معارفى از قرآن

شهيد محراب آيت الله دستغيب (ره)

- ۱۲ -


26

بسم الله الرحمن الرحيم
ان المصدقين و المصدقات و اقرضوا الله قرضاً حسناً يضاعف لهم و لهم اجر كريم والدين آمنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون والشهداء عند ربهم لهم اجرهم و نورهم و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب الجحيم‏(294)

چرا دعايمان مستجاب نمى‏شود؟

در كتاب الدعاء از اصول كافى روايتى نقل كرده كه تذكرش بسيار نافع است:
شخصى خدمت كشاف حقائق جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) عرضه داشت‏(295) گفت دو آيه در قرآن هست من آنها را مى‏جويم ولى نمى‏يابم. فرمود كدام آيه است كه تخلف شده است و تو، به نتيجه نرسيده‏اى؟ گفت اول اينكه خداوند در قرآن فرموده است و قال ربكم ادعونى استجب لكم مرا بخوانيد تا استجابت كنم و من مكرر دعا كرده‏ام و نشده. امام فرمود: افترى الله عزوجل اخلف وعده آيا گمان مى‏كنى خدا خلف وعده بكند؟ (خلف وعده قبيح است عقلاً و شرعاً مذموم است. خدا مى‏فرمايد: اوفوا بالعهد هر عهدى كه كرديد وفا بكنيد آن وقت خودش به وعده‏اش وفا نمى‏كند كه دعا بكنند اجابت نشود) اظهار حيرت كرد گفت آقا البته هيچ وقت خدا خلف وعده نمى‏كند قال فمم پس علت چيست؟ قال لا ادرى گفت آقا نمى‏دانم. مى‏فرمايد:(296) اينكه فرمود دعا كنيد تا من اجابت كنم، نه هر كس مى‏خواهد باشد اگر تو حرف خدا را شنيدى، خدا هم حرف تو را مى‏شنود.
آدمى اطاعت خدا را نمى‏كند آن وقت منتظر است خدا اطاعت او را بكند؟ در ضمن حديث قدسى نسبت به ماه رجب دارد(297) هر كس حرف مرا بشنود من حرفش را مى‏شنوم، چقدر واجبات از تو فوت شده با چه روئى مى‏گوئى يا الله و حاجت مى‏طلبى؟ اولين قدم اطاعت است اگر كسى واجبى از او فوت نشود حرامى هم از او سر نزند آن وقت بگويد يا الله به جا است. كسى كه مى‏خواهد دعا بكند آيا حق دعا دارد يا نه؟ مثلاً معصيت كننده حق دعا ندارد عقلا، مگر اينكه توبه كند كه بعداً هم امام مى‏فرمايد: ثم دعاه من جهة الدعاء عرض مى‏كند آقا جهت دعا چيست؟ فرمود اينكه فتحمد الله و تذكر نعمه عندك ثم تشكره كسى كه از خداى خودش چيزى بخواهد اول داده‏هايش را بشمارد. بگو: اى خداى كريم كه من در شكم مادر بودم تو شير در پستان مادر برايم تهيه كردى لذا امام دستور مى‏دهد موقعى كه مى‏خواهى حاجت بطلبى اول ثناء خدا كن آنگاه حمد خداى را كن بر نعمتهائى كه به تو داده و شكر كن آن نعمتها را آنگاه صلوات بر محمد و آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) فرست و پس از صلوات ثم تذكر ذنوبك فتقربها ثم تستعيذ منها گناهانت را بشمار و بگو: خدايا منم همان بنده كفران نعمت كننده، از تو پوزش مى‏طلبم و استغفار مى‏نمايم پس از اينكه فارغ شد بگويد: خدايا منت بر من بگذار مثلا مريضم را شفا بده بايد از جهت دعا وارد گردى.

سريع الاجابة براى بنده مطيع

در تذكره‏ها هم نوشته‏اند وقتى بچه‏اى پشت بام بوده مادرش تعقيبش مى‏كند كه او را بگيرد بچه مى‏رود روى لب بام نزديك ناودان كه مى‏رسد بچه است نمى‏فهمد، افتادن و مردن است بالاخره مادر بيچاره از پشت بام داد مى‏زند مسلمانها به فريادم برسيد، كسانى كه در كوچه رد مى‏شويد به داد برسيد خلاصه آن لحظه‏اى كه موقع سقوط بچه بود از حسن اتفاق يك نفر از اخيار رد مى‏شد ديد ناودان زير پاى بچه شكست و افتاد آن بنده خدا گفت يا الله بگير، بچه معلق در هوا ايستاد و سقوط نكرد. به اشاره مومنى خرق عادت مى‏شود كه بعد آن مومن صالح بچه را مى‏گيرد روى زمين مى‏گذارد اين طرف و آن طرف كوچه مردم تا اين منظره را مى‏بينند مى‏آيند به دست بوسى او و لباسش را به تبرك بردن، آن بنده صالح گفت: مسلمانها چطور شده كسى كه شصت سال فرمان خدا را برده اگر يك دفعه هم خداى عالم عرض اين بنده را بشنود مگر مهم است؟ من شصت سال فرمان او را اطاعت مى‏كنم يك دفعه اگر خدا حرف مرا بشنود كه مهم نيست.
بالاخره غرضم همين كلمه بود انا مطيع من اطاعنى آدمى بايد مطيع باشد تا وقتى حاجت مى‏طلبد به او بدهند، تو چقدر لبيك گفته‏اى به امر خدا تا خدا هم لبيك به خواهش تو بگويد اگر تمام امرهاى خدا را اطاعت كردى. اگر هيچ گناهى از تو سر نزد آن وقت حاجت طلبيدى و نشد گله كن‏(298) شما به عهد خدا وفا كنيد خدا هم به عهد شما وفا مى‏فرمايد.

اجابت به تدريج و به وسيله اسباب

چون اين بحث پيش آمد ناچارم اين جمله را هم بگويم نسبت به اجابت دعا شرايط دارد و بعد از آن هم كه شرايطش درست شد اجابت دعا دو قسم است گاهى صلاح در اين است كه فوراً بشود گاهى صلاح در تدريج است، اينكه فرمود استجب لكم نه اينكه بدون سبب اجابت شود؟
خدا فرمود دعا كن بگو خدايا اين مريض را شفا بده آن وقت اگر اجابت شد اجابتش نه فورى و بدون اسباب است كه مثلاً بدون دواء و جراحى خوب شود فرمود استجب لكم تو مى‏خواهى كه اين مريض خوب شود خوبش مى‏كنيم هر چند مثلاً ماه ديگر با دواء و جراحى نه اينكه آناً خرق اسباب شود مگر معجزه مى‏خواهى؟ آن هم مخصوص پيغمبر و امام است براى مصالح ديگرى وگرنه اجابت لازمه‏اش خرق اسباب نيست.
خواستم بگويم بالاخره مستجاب است ولى به اسباب و به تدريج، نه اينكه خرق عادت و بدون اسباب، خدا مستجاب مى‏كند با اسباب گاهى مثلاً يك سال طول مى‏كشد.
در اصول كافى از عجله داشتن در استجابت دعا نهى شده است هيچ وقت نگو طول كشيد تا گفتى چرا نشد كار خراب است، منتظر باش ببين چه وقت مى‏شود دست آخر اگر اينجا نشد براى آخرتت ذخيره فرموده است كه راستى برايت بهتر است، خود شخص نمى‏فهمد خداى او كه عالم الغيب است مى‏داند و برايش خير باقى را اختيار مى‏فرمايد همه دنيا چه ارزش دارد تا خواسته‏هاى جزئى آن چه باشد در هر حال مى‏گذرد مثلاً از خداوند خانه و پارك و فرش خواسته آيا مدت استفاده از اينها با آن همه دردسرهايش چند سال است به اين مناسبت داستان ابو ميسر عابد را بگويم كه در مفاتيح هم ذكر كرده است.

ازدواج عابد با دختر اشراف زاده

ابو ميسر عابد در عبادت قوى بوده، در مسجد برائا در اين مكان مقدس شبانه روز مى‏مانده و به عبادت سرگرم بوده، دخترى از اشراف زاده‏ها عبورش از اين مكان مى‏افتد تا چشمش به وضع عابد مى‏افتد منقلب مى‏شود خيلى كيف مى‏كند پياده مى‏شود نزد عابد مى‏آيد احوالپرسى مى‏كند عابد به او مى‏گويد من ديدم آخرش دنيا فانى است چه بهتر از همان اول رهايش كنم دختر گفت: ابو ميسر ممكن است من را به همسرى خودت در آورى، من زن تو بشوم گفت به يك شرط اگر مى‏توانى با همين شرط زندگى بكنى و با همين حصير بسازى آرى وگرنه با اين وضع اشرافى تو، ازدواج ما جور در نمى‏آيد. دختر پذيرفت مراسم عقد به سادگى هر چه تمامتر برگزار شد وقتى وارد حجله شدند دختر ديد زير پاى ابو ميسر يك حصير است گفت ابو ميسر اگر مى‏خواهيم با همديگر باشيم و براى خدا كار بكنيم بين بدنمان و خاك هيچ فاصله‏اى نبايد باشد اين حصير را هم كنار بگذار، روى خاك مثل شب اول قبر عروسى كنيم.
گاهى بعضى نفوس بيدار مى‏شوند آنچه در قبر برايش پيدا مى‏شود همين جا آگاه مى‏شود.

گاهى مصلحت در تاخير استجابت است

جوان عزيز تو دعا بكن بگو: خدايا براى حفظ دينم همسر صالحه‏اى نصيب فرما، مستجاب مى‏شود اما به مرور و گاهى هم مى‏شود كه خود تاخير مصالحى دارد يعنى ممكن است زود به او بدهند لكن مصلحتهائى زير پرده است كه كمى بايد طول بكشد، مثلاً مصلحتى كه در روايت ذكر شده است حبا لذكره‏(299) گاه مى‏شود مومنى حاجتى دارد با سوز دل به درگاه خدا ندبه مى‏كند، ندا مى‏رسد حاجتش رواست اما به اين زودى به او ندهيد زيرا كه اگر زود به او داديد ديگر ما را از سوز دل نمى‏خواند، ما صداى ناله بنده مان را دوست داريم اين بنده تا گرفتار است روى سوز دل ما را مى‏خواند و با سوز دل يا الله گفتن هم دواى تمام دردهاى باطنى اوست ولى همين كه حاجحتش را دادند، ديگر در مسجد پيدايش نمى‏شود. خداى نكرده اگر روزگارى يكى از شما مثلاً ميلونر شويد كجا در مسجد پيدايتان مى‏شود؟
نزديك‏ترين حالات بنده به پروردگارش وقتى است كه سرش به سجده باشد(300) دلش شكسته باشد، چشمش گريان باشد، اين نزديكترين حالات بنده به خداست - آن وقت چنين سعادت عظيمى به تو داده اگر مثلاً خدا يك ميليون پول به تو بدهد و اين سعادت كنار برود آيا مى‏ارزد؟ اگر پرده عقب برود مى‏گوئى نه، كاميابى و رسيدن به مراد، نفس را گردن كلفت‏تر مى‏كند، انسان را از خدا دور مى‏كند، كامهاى مادى غالب مى‏شود، كام الهى، روحانى اخروى رها مى‏شود، اما در حاجات مادى صورتش ناكامى است باطنش رحمت، لطف، فضل كرم، ظاهرش گريه و انابه است اما باطنش خنده و شادمانى است.

آب و آتش و تعبيرى شگفت

براى تاييد عرضم روياى صادقه‏اى بگويم - عالم رويا كه نمونه‏اى از عالم ملكوت است عجائب دستگاه خلقت و حقائق را نمايش مى‏دهد البته امر معنوى غير از صورت است لذا علم تعبير هم عطاى خداست و يكى از كسانى كه علم تعبير به او عطا شده بود ابن سيرين است.
يك نفر نزد ابن سيرين آمد و گفت: من خواب عجيبى ديده‏ام در صحرا آنچه به چشم مى‏آمد دو قسمت بود يك قسمت سمت راست آب فرح‏انگيز، شيرين و روان ولى از سمت چپش تمام آتش و دود طورى كه نمى‏شد نفس كشيد، شعله‏هاى آتش زبانه مى‏كشيد و مردمان دو دسته بودند. عده‏اى لخت مى‏شدند در آب فرح‏انگيز و خنك مى‏رفتند و قليلى به عكس يك دفعه در آتش مى‏رفتند و كمى طول مى‏كشيد مى‏ديدم سر در آب نشاط انگيز در مى‏آوردند راحت مى‏شدند و خنده و شادى مى‏كردند، تعبيرش چيست؟
ابن سيرين هم خيلى خوب فهماند گفت: آب، تمام خوشيهاى دنياست، تمام شهوات دنياست، تمام لذات نفسانى است كه بشر نگاه ظاهرش مى‏كند خودش را در آب مى‏افكند اما آخرش را نمى‏بيند مرد آخر بين مبارك بنده‏اى است آخرش آتش قهر خداست - سوال و جواب است‏(301) رهايت كه نمى‏كنند.
و اما آتشى كه چند نفر قليلى در آن مى‏رفتند و سپس از رحمت سر در مى‏آوردند، اصحاب بلا بودند هر كس در دنيا بلا، سختى، گرفتارى به انواع مختلفه داشت يكى گرفتار يمالى، ديگرى بدنى، خود اينها رحمت است، مدتش اندك و پاداشش باقى است، راستى مى‏ارزد(302).
ابن ابى يعفور خدمت امام جعفر صادق (عليه السلام) عرضه داشت كه آقا مريضم، از خدا شفاى مرا بخواه (حاصل روايت شريفه) فرمود: خود من يك سال است تب دارم، پسرم اسماعيل شش ماه است كه تب دارد. خواستم بگويم بالاخره حاجت رواست منتهى حاجتهائى كه رواست اكثراً با اسباب و مرور زمان است و گاهى مصالح عاليه‏اى در كار است كه رعايت آن مصلحت، اولى است.

چهل سال پس از اجابت واقع شد

پيغمبر اولواالعزم جناب موسى با وزيرش هارون اين دو بزرگوار نفرينى كردند چون خيلى از دست فرعونيان شكنجه، آزار به موسى و بنى اسرائيل رسيد گفتند: خدايا اينها را هلاك كن اموالشان را از بين ببر(303) از سوز دل و تمام شرائط در آنها موجود بود، ندا رسيد اجيبت دعوتكما خيلى خوب حاجتتان رواست - طول كشيد تا چهل سال كه اين دو بزرگوار چشم به راه بودند آن وقت هنگام استجابت رسيد، اولاً تمام زينتهاى ششصدذ هزار نفر لشكر فرعون نصيب موسى و بنى اسرائيل شد، ثانيا چقدر آيات بينات كه موجب زيادتى بصيرت و معرفت مى‏شد مشاهده كردند و در ظرف اين مدت چقدر پاداش صابرين را بردند.
آيات عظيم الهى در چگونگى از بين بردن فرعونيان همه شنيده‏ايد. وقتى آمدند از رود نيل رد شوند فرعون كه سوار اسبش بود اسب نزديك نمى‏آيد جبرئيل سوار بر ماديانى مى‏شود و جلو اسب فرعون به راه مى‏افتد اسب فرعون نيز حركت مى‏كند دوازده كوچه در رود نيل پيدا شد. آخرين نفر از لشكر فرعون كه پشت سر لشكريان موسى بودند كه رسيد، يك دفعه تمام ديوارهاى آبى ريخت روى سر تمامشان همه را غرق كرد يك نفر زنده نماند اما بعد از چهل سال از دعاى موسى و هارون كه همان وقت اجابت شد ولى زمان وقوعش چهل سال بعد بود. موضوع اين آيه بس است بقيه روايت راجع به آيه دوم را بگويم:

چرا عوض انفاق در دنيا نيامد

دومين آيه كه در آن اشكال داشت و ما انفقتم من شى‏ء فهو يخلفه‏(304) خدا در قرآن وعده داده هر چيزى دادى ما جايش پر مى‏كنيم هر چه دادى خدا عوضش مى‏دهد در همين دنيا، ثواب آخرت كه سر جايش فهو يخلفه ثواب آخرت و جبران در دنيا گفت آقا من خودم مكرر پول داده‏ام در راه خدا انفاق كرده‏ام خبرى هم نشده جايش پر نشده است. امام (عليه السلام) فرمود: آيا گمان مى‏كنى خدا خلف وعده مى‏كند؟ گفت نه ولى نمى‏دانم. فرمود: لو ان احدكم اكتسب المال من حله و انفقه فى حله لم ينفق درهما الا اخلف عليه كسى كه از راه حلال پول در آورد چه اشخاصى كه انفاق مى‏كنند از پول حرام در حالى كه هم اكنون بايد حقوق واجبه‏اش را بدهد يا الان واجب شده بود آن را خرج كند و نكرد چطور مى‏تواند از اين مال انفاق كند؟ يا مثلاً فرض كنيد زن بدون اذن شوهرش از مال شوهرش بخواهد انفاق بكند يا اولاد بدون اذن پدر، همين كه حلال نباشد هيچ فايده‏اى ندارد تا برسيد به كلاه سر مشترى گذاشتن يا غش در معامله كردن تا برسد به جائى كه كسب و كارش خراب باشد مثلاً ماهى بى فلس فروختن اصل معامله حرام است يا حرمت عرضى مثل دزدى كردن.
انفقه فى حله محلى كه مى‏دهى آن هم حلال باشد، هر انفاقى كه آدمى در راه نفس و هوى كرد غلط است هر چند صورت‏3 بهترين كارها است همين كه رياء كرد به قصد انمايش يا شهرت كرد عوضى ندارد كه خدا بخواهد عوضش بدهد، تو دادى كه مرحبا به تو بگويند، مرحبا كه گفتند مزدت را گرفتى. اگر براى خدا داده باشى لم ينفق درهماً الا اخلف عليه يك درهم نمى‏دهى مگر اينكه خدا جايش را مى‏دهد(305).
حاجى نورى چهل داستان در اين باره نقل كرده است. اگر بخواهم شواهد اين معنى را ذكر كنم خيلى طول مى‏كشد ولى همينقدر بدانيد هر كس مال حلال به دست بياورد و در راه حلال هم صرف كند يعنى براى خدا بدهد با مورد بدهد، اسراف نكند، بلاشك عوضش را مى‏بيند هر چه بدهد معامله با خدا زيان ندارد اگر مى‏بينى چيزى گيرت نيامده بدانكه انفاقت از جهتى خراب بوده يا براى خدا نبوده يا به كسى كه دادى موردش نبوده يا اصل پول خرابى داشته است و الا هر چه دادى خدا در اين دنيا هم عوض مى‏دهد.

عوض صدقه گاهى جلوگيرى از بلا است

نكته ديگر آنكه گاهى عوضى كه خدا مى‏دهد مطابق با آنچه شخص داده است و گاهى بدل آن است مثلاً صد تومان داد عوضش جلوگيرى از پيش آمد بدى شد يا مثلاً تصادفى مى‏خواست بشود كه برود بيمارستان ده پانزده هزار تومان خرج بكند آخرش هم با پاى شل از بيمارستان بيرون بيايد خدا همين جا پيش از تصادف، او را نگهداشت چون صد تومان در راه خدا داد. خواستم بگويم عوضش هم گاهى رفع بلا از او مى‏گردد.

27

بسم الله الرحمن الرحيم
و الذين آمنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون و الشهداء عند ربهم لهم اجرهم و نورهم والذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب الجحيم اعلموا انما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال والاولاد كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتراه مصفرا ثم يكون حطاماً و فى الاخرة عذاب شديد و مغفرة من الله و رضوان و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور(306)
.

ايمان راستى از عمل جدا نيست

مراد به ايمان در اين آيه البته ايمان حقيقى است نه ايمان زبانى كه در ظاهر است ايمان قلبى كه خشوع قلب همراه آن است، بلاشك ايمان راستى بدون انقياد و تسليم نمى‏شود، يك واجبى را كه انجام ندهد به همان اندازه در ايمان ناقص است، يك حرامى را كه ترك نكند به همان اندازه ايمان ناقص است ايمان كامل تصديق بالجنان و عمل بالاركان است ايمان بدون عمل اصلش متحقق نمى‏شود، دروغ است كسى ايمان به خدا و قيامت و به سوال و جواب داشته باشد آن وقت مثلاً ماه رمضان روزه نگيرد چنين چيزى نمى‏شود اگر كسى خداى را بشناسد لزوم اطاعت پيغمبر و قرآن را بشناسد و ايمانى داشته باشد به چه جرأت بدون عذر روزه نگيرد معلوم مى‏شود اصل ايمان خراب است، ضعيف است. غرضم ايمان حقيقى بدون عمل متحقق نخواهد شد به هر اندازه كه باشد لذا اينجا كه مى‏فرمايد والذين آمنوا (يعنى آمنوا تحقيقاً، صادقاً، خالصاً، مخلصاً) هر كس ايمان به خدا و رسولش در دل او جاى گرفت به ايمان راست و درست اولئك هم الصديقون بنابر مشهور، مراد آن است كه ايشان ملحق به صديقين و شهداء مى‏شوند لهم اجر الصديقين و الشهداء از براى آنها است پاداشى كه خدا به صديقين و شهداء داده و مى‏دهد.

صديق بسيار راستگو و درست كردار است

معنى صديق و شهداء كدام است؟ صديق مبالغه در صدق است، صادق يعنى راست البته راستى در گفتار و كردار يعنى دروغ نگويد خلاف واقع و خلاف حقيقت نگويد صادق باشد و از آن بدتر دروغ در كردار است و از صدق در كلام مهمتر صدق در كردار است كه آدمى علاوه بر اينكه بر زبانش دروغ نگويد مطابق با واقع بگويد كردارش هم مطابق گفتارش باشد من صدق فعله قولهيعنى هر طورى كه قول او بوده عملش، راه و روشش هم مطابق آن باشد مثلاً وعده‏اى مى‏دهد اگر تخلف در عمل كند دروغ محسوب مى‏شود، بايد عملش گفتارش را تصديق كند، در امور دينى كه صدق در آنجا خيلى مهم است به زبانش مى‏گويد الله اكبر، خداى عالم از همه چيز بزرگتر است، بايد عملاً بفهماند ظاهر كند، خدا از پول و زن و اولاد و از هر چه تصور شود بزرگتر است بايد در راه و روشش هم اين قسم باشد.

براى پول بيشتر خاضع است

سيد بن طاووس مى‏فرمايد: گاهى آدمى رسوا مى‏شود در چه؟ مثلاً با يك نفر گفتگو دارد از او خواهش مى‏كنى براى خدا رهايش كن قبول نمى‏كند اما اگر مثلاً يك هزار تومانى كنار دستش بگذارى و بگوئى نديده قرار بده مى‏گويد: چشم، براى پول فوراً تسليم مى‏شود اما براى خدا اعتناء نمى‏كند.
غرضم مثال است براى الله اكبر، آيا خدا بزرگتر از پول نيست؟! بى مروت، گاه مى‏شود ترس پاى طرف مى‏گذارى زود تسليم مى‏شود از خدا بايد بيشتر بترسى يا فلان مخلوق؟!

در بيم و اميد از غير خدا رسوا مى‏شود

اگر خوف و رجاء در كار بيايد آنجا صدق خيلى سخت است آدمى خيال مى‏كند مى‏گويد از عذاب خدا مى‏ترسم اما از عذاب خدا بيشتر مى‏ترسى يا از فقر؟ بسيارى از تاجرها هستند به آنها مى‏گوئى اين معامله حرام است. مى‏گويد چاره ندارم، خوف ديگر كدام است؟ رجاء و اميد صادق نيست هر كس دنبال هر چه مى‏رود از اين است كه اميد به آن دارد كسى كه دنبال نماز و روزه نمى‏رود چون اميد به خدا ندارد كسى كه كار خير نمى‏كند چون اميد به بهشت ندارد، دروغ مى‏گويد، زارع اگر اميد داشته باشد كه اگر در اين زمين تخم بپاشد يك دانه صد برابر بهره‏اش مى‏برد، اگر زير زمين باشد تخم پيدا مى‏كند و مى‏كارد. كسى كه اميد داشته باشد يك درهم اگر در راه خدا داد خدا هفتصد برابر به او مى‏دهد چقدر با خدا معامله مى‏كند؟ پس آن كسى كه در راه خدا انفاق نمى‏كند اميد ندارد، دروغ مى‏گويد.
غرضم مسأله رجاء صادق است اگر در دلى پيدا شد از عمل براى خدا جدا نيست، اگر گاهى ياد بهشت بكند هوس است. اگر راست مى‏گوئى چرا دنبال بهشت نمى‏روى؟ چرا براى بهشت خودت را آماده نمى‏كنى؟
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: خدا بهشت را حرام فرموده بر هر لغو گوئى بر هر هرزه‏اى، بر هر بد زبانى، فحش دهنده‏اى كه باك ندارد از هر چه با زبانش بگويد يا بشنود(307) بهشت حرام است براى چنين اشخاصى مگر اصلاح شوند. لعنت به مردى كه جلوى روى بچه به زنش فحش دهد علاوه آنچه گذشت بچه‏اش را هم فحش دهنده مى‏كند.

با رئيس صديقين على (عليه السلام) محشور مى‏شود

اولئك هم الصديقون صدق لعله قوله به زبانت اقرار مى‏كنى من بنده خدا هستم در عملت كبر نكنى‏(308) به خودت مغرور نباشى، در اعمالت كبر از تو سر نزند، آدمى كه مى‏گويد: اياك نعبد و اياك نستعين تنها خدا را مى‏پرستم و تنها از خدا يارى مى‏جويم اجمالاً مومن در كارهايش صدق مى‏ورزد تا به صديقين ملحق بشود كه در راس آنها اسدالله الغالب على بن ابى طالب است. يكى از القاب آقا الصديق است. صديق لقب على است نه ديگران، صدق مطلق در على (عليه السلام) است. كدام صدق مى‏رسد به صدق على (عليه السلام) از اول تا آخرش، گفت: بنده خدايم قولش، فعلش راه و روشش يك لحظه از طريق بندگى تجاوز نكرد يوم ينفع الصادقين صدقم اى شيعه على (عليه السلام) تو هم اگر به مقدار خودت در صدق سعى كردى ان شاء الله ملحق مى‏شوى به اميرالمؤمنين سيدالموحدين الصديق الاكبر و الفاروق الاعظم اسدالله الغالب على بن ابى طالب (عليه السلام).
يك نفر خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد گفت: يا رسول الله فاصله من تا مدينه بسيار است جمله جامعى به من بفرمائيد تا سرمشقى باشد فرمود احفظ لسانك زبانت را درياب، باز پرسيد ديگر چه، فرمود احفظ لسانك مرتبه سوم فرمود: احفظ لسانك عرب پرسيد سه سوال كردم فرموديد: احفظ لسانك فرمود(309) مگر آدمى را در آتش جهنم مى‏اندازد غير از خرمن گفتارهاى او؟!
خرمن يك عمر زبانت آتش شده خيلى مواظبت كنيد گاه مى‏شود به همين زبان كفر مى‏گويد، به اين زبانش دلى را مى‏رنجاند، سرى را فاش مى‏كند، به وسيله يك كلمه، آتشهائى روشن مى‏كند غرضم صدق است ان شاء الله شيعيان على (عليه السلام) شما مى‏خواهيد برسيد به خدمت صديق اكبر، بيائيد ايمان صادقى كه با عمل همراه باشد پيدا كنيم، به مقدار قوه سعى در صدق كنيم راست بگو با خدا، با محمد، با على، با خلق راست بگو.

براى آشتى دادن دروغ مانعى ندارد

البته چند مورد است دروغ شرعاً اذن داده شده يكى مورد اصلاح است، اصلاح بده هر چند به وسيله دروغ باشد، ميان زن و شوهرى يا همسايه، يا دو نفر مسلمان، اصلاح بده هر چند به دروغ باشد، دروغ كه از گناهان كبيره است، در مورد آشتى دادن بسيار خوب است براى شرح بيشتر و موارد استثناى دروغ، به كتاب گناهان كبيره مراجعه شود.

امامان گواهان امتند

شهداء جمع شاهد و در اينجا بسيارى از مفسرين گفته‏اند به معنى گواه است نه شهداء باصطلاح متاخرين يعنى كسانى كه كشته شده‏اند در راه خدا، بلكه مراد در اينجا شاهد و گواه است گواهها، شاهدهاى خدا و ملائكه و كسانى كه به مقام علم رسيدند به يكتائى خدا(310) اين گواهى خيلى مهم است در قيامت هر امامى گواه بر اعمال اهل زمان خودش است‏(311).
گواهان اين امت دوازده نور پاك، دودمان طاهره آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) هستند.
والدين آمنوا كسانى كه ايمان حقيقى پيدا كردند اينها هستند كه ملحق مى‏شوند به صديقين و شهداء لهم اجرهم يعنى لهم كاجرهم البته نه عين آن مقام كه هر كس موحد شد در درجه سيدالموحدين اسدالله الغالب على بن ابى طالب (عليه السلام) باشد بلكه اجر آنها نيز به او داده مى‏شود وگرنه توحيد على (عليه السلام) مختص به خود او است‏(312) لهم، يعنى براى مومنين است اجرى كه براى شهدا و صديقين است.
آنگاه نقطه مقابل مومن يعنى وضع كافر را هم ذكر مى‏كند.

كافران ملازم دوزخند

والذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب الجحيم آنهائى كه كافر شدند ايمان به خدا نداشته، آخرت را تكذيب مى‏كردند آيات قرآن را، آيات تكوينيه الهيه را كه انبياء و آل محمدند، تكذيب مى‏نمودند، هر كافرى اهل آتش است، اصحاب نار، عبارت است از ملازم آتش يعنى هميشه با آتش است، از جاى خودش تكان نمى‏خورد كه جهنم باشد چون در جهنم رفتن دو قسم است يك وقت زندان و محل پاك شدن از گناه است كه گناهكار را يك ماه يا يك سال يا بيشتر آنجا مى‏برند براى پاك شدن بعد بيرونش مى‏آورند ولى اگر بى ايمان مرد ديگر علاجى ندارد، در جهنم نمى‏ماند مگر كسى كه منكر خدا و رسول است كسى كه تكذيب مى‏كند حرفهاى خدا و امام را(313) ديگر علاجى ندارد بلى اميد است آنهائى كه اين طور نيستند امثال من و شماها، خدايا تو شاهدى ما مكذب نيستيم، مصدقيم. منتهى گناه هم از ما سر مى‏زند، صدقى هم نداريم لذا اميدواريم كه خلود براى ما و امثال ما نباشد ان شاء الله، لكن يك ساعتش هم سخت است بلكه يك لحظه هم سخت است.
اميرالمؤمنين در نهج البلاغه مى‏فرمايد(314) خدا بنده‏اى را كه دوست دارد فرداى قيامت نمى‏گذارد نعره جهنم هم به گوشش بخورد(315) از راه دور تا جهنم گنهكار را مى‏بيند از همان دور شعله آتش كه او را مى‏بيند نعره عاشقانه‏اى براى گنهكاران و كافران از جهنم بلند مى‏شود كه پرده‏هاى گوش را پاره مى‏كند، مگر اهل تقوا آنهائى كه با خدا سر و كار داشتند، خدا آنها را دوست مى‏دارد نمى‏گذارد نعره جهنم بگوششان برسد.
اى مومنى كه در دنيا خصوصاً ماههاى رمضان العفوها گفتى پناه به او بردى، التماسها و تضرعهاى تو بى اثر نيست در عوضش هم خدا نمى‏گذارد حتى صداى جهنم را هم بشنوى خداوند چشمهايشان را نگه مى‏دارد كه به منظره‏هاى هولناك نيفتد، وقتى كه شعله بالا مى‏رود شايد ديده باشيد جرقه هائى هم پيدا مى‏شود، شعله‏هاى جهنم هم جرقه‏هايش مثل قطعات كوه است چه بهشتش و چه جهنمش قابل توصيف نيست نمى‏شود از بهشت صرفنظر كرد و نه به جهنم مى‏شود تن در داد اگر آدمى در عمر چهل پنجاه ساله‏اش از اول تا آخرش تمام به سختى و ناراحتى بگذراند به اميد اينكه ساعت مرگ وعده‏هاى خدا نصيبش گردد مى‏ارزد هر ناكامى سهل است ولكن به خدا، محروميت از بهشت سهل نيست‏(316).

مكاشفه بهشت برزخى و ناله از فراق آن

مرحوم شيخ محمود عراقى اعلى الله مقامه از اجله تلامذه شيخ انصارى است در آخر كتاب دارالسلام نوشته است شبى پشت بام مدرسه صدر در كربلا بودم بعد مقدارى خوابم برد در آن عالم در برزخ واردم كردند و جائى كه بعد از مرگ بايد بروم نشانم دادند انواع نعمتها، پذيرائيها، دلربائيها خلاصه وضع طورى بود كه من در همان حال عرض كردم پروردگارا، ديگر دنيا را نمى‏خواهم به من گفتند نمى‏شود هنوز زود است بعد كه بيدار شدم به خودم آمدم از فراق آن عالم گريه مى‏كردم.
يك نفر ديگر از اخيار بوده است بعد از اينكه برزخ را مى‏بيند باز بر مى‏گردد به دنيا تا دو ماه گريه مى‏كرده از فراق بهشت برزخى و آن دستگاهى كه مؤمن بعد از مرگ دارد بعد از دو ماه از دار دنيا مى‏رود.
من و تو چون آن بهجت‏ها را نديده‏ايم نمى‏دانيم چه خبر است، وصفهائى كه خدا در قرآن براى بهشت ذكر فرموده اذا رأيت ثم رأيت نعماً و ملكاً كبيراً هفت اقليم كره زمين را خدا در قرآن بازيچه گرفته است چون چيزى نيست، تمام دارائى كره زمين و حكومتش جز دردسر چيزى نيست. لهو و لعب، بازى و سرگرمى بيهوده است اما ملك مى‏خواهى؟ بعد از مرگ است خدا بگويد بزرگ است آن درست است. بى خود نيست كه سرورهاى ما، بزرگان دين ما، ائمه ما چه ناله‏ها داشتند چون پى به آن عالم برده بودند.
در دعاى ابو حمزه است: خدايا ادخلنى الجنة برحمتك و زوجنى من الحور العين بفضلك آنجا وضع ديگرى است. آدمى در اينجا نمى‏تواند حقيقت بهشت را بفهمد، هر كس در هر عالمى است ادراكش از آن عالم تجاوز نمى‏كند. بچه در رحم مادر، بيرون رحم را ادراك نمى‏كند كسانى كه روى خاك هستند بيرون پوسته عالم ماده را محال است ادراك كنند غير از تصديق خدا و محمد و آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) اجمالاً بهشت صرف نظر كردنى نيست، به اشك چشمت، به انفاق كردنت، آن قدر بايد پشيمان شوى از گناهانت تا بهشت برايت درست شود، كثافتها پاك شود، هر كثافت گناهى، احتياج به پاك كردن دارد(317) ديروز گفتم كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: زنها بيشتر جهنمى هستند مگر به انفاق و بذل مال، خودت را برهانى، هر چه دارى در راه رضاى خدا بدهى تا خدا هم تلافى كند. بگذرم هر كس بايد به فكر خودش باشد.

همه از عاقبت كار بايد بترسيم

تو نگو من شيعه هستم، ميزان قلب است و ايمان و تقوا هيچ كس نمى‏تواند به خودش اطمينان پيدا بكند كه من با ايمان مى‏ميرم، چه دانى؟ به قول شيخ شوشترى روى منبر مى‏فرموده: من بدبخت مى‏ترسم ساعت آخر عمرم بدترين ساعاتم باشد، مى‏ترسم وقتى كه مى‏ميرم تابوتى كه برايم مى‏آورند آتش باشد، كفنم، غسلم، قبرم، زمينم، آسمانم، خوراكم، لباسم، از هر طرف رو كنم، آتش باشد. كسى چه داند كه آخر كار چه شود، چه اشخاصى كه مدتها در راه تقوا و صلاح بودند آن را رها كردند در راه فساد و فسق و فجور و كفر افتادند تا به درك واصل شدند. گاهى به عكس است چه اشخاصى كه مدتها از خدا غافل بودند، يك دفعه به ياد خدا افتادند و به راه اصلى ادامه دادند تا مردند. هيچ كس نمى‏داند كه آخر كار چه مى‏شود لذا بايد مثل بيد از ايمان خود بترسند، بلرزند، تمام پناه به خدا ببرند يك لحظه هم در آتش جهنم سخت است، ديدنش هم سخت است. در روايت دارد كمترين كسى كه معذب مى‏شود نعلينى از آتش پايش مى‏كنند ولى تا پايش را در نعلينى مى‏كند، مغز سرش جوش مى‏آيد(318) با اين ضعف چطور طاقت دارى؟ اى زنها! چرا پايتان را باز مى‏گذاريد؟ آيا نمى‏ترسيد كه يك جفت نعلين آتش پاى شما كنند. عريان رفتن به خيابان آتش است. دارى خودت و جوانها را آتش مى‏زنى، آتش فتنه بر پا مى‏كنى هيچ ترس هم ندارى؟ چقدر بى باك. سابقين از عباداتشان ترسشان بيشتر بوده تا مردمان كنونى از گناه. بشر امروزه از گناه ترسى ندارد، ترسها به كلى از بين رفته، از همه چيز مى‏ترسند مگر از گناه.
اولئك اصحاب النار خالدين فيها راجع به كسانى است كه بى ايمان مرده‏اند اما آنهائى كه با ايمان مردند ولى از گناه پاك نشده‏اند، هميشه در آتش نيستند البته گناه هم مراتب دارد.
در روايت دارد در دنيا پيش از مرگ بلاهائى به مؤمن مى‏دهند تا كفاره گناهانش بشود(319) وقتى مى‏ميرد كمى بارش سبكتر گردد اگر به اين پاك نمى‏شود در جان كندنش معطلش مى‏كنند تا بارش كمتر شود اگر هم به اين نشد از حضرت زين العابدين (عليه السلام) است مى‏فرمايد در برزخ مى‏ماند خدا داند تا هر چه گناه داشته پاك و پاكيزه شود. وارد محشر كه شود ديگر پاك وارد گردد(320) و بعضى هستند گناهشان زياد است كه در برزخ پاك نمى‏شوند مى‏افتد به قيامت و آنجا هم به عقبات كه پنجاه موقف، هر موقفى هزار سال معطل مى‏شود در هر موقفى مقدارى اصلاح مى‏گردد.
ندانم اينها اشاره به چه نوع گناهان است مگر بگويم گناهان قلبى مثل كبريا حقد يا حسد يا اينطور گناهان، بايد سالها بگذرد تا اصلاح گردد اگر چنانچه در مواقف هم نشد مى‏رسد به جهنم، آنجا كه رسيد مقدار وقوفش در جهنم به مقدار پاكى از گناهش است وقتى كه پاك شد از جهنم بيرونش مى‏آورند.
اين مطالب روى قاعده است، لكن تبصره‏اى دارد مگر اينكه شفاعتى هم به او برسد شفاعت هم بسته به فضل خداست، از ساعت مرگ تا آخر كار. تا چه وقت حسين (عليه السلام) نظر لطفى كند تا چه وقت خدا اين بزرگان را به فريادرسى برساند ولكن اميد هم زياد است. امام رضا (عليه السلام) فرمود كسى كه زيارت كند قبر مرا، سه جا زيارتش مى‏كنم، نزد ميزان و سنجش اعمال، موقعى كه نامه‏هاى عمل پراكنده مى‏شود و نزد صراط(321).

28

بسم الله الرحمن الرحيم
اعلموا انما الحيود الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال والاولاد كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتراه مصفرا ثم يكون حطاما و فى الاخرة عذاب شديد و مغفرة من الله و رضوان و ما الحيوة الدنيا الامتاع الغرور(322)

شناسائى حقيقت ويژه انسان

از خصوصيات قرآن مجيد آشكار ساختن حقائق و نشان دادن واقعيات يعنى دانش حقيقى است. در دانستن ظاهر اشياء انسان با حيوان شريك است لكن حقيقتش را دانستن از خصائص انسان است حقيقت و ذات اشياء آنچه كه واقع اوست دانستن آن مهم است خداى عالم در اين آيه مباركه كه تلاوت شد مى‏خواهد عالم دنيا و آخرت را براى شما مسلمانان معرفى كند، بشناساند، دنيا چيست و آخرت كدام است؟ اولاً دنيا زندگى روى خاك است تا ساعت مرگ از هنگام تولد تا ساعت مرگ را دنيا مى‏نامند. عقبى و آخرت از ساعت مرگ الى الابد است اين را هم آخرت گويند متصل به هم است، آخر دنيا، اول آخرت مى‏گردد من مات فقد قامت قيامته طليعه قيامت از ساعت مرگ آدمى است، چرا اين مقدار را دنيا گويند؟

دنيا به معنى نزديكتر يا پست‏تر

دنيا بر وزن صغرى، معناى نزديكتر دارد يا اينكه دنيا، از دنائت يعنى پستى باشد، دنياست يعنى پست‏تر است. نسبت به عالم عقبى كه حقيقت است، اينجا پست و رذل است البته دنيا يعنى منهاى آخرت زندگى مادى قطع نظر از كارهاى آخرتى در پنج عنوان پروردگار ذكر فرموده كه آدمى در اين عمر كوتاه اشتغالش به اين پنج چيز است، اول لعب، دوم لهو، سوم زينت، چهارم تفاخر، پنجم تكاثر، زندگى آدمى منهاى آخرت يكى از اين امور است.

لعب، كار پر رنج ولى بيهوده است

لعب فارسيش بازى است، يعنى زحمت و مشقت مى‏كشد، رنج مى‏برد بيهوده بدون نتيجه، اين را لعب گويند مثل دو تا بچه كوچك كه با هم كشتى مى‏گيرند كه يكى ديگرى را به زمين بزند با اين كار كه چيزى به ذات طرفين وارد نمى‏شود، ذات تو كه رشدى نكرد كمالى نيست اگر چنانچه زورمندى كمال است جناب گاو از ورزشكار بهتر است بلاشك گرگ و فيل و شتر زورشان از جناب ورزشكار بيشتر است، زورمندى كه كمال نيست پس بازى يعنى كار پر رنج بى ثمر.
كسى مى‏گفت براى فيلمهاى ورزشى، بچه‏ها زياد به تماشا مى‏روند!! هر كارى را بخواهيد بفهميد كار درست و عقلائى است يا نه اگر مشتريش زن و بچه شد بدانيد بازيچه است در بچگى دكان درست مى‏كردى، از صبح زحمت مى‏كشيدى، شب كه مى‏خواستى بروى خانه تمام را خراب مى‏كردى حالا هم هفتاد، هشتاد هزار آجر يابيم آهن يا سيمان فرقى نمى‏كند آقاى حاجى زحمت كشيد زايد از حد زحمت كشيد براى يك سر و سايه، اين همه خون جگر مى‏خورد كه آخر كارش به تيمارستان بيفتد آخر براى چه؟! مگر تو چقدر خانه مى‏خواهى تمام زياديها بازى است، تمام لعب است، ساختمانهاى زائد بر حد، بيهوده است يا كارهاى ديگر...

مرگ و پايان بازى

لعب عبارت شد از كار با رنج و محنتى كه ثمره عقلى نداشته باشد، چه موقع همه دست از بازى بر مى‏دارند؟ ساعت مرگ، آفتاب عمر كه غروب مى‏كند آنگاه متوجه مى‏شوند مثل بچه هائى مى‏مانند كه گرم بازى مى‏شوند و از هر كارى باز مى‏مانند، لباسهايشان را هم بيرون مى‏آورند گوشه‏اى مى‏ريزند دزد مى‏آيد لباسهايشان را مى‏برد و نمى‏فهمند، تا وقتى كه هوا تاريك مى‏شود، خواهى نخواهى بايد بروند متوجه مى‏شوند لباس و اسبابشان را دزد برده است با اين وضع چطور پيش پدر و مادر بروند.
اى كسى كه سرگرم بازيهاى دنيا هستى، تا ساعت مرگ از اين بازيهايت متوجه نمى‏شوى، آفتاب عمر كه غروب كرد فهميدى بايد به سراغ گور بروى، لباس تقوا را چه كرده‏اى‏(323).

لهو سرگرمى و باز ماندن از هدف

اما لهو در فارسى به معناى سرگرمى است، آدمى كار و مقصد مهمى در پيش دارد آنگاه به يك كار جزئى كه نفع بيهوده‏اى برايش دارد مشغول مى‏شود كه از كار مهم باز مى‏ماند اين را لهو گويند، لهو يعنى كار جزئى كه آدمى را مشغول كند و از كار بزرگ باز دارد، بچه شغل مهمش آن است كه موقع درس بايد مدرسه برود رفيقش مى‏آيد او را مشغول مى‏كند به مورچه شمردن، تا وقتى كه متوجه مى‏شود وقت كلاس گذشته است، مثال مورچه‏اى كه گفتم براى بچه كوچك بود اما براى بچه‏هاى چهل يا پنجاه ساله داخل سينماها بايد سر در آورند تمام لهو است مناظر خلاف عفتى كه در سينماها است يا عكسها و روزنامه‏ها و ورق پاره‏ها سرگرمى از ذكر و ياد خداست يعنى مشغولت مى‏كنند كه اصلاً به فكر گورت نيفتى. آيا كسى كه در راه فساد است ديگر نگاه قرآن مى‏كند؟ به ياد قبر و برزخش مى‏افتد؟ اشتباه مى‏كند؟ صورتش بجهت و لذت است باطنش تمام آتش و بدبختى است، دنبال ناموس مردم مى‏افتد آن وقت مگر راحتى دارد؟ چه فسادهائى پشت سر دارد كه هر روز در روزنامه‏ها مى‏خوانيم.
بر من واجب است بگويم، بر شما هم واجب است بدانيد اعلموا حقيقت و زندگى دنيا را بدانيد كه خدا آن را رسوا كرده حقائق را آشكار فرموده كه كسى هلاك نشود.

پى‏نوشتها:‌


295) ايتان فى كتاب الله اطلبهما ولا اجدهما .
اصول كافى جلد 2، ص 352، باب الثناء قبل الدعاء.
296) من اطاع الله فيما امره ثم دعاه من جهة الدعاء اجابه .
اصول كافى، ج 2، ص 352، باب الثناء قبل الدعاء.
297) انا مطيع من اطاعنى
اقبال سيد بن طاووس.
298) اوفوا يعهدى اوف بعهد كم .
سوره بقره، آيه 40.
299) حبا لصوته و استماع نحيبه .
عدة الداعى، ص 187، ص 7.
300) اقرب ما يكون العبد الى الله و هو ساجد.
سفينة البحار، ج 1، ص 599.
301) ثم لتسلن يومئذ عن النعيم.
سوره‏تكاثر، آيه 8.
302) صبروا اياما قليلة اعقبتهم راحة طويلة
خطبه همام نهج البلاغه صبحى صالح، ص 304.
303) -ژ ربنا اطمس على اموالهم و اشدد على قلوبهم .
سوره يونس، آيه 88.
304) سوره سبا، آيه 39.
305) تفسير برهان، ج 3، ص 353.
306) سوره حديد، آيه 20.
307) ان الله حرم الجنة على كل فحاش بذى قليل الحياء لايبالى ما قال ولا ما قيل له فانك ان فتشته لم تجده الا لغيه او شرك شيطان.
سفينة البحار، ج 2، ص 346.
308) لا يملك لنفسه نفعا ولا ضرا ولا مونا ولا حيود ولا نشورا.
309) هل يكب الناس على مفاخرهم فى النار الا حصائد السنتهم.
لئالى الاخبار، ج 1، ص 176.
310) شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكة و اولوا العلم .
سوره آل عمران، آيه 16.
311) و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا.
سوره بقره، آيه 137.
312) يوم ينفع الصادقين صدقهم.
سوره مائده، آيه 119.
313) لا يصليها الا الاشقى الذى كذب و تولى .
سوره ليل، آيات 15 - 16.
314) و اكرم اسماعهم ان تسمع حسيس نار ابداً .
نهج البلاغه، خطبه 183، صبحى صالح، ص 268.
315) اذا رأتهم من مكان بعيد سمعوا لها تغيظاً و زفيراً
سوره فرقان، آيه 13.
316) فهبنى يا الهى و سيدى و مولاى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك و هبنى يا الهى صبرت على حرنارك فكيف اصبر عن النظر الى كرامتك .
دعاى كميل.
317) صقله بمصقلة التوبه - مصباح الشريعه.
318) بحارالانوار، ج 8، ص 295.
319) بحارالانوار، ج 6، ص 157، ح 14.
320) سفينة البحار، ج 1، ص 106.
321) اذا تطايرت الكتب يمينا و شمالا و عند الصراط و عند الميزان .عيون اخبارالرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 258.
322) سوره حديد، آيه 20.
323) و لباس التقوى ذلك خير .
سوره اعراف، آيه 25.