قصه‏هاى قرآن به قلم روان

محمد محمدى اشتهاردى‏ رحمه الله علیه

- ۱۸ -


مأموريت موسى و هارون براى دعوت فرعون‏

حضرت موسى عليه‏السلام به مصر نزديك شد، خداوند به هارون برادر موسى كه در مصر زندگى مى‏كرد، الهام نمود كه برخيز و به برادرت موسى عليه‏السلام بپيوند.

هارون به استقبال برادر شتافت و كنار دروازه مصر، با موسى ملاقات كرد، همديگر را در آغوش گرفتند و با هم وارد شهر شدند.

يوكابد مادر موسى از آمدن فرزندش آگاه شد، دويد و موسى عليه‏السلام را در بر كشيد و بوسيد و بوييد.

حضرت موسى عليه‏السلام برادرش هارون را از نبوت خود آگاه ساخت و سه روز در خانه مادر ماند و در آن جا با بنى اسرائيل ديدار كرد و مقام پيامبرى خود را به آن‏ها ابلاغ نمود و به آن‏ها گفت: من از طرف خدا به سوى شما آمده‏ام تا شما را به پرستش خداوند يكتا دعوت كنم.

آن‏ها دعوت موسى را پذيرفتند و بسيار شاد شدند.

از جانب خداوند به موسى عليه‏السلام خطاب شد كه همراه هارون نزد فرعون برويد، و او را با نرمى و اخلاق نيك به سوى خدا دعوت كنيد، شايد پند گيرد و ايمان آورد.

موسى و هارون عرض كردند: پروردگارا! از اين مى‏ترسيم كه او بر ما پيشى گيرد يا طغيان كند.

خداوند فرمود: نترسيد من با شما هستم، همه چيز را مى‏شنوم و مى‏بينم.(471)

موسى و هارون با زحمات بسيار توانستند با شخص فرعون روبرو شوند، آن دو، دعوت خود را در پنج جمله كوتاه اما پرمحتوا و قاطع بيان كردند:

1 - ما فرستادگان پروردگار توايم.

2 - بنى‏اسرائيل را همراه ما بفرست و به آن‏ها آزار نرسان.

3 - ما بيهوده و بى دليل سخن نمى‏گوييم، بلكه از طرف پروردگارت نشانه (و معجزه‏اى) براى تو آورده‏ايم.

4 - سلام و درود بر آن‏ها كه از راه هدايت پيروى مى‏كنند.

5 - به ما وحى شده است كه عذاب الهى دامان كسانى را كه آياتش را تكذيب كنند، و سركشى نمايند خواهد گرفت.

فرعون: اى موسى! پروردگار شما كيست؟

موسى: پروردگار ما كسى است كه به هر موجودى آن چه را لازمه آفرينش او بود داده، سپس راهنماييش كرده است.

فرعون: پس تكليف پيشينيان ما چه خواهد شد كه به خدا ايمان نياوردند؟

موسى: آگاهى مربوط به آن‏ها نزد پروردگارم در كتابى ثبت است، پروردگار من هرگز گمراه نمى‏شود و فراموش نمى‏كند.

همان خدايى كه زمين را براى شما محل آسايش قرار داد، و راههايى را در آن پديد آورد، و از آسمان آبى فرستاد كه به وسيله آن، انواع گوناگون گياهان را (از خاك تيره) بر آورديم....(472)

فرعون خيره سر در برابر گفتار منطقى و نرم موسى عليه‏السلام و هارون نه تنها هيچگونه تمايلى نشان نداد، بلكه به رجال و شخصيت‏هاى اطراف خود رو كرد و گفت:

يا اَيُّها المَلَأُ ما عَمِلتُ مِن الهٍ؛

اى جمعيت (درباريان) من معبودى جز خودم براى شما سراغ ندارم.(473)

سپس فرعون با كمال غرور و گستاخى به وزيرش هامان گفت: قصر و برجى بسيار بلند، براى من بساز، تا بر بالاى آن روم و خبر از خداى موسى بگيرم، به گمانم موسى از دروغگويان است.

هامان دستور داد در زمين بسيار وسيعى، به ساختن كاخ و برجى بلند مشغول شدند، پنجاه هزار بنّا و معمار مشغول كار گشتند و ده‏ها هزار كارگر، شبانه روز به كار خود ادامه دادند، و در همه جا سر و صداى آن پيچيد. به گفته بعضى، معماران آن را چنان ساختند كه از پله‏هاى مارپيچ آن، مرد اسب سوارى مى‏توانست بر فراز برج قرار گيرد.

پس از پايان كار ساختمان، فرعون شخصاً بر فراز برج رفت، نگاهى به آسمان كرد، منظره آسمان را همانگونه ديد كه از روى زمين صاف معمولى مى‏ديد، تيرى به كمان گذاشت و به آسمان پرتاب كرد، تير بر اثر اصابت به پرنده (يا طبق توطئه قبلى خودش) خون آلود بازگشت، فرعون از فراز برج پايين آمد و به مردم گفت: برويد فكرتان راحت باشد، خداى موسى را كشتم.

فرعون با اين گونه تزوير و نيرنگ و نمايش قدرت، به عوام فريبى پرداخت و مدتى با اين حركات بيهوده، مردم را به امور پوچ و توخالى، سرگرم كرد و با اين سرگرمى‏هاى خنده‏آور، مى‏خواست مردم را از موسى و خداى موسى عليه‏السلام غافل و بى خبر سازد و با ايجاد مسائل انحرافى، آن‏ها را از مسائل اصلى دور نگهدارد، ولى به قدرت الهى برج آسمان‏خراش او به لرزه افتاد و فرو ريخت و جمعى در ميان آن كشته شدند.(474)

طبق بعضى از روايات، جبرئيل از سوى خدا به سوى آن برج آمد و با پر خود به آن زد، برج سه قسمت شد و هر قسمتى به جايى سقوط كرد.(475)

پيروزى عصاى موسى عليه‏السلام و ايمان ساحران‏

موسى عليه‏السلام در ملاقات با فرعون، نخست با استدلال و منطق، او را به سوى خداى يكتا دعوت كرد و به همه حاضران نشان داد كه دعوت او بر اساس استدلال محكم و منطق نيرومند است.(476) ولى فرعون، موسى عليه‏السلام را تهديد به زندان كرد و او را مجنون خواند.(477)

اينجا بود كه موسى عليه‏السلام صحنه مبارزه با فرعون را عوض كرد و با تكيه بر قدرت الهى، از طريق معجزه وارد شد و به فرعون گفت: حتى اگر نشانه آشكارى براى رسالتم برايت بياورم، نمى‏پذيرى؟

فرعون گفت: اگر راست مى‏گويى آن را بياور.

در اين هنگام، موسى عليه‏السلام عصاى خود را به زمين انداخت. ناگاه ديدند كه آن عصا به صورت مارى بزرگ آشكار شد. سپس موسى عليه‏السلام دستش را در گريبان خود فرود برد و بيرون آورد. همه حاضران ديدند كه دست او سفيد و درخشنده گرديد (به گونه‏اى كه نور خيره‏كننده آن به سوى آسمان كشيده شد.

فرعون به اطرافيان گفت: اين (موسى) ساحر آگاه و ماهرى مى‏باشد!! مى‏خواهد با سحر خود شما را از سرزمينتان بيرون كند، شما چه نظر مى‏دهيد؟

اطرافيان گفتند: موسى و برادرش (هارون) را مهلت بده و مأمورانى را در تمام شهرها بسيج كن تا به جستجوى ساحران بپردازند و هر ساحر آگاه و زبردستى ديدند نزد تو بياورند.

فرعون، همين كار را كرد و همه ساحران براى روز معينى جمع‏آورى شده‏(478)و به مصر آمدند.

از محمد بن اسكندر نقل شده كه از ميان آن‏ها هفت هزار ساحر(479) را برگزيدند و از ميان هفت هزار ساحر، هفتصد ساحر و از هفتصد ساحر هفتاد ساحر را كه از همه استادتر و زبردست‏تر بودند انتخاب نمودند.(480)

روز موعود فرا رسيد. دهها هزار - بلكه صدها هزار - نفر براى تماشا اجتماع كردند. فرعون و اطرافيان در جايگاه مخصوص قرار گرفتند، در اين هنگام ساحران با غرور مخصوصى به موسى عليه‏السلام گفتند: يا تو آغاز به كار كن و عصا را بيفكن و يا ما آغاز مى‏كنيم و وسايل خود را مى‏افكنيم.

موسى عليه‏السلام با خونسردى مخصوصى پاسخ داد: شما كار خود را آغاز كنيد.

ساحران طناب‏ها و ريسمان‏ها و عصاهاى خود را به ميدان افكندند و با چشم‏بندى مخصوص، سحر عظيمى را نشان دادند.

صحنه‏اى كه ساحران به وجود آوردند بسيار وسيع و هولناك بود(481) و به قدرى به پيروزى خود مغرور بودند كه گفتند:

بَعزَّة فرعونَ اءِنَّا لَنَحنُ الغالِبُونَ؛(482)

به عزت فرعون، قطعا ما پيروز هستيم.

وسايلى كه ساحران به ميدان افكندند به صورت مارهاى بسيار بزرگ و گوناگونى در آمدند و بعضى سوار بر بعضى ديگر مى‏شدند و خلاصه غوغا و محشرى بر پا شد.(483)

ساحران كه هم تعدادشان بسيار بود هم در فن چشمبندى و شعبده‏بازى و استفاده از خواص مرموز فيزيكى و شيميايى آگاهى زيادى داشتند، با اعمال عجيب خود توانستند همه تماشاچيان را مجذوب و شيفته خود كرده و در آن‏ها نفوذ كنند.

غريو شادى از فرعونيان برخاست و از هر سو نعره مستانه سر دادند. در اين غوغا و هياهوى عجيب و گسترده، موسى عليه‏السلام كه تك و تنها همراه برادرش هارون بود، ترس خفيفى در دلش به وجود آمد.(484) در اين هنگام خداوند به موسى عليه‏السلام وحى كرد:

نترس! قطعا برترى و پيروزى با تو است.

وَ القِ عَصاكَ يَمينِكَ تَلقَف ما صَنَعُوا؛(485)

عصايى را كه در دست راست دارى بيفكن كه تمام آن چه را ساحران ساخته‏اند مى‏بلعد.

موسى عليه‏السلام عصاى خود را افكند. آن عصا به اژدهاى عظيمى تبديل شد و به جان مارها و اژدهاهاى مصنوعى ساحران افتاد و همه را بلعيد. حتى يك عدد از آن‏ها را به عنوان نمونه باقى نگذاشت.

تماشاچيان آن چنان هولناك و وحشت‏زده شده بودند كه پا به فرار گذاشتند.

جمعيت بسيارى در زير دست و پاى فراركنندگان ماندند و كشته شدند. فرعون به گونه‏اى مرعوب و منكوب شد كه اختيار از او سلب شد و اسهال عجيبى گرفت و عقل از سرش پريد.

به اين ترتيب موسى عليه‏السلام پيروز و ساحران در مانده و مغلوب شدند.

ساحران با خود گفتند: قطعا تبديل عصاى موسى به اژدها، از نوع سحر نيست، اگر سحر مى‏بود، وسايل ما را نمى‏بلعيد و نابود نمى‏كرد. رؤساى ساحران كه چهار نفر بودند به همراه 72 نفر از ريش سفيدان معروف آن‏ها به حقانيت موسى عليه‏السلام پى برده و ايمان آوردند و به دنبال آن‏ها همه ساحران به خداى موسى عليه‏السلام معتقد شدند.

فرعون آن‏ها را تهديد به اعدام همراه شكنجه كرد، ولى ايمان به موسى عليه‏السلام آن چنان در قلوب آن‏ها جاى گرفت كه از تهديدهاى فرعون ترسى نداشتند و در راه ايمان خود استوار و محكم باقى ماندند. قرآن در اين باره چنين مى‏گويد:

همه ساحران در برابر خداى موسى عليه‏السلام به سجده افتادند و گفتند: ما به پروردگار موسى و هارون ايمان آورديم.

فرعون گفت: آيا قبل از آنكه به شما اجازه دهم ايمان آورديد؟ قطعاً او (موسى ) بزرگ شماست كه به شما سحر آموخته، به يقين دست و پاى شما را به طور مخالف قطع مى‏كنم و بر فراز شاخه‏هاى نخل به دار مى‏آويزم و خواهيد دانست كدام يك از ما مجازاتش دردناكتر و پايدارتر است.

ساحران ايمان آورنده به فرعون گفتند: به خدايى كه ما را آفريده، هرگز تو را بر دلايل روشنى كه به ما رسيده، مقدّم نخواهيم داشت، هر حكمى مى‏خواهى صادر كن كه تنها ميتوانى در زندگى دنيا داورى كنى.

ما به پروردگارمان ايمان آورديم تا گناهان و آنچه را از سحر بر ما تحميل كردى ببخشد و خدا بهتر و باقى‏تر است... هر مجرمى كه در محضر پروردگارش حاضر شود، آتش دوزخ براى اوست كه نه در آن مى‏ميرد و نه زنده مى‏شود...(486)

شهادت همسر حزقيل و آسيه دو بانوى قهرمان و مقاوم‏

قابل توجه اين كه: دستگاه طاغوتى فرعون به قدرى جبار و بى رحم بود، كه براى پايدار ماندن خود به صغير و كبير و زن و مرد رحم نمى‏كردند در اين راستا نظر شما را به دو ماجراى زير جلب مى‏كنيم:

1 - فرعون در كاخش براى دخترانش آرايشگر مخصوصى داشت كه همسر حزقيل ( مؤمن آل فرعون) بود(487) كه ايمان خود را مخفى مى‏داشت. روزى او در قصر فرعون مشغول آرايش كردن سر و صورت دختر فرعون بود ناگهان شانه از دستش افتاد و طبق عادت خود گفت: بسم‏الله (به نام خدا)، دختر فرعون گفت: آيا منظورت از خدا، در اين كلمه پدرم فرعون بود؟

آرايشگر: نه، بلكه منظورم پروردگار خودم، پرودگار تو و پروردگار پدرت بود.

دختر فرعون: اين مطلب را به پدر خبر خواهم داد.

آرايشگر: برو خبر بده، باكى نيست. او نزد پدر رفت و ماجرا را گزارش داد.

فرعون: آرايشگر و فرزندش را طلبيد و به او گفت: پروردگار تو كيست؟

آرايشگر: پروردگار من و تو خداست!

فرعون دستور داد تنورى را كه از مس ساخته بودند پر از آتش كردند تا او و فرزندانش را در آن تنور بسوزانند. آرايشگر به فرعون گفت: من يك تقاضا دارم و آن اين كه استخوان‏هاى من و فرزندانم را در يك جا جمع كرده و دفن كنيد.

فرعون گفت: چون بر گردن ما حق دارى، اين كار را انجام مى دهم!

فرعون براى اين كه زن اعتراف به خدا بودنش كند، فرمان داد نخست فرزندان آرايشگر را يكى يكى در درون تنور انداختند، ولى او همچنان مقاومت كرد و فرعون را خدا نخواند، سپس نوبت به كودك شيرخوارش، كه آخرين فرزندش بود رسيد، جلادان او را از آغوش مادر كشيدند تا به درون تنور بيفكنند (مادر بسيار مضطرب شد) كودك به زبان آمد و گفت: اِصبِرى يا اُمَّاه! اءِنَّكِ عَلَى الحَقِّ؛

مادرم صبر كن كه تو بر حق هستى.

آنگاه او و كودكش را در ميان تنور انداخته، سوزاندند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از نقل اين حادثه جگرسوز فرمود: در شب معراج در آسمان بوى بسيار خوشى به مشامم رسيد، از جبرئيل پرسيدم: اين بوى خوش از چيست؟

جبرئيل گفت: اين بوى خوش (از خاكستر) آرايشگر دختران فرعون است كه به شهادت رسيد.(488)

2 - آسيه همسر فرعون از بانوان محترم بنى اسرائيل بود و به طور مخفى خداى حقيقى را مى‏پرستيد. فرعون نزد او آمد و ماجراى شهادت آرايشگر و فرزندانش را به او خبر داد.

آسيه: واى بر تو اى فرعون! چه چيز باعث شده كه اين گونه بر خداوند متعال جرأت يابى و گستاخى كنى؟

فرعون: گويا تو نيز مانند آن آرايشگر ديوانه شده‏اى؟!

آسيه: ديوانه نشده‏ام، بلكه ايمان دارم به خداوند متعال، پروردگار خودم و پروردگار تو و پروردگار جهانيان.

فرعون مادر آسيه را طلبيد و به او گفت: دخترت ديوانه شده، سوگند ياد كرده‏ام اگر به خداى موسى كافر نگردد او را با آتش بسوزانم.

مادر آسيه در خلوت با آسيه صحبت كرد: كه خود را به كشتن نده و با شوهرت توافق كن... ولى آسيه، سخن بيهوده مادر را گوش نكرد و گفت: هرگز به خداوند متعال، كافر نخواهم شد.

فرعون فرمان داد دست‏ها و پاهاى آسيه را به چهارميخى كه در زمين نصب كرده بودند بستند.(489) و او را در برابر تابش سوزان خورشيد نهادند، و سنگ بسيار بزرگى را روى سينه‏اش گذاشتند. او نيمه نيمه نفس مى‏كشيد و در زير شكنجه بسيار سختى قرار داشت.

موسى عليه‏السلام از كنار او عبور كرد، او با حركات انگشتانش از موسى عليه‏السلام استمداد نمود، موسى عليه‏السلام براى او دعا كرد و به بركت دعاى موسى عليه‏السلام او ديگر احساس درد نكرد و به خدا متوجه شد و عرض كرد: خدايا! خانه‏اى در بهشت براى من فراهم ساز.

خداوند همان دم روح او را به بهشت برد، او از غذاها و نوشيدنى‏هاى بهشت مى‏خورد و مى‏نوشيد، خداوند به او وحى كرد: سرت را بلند كن، او سرش را بلند كرد و خانه خود را در بهشت كه از مرواريد ساخته شده بود، مشاهده كرد و از خوشحالى خنديد. فرعون به حاضران گفت: ديوانگى اين زن را ببينيد در زير فشار چنين شكنجه سختى مى‏خندد!!

به اين ترتيب اين بانوى مقاوم و مهربان، كه حق بسيارى بر موسى عليه‏السلام داشت و او را در موارد گوناگونى از گزند دشمن نجات داده بود، به شهادت رسيد. (490)

نمونه‏اى از قلدرى و خونخوارى فرعون‏

عده‏اى از قوم فرعون كه از دوستان او بودند به او گزارش دادند كه حزقيل مردم را بر ضد تو دعوت مى‏كند و از طرفداران موسى عليه‏السلام است.

فرعون گفت: او پسر عمو و وليعهد من است، من تحقيق مى‏كنم اگر شما راست گفته باشيد، او سزاوار سخت‏ترين عذاب است، زيرا كفران نعمت مرا كرده است و اگر دروغ گفته‏ايد، شما سزاوار سخت‏ترين عذاب مى‏باشيد، زيرا جرأت كرده‏ايد تا مرا بر ضد پسر عمويم تحريك كنيد.

حزقيل در حقيقت از طرفداران موسى عليه‏السلام بود و چنان كه گفتيم در ظاهر تقيه مى‏كرد، فرعون حزقيل را احضار كرد و گزارش دهندگان نيز احضار شدند، جلسه محاكمه برگزار شد، گزارش دهندگان گواهى خود را در مورد مخالفت حزقيل با فرعون، ابراز نمودند.

حزقيل به فرعون گفت: اى پادشاه! آيا تاكنون هرگز دروغى از من شنيده‏اى؟

فرعون گفت: نه.

حزقيل گفت: از اين گزارش‏دهندگان بپرس پروردگار و رزاق و برطرف كننده بلا از آن‏ها كيست؟

فرعون از آن‏ها پرسيد: پروردگار شما، خالق شما، رزق دهنده شما و برطرف كننده بلا از شما كيست؟

همه در پاسخ گفتند: فرعون است.

حزقيل گفت: همه حاضران گواهى دهند كه پروردگار خالق و رازق و برطرف كننده بلا از آن‏ها همان پروردگار و رازق من و برطرف كننده بلا از من است.

(منظور حزقيل خداى حقيقى بود، ولى در ظاهر همه خيال كردند منظور او فرعون است.)

به اين ترتيب چنين وانمود شد كه آن‏ها به دروغ نسبت ضديت حزقيل با فرعون را گزارش داده‏اند.

فرعون بر گزارش‏دهندگان غضب كرد (كه چرا شما با اين تهمت خود مى‏خواستيد بين من و پسر عمو و بازويم حزقيل، جدايى بيفكنيد) و حكم اعدام همه را صادر نمود، همه آن‏ها را چهار ميخ نقش بر زمين نمودند، و گوشت‏هاى آن‏ها را با شانه‏هاى آهنين، از بدنشان جدا نموده و اينگونه آن‏ها را كشتند.(491)

گرفتارى فرعونيان به نُه بلا و غرور آن‏ها

پس از ماجراى پيروزى موسى عليه‏السلام بر ساحران، گروه‏هاى بسيارى از بنى اسرائيل و... به موسى عليه‏السلام ايمان آوردند. موسى عليه‏السلام طرفداران بسيارى پيدا كرد و از آن پس بين بنى اسرائيل (پيروان موسى) و قبطيان (فرعونيان) همواره درگيرى و كشمكش بود، فرعونيان همواره به ظلم و آزار بنى اسرائيل مى‏پرداختند، و موسى عليه‏السلام همواره پيروان خود را به صبر و مقاومت دعوت مى‏كرد، و امدادهاى غيبى الهى را به ياد آن‏ها مى‏آورد، و به آن‏ها مژده مى‏داد كه به زودى وارث زمين مى‏شوند و دشمنان دستخوش بلاهاى گوناگون و سخت خواهند گرديد.(492)

بلاهاى گوناگونى كه پياپى (در فاصله سال به سال، يا ماه به ماه) بر فرعونيان وارد شد عبارت از بلاهاى نُه گانه زير بود.

1 - عصاى موسى 2 - يد بيضاء 3 - قحطى و خشكسالى 4 - كمبود ميوه 5 - طوفان 6 - ملخ 7 - آفت‏هاى گياهى (مانند كنه، شپش و مورچه‏هاى ريز) 8 - افزايش قورباغه 9 - خون شدن آب رود نيل، يا ابتلاى عموم مردم به خون دماغ.(493)

ولى فرعون و طرفداران مغرور و خيره‏سر او، با اين كه بر اثر اين بلاها، تلفات و خسارات زياد ديدند، در عين حال عبرت نگرفتند و به لجاجت و عناد خود افزودند، و آن نشانه‏ها را سحر خواندند و با صراحت به موسى عليه‏السلام گفتند: هر زمان نشانه (و معجزه)اى براى ما بياورى، كه سحرمان كنى، ما به تو ايمان نمى‏آوريم. (494)

در اين جا به عنوان نمونه، نظر شما را به گوشه‏اى از بلاى خون (يكى از بلاهاى نُه گانه) جلب مى‏كنيم:

فرعونيان ديدند آب رود نيل به خون مبدل شد كه نه براى آشاميدن قابل استفاده بود و نه براى كشاورزى. اين آب به طور معجزه‏آسايى فقط براى فرعونيان چنين بود، ولى براى موسى و پيروانش آب سالم و گوارا بود.

روزى يكى از قبطيان از شدت تشنگى نزد يكى از سبطى‏ها (پيروان موسى) آمد و گفت: من از دوستان و خويشان توأم، امروز از روى نياز به تو رو آورده‏ام، موسى عليه‏السلام جادويى كرده و آب نيل را به خون تبديل نموده است، ولى آن آب براى سبطى‏ها صاف و گوارا است. من يار ديرين تو هستم، اين كاسه را بگير و پر از آب كن و به من بده، بلكه به طفيل تو، آب صاف بياشامم و از خطر تشنگى نجات يابم.

سبطى جواب مثبت به او داد. كاسه را گرفت و از آب رود نيل پر كرد و نيمى از آب آن را خود نوشيد، و نيم ديگر را به قبطى داد و گفت: اين آب صاف است، آن را بياشام، ولى همان لحظه، آب آن كاسه به خون مبدل شد، قبطى خشمگين شد. ساعتى بعد كه خشمش فرو نشست، به سبطى گفت: چاره چيست؟ چگونه از اين بدبختى نجات يابم؟

سبطى گفت: از پيروى فرعون خارج شو، و در صف پيرامون موسى در آى.

قبطى گفت: من لياقت آن را ندارم، تو برايم دعا كن تا به اين توفيق دست يابم.

سبطى براى او بسيار دعا كرد، سرانجام دعايش مستجاب شد، و قبطى به موسى عليه‏السلام ايمان آورد، آنگاه آب براى او صاف و گوارا گرديد، از آن آب آشاميد و گفت: چون من شربتى از عطاياى خداوند خريدار انسان‏ها نوشيدم، ديگر تا قيامت، تشنه نخواهم شد! چشمه معنويت از طرف خداى چشمه آفرين در درونم جوشيد، در اين صورت آب مادى نزدم خوار گشت.

شربتى خوردم ز الله اشترى   تا به محشر تشنگى نايد مرا
آن كه جوى و چشمه‏ها را آب داد   چشمه‏اى اندر درون من گشاد
اين جگر كه بود گرم و آبخور   گشت پيش همت او آب، خوار(495)

غرق شدن فرعونيان و نجات موسويان‏

هر بار كه بلا مى‏آمد، فرعونيان دست به دامن موسى عليه‏السلام مى‏شدند، تا از خدا بخواهد بلا بر طرف گردد و قول مى‏دادند كه در صورت رفع بلا، ايمان بياورند، چندين بار بر اثر دعاى موسى عليه‏السلام، بلا بر طرف شد، ولى آن‏ها پيمان‏شكنى كردند و به كفر خود ادامه دادند، سرانجام بلاى عمومى غرق شدن فرعونيان در دريا و نجات بنى اسرائيل پيش آمد.(496)

موسى عليه‏السلام و پيروانش از ظلم و فرعونيان به ستوه آمده بودند، و همچنان در فشار و سختى به سر مى‏بردند، سرانجام موسى عليه‏السلام تصميم گرفت كه با پيروانش، به سوى فلسطين (بيت المقدس) هجرت نمايند.

خداوند به موسى عليه‏السلام وحى كرد: پيروان خود را شبانه از مصر خارج كن.

موسى عليه‏السلام و پيروانش، شبانه از مصر به سوى فلسطين حركت كردند، در مسير راه به درياى سرخ رسيدند، و از آن جا نتوانستند عبور كنند. سپاه تا بن دندان مسلح و بى كران فرعون همچنان به پيش مى‏آمد، شيون و غوغاى بنى اسرائيل به آسمان رفت و نزديك بود از شدت ترس، جانشان از كالبدشان پرواز كند.

در آن ميان يوشع بن نون (وصى موسى) فرياد مى‏زد: اى موسى! تدبيرت چه شد؟ مگر طوفان حوادث را نمى‏نگرى، اينك پيش روى ما و پشت سرمان سپاه دشمن است، و چاره و راه فرارى نداريم.

شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين حائل   كجا دانند حال ما سبكباران ساحل‏ها

در اين بحران شديد، خداوند با لطف خاص خود به موسى عليه‏السلام وحى كرد: عصاى خود را به دريا بزن(497) و نيز فرمود:

فَاضرِب لَهُم طَريقاً فِى البَحرِ يَبَساً لا تَخافُ دَرَكاً و لا تَخفى؛

براى بنى اسرائيل راهى خشك در دريا بگشا كه از تعقيب (فرعونيان) خواهى ترسيد و نه از غرق شدن در دريا.(498)

موسى عليه‏السلام به فرمان خدا عصاى خود را به دريا زد. آب دريا شكافته شد و زمين درون دريا آشكار گشت، موسى و بنى اسرائيل از همان راه حركت نموده و از طرف ديگر به سلامت خارج شدند.

فرعون و سپاهيانش فرا رسيدند و از همان راهى كه در ميان دريا پيدا شده بود، بنى اسرائيل را تعقيب كردند، غرور آن چنان بر فرعون چيره شده بود كه به سپاه خود رو كرد و گفت: تماشا كنيد چگونه به فرمان من دريا شكافته شد و راه داد تا بردگان فرارى خود (بنى اسرائيل) را تعقيب كنم.

وقتى كه تا آخرين نفر از لشگر فرعون وارد راه باز شده دريا شدند، ناگهان به فرمان خدا آبها از هر سو به هم پيوستند و همه فرعونيان را به كام مرگ فرو بردند. (499)

در همان لحظه طوفانى كه فرعون خود را در خطر شديد مرگ مى‏ديد، غرورهايش فرو ريخت و درك كرد كه همه عمرش پوچ بوده و اشتباه كرده است با چشمى گريان به خداى جهان متوجه شد و گفت:

آمَنتُ اَنَّهُ لا اءِلهَ اءِلَّا الَّذى آمَنَت بِهِ بَنُوا اسرائيلَ وَ اَنَا مِنَ المُسلِمينَ؛

ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز معبودى كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده‏اند وجود ندارد، و من از تسليم شدگان هستم.(500)

ولى ديگر وقت و فرصت گذشته بود، و لحظه‏اى براى توبه نمانده بود، امواج سهمگين دريا، فرعون را غرق كرد و سپس كالبد بى جان او را به بيرون دريا پرتاب نمود تا مايه عبرت براى آيندگان گردد.(501)

روايت شده: هنگامى كه فرعون در لحظه مرگ گفت: به خداى موسى ايمان آوردم. جبرئيل مشتى خاك بر دهان او زد و گفت:

اى خاك بر دهانت! تا در ناز و نعمت بودى، دم از خدايى زدى، و مكرر با موسى مخالفت كردى و پيمان‏شكنى نمودى و به بنى اسرائيل ستم كردى و آن‏ها رنج دادى، اينك كه در بن بست قرار گرفته‏اى، همان دروغهاى قبل را تكرار مى‏كنى؟!(502)

از آن سوى دريا، بنى اسرائيل همراه موسى عليه‏السلام و هارون عليه‏السلام به حركت خود به سوى بيت المقدس ادامه دادند، و براى هميشه از دست فرعون و فرعونيان نجات يافتند و فصل جديدى در زندگى آن‏ها پديدار شد.

تمايل بنى اسرائيل به بت پرستى و سرزنش موسى از آن‏ها

با واژگونى رژيم طاغوتى فرعون، گرفتارى‏هاى داخلى سنگينى براى موسى عليه‏السلام پديدار شد، از جمله اين كه: بنى اسرائيل كه تازه از دريا به ساحل رسيده بودند و به سوى فلسطين حركت مى‏كردند، در مسير راه، قومى را ديدند كه با خضوع خاصى اطراف بت‏هاى خود را گرفته و آن‏ها را مى‏پرستند.

افراد جاهل و بى خرد از بنى اسرائيل، تحت تأثير آن منظره بت‏پرستى قرار گرفته و به موسى گفتند: براى ما نيز معبودى قرار بده، همانگونه كه آن‏ها (بت‏پرستان) معبودانى دارند.

(موسى عليه‏السلام كه چهل سال فرعونيان را به سوى توحيد دعوت كرده و از بت‏پرستى و شخص‏پرستى بر حذر داشته بود، اكنون در برابر جاهلانى قرار گرفته بود كه تقاضاى بت‏پرستى مى‏كردند، به راستى اين پيشنهاد احمقانه چقدر دل موسى عليه‏السلام را آزرد و اعصابش را خُرد كرد.)

موسى به سرزنش آن‏ها پرداخت و فرمود:

شما جمعيّتى جاهل و نادان هستيد - اين بت‏پرستان را بنگريد ، سرانجام كارشان هلاكت است، و آنچه انجام مى‏دهند، باطل و بيهوده مى‏باشد - آيا جز خداى يكتا معبودى براى شما بطلبم، خدايى كه شما را از مردم عصرتان برترى داد و از ظلم و ستم فرعون و فرعونيان رهايى بخشيد.

اينك مراقب گفتار و كردارتان باشيد كه در آزمايشى بزرگ قرار گرفته‏ايد.(503)

روزى يكى از يهوديان از روى شماتت به يكى از مسلمانان گفت: شما هنوز پيامبرتان را به خاك نسپرده بوديد بين خود اختلاف نموديد. حضرت على عليه‏السلام به او فرمود:

ما درباره دستورهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اختلاف نموده‏ايم، نه درباره اصل نبوتش (تا چه رسد به يكتايى خدا) ولى شما هنوز پايتان از آب دريا خشك نشده بود، به پيامبرتان پيشنهاد بت‏پرستى كرديد و پيامبرتان موسى عليه‏السلام، شما را سرزنش كرد و فرمود: شما قومى جاهل و نادان هستيد.(504)