قصه‏هاى قرآن به قلم روان

محمد محمدى اشتهاردى‏ رحمه الله علیه

- ۱۵ -


باز هم كيفر و پاداش عمل‏

از قديم و نديم اين مثل معروف است: چوب خدا صدا ندارد، گر بخورد دوا ندارد. ولى بايد گفت: گاهى انسان به خوبى، صداى چوب خدا را احساس مى‏كند، و لطف و كرم خداوند هم آن قدر هست كه اگر باز انسان گنهكار تا نفس دارد با اين كه چوب خورده، با دلى پاك به سوى خداوند برود، قطعاً از دواى رحمت خداوند بهره‏مند خواهد شد. اينك به اين نمونه دقت كنيد:

طبق روايتى كه از امام صادق عليه‏السلام نقل شده است، حضرت يوسف عليه‏السلام با گروهى از ارتشيان خود با اسكورت منظم و با شكوه خاصى به استقبال يعقوب عليه‏السلام آمدند. وقتى كه نزديك هم رسيدند، يوسف بر پدر سلام كرد و كاملاً احترام نمود، ولى همين كه خواست از مركب پياده شود، شكوه و عظمت خود را كه ديد، مناسب نديد كه از مركب پياده شود (يك لحظه ترك اولى كرد!) جبرئيل بر او نازل شد، به يوسف گفت: دست خود را باز كن، چون يوسف دست خود را باز كرد، نورى از كف دست او به طرف آسمان ساطع گشت. يوسف گفت: اين نور چيست؟

جبرئيل گفت: اين نور نبوت است كه از صلب تو خارج شد، به خاطر آن كه پيش پدر تواضع نكردى و در برابر او پياده نشدى.(384)

اين روايت را صاحب مجمع البيان از كتاب النبوة نقل مى‏كند. و در صافى مرحوم فيض از كافى و علل الشرايع نقل مى‏نمايد. سپس به نقل از تفسير على بن ابراهيم مى‏گويد: امام عليه‏السلام عليه‏السلام فرمود:

وقتى جبرئيل به امر خداوند، نور نبوت را از صلب يوسف عليه‏السلام خارج كرد، آن را در صلب لاوى يكى از برادران يوسف قرار داد، زيرا لاوى برادران را از كشتن يوسف عليه‏السلام نهى كرده بود.(385)

خداوند او را به اين ترتيب به پاداشش رسانيد. او به اين افتخار رسيد كه پيامبران بنى اسرائيل از ناحيه فرزندان او به وجود آيند؛ حضرت موسى عليه‏السلام پسر عمران بن يصهر بن واهث بن لاوى بن يعقوب مى‏باشد.(386)

آرى، يوسف عليه‏السلام بر اثر پرهيزكارى و خداترسى، آن چنان مقام ارجمندى در پيشگاه خدا پيدا كرد كه در روايت آمده: هنگامى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در شب معراج، به آسمان سوم رسيد، يوسف عليه‏السلام را در آن جا به گونه‏اى ديد كه:

كانَ فَضلُ حُسنِهِ عَلى سايِرِ الخَلقِ كَفَضلِ القَمرِ لَيلَةَ البَدرِ عَلى سايرِ النُّجومِ؛

زيباييش نسبت به ساير مخلوقات، همانند زيبايى ماه در شب چهارده نسبت به ستارگان بود.(387)

نوشته‏اند: زليخا پير فرتوت و تهيدست شده بود به طورى كه گدايى مى‏كرد، روزى ديد موكب شكوهمند يوسف عليه‏السلام در حال عبور است، خود را به يوسف عليه‏السلام رساند و گفت:

سُبحانَ الَّذِى جَعلَ المُلوكَ عَبِيداً بِمَعصِيَتِهِم وَ العَبيدَ مُلوكاً بِطاعَتِهِم؛

پاك و منزه است خداوندى كه پادشاهان را به خاطر معصيت و گناه برده كرد، و بردگان را به خاطر اطاعت، پادشاه نمود.

حضرت يوسف عليه‏السلام وقتى كه او را شناخت به او لطف و احسان كرد. به دعاى يوسف عليه‏السلام او جوان شد، و يوسف با او ازدواج نمود و از او داراى فرزندانى گرديد.(388)

در بعضى از روايات علت اين ازدواج چنين بيان شده: زليخا از زيبايى يوسف عليه‏السلام ياد كرد، يوسف عليه‏السلام به او فرمود: چگونه خواهى كرد كه اگر چهره پيامبر آخرالزمان حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را بنگرى كه در جمال و كمال از من زيباتر است. محبت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در دل زليخا جا گرفت، يوسف از طريق وحى الهى، اين را دريافت، از اين روز طبق دستور خدا، با او ازدواج كرد.(389)

پايان داستان‏هاى زندگى حضرت يوسف عليه‏السلام

12- حضرت ايوب عليه‏السلام‏

نام حضرت ايوب عليه‏السلام چهار بار به عنوان يكى از پيامبران و بندگان صالح خدا ذكر شده است.(390)

گر چه طبق بعضى از روايات، ايوب از نوادگان يكى از مؤمنان به حضرت ابراهيم عليه‏السلام بود(391) ولى از آيه 84 انعام استفاده مى‏شود كه او از نواده‏هاى حضرت ابراهيم عليه‏السلام يا حضرت نوح عليه‏السلام مى‏باشد.

علامه طبرسى در مجمع البيان، سلسله نسب حضرت ايوب عليه‏السلام را چنين ذكر نموده: ايوب بن اموص بن رازج بن روم بن عيصا بن اسحاق بن ابراهيم عليه‏السلام(392)

بنابراين ايوب با پنج واسطه به حضرت ابراهيم عليه‏السلام مى‏رسد(393) و از سوى ديگر مادر ايوب عليه‏السلام، از نواده‏هاى حضرت لوط عليه‏السلام بود.(394)

حضرت ايوب عليه‏السلام در سرزمين جابيه، يكى از نقاط معروف شام چشم به جهان گشود، و پس از بلوغ، از طرف خداوند به پيامبرى مبعوث گرديد تا مردم آن سرزمين را از بت پرستى و فساد به سوى خداپرستى و عدالت بكشاند، او 93 سال عمر كرد.

آن حضرت هفده سال مردم آن سرزمين را به سوى خداى يكتا دعوت كرد، هيچكس جز سه نفر، به او ايمان نياوردند.

او همسر با ايمان و بسيار مهربانى، به نام رُحْمه داشت كه در سخت‏ترين شرايط، به ايوب عليه‏السلام خدمت كرد، و نسبت به او وفادارى نمود.

ايوب عليه‏السلام غرق در نعمت‏هاى الهى‏

گرچه ايوب عليه‏السلام چندان در هدايت قوم خود توفيق نيافت، ولى خودسازى و صبر و استقامت او، همواره در تاريخ درس مقاومت و خودسازى به انسان‏ها آموخته و مى‏آموزد، و موجب نجات انسان‏ها مى‏شود.

حضرت ايوب عليه‏السلام بر اثر دامدارى، داراى گوسفندان و شترها و گاوهاى بسيار شد، و ثروت كلانى به دست آورد، به علاوه در توسعه كشاورزى كوشيد، و داراى مزارع، باغ‏ها، ساربانان، چوپانان، غلامان و فرزندان بسيار گرديد.

ولى همه تلاشهايش بر اساس عدالت بود، حقوق الهى و حقوق مردم را ادا مى‏كرد، و همواره نعمت‏هاى الهى را شكر مى‏نمود، و هرگز امور مادى او را از عبادت الهى باز نداشت، اگر در انجام دو كار ناگزير مى‏شد، آن را كه براى بدنش دشوارتر و خشن‏تر بود بر مى‏گزيد، و همواره در كنار سفره‏اش يتيمان حاضر بودند.

بعضى نوشته‏اند: ايوب عليه‏السلام هفت پسر و سه دختر داشت، و داراى شش هزار شتر و چهارده هزار گوسفند، و هزار جفت گاو و هزار الاغ بود.(395)

كوتاه سخن آن كه در ميان انواع نعمت‏هاى الهى از مادى و معنوى قرار داشت، و همواره شك و سپاس الهى مى‏گفت، و به عبادت خدا اشتغال داشت، و به مستمندان رسيدگى مى‏كرد، و آن چه از وظايف و مسؤوليت‏هاى دينى و انسانى بود، همه را به گونه شايسته انجام مى‏داد.

ايوب در آزمايش عجيب الهى‏

ابليس به زندگى حضرت ايوب عليه‏السلام حسد برد، به پيشگاه خداوند چنين عرض كرد: اگر ايوب عليه‏السلام اين همه شكر نعمت تو را به جا مى‏آورد، از اين رو است كه زندگى مرفه و وسيعى به او داده‏اى، ولى اگر نعمت‏هاى مادى را از او بگيرى، هرگز شكر تو را به جا نمى‏آورد، اينك (براى امتحان) مرا بر دنياى او مسلط كن تا معلوم شود كه مطلب همين است كه گفتم.

خداوند براى اين كه اين ماجرا سندى براى همه رهروان راه حق باشد، به شيطان اين اجازه را داد، ابليس پس از اين اجازه به سراغ ايوب عليه‏السلام آمد و اموال و فرزندان ايوب را يكى پس از ديگرى نابود كرد، ولى اين حوادث دردناك نه تنها از شكر ايوب عليه‏السلام نكاست، بلكه شكر او افزون گرديد.

ابليس از خدا خواست بر گوسفندان و زراعت ايوب عليه‏السلام مسلط شود، اين اجازه به او داده شد.

ابليس همه زراعت ايوب عليه‏السلام را آتش زد، و گوسفندان او را نابود كرد، ولى ايوب نه تنها ناشكرى نكرد، بلكه بر حمد و شكرش افزوده شد.

سرانجام شيطان از خدا خواست كه بر بدن ايوب عليه‏السلام مسلط شود، و باعث بيمارى شديد او گردد، خداوند به او اجازه داد، شيطان آن چنان ايوب عليه‏السلام را بيمار كرد كه از شدت بيمارى و جراحت، توان حركت نداشت، بى آن كه كمترين خللى به عقل و درك او برسد، خلاصه نعمت‏ها يكى پس از ديگرى از ايوب عليه‏السلام گرفته مى‏شد، ولى در برابر آن، مقام شكر و سپاس او بالا مى‏رفت.(396)

در بعضى از تواريخ، ماجراى گرفتارى ايوب عليه‏السلام به بلاها، چنين ترسيم شده است:

روز چهارشنبه آخر ماه محرم بود، يكى از غلامان ايوب عليه‏السلام آمد و گفت: جماعتى از اشرار، غلامان تو را كشتند، و گاوها را كه به آن‏ها سپرده بودى به غارت بردند. هنوز سخن او تمام نشده بود كه غلام ديگر رسيد و گفت: اى ايوب! آتش عظيم از آسمان فرود آمد و همان دم همه چوپانان و گوسفندان تو را سوزانيد، در اين گفتگو بودند كه غلام سومى آمد و گفت: گروهى از سواران كلدانى و سرداران پادشاهان بابل آمدند و ساربانان را كشتند و شترانت را به يغما بردند.

در اين هنگام مردى گريبان چاك زده، خاك بر سر مى‏ريخت و با شتاب نزد ايوب عليه‏السلام آمد و گفت: اى ايوب فرزندانت به خوردن غذا مشغول بودند، ناگهان سقف بر سر آن‏ها فرود آمد و همه مردند.

حضرت ايوب همه اين اخبار را شنيد، ولى با كمال مقاومت، صبر و تحمل كرد، حتى ابروانش را خم ننمود، سر به سجده نهاد و عرض كرد:

اى خدا! اى آفريننده شب و روز، برهنه به دنيا آمدم و برهنه به سوى تو مى‏آيم، پروردگارا! تو به من دادى و تو از من بازپس گرفتى. بنابراين هر چه تو بخواهى خشنودم.

ايوب عليه‏السلام به درد پا مبتلا شد، ساق پايش زخم گرديد، به بيمارى سختى دچار گرديد كه قدرت حركت نداشت، هفت يا هفده سال با اين وضع گذراند و همواره به شكر خدا مشغول بود.

او چهار همسر داشت، سه همسرش او را واگذاشتند و رفتند، فقط يكى از آن‏ها به نام رُحْمه وفادار باقى ماند.

رنج و بيمارى او همچنان ادامه يافت و هفت سال و هفت ماه از آن گذشت، ولى حضرت ايوب، با صبر و مقاومت و شكر، همچنان آن روزهاى پر از رنج را گذراند؛ و اصلا نه در قلب و نه در زبان و نه در نهان و نه آشكارا، اظهار نارضايتى نكرد. زبان حالش به خدا اين بود:

تو را خواهم نخواهم نعمتت گر امتحان خواهى   در رحمت به رويم بند و درهاى بلا بگشا(397)

تلاش‏هاى رُحمة همسر باوفاى ايوب عليه‏السلام‏

همانگونه كه ايوب عليه‏السلام در مدت طولانى هفت يا هفده سال بيمارى و بلازدگى شديد، صبر و شكر نمود، همسر باوفاى او، رُحْمه (دختر ابراهيم بن يوسف، يا دختر يعقوب يا...) نيز در اين جهت همتاى ايوب بود و صبر و شكر مى‏نمود، او از خانه بيرون مى‏رفت و براى مردم در خانه‏ها كار مى‏كرد، و از مزد كارش هزينه ساده زندگى ايوب عليه‏السلام را تأمين مى‏نمود و از ايوب پرستارى مى‏كرد.(398)

ترفند ابليس، و خنثى‏سازى آن توسط ايوب عليه‏السلام‏

ابليس از هر طريقى وارد شد نتوانست ايوب عليه‏السلام را فريب دهد، بلكه او را مى‏ديد كه در سخت‏ترين بلاها، شكر و سپاس الهى به جا مى‏آورد، فريادى كشيد و فرزندان خود را به نزدش جمع كرد، همه شيطان‏ها نزد ابليس اجتماع كردند، آن‏ها ابليس را محزون يافتند، پرسيدند: چرا اندوهگين هستى؟

ابليس گفت: اين عبد (ايوب) مرا خسته و عاجز كرد، از خداوند خواستم مرا بر مال و فرزندش مسلط كرد، اموال و فرزندانش را نابود كردم، ولى او همواره شكر و سپاس الهى مى‏نمود، از خداوند خواستم مرا بر بدنش مسلط كند، خداوند چنين قدرتى به من داد، سراسر بدن او را بيمار نمودم، همه بستگان و مردم جز همسرش از او دور شدند، در عين حال همچنان با صبر و تحمل شكر خدا مى‏كند. از شما مى‏پرسم چه كنم؟ درمانده شده‏ام. طريق گمراهى ايوب را به من نشان دهيد.

فرزندان شيطان گفتند: آن همه مكر و نيرنگى كه در گذشته براى گمراهى مردم داشتى كجا رفت؟ با همان‏ها او را گمراه كن.

ابليس گفت: همه آن نيرنگ‏ها را به كار زده‏ام، ولى نتيجه نگرفته‏ام، اينك با شما مشورت مى‏كنم چه كنم؟

فرزندان شيطان گفتند: وقتى كه آدم عليه‏السلام را فريب دادى و او را از بهشت بيرون نمودى، از چه راه وارد شدى؟

ابليس گفت: از طريق همسرش حوا وارد شدم.

فرزندان شيطان گفتند: اكنون نيز از طريق همسر ايوب عليه‏السلام اقدام كن، زيرا جز همسرش كسى نزد او نمى‏رود، و او نمى‏تواند از همسرش نافرمانى كند.

ابليس گفت: راست مى‏گوييد، راه صحيح همين است.

ابليس به صورت مردى ناشناس نزد همسر ايوب عليه‏السلام آمد و گفت: حال همسرت ايوب چگونه است؟

رُحْمه گفت: گرفتار بلاها و بيمارى‏ها است.

ابليس او را آن چنان به وسوسه انداخت كه او بى تاب گرديد، در اين هنگام ابليس بزغاله‏اى را به رُحمه داد و گفت: اين بزغاله را به نام من نه به نام خدا، ذبح كن و از گوشتش غذا فراهم كن به ايوب بده بخورد، تا شفا يابد.

رُحمه نزد شوهرش ايوب آمد و آن بزغاله را آورد و پس از گفتارى گفت: اين بزغاله را بدون ذكر نام خدا ذبح كن تا از غذاى آن بخورى و شفا يابى و همه نعمت‏هاى از دست رفته به جاى خود برگردد.

ايوب: واى بر تو، دشمن خدا نزد تو آمده و مى‏خواهد از اين راه تو را گمراه سازد و تو فريب او را خورده‏اى، آيا آن همه مال و ثروت فرزند را چه كسى به ما داد؟

رُحمه: خداوند داد.

ايوب: چند سال ما از آن همه نعمت‏ها بهره‏مند شديم؟

رحمه: هشتاد سال.

ايوب: چند سال است خداوند ما را به اين بلا مبتلا نموده است؟

رحمه: هفت سال و چند ماه.

ايوب: واى بر تو، رعايت عدالت نمى‏كنى و انصاف را مراعات نخواهى كرد، مگر اين كه معادل هشتاد سال نعمت، هشتاد سال در بلا باشيم. سوگند به خدا اگر خداوند مرا شفا دهد، به جرم اين كار تو كه مى‏خواهى گوسفندى را به نام غير خدا ذبح كنم و غذاى حرام به من بدهى، صد تازيانه به تو خواهم زد، از اين پس از من دور شو، تا تو را نبينم.

آرى، ابليس مى‏خواست با غذاى حرام، ايوب عليه‏السلام را گمراه كند، ولى ايوب اين چنين در برابر القائات ابليس، حركت انقلابى نمود.

رحمه از ايوب عليه‏السلام دور شد، وقتى كه ايوب خود را تنها يافت و هيچگونه غذا و آب و همدم در نزد خود نديد به سجده افتاد و گفت:

رَبِّ أَنِّى مَسَّنِىَ الضُرُّ وَ اَنتَ اَرحَمُ الرَّاحِمينَ؛

پروردگارا! بدحالى و مشكلات به من رو آورده و تو مهربان‏ترين مهربانان هستى.

در اين هنگام دعاى ايوب عليه‏السلام به استجابت رسيد، و بلاها رفع شد و نعمت‏ها جايگزين آن‏ها گرديد.(399)

ادب حضرت ايوب عليه‏السلام در سخن گفتن با خدا

ايوب عليه‏السلام هنگامى كه در شديدترين گرفتارى با خدا سخن گفت:، عرض كرد:

رَبِّ أَنِّى مَسَّنِىَ الضُرُّ وَ اَنتَ اَرحَمُ الرَّاحِمينَ؛

پروردگارا! بدحالى و مشكلات به من رو آورده و تو مهربان‏ترين مهربانان هستى.(400)

او نگفت: خدايا تو مرا بيمار كردى و به من رحم كن، بلكه با كنايه و اشاره مقصود را بيان كرد.(401)

طبق روايات ديگر، ايوب عليه‏السلام همچنان صبر و مقاومت مى‏كرد، حتى از خدا نمى‏خواست كه گرفتارى او را رفع كند، بلكه همان را پسنديده بود كه خداوند براى او پسنديده بود. تا اين كه روزى همسرش رحمه از بيرون آمد و غذايى براى ايوب آورد، ايوب عليه‏السلام از او پرسيد اين غذا را از كجا تهيه كردى؟ او در پاسخ گفت: مقدارى از گيسوانم را فروختم و با پول آن غذا تهيه كردم. اينجا بود كه دل ايوب عليه‏السلام سخت به درد آمد، چرا كه پاى ناموس در كار بود، عرض كرد: خدايا! در برابر همه ناگوارى‏ها صبر كردم، و اين صبر را تو به من عطا فرمودى، ولى اينك به من مرحمت كن. ايوب اين سخن را در حالى مى‏گفت كه از روى تواضع، خاك بر سر و صورت خود مى‏ريخت، اينجا بود كه خداوند درهاى رحمت را به رويش گشوده و درهاى ناگوارى‏ها را بر رويش بست.(402)

علت سوگند ايوب به تنبيه همسرش‏

علاوه بر مطلب گذشته، نيز روايت شده شيطان به صورت طبيبى به همسر حضرت ايوب عليه‏السلام ظاهر شد و گفت: من شوهر تو را درمان مى‏كنم، به اين شرط كه وقتى درمان يافت، به من بگويد: تنها عامل سلامتى من تو بوده‏اى، و هيچ مزد ديگرى نمى‏خواهم.

همسر ايوب عليه‏السلام كه از ادامه بيمارى او سخت ناراحت بود اين پيشنهاد را پذيرفت، و نزد ايوب عليه‏السلام آمد و آن پيشنهاد را به او گفت.

ايوب عليه‏السلام كه متوجه دام شيطان بود، سخت بر آشفت و سوگند ياد كرد كه اگر سلامتى خود را بازيافت، صد تازيانه به همسرش بزند و او را تنبيه كند. (403)

و طبق روايت ديگر؛ ايوب عليه‏السلام همسرش را به دنبال كارى فرستاد، و او دير كرد، ايوب عليه‏السلام كه از شدت بيمارى رنج مى‏برد، سخت ناراحت شد و چنان سوگند ياد كرد.

و مطابق روايت ديگر: رُحمه براى تأمين هزينه زندگى از خانه و شهر خارج شد، كارى پيدا نكرد تا به مزد آن، زندگى خود و شوهرش را تأمين نمايد، پريشان حال بازگشت، ولى شرمنده شده بود كه با دست خالى به خانه بازگردد، زنى خوش سيما از آن جا عبور مى‏كرد، وقتى كه پريشانى رحمه را مشاهده كرد و علت آن را دريافت، به او گفت: تو گيسوان بلندى دارى، مقدارى از آن را بريده و به من بده تا به گيسوان خادم پيوند زنم، در عوض چيزى به تو مى‏دهم تا غذاى شوهرت را تأمين كنى.

رحمه پيشنهاد او را پذيرفت و مقدارى از گيسوى خود را بريد و به او داد، و مقدارى پول گرفت.

بعضى از دشمنان تيره دل، اين موضوع را به طور واژگونه به ايوب خبر دادند، آن گاه ايوب آن سوگند را ياد كرد.(404)

به هر حال وقتى كه ايوب عليه‏السلام سلامتى خود را باز يافت، براى اين كه به سوگند خود وفا كند، به دستور خداوند، بسته‏هايى از گندم (يا مانند آن) را كه داراى صد شاخه بود، به دست گرفت و يكبار بر همسرش زد، و سوگندش را ادا نمود.(405)

ايوب مى‏خواست همسرش را به خاطر آن همه خدمت‏ها و وفادارى‏ها ببخشد، ولى مسأله سوگند و نام خدا در ميان بود، خداوند اين مشكل را با دستور زدن يك دسته ساقه گندم حل كرد، گر چه اين كار، مصداق واقعى سوگند او نبود، ولى حفظ احترام قانون و عدم قانون‏شكنى از يكسو، و عفو و گذشت نسبت به آن زن مهربان از سوى ديگر باعث شد، كه خداوند با چنين دستورى، مشكل ايوب عليه‏السلام را حل كند.

شماتت دشمنان، بدترين رنج براى ايوب عليه‏السلام‏

امام صادق عليه‏السلام فرمود: هنگامى كه ابليس پس از وارد كردن آن همه بلا بر حضرت ايوب عليه‏السلام، جز صبر و شكر از او نديد، و از گمراه نمودن او مأيوس شد، نزد راهبان و عابدانى كه در غارهاى كوه‏ها مشغول عبادت بودند و قبلاً از اصحاب ايوب عليه‏السلام به شمار مى‏آمدند رفت و به آن‏ها گفت: برخيزيد نزد اين عبد مبتلا (ايوب) برويم، و از بلاى او سؤال كنيم. آن‏ها برخاستند و سوار بر مركب‏ها شدند تا نزديك خانه ايوب رسيدند، و در آن جا از مركب‏ها پياده شده، و به حضور ايوب عليه‏السلام آمدند و در ميان آن‏ها يك نفر نوجوان نيز وجود داشت. به ايوب گفتند:

چه گناهى كرده‏اى كه به اين بلا گرفتار شده‏اى، حتما گناهى را مخفيانه انجام داده‏اى، آن را به ما خبر بده. (به اين ترتيب شماتت نمودند.)

حضرت ايوب عليه‏السلام فرمود: سوگند به عزت پروردگارم، او مى‏داند كه هرگز لقمه غذايى نخورده‏ام كه يتيم يا فقيرى در كنارم نباشد كه از آن غذا بخورد، و هرگز دو اطاعت بر من عرضه نشد، مگر اين كه آن عبادتى را كه براى بدنم زحمت بيشترى داشت، برگزيدم.

در اين هنگام آن نوجوان به راهبان رو كرد، و گفت: بدا به حال شما با پاى خود نزد پيامبر خدا آمده‏ايد و او را سرزنش و شماتت و مجبور مى‏كنيد، تا از عبادت خداوند آن چه را پوشانده آشكار سازد، او جز عبادت خدا كارى انجام نداده است.

ايوب عليه‏السلام در همين هنگام (دلش شكست) و عرض كرد:

رَبِّ أَنِّى مَسَّنِىَ الشيطانُ بِنَصبٍ و عَذابٌ؛

پروردگارا! شيطان مرا به رنج و عذاب افكنده است.(406)

خداوند دعايش را مستجاب كرد... ايوب سلامتى خود را بازيافت و دردهاى الهى به رويش گشوده شد.

امام صادق عليه‏السلام افزود: حضرت ايوب عليه‏السلام پس از بهبودى پرسيدند: در اين بلاى بزرگ، بدترين درد و رنج چه بود؟! در پاسخ فرمود: شِماتَةُ الاَعداءِ شماتت دشمنان.(407)

چگونگى رفع بلا از ايوب، و ديدار همسرش از او

در قرآن در آيه 42 و 43 سوره صاد مى‏خوانيم خداوند به ايوب عليه‏السلام چنين وحى كرد:

ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَ شَرَابٌ وَ وَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَ ذِكْرَى لاُِوْلِى الاَْلْبَابِ؛

پاى خود را بر زمين بكوب! اين چشمه خنك براى شستشو و نوشيدن است، و افراد خانواده‏اش را به او بخشيديم، و همانند آنان را بر آنها افزوديم، تا رحمتى از سوى ما باشد و تذكّرى براى انديشمندان.

و در آيه 44 صاد مى‏فرمايد:

إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ؛

ما ايوب را صبور و شكيبا يافتيم، او چه بنده خوبى است كه بسيار بازگشت‏كننده به سوى خداست.

ايوب عليه‏السلام بدن خود را با آب آن چشمه زلال شستشو نمود، و از آن نوشيد، تمام دردها و رنج‏ها از بدنش برطرف گرديد سپس آن چه او از اموال و زراعت و دام و فرزندان را از دست داده بود، همه به اذن خدا بازگشتند و بهتر و افزونتر از قبل، به سراغ ايوب آمدند.

او لباس زيبا پوشيد و برخاست و در مكان بلندى نشست. پس از آن كه او در كنار چشمه زير درخت‏هاى خوشرنگ با چهره جوان و زيبا نشسته بود غرق در نعمت‏ها و الطاف الهى شده بود.

مطابق روايات، همسرش رُحمه كه در به در بيابان‏ها بود به ياد شوهر افتاد، گرچه شوهرش ايوب عليه‏السلام او را طرد كرده بود، ولى او به ياد شوهر دردمندش افتاد و تصميم گرفت براى ديدار او باز گردد، به سوى مكان استراحت ايوب عليه‏السلام حركت كرد، وقتى كه نزديك آن جا رسيد، ديد همه چيز فرق كرده و نعمت‏هاى فراوانى جايگزين قحطى و خشكى و بلاها شده است.

رُحمه هر چه در آن جا به جستجوى شوهر پرداخت او را نيافت و از فراق شوهر گريه كرد، و ايوب از آن مكان بلند او را مى‏ديد.

ايوب عليه‏السلام شخصى را نزد رحمه فرستاد، آن شخص نزد او آمد او را سرگردان يافت پرسيد: در جستجوى چه هستى؟ اى كنيز خدا!

رُحمه گريه كرد و گفت: در جستجوى آن مبتلا به بيمارى هستم كه در اين محل افتاده بود، نمى‏دانم چه بر سرش آمده و آيا از دنيا رفته است؟

آن شخص او را نزد ايوب عليه‏السلام برد، او ايوب عليه‏السلام را نمى‏شناخت، زيرا ايوب عليه‏السلام جوان و زيبا شده بود. در اين هنگام بين ايوب و او گفتگوى زير رخ داد.

ايوب: ايوب چه نسبتى با تو داشت؟

رُحمه در حالى كه گريه مى‏كرد گفت: او شوهر من است آيا او را نديده‏اى؟

ايوب: آيا اگر او را بنگرى او را مى‏شناسى؟

رحمه: آيا كسى هست كه شوهر و سرپرستش را نشناسد؟

در اين هنگام رحمه به چهره ايوب عليه‏السلام نگريست، چهره زيباى ايوب او را مجذوب كرد و گفت: آن هنگام ايوب در سلامت بود، شبيه‏ترين انسان‏ها به تو بود.

ايوب: من همان ايوب هستم، كه به من امر كردى تا گوسفندى را به نام ابليس ذبح كنم، من از فرمان خدا اطاعت كردم، و از دستور شيطان سرپيچى نمودم، و به درگاه خدا به نيايش و راز و نياز پرداختم، خداوند به من لطف كرد و نعمت‏هايش را به من باز گردانيد.(408)

آن گاه رُحمه خوشحال شد و زندگى خوش را در كنار شوهرش ايوب از سر گرفتند و به خوشى و شادكامى به زندگى شيرين خود ادامه دادند.

آرى اين است نتيجه درخشان صبر، شكر و سپاس كه گفته‏اند:

صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند   بر اثر صبر نوبت ظفر آيد

آرى مردان حق با دگرگون شدن نعمت‏ها، هرگز خود را نمى‏بازند، افكار و برنامه‏هايشان عوض نمى‏شود، آن‏ها در آسايش و بلا، در سلامت و بيمارى، در همه حال رابطه نزديك و تنگاتنگ با خداوند دارند، روح آن‏ها همچون اقيانوس كبير است كه طوفان‏ها آرامش آن را به هم نمى‏زند، بر اثر انبوه حوادث تلخ، مأيوس و پژمرده نمى‏گردند، و از آزمايش‏هاى الهى، راست قامت بيرون مى‏آيند، اين است درس بزرگ زندگى حضرت ايوب عليه‏السلام.

در ورق ديگر تاريخ مى‏خوانيم: رُحمه به خدمت شوهر و فداكارى خود ادامه داد، تا اين كه در اواخر، خسته و رنجور گرديد، سرانجام در يك درگيرى لفظى با ايوب عليه‏السلام، ايوب به او گفت: از من دور شو! رحمه نيز از ايوب عليه‏السلام جدا گرديد. ايوب ديگر هيچ نداشت و تنها و مظلوم، همچنان به صبر و شكر ادامه داد و از امتحان الهى پذيرفته گرديد، تا اين كه خداوند به او لطف كرد و سلامتى و جوانى او را به او بازگردانيد، و او را مشمول انواع نعمت‏ها كرد. رحمه با اين كه از ايوب جدا شده بود، دلش از مفارقت شوهر، مى‏تپيد و مى‏خواست با شوهر بلازده‏اش بار ديگر ملاقات نموده و آشتى كند. بى آن كه از سلامتى و دگرگونى وضع شوهر، اطلاع داشته باشد، تصميم گرفت به ديدار او بپردازد، و به پرستاريش ادامه دهد. به دنبال اين تصميم به خانه ايوب عليه‏السلام بازگشت، ناگاه جوانى زيبا را در باغ بسيار زيبا و پرگل و ميوه ديد، او را نشناخت تعجب كرد، اما ديرى نگذشت كه با اشاره ايوب عليه‏السلام دريافت كه خداوند لطف و رحمتش را شامل حال آن‏ها كرده، دست در گردن ايوب گذاشت، و هر دو با شور و شوق، خداوند را از آن همه لطف و مهر، سپاسگزارى كردند.

خداوند فرزندان صالحى از همين زن به ايوب عليه‏السلام داد، و زندگى او و همسرش، درسى از صبر و استقامت و شكر و ايمان براى ديگران گرديد.(409)

رُحمه گرچه يك بار خسته شد، اما به زودى پشيمان شد و به پرستارى و خدمت به شوهر رنج‏ديده‏اش ادامه داد، و خداوند نيز به او و شوهرش پاداش فراوان عطا كرد.

پايان داستان‏هاى زندگى ايوب عليه‏السلام