2 - داستانهاى غير پيامبران در قرآن
در فصل دوم اين بخش به بيان داستانهاى غير پيامبران كه در قرآن آمده مىپردازيم،
منظور ما از اين داستانها، شأن نزولهاى قرآن نيست، بلكه داستانهايى است كه در
متن قرآن به طور خلاصه يا مشروح آمده، و به كمك روايات توضيح داده شده است.
1 - حضرت لقمان عليهالسلام
يكى از حكماى صالح و وارسته بزرگ تاريخ، حضرت لقمان عليهالسلام است كه نام مباركش
در قرآن، دو بار(949)
آمده، و يك سوره قرآن (سوره سى و يكم) به نام او است. از اين رو خداوند در اين سوره
از او ياد كرده كه فرزندش را به ده اندرز حكيمانه و بسيار مهم نصيحت كرده كه در
قرآن در ضمن پنج آيه(950)
بيان شده است.
شيوه بيان قرآن نشان مىدهد كه لقمان عليهالسلام پيغمبر بوده است، و در حديثى از
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده فرمود:
حقَّاً اَقُولُ لَم يَكُن لُقمانُ نَبيّاً وَ لكِن كانَ
عبداً كَثِيرَ التَّفكُّرِ، حُسنَ اليَقينِ، اَحبُّ اللهَ فَاحَبَّهُ، وَ منَّ
عَلَيهِ بالحِكمَةِ؛
به حق مىگويم كه لقمان عليهالسلام پيامبر نبود، ولى بندهاى
بود كه بسيار فكر مىكرد، و يقينش عالى بود، خدا را دوست داشت، و خدا نيز او را
دوست داشت و نعمت حكمت را به او عنايت فرمود.(951)
ويژگىهاى حضرت لقمان عليهالسلام
1 - لقمان عليهالسلام از كسانى بود كه عمر طولانى كرد، عمرش را از دويست تا 560
سال و از هزار تا 3500 سال نوشتهاند.
2 - سلسله نسب او را چنين نوشتهاند: لقمان بن عنقى بن مزيد
بن صارون، و لقبش ابوالاسود بود، بعضى او را پسر خاله، يا خواهرزاده حضرت
ايوب عليهالسلام مىدانند كه سلسله نسبش به ناحور بن تارَخ (برادر ابراهيم خليل)
مىرسد.
3 - او از اهالى نوبه(952)
واقع در سرزمين آفريقا بود، از اين رو سياه چهره و داراى لبهاى ستبر و درشت بود، و
قدمهاى گشاد و بلند داشت.
4 - او مدتى چوپان و برده قين بن حسر (از ثروتمندان بنى اسرائيل) بود سپس بر اثر
بروز حكمت از او، اربابش او را آزاد ساخت.(953)
محدث و مورخ معروف، مسعودى مىنويسد: لقمان از اهالى نَوبه
(واقع در آفريقا) بود ارباب او قين بن حسر نام داشت،
لقمان در دهمين سال حكومت حضرت داوود عليهالسلام به دنيا آمد، عبد صالح بود،
خداوند نعمت حكمت را به او عطا كرد، او در نقاط مختلف زمين، عمر طولانى كرد، همواره
حكمت و وارستگى از او آشكار مىشد و تا عصر حضرت يونس عليهالسلام زندگى كرد.(954)
5 - در حديثى آمده لقمان به پسرش گفت:
يا بُنَىّ خدَّمتُ اَربَعَمَأَةِ نَبىّ، و اَخَذتُ مِن
كلامِهِم اَربعَ كَلِمات، و هى: اذا كَنتَ فِى الصَّلواةِ فاحفَظ قَلبَكَ، و اِذا
كُنتَ عَلَى المائدَةِ فَاحفَظ حَلقَكَ، وَ اذا كُنتَ فِى بَيتِ الغَيرِ فَاحفَظ
عَينَك، وَ اِذا كُنتَ بَينَ الخَلقِ فَاحفَظ لِسانَك؛
اى پسر جان! من چهارصد پيامبر را خدمت كردم، و از گفتار آنها
چهار سخن برگزيدم:
1 - هنگامى كه در نماز هستى حضور قلبت را حفظ كن. 2 - هنگامى كه بر كنار سفره
نشستى، گلويت را (از مال حرام) حفظ كن. 3 - هنگامى كه به خانه ديگرى رفتى، چشم خود
را (از نگاه حرام) حفظ كن. 4 - و هنگامى كه بين انسانها رفتى، زبانت را حفظ كن.
(955)
بر اساس اين حديث، لقمان عليهالسلام علاوه بر اين كه عمر طولانى كرده، همواره با
پيامبران محشور بوده، به طورى كه با چهارصد پيامبر ملاقات نموده و از گفتار معنوى
آنها بهره جسته است.
6 - به نظر مىرسد كه لقمان عليهالسلام بيشتر عمرش را در خاورميانه، به خصوص در
فلسطين و بيت المقدس گذرانده است. و نقل شده كه قبرش در ايله
يكى از بندرهاى فلسطين است. او عمرى را با حكمت نظرى و عملى و معرفت در سطح بالا
گذراند، و همواره نام نورانيش در پيشانى تاريخ حكماى وارسته جهان مىدرخشد.
از گفتنىها اين كه: او فرزندان بسيار داشت، آنها را به گرد خود جمع مىكرد و به
نصيحت آنها مىپرداخت، به گفته بعضى گرچه او با جمله يا
بُنَىَّ؛ اى پسرك من نصيحت خود را آغاز مىكرد،
ولى، خطاب او به همه پسران و فرزندانش بود، و با اين خطاب (كه خطاب به پسر بزرگ
بود)(956)
به شيوه سخنرانان توانا، همه فرزندانش را به خود جلب نموده و مورد پند و اندرز قرار
مىداد.
در قرآن تنها بخش كوچكى از نصايح لقمان عليهالسلام امده، و گرنه او نصايح بسيار
دارد كه گردآورى همه آنها، كتاب قطورى را تشكيل خواهد داد.(957)
چرا لقمان، داراى مقام حكمت شد
در آيه 12 سوره لقمان مىخوانيم: وَ لَقَد آتَينا لُقمانَ
الحِكمَةَ؛ ما به لقمان حكمت داديم. و از اوج
حكمت لقمان همين بس كه خداوند نصايح او را در قرآن ذكر مىكند، و نصايح خود را در
درون نصايح لقمان (در آيه 14 و 15 سوره لقمان) مىآورد، گويى مىخواهد بگويد نصايح
لقمان همان نصايح الهى است. طبق اين آيه، حكيم بودن لقمان را امضاء كرده است. در
اين جا اين سؤال پيش مىآيد كه لقمان عليهالسلام آن همه علم و حكمت سرشار را چگونه
به دست آورد؟!
پاسخ اين كه: لقمان عليهالسلام يك انسان پاك و مخلص و با صفا بود، و در صراط سير
و سلوك و عرفان، زحمتها كشيد و بر اثر مخالفت با هوسهاى نفسانى و تحمل دشوارى و
رياضت و نفسكُشى، داراى چنان لياقتى شد كه مشمول لطف خاص الهى قرار گرفت و خداوند
چشمههاى حكمت را در وجود او به جوشش در آورد، از ويژگىهاى او اين كه: روح و روان
خود را با فكر و عبرت گرفتن از حوادث، تربيت مىكرد.(958)
مثلاً سلمان عليهالسلام يك انسان خودساخته، بر اثر مخالفت با هواى نفس، و بر اثر
پاكزيستى و كسب فيوضات معنوى، مقامش آن چنان ارجمند شد، كه اميرمؤمنان على
عليهالسلام او را به لقمان عليهالسلام تشبيه كرده مىفرمايد:
بَخٍّ بخٍّ سلمانُ مِنَّا اَهلَ البَيتِ، وَ مَن لَكُم
بِمِثلِ لُقمانِ الحَحكيمِ؟ عَلِمَ عِلمَ الاَوَّلِ وَ عِلمَ الآخَرِ؛
به به به مقام سلمان، او از ما اهل بيت است، شما در كجا مانند
سلمان را مىيابيد كه مثل لقمان حكيم است كه علم اول و آخر را مىداند، او دريايى
بى پايان است.(959)
بنابراين اگر لقمان عليهالسلام كه شخصى آفريقايى و سياهچهره ونازيبا بوده، به
مقام ارجمندى از حكمت مىرسد، به خاطر روح و روان و دل با صفا و پاكى است كه او
داشت، بر همين اساس در روايت آمده؛ شخصى از لقمان پرسيد: تو مگر با ما چوپانى
نمىكردى؟
لقمان گفت: آرى، چنين است.
او پرسيد: پس اين همه علم و حكمت از كجا نصيب تو شد؟ (تو كه به مدرسه نرفتهاى)
لقمان عليهالسلام در پاسخ فرمود:
قَدرُ اللهِ وَ اداءُ الَامانَةِ وَ صِدقُ الحدِيثِ، وَ الصَّمتُ عَمَّا لا
يَعنِينى؛
اين داشتن علم و حكمت به خواست خدا و اداى امانت، و راستگويى
و سكوت در امور بيهوده و آن چه مربوط به من نبود، به دست آمده است.
(960)
اين مطلب را با گفتار جالبى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و امام صادق
عليهالسلام به پايان مىبريم، آن دو بزرگوار فرمودند:
ما اَخلَصَ عَبدُ للهِ عَزَّ وَ جَلَّ اَربَعينَ صَباحاً
الا جَرَت يَنابِيعَ الحِكمَةِ مِن قَلبِهِ عَلى لِسانِهِ؛
هر بندهاى كه تنها براى خدا چهل روز اخلاص ورزد، خداوند
چشمههاى حكمت را از قلبش به زبانش جارى سازد.(961)
آرى:
آئينه شو جمال پَرى طلعتان طلب
|
|
جاروب كن تو خانه سپس ميهمان طلب
|
گويا عين سؤال فوق را شخصى از امام صادق عليهالسلام پرسيد، امام صادق عليهالسلام
پرسيد:
سوگند به خدا حكمتى كه از جانب خداوند به لقمان داده شد به
خاطر نسب و مال و جمال و جسم او نبود، بلكه او مردى بود كه در انجام فرمان خدا
نيرومند بود، از گناهان و شبههها دروى مىكرد، ساكت و خاموش بود (يعنى كنترل زبان
و تفكر داشت) با دقت به امور مىنگريست. و بسيار فكر مىكرد، هشيار و تيزبين بود و
هرگز در (آغاز) روز نخوابيد، و در مجالس (به رسم مستكبران) تكيه نمىكرد، و آداب
معاشرت را به طور كامل رعايت مىنمود، آب دهن نمىافكند، با چيزى بازى نمىكرد، و
هرگز در حال نامناسبى ديده نشد، هيچگاه دو نفر را در حال نزاع نديد، مگر اين كه
آنها را آشتى داد، و در عين حال دخالت بى جا نمىنمود. اگر سخن خوبى از كسى
مىشنيد حتماً مأخذ و تفسير آن را سؤال مىكرد، با فقيهان و دانشمندان، بسيار
همنشين يم شد، به سراغ علومى مىرفت كه آن علوم را وسيله تسلط بر هواى نفس قرار
دهد، نفس خود را با نيروى انديشه و عبرت، درمان مىنمود، و تنها به سراغ كارى
مىرفت كه به سود (دنيا و دين) او بود، و از امور بيهوده دورى مىكرد.
فَبِذلكَ اُوتىَ الحِكمَةُ؛ از اين رو به او از جانب
خدا، حكمت داده شد.
(962) با اين اشاره، نظر شما را به بخشى از داستانهاى زندگى حضرت
لقمان عليهالسلام جلب مىكنيم:
ده نصيحت بزرگ به پسر
بخشى از نصايح لقمان به پسرش كه به صورت نصيحت دهگانه در ضمن پنج آيه آمده
مجموعهاى از عقايد، اخلاق و آداب معاشرت به اين ترتيب است:
1 - يا بُنَىّ لا تُشرِك بِاللهِ اءنّ الشِّركَ لَظُلم
عَظِيم؛
پسر جان! چيزى را شريك خدا قرار نده كه شرك ظلم بزرگى است.
[اشاره به توحيد]
2 - يا بُنَىّ اءنْ يَكُ مِثقالَ حَبَّة مِن خَردَلٍ
فَتَكُن فِى صَخرة اَو فِى السمواتِ اَو فِى الاَرضِ يَأتِ بِها اءنّ اللهَ لطِيف
خَبِير؛
پسر جان! اگر به اندازه سنگينى خردلى (يعنى به اندازه تخم
سياه بسيار ريز گياهى) عمل نيك يا بد باشد در دل سنگى يا در گوشهاى از آسمانها و
زمين قرار گيرد، خداوند آن را (در قيامت براى حساب) مىآورد، خداوند دقيق و آگاه
است. [اشاره به معاد]
3 و 4 و 5 و 6 - يا بُنَىّ اَقِمِ الصَّلوةَ وَ أمُر
بِالمَعرُوفِ وَانهَ عَنِ المُنكَرِ وَ اصبِر عَلى ما اَصابَكَ اءنّ ذلكَ مِن عزمِ
الاُمورِ؛
اى پسر جان! 1 - نماز را بر پا دار. 2 - و امر به معروف و نهى
از منكر كن. 4 - و در برابر مصائبى كه به تو مىرسد با استقامت و شكيبا باش كه از
كارهاى مهم و اساسى است.
7 - وَ لا تُصَعِّر خَدَّكَ لِلنَّاسِ؛
با بى اعتنايى از مردم روى مگردان.
8 - وَ لا تَمشِ فِى الاَرضِ مَرَحاً اءنّ اللهَ لا يُحبُّ
كلَّ مُختالٍ فَخُورٍ؛
مغرورانه بر زمين راه نرو، كه خداوند هيچ متكبر مغرور را دوست
ندارد.
9و 10 - وَ اَقصِد فِى مَشيِكَ وَ اَغضُض مِن صَوتِكَ اءنّ
اَنكَرَ الاَصواتِ لَصَوتُ الحَمِير؛
اى پسر جان! 1 - در راه رفتن اعتدال را رعايت كن. 2 - از صداى
خود بكاه (و هرگز فرياد نزن) كه زشتترين صداها صداى خران است.(963)
در اين اندرزهاى دهگانه، لقمان به توحيد و معاد و نماز اشاره كرده، سپس به دو
دستور اجتماعى امر به معروف و نهى از منكر پرداخته، آن گاه در مورد صبر و مقاومت در
برابر حوادث سخت، سخن به ميان آورده، سرانجام سه نكته مهم از آداب معاشرت را
يادآورى نموده است كه به راستى اگر اين ده دستور به طور صحيح رعايت گردد، مدينه
فاضله اخلاقى و انسانى به وجود خواهد آمد.
آشكار شدن حكمت از زبان لقمان عليهالسلام
از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده: روزى لقمان در وسط روز براى استراحت
خوابيده بود، ناگهان صدايى شنيد كه: اى لقمان! آيا مىخواهى
خداوند تو را خليفه در زمين قرار دهد كه در ميان مردم به حق قضاوت كنى؟
لقمان در پاسخ گفت: اگر پروردگارم مرا مخير كند، راه عافيت را
مىپذيرم، و تنه به اين آزمون بزرگ نمىدهم، ولى اگر فرمان دهد فرمانش را به جان
پذيرا مىشوم، زيرا مىدانم اگر چنين مسؤوليتى بر دوش من بگذارد، قطعاً مرا كمك
مىكند، و از لغزشها نگه مىدارد.
فرشتگان - در حالى كه لقمان آنها را نمىديد - گفتند: اى لقمان! براى چه قضاوت را
نمىپذيرى؟
لقمان گفت: براى اين كه داورى در ميان مردم سختترين منزلگاهها و مهمترين مراحل
است، و امواج ظلم و ستم از هر سو متوجه آن است، اگر خدا انسان را حفظ كند، شايسته
نجات است، و اگر راه خطا برود، از راه بهشت منحرف شده است، كسى كه در دنيا سر به
زير، و در آخرت سربلند باشد، بهتر از كسى است كه در دنيا سربلند و در آخرت سر به
زير باشد، و كسى كه دنيا را براى آخرت برگزيند به دنيا نخواهد رسيد، و آخرت را نيز
از دست خواهد داد.
فرشتگان از منطق فرشتگان شگفتزده شدند، لقمان پس از اين سخن، در خواب فرو رفت،
خداوند نور حكمت را در دل او افكند، هنگامى كه بيدار شد، زبان به حكمت گشود، و حضرت
داوود عليهالسلام را با حكمتهاى سرشار خود (در حل مشكلات) موعظه و يارى مىكرد،
حضرت داوود عليهالسلام به او فرمود:
طُوبى لَكَ يا لُقمانُ! اُعطِيتَ الحِكمَةُ؛
خوشا به سعادتت اى لقمان كه حكمت به تو عطا شده است.(964)
آغاز آشكار شدن حكمت از لقمان
يكى از ثروتمندان هوسباز در كنار چشمهاى با يكى از دوستانش به قماربازى مشغول شد
و در حال مستى با او شرط بندى كرد كه هر كس در قمار ببازد، يا بايد همه اين آب را
بنوشد، و يا همه مال و همسرش را در اختيار برنده قرار دهد. در آن قمار، آن ثروتمند
هوسباز باخت، برنده از او مطالبه مال و همسر كرد، او كه سخت در بن بست قرار گرفته
بود، يك روز مهلت خواست، آن ثروتمند از لقمان خواست كه او را از بن بست در آورد (با
توجه به اين كه او ارباب لقمان بود، و لقمان در آن هنگام غلام و برده بود) لقمان به
او گفت: من با يك شرط تو را از اين بن بست نجات مىدهم، و آن شرط اين است كه ديگر
قمار بازى نكنى.
ثروتمند، پيشنهاد لقمان را پذيرفت، لقمان به او گفت: هنگامى كه برنده قمار نزد تو
آمده و مطالبه آشاميدن آب يا همه مال و همسر نمود، به او چنين گو
اگر منظور آن آبى است كه روز قبل (هنگام شرطبندى) در ميان اين رود بود، تا بياشامم؟
آن را حاضر كن تا بياشامم، و اگر منظور آبى است كه اكنون در ميان رود است؟
سرچشمههاى آن را ببند، تا آنچه ماند بنوشم، و يا اگر منظور آبى است كه در ساعات
آينده در اين رود جريان مىيابد، هنوز كه آينده نيامده، صبر كن.
ثروتمند همين مطلب را به برنده قمار گفت، برنده محكوم شد و چيزى نتوانست بگويد، از
هيمن جا حكمت لقمان آشكار شد، و مردم او را شناختند.(965)
طبق نقل تاريخ انبياء، اين ثروتمند هوسباز، ارباب لقمان به نام
قين بود، كه لقمان را به سى مثقال طلا خريده بود، پس از اين ماجرا، لقمان را
آزاد ساخت.
(966)
چند داستان از لقمان و اربابش
چنان كه گفته شد، لقمان در آغاز كار، غلام سياه آفريقايى بود كه مطابق رسم
بردهفروشى آن عصر، او را فروختند، و گويا چندين بار خريد و فروش شده، و در طول اين
مدت داراى اربابانى بوده و سرانجام آزاد شده است، در رابطه با اربابش (يا اربابانش)
نظر شما را به چند داستان زير جلب مىكنم:
1 - تفكر طولانى
لقمان گاهى از مردم جدا مىشد و تنها در مكانى مىنشست و غرق در درياى فكر و
انديشه مىشد، ارباب او كنارش مىآمد و مىگفت: اى لقمان! تو
همواره تنها نشستهاى، برخيز به ميان مردم بيا، و با آنها مأنوس باش.
لقمان در جواب مىگفت: تنهايى طولانى براى فكر كردن،
نتيجهبخشتر براى فهميدن است، و انديشيدنِ بسيار، دليل راه بهشت است.(967)
2 - بهترين و بدترين غذا
روزى ارباب لقمان به لقمان گفت: گوسفندى را ذبح كن و دو عضو از بهترين عضوهايش را
بپز و برايم بياور، لقمان گوسفند را ذبح كرد، و قلب و زبان او را پخت و نزد اربابش
نهاد.
روز ديگر اربابش گفت: دو عضو از بدترين عضوهاى آن گوسفند را بپز و نزد من بياور،
لقمان باز قلب و زبان را پخت و نزد اربابش آورد، ارباب پرسيد: از تو خواستم برترين
عضو گوسفند را بياورى و قلب و زبان آوردى، سپس بدترين را خواستم، باز قلب و زبان
آوردى، علت چيست؟
لقمان گفت: اين دو عضو برترين عضو هستند اگر پاك باشند، و
بدترين عضو هستند اگر پليد باشند.(968)
3 - زيان نشستن طولانى در توالت
روزى ارباب لقمان به توالت رفت، و ماندن او در آن جا طولانى شد، لقمان با صداى
بلند كه او بشنود گفت: نشستن طولانى در توالت موجب درد جگر و
ايجاد بواسير، و جذب حرارت آلوده توالت به مغز خواهد شد، به طور اعتدال بنشين،
برخيز بيرون بيا. سپس مطلب را براى آموزش ديگران بر روى در بوستان كه توالت
در آن جا بود، نوشت.(969)
4 - كشف راز و روسفيدى لقمان و روسياهى بدخواهان او
ارباب لقمان، داراى باغها و غلامان بسيار بود، در ميان غلامانش لقمان نيز ديده
مىشد، ارباب كه ظاهر بين بود، غلامان سفيد رو و زيبا را بر لقمان كه قيافه نازيبا
داشت، ترجيح مىداد، مثلاً غلامان را براى ميوه چيدن و ميوه آوردن به باغ
مىفرستاد، ولى لقمان را براى كارهاى سخت و پست مانند جارو كشيدن مىگماشت، و به
اين ترتيب لقمان را تحقير مىكرد، با اين كه لقمان از نظر سيرت و فكر و معرفت بر
همه غلامان برترى داشت.
اين شيوه نادرست ارباب باعث مىشد كه غلامان او نيز لقمان را ناچيز مىشمردند و
ارزشى براى او قائل نبودند، و گاهى او را آزار مىدادند.
ارباب در يكى از موارد، غلامان را براى چيدن ميوه به باغ فرستاد، آنها به باغ
رفتند و ميوههاى مختلفى چيدند و آوردند، ولى در غياب ارباب، آن ميوهها را خوردند،
هنگامى كه ارباب آمد و تقاضاى ميوه تازه كرد، غلامان به دروغ گفتند:
ميوهها را لقمان خورد.
ارباب نسبت به لقمان بدبين شد، و از آن پس با نظر خشم آلود به لقمان مىنگريست و
با او بدرفتارى مىكرد.
لقمان از روى هوشيارى دريافت كه راز ناسازگارى و بدسلوكى ارباب او، تهمت
ناجوانمردانه غلامان است، نزد ارباب رفت و چنين پيشنهاد كرد:
اى آقاى من! بيا و ما را امتحان كن تا خوب و بد از ميان ما براى شما آشكار گردد.
ارباب: چگونه شما را امتحان كنم؟
لقمان: به همه ما به مقدار فراوان از آب گرم بده و ما را مجبور كن كه آن را
بنوشيم، سپس سار بر اسب شو و به سوى بيابان بتاز، و فرمان بده تا ما پياده به دنبال
تو بدويم، و با اين كار، راز را كشف كن كه آيا ميوهها را من خوردهام يا آنها
خوردهاند؟!
امتحان كن جمله ما را اى كريم
| |
سيرمان در ده تو از آب حميم(970)
|
بعد از اين ما را به صحراى كلان
| |
تو سواره ما پياده در دوان
|
آنگهان بنگر تو بد كردار را
| |
صنعهاى كاشف اسرار را
|
ارباب همين امتحان را كرد، غلامان و لقمان را مجبور كرد كه آب داغ بياشامند، سپس
سوار بر اسب شد، و به آنها گفت همه به دنبال من بدويد، آنها به دنبال ارباب
دويدند، چندان نگذشت، حال آنها كه ميوهها را خورده بودند بر اثر دويدن دگرگون شد
و آن چه از ميوهها را خورده بودند استفراغ كردند، ولى از دهان لقمان جز آب صافب
چيزى بيرون نيامد.
به اين ترتيب ارباب دريافت كه ميوهها را غلامان خوردهاند و و لقمان از ميوهها
نخورده، و غلامان به او تهمت زدهاند، لقمان نزد ارباب روسفيد شد، ولى غلامان
روسياه و شرمنده شدند.
بنابراين غافل مباش كه در روز قيامت نيز اين گونه رازها فاش ميگردد، و مجرمان از
پاكان مشخص مىشوند.
حكمت لقمان چو تاند اين نمود
| |
پس چه باشد حكمت رَبِّ الوجو
|
يوم تبلى السرائر كلها
| |
بان منكم كامِن لا يشتهى(971)
|
نار از آن آمد عذاب كافران
| |
كه حجر را نار باشد امتحان(972)
|
5 - سپاسگزارى و حقشناسى لقمان
لقمان حكيم، آن پير روشنضمير و باتجربه، مدتى برده شخص ديگرى بود كه هم چندين
غلام داشت. ولى در ميان غلامان، لقمان را بسيار دوست داشت، تا آن جا كه هرگاه
مىخواست غذا بخورد، نخست آن را نزد لقمان برده، تا او ميل كند و بعد به عنوان
تبركجويى، نيم خورده لقمان را با ميل و اشتياق مىخورد.
در يكى از روزها خربزهاى براى ارباب لقمان به هديه آوردند، ارباب در محضر لقمان
نشست و آن خربزه را پاره كرد و قطعه قطعه نمود و به لقمان داد، لقمان آن قاچهاى
خربزه را از اربابش مىگرفت و مىخورد، و وانمود مىكرد كه بسيار شيرين است و از
روى ميل و اشتها مىخورد.
وقتى ارباب مشاهده كرد كه لقمان با علاقه مىخورد، همه خربزه را كه به صورت 18 قاچ
نموده بود جز يك قاچ، به لقمان داد، و لقمان همه را خورد، و ارباب همان يك قاچ را
براى خود نگه داشت.
چون بريد و داد او را يك برين
|
|
همچو شكر خوردش و چون انگبين
|
از خوشى كه خورد داد او را دوم
|
|
تا رسيد آن كِرچها(973)
تا هفدهم
|
ماند كِرچى، گفت اين را من خورم
|
|
تا چه شيرين خربزهست اين بنگرم
|
او چنين خوش ميخورد كز ذوق او
|
|
طبعها شد مشتهى و لقمهجو
|
وقتى كه ارباب همان يك قاچ ته مانده خربزه را به دهان گذاشت، دريافت كه مثل زهر،
تلخ است. از تلخى آن، زبانش آبله زد و گلويش سوخت و حالش به هم خورد.
چون بخورد از تلخيش آتش فروخت
|
|
هم زبان كرد آبله هم حلق سوخت
|
ساعتى بيخود شد از تلخى آن
|
|
بعد از آن گفتش كه اى جان و جهان
|
نوش چون كردى تو چندين زهر را
|
|
لطف چون انگاشتى اين قهر را
|
ارباب به لقمان گفت: اين قاچهاى بسيار تلخ را چگونه خوردى؟ با اين كه همه تلخ
بود، چرا از خوردن آن خوددارى نكردى، مىخواستى عذر و بهانهاى بياورى و اين
قاچهاى تلخ را نخورى؟!
لقمان در پاسخ گفت: ماهها و سالها تو به من غذاهاى شيرين و گوارا و مطبوع
دادهاى، اينك كه يك بار تلخ شده آيا سزاوار است من آن را نخورم و به آن اعتراض
كنم، و نمك خور و نمكدان شكن گردم، بلكه رسم حقشناسى و سپاسگزارى اقتضا كرد تا
همان نيشها را نوش بدانم و چهره در هم نگيرم.
شرمم آمد كه يكى تلخ از كفت
|
|
من ننوشم اى تو صاحبمعرفت
|
چون همه اجزام از انعام تو
|
|
رستهاند و غرق دانه و دام تو
|
گر ز يك تلخى كنم فرياد و داد
|
|
خاك صد ره بر سر اجزام باد
|
لذت دست شكربخشت بداشت
|
|
اندرين بطيخ(974)
تلخى كى گذاشت
|
آرى:
از محبت تلخها شيرين شود
|
|
از محبت مسها زرين شود
|
از محبت خارها گل مىشود
|
|
وز محبت ديو حورى مىشود
|
از محبت خارها گل مىشود
|
|
وز محبت سركهها مُل(975)
مىشود
|
از محبت سقم(976)
صحت مىشود
|
|
وز محبت قهر رحمت مىشود(977)
|
پس اى بنده خدا تو غرق نعمتهاى خداوند هستى، هرگاه در زندگى، مختصر تلخى ديدى
ناشكرى نكن.
6 - داغ برادر
لقمان به سفر رفت، و سفر او چندين سال طول كشيد، هنگام بازگشت در نزديكى وطن با
غلام خود ملاقات كرد، و بين آنها گفتگوى زير رخ داد:
لقمان: از پدرم چه خبر؟
غلام: او از دنيا رفت.
لقمان: بر امور خودم مالك شدم، از همسرم چه خبر؟
غلام: او نيز از دنيا رفت.
لقمان: بسترم تجديد شد (ناگزير بايد با همسر ديگر ازدواج كنم) از خواهرم چه خبر؟
غلام: او نيز از دنيا رفت.
لقمان: ناموسم پوشيده شد، از برادرم چه خبر؟
غلام: او نيز از دنيا رفت.
لقمان: اِنقَطَعَ ظَهرِى؛ پشتم
شكست.(978)
7 - رضايت خدا، نه رضايت خلق
لقمان عليهالسلام به پسرش چنين وصيت كرد: پسرم! قلبت را به
خشنودى مردم و تعريف و تكذيب آنها وابسته نكن، چرا كه چنين چيزى هر چند انسان كوشش
فراوان كند به دست نمىآيد.
پسر گفت: مىخواهم در اين مورد، مثال يا نمونه عملى بنگرم تا
موضوع را به روشنى دريابم.
لقمان عليهالسلام فرمود: برخيز از خانه بيرون برويم، تا موضوع را به تو نشان دهم.
لقمان و پسرش از خانه خارج شدند، الاغى نيز داشتند، لقمان سوار بر آن شد، پسرش
پياده به دنبال او به راه افتاد، تا به گروهى رسيدند، آن گروه تا اين منظره را
ديدند گفتند: اين پيرمرد را ببين چقدر سنگدل و نامهربان است،
خود سوار بر مركب شده و پسرش پياده به دنبالش حركت مىكند، به رسايت كه اين كار،
بدكارى است.
لقمان به پسرش گفت: آيا سخن آنها را شنيدى؟ پسر گفت: آرى، لقمان گفت: اينك من
پياده مىشوم و تو سوار شو، لقمان پياده شد و پسرش سوار گرديد و حركت كردند، تا به
گروهى رسيدند، آن گروه وقتى اين منظره را ديدند، گفتند: اين پدر و پسر هر دو پدرِ
بد و پسرِ بد هستند، پدر از اين رو بد است كه پسرش را تربيت نكرده به گونهاى كه
پسر بر مركب سوار شده، و پدر پيرش پياده حركت مىكند، پسر نيز بد است از اين رو كه
با اين بى رحمى، به پدرش جفا نموده است، زيرا پدر شايستهتر است كه احترام شود و
سوار گردد.
لقمان به پسرش گفت: سخن آنها را شنيدى، پسر گفت: آرى، لقمان فرمود: اين بار هر دو
سوار مىشويم.
آنها هر دو سوار بر مركب شدند و حركت نمودند تا به گروهى رسيدند، آن گروه تا اين
منظره را ديدند، گفتند: در دل اين دو سوار يك ذره رحم نيست، دو
نفرى سوار بر اين حيوان زبان بسته شدهاند، كمر اين حيوان را شكستند، چرا بيش از
توان اين حيوان به او تحميل كردهاند؟ بهتر اين بود، كه يكى سوار گردد و ديگرى
پياده حركت كند.
لقمان به پسرش گفت: سخن آنها را شنيدى؟ پس گفت: آرى، لقمان فرمود:
بيا اين بار هر دو پياده شويم و به دنبال الاغ حركت كنيم، آنها هر دو پياده شدند،
و به دنبال الاغ حركت نمودند، اين بار به گروهى رسيدند، آن گروه گفتند: به راستى
اين دو نفر عجب آدمهاى جاهل هستند، خود پياده حركت مىكنند و الاغ را بدون سواره
رها كردهاند، چقدر بىفكر هستند.
لقمان عليهالسلام به پسرش فرمود: سخن آنها را شنيدى؟ او عرض كرد: آرى. لقمان
عليهالسلام فرمود: آيا ديگر هيچگونه چارهاى براى كسب رضايت مردم وجود دارد؟ اكنون
كه چنين است رضايت آنها را محور قرار نده بلكه رضايت خدا را محور و هدف قرار بده
تا به سعادت و رستگارى دنيا و آخرت نايل شوى.(979)