قصه‏هاى قرآن به قلم روان

محمد محمدى اشتهاردى‏ رحمه الله علیه

- ۲۸ -


11 - سلام خضر عليه‏السلام به على عليه‏السلام به عنوان چهارمين خليفه‏

اميرمؤمنان حضرت على عليه‏السلام كه همواره همراه و همراز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود و از هر گونه فداكارى در راه پيشبُرد اهداف عاليه اسلام و بزرگداشت صداى وحى كه از زبان محمد صلى الله عليه و آله و سلم بر مى‏خاست، دريغ نداشت، مى‏گويد: با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در يكى از راه‏هاى مدينه در حركت بوديم، ناگاه با پيرمرد بلندقامت چهارشانه‏اى كه محاسن و ريش پرى داشت، ملاقات نموديم. او با كمال احترام به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سلام كرد و احوالپرسى نمود، سپس به من رو كرد، و گفت: السَّلامُ عَلَيكَ يا رابعَ الخَليفَةِ وَ رحمَةُ اللهَ وَ بَرَكاتُهُ؛ سلام و درود و مهر خداوند بر تو اى چهارمين خليفه!

در اين هنگام متوجه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شد و گفت: آيا چنين نيست؟

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را تصديق كرد.

آن گاه پيرمرد، از نزد ما به سويى رفت (عجبا! اين چه منظره‏اى بود، او كه از چهره تابناكش، شكوه و شخصيتش آشكار بود، به راستى چرا مرا چهارمين خليفه خواند؟ و چرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را تصديق كرد؟ چه خوب است معماى اين رازها برايم آشكار گردد.)

- اى رسول خدا! اين گفتارى كه آن پيرمرد گفت، چه بود؟ به راستى تو همان هستى كه او بازگو نمود. (اينك گوش كن تا برايت توضيح دهم.)

پيامبر: او حرف درستى زد و سخن حكيمانه‏اى گفت: به راستى تو همان هستى كه او بازگو نمود. (اينك گوش كن تا برايت توضيح دهم.)

خداوند در قرآن (به فرشتگان) مى‏فرمايد: من در زمين پديد آورنده خليفه هستم.(699)اولين خليفه و جانشينى كه خداوند در زمين براى خود قرار داد، حضرت آدم عليه‏السلام است.

در مورد ديگر مى‏فرمايد: اى داوود! ما تو را در زمين خليفه نموديم، طبقميزان حق و عدالت بر مردم حكومت كن.(700) از اين رو داوود خليفه دوم است.

در جاى ديگر مى‏فرمايد: موسى عليه‏السلام به برادرش هارون عليه‏السلام گفت: در ميان قوم من جانشين من باش! و امور آنان را اصلاح كن!(701) بنابراين هارون خليفه سوم است.

بالاخره در اين آيه مى‏فرمايد: اعلانى است از طرف خداوند، و رسول او به مردم، در مجمع عظيم اسلامى (حج) كه خدا و رسول او از مشركان بيزارند. (702)

اعلان كننده و مبلغ از ناحيه خداوند و رسول او، تو هستى! تو وصى و وزير و اداكننده وام من هستى! تو همانگونه مى‏باشى كه هارون براى موسى عليه‏السلام بود - گرچه بعد از من پيامبرى نخواهد آمد - روى اين اساس همان گونه كه آن پيرمرد بلندقامت تو را خليفه چهارم خواند، چهارمين خليفه هستى!

آيا مى‏خواهى بدانى او چه كسى بود؟

على عليه‏السلام: آرى، مى‏خواهم.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم: او برادر تو خر عليه‏السلام بود.(703)

پايان داستان‏هاى زندگى حضر عليه‏السلام

25- حضرت زكريا عليه‏السلام‏

يكى از پيامبران حضرت زكريا عليه‏السلام است، كه نام مباركش در قرآن هفت بار در سه سوره آمده است، زكريا بن برخيا عليه‏السلام از پيامبران بنى اسرائيل بود، كه سلسله نسبش به حضرت داوود عليه‏السلام مى‏رسد، او رييس راهبان و خدّام بيت المقدس بود و مردم را به شريعت حضرت موسى عليه‏السلام دعوت مى‏كرد.

ازدواج زكريا عليه‏السلام‏

در ميان بنى اسرائيل دو خواهر برجسته و بزرگ‏زاده وجود داشتند، يكى به نام حنّه و ديگرى به نام اشياع،(704) زكريا عليه‏السلام از اشياع خواستگارى كرد، و عمران كه يكى از راهبان و بزرگ بنى اسرائيل بود (و طبق نقلى از پيامبران بنى اسرائيل بود) از حنّه خواستگارى نمود، سرانجام اشياع همسر زكريا عليه‏السلام گرديد، و حنّه همسر عمران‏(705)شد.

به اين ترتيب زكريا و عمران، دو شخصيت بزرگ بنى اسرائيل، باجناق همديگر شدند، و علاوه بر رابطه مكتبى، رابطه خويشاوندى نيز پيدا كردند. چندسال از اين ماجرا گذشت، عمران صاحب دخترى به نام مريم شد، ولى زكريا عليه‏السلام داراى فرزند نشد، زيرا همسرش نازا بود.

سرپرستى زكريا عليه‏السلام از مريم عليها السلام‏

سال‏ها از زندگى عمران و همسرش حنه گذشت آن‏ها داراى فرزند نشدند، حنه همچون زنان ديگر آرزو داشت كه داراى فرزند شود، و با ديدن كودكى احساساتش براى داشتن فرزند به جوش مى‏آمد. تا اين كه روزى در زير درختى نشسته بود، پرنده‏اى را ديد كه به جوجه‏هاى خود غذا مى‏دهد، مشاهده اين محبت مادرانه آتش عشق به فرزند را در دل او شعله ور ساخت، و از صميم دل از خدا تقاضاى فرزند كرد، چيزى نگذشت كه دعاى خالصانه او اجابت شد و او باردار گرديد.

طبق بعضى از روايات، از سوى خدا به عمران وحى شد كه به زودى خداوند پسر پربركتى كه مى‏تواند بيماران غير قابل درمان را درمان دهد و مردگان را به فرمان خدا زنده نمايد به تو عنايت خواهد كرد، عمران اين مطلب را به همسرش حنه خبر داد.

حنه وقتى كه باردار شد، تصور مى‏كرد كه فرزند مذكور، همان است كه در رحم دارد (غافل از آن كه منظور از آن پسرى كه خداوند به عمران وحى نمود، نوه عمران به نام عيسى عليه‏السلام است كه حنه براى مادر او (مريم) باردار مى‏باشد.)

به همين دليل حنه نذر كرد كه كودك پسر خود را وقتى كه بزرگ شد خدمتگزار مسجد بيت‏المقدس قرار دهد.

ولى وقتى كه فرزندش متولد شد ديد دختر است، نگران شد كه چه كند، زيرا خدمتگزاران مسجد را از ميان پسران انتخاب مى‏كردند، از اين رو گفت: پسر همانند دختر نيست.

سپس افزود: خدايا من نام اين دختر را مريم ميگذارم، و او و فرزندش را از وسوسه‏هاى شيطان رجيم، در پناه درگاه تو قرار مى‏دهم.(706)

مريم عليهاالسلام به معنى زن عبادت كننده و خدمتگزار است. از آن جا كه حنه مى‏خواست او را خدمتگزار مسجد و عبادت‏كننده در مسجد بيت المقدس قرار دهد، نام او را مريم نهاد.

كم كم مريم عليهاالسلام بزرگ شد و با اين كه دختر بود، خداوند او را به عنوان خدمتگزار مسجد بيت المقدس پذيرفت.

مطابق تواريخ، عمران پدر مريم عليه‏السلام، قبل از تولد مريم عليهاالسلام از دنيا رفت، از اين رو وقتى كه مريم عليهاالسلام خدمتگزار مسجد شد، نياز به سرپرست داشت، حنه مريم را كه كودك بود به بيت المقدس نزد علما و دانشمندان يهود آورد و گفت: اين كودك هديه به بيت المقدس است، سرپرستى او را يك نفر از شما بر عهده بگيرد.

چون آثار عظمت از چهره مريم عليهاالسلام ديده مى‏شد، گفتگو در ميان دانشمندان بنى اسرائيل در گرفت، هر كدام از آن‏ها مى‏خواست اين افتخار نصيب او شود.

سرانجام تصميم گرفتند قرعه‏كشى كنند، به كنار نهرى آمدند. حضرت زكريا عليه‏السلام نيز جزء آن‏ها بود. قلم‏ها و چوبهايى را كه به وسيله آن‏ها قرعه مى‏زدند حاضر كردند، نام هر يك از داوطلبان سرپرستى مريم عليهاالسلام را روى آن چوب‏ها نوشتند و آن قلم‏ها را در ميان آب انداختند، هر قلمى كه در ميان آب فرو مى‏رفت، بازنده بود و تنها قلمى كه روى آب ماند، قلمى بود كه نام زكريا روى آن نوشته شده بود. به اين ترتيب سرپرستى زكريا عليه‏السلام نسبت به مريم عليه‏السلام قطعى شد، و در واقع حضرت زكريا عليه‏السلام از همه شايسته‏تر به سرپرستى مريم عليه‏السلام بود، زيرا علاوه بر مقام نبوت، شوهر خاله مريم عليه‏السلام نيز بود.(707)

حضرت زكريا عليه‏السلام همچنان سرپرستى حضرت مريم عليه‏السلام را بر عهده گرفت تا مريم عليها السلام بزرگ شد.

ديدار زكريا عليه‏السلام از غذاهاى بهشتى در كنار محراب مريم عليهاالسلام‏

حضرت مريم عليهاالسلام به خدمتگزارى مسجد بيت المقدس مشغول شد و خداوند او را براى اين مقام پذيرفت. به گفته بعضى نشانه پذيرش خداوند اين بود كه مريم عليهاالسلام بعد از بلوغ و دوران خدمتگزارى بيت المقدس، هرگز عادت ماهانه نديد تا به دور شدن از آن مركز روحانى مجبور نگردد.

مريم عليهاالسلام آن چنان به عبادت خدا مشغول بود كه روزها روزه مى‏گرفت و شب‏ها به عبادت مى‏پرداخت، او آن چنان در پرهيزكارى و معرفت و شناسايى پروردگار پيش رفت كه از اخبار و دانشمندان پارساى آن زمان نيز پيشى گرفت.(708)

هنگامى كه زكريا عليه‏السلام كنار محراب او قرار مى‏گرفت و براى ديدار او مى‏آمد، غذاهاى مخصوصى در كنار محراب او مشاهده مى‏كرد، كه شگفت‏زده مى‏شد، روزى به او گفت:

يا مَريمُ اَنِّى لَكِ هذَا؛

اى مريم! اين غذاها (و ميوه‏هاى غير فصل) را از كجا آوردى؟

مريم عليهاالسالم در جواب گفت:

هُوَ مِن عندِ اللهِ اءنّ اللهَ يَرزُقُ مِن يشاءُ بِغيرِ حِسابٍ؛

اين از طرف خدا است، و او است كه هر كس را بخواهد، بى حساب روزى مى‏دهد.(709)

آرى به اين ترتيب خداوند غذاهاى بهشتى غير فصل را به مريم مى‏رسانيد.

دعاى گيراى زكريا عليه‏السلام و اجابت آن، و ولادت يحيى عليه‏السلام‏

حضرت زكريا عليه‏السلام هميشه اهل دعا و راز و نياز بود، ولى ديدن منظره غذاهاى بهشتى كنار محراب حضرت مريم عليهاالسلام، و استجابت دعاهاى مريم عليه‏السلام، گويى جرقه‏اى بود كه چاشنى قلب او را منفجر كرد و سخت تحت تأثير قرار گرفت. سال‏ها بود تقاضاى فرزندى از خدا نموده بود، تا پس از او وارث او گردد، ولى نتيجه نگرفته بود.

شايد زكريا عليه‏السلام ديگر اميد نداشت تا داراى فرزند شود، زيرا هم خودش به نهايت پيرى رسيده بود و هم همسرش پير شده بود، چنان كه از ابن عباس نقل شده: زكريا صد و بيست سال داشت، و همسرش داراى نود و هشت سال بود.(710)

اما ديدار منظره ميوه‏هاى بهشتى تابستانى در فصل زمستان و بر عكس، روح و جان او را سرشار از اميد كرد، و دريافت كه مى‏تواند در فصل پيرى داراى ميوه فرزند شود، چنان كه مريم عليهاالسلام در غير فصل ميوه، داراى ميوه‏هاى گوناگون شده است. در همين جا بود كه به خدا عرض كرد:

رَبِّ هَبْ لِى مِن لَّدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاء؛

خداوندا! از طرف خود، فرزند پاكيزه‏اى (نيز) به من عطا فرما، كه تو دعا را مى‏شنوى.(711)

طولى نكشيد كه فرشتگان در آن موقع كه او در محراب ايستاده، مشغول نيايش بود، صدا زدند: كه هان اى زكريا! خداوند تو را به يحيى بشارت مى‏دهد، در حالى كه كلمه خدا (حضرت عيسى عليه‏السلام) را تصديق مى‏كند و آقا و رهبر خواهد بود، و از هوى و هوس بركنار، و پيامبرى از صالحان است.(712)

زكريا عليه‏السلام (كه به چگونگى داشتن فرزند در سنين پيرى مى‏انديشيد) گفت:

پروردگارا! چگونه ممكن است فرزندى براى من باشد در حالى كه پيرى به من رسيده، و همسرم نازا است.

خداوند به او فرمود: اين گونه خداوند هر كاريرا كه بخواهد انجام مى‏دهد.

زكريا عليه‏السلام مى‏خواست قلبش سرشار از يقين گردد و ايمانش به مرحله شهود برسد (چنان كه ابراهيم خليل عليه‏السلام براى آرامش قلبش، تقاضاى مشاهده صحنه معاد كرد از اين رو به خدا عرض كرد: پروردگارا! نشانه‏اى براى من قرار بده!

خداوند فرمود:

آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلاَّ رَمْزًا وَاذْكُر رَّبَّكَ كَثِيرًا وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَالإِبْكَارِ؛

نشانه تو آن است كه سه روز، جز به اشاره و رمز، با مردم سخن نخواهى گفت. (و زبانت، بدون علّت ظاهرى، از كار مى‏افتد.) پروردگار خود را (به شكرانه اين نعمت بزرگ،) بسيار ياد كن، و به هنگام صبح و شام، او را تسبيح بگو.(713)

زكريا از محراب عبادتش به سوى مردم آمد و با اشاره به آن‏ها گفت: صبح و شام (به شكرانه اين نعمت) خدا را تسبيح گوييد.(714)

آرى، اين علامت آشكار شد، زكريا عليه‏السلام ديد بدون علت زبانش بسته شد وى هنگام ذكر خدا زبانش گشوده مى‏شد، او از همين راه دريافت و يقين كرد همان خدايى كه زبان بسته را براى ذكرش مى‏گشايد، قادر است كه رَحِم بسته (بر اثر نازايى) را بگشايد و از آن، فرزندى به وجود آورد.

او در اين سه روز، با اشاره لب‏ها و تكان دادن سر، با مردم سخن مى‏گفت، و بقيه را به ذكر خدا و سپاسگزارى پروردگار به خاطر بشارت به داشتن فرزند اشتغال داشت.

طولى نكشيد كه همسر زكريا عليه‏السلام احساس باردارى كرد، و پس از مدتى يحيى عليه‏السلام چشم به جهان گشود و حضرت زكريا و همسرش، پس از سال‏ها اميد و آرزو داراى فرزندى مبارك شدند.

شايد اين حادثه مقدمه‏اى بود تا اذهان مردم براى تولد حضرت عيسى عليه‏السلام بدون پدر آماده گردد، و بدانند همان خدايى كه قادر است از زن و شوهر پير فرزندى به وجود آورد، قدرت آن را دارد كه به بانويى بدون شوهر، فرزندى بدهد.

به هر حال بايد به خدا توكل كرده و قدرت بى كران او را باور نمود و نسبت به الطاف ذات اقدس او اميد سرشار داشت.

گريه حضرت زكريا عليه‏السلام براى مصائب امام حسين عليه‏السلام‏

حضرت زكريا عليه‏السلام از درگاه خداوند خواست تا نام‏هاى پنج تن آل عبا را به او بياموزد. خداوند نام آن‏ها را به او آموخت.

زكريا عليه‏السلام هرگاه نام محمد صلى الله عليه و آله و سلم، على عليه‏السلام، فاطمه عليهاالسلام، و حسن عليه‏السلام را به زبان مى‏آورد غم و اندوه از او برطرف مى‏شد. ولى وقتى كه نام حسين عليه‏السلام را به زبان مى‏آورد، بى اختيار منقلب شده و اشكهايش جارى مى‏گشت و نفسهايش به شماره مى‏افتاد.

روزى به خدا عرض كرد: خداوندا! چه شده كه وقتى نام محمد صلى الله عليه و آله و سلم، على عليه‏السلام، فاطمه عليهاالسلام و حسن عليه‏السلام را به زبان مى‏آورم، اندوهم بر طرف مى‏گردد، ولى همين كه نام حسين عليه‏السلام را به زبان مى‏آورم منقلب مى‏شوم، و اشكهايم سرازير مى‏شود؟

خداوند ماجراى جانسوز شهادت حسين عليه‏السلام را به او خبر داد و فرمود:

كَهيعص كاف اشاره به كربلا است، هاء اشاره به هلاكت عترت حسين عليه‏السلام است، ياه اشاره به يزيد ستمگر است كه موجب ظلم به حسين عليه‏السلام مى‏شود، عين اشاره به عطش حسين عليه‏السلام است، و صاد اشاره به صبر او است.

وقتى زكريا قضيه حسين عليه‏السلام را شنيد، سه روز از مسجد بيت المقدس بيرون نيامد و براى مصائب حسين عليه‏السلام گريه و ناله كرد و گفت: خدايا! آيا على و فاطمه عليهماالسلام را به چنين مصيبت جانسوزى مبتلا مى‏كنى؟!...

آن گاه عرض كرد: خدايا! به من فرزندى بده كه در اين سنين پيرى چشمم از او روشن گردد. سپس علاقه آن فرزند را در قلبم بيفكن، آن گاه همانگونه كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم حبيبت را، به فاجعه جانسوز قتل فرزندش مبتلا كردى، مرا نيز به فاجعه جانسوز قتل پسرم مبتلا گردان تا من نيز همدرد پيامبر اسلام گرديم.

خداوند حضرت يحيى عليه‏السلام را به زكريا داد و همين حضرت يحيى عليه‏السلام به خاطر نهى از منكر، به فرمان طاغوت زمان، كشته شد و سرش را در ميان طشت طلا نهادند و جريان شهادتش شبيه شهادت حسين عليه‏السلام، جانسوز بود.(715)

نجات زكريا از تنهايى‏

سالها بود كه حضرت زكريا عليه‏السلام از تنهايى و نداشتن فرزند كه يار و ياور او باشد، رنج مى‏برد، و با اميدى سرشار به خدا دل مى‏بست و از خدا مى‏خواست كه او را تنها نگذارد. سرانجام خداوند او را از تنهايى بيرون آورد، و يحيى عليه‏السلام را به او داد، و زندگى او و همسرش را با داشتن چنين فرزندى نورانى، سامان بخشيد.

خداوند از اين رو آن‏ها را مورد الطاف سرشارش قرارداد كه در انجام نيكى‏ها سرعت مى‏نمودند و همواره به خاطر عشق به رحمت خدا، و ترس از عذاب او، او را مى‏خواندند، و خضوع و اخلاص خاصى در درِ خانه خدا داشتند.(716)

يحيى عليه‏السلام همدم و مونس خوبى براى پدر و مادرش بود، و عصاى پيرى آن‏ها در جهت ظاهر و باطن به شمار مى‏رفت، و به راستى كه آن‏ها را از تنهايى بيرون آورد، و يا و فرزند صالحى براى آن‏ها شد.

آرى كسانى كه با قلبى صاف و پاك، واخلاصى بى شائبه به درگاه خداوند بروند اين گونه به نتيجه درخشان مى‏رسند، و زندگى با صفا و درخشنده پيدا مى‏نمايند.

شهادت جانسوز حضرت زكريا عليه‏السلام‏

هنگامى كه حضرت مريم عليهاالسلام به قدرت الهى بدون شوهر باردار شد (چنان كه شرح حالش در زندگى عيسى عليه‏السلام ذكر مى‏شود) شيطان وسوسه‏گر به ميان بنى اسرائيل رفت و اين تهمت ناجوانمردانه و بسيار زشت را به مردم القاء كرد كه اگر مريم عليه‏السلام باردار شده، كار زكريا عليه‏السلام است.

همين تهمت ناجوانمردانه باعث شد كه عده‏اى از اشرار تصميم گرفتند حضرت زكريا عليه‏السلام را به قتل برسانند.(717) به همين منظور به سوى او هجوم بردند. او از دست آن‏ها گريخت. در بيابان به نزديكى درختى رسيد. آن درخت به زبان آمد و گفت: اى پيامبر خدا نزد من بيا. زكريا كنار آن درخت رفت، درخت شكافته شد، زكريا به داخل تنه درخت رفت، سپس تنه درهم به هم پيوست و به اين ترتيب آن درخت به زكريا عليه‏السلام پناه داد.

ابليس به آن جا رسيد و گوشه‏اى از عباى زكريا عليه‏السلام را گرفت و در بيرون درخت نگه داشت، سپس ديد گروهى در جستجوى كسى هستند، از آن‏ها پرسيد در جستجوى چه كسى هستيد؟ گفتند: در جستجوى زكريا عليه‏السلام هستيم.

ابليس گفت: او كنار اين درخت آمد و جادو كرد، بر اثر سحر و جادو او تنه اين درخت شكافته شده او به درون اين درخت رفت. نشانه‏اش همين قسمت عباى او است كه در بيرون درخت مانده است.

آن‏ها تبر تهيه كردند و همچنين ارّه آوردند و آن درخت را قطع كرده سپس با اره قطعه قطعه كردند. به اين ترتيب زكريا عليه‏السلام مظلومانه در ميان آن درخت به شهادت رسيد.

خداوند بر آن سنگدلان جاهل غضب كرد، بدترين خلق خود را بر آنها مسلط نمود بكه انتقام خون حضرت زكريا عليه‏السلام را از آن‏ها گرفت.(718)

پس از شهادت زكريا عليه‏السلام خداوند فرشتگان را كنار پيكر مطهر او فرستاد. آن‏ها آمدند و بدن زكريا عليه‏السلام را غسل دادند و كفن كردند، و سه روز پشت سر هم آمدند و نماز بر آن خواندند، سپس او را به خاك سپردند.

پايان داستان‏هاى زندگى حضرت زكريا عليه‏السلام

26- حضرت يحيى عليه‏السلام‏

حضرت يحيى بن زكريا عليهماالسلام يكى از پيامبران بنى اسرائيل است كه نام مباركش پنج بار در قرآن آمده است.

چنان چه قبلا ذكر شد، حضرت زكريا عليه‏السلام با بانويى به نام ايشاع (يا حنانه) خاله حضرت مريم عليهاالسلام ازدواج كرد. سال‏ها گذشت و هر و به سن پيرى رسيدند ولى داراى فرزند نشدند. سرانجام زكريا عليه‏السلام در كنار محراب مريم عليهاالسلام غذاها و ميوه‏هاى بهشتى ديد. دريافت كه بايد اميدوار به خدا بود، با اين كه 120 سال از عمرش گذشته بود و همسرش 98 سال داشت‏(719) از درگاه خداوند تقاضاى داشتن فرزند كرد. سرانجام فرشتگان به او بشارت دادند كه خداوند پسرى به نام يحيى عليه‏السلام، به تو عطا خواهد كرد، و چنين نامى تاكنون كسى نداشته است.(720)

حضرت يحيى عليه‏السلام در كودكى به مقام نبوت رسيد، و خداوند در همين سن آن چنان او را از عقل و درايت و هوش، برخوردار نمود كه شايستگى مقام نبوت را پيدا كرد.

مقام يحيى عليه‏السلام در پيشگاه خداوند آن چنان در سطح بالايى است كه خداوند مى‏فرمايد:

وَ سلامٌ علَيهِ يَومَ وُلِدَ وَ يَومَ يَمُوتُ وَ يَومَ يُبعَثُ حَيّاً؛

و سلام بر او آن روز كه تولد يافت، و آن روز كه مى‏ميرد، و آن روز كه زنده و برانگيخته مى‏شود.(721)

از امتيازات حضرت يحيى عليه‏السلام اين كه: خداوند او را به عنوان تصديق كننده نبوت حضرت مسيح عليه‏السلام و به عنوان رهبر، و بسيار عفيف و پرهيزگار و پيامبرى از صالحان، معرفى مى‏كند.(722)

گرچه از ظاهر آيه 12 سوره مريم استفاده مى‏شود كه او داراى كتاب مستقل بوده، ولى منظور از كتاب در اين آيه، همان تورات است. او مروج آيين موسى عليه‏السلام بود، وقتى كه عيسى عليه‏السلام به مقام نبوت رسيد، به او ايمان آورد، و مروج آيين حضرت مسيح عليه‏السلام گرديد.

حضرت يحيى عليه‏السلام سه سال يا شش ماه از حضرت عيسى عليه‏السلام بزرگ‏تر بود.(723)

شباهت عيسى عليه‏السلام و يحيى عليه‏السلام و همدلى آن‏ها با هم ديگر

حضرت يحيى عليه‏السلام و حضرت مسيح عليه‏السلام نسبت به هم شباهت‏هايى در امور زير داشتند:

زهد و پارسايى فوق العاده.

ترك ازدواج، كه آن‏ها بر اثر شرايط خاص زندگى براى تبليغ احكام الهى مجبور به سفرهايى بودند و ناچار مجرد زندگى مى‏كردند.

تولد اعجازآميز، كه يحيى در سنين پيرى پدر و مادر، از آن‏ها به دنيا آمد و عيسى عليه‏السلام بدون پدر متولد شد.

يحيى و عيسى، با همديگر خويشاوندى نزديك داشتند (يحيى پسرخاله حضرت مريم عليهاالسلام مادر عيسى عليه‏السلام بود.)

شباهت ديگر اين كه هر دو در كودكى به مقام نبوت رسيدند.

يحيى و عيسى عليهماالسلام با همديگر الفت و انس خاصى داشتند، و همچون دو برادر عرفانى، ارتباط تنگاتنگى در ميانشان بود. تا آن جا كه در روايت آمده:

مدتى پس از فوت حضرت يحيى عليه‏السلام، حضرت عيسى عليه‏السلام كه از فراق او دلتنگ شده بود، كنار قبر يحيى عليه‏السلام آمد و از درگاه خداوند خواست تا يحيى عليه‏السلام را زنده كند.

دعايش به اجابت رسيد، يحيى عليه‏السلام زنده شد و از ميان قبر بيرون آمد و به عيسى عليه‏السلام گفت: از من چه مى‏خواهى؟

عيسى عليه‏السلام گفت: اُريدُ أَن تؤنِسَنِى كَما كُنتُ فِى الدُّنيا؛

مى‏خواهم با من انس و الفت بگيرى همانگونه كه در دنيا با هم مأنوس بوديم.

يحيى عليه‏السلام گفت: اى عيسى! هنوز از مرارت و سختى مرگ، نيافته‏ام، مى‏خواهى مرا به دنيا برگردانى! تا بار ديگر به سختى مرگ مبتلا شوم. اين را گفت و سپس به قبر خود بازگشت.(724)

در روايات معراج آمده، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در شب معراج هنگام سير در آسمان‏ها، وقتى كه به آسمان دوم رسيدم، ناگاه دو مرد شبيه هم را ديدم، به جبرئيل گفتم: اين‏ها كيستند؟ گفت: دو پسرخاله همديگر، يحيى و عيسى عليه‏السلام هستند. بر آن‏ها سلام كردم، و آن‏ها بر من سلام كردند، براى آن‏ها از درگاه خدا طلب آمرزش كردم، آن‏ها نيز براى من طلب آمرزش نمودند، و به من گفتند: مَرحَباً بِالاَخِ الصّالِحِ وَ النَّبِىِّ الصَّالِحِ؛ آفرين به برادر شايسته و پيغمبر شايسته. (725)

از شباهت‏هاى يحيى عليه‏السلام با عيسى عليه‏السلام اين كه يحيى عليه‏السلام را طاغوت زمانش كشت و سرش را از بدنش جدا كرد.

در مورد حضرت مسيح عليه‏السلام نيز طاغوتيان زمان مى‏خواستند او را به دار آويزان كنند، كه اشتباهى رخ داد و شخص ديگرى را به جاى عيسى عليه‏السلام كشتند، و عيسى عليه‏السلام به سوى آسمان‏ها صعود كرد.

پيامبرى حضرت يحيى عليه‏السلام در خردسالى‏

در آيه 12 سوره مريم ميخوانيم؛ خداوند مى‏فرمايد:

يا يَحيى خُذِ الكِتابَ بِقوَّةٍ وَ آتَيناهُ الحُكمَ صَبياً؛

اى يحيى! كتاب (خدا) را با قوت بگير و ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم.

حضرت زكريا عليه‏السلام وقتى كه به شهادت رسيد، حضرت يحيى عليه‏السلام خردسال بود، مقام نبوت به او رسيد.(726)

و اين از امتيازات حضرت يحيى عليه‏السلام است كه نخستين پيامبرى بود كه در كودكى به پيامبرى رسيد.

درست است كه دوران شكوفايى عقل انسان معمولا حد و مرز خاصى دارد، ولى مى‏دانيم كه هميشه در ميان انسان‏ها افراد استثنايى وجود دارند. چه مانعى دارد كه خداوند در شرايط خاصى، بعضى از پيامبران يا امامان عليهم السلام را در همان خردسالى، شايسته مقامات عالى كند.

تحليل و بررسى‏

كوتاه سخن آن كه در مورد پاسخ به اين سؤال كه چگونه انسان خردسال به مقام نبوت و امامت مى‏رسد، ما دو پاسخ پيش رو داريم:

1 - به آنان كه به خداى قادر و حكيم معتقدند، مى‏گوييم: چه مانعى دارد خداوند با آن قدرت و حكمت مطلقه‏اى كه دارد، بر اساس مصالحى، شخصى را در خردسالى به مقام نبوت يا امامت برساند. چنان كه مطابق قرآن، خداوند حضرت عيسى و يحيى عليه‏السلام را در دوران كودكى به مقام نبوت رسانيد؛ و به استناد قرآن، عيسى عليه‏السلام در گهواره سخن گفت و فرمود: من بنده خدايم، خداوند به من كتاب آسمانى داد و مرا پيامبر نمود.(727)

و در مورد يحيى عليه‏السلام فرمود: يا يَحيى خُذِ الكِتابَ بِقوَّةٍ وَ آتَيناهُ الحُكمَ صَبياً؛

اى يحيى! كتاب (خدا) را با قوت بگير و ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم.(728)

امام جواد عليه‏السلام براى يكى از ياران خود به نام على بن اسباط، به همين آيه استدلال كرد، و پس از ذكر آيه فرمود: كارى را كه خداوند در مسأله امامت كرده؛ همانند كارى است كه در مسأله نبوت كرده است. همان گونه كه ممكن است خداوند حكمت را در چهل سالگى به انسانى بدهد، ممكن است كه حكمت را در كودكى به انسانى ديگر عطا فرمايد.(729)

2 - در طول تاريخ ديده شده است كه برخى از كودكان رشد فكرى فوق العاده‏اى داشته‏اند، گاه افرادى در سنين كمتر از ده سال، نابغه شده‏اند و از رشد و عقل و درك ممتاز و استثنايى برخوردار بوده‏اند، اين موضوع بيانگر آن است كه شايستگى مقام‏هاى ارجمند، مانند مقام امامت براى بعضى از كودكان محال نيست كه آن را غير ممكن سازد، در اين زمينه نمونه‏هاى فراوان وجود دارد، كه براى تقريب اذهان به ذكر سه نمونه زير مى‏پردازيم:

نمونه‏هايى استثنايى از خردسالان نابغه‏

1 - در حالات حسين بن عبدالله بن سينا معروف به شيخ الرئيس ابوعلى سينا، (373 - 427 ه.ق) نقل كرده‏اند كه خود در شرح حال خود گفت: در ده سالگيان قدر از علوم مختلف را فرا گرفتم كه مردم بخارا از استعداد سرشار من، شگفت‏زده شده بودند. در دوازده سالگى بر مسند فتوا نشستم، و در شانزده سالگى كتاب قانون را در علم طب نوشتم، و بيمارى نوح بن منصوررئيس دولت سامانى را كه همه اطباء از درمانش عاجز شده بودند، درمان نمودم. او به اين خاطر، امكانات فرهنگى بسيار در اختيارم گذاشت، شب و روز به بررسى و مطالعه پرداختم. هنگامى كه به بيست و چهار سالگى رسيدم، همه علوم جهان را مى‏دانستم و چنين مى‏انديشيدم كه علم و دانشى وجود ندارد كه من به آن دست نيافته باشم.(730)

2 - نمونه ديگر يكى از دانشمندان غرب به نام توماس يونگ است، كه در دو سالگى خواندن و نوشتن را مى‏دانست، و در هشت سالگى به تنهايى به آموختن رياضيات پرداخت، و به امتيازات استثنايى و اعجاب‏انگيزى دست يافت.(731)

3 - نمونه ديگر كه در عصر حاضر رخ داده و بسيار عجيب است و پاسخ به سؤال فوق را به طور عينى و گويا تبيين مى‏كند، مربوط به كودكيبه نام سيدمحمدحسين طباطبايى، فرزند حجة الاسلام آقاى سيدمحمدمهدى طباطبايى، ساكن قم است. آقاى سيد محمد حسين طباطبايى استعداد و حافظه فوق العاده و استثنايى دارد، و مصاحبه با اين كودك چندين بار از تلويزيون جمهورى اسلامى ايران پخش شده است، و بسيارى از مردم چهره او را ديده‏اند.

اين كودك كه اكنون حدود هشت سال دارد، و در حوزه علميه قم به تحصيل دروس مقدماتى حوزوى مشغول است، در پنج و نيم سالگى حافظ همه قرآن شد، جالب اين كه علاوه بر حفظ قرآن، آن چنان بر آيات قرآنى و معانى آيات مسلط است، كه اگر ترجمه آيه‏اى براى او خوانده شود، او متن آيه را تلاوت مى‏كند و ترجمه هر آيه قرآن را مى‏داند، از همه مهم‏تر اين كه انس عميق او با آيات قرآن به گونه‏اى است كه پرسش هايى كه از او مى‏شود، با آيات قرآن، به آن‏ها پاسخ مى‏دهد. امسال در فروردين سال 1376 (ذيحجه 1417 ه.ق) در سفر حج، وزير كشور عربستان سعودى با همراهانش به ديدار او آمدند و به مناسبت اين كه كودك است، اسباب بازى براى او آورده بودند و به او اهدا كردند، و از او پرسش‏هايى كردند كه او با آيات قرآن به همه آن پرسش‏ها پاسخ داد، پرسش‏هاى آن‏ها چنين بود:

1 - آيا از وسايل اسباب‏بازى كه براى تو آورده‏ايم خشنود شدى؟

او در پاسخ، اين آيه را خواند: فَما آتانِى اللهُ خَير ممّا آتاكُم بَل اَنتُم بِهَديَّتِكُم تَفرَحُونَ؛

آنچه خدا به من داده بهتر است از آن چه به شما داده است، بلكه شما هستيد كه به هديه‏هاتان خشنود مى‏شويد.(732)

2 - آيا پيراهن عربى بهتر است يا پيراهن ايرانى؟

او در پاسخ، اين آيه را خواند: وَ لِباسُ التَّقوى‏ ذلِكَ خَيرٌ؛

لباس پرهيزكارى براى شما بهتر است.(733)

3 - آيا خشنودى كه در كشور ما بمانى و مهمان ما باشى؟

او در پاسخ، اين آيه را خواند: حتّى يَأذَنَ لِى أَبِى؛ تا پدرم به من اجازه دهد.(734)

و در موردى ديگر، از ايشان پرسيده شد:

4 - مى‏خواهيم از اين خانه فعلى كه در آن سكونت دارى، به جاى ديگرى برويم، و براى پدرت خانه بخريم، نظر شما چيست؟

او در پاسخ اين آيه را خواند: اءنّا هيهُنا قاعِدُونَ؛ ما همين جا نشسته‏ايم.(735)

5 - شخصى از او سؤال كرد: آيا مى‏خواهى پسر من شوى؟

او در پاسخ اين آيه را خواند: وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ؛

سوگند به پدر و فرزندش.(736)

6 - از او سؤال شد، آيا بازى را دوست دارى؟

او در پاسخ، اين آيه را خواند: وَ لا تَنسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنيا؛

بهره‏ات را از دنيا فراموش نكن.(737)

7 - آيا كودكان همسال تو، به تو آزار نمى‏رسانند؟

او در پاسخ اين آيه را خواند: فَبِئسَ القَرينُ؛ پس چه بد همنشينى بودى؟(738) اشاره به اين كه همنشين بد موجب آزار است، و گاهى بعضى از كودكان مرا آزار مى دهند.

8 - آيا هيچگاه از پدرت كتك خورده‏اى؟

او در پاسخ اين آيه را خواند: قالُوا بَلى؛ گفتند: آرى. اشاره به اين كه آرى كتك خورده‏ام.(739)

9 - آيا هيچگاه پدرت با تو دعوا كرده است و سپس تو را بخشيده است؟

او در پاسخ، اين آيه را خواند: وَ اءِذا ما غَضَبُوا هُم يَغفِرُونَ؛

مومنان هنگامى كه خشمگين شوند، عفو مى‏كنند. اشاره به اين كه آرى، پدرم به من خشم كرده و مرا بخشيده است.(740)

10 - تو اين همه فضل و كمال، استعداد و حافظه را در اين سن و سال از كجا آورده‏اى؟

او در پاسخ، اين آيه را خواند: يُوتِى الحِكمَةَ مَن يَشآءُ وَ مَن يُؤتِى الحِكمَةَ فَقَد اُوتِىَ خَيراً كَثِيراً؛

خداوند دانش و حكمت را به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى‏دهد، و به هر كس دانش داده شود، به او خير فراوانى داده شده است.(741) اشاره به اين كه، اين فضل و كمال از طرف خداست كه به من داده شده است.

نتيجه اين كه: وقتى يك كودك عادى در خردسالى به لف خدا داراى چنين موهبت و امتياز فوق العاده‏اى شد،(742) نبايد تعجب كرد كه چگونه حضرت يحيى و عيسى عليهماالسلام در كودكى به مقام نبوت رسيده‏اند و يا امام جواد عليه‏السلام و امام هادى و حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف) در دوران كودكى به مقام امامت رسيده‏اند كه چنين موضوعى محال نيست، و به اذن الهى به علت مصالحى به بعضى از افراد داده مى‏شود.