتدا با محسوسات آشنا مىشوند و در آغاز، فهم و
ادراك آنها در محدوده محسوسات و ماديات شكل مىگيرد؛ لكن به تدريج قواى فكرى انسان
رشد مىكند و كم كم قدرت تجريد پيدا مىكند و در نتيجه قدرت درك مطالب مافوق مادى
براى او حاصل مىشود. هر قدر عقل انسان از رشد و قدرت تجريد بيشترى برخوردار شود و
از فضاى ماده و ماديات فراتر رود به همان ميزان حقايق ماوراى طبيعى را بهتر درك
مىكند و چون همه انسان ها از نظر رشد عقلى در سطح يكسانى نيستند از نظر ادراك امور
نامحسوس نيز يكسان نمى باشند. كم نيستند انسان هايى كه ده ها سال از عمرشان مىگذرد،
اما فهم و درك آنها در همان حد فهم و درك اطفال هفت، هشت ساله باقى مانده است و بعد
از گذشت عمرى، هنوز ممكن است خدا و مجردات را زمانى و مكانى تصور كنند؛ زيرا فهم و
استعداد آنها و قدرت تعقل و توانايى ذهنى آنان هم چنان در محدوده ماديات باقى مانده
است، در حالى كه اساس دين، ايمان به غيب است؛ يعنى ايمان به حقايق مجرد و غير مادى.
قرآن مىفرمايد: ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين الذين يومنون بالغيب؛ (55) آن
قرآن بى شك هدايت گر پرهيزكاران؛ يعنى كسانى كه ايمان به غيب مىآورند، مىباشد.
بنابراين اساس ايمان اين است كه انسان به حقايقى غير از محسوسات ايمان بياورد و
به آنها اعتقاد داشته باشد. اما حقيقت و كنه آن حقايق چيست، مطلبى است كه فهم آن جز
با الهام هاى الهى كه بر دل انبيا و ائمه معصومين عليهم السلام وارد مىشود قابل درك
نيست. ما انسان هاى متعارف براى درك شمه اى از امور و حقايق ماوراى طبيعى راهى جز
تقويت قواى عقلانى خود و گذر تدريجى از محسوسات به مجردات و امور ماوراى طبيعت
نداريم.
از طرف ديگر، الفاظى كه در حوزه مجردات به كار مىرود، غالبا در ابتدا براى معانى
محسوس وضع شده است؛ يد الله فوق ايديهم؛ (56) دست خدا بالاى دستان آنهاست، يا: و هو
العلى العظيم؛ (57) خدا بالا و بزرگ است. واژه هاى فوق، على، عالى و علو، همه به
معناى بالا است در مقابل سافل و پايين. بديهى است انسان در ابتدا از اين واژه ها
معنايى فراتر از معناى حسى درك نمى كند؛ مثلا انسان سر خود را ملاك بالا بودن قرار
مىدهد و هر چه از محاذات سر به طرف آسمان قرار گرفته باشد آن را بالا مىداند و براى
معناى پايين پاى خويش را ملاك قرار مىدهد و آنچه از آن فروتر باشد پايين مىداند. به
همين لحاظ است كه مىگويد آسمان بالا و زمين پايين است. لكن با ورود به زندگى
اجتماعى، به تدريج از اين مانى حسى، پاى فراتر نهاده، معناى غير حسى و انتزاعى آنها
را درك مىكند؛ يعنى آن گاه كه گفته مىشود فلان شخص مقامش بالاست يا بالاتر رفته
است، ديگر انسان از اين واژه آن معناى حسى بالاتر از سر بودن را نمى فهمد و از
پايين آمدن مقام، آن معناى حسى برايش تداعى نمى شود.
بديهى است در اين گونه كاربردها معنايى كه منظور مىشود از لوازم مادى و محسوس،
تجريد شده است. آن گاه كه گفته مىشود كسى كه همه هستى را با يك اراده مىآفريند
مقامش بسيار عالى است آن علوى كه به پروردگار نسبت داده مىشود بى نهايت فراتر از آن
علوى است كه به يك رئيس نسبت به زير دستانش اطلاق مىشود. و فاصله بين اين دو، فاصله
بين صفر تا بى نهايت و فاصله بين حقيقت و مجاز است؛ زيرا هر علو و مقام اعتبارى،
عاريتى و از بين رفتنى است، به جز علو حقيقى كه شايسته خداوند جهان آفرين و از آن
اوست. اوست كه امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون. (58) بنابراين وقتى قرآن
مىگويد هو العلى العظيم؛ (59) نه علو خداوند علو مادى و محسوس است، نه از عظيم و
بزرگ بودنش معناى مادى و محسوس منظور است. اما اين كه حقيقت علو و بزرگى خدا چيست،
مساله اى كه عقل بشر بدان نمى رسد. البته در بسيارى از موارد لفظ ديگرى هم غير از
الفاظى كه براى معانى محسوس به كار مىرود وجود ندارد و به ناچار همين الفاظ براى
اشاره به معانى مجرد به كار مىرود؛ مثلا مىگويد خدا بالا و بزرگ است. بالا همان
لفظى است كه براى بالايى سقف نسبت به كف به كار مىرود و بزرگ همان لفظى است كه
درباره كوه دماوند به كار مىرود؛ لكن آن گاه كه اين الفاظ درباره خدا به كار مىرود
از معانى محسوس خود تجريد مىشود؛ البته باز چنان نيست كه با تجريد نيز بتوان به
حقيقت آن رسيد.
گفته مىشود الفاظ و معانى اى كه نزديك شدن به حقيقت آنها از طريق مذكور صورت
مىگيرد از يك نوع تشابه برخوردارند كه مىتواند باعث ابهام و مغالطه شود. آن كس كه
هنوز نتوانسته معانى مذكور را از شوائب و لوازم حسى تجريد كند وقتى گفته مىشود خدا
بالاست گمان مىكند خدا بالاى آسمان هاست، در حالى كه خدا جسم نيست تا مكان براى او
تصور شود: اينما تولوا فثم وجه الله(60) اما او بيش از آن نمى فهمد. البته تكليفى
هم بيش از آنچه مىفهمد ندارد؛ چون بيش از آن قدرت ندارد.
آن كسى كه از اين مرحله گذشته و داراى قدرت فهم بيشترى شده است و معانى اعتبارى
را نيز درك مىكند، وقتى گفته مىشود ان الله على عظيم، فكر مىكند بالايى و علو خدا
نيز مثل علو و بالا بودن مرتبه رئيس نسبت به زير دستان است؛ اما اين معنا كجا و علو
خدا كجا؟
آن كسى كه عمر خويش را در راه تحصيل علم و دانش و حكمت و درك معانى مجرد سپرى
كرده است معنايى بس فراتر از معانى مذكور، از علو و بالايى درك مىكند و مىگويد خدا
نسبت به ماسواى خود علو وجود دارد.
همه مخلوقات وجود دارند و خدا نيز وجود دارد، اما وجود خداى تبارك و تعالى از
نظر علو مرتبه وجودى با موجودات ديگر قابل قياس نيست، اما باز اين كه حقيقت آن علو
و بالايى و بلندى مرتبه وجودى چيست، مطلبى است كه هر كس به قدر فهمش مىتواند بدان
نزديك شود. هر چند درك كنه آن براى كسى ميسر نمى شود. اكنون با توجه به توضيح مذكور
مىگوييم، وقتى خدا بخواهد براى ما انسان ها درباره امورى كه بالاتر از فهم عادى
ماست سخن بگويد، بايد الفاظى به كار گيرد كه ما با تامل در آنها به قدر فهممان آن
را درك كنيم، هر چند ادراك كنه آن معانى بالاتر از فهم ماست. در چنين مواردى چاره
اى جز به كارگيرى الفاظ متشابه نيست.
بنابراين آياتى كه بيانگر امور ماوراى طبيعى و فراتر از فهم انسان هاى عادى است،
خواه ناخواه، مرتبه اى از تشابه را خواهد داشت، و بايد به كمك محكمات به حقيقت آنها
راهنمايى و نزديك شد. مثلا آن گاه كه قرآن مىگويد هو العلى العظيم، (61) و ما حقيقت
و كنه علو مرتبه وجودى، و حقيقت عظمت خدا را درك نمى كنيم و بايد آن را به وسيله
محكمات قرآن، مانند ليس كمثله شى ء، (62) تفسير كنيم تا دچار بدفهمى و تفسير نابجا
نشويم. آيه اول مىگويد خدا بالا و بزرگ است و در آيه دوم مىگويد توجه داشته باشيد
خدا مانند و مثل ندارد؛ يعنى هر نوع علو مرتبه و بزرگى براى خدا تصور كنيد علو و
بزرگى خدا را درك نكرده ايد؛ زيرا خدا از آن بالاتر است.
در باب صفات خدا نيز امر بدين منوال است. آن گاه كه گفته مىشود خدا عالم است،
خدا قدرت دارد، بديهى است حقيقت علم در مورد خداوند، فراتر و غير از آن معنايى است
كه درباره انسان با ادراك صورت هاى ذهنى در ذهن حاصل مىشود. اما حقيقت علم يا قدرت
خدا چيست، و به طور كلى حقيقت اوصاف خدا چيست، مطلبى است كه جز براى خدا كه ذاتش
عين علم و عين حيات و قدرت است قابل فهم نيست.
خداى متعال نيز براى راهنمايى بشر به خود و اوصاف خداوندى اش همين الفاظى كه بشر
ابتدا از آن معانى محسوس را درك مىكند به كار گرفته است تا بشر از آن معارف بلند،
هر چند به قدرى اندك، بى بهره نماند.
بنابراين وجود آيات متشابه در قرآن از حكمت هاى الهى است كه كاملا بسته مىشود.
اما استفاده از متشابهات و تفسير و تبيين آنها چنان كه قبلا بدان اشاره شد مطلبى
است كه بايد به كمك محكمات صورت گيرد؛ لكن چنان نيست كه همه افراد و كسانى كه در
صدد فهم قرآن و معارف آن بر مىآيند مسير منطقى و عقلايى و طبيعى مذكور را براى فهم
معارف الهى برگزينند. در آيه مورد بحث، خداوند به وجود آيات متشابه و محكم در قرآن
اشاره مىكند و مىفرمايد كسانى كه فى قلوبهم زيغ؛ (63) از نظر روحى داراى گرفتگى
روحى و قلبى هستند و به كج فكرى و كج انديشى مبتلا شده اند و به تعبير ديگر فى
قلوبهم مرض؛ (64) قلب و روح آنها بيمار است، آيات متشابه را ملاك فكر و عمل خود
قرار مىدهند، و بدون توجه به آيات محكم قرآن متشابهات را بر معانى محسوس حمل مىكنند
و زمينه گمراهى خود و ديگران را فراهم مىكنند.