قرآن در آيينه نهج‏البلاغه

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۳ -


رمز موفقيت و نقش قرآن

به نظر مىرسد براى موفقيت در هر برنامه و سياستى، به خصوص در زمينه مسايل تربيتى و فرهنگى و اجتماعى، سه شرط اساسى وجود دارد.

1- درستى و صحت برنامه در جهت رسيدن به هدف مورد نظر؛

2- ايمان و باور نسبت به برنامه و دستورالعمل هاى آن؛

3- عمل بر مبناى احكام و دستورالعمل هاى مطرح شده در برنامه.

بديهى است كه كدام از شروط سه گانه منتفى باشد كارآيى برنامه مذكور آن طور كه بايد به ظهور نمى رسد و هدف مورد نظر محقق نمى شود.

همه ما مىگوييم قرآن كلام خدا و برنامه زندگى ما مسلمانان است. اما گفتن تنها و اقرار به اين مطلب كافى نيست. اقرار و اظهار در صورتى ايمان به قرآن و دستورات حيات بخش آن محسوب مىشود كه از اعتقاد و باور قلبى حكايت كند و انسان از عمق جان به قرآن و دستورات اميد بخش آن ايمان داشته باشد و در مقابل سخنان و پيام هاى الهى تسليم محض باشد. با چنين ايمان و اعتقاد و باورى است كه شرط كارآيى قرآن در هدايت جامعه، يعنى عمل بر مبناى دستورات حيات بخش قرآن، تحقق پيدا مىكند.

قرآن كريم مىفرمايد: ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين. الذين يومنون بالغيب و يقيمون الصلوه و مما رزقناهم ينفقون. و الذين يومنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك و بالاخره هم يوقنون. اولئك على هدى من ربهم و اولئك هم المفلحون؛ (27) آن كتاب الهى كه هيچ جاى ترديد در آن نيست هدايت گر پرهيزكارانى است كه ايمان به غيب دارند و نماز را به پا مىدارند و از آنچه ما به آنها روزى داديم انفاق مىكنند؛ كسانى كه به احكام و دستوراتى كه به صورت قرآن بر تو نازل شده ايمان مىآورند و كتب آسمانى پيش از تو را باور و به قيامت يقين دارند. چنين انسان هايى از هدايت پروردگارشان بهره مندند و به رستگارى مىرسند.

البته توجه داريم كه ايمان داراى درجاتى است و جامعه اسلامى در صورتى مىتواند با غلبه بر مشكلات و پيروزى بر دشمنان خود به عزت و عظمت و به تعبير قرآن كريم فلاح و رستگارى دنيوى و اخروى اميدوار باشد كه دست اندركاران فرهنگى جامعه به حكومت دينى و دستورات و احكام قرآن ايمان و از صميم قلب باور داشته باشند، نه آن كه تنها با استفاده ابزارى از دين و فرهنگ دينى مردم، براى كسب وجاهت، خود را معتقد به قرآن معرفى كنند.

در قرآن كريم از انسان هايى كه به احكام و دستورات الهى ايمان ندارند و تنها براى فريب مسلمانان و رسيدن به مقاصد دنيوى خود اظهار ايمان مىكنند به نام منافقين ياد مىشود. خصوصيات ظاهرى و باطنى و رفتارى اين گروه در آيات متعددى از قرآن كريم بيان شده است.

به هر حال نكته اى كه در اين جا بر آن تاكيد مىنماييم اين است كه اگر بخواهيم بر اساس دستورات قرآن زندگى كنيم و اين كتاب آسمانى مردم ما را سعادتمند كند، مىبايد همه مردم و به خصوص دست اندركاران امور فرهنگى جامعه به قرآن ايمان و اعتقاد داشته باشند و در مقابل اين كتاب الهى تسليم باشند؛ تسليمى ابراهيم گونه كه بر اساس آن، دستورات حيات بخش قرآن را بدون چون و چرا پذيرا باشند.

ابراهيم؛ الگوى تسليم و بندگى در قرآن كريم

قرآن كريم داستان تسليم بودن حضرت ابراهيم عليه السلام در مقابل اوامر و دستورات الهى را الگوى تسليم و رضا بيان مىكند و رمز موفقيت وى در مواجهه با مشكلات و پيروزى او بر مشركين را در ايمان و صبر و استقامت و توكل بر خداى متعال معرفى مىكند و از ما مىخواهد تا در مقابل امر خدا و قرآن كريم داراى چنين ايمان و اعتقادى باشيم و در عمل، ابراهيم گونه در اجراى احكام الهى پابرجا و ثابت قدم باشيم.

ما در اين جا داستان حضرت ابراهيم عليه السلام را در اجراى فرمان خداى متعال، در ماجراى ذبح فرزندش، حضرت اسماعيل عليه السلام را به اختصار يادآور مىشويم. تا در ضمن آن، روحيه خدا محورى را در فرهنگ توحيدى توضيح داده، نقاط ضعف خود را در مواجهه با قرآن و دستورات نجات بخش آن روشن كنيم و در پرتو آن خوانندگان عزيز را با دردهاى اصلى جامعه آشنا نماييم.

از قرآن كريم استفاده مىشود كه در تقدير الهى چنين گذشته بود كه حضرت ابراهيم بعد از صد سال بى فرزندى و بعد از انتظارى بس طولانى در دمادم نوميدى صاحب فرزندى شود و اين آرزوى فرزندى صالح دارد و وجود فرزند صالح را ادامه وجود و بقاى خويش مىداند. پس از تولد اسماعيل، حضرت ابراهيم عليه السلام از طرف خداى متعال مامور شد تا فرزند خود را همراه با مادر بزرگوارش به سرزمين مكه ببرد تا در سخت ترين شرايط در وادئى كه آثارى از آب و حيات در آن به چشم نمى خورد تنها بگذارد و به دنبال انجام ماموريت الهى سرزمين مكه را ترك گويد. بعد از چندى، هنگام مراجعت و آن گاه كه فرزندش رشد كرده و جوانى مودب و خوش سيما شده است كه ديدن جمال زيبايش چشم هر انسانى را خيره مىكند و رخسار گلگونش غم ها و غصه ها را از ياد پدر مىبرد و رنج هجران و مشكلات را بر او آسان مىكند ناگاه در اوج دلبستگى به داشتن چنين فرزندى كه شايستگى پيامبرى در او نمايان است، در خواب به او وحى مىشود كه بايد فرزندت را در راه خدا قربانى كنى. راستى شايسته است ايمان و اعتقاد خود را به خدا و قرآن و دستورات الهى و مراتب تسليم خود را در مقابل خدا با ايمان و مرتبه تسليم حضرت ابراهيم محك بزنيم تا فاصله بين خود و آنچه را قرآن و خداى متعال از ما خواسته است بهتر درك كنيم و در صدد تقويت ايمان و عمل بر مبناى اعتقاد دينى بيش به دست خويش آن هم در بيدارى نه در خواب مىداد ما تاب شنيدنش را نداشتيم چه رسد به اين كه فرمان و دستور الهى را در قربانى كردن فرزند خود اجرا كنيم؛ لكن حضرت ابراهيم عليه السلام بى درنگ در صدد اجراى فرمان الهى بر مىآيد و بدون اين كه هيچ گونه ترديدى در صحت آنچه بر او وحى شده است به خود راه دهد، كه آيا چه مصلحتى در كشتن فرزند بى گناه است، مطلب را با فرزند خويش در ميان مىگذارد: فلما بلغ معه السعى قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذاترى قال يا ابت افعل ما تومر ستجدنى ان شاءالله من الصابرين؛ (28) آن گاه كه فرزندش رشد يافته بود و در هنگام سعى بين صفا و مروه با پدر همراه بود به وى گفت اى فرزندم در عالم رويا چنين ديدم كه مىبايد تو را در راه خدا قربانى كنم نظر تو چيست ايمان و تسليم حضرت ابراهيم بدين مرتبه است. اينك مرتبه تسليم و ايمان فرزند را به تماشا بنشين و اطاعت فرزند در مقابل امر خدا و پدر خويش را نظاره كن و هم چنان از اخلاص و ايمان انسان هايى كه قلم و بيان از وصف آنها عاجز است در حيرت بمان و در نهادن نام مسلمان بر خويش احتياط از دست مده.

حضرت اسماعيل اين فرزندى كه درس تسليم در مقابل خدا را از پدر خويش فراگرفته، با جوابى فراتر از يك اظهار موافقت، پدر خويش را در اجراى فرمان الهى تشويق مىكند كه مبادا امر خدا بر زمين بماند. حضرت اسماعيل نيز بدون آن كه از فلسفه كشته شدن خويش سوال كند و بى آن كه پدر را در اجراى ماموريتش به درنگ و تامل وادار كند به پدر مىگويد: يا ابت افعل ما تومر ستجدنى ان شاءالله من الصابرين؛ (29) اى پدر ماموريت خويش را انجام بده، ان شاءالله مرا در اجراى اين ماموريت صابر و ثابت قدم خواهى يافت. البته انسان هاى بزرگ در انجام همه كارها و به خصوص ماموريت هاى بزرگ با استمداد از خداى متعال و توكل بر او تصميم مىگيرند و اقدام مىكنند، در تمام كارها از او كمك و يارى مىخواهند و با كمال ادب چنين اظهار مىكنند كه اگر خدا بخواهد و اگر او كمك كند من فلان ماموريت را انجام مىدهم. در اين جا نيز حضرت اسماعيل به قدرت خويش تكيه نمى كند؛ بلكه به پدر خود چنين اظهار مىكند كه: ستجدنى ان شاءالله من الصابرين؛ ان شاءالله خدا به من كمك كند و من صبر مىكنم تا تو در انجام وظيفه الهى خويش موفق شوى.

خداى متعال سيماى حضرت ابراهيم عليه السلام و حالت تسليم حضرت ابراهيم را در مقابل پروردگار از زبان ابراهيم چنين بيان و ترسيم مىكند: انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنيفا و ما انا من المشركين؛ (30) من با ايمانى خالص، روى به خدايى آورده ام كه آفريننده آسمان ها و زمين است و من هرگز با عقيده جاهلانه مشركان موافق نخواهم بود.

ما بايد در مقابل خدا و قرآن، اعتقادى همانند اعتقاد و ايمان ابراهيم عليه السلام داشته باشيم، در آن صورت است كه دومين شرط اساسى بهره مندى از قرآن كريم، يعنى هدايت جامعه بر مبناى راهنمايى هاى قرآن تحقق پيدا مىكند.

بنابراين وجود قرآن، بدون ايمان راسخ و اعتقاد قلبى هرگز انسان و جامعه را سعادتمند نمى كند البته روشن است كه علاوه بر ايمان و اعتقاد، آنچه به برنامه هدايت قرآن عينيت مىبخشد تحقق شرط سوم يعنى عمل طبق دستورات قرآن و عينيت بخشيدن به دستورات حيات بخش آن در متن زندگى فردى و اجتماعى است.

فصل دوم: فهم و تفسير قرآن

مشكل اصلى

نتيجه فصل گذشته اين شد كه قرآن كتاب هدايت الهى است و همه ما موظفيم بدان ايمان بياوريم و با به كار بستن دستورات و احكام آن در زندگى فردى و اجتماعى و الگو قرار دادن آن، زندگى و جامعه خود را بر اساس رهنمودهاى قرآن اداره كنيم تا در دنيا و آخرت سعادتمند شويم. اكنون مىخواهيم اين پرسش را مطرح كنيم كه چرا با اين كه قرآن، اين نسخه شفابخش دردهاى فردى و اجتماعى، در جوامع مسلمين و از جمله در جامعه انقلابى و اسلامى ما وجود دارد در عين حال ما همچنان از بعضى مشكلات به خصوص مشكلات فرهنگى رنج مىبريم

احتمالا با استفاده از مطالب گذشته در پاسخ خواهيد گفت چون آن طور كه مىبايد به قرآن و دستورات نجات بخش آن عمل نمى شود. اين پاسخ هر چند صحيح تلقى مىشود ولى به نظر مىرسد سوال اساسى ترى مطرح مىشود چرا آن طور كه مىبايد به قرآن عمل نمى شود در واقع چه عواملى باعث مىشود حضور قرآن در جامعه كم رنگ و به تدريج مردم از قرآن و فرهنگ دينى و ارزش هاى الهى جدا شوند

چون موضوع بحث، قرآن از ديدگاه نهج البلاغه است، سوال مذكور را مىتوانيم به اين شكل مطرح كنيم كه حضرت على عليه السلام مشكل اصلى جامعه ما را در چه مىداند و براى حل آن چه راهى فراروى ما مىگشايد براى پاسخ اين سوال و توضيح فرمايش حضرت على عليه السلام در اين زمينه، ابتدا مقدمه اى طرح مىكنيم و آن گاه به بحث اصلى مىپردازيم.

چنان كه در فصل پيش بيان شد ايمان به خدا و دستورات الهى و تسليم در مقابل اوامر خدا از اصلى ترين شروط هدايت و بهره مندى از راهنمايى هاى قرآن كريم است. ايمان و تسليم ابراهيم گونه و بارورى با جان عجين مىبايد تا بتوان از دام هاى شيطان در امان ماند. در مشعر معرفت، سنگ ريزه هايى مىبايد جمع آورى نمود تا در هنگام مراجعه به قرآن كريم، شيطان نفس اماره را با آن سنگ ريزه ها رمى كرد. بايد در مقابل هواهاى نفسانى ايستاد و سخن خدا را بر تمايلات نفسانى مقدم داشت و نفس را از پيش داورى در فهم قرآن كريم منع نمود تا در هنگام مراجعه به آيات الهى و فهم قرآن كريم دچار اشتباه نشد؛ زيرا چنين نيست كه هر كس با هر نيتى و با هر روشى سراغ قرآن آمد بتواند درست از آن استفاده كند. در يك جمله، اگر ما بندگى خدا را پذيرفته ايم بايد خودمان را كاملا تسليم او كنيم و دل را در گرو اراده و خواست خدا قرار دهيم و با تمام وجود باور داشته باشيم كه خدا بهتر از بندگانش مصالح آنها را مىداند و جز به صلاح و نفع بندگانش امر و نهى نمى كند. تنها با چنين اعتقاد و ايمانى است كه امكان فهم درست از اين كتاب الهى و بهره مندى از راهنمايى هاى حيات بخش آن براى انسان ها ميسر مىشود.

بنابراين اولين و اساسى ترين شرط بهره مندى از هدايت الهى، داشتن روحيه تسليم و پرهيز از هر گونه پيش داورى و خود محورى است. پزشك حاذق، در نسخه اى كه براى بيمار خود، مىنويسد، مصرف داروهايى را الزام و خوردن غذاهايى را تجويز مىكند و از خوردن دارو و غذاهايى كه درمان و معالجه را به تاخير مىاندازد يا امكان آن را منتفى مىكند منع مىكند. اما آيا همه دستورهاى پزشك با خواسته ها و تمايلات بيمار مطابقت دارد ممكن است بيمار، برخى از داروهاى تجويز شده را با كمال ميل مصرف كند و از بعضى غذاهاى منع شده از روى رغبت پرهيز كند؛ لكن اغلب تمايلات مريض با دستورات پزشك هم خوانى ندارد. گاه مريض تمايل شديد به خوردن ترشى دارد ولى پزشك مصرف ترشى را براى مريض سم كشنده مىداند. در اين موارد ممكن است مريض در اثر اشتياق شديد به آن چيز، در تشخيص پزشك شك كند و براى خوردن آن توجيهاتى از پيش خود دست و پا كند. البته انسان در مورد امراض جسمى به لحاظ علاقه شديد به سلامتى خود كمتر حاضر است از دستورهاى پزشك تخلف نمايد و غالبا سعى مىكند آنها را بر تمايلات شخصى خود ترجيح دهد و به دستورات پزشك معالج به طور كامل عمل كند؛ لكن در مورد امراض روحى كم نيستند انسان هايى كه تمايلات نفسانى خود را ملاك قضاوت قرار مىدهند و بر اساس پيش داورى هاى باطل و ذهنيت هاى نادرست و هوس هاى نابجا در مقام تفسير دين و احكام الهى بر مىآيند.

بديهى است كه با چنين روحيه اى امكان فهم صحيح از قرآن و دين منتفى است. حتى اگر فرض بر اين باشد كه فرد واقعا در صدد فهم درست از دين و قرآن باشد و قصد هرگونه فريب و اغواى ديگران درباره او ممتنع باشد، چون با پيش داورى و ذهنيت نادرست خواسته است قرآن و دين را فهم كند، نمى توان تاثير پيش داورى ها و ذهنيت هاى مشوب و خواسته هاى نفسانى را در بر داشت و فهم او از آيات و روايات كاملا منتفى دانست. البته داستان افرادى كه دانسته و با علم و آگاهى براى فريب مردم و تخريب فرهنگ دينى جامعه و به نام قرائت هاى مختلف دست به تحريف احكام و دستورات دينى مىزنند داستان جداگانه اى است كه در جاى خود بدان خواهيم پرداخت و علل و انگيزه اين تفكر ضد دينى را از ديدگاه نهج البلاغه به اختصار و بررسى خواهيم كرد. اكنون ببينيم راه صحيح مراجعه به قرآن و فهم احكام و دستورات آن از ديدگاه حضرت على عليه السلام چيست

توصيه حضرت على عليه السلام در مواجهه با قرآن

امام عليه السلام، پس از آن بيان نورانى مبنى بر خبر دادن از عالم قيامت و روز واپسين و رضايت پيروان قرآن از اعمال و گذشته خويش و گرفتار بودن متخلفين از قرآن در آن روز، به مردم چنين توصيه مىكنند: فكونوا من حرثه القرآن واتباعه؛ (31) از پيروان قرآن باشيد، واستدلوه على ربكم؛ قرآن را دليل و گواه بر پروردگار خويش قرار دهيد. خدا را از كلام خودش بشناسيد، اوصاف پروردگار را به وسيله قرآن بشناسيد. قرآن راهنمايى است كه شما را به سوى خدا راهنمايى مىكند. از اين راهنماى الهى براى شناخت فرستنده آن استفاده كنيد و به خدايى كه قرآن معرفى مىكند ايمان بياوريد. واستنصحوه على انفسكم؛ شما انسان ها به كسى كه خيرخواه و دلسوز شما باشد نياز داريد تا در مواقع لازم شما را نصيحت كند. قرآن را ناصح خود قرار دهيد و به نصيحت هاى خير خواهانه اش عمل كنيد؛ زيرا قرآن نصيحت گر دلسوزى است كه هرگز به شما خيانت نمى كند و شما را به نيكوترين وجه به صراط مستقيم هدايت مىكند.

بنابراين حضرت على عليه السلام به مسلمانان و مشتاقان سعادت دنيا و آخرت توصيه مىكند كه قرآن را راهنماى خود قرار دهيد و به نصيحت هاى دلسوزانه آن گوش فرا دهيد؛ زيرا ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم و يبشر المومنين الذين يعملون الصاحات ان لهم اجرا كبيرا؛ (32) قطعا اين قرآن به آيينى كه خود پايدارتر است راه مىنمايد، و به آن مومنانى كه كارهاى شايسته مىكنند، مژده مىدهد كه پاداشى بزرگ بر ايشان خواهد بود.

نكته اى كه در اين قسمت از بحث مورد تاكيد است لزوم اعتقاد و باورى با روح و جان عجين، نسبت به مضمون اين آيه شريفه است؛ زيرا تا چنين اعتقاد و باورى درباره قرآن، بر روحيه انسان حاكم نباشد و تا انسان خود را به طور كامل در اختيار خدا قرار ندهد و خود را از پيش داورى ها و هوس هاى نفسانى تخليه نكند هر لحظه ممكن است در دام وسوسه هاى شيطان افتد و گمراه شود. آن گاه كه به قرآن كريم مراجعه كند ناخواسته در قرآن نيز به دنبال مطالب و آياتى مىگردد كه با خواسته هاى نفسانى او موافق به نظر آيد.

بديهى است كه همه دستورات و احكام قرآن با خواسته هاى نفسانى و اميال حيوانى انسان موافق نيست. انسان به حسب طبيعتش هوس ها و خواسته هاى دارد و دوست دارد كه قرآن نيز به ميل او سخن بگويد. بنابراين طبيعى است آن جا كه قرآن بر خلاف اميال حيوانى و نفسانى انسان سخن بگويد. انسان چندان روى خوش به آن نشان ندهد و آن جا كه آيات موافق با اميال نفسانى او باشد با گشاده رويى استقبال كند. البته همه اين فعل و انفعالات، پنهانى و در درون انجام مىگيرد ولى آثارش در اعمال و رفتار انسان ظاهر مىگردد؛ لذا عقل ايجاب مىكند كه قبل از مراجعه به قرآن، انسان ذهن خود را از هر گونه پيش داورى تخليه كند و از همه هوس ها و خواسته هاى نفسانى خود صرف نظر كند تا با روحيه خدا محورى به مكتب قرآن پا گذارد. در اين صورت است كه انسان زانوى ادب مىزند و با كمال ميل پذيراى معارف الهى مىشود.

تفسير به راى

بديهى است دست بر داشتن از هوس ها و خواسته هاى نفسانى و تسليم شدن محض در برابر دستورات و احكام الهى و معارف قرآن، نه تنها كار چندان آسانى نمى باشد؛ بلكه براى كسانى كه از روحيه بندگى و عبوديت چندان قويى برخوردار نيستند چشم پوشى از اميال و خواهش هاى نفسانى كارى بسيار مشكل است؛ به همين خاطر نيز آن را جهاد اكبر نام نهاده اند.

به نظر مىرسد زمينه روحى و روانى تفسير به راى از اين جا ناشى مىشود كه از يك طرف انسان به خاطر ضعف روحيه بندگى نمى تواند از هوس ها و خواسته هاى نفسانى خود بگذرد و از طرف ديگر شيطان از اين زمينه مناسب استفاده مىكند و با القائات شيطانى سعى مىكند فكر و ذهن چنين انسانى را در برداشت انحرافى و غلط از قرآن و دين جهت دهد و او را گمراه كند. به خصوص اگر اين شخص از نظر موقعيت هاى اجتماعى داراى موقعيت فرهنگى باشد، فعاليت و وسوسه شيطان و طمع اين دشمن قسم خورده در منحرف كردن چنين انسانى جمعى و گروهى را كه ممكن است از اين انسان حرف شنوى داشته باشند از دين منحرف كند. كم نبودند كسانى كه بدون تهذيب نفس، با پيش داورى و قبل از رجوع به قرآن فتوا صادر مىكنند و بدون اين كه كمترين شايستگى و صلاحيت علمى و تخصصى لازم را داشته باشند اظهار نظر مىكنند و مىگويند قرآن نيز همان نظر ما را دارد. طبيعى است كه چنين انسان هايى براى آن كه به نظرات و خواسته هاى نفسانى خود رنگ دينى و قرآنى بزنند به آياتى مجمل و به حسب ظاهر مبهم تمسك مىجويند. بديهى است با چنين زمينه روحى و پيش داورى قبلى نه تنها ضمانتى براى فهم درست و صحيح از قرآن وجود ندارد، بلكه به طور طبيعى سوء برداشت و انحراف از حق را در پى خواهد داشت.

اين نوع برداشت و تفسير از قرآن در فرهنگ دينى به تفسير به راى تعبير مىشود و بدترين نوع مواجهه با دين و قرآن محسوب مىگردد. قرآن اين نوع برخورد با دين و آيات الهى را استهزا مىخواند و صريحا آن را نهى مىكند: و لا تتخذوا آيات الله هزوا واذكروا نعمت الله عليكم و ما انزل عليكم من الكتاب و الحكمه يعظكم به واتقوا الله و اعلموا ان الله بكل شى ء عليم؛ (33) آيات و احكام الهى را به استهزا نگيريد و نعمت خداى را بر خود ياد كنيد، و آنچه از كتاب و حكمت؛ يعنى احكام و حكمت ها بر شما نازل شده است، ياد آور باشيد. از معصيت خدا بپرهيزيد و بدانيد خدا به هر چيز آگاه است.

چنان كه قبلا اشاره شد كسانى از هدايت قرآن بهره مند مىشوند كه بدان باور و ايمان داشته باشند، و كسانى كه با سوابق ذهنى و پيش داورى در صدد برمى آيند كه براى خواسته ها و هواهاى نفسانى خود توجيه دينى و قرآنى دست و پا كنند و به راى خويش كلام خدا را تفسير و توجيه نمايند، از ايمان به خدا بى بهره اند. در اين جا مناسب است به چند روايت در اين زمينه توجه كنيم: قال رسول الله قال الله جل جلاله ما آمن بى من فسر برايه كلامى؛ (34) پيامبر از قول خداى متعال نقل مىكند كه خدا مىفرمايد هرگز به من ايمان نياورده است كسى كه با راى خويش كلام من را تفسير كند.

در بيان ديگرى از پيامبر نقل شده است كه حضرتش فرمودند: من فسر القرآن برايه فقد افترى على الله الكذب؛ (35)كسى كه قرآن را به راى و نظر خويش تفسير كند هر آيينه نابجا به خداوند دروغ نسبت داده است. اين تعبير پيامبر صلّى الله عليه وآله از آن روست كه كسى كه با پيش داورى در صدد بر مىآيد تا آيات را به نفع خود به نحوى توجيه كند و آن را تفسير قرآن و كلام الهى بنماياند، در واقع نظر خود را ملاك قرار داده، آن را به خداى متعال نسبت مىدهد. اين نوع مراجعه به قرآن و برداشت از كلام الهى به قدرى مذموم و خطرناك است و آن چنان موجب ضلالت گمراهى مىشود كه مرتكبان چنين گناهى در قيامت به سخت ترين عذاب ها مبتلا مىشوند. پيامبر صلّى الله عليه وآله در اين زمينه نيز مىفرمايد: من فسر القرآن برايه فليتبوا مقعده من النار؛ (36) كسى كه قرآن را به راى خويش تفسير كند جايگاهش در قيامت پر از آتش است.

بنابراين براى در امان ماندن از بدترين عذاب ها و پرهيز از افترا به خداى متعال و دورى جستن از سقوط در سراشيبى ضلال بايد هواهاى نفسانى را كنار گذاشت و به ذات اقدسش كه خير براى انسان نمى خواهد ايمان داشت و از خود محورى پرهيز نمود و خدا محورى را در عمق وجود خود حاكم گردانيد و خود را تسليم او نمود.

رهنمود حضرت على عليه السلام براى پرهيز از تفسير به راى

چنان كه قبلا اشاره شد انسان خواسته ها و ذهنيت هايى دارد كه گاه با نظر قرآن موافق نيست و به حسب طبيعت انسانى خود دوست مىدارد قرآن نيز با نظر و خواسته او موافق باشد و گاه حتى به طور ناخودآگاه ممكن است آن ذهنيت ها و پيش داورى ها در برداشت و فهم او از قرآن تاثير بگذارد. چون چنين خطرى، هر انسانى را در مقام تفسير قرآن تهديد مىكند و شيطان نيز هر لحظه در پى فرصت است تا با فريب دادن چهره هاى فرهنگى، كه داعيه فهم دين را نيز دارد، جمعى را از راه حق منحرف كند بسيار بجا و شايسته است به اين قسمت از فرمايش حضرت على عليه السلام توجهى ويژه داشته باشيم.

حضرت على عليه السلام براى در امان ماندن از كج فهمى و پرهيز از انحراف احتمالى مىفرمايد: واتهموا عليه آرائكم؛ (37) آنگاه كه در مقام فهم و تفسير قرآن برمى آييد، پيش داورى ها و سوابق ذهنى و اميال و آراى خود را در مقابل قرآن تخطئه كنيد و آراى شخصى و هواهاى نفسانى خود را كنار بگذاريد و به تعبير حضرت على عليه السلام، خود را در مقابل قرآن متهم و تخطئه كنيد.

گفتنى است تعبير مذكور لزوم نهايت احتياط و رعايت امانت و تقوا را در فهم و برداشت از قرآن كريم مىرساند؛ زيرا حضرت على مىفرمايد آراى خود را در مقابل قرآن نادرست تلقى كنيد و با اين ذهنيت، كه من هيچ نمى دانم و آنچه قرآن مىگويد حق است، با قرآن روبه رو شويد و در صدد فهم و تفسير قرآن برآييد: واستغشوا فيه اهوائكم؛ هوس هاى خود را نابجا و نادرست بدانيد تا بتوانيد از قرآن درست استفاده كنيد، وگرنه همواره در معرض خطا و انحراف هستيد.

بنابراين، جوهره دين كه همان تسليم بودن در مقابل خداست، اقتضا مىكند انسان مطيع محض خداى متعال باشد و در مقابل احكام خدا و دستورات قرآن كريم، راى و نظر و پيش داورى خود را محكوم به بطلان بداند. وقتى چنين روحيه اى بر انسان حاكم باشد بديهى است قرآن و احكام و دستورات و معارف الهى را بهتر درك مىكند و آن گاه كه بنا بر تسليم داشته باشد آنها را با جان و دل پذيرا مىباشد.

دو نوع نگرش نسبت به قرآن و معارف دينى

در برخورد با معارف دينى و قرآن كريم دو نوع تفكر متفاوت وجود دارد:

1- نگرش و تفكرى كه مبتنى بر روحيه تسليم و بندگى و خدا محورى است؛

2- نگرش و روحيه اى كه اصل را بر خواسته هاى نفسانى انسان قرار مىدهد و سعى مىكند متون دينى و معارف قرآن را بر طبق خواسته هاى نفسانى خود تفسير و توجيه كند؛ همان تفكرى كه به اصطلاح رايج امروز اومانيسم، يعنى انسان محورى را در مقابل خدا محورى مطرح مىكند.

به نظر مىرسد تقسيم بندى مذكور فراتر از مباحث و مطالب گذشته است؛ زيرا تا كنون فرض بر اين بود كه دو نوع برداشت از قرآن ممكن است صورت بگيرد كه يكى مبتنى بر روحيه تسليم و بندگى است و ديگرى برداشتى كه ممكن است متاثر از خواسته هاى نفسانى باشد. بر اين اساس، براى آن كه در برداشت و فهم قرآن از تفسير به راى پرهيز شود و قرآن همان گونه كه هست فهم گردد توصيه حضرت على عليه السلام در اين زمينه مبنى بر لزوم پرهيز از پيش داورى و تخليه ذهن از هواهاى نفسانى را توضيح داديم. در اين نگرش، هر دو گروه مخاطبان كلام حضرت را مسلمان مىدانستيم و براى پرهيز از انحراف در دين و سقوط در ورطه تفسير به راى، به رعايت تقوا و دورى از هواهاى نفس و پيش داورى توصيه مىكنيم. اكنون كه مساله را عميق تر بررسى مىكنيم به نكات دقيق ترى مىرسيم و به اعجاز كلام على عليه السلام در تقسيم انسان ها در باب بندگى به دو گروه عمده پى مىبريم و به روانشناسى حضرتش نسبت به روحيات انسان ها در مقابل دين و دستورات الهى بيش از پيش آگاه مىشويم.

حضرت على عليه السلام با بيان دو شاخص عمده انسان ها را بر اساس آنها به دو گروه اصلى تقسيم مىكنند و با بيان ويژگى هايى براى هر گروه، آن دو را معرفى مىكنند كه ذيلا به آنها اشاره مىكنيم: گروهى كه با تمام وجود بندگى خدا را پذيرفته اند و در صدد تا با هواهاى نفسانى خويش مبارزه كنند و خواست و اراده خدا را بر خواست و تمايلات نفسانى خود مقدم مىدارند. طبيعى است كه چنين انسان هايى قرآن، اين كتاب آسمانى را از صميم قلب مىپذيرند و دستورات و معارف آن را به جان و دل خريدارند و در مقام عمل آن را الگو قرار داده، در راه برپايى شعاير آن كوشا هستند.

حضرت على عليه السلام در وصف اين گروه مىفرمايند: ان من احب عباد الله عبد اعانه الله على نفسه؛ (38) محبوب ترين بندگان خدا در پيشگاه خدا بنده اى است كه خدا او را در مبارزه با خواسته هاى نفسانى اش يارى كند. آن گاه بعد از بيان اوصاف گروه مذكور به بيان جايگاه قرآن در بين چنين انسان هايى پرداخته، مىفرمايند: قد امكن الكتاب من زمامه فهو قائده و امامه، يحل حيث حل ثقله و ينزل حيث كان منزله؛ اين گروه، كه همان گروه مومنان هستند، كسانى اند كه زمام خود را به دست قرآن كريم سپرده اند، پس قرآن جلودار و امام و رهبر آنهاست، هر جا قرآن بار مىاندازد و فرمان ايست مىدهد، آنها نيز توقف مىكنند و مىايستند. توقف و حركت آنها تابع قرآن است. اين گروه، قرآن و حقايق دين را به عنوان يك سلسله واقعيت هاى عينى پذيرفته اند و به آنها باور دارند. اينان احكام و دستورات دين و قرآن كريم را حاكى از واقعيت هايى عينى، كه رعايت آنها با سعادت انسان رابطه مستقيم دارد، مىدانند و عدم رعايت آنها را موجب بازماندن از سعادت دنيا و آخرت مىشمارند.

از آن جا كه چنين انسان هايى از پيش خود راى و نظرى ندارند و براى دين و كتب آسمانى و آموزه ها و دستورات الهى واقعيت عينى قايلند و معتقد به وجود رابطه على و معلولى بين آنها و مصالح انسان هستند، تمام سعى خود را در فهم درست از قرآن به كار مىگيرند تا همان كه قرآن دستور مىدهد بفهمند و بدان عمل كنند.

2- درست در نقطه مقابل ديدگاه گروه اول، كسانى چنين مىپندارند كه قرآن يا هر متن دينى و كتاب آسمانى ديگر، تابع ذهنيت هاى خود افراد است نه اين كه خود گوياى مطالب قطعى و مشخصى باشد؛ يعنى قرآن يا هر متن دينى ديگر بدون معنا و محتواست و هيچ هدفى در باب آن منظور نيست؛ لكن از آن جا كه هر انسانى داراى ذهنيت هاى خاصى است كه اين ذهنيت ها برآمده از زمينه هاى تربيتى، خانوادگى، اجتماعى و غيره مىباشد آن گاه كه با قرآن مواجه مىشود بر اساس ذهنيت هاى خود مطالبى را از قرآن برداشت مىكند، نه اين كه قرآن آن مطالب را بگويد؛ بلكه اين فهم اوست كه در قالب قرآن مطرح مىشود. بديهى است با چنين نگرش و اعتقاد، دين و قرآن و آيات و احكام آن الفاظ و قالب هايى تلقى مىشوند كه از هر گونه محتوايى تهى اند و اين ذهنيت هاى انسان است كه به اين الفاظ معنا و مفهوم مىبخشد. بر اساس پندار مذكور چنين اظهار مىشود كه قرآن و يا هر متن دينى ديگر، سخنى براى گفتن ندارد؛ بلكه هر كسى كه بر اساس ذهنيت خودش از قرآن و متون دينى مطالبى را برداشت مىكند. بديهى است كه اين نوع نگرش هر چند به ظاهر از دين و قرآن و آموزه ها و معارف دينى سخن به ميان مىآورد؛ ولى در واقع درصدد به بازى گرفتن و تمسخر دين و متدينان است.

پلوراليسم دينى يا انكار دين در قالب قرائت هاى مختلف

به نظر مىرسد آنچه امروزه در جامعه ما قرائت هاى از دين معرفى مىشود از ديدگاه گروه دوم سرچشمه مىگيرد. گر چه عنوان مذكور از سوى روشنفكران به ظاهر مسلمان، القا مىگردد؛ لكن جوهره تفكر قرائت هاى مختلف از دين را بايد در انسان محورى و اومانيسم جستجو كرد. چنان كه اشاره شد تفكر مذكور، گزاره هاى دينى و احكام و دستورات كتب آسمانى را بى معنا تلقى مىكند و معتقد است قرآن و هر متن دينى دينى ديگر ساكت است و حامل معنا و مفهومى نيست؛ بلكه ما انسان هستيم كه با سوابق ذهنى خود برداشت و قرائت خود را به دين و قرآن نسبت مىدهيم وگرنه خود قرآن حامل پيامى نيست و بيانگر هيچ حقيقتى نمى باشد.

براى روشن شدن ماهيت تفكر مذكور و دانستن معناى سخن طرفداران آن مبنى بر ساكت بودن دين و امكان برداشت هاى متفاوت از آن، ذكر مثالى مىتواند مفيد باشد.

به نظر مىرسد همگان كمابيش با ديوان حافظ و غزل ها و سروده هاى اين شاعر بزرگ و عارف والا مقام آشنا هستند. قرائت هاى مختلف از ديوان حافظ و سروده هاى اين شاعر بزرگ بدين معناست كه سراينده اين اشعار هيچ معنا و مقصودى در الفاظ و كلمات به كار گرفته در سروده هاى خود، منظور نداشته و تنها الفاظ و كلماتى را بى آن كه حاكى از معنايى باشند به صورتى موزون در كنار هم قرار داده و آنها را به عنوان قالب هاى تهى، البته با وزنى بسيار جالب و دل انگيز تنظيم نموده است؛ يعنى بدون اين كه هيچ گونه معنا و هدف و منظورى در ذهن سراينده خطور باشد آنها را سروده است.

بر طبق ديدگاه قرائت هاى مختلف گفته مىشود سروده ها و غزل هاى حافظ فاقد معناست و هر كس با فال زدن و با قصد و ذهنيت خاصى كتاب حافظ را مىگشايد و از اولين شعر يا مجموع يك غزل مطلبى را بر اساس ذهنيت خود برداشت مىكند؛ مثلا كسى مريض دارد و در آرزوى شفاى اوست؛ فال مىزند و از يك غزل، شفاى مريض را مىفهمد، ديگرى قرض دارد و از همان غزل اداى دينش را برداشت مىكند، سومى اميد آمدن مسافرى را دارد و از آن مژده آمدن مسافرش را دريافت مىكند. به طور كلى هر كس طبق ذهنيت خود برداشتى از اين الفاظ دارد و در واقع، افراد هستند كه كتاب حافظ را به سخن درمى آورند و هر كس ذهنيت خود را به دهان مىگذارد و همه تفسير و توجيه و برداشت ها درست تلقى مىشود؛ زيرا برداشت هاى مذكور از خود افراد است و الفاظ و كلمات و اشعار و غزل ها، طبق فرض، بى معنى است.

تفكرى كه امروزه در جامعه بنام قرائت هاى مختلف از دين مطرح مىشود اين چنين تفكرى است. تفكرى كه قرآن و هر متن دينى ديگرى را بى معنى و تهى از هر گونه پيام رسانى مىداند. طرفداران اين تفكر چنين مىپندارند كه قرآن هرگز نمى گويد چه بايد كرد، يا از انجام چه كارى پرهيز نمود، چه چيز حق و صحيح و چه چيز باطل و غلط است؛ بلكه اين افراد هستند كه بر اساس ذهنيت هاى خاص خود معناى خاصى از قبيل حق و باطل و صحيح و غلط از قرآن برداشت مىكنند. از آن جا كه اين امور برآمده از ذهنيت هاى افراد است، بنابر اين مىتوان همه آنها را درست دانست؛ بلكه به طور كلى قضاوت درباره صحت و سقم آنها معنا ندارد؛ چون به عنوان مثال همه برداشت هاى متفاوت از يك آيه، گرچه متناقض باشد، درست تلقى مىشود. چنان كه از يك غزل حافظ يك شخص چنين برداشت مىكرد كه مريضش شفا مىيابد، ديگرى از آن مژده آمدن مسافرش را مىفهميد و سومى از آن نااميد مىگشت و در انتظار از دست دادن بيمارش مىنشست.

صاحبان پندار قرائت هاى مختلف از دين مىگويند قرآن و هر متن دينى ديگر نيز چنين است، آنها معتقدند افراد نمى بايد يكديگر را در فهم قرآن متهم به بدفهمى كنند؛ چون فهم قرآن نياز به هيچ گونه تخصصى ندارد زيرا قرآن و هر متن دينى ديگر خود پيامى ندارد تا فهم آن مطرح باشد. آنچه مطرح است برداشت خود انسان است. به نظر ما طرح اين تفكر در واقع براى رسيدن به اهداف سياسى است، ولى در ظاهر به عنوان يك نظريه معرفت شناختى دينى و با نام قرائت جديد از دين و صراطهاى مستقيم و نظاير آن مطرح و تبليغ مىشود. تفكر پلوراليسم دينى كه در قالب قرائت هاى مختلف از دين مطرح مىشود به قدرى از منطق و عقل بدور است كه هر عاقلى وقتى به ريشه هاى اين تفكر و نتايج آن توجه كند بى درنگ پوچى و بطلان آن را تصديق خواهد كرد. از طرف ديگر با توجه به پيامدهاى ويرانگر تفكر پلوراليستى در جامعه دينى نمى توان به سادگى از كنار آن گذشت.

به نظر مىرسد يكى از بزرگ ترين دام هايى كه شيطان، اين قسم خورده انسان، از خلقت آدم عليه السلام تا كنون براى فريب خدا پرستان و موحدان عالم با مدد تجربه چندين هزار ساله اش گسترده است القاى تفكر قرائت هاى مختلف از دين است. كسانى نيز بنام روشن فكر با الهام گرفتن از اين فكر شيطانى به كمك شيطان شتافته، با تمام وجود برآنند تا او را در اين زمينه يارى دهند. اينان عقل و ذهن و توانايى هاى بيانى، گفتارى و نوشتارى خود را در اختيار شيطان قرار داده، خود را در اختيار شيطان قرار داده، خود را وسيله گمراه كردن انسان ها قرار داده اند.

بنابراين اگر بخواهيم جوهره تفكر پلوراليسم در معرفت دينى را كه تحت عناوينى از قبيل قرائت هاى مختلف از دين و صراطهاى مستقيم و دين اقلى و اكثرى و... مطرح مىشود در عبارتى كوتاه و گويا بيان كنيم بايد بگوييم تفكر مذكور عبارت است از تفكرى كه دين و قرآن و هر متن دينى ديگر را فاقد حقايق ثابت مىپندارد و حق و باطل و صحيح و غلط را در باب آن منتفى مىداند. دين در نزد صاحبان اين تفكر مجموعه اى از آراى متفاوت و گاه متناقض است كه انسان ها در هنگام مراجعه به متون دينى از آنها تفكر چنين مىپندارند كه - نعوذ بالله - قرآن كتاب رمانى است كه تخيلات گوناگونى را در انسان بر مىانگيزد و هر كسى بر اساس سابقه ذهنى خود مطلبى را تخيل مىكند و آن را برداشت و قرائت خود از دين و قرآن معرفى مىنمايد و به خدا نسبت مىدهد.

در اين جا تاكيد مىكنيم كه ما بايد هر چه بيشتر درباره حقيقت معناى قرائت هاى مختلف از دين و واقعيت صراطهاى مستقيم بينديشيم و در باب پيامدها و نتايج ويرانگر اين تفكر الحادى تامل نماييم تا بتوانيم به اهداف صاحبان و طراحان اين دام شيطانى پى برده و عمق حركت آنان را دريابيم.

به هر حال وقتى گرايش مذكور را با گرايش گروه اول مقايسه مىكنيم روح گرايش اول، روح خدا محورى و روح بندگى و تسليم در مقابل خداى متعال است و روح گرايش دوم، روح انسان محورى و روح فرار از خدا و دستورات اوست. به طور كلى در گرايش اول تلاش بر اين است تا انسان، بندگى خداى متعال را بپذيرد. در حالى كه در گرايش دوم تلاش بر اين است تا انسان از بندگى خدا جدا شود و در شهوات و تمايلات حيوانى رها سازد؛ اين گرايش تمايلات و خواسته هاى انسان را اصل قرار مىدهد و سعى مىكند تا دين و قرآن را در جهت آنها تفسير و توجيه نمايد.

شايد يكى از حكمت هايى كه در قرآن تعابيرى نظير: تلك آيات الكتاب و قرآن مبين، (39) بلسان عربى مبين، (40) تلك آيات القرآن و كتاب مبين، (41) قد جائكم من الله نور و كتاب مبين، (42) كه در آنها بر روشن و واضح و رسا بودن قرآن تاكيد گرديده، همين باشد كه جلوى افكار انحرافى نظير قرائت هاى مختلف گرفته شود و از نظر ابهام و نامفهوم بودن معنا و مقصود قرآن، بهانه اى در دست كسى نباشد.

بنابر اين قرآن كتاب هدايت است و خداى متعال تمام حقايقى را كه براى سعادت دنيا و آخرت انسان لازم است در آن بيان نموده و مسلمانان موظفند با تدبر در قرآن به وظايف فردى و اجتماعى خود آشنا شوند و با پيروى از آن رستگارى خود را تضمين كنند. اما اين كه فهم قرآن و معارف دينى در صلاحيت چه كسى است مطلبى است كه در ادامه به توضيح آن مىپردازيم.

لزوم كسب صلاحيت در فهم و تفسير قرآن

بديهى است فهم قرآن و تفسير آن در صلاحيت هر كسى نيست. چنان كه فهم مطالب دقيق علمى در هر رشته و زمينه اى در صلاحيت هر كسى نيست. فهم معادلات پيچيده رياضى يا دقايق ساير علوم، تنها در صلاحيت متخصصان آن علوم است و غير متخصصان نه تنها از اظهار نظر درباره آنها عاجزند و اظهار نظر آنها فاقد هر گونه ارزش است.

در مورد فهم و تفسير قرآن نيز اظهار نظر كسانى كه با علوم و معارف دينى آشنا نيستند فاقد هر گونه ارزش و اعتبارى است. هر چند قرآن به لسان بليغ و آشكار نازل شده است تا مردم بفهمند و بدان عمل كنند؛ لكن چنان نيست كه عمق معارف آن براى همگان در يك سطح قابل فهم باشد. آنچه از قرآن براى عموم مردم قابل فهم است همان سطحى از معناست كه خود قرآن مىفرمايد ما با بيانى روشن قرآن را نازل كرديم؛ يعنى قرآن به نحوى نازل شده است كه هر كس با زبان و اصول و قواعد دستور زبان عربى آشنا باشد و روح بندگى بر او حاكم باشد مىتواند از قرآن استفاده كند و در حد فكر و معرفت خود از آن بهره مند شود. اما رسيدن به عمق معانى و معارف قرآن نياز به مقدمات و تعقل و تدبر دارد. در اين زمينه قرآن مىفرمايد: انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون، (43) يا انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون. (44) به طور كلى آياتى كه انسان را به تدبر و تعقل درباره قرآن و معارف آن فرا مىخواند به ما مىگويد به ظواهر قرآن اكتفا نكنيد؛ بلكه با تدبر و تعقل و با استفاده از معارف اهل بيت عليهم السلام به عمق و دقايق معارف قرآن پى ببريد و از اين گنجينه علم الهى بيش از پيش استفاده كنيد. بنابراين فهم قرآن و تفسير معارف بلند آن، تنها در صلاحيت متخصصان و آشنايان به علوم اهل بيت است. چنان نيست كه هر كس از گرد راه برسد حق اظهار نظر داشته باشد و بدون كمترين اطلاعى از معارف دينى و اصول و قواعد تبيين و تفسير، بتواند به عنوان قرائت جديد درباره دين و احكام و معارف آن سخن بگويد.

مراتب مختلف معنا و فهم معارف قرآن

در بسيارى از روايات، اين مضمون به چشم مىخورد كه قرآن ظاهر و باطنى دارد و هر كس قادر بر فهم عمق معارف قرآن نيست. قرآن كتاب و نوشته معمولى نيست كه همه انسان ها قادر به درك تمام معارف آن باشند. چنان كه قبلا اشاره شد قرآن درياى عميق و بى كرانى است كه هر كس به مقدار توانايى و قدرت شناورى خود از آن گوهر معرفت صيد مىكند و به مقدار ظرفيت و استعداد خويش، از ظواهر قرآن پاى فراتر گذاشته، به عمق معارف آن راه پيدا مىكند و از يك آيه مطالب گوناگونى در طول هم و بدون اين كه مطالب مذكور كمترين تعارض و تناقضى با يكديگر داشته باشند، استفاده مىكند و اين خود از معجزات قرآن كريم است.

به عنوان مثال قرآن كريم مىفرمايد: يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد. (45) آنچه عموم مردم از اين آيه مىفهمند و ظاهر آيه بيانگر آن است اين است كه شما به خداى متعال نيازمنديد و خداى متعال بى نياز و شايسته حمد است. آنچه از واژه فقر در ذهن عموم تداعى مىشود همان نيازمندى هاى انسان در امر معاش، اعم از خوراك و پوشاك و غيره است كه خداى متعال با ايجاد اسباب و علل آنها زمينه ادامه حيات رشد و تكامل انسان را فراهم مىكند. در اين مرتبه فهم، كه از آن به مرتبه ظاهر تعبير مىشود، ظاهر قرآن روشن و گوياست و همه اهل زبان آن را به خوبى درك مىكنند. لكن چنين نيست كه عميق تر از اين فهم عمومى، اشاره به مطلب دقيق ترى نداشته باشد و از طرف ديگر، چنان كه قرآن سفارش مىكند، در هنگام مواجهه با آيات قرآن در آنها تدبر و تعقل نمايد به نكته هايى دقيق تر و عميق تر از ظواهر آيات پى خواهد برد.

اگر در اين آيه كمى عميق تر بينديشيم، فقر و نيازمندى خود را به خداى متعال، فراتر از خوراك و پوشاك و بهداشت و امكانات مادى مىبينيم. ما فقير مطلقيم و خدا بى نياز مطلق. ما فقير بالذات هستيم و خداوند غنى با لذات. فقير در لغت به معناى كسى است كه ستون فقرات او شكسته و قادر بر ايستادن نيست. انسان فقير است بدين معناست كه هر چند تمام امكانات مادى برايش فراهم باشد باز هم وجود انسان ناقص و وابسته است. وقتى با اين ديد و با توجه به اين نكته به آيه نگاه كنيم در خواهيم يافت كه نياز ما انسان ها به خدا فراتر از خوراك و پوشاك و ساير مسائل است. ما در اصل وجود و با لذات نيازمند و فقيريم و خداى متعال غنى با لذات است.

بديهى است نگاه دوم عميق تر از نگاه اول است. در اين جا معناى اول، ظاهر و معناى دوم باطن محسوب مىشود. معناى عميق تر از معناى دوم اين است كه بگوييم شما (انسان ها) نه تنها در اصل وجود فقير و نيازمنديد بلكه عين نياز و سر تا پا احتياج هستيد. وجود و هستى شما عين ربط به خداى متعال است. البته درك حقيقت اين معناى سوم، از حد فهم هاى عادى خارج است.

به هر حال، بايد توجه داشت كه اين سه معنا و تفسير از اين آيه، در طول يكديگرند و در عين حال كه هر سه معنا و تفسير درست و صحيح است، هيچ كدام منافى ديگرى نيست؛ لكن از نظر عمق، معانى مذكور در يك سطح قرار ندارند و چنان نيست كه تمام مراتب قرآن براى همه قابل درك باشد و همه افراد قدرت و استعداد فهم تمام مراتب و بطون قرآن را داشته باشند. البته مقصود از بيان فوق تقريب مطلبى است كه در بعضى از روايات وارد شده است، مبنى بر اين كه قرآن داراى ظاهر و باطنى است و همه قادر به درك عمق معارف اين كتاب الهى نيستند. تاكيد و تذكر اين مطلب نيز لازم است كه تنها ائمه عليهم السلام هستند كه به تعليم الهى، از معارف و علوم قرآن آگاهند و به بطون اين كتاب عظيم آسمانى عالمند. در اين زمينه، بخشى از يك روايت را ذكر مىكنيم: عن ابى جعفر عليه السلام فقال يا جابر ان للقرآن بطنا و للبطن و له ظهر و للظهر يا جابر و ليس شى ء ابعد من عقول الرجال من تفسير القرآن ان الايه يكون اولها فى شى ء و احرها فى شى ء و هو كلام متصل يتصرف على وجوه. (46) امام باقر عليه السلام خطاب به جابر مىفرمايند قرآن داراى باطنى است كه آن باطن نيز باطنى دارد و نيز قرآن داراى ظاهرى است كه آن ظاهر نيز داراى ظاهرى است. اى جابر اين نكته را نيز توجه داشته باش كه عقول مردان عاجزتر از آن است كه از عهده تفسير حقيقت و باطن قرآن برآيند؛ زيرا همانا ممكن است اول آيه اى درباره چيزى باشد و آخر آن مطلب ديگرى را بگويد. قرآن كلام به هم پيوسته اى است كه قابليت آن را دارد كه معانى گوناگونى داشته باشد بدون آن كه اين معانى و معارف با يكديگر كمترين تعارض يا منافى اى داشته باشند.

آنچه در اين جا بر آن تاكيد مىشود اين است كه فهم بطون و دقايق معارف قرآن در صلاحيت همه نيست؛ البته معناى اين سخن آن نيست كه قرآن تنها براى ائمه و راسخون در علم نازل شده است و ديگران حتى از فهم ظاهر قرآن براى هر كسى در حد فهم و درك و استعدادش قابل استفاده است، به شرط آن كه پيش داورى و خواسته ها و تمايلات نفسانى خود را كنار بگذارد و از تفسير به راى بپرهيزد. در رابطه با فهم قرآن، مىبايد نكاتى را مورد توجه قرار داد كه در اين قسمت از بحث به آن مىپردازيم.