قصه‏هاى قرآن به قلم روان

محمد محمدى اشتهاردى‏ رحمه الله علیه

- ۳۴ -


شايعه قتل پيامبر، و پيام خدا

در درگيرى شديد نبرد احد يكى از جنگجويان كافر به نام عمرو بن قميه سنگى به سوى پيامبر افكند كه موجب مجروح شدن پيشانى و شكستن بينى و دندان، و شكافته شدن لب پايين آن حضرت شد، به طورى كه خون چهره نازنين حضرت را پوشانيد، او خواست آن حضرت را بكشد، يكى از سرداران جوان و رشيد اسلام به نام مصعب بن عُمير كه شباهت زيادى به پيامبر داشت، خود را سپر آن حضرت قرار داد و با حمله‏هاى كوبنده‏اش از پيشروى دشمن جلوگيرى كرد و در اين ميان به شهادت رسيد.

دشمن خيال كرد كه پيامبر را كشته است، از اين رو با صداى بلند همين خبر را اعلام كرد و موجب شايعه شد.

اين شايعه باعث تضعيف روحيه مسلمانان گرديد، و در مدينه پيچيد و زن و مرد را نگران و گريان نمود، حتى عده‏اى از مسلمانان آن چنان خود را، باختند كه از ميدان گريختند، در اين هنگام آيه 144 آل عمران نازل شد كه: اگر فرضاً محمد صلى الله عليه و آله و سلم كشته شد، خداى محمد صلى الله عليه و آله و سلم هست، شما شخص و پيوند جسمانى را محور قرار ندهيد، بلكه شخصيت و پيوند مكتبى را محور خود سازيد. در اين آيه چنين مى‏خوانيم:

وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَ مَن يَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئًا وَ سَيَجْزِى اللّهُ الشَّاكِرِينَ؛

محمد صلى الله عليه و آله و سلم فقط فرستاده خدا است، و پيش از او، فرستادگان ديگرى نيز بودند، اگر او بميرد يا كشته شود، شما به عقب برمى‏گرديد؟ (اسلام را رها كرده به دوران جاهليّت و كفر بازگشت مى‏كنيد؟) و هر كس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضررى نمى‏زند، خداوند به زودى شاكران مقاوم را پاداش خواهد داد. (836)

چهار عامل مهم شكست‏

در ميان عوامل، چهار عامل زير، از عوامل مهم شكست بود كه مسلمانان همواره بايد به آن توجه كنند:

1 - عبدالله بن ابى سلول منافق، در حساس‏ترين شرايط، با حدود يك سوم لشكر اسلام از سپاه اسلام كنار گرفت و به مدينه برگشت، اين خود يك نوع تفرق و اختلاف بود كه مى‏توانست نقش و اثر مهمى در ضربه زدن به فشردگى و اتحاد كه در جنگ بسيار ضرورى است، داشته باشد. بنابراين نبايد مسلمانان به افراد منافق و دو رو تكيه كنند، چنين افرادى ياران ظاهرى نيمه راه هستند، و تا آن جا با اسلامند كه با هدفشان بسازد و گرنه از پشت، خنجر مى‏زنند.

2 - عدم رعايت انضباط نظامى، و هرج و مرج در كارها، يكى از عوامل شكست است، چنان كه اكثر نگهبانان دهانه شكاف كوه كه نقطه حساسى بود، به طمع غنائم و مال دنيا آن جا را رها كردند، و در نتيجه آن شد كه نمى‏بايست بشود. بنابراين نبايد هيچگاه در جنگ، انضباط و روحيه عالى معنوى و اخلاص و جنگ براى خدا را فراموش كرد.

3 - شايعه‏سازى در جنگ نقش مهم دارد. شايعه قتل حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم اثرعجيبى در فرار و وحشت مسلمانان داشت، مسلمانان بايد به شايعه‏ها توجه نكنند، تا ناخودآگاه روحيه خود را نبازند.

4 - استقامت نكردن مسلمانان نيز عامل ديگر شكست بود، اگر آن‏ها با ايمان قوى، همچون على عليه‏السلام و مقداد و ابودجانه ايستادگى مى‏كردند، آن طور شكست نمى‏خوردند. آيا مى‏دانيد استقامت و جان‏نثارى آن چند نفر به خصوص على عليه‏السلام چقدر كارساز بود؟ خود قضاوت كنيد.

ماجراى حمراء الاسد

يكى از حوادثى كه در سال سوم هجرت، پس از جنگ احد رخ داد، ماجراى حمراء الاسد است، كه در قرآن در آيه 172 تا 174 سوره آل عمران به آن اشاره شده است، در آيه 172 خداوند از آن‏ها تقدير و تمجيد كرده و چنين مى‏فرمايد:

الَّذِينَ اسْتَجَابُواْ لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَآ أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُواْ مِنْهُمْ وَاتَّقَواْ أَجْرٌ عَظِيمٌ؛

آنها كه دعوت خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را پس از آن همه جراحاتى كه به ايشان رسيد، اجابت كردند، (و هنوز زخمهاى ميدان احد التيام نيافته بود، به سوى حمراء الاسد حركت نمودند،) براى كسانى از آنها، كه نيكى كردند و تقوا پيش گرفتند، پاداش بزرگى است.

دورنمايى از غزوه حمراء الاسد

در پايان جنگ احد، به فرمان ابوسفيان لشكر به ظاهر فاتح او به سرعت به سوى مكه حركت كرد، هنگامى كه اين لشكر به سرزمين روحاء رسيدند، از كار خود سخت پشيمان شدند، و تصميم به بازگشت به مدينه گرفتند تا بقيه مسلمانان را به قتل برسانند.

دستگاه اطلاعاتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين موضوع را به پيامبر گزارش داد، پيامبر فوراً فرمان داد كه مجروحان نيز در اين جنگ شركت نمايند.

مسلمانان همراه مجروحين، بسيج شده و به سوى لشكر دشمن، حركت كردند.(837)

در ارزش كار اين دليرمردان كفر ستيز آيات 172 تا 174 سوره آل عمران نازل شد كه ترجمه آيات چنين است: آنان كه دعوت خدا و پيامبر را، پس از آن همه جراحات اجابت كردند، از ميان آن‏ها براى كسانى كه نيكى كردند و راه تقوا پيمودند، پاداش بزرگى خواهد بود - اينها كسانى بودند كه (بعضى از) مردم، به آنها گفتند: مردم (لشكر دشمن) براى (حمله به شما) اجتماع كرده‏اند، از آنها بترسيد، اما آن‏ها ايمانشان زيادتر شد و گفتند: خدا ما را كافى است و بهترين حامى ما مى‏باشد. - به همين جهت، (از اين ميدان،) با نعمت و فضل پروردگار بازگشتند در حالى كه هيچ ناراحتى به آنها نرسيد، و از فرمان خدا پيروى كردند و خداوند داراى فضل و بخشش بزرگى است.

اينك پيرامون اين ماجراى عجيب، به داستان‏هاى زير توجه كنيد:

مجروحى، مجروح ديگر را حمل مى‏كند!

يكى از ياران پيامبر مى‏گويد: من از جمله مجروحان بودم، ولى زخم‏هاى برادرم از من سخت‏تر و شديدتر بود، تصميم گرفتم هر طور كه هست خود را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برسانيم، چون حال من كمى از برادرم بهتر بود، هر كجا برادرم باز ميماند، او را به دوش مى‏كشيدم و بالاخره با زحمت خود را به لشكر رسانديم. به اين ترتيب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ارتش اسلام در محلى به نام حمراء الاسد (هشت ميلى مدينه) رسيده و در آن جا اردو زدند.(838)

گزارش معبد

خبر حركت ارتش اسلام به لشكر دشمن رسيد، به خصوص كه شنيدند حتى مجروحين مسلمان همراه لشكرند، همين خبر كه حاكى از نهايت مقاومت مسلمانان بود، دشمن را به وحشت انداخت.

در اين بين معبد خزاعى كه يكى از مشركان بود و از مدينه به سوى مكه مى‏رفت، در سرزمين روحاء به لشكر ابوسفيان رسيد، ابوسفيان در مورد چگونگى لشگر اسلام از او سؤال كرد، او گفت: محمد صلى الله عليه و آله و سلم را ديدم با لشكرى بسيار كه تا كنون، همانند آن را نديده بودم، در تعقيب شما هستند و به سرعت پيش مى‏آيند.

ابوسفيان با نگرانى و اضطراب گفت: چه ميگويى؟ ما آن‏ها را كشتيم و تار و مار كرديم...

معبد گفت: من نمى‏دانم شما چه كرديد؟ همين قدر مى‏دانم كه لشكر عظيمى در تعقيب شما است.

در اين وقت، لشكر دشمن تصميم قاطع گرفت كه عقب‏نشينى كند و به دنبال اين تصميم به سوى مكه گريخت.(839)

اسير گرفتن على عليه‏السلام در حالت سخت!

چنان كه گفتيم: براى آن كه دشمنان در راه بر نگردند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد كه مسلمانان، حتى مجروحين، دشمن را تعقيب كنند، و آن‏ها را از بازگشت، منصرف سازند و اين خروج مسلمانان مانورى بود كه رعب و وحشتى در دشمن ايجاد كرد.

على عليه‏السلام با اين كه بدن مباركش يكپارچه زخم بود تا حمراء الاسد (هشت ميلى مدينه) دشمن را تعقيب كرد، و چند روز در آن جا ماند، و هنگام مراجعت دو نفر از سرشناسان دشمن به نام‏هاى: معاوية بن مغيره اموى و ابوعزه جُمَحى را به اسارت گرفت و به مدينه آورد.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حكم اعدام ابوعزه را صادر كرد، زيرا او در جنگ بدر، اسير مسلمانان شده بود و عهد و پيمان داده بود كه اگر آزاد شود، ديگر به جنگ مسلمانان نيايد، و با اين شرط، آزاد شده بود، ولى بر خلاف پيمان، در جنگ احد براى سركوبى مسلمانان، شركت كرد.

او پس از اين حكم، به گريه و زارى افتاد و التماس كرد و رهايش كردند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: لا يُلدَغُ المؤمنُ مِن جُحرٍ مَرَّتَينِ؛ مؤمن از يك سوراخ، بيش از يك بار گزيده نمى‏شود. (كنايه از اين كه اگر بار اول دستش گزيده شد، براى بار دوم، اين تجربه تلخ را تكرار نمى‏كند.) آن گاه حكم اعدام درباره او اجرا شد.(840)

تجديد روحيه قوا، و تعقيب دشمن‏

وقتى كه خبر حركت لشكر اسلام در تعقيب لشكر كفر، به ابوسفيان رسيد، و دانست كه لشكر اسلام كمال آمادگى را دارد و تا حمراء الاسد آمده است، با ياران خود تصميم گرفتند كه به سرعت به مكه بگريزند.

ولى به خيال خود، براى اين كه مسلمانان را بترسانند، نعيم بن مسعود اشجعى را در راه ديدند، به او گفتند: كجا مى‏روى؟ او گفت: براى خريد گندم به مدينه مى‏روم.

ابوسفيان به او گفت: اگر به حمراء الاسد بروى و پيام مرا به محمد، برسانى، فلان قدر خرما و كشمش به تو خواهم داد، او گفت: مانعى ندارد، پيام شما را مى‏رسانم.

ابوسفيان گفت: به پيامبر اسلام و مسلمانان خبر بده كه: ابوسفيان و بت‏پرستان قريش با لشكر انبوهى به سرعت به سوى مدينه مى‏آيد، تا بقيه ياران پيامبر را از پاى در آورند.

نعيم بن مسعود به حمراء الاسد، آمد، و جريان را گفت كه انبوهى از لشكر دشمن به سوى مدينه مى‏آيند، برگرديد، خطر بسيار است.

پيامبر و مسلمانان گفتند: حَسبُنَا اللهُ وَ نِعمَ الوَكِيلُ؛ خدا ما را كافى است و او بهترين مدافع است. آن گاه با پيام جبرئيل، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه بازگشت و دشمنان بر اثر رعب و وحشتى كه از مسلمانان، در دلشان افتاده بود، به سوى مكه گريختند.(841)

جنگ احزاب (خندق)

در سوره احزاب هفده آيه (از آيه 9 تا 26) پيرامون جنگ احزاب، و كارشكنى‏هاى منافقان، يهوديان و قبايل مختلف قريش و بت‏پرستان آمده كه همه دست به دست هم داده بودند، تا اسلام و مسلمين را نابود كنند. سرانجام امدادهاى غيبى، تدابير شجاعانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و قهرمانى‏هاى حضرت على عليه‏السلام در جنگ خندق، موجب شكست مفتضحانه دشمنان شد، و پس از جنگ خندق، همه يهوديان عنود، به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در سرزمين حجاز، قلع و قمع شدند. اين حادثه بزرگترين و سخت‏ترين امتحان و آزمون براى مسلمانان بود، (چنان كه آيه يازده احزاب بيانگر اين مطلب است) سرانجام مسلمانان با پيروزى چشمگيرى، در اين امتحان، رو سفيد شدند، و لكه ذلت و روسياهى را تا ابد براى مشركان و منافقان كارشكن باقى گذاشتند.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا - إِذْ جَاؤُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَ إِذْ زَاغَتْ الاَْبْصَارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا؛

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، نعمت خدا را بر خودتان به ياد آوريد در آن هنگام كه لشكرها(ى عظيم) به سراغ شما آمدند، ولى ما باد و طوفان سختى بر آنها فرستاديم، و لشكريانى كه آنها را نمى‏ديديد(842) (و به اين وسيله آنها را در هم شكستيم) و خداوند هميشه به آنچه انجام مى‏دهيد بينا است.

جنگ احزاب آن چنان ابعاد گسترده‏اى داشت كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بَرَزَ الايمانُ كُلُّهُ اِلَى الشِّركِ كُلِّهِ؛ تمام ايمان در برابر تمام كفر قرار گرفت.(843)

نفرات دشمن بيش از ده هزار نفر با تجهيزات بسيار، ولى نفرات مسلمانان سه هزار نفر با تجهيزات اندك بودند. كندن خندق با عرض وطول و عمق بسيار، براى مسلمانان طاقت فرسا بود، و در عين حال مسلمانان با كمال سربلندى پيروز شدند، در اين ماجرا، حوادث گوناگونى رخ داد كه مهمترين آن‏ها؛ جنگ خندق، و ماجراى امداد غيبى و آمدن طوفان، و قلع و قمع يهوديان كارشكن و عهدشكنان بود كه براى توضيح، نظر شما را به اين سه رخداد بزرگ جلب مى‏كنيم:

1 - جنگ خندق و قهرمانى‏هاى بى نظير على عليه‏السلام‏

بزرگترين حادثه سال پنجم هجرت، ماجراى جنگ خندق بود، مردان اطلاعاتى پيامبر گزارش دادند كه بيش از ده هزار نفر كه از قبيله‏هاى مختلف تشكيل شده‏اند، از مكه براى براندازى اسلام و مسلمين به سوى مدينه حركت كرده‏اند. پيامبر بى درنگ با سران اسلام به مشورت پرداخت، سلمان پيشنهاد كندن خندق (سنگرى عظيم در سراسر راه‏هاى ورودى مدينه) نمود. اين پيشنهاد پذيرفته شد و طبق فرمان پيامبر، مسلمانان گروه‏گروه به كندن خندق پرداختند. مسلمانان سه هزار نفر بودند، خندق كه طولى در حدود شش هزار متر و عرضى به وسعت مقدارى كه سواران دشمن نتوانند از آن سوى آن به اين سو بپرند داشت، ساخته و پرداخته شد. حدود يك ماه پشت خندق زمين گير شد و نتوانست وارد مدينه شود، سرانجام پنج نفر از قهرمانان، دشمن از نقطه باريكى عبور كردند، و در بين خندق و كوه سَلْع (مركز سپاه اسلام) به ميدان تاختند و مبارز طلبيدند، اين پنج نفر عبارت بودند از: 1 - عمرو بن عبدود 2 - عكرمة بن ابى جهل 3 - هبيرة بن وهب 4 - نوفل بن عبدالله 5 - ضرار بن خطاب.

عمرو بن عبدود، قهرمان بى بديل عرب بود و او را با هزار مرد جنگى مى‏سنجيدند، با نعره‏هاى پياپى مبارز مى‏طلبيد و مى‏گفت: وَ لَقَد بُحِتتُ مِنَ النِّداءِ بَجمعِكُم هَل مِن مُبارِزٍ...؛

صدايم از فرياد كشيدن، گرفت و خسته شدم، آيا كسى هست كه به نبرد با من به ميدان آيد؟

مسلمانان از وحشت، در سكوت فرو رفته بودند، تنها حضرت على عليه‏السلام با شنيدن صداهاى پياپى عمرو، مكرر به پيامبر التماس مى‏كرد تا اجازه رفتن به ميدان را به او بدهد.

سرانجام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه‏السلام اجازه داد، و عمامه خود را بر سر او بست و شمشيرش را به دست او داد و هنگام بدرقه، در حق على عليه‏السلام چنين دعا كرد:

خدايا! در جنگ بدر عبيدة بن حارث (پسرعمويم) را از من گرفتيم، و در جنگ احد، حمزه (عمويم) را از من گرفتى، اينك اين على بن ابى طالب برادر من است، پروردگارا! مرا تنها نگذار.

سپس فرمود: تمام اسلام در برابر تمام كفر قرار گرفت.

حضرت على عليه‏السلام شتابان به ميدان رفت، وقتى كه در برابر عمرو قرار گرفت، بين آن‏ها چنين گفتگو شد:

على عليه‏السلام: اى عمرو! تو در عصر جاهليت مى‏گفتى سوگند به لات و عزى، هر كس مرا به يكى از سه چيز بخواند همه سه تقاضاى او، يا يكى از آن‏ها را مى‏پذيرم.

عمرو: آرى، چنين است.

على عليه‏السلام فرمود: من از تو تقاضا دارم و آن گواهى دادن به يكتايى خدا و رسالت محمد صلى الله عليه و آله و سلم مى‏باشد.

عمرو: از اين تقاضا بگذر.

على عليه‏السلام: بيا و از راهى كه آمده‏اى بازگرد.

عمرو: نه، اين كار ننگ است و نُقل مجالس زنان قريش خواهد شد، هرگز اين ننگ را به زبان زنان نمى‏افكنم.

على عليه‏السلام تقاضاى ديگرى دارم و آن اين كه از اسب پياده شو و با من بجنگ.

عمرو، خنديد و گفت: گمان نمى‏كردم مردى از عرب، چنين پيشنهادى به من كند، من دوست ندارم مرد بزرگوارى چون تو را بكشم، با اين كه با پدرت در زمان جاهليت دوست بودم.

على عليه‏السلام: ولى من دوست دارم تو را بكشم، اگر مى‏خواهى پياده شو و با من بجنگ.

عمرو از اين سخن برآشفت، پياده شد و بر صورت اسبش ضربه‏اى زد، اسب از آن جا رفت، و درگيرى شديدى بين على عليه‏السلام و عمرو رخ داد، گرد و غبارى كه از زير پاى آن‏ها برخاست، آن‏ها را پوشانيد.

جابر بن عبدالله انصارى مى‏گويد: ناگاه صداى تكبير على عليه‏السلام را شنيدم، فهميدم كه على عليه‏السلام، عمرو را كشته است.

ياران عمرو با اسب، خود را به خندق افكندند، از سوى ديگر مسلمانان با شنيدن صداى تكبير على عليه‏السلام، كنار خندق آمدند، ديدند نوفل با اسبش در ميان خندق افتاده، و آن اسب نمى‏تواند او را از آن جا بيرون برد، او را سنگباران كردند، نوفل گفت: چنين نكنيد، بلكه مردى از شما بيايد و با من بجنگد. در اين هنگام على عليه‏السلام به نوفل حمله كرد و او را نيز كشت، سپس به قهرمان سوم دشمن هُبيره حمله كرد، او نيز بر خاك هلاكت افتاد، و دو قهرمان ديگر (عكرمه و ضرار) گريختند.

هلاكت اين قهرمانان به دست على عليه‏السلام از يك سو، و طوفان و شدت سرما و كمبود علوفه دشمن از سوى ديگر، موجب شد كه سپاه ده‏هزار نفرى دشمن با كمال خوارى، جبهه را ترك كرده و به سوى مكه عقب نشينى نمايد.(844)

حضرت على عليه‏السلام سر از بدن عمرو جدا نمود و آن را نزد پيامبر آورد، و آن را پيش روى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر زمين انداخت، ابوبكر و عمر به پيش آمدند و سر مبارك على عليه‏السلام را بوسيدند.(845)

اوج ارزش ضربت على عليه‏السلام

هنگامى كه حضرت على با پيروزى به حضور پيامبر آمد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم درباره ارزش ضربت و پيروزى على عليه‏السلام فرمود:

ضَربَةُ عَلِىٍّ يَومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن عبادَةِ الثَّقَلَينِ؛

ارزش ضربتى كه على در جنگ خندق بر دشمن فرود آمد، از ارزش عبادت جن و انس برتر است.(846)

و در عبارت ديگر آمده است:

لَو وُزِنَ اليَومُ عَمَلُكَ بِعَمَلِ جَميعِ اُمَّةِ محمَّدٍ، لَرُجِّحَ عَمَلُكَ عَلى عَمَلِهِم...؛

اگر امروز ارزش عمل تو با ارزش عمل همه امت من سنجيده شود، ارزش عمل تو بر ارزش عمل همه امت، برترى مى‏يابد.

سپس افزود: زيرا با كشته شدن عمرو بن عبدود، به همه خانه‏هاى مشركان، ذلت و خوارى وارد گرديد، و به همه خانه‏هاى مسلمانان، عزت و شكوه، وارد شد.(847)

شرح كوتاه اين كه: اگر على عليه‏السلام به ميدان نرفته بود، هيچ يك از مسلمانان چنين جرئتى را نداشتند، و ارتش ده هزار نفرى دشمن وارد مدينه شده و سپاه اسلام را تار و مار مى‏كرد، با كشته شدن عمرو و قهرمانان دشمن به دست على عليه‏السلام، حلقه محاصره دشمن شكسته شد، و كمر دشمن خم گرديد و داغ جانكاهى بر دل دشمن نهاده شد، كه موجب عقب نشينى آنان گرديد.

اگر على عليه‏السلام قهرمانان پيشتاز دشمن را نمى‏كشت، عبور سپاه دشمن از خط دفاعى خندق، قطعى بود، و در چنين صورت نه تاك مى‏ماند و نه تاك نشان، بر همين اساس و محاسبات نظامى، و ارزيابى دقيق است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ارزش ضربت على عليه‏السلام را برتر از ارزش اعمال جن و انس دانست.

2 - طوفان ويرانگر، يا امداد غيبى خدا

دشمنان زياد كه از احزاب مختلف تشكيل شده بودند، مدينه را در محاصره شديد قرار داده بودند، و اين محاصره حدود يك ماه طول كشيد. مسلمانان در فشار سخت كمبود غذا قرار گرفتند، تا آن جا كه طبق بعضى از روايات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه مشغول كندن خندق بود، سه روز گرسنه ماند، و حضرت زهرا عليهاالسلام قطعه اندكى از نان خشك براى آن حضرت برد.(848)

مردم مدينه افسرده و غمگين بودند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد مشغول نماز بود، و از خداوند مى‏خواست تا با امدادهاى غيبى خود، موجب رفع و دفع فشارها و رنجها گردد.

در اين ميان پيامبر به جمعيت مسلمانان متوجه شد و فرمود: آيا در ميان شما كسى هست كه به درون دشمن نفوذ كند و براى ما از آن‏ها خبر بياورد تا در بهشت رفيق و همدم من گردد؟

هيچكس جواب پيامبر را نداد، زيرا چنين مأموريتى بسيار سخت و دشوار بود، شدت گرسنگى همه را بى تاب نموده بود، در اين بحران، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، حذيفة بن يمان را كه شخص زيرك و زبردست و منافق‏شناس بود، طلبيد و به او فرمود: برخيز و به سوى دشمن برو، (و به طور كاملاً مخفيانه) در ميان دشمن نفوذ كن و چگونگى وضع آنها را به ما گزارش بده، به شرط اين كه جز اين، هيچ كارى انجام ندهى تا برگردى.

حذيفه جواب مثبت داد. از مدينه و حصار شهر و خندق خارج شد، در ميان لشگر قريش نفوذ كرد ديد باد و طوفان شديدى كه در سرماى زمستان مى‏وزد، فرا رسيد، و تمام تشكيلات دشمن را در هم ريخت، نه خيمه‏اى باقى ماند و نه ظرف و اثاثيه و آتشى، لشگردشمن در فشار سختى قرار گرفت، در اين بين ابوسفيان رئيس دشمنان، بيرون آمد و فرياد زد: اى گروه قريش، هر كس از نام رفيق بغل دستى خود بپرسد تا مبادا جاسوسى در ميان ما باشد، كه مى‏خواهم مطلبى را اعلام كنم.

حذيفه مى‏گويد: من خودم را آماده نمودم و پيشدستى كردم و بى درنگ به جانب چپ و راست خود متوجه شدم و به بغل دستى خود گفتم: تو كيستى و نامت چيست؟ به اين ترتيب كسى نفهميد كه من جاسوس لشگر اسلام هستم. در اين هنگام كه ابوسفيان مطمئن شد جاسوسى در ميان نيست، صدا زد: اى گروه قريش! سوگند به خدا! ديگر جاى توقف نيست، زيرا سُم دار و بى سُم همه هلاك شدند، يهود بنى قريظه نيز پيمان خود را شكستند، و اين باد و طوفان چيزى براى ما نگذاشت.

سپس با سرعت به سراغ مركب خود رف تو آن را از زمين بلند كرد تا سوار شود، به قدرى شتابزده بود كه هنوز عِقال (بند) يك پاى شتر را باز نكرده بود، سوار بر آن شد و به شتر نهيبى زد، شتر روى يك پا برخاست، آن گاه عقال را از پايش گشود، در اين لحظه خواستم ابوسفيان را هدف تير قرار دهم و او را هلاك كنم، ياد آمد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده بود جز گزارش اطلاعاتى، هيچ كارى نكن. از تير انداختن خوددارى نمودم، و به سوى مدينه نزد پيامبر بازگشتم. او را در حال نماز ديدم، احساس كرد كه سرمازده شده‏ام، در همان حال نماز، عبايش را گشود، من زير عبايش رفتم، و پس از نماز، ماجراى خود را در مورد وضع ناهنجار دشمن، به آن حضرت گزارش دادم.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خدا متوجه شد و عرض كرد:

اَلّلهُمَّ انتَ مُنزِلُ الكَتابَ سَريعُ الحِسابُ، اَهزِمِ الاَحزابَ، اَلّلهُمَّ اَهزِمهُم وَ زَلزِلهُم؛

خدايا! تو نازل كننده كتاب، و سرعت بخش در حسابرسى هستى، خودت احزاب را نابود كن، خدايا آن‏ها را نابود و متزلزل فرما.(849)

به اين ترتيب امداد غيبى به صورت باد و طوفان، دشمنان را از پاى در آورد و تار و مار كرد.(850) آن‏ها فرار را بر قرار ترجيح دادند و به طور كلى لشكر احزاب درهم شكست.

3 - برخورد شديد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با يهوديان عهدشكن‏

از ماجراهاى تكان‏دهنده‏اى كه قرآن در آيات متعدد از جمله آيه 56 و 59 سوره انفال، و آيه 78 تا 82 سوره مائده، از آن ياد كرده، ماجراى عهدشكنى همه طوايف يهود، و برخورد شديد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با آن‏ها است. خداوند در آيه 82 مائده مى‏فرمايد:

به طور قطع دشمن‏ترين مردم نسبت به مؤمنان را يهود و مشركان خواهى يافت.

توضيح اين كه: از فرازهاى حساس تاريخ پيامبر اسلام كه در آن عهد شكنى و خيانت و عدم وفاى يهود منعكس شده، و نشان دهنده لجاجت و نفاق يهوديان نسبت به مسلمين است، داستان عهدشكنى همه طوايف يهود با پيامبر اسلام در جنگ احزاب و... است.

هنگامى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه مهاجرت فرمود، در اطراف طوايف مختلفى از يهود سكونت داشتند، كه به طور كلى به سه طايفه منشعب مى‏شدند به نام‏هاى:

1 - طايفه بنى قينقاع.

2 - طايفه بنى النضير.

3 - طايفه بنى قريظه.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نخست، همه اين طوايف را كه اوصاف پيغمبر اسلام، را در تورات خوانده و مى‏شناختند به اسلام دعوت كرد، ولى آن‏ها دعوت پيامبر را رد كردند؛ رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با در نظر گرفتن شرايط زيست مسلمين و جنگ‏هاى آينده و دشمنان بسيار از هر سو، وجود اين طوايف زيانبار و خطرناك مى‏دانست، از اين رو با آن‏ها پيمان محكمى برقرار كرد، كه نه تنها در حوادث به دشمن كمك نكنند، بلكه به عكس در بحران‏ها به مسلمين كمك كنند.

آن‏ها با اين كه پاى اين پيمان را امضاء كرده بودند، هنگامى كه وقت وفاى به پيمان فرا مى‏رسيد با كمال بى‏پروايى پيمان خود را مى‏شكستند و به دشمن مى‏پيوستند، عجيب اين كه در تاريخ سراغ نداريم كه حتى به عنوان نمونه، مثلاً دسته‏اى از طوايف يهوديان به عهد و پيمان خود وفا كنند.(851)

براى توضيح مطلب كافى است كه در اين جا به طور فشرده به بيان پيمان‏شكنى هر يك از طوايف سه گانه نامبرده بپردازيم:

پيمان‏شكنى يهود بنى قَينُقاع و سزاى آن‏ها

نفرات يهود بنى قينقاع كه عموماً از شجاع‏ترين دلاوران يهود بودند به ششصد نفر مى‏رسيد، اين‏ها در اطراف مدينه سكونت داشتند، وقتى كه جنگ بدر بين مسلمين و كفار در گرفت، در اين بحران خطرناك كه نقطه حساس وفاى به پيمان بود، آن‏ها پيمان شكنى كردند. (و به زيان مسلمين و به نفع دشمن دست به كار شدند.)

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از پيمان‏شكنى آن‏ها سخت آزرده شد؛ نيمه شوال آن سال كه بيست و چند روز بيشتر از واقعه بدر نگذشته بود، به سوى يهود بنى قينقاع لشكر كشيد تا آن‏ها را سركوب كند و سزاى پيمان‏شكنى آن‏ها را به آن‏ها برساند.

آن‏ها در برابر لشكر اسلام نتوانستند مقاومت كنند، بلكه به قلعه‏هاى خود پناهنده شدند، و همچنان تا 15 روز در محاصره به سر مى‏بردند تا اين كه خودشان حاضر شدند كه فرمان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را بپذيرند و هر حكمى درباره جان و مال و فرزندانشان كرد، قبول نمايند.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد همه را كت بسته حاضر كنند؛ ولى عبدالله بن ابى سلول كه با آن‏ها هم سوگند بود، وساطت كرد و در وساطت اصرار نمود سرانجام رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه اطراف مدينه را براى سكونت آن‏ها پايگاهى خطرناك بر ضد اسلام مى‏دانست، دستور صادر كرد كه آن‏ها اطراف مدينه را تخليه كنند.

يهود بنى قينقاع به حكم پيامبر مجبور شدند كه از آن جا كوچ كنند، ناچار با زن و فرزند خود به سرزمين اذرعات شام كوچ كردند پس از آن رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اموالشان را به عنوان غنيمت گرفت.

تصميم خطرناك يهود بنى نضير و پيمان شكنى آن‏ها

چندماه كه از جنگ بدر گذشت. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با جمعى از يارانش نزد يهود بنى نضير رفت، و به آن‏ها فرمود:

شما به من درباره گرفتن خون بهاى يك يا دو نفر از طايفه كلابى‏ها كه به وسيله عمرو بن اميه ضمرى به قتل رسيده‏اند، كمك كنيد.

آن‏ها در پاسخ رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم جواب مثبت دادند و اظهار داشتند: همينجا باش ما تو را يارى خواهيم كرد.

ولى رفتند و جلسه سرى تشكيل دادند و با هم پيمان بستند حالا كه پيامبر با پاى خود به اينجا آمده است، فرصت خوبى است كه او را به قتل برسانيم.

شخصى به نام عمرو بن جحش را براى قتل رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مأمور ساختند، او يك سنگ آسيا برداشت و تصميم گرفت آن را به سر آن حضرت بيندازد؛ شخصى به نام سلام بن مشكم او را ترساند و گفت: چنين كارى نكن، به خدا سوگند هر چه تصميم بگيرى او (پيامبر) از آن آگاه است، به علاوه اين كار عهدشكنى است، با اين كه بين ما عهد و پيمان كمك برقرار است.

به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وحى شد كه يهود بنى نضير چنين تصميمى دارند، آن حضرت بى درنگ برخاست و به سرعت به طرف مدينه رهسپار شد و به دنبالش ياران او نيز به مدينه رهسپار گشتند و به محضر آن حضرت رسيدند، و از علت مراجعت پرسيدند. حضرت علت را به آن‏ها فرمود.

وقتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه رسيد، براى بنى نضير پيام فرستاد كه بايد تا چند روز ديگر از اطراف مدينه بيرون برويد و ديگر حق نداريد در اين اطراف سكونت نماييد، فقط چند روز مهلت داريد، اگر بعد از اين چند روز كسى از شما در اين اطراف ببينم، گردنش را مى‏زنم.

بنى نظير از اخطار شديد پيامبر ترسيدند، آماده كوچ كردن شدند؛ ولى منافق سرشناس عبدالله بن ابى براى آن‏ها پيام فرستاد كه از خانه و زندگى خود دست نكشيد، همانجا باشيد، من دو هزار شمشيرزن براى كمك شما به قلعه‏هاى شما مى‏فرستم كه تا پاى جان از شما دفاع كنند، به علاوه يهود بنى قريظه و هم سوگندهاى آنها از طايفه بنى غطفان نيز شما را يارى مى‏نمايند.

به دنبال اين پيشنهاد، رئيس يهود بنى نضير حى بن اخطب (كه از اين وعده‏ها جان گرفته بودند) براى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پيغام فرستاد كه ما هرگز از اين جا كوچ نمى‏كنيم هر چه درباره ما تصميم دارى عملى كن.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به محض رسيدن اين پيغام، صداى تكبيرش بلند شد. همه اصحابش به متابعت از آن حضرت تكبير گفتند، در اين هنگام به على عليه‏السلام فرمود:

پرچم را برافراشته كن، و با اصحاب به طرف بنى‏نضير روانه شو، و آن‏ها را محاصره كن.

على عليه‏السلام طبق فرمان، به كمك اصحاب به طرف بنى نضير روانه شدند و قلعه‏هاى آن‏ها را محاصره كردند.

عبدالله بن ابى كه به آن‏ها وعده داده و آن‏ها را اغفال كرده بود هيچگونه كمكى به آن‏ها نكرد؛ و همچنين بنى قريظه و هم سوگندهايشان از بنى غطفان، آن‏ها را يارى ننمودند.

در اين بحران، رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دستور فرمود: درختان نخلستان بنى‏نضير را قطع كنند و آتش بزنند.

بنى نضير از شنيدن اين دستور سخت پريشان و ناراحت شدند و براى آن حضرت پيام فرستادند كه نخلستان را قطع نكند، بلكه يا آن را ملك خودش قرار دهد، و يا براى آن‏ها بگذارد.

چند روز از اين جريان گذشت، يهود بنى نضير كه سخت در فشار بودند براى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پيام فرستادند كه ما حاضريم از ديار خود كوچ كنيم به شرط اين كه اموالمان را با خود ببريم.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در پاسخ آن‏ها فرمود:

به قدر يك بار شتر هر يك از شما مى‏تواند با خود ببرد نه بيشتر.

آن‏ها چند روز ماندند، ولى سرانجام راضى شدند كه به همان پيشنهاد پيامبر (بردن يك بار شتر) عمل كنند، مجدداً در مورد آن از رسول اكرم اجازه خواستند. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اين بار فرمود: نه، ديگر هيچ حقى نداريد تا چيزى را با خود ببريد، اگر ما همراه يكى از شما چيزى ببينيم او را به قتل مى‏رسانيم.(852)

ناگزير بنى‏نضير از آن سرزمين كوچ كردند؛ عده‏اى به فدك و وادى القرى رفتند و جمعى به طرف شام رهسپار شدند و اموالشان ملك خدا و رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شد واز آن به لشكر اسلام نرسيد.(853)

كارشكنى يهود بنى قريظه و سرانجام ذلت‏بار آن‏ها

يهود بنى‏قريظه، ابتدا با اسلام و مسلمين از راه صلح و سازش وارد شدند (ولى از آن جا كه صلح و صفاى آن‏ها ظاهرى بود) وقتى كه جنگ خندق پيش آمد به دشمن پيوستند و صلح و صفايشان مبدل به عداوت و بغض و دشمنى سختى شد.

حى بن اخطب (رئيس يهوديان بنى‏نضير) در اين بحران كه خود را به مكه رساند و قريش را بر ضد پيامبر اسلام تحريك كرد و طوايف عرب را شديداً بر ضد اسلام و مسلمين برانگيخت. اين دشمن شناخته‏شده اسلام شخصاً به ميان يهود بنى قريظه رفت و احساسات آن‏ها را به تحريكات گوناگون و وعده‏ها و وعيدها بر ضد اسلام به جوش آورد، و رئيس آن‏ها كعب بن اسد را براى پيمان شكنى و جنگ با پيغمبر راضى كرد، با اين شرط كه خودش نيز در جنگ شركت كند.

سپاه احزاب كه از احزاب مختلف تشكيل شده بود، به سوى مدينه براى از ميان برداشتن پيامبر و مسلمين روانه شدند، بنى قريظه در اين موقعيت، به آن‏ها پيوستند، طولى نكشيد اطراف مدينه را محاصره نمودند.(854)

اين يهوديان فرصت‏طلب وقتى كه خود را قوى ديدند، همه عهد و پيمان‏هاى گذشته را فراموش كرده و شروع به ناسزاگويى و فحاشى نسبت به پيامبر و مسلمين نمودند.

جنگ احزاب به نفع مسلمين پايان يافت، رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از طرف خداوند مأمور شد كه به طرف يهود بنى قريظه لشكركشى كند، از اين رو على عليه‏السلام را پرچمدار كرد و او را با جمعى روانه قلعه‏هاى بنى قريظه نمود.

على عليه‏السلام و همراهان 25 روز قلعه‏هاى آن‏ها را محاصره كردند، ادامه محاصره آن‏ها را سخت در فشار قرار داد؛ رئيس آن‏ها (كعب بن اسد) به آن‏ها پيشنهاد كرد كه بايد يكى از سه كار را انجام دهيم:

1 - يا اسلام را بپذيريم و به پيامبر اسلام ايمان بياوريم.

2 - يا فرزندان خود را به دست خود كشته و شمشيرها را برداريم و از جان خود دست بشوييم و از قلعه‏ها بيرون رويم و با لشكر اسلام جنگ كنيم تا آخرين نفر كشته شويم.

3 - روز شنبه، مسلمين مى‏دانند كه ما جنگ نمى‏كنيم، در اين روز مسلمين را غافلگير كرده و با آن‏ها بجنگيم.

بنى قريظه پيشنهاد رئيسشان را رد كرده و گفتند: خوب است براى پيامبر اسلام پيغام بفرستيم تا ابولبابة بن عبدالمنذر(855) را به سوى ما بفرستد، تا با او در اين باره مشورت كنيم. (ابولبابه دوست سابق آن‏ها بود) پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در پاسخ اين پيشنهاد ابولبابه را نزد آن‏ها فرستاد، آن‏ها وقتى كه ابولبابه را ديدند، گريه و زارى كردند و با او به مشورت پرداختند و گفتند: چه صلاح مى‏دانى؟ آيا هر چه محمد حكم كرد بپذيريم؟ ابولبابه به زبان گفت: آرى، ولى با دست به گلويش اشاره كرد يعنى اگر حكم پيامبر را بپذيريد، حكم او اين است كه شما را خواهد كشت.

سرانجام بنى‏قريظه اعلام كردند كه فرمان رسول خدا را درباره خود مى‏پذيرند.

آن‏ها چون با قبيله اوس، رابطه دوستى داشتند، قبيله اوس نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمده از آن‏ها شفاعت كردند؛ كار به اين جا رسيد كه هم پيامبر و هم يهوديان بنى‏قريظه قبول كردند تا سعد بن معاذ كه از قبيله اوس بود درباره آن‏ها حكم كند.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم سعد بن معاذ را با اين كه زخمى و مجروح بود احضار كرد؛ وقتى كه سعد حاضر شد آن حضرت مطلب را با او در ميان گذاشت و فرمود: براى سعد پيشامدى شده كه در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنش‏كننده‏اى نخواهد ترسيد.

وقتى كه حكميت به سعد واگذار شد، حكم كرد كه همه مردان بنى قريظه كشته شوند و زنان و فرزندانشان اسير گردند، و اموالشان گرفته شود.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم حكم سعد را درباره آن‏ها اجرا كرد تا آخرين افرادشان كه 600 يا 700 نفر و به قول بعضى بيشتر بودند جز عده كمى كه قبلا ايمان آورده بودند كشته شدند؛ تنها يك نفر از مردان آن‏ها به نام عمرو بن سعدى آن هم در جريان عهد شكنى دخالت نداشت، پا به فرار گذاشت، و از زنان هم همه اسير شدند جز يك زن كه سنگ آسيا به سر خلاد بن سويد كوبيده بود و او را به قتل رسانده بود كه در نتيجه آن زن را به حكم قصاص كشتند و به اين ترتيب يهوديان از ميان رفتند. فقط يهود خيبر باقى مانده بودند، كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پس از نابود كردن يهود بنى قريظه، با تشكيل سپاهى روانه خيبر شد و پس از چند روز محاصره قلعه‏هاى خيبر، على عليه‏السلام پرچم را به دست گرفت و با عده‏اى روانه قلعه‏هاى خيبر شد، در قلعه را از جا كند و مرحب را كه از سركردگان يهود بود به قتل رساند، و قلعه‏ها را يكى پس از ديگرى به تصرف اسلام در آورد.

آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بقيه يهوديانى را كه در مدينه و اطراف مدينه بودند بيرون كرد.(856)