باز هم كيفر و پاداش عمل
از قديم و نديم اين مثل معروف است: چوب خدا صدا ندارد، گر
بخورد دوا ندارد. ولى بايد گفت: گاهى انسان به خوبى، صداى چوب خدا را احساس
مىكند، و لطف و كرم خداوند هم آن قدر هست كه اگر باز انسان گنهكار تا نفس دارد با
اين كه چوب خورده، با دلى پاك به سوى خداوند برود، قطعاً از دواى رحمت خداوند
بهرهمند خواهد شد. اينك به اين نمونه دقت كنيد:
طبق روايتى كه از امام صادق عليهالسلام نقل شده است، حضرت يوسف عليهالسلام با
گروهى از ارتشيان خود با اسكورت منظم و با شكوه خاصى به استقبال يعقوب عليهالسلام
آمدند. وقتى كه نزديك هم رسيدند، يوسف بر پدر سلام كرد و كاملاً احترام نمود، ولى
همين كه خواست از مركب پياده شود، شكوه و عظمت خود را كه ديد، مناسب نديد كه از
مركب پياده شود (يك لحظه ترك اولى كرد!) جبرئيل بر او نازل شد، به يوسف گفت: دست
خود را باز كن، چون يوسف دست خود را باز كرد، نورى از كف دست او به طرف آسمان ساطع
گشت. يوسف گفت: اين نور چيست؟
جبرئيل گفت: اين نور نبوت است كه از صلب تو خارج شد، به خاطر آن كه پيش پدر تواضع
نكردى و در برابر او پياده نشدى.(384)
اين روايت را صاحب مجمع البيان از كتاب النبوة نقل
مىكند. و در صافى مرحوم فيض از كافى و علل الشرايع نقل مىنمايد. سپس به نقل از
تفسير على بن ابراهيم مىگويد: امام عليهالسلام عليهالسلام فرمود:
وقتى جبرئيل به امر خداوند، نور نبوت را از صلب يوسف عليهالسلام خارج كرد، آن را
در صلب لاوى يكى از برادران يوسف قرار داد، زيرا لاوى
برادران را از كشتن يوسف عليهالسلام نهى كرده بود.(385)
خداوند او را به اين ترتيب به پاداشش رسانيد. او به اين افتخار رسيد كه پيامبران
بنى اسرائيل از ناحيه فرزندان او به وجود آيند؛ حضرت موسى عليهالسلام پسر عمران بن
يصهر بن واهث بن لاوى بن يعقوب مىباشد.(386)
آرى، يوسف عليهالسلام بر اثر پرهيزكارى و خداترسى، آن چنان مقام ارجمندى در
پيشگاه خدا پيدا كرد كه در روايت آمده: هنگامى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله
و سلم در شب معراج، به آسمان سوم رسيد، يوسف عليهالسلام را در آن جا به گونهاى
ديد كه:
كانَ فَضلُ حُسنِهِ عَلى سايِرِ الخَلقِ كَفَضلِ القَمرِ
لَيلَةَ البَدرِ عَلى سايرِ النُّجومِ؛
زيباييش نسبت به ساير مخلوقات، همانند زيبايى ماه در شب
چهارده نسبت به ستارگان بود.(387)
نوشتهاند: زليخا پير فرتوت و تهيدست شده بود به طورى كه گدايى مىكرد، روزى ديد
موكب شكوهمند يوسف عليهالسلام در حال عبور است، خود را به يوسف عليهالسلام رساند
و گفت:
سُبحانَ الَّذِى جَعلَ المُلوكَ عَبِيداً بِمَعصِيَتِهِم وَ
العَبيدَ مُلوكاً بِطاعَتِهِم؛
پاك و منزه است خداوندى كه پادشاهان را به خاطر معصيت و گناه
برده كرد، و بردگان را به خاطر اطاعت، پادشاه نمود.
حضرت يوسف عليهالسلام وقتى كه او را شناخت به او لطف و احسان كرد. به دعاى يوسف
عليهالسلام او جوان شد، و يوسف با او ازدواج نمود و از او داراى فرزندانى گرديد.(388)
در بعضى از روايات علت اين ازدواج چنين بيان شده: زليخا از زيبايى يوسف
عليهالسلام ياد كرد، يوسف عليهالسلام به او فرمود: چگونه
خواهى كرد كه اگر چهره پيامبر آخرالزمان حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را
بنگرى كه در جمال و كمال از من زيباتر است. محبت پيامبر اسلام صلى الله عليه
و آله و سلم در دل زليخا جا گرفت، يوسف از طريق وحى الهى، اين را دريافت، از اين
روز طبق دستور خدا، با او ازدواج كرد.(389)
پايان داستانهاى زندگى حضرت يوسف عليهالسلام
12- حضرت ايوب عليهالسلام
نام حضرت ايوب عليهالسلام چهار بار به عنوان يكى از پيامبران و بندگان صالح خدا
ذكر شده است.(390)
گر چه طبق بعضى از روايات، ايوب از نوادگان يكى از مؤمنان به حضرت ابراهيم
عليهالسلام بود(391)
ولى از آيه 84 انعام استفاده مىشود كه او از نوادههاى حضرت ابراهيم عليهالسلام
يا حضرت نوح عليهالسلام مىباشد.
علامه طبرسى در مجمع البيان، سلسله نسب حضرت ايوب عليهالسلام را چنين ذكر نموده:
ايوب بن اموص بن رازج بن روم بن عيصا بن اسحاق بن ابراهيم عليهالسلام(392)
بنابراين ايوب با پنج واسطه به حضرت ابراهيم عليهالسلام مىرسد(393)
و از سوى ديگر مادر ايوب عليهالسلام، از نوادههاى حضرت لوط عليهالسلام بود.(394)
حضرت ايوب عليهالسلام در سرزمين جابيه، يكى از نقاط معروف شام چشم به جهان گشود،
و پس از بلوغ، از طرف خداوند به پيامبرى مبعوث گرديد تا مردم آن سرزمين را از بت
پرستى و فساد به سوى خداپرستى و عدالت بكشاند، او 93 سال عمر كرد.
آن حضرت هفده سال مردم آن سرزمين را به سوى خداى يكتا دعوت كرد، هيچكس جز سه نفر،
به او ايمان نياوردند.
او همسر با ايمان و بسيار مهربانى، به نام رُحْمه داشت
كه در سختترين شرايط، به ايوب عليهالسلام خدمت كرد، و نسبت به او وفادارى نمود.
ايوب عليهالسلام غرق در نعمتهاى الهى
گرچه ايوب عليهالسلام چندان در هدايت قوم خود توفيق نيافت، ولى خودسازى و صبر و
استقامت او، همواره در تاريخ درس مقاومت و خودسازى به انسانها آموخته و مىآموزد،
و موجب نجات انسانها مىشود.
حضرت ايوب عليهالسلام بر اثر دامدارى، داراى گوسفندان و شترها و گاوهاى بسيار شد،
و ثروت كلانى به دست آورد، به علاوه در توسعه كشاورزى كوشيد، و داراى مزارع،
باغها، ساربانان، چوپانان، غلامان و فرزندان بسيار گرديد.
ولى همه تلاشهايش بر اساس عدالت بود، حقوق الهى و حقوق مردم را ادا مىكرد، و
همواره نعمتهاى الهى را شكر مىنمود، و هرگز امور مادى او را از عبادت الهى باز
نداشت، اگر در انجام دو كار ناگزير مىشد، آن را كه براى بدنش دشوارتر و خشنتر بود
بر مىگزيد، و همواره در كنار سفرهاش يتيمان حاضر بودند.
بعضى نوشتهاند: ايوب عليهالسلام هفت پسر و سه دختر داشت، و داراى شش هزار شتر و
چهارده هزار گوسفند، و هزار جفت گاو و هزار الاغ بود.(395)
كوتاه سخن آن كه در ميان انواع نعمتهاى الهى از مادى و معنوى قرار داشت، و همواره
شك و سپاس الهى مىگفت، و به عبادت خدا اشتغال داشت، و به مستمندان رسيدگى مىكرد،
و آن چه از وظايف و مسؤوليتهاى دينى و انسانى بود، همه را به گونه شايسته انجام
مىداد.
ايوب در آزمايش عجيب الهى
ابليس به زندگى حضرت ايوب عليهالسلام حسد برد، به پيشگاه خداوند چنين عرض كرد:
اگر ايوب عليهالسلام اين همه شكر نعمت تو را به جا مىآورد، از اين رو است كه
زندگى مرفه و وسيعى به او دادهاى، ولى اگر نعمتهاى مادى را از او بگيرى، هرگز شكر
تو را به جا نمىآورد، اينك (براى امتحان) مرا بر دنياى او مسلط كن تا معلوم شود كه
مطلب همين است كه گفتم.
خداوند براى اين كه اين ماجرا سندى براى همه رهروان راه حق باشد، به شيطان اين
اجازه را داد، ابليس پس از اين اجازه به سراغ ايوب عليهالسلام آمد و اموال و
فرزندان ايوب را يكى پس از ديگرى نابود كرد، ولى اين حوادث دردناك نه تنها از شكر
ايوب عليهالسلام نكاست، بلكه شكر او افزون گرديد.
ابليس از خدا خواست بر گوسفندان و زراعت ايوب عليهالسلام مسلط شود، اين اجازه به
او داده شد.
ابليس همه زراعت ايوب عليهالسلام را آتش زد، و گوسفندان او را نابود كرد، ولى
ايوب نه تنها ناشكرى نكرد، بلكه بر حمد و شكرش افزوده شد.
سرانجام شيطان از خدا خواست كه بر بدن ايوب عليهالسلام مسلط شود، و باعث بيمارى
شديد او گردد، خداوند به او اجازه داد، شيطان آن چنان ايوب عليهالسلام را بيمار
كرد كه از شدت بيمارى و جراحت، توان حركت نداشت، بى آن كه كمترين خللى به عقل و درك
او برسد، خلاصه نعمتها يكى پس از ديگرى از ايوب عليهالسلام گرفته مىشد، ولى در
برابر آن، مقام شكر و سپاس او بالا مىرفت.(396)
در بعضى از تواريخ، ماجراى گرفتارى ايوب عليهالسلام به بلاها، چنين ترسيم شده
است:
روز چهارشنبه آخر ماه محرم بود، يكى از غلامان ايوب عليهالسلام آمد و گفت: جماعتى
از اشرار، غلامان تو را كشتند، و گاوها را كه به آنها سپرده بودى به غارت بردند.
هنوز سخن او تمام نشده بود كه غلام ديگر رسيد و گفت: اى ايوب! آتش عظيم از آسمان
فرود آمد و همان دم همه چوپانان و گوسفندان تو را سوزانيد، در اين گفتگو بودند كه
غلام سومى آمد و گفت: گروهى از سواران كلدانى و سرداران پادشاهان بابل آمدند و
ساربانان را كشتند و شترانت را به يغما بردند.
در اين هنگام مردى گريبان چاك زده، خاك بر سر مىريخت و با شتاب نزد ايوب
عليهالسلام آمد و گفت: اى ايوب فرزندانت به خوردن غذا مشغول
بودند، ناگهان سقف بر سر آنها فرود آمد و همه مردند.
حضرت ايوب همه اين اخبار را شنيد، ولى با كمال مقاومت، صبر و تحمل كرد، حتى
ابروانش را خم ننمود، سر به سجده نهاد و عرض كرد:
اى خدا! اى آفريننده شب و روز، برهنه به دنيا آمدم و برهنه به
سوى تو مىآيم، پروردگارا! تو به من دادى و تو از من بازپس گرفتى. بنابراين هر چه
تو بخواهى خشنودم.
ايوب عليهالسلام به درد پا مبتلا شد، ساق پايش زخم گرديد، به بيمارى سختى دچار
گرديد كه قدرت حركت نداشت، هفت يا هفده سال با اين وضع گذراند و همواره به شكر خدا
مشغول بود.
او چهار همسر داشت، سه همسرش او را واگذاشتند و رفتند، فقط يكى از آنها به نام
رُحْمه وفادار باقى ماند.
رنج و بيمارى او همچنان ادامه يافت و هفت سال و هفت ماه از آن گذشت، ولى حضرت
ايوب، با صبر و مقاومت و شكر، همچنان آن روزهاى پر از رنج را گذراند؛ و اصلا نه در
قلب و نه در زبان و نه در نهان و نه آشكارا، اظهار نارضايتى نكرد. زبان حالش به خدا
اين بود:
تو را خواهم نخواهم نعمتت گر امتحان خواهى
|
|
در رحمت به رويم بند و درهاى بلا بگشا(397)
|
تلاشهاى رُحمة همسر باوفاى ايوب عليهالسلام
همانگونه كه ايوب عليهالسلام در مدت طولانى هفت يا هفده سال بيمارى و بلازدگى
شديد، صبر و شكر نمود، همسر باوفاى او، رُحْمه (دختر ابراهيم بن يوسف، يا دختر
يعقوب يا...) نيز در اين جهت همتاى ايوب بود و صبر و شكر مىنمود، او از خانه بيرون
مىرفت و براى مردم در خانهها كار مىكرد، و از مزد كارش هزينه ساده زندگى ايوب
عليهالسلام را تأمين مىنمود و از ايوب پرستارى مىكرد.(398)
ترفند ابليس، و خنثىسازى آن توسط ايوب عليهالسلام
ابليس از هر طريقى وارد شد نتوانست ايوب عليهالسلام را فريب دهد، بلكه او را
مىديد كه در سختترين بلاها، شكر و سپاس الهى به جا مىآورد، فريادى كشيد و
فرزندان خود را به نزدش جمع كرد، همه شيطانها نزد ابليس اجتماع كردند، آنها ابليس
را محزون يافتند، پرسيدند: چرا اندوهگين هستى؟
ابليس گفت: اين عبد (ايوب) مرا خسته و عاجز كرد، از خداوند خواستم مرا بر مال و
فرزندش مسلط كرد، اموال و فرزندانش را نابود كردم، ولى او همواره شكر و سپاس الهى
مىنمود، از خداوند خواستم مرا بر بدنش مسلط كند، خداوند چنين قدرتى به من داد،
سراسر بدن او را بيمار نمودم، همه بستگان و مردم جز همسرش از او دور شدند، در عين
حال همچنان با صبر و تحمل شكر خدا مىكند. از شما مىپرسم چه كنم؟ درمانده شدهام.
طريق گمراهى ايوب را به من نشان دهيد.
فرزندان شيطان گفتند: آن همه مكر و نيرنگى كه در گذشته براى گمراهى مردم داشتى كجا
رفت؟ با همانها او را گمراه كن.
ابليس گفت: همه آن نيرنگها را به كار زدهام، ولى نتيجه نگرفتهام، اينك با شما
مشورت مىكنم چه كنم؟
فرزندان شيطان گفتند: وقتى كه آدم عليهالسلام را فريب دادى و او را از بهشت بيرون
نمودى، از چه راه وارد شدى؟
ابليس گفت: از طريق همسرش حوا وارد شدم.
فرزندان شيطان گفتند: اكنون نيز از طريق همسر ايوب
عليهالسلام اقدام كن، زيرا جز همسرش كسى نزد او نمىرود، و او نمىتواند از همسرش
نافرمانى كند.
ابليس گفت: راست مىگوييد، راه صحيح همين است.
ابليس به صورت مردى ناشناس نزد همسر ايوب عليهالسلام آمد و گفت:
حال همسرت ايوب چگونه است؟
رُحْمه گفت: گرفتار بلاها و بيمارىها است.
ابليس او را آن چنان به وسوسه انداخت كه او بى تاب گرديد، در اين هنگام ابليس
بزغالهاى را به رُحمه داد و گفت: اين بزغاله را به نام من نه به نام خدا، ذبح كن و
از گوشتش غذا فراهم كن به ايوب بده بخورد، تا شفا يابد.
رُحمه نزد شوهرش ايوب آمد و آن بزغاله را آورد و پس از گفتارى گفت: اين بزغاله را
بدون ذكر نام خدا ذبح كن تا از غذاى آن بخورى و شفا يابى و همه نعمتهاى از دست
رفته به جاى خود برگردد.
ايوب: واى بر تو، دشمن خدا نزد تو آمده و مىخواهد از اين راه تو را گمراه سازد و
تو فريب او را خوردهاى، آيا آن همه مال و ثروت فرزند را چه كسى به ما داد؟
رُحمه: خداوند داد.
ايوب: چند سال ما از آن همه نعمتها بهرهمند شديم؟
رحمه: هشتاد سال.
ايوب: چند سال است خداوند ما را به اين بلا مبتلا نموده است؟
رحمه: هفت سال و چند ماه.
ايوب: واى بر تو، رعايت عدالت نمىكنى و انصاف را مراعات
نخواهى كرد، مگر اين كه معادل هشتاد سال نعمت، هشتاد سال در بلا باشيم. سوگند به
خدا اگر خداوند مرا شفا دهد، به جرم اين كار تو كه مىخواهى گوسفندى را به نام غير
خدا ذبح كنم و غذاى حرام به من بدهى، صد تازيانه به تو خواهم زد، از اين پس از من
دور شو، تا تو را نبينم.
آرى، ابليس مىخواست با غذاى حرام، ايوب عليهالسلام را گمراه كند، ولى ايوب اين
چنين در برابر القائات ابليس، حركت انقلابى نمود.
رحمه از ايوب عليهالسلام دور شد، وقتى كه ايوب خود را تنها يافت و هيچگونه غذا و
آب و همدم در نزد خود نديد به سجده افتاد و گفت:
رَبِّ أَنِّى مَسَّنِىَ الضُرُّ وَ اَنتَ اَرحَمُ
الرَّاحِمينَ؛
پروردگارا! بدحالى و مشكلات به من رو آورده و تو مهربانترين
مهربانان هستى.
در اين هنگام دعاى ايوب عليهالسلام به استجابت رسيد، و بلاها رفع شد و نعمتها
جايگزين آنها گرديد.(399)
ادب حضرت ايوب عليهالسلام در سخن گفتن با خدا
ايوب عليهالسلام هنگامى كه در شديدترين گرفتارى با خدا سخن گفت:، عرض كرد:
رَبِّ أَنِّى مَسَّنِىَ الضُرُّ وَ اَنتَ اَرحَمُ
الرَّاحِمينَ؛
پروردگارا! بدحالى و مشكلات به من رو آورده و تو مهربانترين
مهربانان هستى.(400)
او نگفت: خدايا تو مرا بيمار كردى و به من رحم كن، بلكه با كنايه و اشاره مقصود را
بيان كرد.(401)
طبق روايات ديگر، ايوب عليهالسلام همچنان صبر و مقاومت مىكرد، حتى از خدا
نمىخواست كه گرفتارى او را رفع كند، بلكه همان را پسنديده بود كه خداوند براى او
پسنديده بود. تا اين كه روزى همسرش رحمه از بيرون آمد و غذايى براى ايوب آورد، ايوب
عليهالسلام از او پرسيد اين غذا را از كجا تهيه كردى؟ او در پاسخ گفت:
مقدارى از گيسوانم را فروختم و با پول آن غذا تهيه كردم. اينجا بود كه دل
ايوب عليهالسلام سخت به درد آمد، چرا كه پاى ناموس در كار بود، عرض كرد:
خدايا! در برابر همه ناگوارىها صبر كردم، و اين صبر را تو به من عطا فرمودى، ولى
اينك به من مرحمت كن. ايوب اين سخن را در حالى مىگفت كه از روى تواضع، خاك
بر سر و صورت خود مىريخت، اينجا بود كه خداوند درهاى رحمت را به رويش گشوده و
درهاى ناگوارىها را بر رويش بست.(402)
علت سوگند ايوب به تنبيه همسرش
علاوه بر مطلب گذشته، نيز روايت شده شيطان به صورت طبيبى به همسر حضرت ايوب
عليهالسلام ظاهر شد و گفت: من شوهر تو را درمان مىكنم، به اين شرط كه وقتى درمان
يافت، به من بگويد: تنها عامل سلامتى من تو بودهاى، و هيچ مزد
ديگرى نمىخواهم.
همسر ايوب عليهالسلام كه از ادامه بيمارى او سخت ناراحت بود اين پيشنهاد را
پذيرفت، و نزد ايوب عليهالسلام آمد و آن پيشنهاد را به او گفت.
ايوب عليهالسلام كه متوجه دام شيطان بود، سخت بر آشفت و سوگند ياد كرد كه اگر
سلامتى خود را بازيافت، صد تازيانه به همسرش بزند و او را تنبيه كند.
(403)
و طبق روايت ديگر؛ ايوب عليهالسلام همسرش را به دنبال كارى فرستاد، و او دير كرد،
ايوب عليهالسلام كه از شدت بيمارى رنج مىبرد، سخت ناراحت شد و چنان سوگند ياد
كرد.
و مطابق روايت ديگر: رُحمه براى تأمين هزينه زندگى از خانه و شهر خارج شد، كارى
پيدا نكرد تا به مزد آن، زندگى خود و شوهرش را تأمين نمايد، پريشان حال بازگشت، ولى
شرمنده شده بود كه با دست خالى به خانه بازگردد، زنى خوش سيما از آن جا عبور
مىكرد، وقتى كه پريشانى رحمه را مشاهده كرد و علت آن را دريافت، به او گفت:
تو گيسوان بلندى دارى، مقدارى از آن را بريده و به من بده تا به گيسوان خادم پيوند
زنم، در عوض چيزى به تو مىدهم تا غذاى شوهرت را تأمين كنى.
رحمه پيشنهاد او را پذيرفت و مقدارى از گيسوى خود را بريد و به او داد، و مقدارى
پول گرفت.
بعضى از دشمنان تيره دل، اين موضوع را به طور واژگونه به ايوب خبر دادند، آن گاه
ايوب آن سوگند را ياد كرد.(404)
به هر حال وقتى كه ايوب عليهالسلام سلامتى خود را باز يافت، براى اين كه به سوگند
خود وفا كند، به دستور خداوند، بستههايى از گندم (يا مانند آن) را كه داراى صد
شاخه بود، به دست گرفت و يكبار بر همسرش زد، و سوگندش را ادا نمود.(405)
ايوب مىخواست همسرش را به خاطر آن همه خدمتها و وفادارىها ببخشد، ولى مسأله
سوگند و نام خدا در ميان بود، خداوند اين مشكل را با دستور زدن يك دسته ساقه گندم
حل كرد، گر چه اين كار، مصداق واقعى سوگند او نبود، ولى حفظ احترام قانون و عدم
قانونشكنى از يكسو، و عفو و گذشت نسبت به آن زن مهربان از سوى ديگر باعث شد، كه
خداوند با چنين دستورى، مشكل ايوب عليهالسلام را حل كند.
شماتت دشمنان، بدترين رنج براى ايوب عليهالسلام
امام صادق عليهالسلام فرمود: هنگامى كه ابليس پس از وارد كردن آن همه بلا بر حضرت
ايوب عليهالسلام، جز صبر و شكر از او نديد، و از گمراه نمودن او مأيوس شد، نزد
راهبان و عابدانى كه در غارهاى كوهها مشغول عبادت بودند و قبلاً از اصحاب ايوب
عليهالسلام به شمار مىآمدند رفت و به آنها گفت: برخيزيد نزد
اين عبد مبتلا (ايوب) برويم، و از بلاى او سؤال كنيم. آنها برخاستند و سوار
بر مركبها شدند تا نزديك خانه ايوب رسيدند، و در آن جا از مركبها پياده شده، و به
حضور ايوب عليهالسلام آمدند و در ميان آنها يك نفر نوجوان نيز وجود داشت. به ايوب
گفتند:
چه گناهى كردهاى كه به اين بلا گرفتار شدهاى، حتما گناهى را
مخفيانه انجام دادهاى، آن را به ما خبر بده. (به اين ترتيب شماتت نمودند.)
حضرت ايوب عليهالسلام فرمود: سوگند به عزت پروردگارم، او
مىداند كه هرگز لقمه غذايى نخوردهام كه يتيم يا فقيرى در كنارم نباشد كه از آن
غذا بخورد، و هرگز دو اطاعت بر من عرضه نشد، مگر اين كه آن عبادتى را كه براى بدنم
زحمت بيشترى داشت، برگزيدم.
در اين هنگام آن نوجوان به راهبان رو كرد، و گفت: بدا به حال
شما با پاى خود نزد پيامبر خدا آمدهايد و او را سرزنش و شماتت و مجبور مىكنيد، تا
از عبادت خداوند آن چه را پوشانده آشكار سازد، او جز عبادت خدا كارى انجام نداده
است.
ايوب عليهالسلام در همين هنگام (دلش شكست) و عرض كرد:
رَبِّ أَنِّى مَسَّنِىَ الشيطانُ بِنَصبٍ و عَذابٌ؛
پروردگارا! شيطان مرا به رنج و عذاب افكنده است.(406)
خداوند دعايش را مستجاب كرد... ايوب سلامتى خود را بازيافت و دردهاى الهى به رويش
گشوده شد.
امام صادق عليهالسلام افزود: حضرت ايوب عليهالسلام پس از بهبودى پرسيدند:
در اين بلاى بزرگ، بدترين درد و رنج چه بود؟! در پاسخ فرمود:
شِماتَةُ الاَعداءِ شماتت دشمنان.(407)
چگونگى رفع بلا از ايوب، و ديدار همسرش از او
در قرآن در آيه 42 و 43 سوره صاد مىخوانيم خداوند به ايوب عليهالسلام چنين وحى
كرد:
ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَ شَرَابٌ وَ
وَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَ ذِكْرَى
لاُِوْلِى الاَْلْبَابِ؛
پاى خود را بر زمين بكوب! اين چشمه خنك براى شستشو و نوشيدن
است، و افراد خانوادهاش را به او بخشيديم، و همانند آنان را بر آنها افزوديم، تا
رحمتى از سوى ما باشد و تذكّرى براى انديشمندان.
و در آيه 44 صاد مىفرمايد:
إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ
أَوَّابٌ؛
ما ايوب را صبور و شكيبا يافتيم، او چه بنده خوبى است كه
بسيار بازگشتكننده به سوى خداست.
ايوب عليهالسلام بدن خود را با آب آن چشمه زلال شستشو نمود، و از آن نوشيد، تمام
دردها و رنجها از بدنش برطرف گرديد سپس آن چه او از اموال و زراعت و دام و فرزندان
را از دست داده بود، همه به اذن خدا بازگشتند و بهتر و افزونتر از قبل، به سراغ
ايوب آمدند.
او لباس زيبا پوشيد و برخاست و در مكان بلندى نشست. پس از آن كه او در كنار چشمه
زير درختهاى خوشرنگ با چهره جوان و زيبا نشسته بود غرق در نعمتها و الطاف الهى
شده بود.
مطابق روايات، همسرش رُحمه كه در به در بيابانها بود به ياد شوهر افتاد، گرچه
شوهرش ايوب عليهالسلام او را طرد كرده بود، ولى او به ياد شوهر دردمندش افتاد و
تصميم گرفت براى ديدار او باز گردد، به سوى مكان استراحت ايوب عليهالسلام حركت
كرد، وقتى كه نزديك آن جا رسيد، ديد همه چيز فرق كرده و نعمتهاى فراوانى جايگزين
قحطى و خشكى و بلاها شده است.
رُحمه هر چه در آن جا به جستجوى شوهر پرداخت او را نيافت و از فراق شوهر گريه كرد،
و ايوب از آن مكان بلند او را مىديد.
ايوب عليهالسلام شخصى را نزد رحمه فرستاد، آن شخص نزد او آمد او را سرگردان يافت
پرسيد: در جستجوى چه هستى؟ اى كنيز خدا!
رُحمه گريه كرد و گفت: در جستجوى آن مبتلا به بيمارى هستم كه
در اين محل افتاده بود، نمىدانم چه بر سرش آمده و آيا از دنيا رفته است؟
آن شخص او را نزد ايوب عليهالسلام برد، او ايوب عليهالسلام را نمىشناخت، زيرا
ايوب عليهالسلام جوان و زيبا شده بود. در اين هنگام بين ايوب و او گفتگوى زير رخ
داد.
ايوب: ايوب چه نسبتى با تو داشت؟
رُحمه در حالى كه گريه مىكرد گفت: او شوهر من است آيا او را نديدهاى؟
ايوب: آيا اگر او را بنگرى او را مىشناسى؟
رحمه: آيا كسى هست كه شوهر و سرپرستش را نشناسد؟
در اين هنگام رحمه به چهره ايوب عليهالسلام نگريست، چهره زيباى ايوب او را مجذوب
كرد و گفت: آن هنگام ايوب در سلامت بود، شبيهترين انسانها به
تو بود.
ايوب: من همان ايوب هستم، كه به من امر كردى تا گوسفندى را به نام ابليس ذبح كنم،
من از فرمان خدا اطاعت كردم، و از دستور شيطان سرپيچى نمودم، و به درگاه خدا به
نيايش و راز و نياز پرداختم، خداوند به من لطف كرد و نعمتهايش را به من باز
گردانيد.(408)
آن گاه رُحمه خوشحال شد و زندگى خوش را در كنار شوهرش ايوب از سر گرفتند و به خوشى
و شادكامى به زندگى شيرين خود ادامه دادند.
آرى اين است نتيجه درخشان صبر، شكر و سپاس كه گفتهاند:
صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند
|
|
بر اثر صبر نوبت ظفر آيد
|
آرى مردان حق با دگرگون شدن نعمتها، هرگز خود را نمىبازند، افكار و
برنامههايشان عوض نمىشود، آنها در آسايش و بلا، در سلامت و بيمارى، در همه حال
رابطه نزديك و تنگاتنگ با خداوند دارند، روح آنها همچون اقيانوس كبير است كه
طوفانها آرامش آن را به هم نمىزند، بر اثر انبوه حوادث تلخ، مأيوس و پژمرده
نمىگردند، و از آزمايشهاى الهى، راست قامت بيرون مىآيند، اين است درس بزرگ زندگى
حضرت ايوب عليهالسلام.
در ورق ديگر تاريخ مىخوانيم: رُحمه به خدمت شوهر و فداكارى خود ادامه داد، تا اين
كه در اواخر، خسته و رنجور گرديد، سرانجام در يك درگيرى لفظى با ايوب عليهالسلام،
ايوب به او گفت: از من دور شو! رحمه نيز از ايوب
عليهالسلام جدا گرديد. ايوب ديگر هيچ نداشت و تنها و مظلوم، همچنان به صبر و شكر
ادامه داد و از امتحان الهى پذيرفته گرديد، تا اين كه خداوند به او لطف كرد و
سلامتى و جوانى او را به او بازگردانيد، و او را مشمول انواع نعمتها كرد. رحمه با
اين كه از ايوب جدا شده بود، دلش از مفارقت شوهر، مىتپيد و مىخواست با شوهر
بلازدهاش بار ديگر ملاقات نموده و آشتى كند. بى آن كه از سلامتى و دگرگونى وضع
شوهر، اطلاع داشته باشد، تصميم گرفت به ديدار او بپردازد، و به پرستاريش ادامه دهد.
به دنبال اين تصميم به خانه ايوب عليهالسلام بازگشت، ناگاه جوانى زيبا را در باغ
بسيار زيبا و پرگل و ميوه ديد، او را نشناخت تعجب كرد، اما ديرى نگذشت كه با اشاره
ايوب عليهالسلام دريافت كه خداوند لطف و رحمتش را شامل حال آنها كرده، دست در
گردن ايوب گذاشت، و هر دو با شور و شوق، خداوند را از آن همه لطف و مهر، سپاسگزارى
كردند.
خداوند فرزندان صالحى از همين زن به ايوب عليهالسلام داد، و زندگى او و همسرش،
درسى از صبر و استقامت و شكر و ايمان براى ديگران گرديد.(409)
رُحمه گرچه يك بار خسته شد، اما به زودى پشيمان شد و به پرستارى و خدمت به شوهر
رنجديدهاش ادامه داد، و خداوند نيز به او و شوهرش پاداش فراوان عطا كرد.
پايان داستانهاى زندگى ايوب عليهالسلام