درسنامه علوم قرآنى سطح ۲

حسين جوان آراسته

- ۴ -


بخش دوم تاريخ قرآن (1) وحى

‏ هدف‏هاى آموزشى اين بخش عبارتند از:

1. آشنايى با يكى از پررمز و رازترين وقايع آفرينش كه به عنوان مدخلى بر مباحث تاريخ قرآن، مطرح است.

2. آشنايى با گستره كاربردى واژه «وحى» در قرآن و دامنه تفاوت آن.

3. پى بردن به نحوه ارتباط خدا با پيامبران.

4. نگاهى به حالات پيامبر اكرم، هنگام دريافت «وحى».

برخى از منابع مهمّ براى مطالعه آزاد و پاسخ‏يابى قسمت پژوهش عبارتند از:

تفسير الميزان، ج‏12، ص‏292 و ج 18، ص‏72 به بعد و ج‏20، ص‏342؛ قرآن در اسلام؛ وحى يا شعور مرموز؛ مجموعه سخنرانيها و مقالات دوّمين كنفرانس تحقيقاتى علوم و مفاهيم قرآن كريم؛ بحارالانوار، ج‏18، بخش مربوط به كيفيت صدور وحى؛ الاتقان، ج‏1، نوع‏16؛ مناهل العرفان، ج‏1؛ التمهيد فى علوم القرآن، ج‏1؛ تاريخ قرآن، دكتر محمود راميار؛ پيرامون وحى و رهبرى، آيةاللَّه جوادى آملى، ص‏278 - 309.

فصل اول مقدمه

وما يَنطق عنِ الهوى‏ إنْ هو إلّا وحىٌ يُوحى‏(1).

تاريخ قرآن با پديده «وحى» ارتباطى تامّ دارد؛ چرا كه نزول آيات قرآن تنها از اين طريق صورت گرفته و دريافت پيام آسمانى، كه نوعى ارتباط ميان انسانى برگزيده و ممتاز با عالم غيب است، با «وحى» جامه عمل به خود پوشيده است. از اين رو كتاب آسمانىِ قرآن نتيجه و حاصل «وحى» است و از همين رو اكثر تاريخ‏نويسان، بررسى «وحى» را نقطه آغازين بحث‏هاى تاريخ قرآن قرار داده‏اند.

تعريف وحى

الف) معناى لغوى

` ابن منظور در لسان العرب مى‏گويد:

الوحى الإشارةُ والكتابةُ والرسالة والإلهام والكلامُ الخفى وكلّ ما ألقيته إلى‏ غيرِك. ووحى‏ إليه وأوْحى‏: كلّمَه بكلامٍ يخفيه من غيره؛

وحى به معناى اشاره كردن، نوشتن و رساله، الهام و كلام پنهانى و هر چيزى است كه به ديگرى القا شود. تعبير «وَحى‏ اِلَيْهِ واَوْحى‏» يعنى سخنش با او به‏گونه‏اى بود كه از ديگران پنهان مى‏داشت.

راغب اصفهانى مى‏گويد:

ريشه وحى به معناى اشاره تند و سريع است و به همين خاطر هر كارى كه به سرعت انجام گيرد آن را وحى مى‏گويند. و اين ممكن است در كلامى رمزى و كنايه‏اى باشد و يا آوازى باشد مجرد از الفاظ و كلمات، و يا به صورت اشاره به بعضى از اعضا و يا به نوشتن.‏(2)

لغوى معروف قرن چهارم، ابن فارس گويد:

(واو و حاء و حرف علّه ياء) ريشه‏اى است كه بر القاى علم و آگاهى به‏صورت آشكار يا مخفيانه به ديگرى دلالت مى‏كند و هرچه به ديگرى القا شود تا بفهمد، هرگونه كه باشد، «وحى» است و همه استعمالات وحى به اين اصل و ريشه باز مى‏گردد.

ابن فارس به صراحت مى‏گويد:

كل ما ألقيته إلى غيرك حتّى علمه فهو وحيٌ كيف كان؛ هر نوع القاى آگاهى، به هر كيفيّتى كه باشد، «وحى» است.

همين معنا را نيز ابن‏منظور ذكر كرده است. كليّت اين بيان، انواع القائات نظير اشاره، آواز، رؤيا، الهام، وسوسه و القاى آگاهى توسط كتابت را شامل مى‏گردد. بعضى ويژگى مخفيانه بودن و سرعت را در معناى وحى ذكر نموده‏اند. عرب به مرگ سريع مى‏گويد: «موتٌ وَحِيّ». اين ويژگى كه در اصل وضع، وجود نداشته چه بسا در استعمال عرب رخ داده و با كاربرد قيد «سرعت» در بعضى از موارد، ويژگى ديگر، يعنى «مخفيانه بودن» نيز به آن اضافه گشته است؛ چرا كه معمولاً، القا و اشاره سريع از غير مشار إليه مخفى مى‏ماند.‏(3) در هر صورت با آن كه نمى‏توان استعمال واژه وحى را در القائاتى كه همراه با سرعت و نوعى پوشيدگى‏اند، انكار نمود، در عين حال، لزوم پايبندى به اين ويژگى را در هر استعمالى نيز نمى‏توان پذيرفت. در استعمالات قرآنى نيز مواردى وجود دارد كه هيچ‏يك از اين دو ويژگى در آن وجود ندارد.‏(4)

ب) معناى اصطلاحى

وحى اصطلاحى، ارتباطى معنوى است كه براى پيامبران الهى، جهت دريافت پيام آسمانى از راه اتصال به غيب برقرار مى‏شود. پيامبر، گيرنده‏اى است كه پيام را به‏واسطه همين ارتباط و اتصال (وحى) از مركز فرستنده آن دريافت مى‏كند و جز او هيچ‏كس شايستگى و توان چنين دريافتى را ندارد. در اين زمينه در فصل سوم به‏تفصيل سخن خواهيم گفت.

گزيده مطالب

وحى در اصل وضع لغوى آن به هر نوع القاى آگاهى نظير اشاره، آواز، الهام، رؤيا، وسوسه، كتابت و... اطلاق مى‏گردد. مخفيانه بودن و سرعت نيز در بعضى از استعمالات وحى لحاظ گشته است.

فصل دوم وحى در قرآن

وحى در قرآن كريم در مورد فرشتگان، شياطين، انسان، حيوان و زمين به كار رفته است. بيشترين استعمال اين واژه و مشتقّات آن در خصوص وحىِ مربوط به پيامبران است كه در فصل آينده مستقلاً به آن خواهيم پرداخت. در موارد پنج‏گانه فوق، معانى مختلفى از وحى مورد نظر است كه البته با معناى لغوى هماهنگى دارند. نمونه‏هايى از آن موارد، بدين قرار است:

الف) الهام روحانى به ملائكه: وإذْ يُوحى ربُّك إلى الملائكةِ أنّى مَعَكُم؛‏(5) هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان وحى مى‏كرد كه من با شما هستم.

ب) الهام روحانى به انسان: وأوْحينا إلى‏ اُمِّ موسى‏ أن أرْضِعيه؛‏(6) و به مادر موسى وحى كرديم كه: «او را شير ده».

ج) الهام روحانى به جمادات: يومئذٍ تحدث أخبارها بأنّ ربّك أوحى لها؛‏(7) آن‏روز است كه [زمين‏] خبرهاى خود را بازگويد [همان گونه‏] كه پروردگارت بدان وحى كرده است.

د) وسوسه شيطانى: 1. وكذلك جعلْنا لكُلِّ نبىٍّ عدوّاً شياطينَ الإنسِ والجنِّ يُوحى بعضُهم إلى بعضٍ؛‏(8) و بدين گونه براى هر پيامبرى دشمنى از شيطان‏هاى انس و جن برگماشتيم. بعضى از آنها به بعضى، براى فريب، سخنانِ آراسته القا مى‏كنند. 2. وإنَّ الشياطينَ لَيُوحُون إلى‏ أوليائِهِم لِيُجادِلُوكم؛‏(9) و در حقيقت، شيطان‏ها به دوستان خود وسوسه مى‏كنند تا با شما ستيزه نمايند.

ه) اشاره: فَخَرَجَ عَلى قومِهِ منَ المحرابِ فَأوْحى إليهم أنْ سَبِّحُوا بُكرةً وعَشيّاً؛‏(10) پس، از محراب بر قوم خويش درآمد و ايشان را آگاه گردانيد [اشاره كرد] كه روز و شب به نيايش بپردازند.

و) غريزه: وأوْحى ربُّك إلَى النَّحلِ...؛‏(11) و پروردگار تو به زنبور عسل، وحى [الهام غريزى‏] كرد... .

علامه طباطبائى مى‏گويد:

از موارد استعمال وحى چنين استنباط مى‏گردد كه القاى معنا به نحوى كه بر غيرمقصودين، مخفى بماند، وحى است. بنابراين، الهام به‏واسطه القاى معنا در فهم حيوان از طريق غريزه وحى است. هم‏چنين ورود معنا در نفس ازطريق رؤيا (آيه 7 قصص) يا وسوسه، يا اشاره (آيه 11 مريم) همگى «وحى»اند.‏(12)

در روايت جالبى به نقل از على بن ابى‏طالب(ع) استعمالات وحى در قرآن به وحى نبوت، وحى الهام، وحى اشاره، وحى تقدير، وحى امر، وحى كذب (در مورد شياطين) و وحى خبر تقسيم گشته و در هر مورد آياتى مورد استفاده قرارگرفته است.‏(13)

گزيده مطالب

1. وحى در قرآن در مورد فرشتگان، شياطين، انسان، حيوان، و زمين به كار رفته است.

2. مفاهيمى از قبيل الهامات روحانى، وساوس شيطانى، اشاره و غريزه را مى‏توان در موارد فوق سراغ گرفت.

فصل سوم وحى نبوى و اقسام آن

سخن در اين‏جا درباره شايع‏ترين كاربرد وحى، يعنى وحى پيامبران است. در قرآن كريم اين واژه و مشتقّات آن، نزديك به هفتاد بار در خصوص پيامبران به كار رفته است؛ به گونه‏اى كه استعمال آن در موارد و معانى ديگر بسيار كم است. در حال حاضر اطلاق اين لفظ در خصوص انبيا تقريباً تعيّن يافته است. بر همين اساس علامه طباطبائى مى‏گويد: «ادب دينى در اسلام اقتضا مى‏كند كه ما اين تعبير را در غير انبيا به‏كار نبريم.»‏(14)

امّا وحى چيست؟ پديده‏اى است كه در چهارچوب قالب‏هاى ذهنى و عقلى متداول بشر نمى‏گنجد؛ پديده‏اى است مرموز و اسرارآميز. آن‏جا كه سخن از ارتباط با عالمى ديگر مطرح است، تا انسان برگزيده، عالى‏ترين پيام‏هاى غيبى را با علمى حضورى و شهودى، تلقّى نمايد تنها هموست كه از كنه و حقيقت وحى و واقعيّت «وحى‏پذيرى» آگاه مى‏شود و آن‏چه براى ديگران مى‏ماند، درك پرتوى از آن حقيقت است كه از طريق آثار و علايم آن بر وى كشف مى‏گردد.

به اين تعريف از «وحى» توجه كنيد:

وحى يك نوع تكليم آسمانى (غيرمادى) است كه از راه حسّ و تفكّر عقلى درك نمى‏شود؛ بلكه درك و شعور ديگرى است كه گاهى در برخى از افراد به مشيّت الهى پيدا مى‏شود و دستورات غيبى را - كه از حسّ و عقل پنهان است - از وحى و تعليم خدايى دريافت مى‏كند.‏(15)

اين پديده فراعقلى، يكى از بالاترين مقاماتى است كه صف پيامبران را از ديگران جدا مى‏سازد. قرآن، ضمن تأييد و تأكيد بر اين مطلب كه پيامبران نيز بشرند، استبعاد و استنكار كافران را از اين امر بيان نموده و آن‏گاه خصيصه «وحى‏پذيرى» رابراى رسولان خويش برشمرده است:

فقالَ الملأُ الذينَ كَفَروُا مِن قومِه ما هذا إلّا بشرٌ مثلُكم يُريد أن يتفضّلَ عليكُم ولوشاءَ اللَّهُ لأنزلَ ملائكةً...؛‏(16)

پس، اشراف قومش كه كافر بودند گفتند: «اين مرد جز بشرى چون شما نيست. مى‏خواهد بر شما برترى جويد و اگر خدا مى‏خواست قطعاً فرشتگانى مى‏فرستاد».

و از آن جا كه قبول اين امر فوق عقلانى بر آنان دشوار بود، ناگزير به پيامبر نسبت جنون دادند: إن هو إلّا رجلٌ بهِ جِنّةٌ فتربَّصُوا بِهِ حتّى حين؛‏(17) او نيست جز مردى كه در وى حال جنون است؛ پس تا چندى درباره‏اش دست نگاه داريد.

نمونه‏اى ديگر: فقالوا أبشرٌ يهدونَنا فكَفَروُا وتَوَلّوا؛‏(18) گفتند: «آيا بشرى ما را هدايت مى‏كند؟» پس كافر شدند و روى گردانيدند.

قرآن در جواب اينان، اعلام مى‏دارد كه پيامبران همگى بشرند و از اين جهت تفاوتى ميان آنان و ديگران وجود ندارد. تنها تفاوت در «وحى‏پذيرى» رسولان الهى است: قُلْ إنَّما أنا بشرٌ مثلُكم يُوحى‏ إلىّ؛‏(19) بگو: «من هم مثل شما بشرى هستم؛ جز اين كه به من وحى مى‏شود.»

در آيه چهارم و پنجم سوره نجم كه سرشار از اطميان‏بخشى است، در اوج قداست و عصمت، جايگاه وحى را چنان تبيين مى‏نمايد كه گرد هوا و خطا بر دامن آن ننشيند: وما ينطقُ عنِ الهوى‏ إنْ هو الّا وَحىٌ يُوحى‏؛ و از سر هوس، سخن نمى‏گويد؛ اين سخن به جز وحيى كه وحى مى‏شود نيست.

اقسام وحى نبوى

اتصال و ارتباط غيبى ميان پيامبران و خداوند كه ما آن را «وحى» مى‏ناميم، به سه‏صورت امكان‏پذير است:

وما كانَ لِبشرٍ أن يكلّمه اللَّهُ إلّا وحياً أو مِن وراءِ حجابٍ أو يُرسلَ رسولاً...؛‏(20) و هيچ بشرى را نرسد كه خدا با او سخن گويد، جز [از راه‏] وحى يا از فراسوى حجابى، يافرستاده‏اى بفرستد....

در آيه فوق اقسام تكليم الهى با بشر منحصراً در سه صورت بيان گرديده است: يك قسم وحى بى‏واسطه و مستقيم است و دو قسم ديگر كه در آنها تكليم، مقيد به قيد حجاب يا رسول گرديده، وحى باواسطه و غيرمستقيمند. فرق دو قسم اخير در اين است كه رسول (ملك)، خودش وحى را ابلاغ مى‏كند، ولى حجاب، واسطه‏اى است كه وحى از وراى آن تحقق مى‏يابد.‏(21)

به عبارت ديگر سه قسم وحى عبارتند از:

1. گفتار خدايى كه هيچ واسطه‏اى ميان خدا و خلق نباشد؛ 2. گفتار خدايى كه از پشت حجاب شنيده شود؛ مانند شجره طور كه موسى(ع) سخن خدا را مى‏شنيد، ولى از ناحيه آن؛ 3. گفتار خدايى كه ملكى آن را حمل نموده، به‏بشر رساند.‏(22)

در سوره شورى، نحوه وحى بر پيامبر اكرم(ص) مشخص گرديده است: وكذلكَ أوْحينا إليك رُوحاً مِن أمرِنا ماكنتَ تدْرى مَا الكتابُ ولَا الإيمانُ...؛‏(23) و همين گونه، روحى از امر خودمان به سوى تو وحى كرديم. تو نه مى‏دانستى كتاب چيست و نه ايمان كدام است....

از اين آيه به‏خوبى روشن مى‏گردد كه «وحى قرآن» از طريق تكلّم و گفت‏وگو بوده و «روح» در آيه همان روح الامين است كه در آيه 194 شعراء مى‏فرمايد: قرآن را روح امين بر قلب تو نازل كرده است. بنابراين قرآن يا بخشى از آن را فرشته وحى (جبرئيل و روح الامين) از طرف خدا آورده است (قسم سوم تكليم).

گزيده مطالب

1. حقيقت و كنه وحى تنها بر پيامبران معلوم است؛ چون فقط آنان در مدار وحى قرار مى‏گيرند.

در مقام تعريف، با توجه به آثارى كه از آن مشهود است مى‏توانيم بگوييم: وحى نوعى تكليم آسمانى است كه درك آن از طريق حس و عقل، امكان‏پذير نيست و شعورى خاص مى‏طلبد كه در اندكى از برگزيدگان، به اراده خداوند حاصل مى‏شود و در نتيجه، پيام‏هاى غيبى با علم حضورى دريافت مى‏گردند.

2. وحى در معناى فوق، شايع‏ترين استعمال در قرآن مجيد را داراست.

3. مهم‏ترين خصيصه‏اى كه پيامبران را از ساير انسان‏ها جدا مى‏سازد، همين وحى است.

4. اقسام وحى پيامبران عبارتند از: الف) وحى مستقيم؛ ب) وحى از وراى حجاب؛ ج) وحى به واسطه ارسال ملك.

5. وحى قرآنى فقط از دو قسم الف و ج بوده است.

فصل چهارم چگونگى وحى مستقيم

اِنّا سنُلقى عليكَ قولاً ثقيلاً؛‏(24) در حقيقت ما به زودى بر تو گفتارى گرانبار القا مى‏كنيم.

دشوارترين نوع وحى، وحى مستقيم بوده است؛ يعنى هنگامى كه پيامبر مى‏خواهد با همه وجود خويش بى‏هيچ واسطه‏اى با مبدأ هستى ارتباط برقرار كند. اين امر گرچه واقعيتش در وهم ما نمى‏گنجد، امّا تصوّر و تصديق گرانبار بودن آن بعد از بيان قرآن كريم و روايات فراوان از شيعه و سنى، نمى‏تواند مسأله مشكلى باشد.

عظمت «وحى مستقيم» آن‏گاه معلوم مى‏گردد كه بدانيم، پيامبر اكرم داراى روحى نيرومند و فوق‏العاده بوده است و اساساً چون عاشقى را قابليّت لازم است، هركسى نمى‏توانسته است خود را در شعاع وحى قرار دهد و در حيطه اين امر عظيم واقع شود. اما سنگينى وحى چنان است كه پيامبر نيز به سختى آن را برمى‏تابد.

اينك نمونه‏اى از روايات:

1. امين الاسلام طبرسى در ذيل آيه پنج سوره مزّمّل، روايتى نقل مى‏كند كه حارث‏بن هشام از پيامبر پرسيد:

وحى چگونه بر شما نازل مى‏شود؟ فرمود: گاهى مانند صداى زنگ مى‏آيد و اين شديدترين حالت وحى بر من است كه مرا كوفته و خسته مى‏نمايد و در عين حال همه گفته‏ها را حفظ مى‏كنم. و گاه فرشته‏اى به صورت مردى متمثل شده آن‏چه مى‏گويد حفظ مى‏شوم.‏(25)

2. عبدالله بن عمر مى‏گويد:

از پيامبر از چگونگى احساس وحى پرسيدم. فرمود:

صداى زنگ‏هايى مى‏شنوم، در آن هنگام كاملاً ساكت مى‏گردم. هيچ گاه به من وحى نمى‏شود، جز آن كه گمان مى‏كنم كه جانم را از كالبد خارج مى‏سازند.‏(26)

شيخ صدوق در كتاب توحيد خود از زراره روايت كرده كه به امام صادق(ع) عرض كردم:

جُعلتُ فِداك الغشيةُ الّتى تُصيب رسولَ اللَّهِ(ص) إذا نزلَ عليهِ الوحي؟ فقال: ذلك إذا لَمْ يكنْ بينَه وبينَ اللَّهِ اَحَدٌ. ذاك إذا تَجلّى اللَّهُ لَه؛‏(27) فدايت شوم، آيا غشى كه بر پيامبر عارض مى‏گشت، هنگام نزول وحى بود؟ فرمود: اين زمانى بود كه ميان او و خداوند احدى واسطه نبود. اين هنگامى بود كه خدا با عظمت و جلال خود را بر او تجلى مى‏فرمود.

3. از عايشه نقل شده است كه در يك روز بسيار سرد، بر آن حضرت وحى نازل شد؛ پس از قطع وحى، عرق از پيشانى حضرت جارى بود.‏(28)

از اين حالت وحى مستقيم كه بر آن حضرت بسيار سنگين بوده است، در برخى از روايات «بُرَحاء وحى» يعنى شدت تب وحى، تعبير شده است.

در پايان اين فصل برخى از حالات وحى مستقيم براساس روايات را از كتاب تاريخ قرآن، نوشته آقاى دكتر محمود راميار نقل مى‏كنيم:

1. شنيدن بانگ جرس و يا آواى كوبيدن دو فلز به هم و يا صداى زنبور عسل.

2. التهاب و برافروختگى كه براى تسكين، آن حضرت را با آب سرد شست‏وشو مى‏دادند و او را مى‏پوشاندند.

3. چنان گرم مى‏شد كه در روز سرد، عرق از سر و رويش مى‏ريخت.

4. گاه رنگ رخسارش به سرخى يا كبودى مى‏گراييد.

5. به اغما و غش دچار مى‏گشت.

6. گاه رنج شديدى تحمل مى‏كرد.

7. گاه چنان سنگين مى‏شد كه چارپايى كه سوار آن بود، از رفتن باز مى‏ماند.

8. گاه دچار سردرد مى‏شد.‏(29)

گزيده مطالب

1. وحى مستقيم، دشوارترين نوع وحى بود كه بر پيامبر نازل مى‏گشت.

2. احساس سنگينى، رنج شديد، سردرد، سرخ يا كبود شدن چهره، گرمى فوق‏العاده، التهاب و برافروختگى، شنيدن صداهاى سهمگين و در نهايت دچار اغما گشتن، از حالات وحى مستقيم بر پيامبر بوده است.

فصل پنجم چگونگى وحى غيرمستقيم

وإنّه لَتنزيلُ ربِّ العالمين نَزَل بهِ الرّوحُ الامين عَلى‏ قلبِك لِتكونَ مِنَ المُنذِرين؛‏(30) و راستى كه اين [قرآن‏] وحى پروردگار جهانيان است. روح الامين آن را بر دلت نازل كرد، تا از [جمله‏] هشداردهندگان باشى.

علامه طباطبائى گويد:

منظور از «قلب» در فرهنگ قرآن كريم، عضو صنوبرى شكلى كه سمت چپ بدن قرار دارد نيست؛ بلكه نفس انسانى است كه داراى ادراك است و همه احساسات و اراده انسان بدان وابسته است. بسا چنين تعبيرى (نزول بر قلب پيامبر) اشاره به اين باشد كه نفس شريف آن حضرت بدون مشاركت حواس ظاهرى وحى را تلقّى مى‏نموده است.‏(31)

به سخن ديگر پيامبر با تمام روح و روان خويش وحى را دريافت مى‏نموده است و چشم و گوش ظاهرى در اين امر دخالتى نداشته‏اند. اگر جز اين بود، مردمِ ديگر نيز مى‏توانستند همه آن‏چه را پيامبر مى‏بيند و مى‏شنود، ببينند و بشنوند.

از روايات نزول غيرمستقيم وحى چنين برمى‏آيد كه در اين مرحله امر بر پيامبر دشوار نبوده است. گاه جبرئيل به صورت بشرى متمثل مى‏شد و به حضور پيامبر مى‏رسيد. در نقلى از امام صادق(ع) آمده است:

كانَ جبرائيلُ إذا أتى النّبيَّ قَعَدَ بينَ يَديْهِ قِعدةَ العبدِ وكانَ لايدخُلُ حتّى يَسْتأذِنه؛‏(32)

جبرائيل هنگامى كه به حضور پيامبر مى‏رسيد، مانند بندگان مى‏نشست و بدون اجازه وارد نمى‏شد.

اين روايت عظمت و جلالت پيامبر اكرم(ص) را در مقابل جبرئيل، كه قرآن از او به «شديد القوى» تعبير مى‏كند، نشان مى‏دهد. بنابراين دريافت وحى از طريق جبرئيل كار دشوارى نبوده است. گفته‏اند كه جبرئيل به صورت دحية بن خليفه كلبى در برابر پيامبر ظاهر مى‏شده‏است؛ چرا كه دحيه، زيباترين انسان در مدينه بوده است.‏(33)

گرچه جبرئيل، امين و حامل وحى الهى بوده، اما آيات قرآن با تشريفاتى خاص و به صورت كاملاً حفاظت شده توسط گروهى از فرشتگان الهى همراهى مى‏شده است:

كلاّ إنّها تذكرةٌ فَمَنْ شاءَ ذكرهُ فى صُحُفٍ مُكرّمةٍ مَرفُوعةٍ مطهّرة بأيدى سَفَرةٍ كرامٍ بررة؛‏(34) زنهار، اين آيات پندى است. تا هر كه خواهد از آن پند گيرد. در صحيفه‏هايى ارجمند، والا و پاك شده، به دست فرشتگانى، ارجمند و نيكوكار.

اين احتمال وجود دارد كه ترتيب چنين تشريفاتى به دليل مصونيّت وحى الهى از هرگونه دستبردى از جانب شياطين و جنيان بوده است و به همين جهت گروهى از فرشتگان به همراهى امين وحى، آيات قرآن را همراهى مى‏كردند.

گزيده مطالب

1. وحى غيرمستقيم، شدت و سنگينى وحى مستقيم را نداشته است.

2. براساس آيات 192 تا 194 شعراء، پيامبر هنگام نزول آيات بر قلبش توسط جبرئيل، با تمام وجود وحى را دريافت مى‏نموده است و چشم و گوش ظاهرى در تلقّى وحى دخالتى نداشته‏اند.

3. گاه جبرئيل به صورت انسانى متمثل شده و به حضور پيامبر مى‏رسيده است.‏(35)

پرسش

1. وحى را تعريف كنيد.

2. چرا نمى‏توانيم به حقيقت وحى پيامبران پى ببريم؟

3. چهار مورد از استعمالات وحى را در قرآن كريم با بيان مفهوم آن ذكر كنيد.

4. آيه‏اى از قرآن را كه در آن اقسام وحى پيامبران ذكر شده همراه با توضيح مختصر بيان كنيد.

5. درباره كيفيت وحى مستقيم، چه مى‏دانيد؟ توضيح دهيد.

پژوهش

1. به عقيده برخى، پديده وحى ناشى از نبوغ پيامبران بوده است. آيا اين نظريه صحيح است؟ چرا؟

2. آيا «عقل» و «وحى» باهم موافقند؟ مخالفند؟ و يا اساساً از هم بيگانه‏اند؟ تحقيق كنيد.

3. بعضى با توجه به آيه شريفه «و أوحى فى كلّ سماء أمرها»،‏(36) وحى به آسمان را نيز در شمار استعمالات وحى در قرآن قرار داده‏اند. نظر شما چيست؟

4. گروهى از مفسّران با نظر به آيات اوليه سوره نجم، گفته‏اند: جبرئيل در دو مورد به چهره اصلى خويش بر پيامبر نازل گشت. آيا چنين سخنى صحيح است؟

5. دحية بن خليفه كلبى كيست؟

پى‏نوشتها:‌


1 . نجم(53) آيه 3 و 4.

2 . مفردات، ماده «وحى».

3 التمهيد، ج‏1، ص‏3.

4 . براى نمونه ر.ك: سوره مريم(19) آيه‏11.

5 . انفال (8) آيه 12.

6 . قصص (28) آيه 7.

7 . زلزله (99) آيه 4 و 5.

8 . انعام (6) آيه 112.

9 . همان، آيه 121.

10 . مريم (19) آيه 11.

11 . نحل (16) آيه 68.

12 . الميزان، ج 12، ص‏292.

13 . ر.ك: بحار الانوار، ج‏18، ص‏254 - 255.

14 . الميزان، ج‏12، ص‏292.

15 . قرآن در اسلام، ص 125.

16 . مؤمنون (23) آيه 24.

17 . همان، آيه 25.

18 . تغابن (64) آيه 6.

19 . كهف (18) آيه 110؛ فصلت (41) آيه 6.

20 . شورى (42) آيه 51.

21 . ر.ك: الميزان، ج‏18، ص‏73.

22 . قرآن در اسلام، ص‏150.

23 آيه 52.

24 . مزّمّل (73) آيه 5.

25 . مجمع البيان، ج‏1، ص‏570؛ بحارالانوار، ج‏18، ص‏260؛ صحيح بخارى، ج 1، ص‏58. متن روايت چنين است: فقال(ص): أحياناً يأتينى مثل صلصلة الجرس و هو أشدّه على فَيَفْصِم عنّى وقد وعيت ما قال وأحياناً يتمثل لى الملك رجلاً فيكلّمنى فَأعى مايقول.

26 . الاتقان، ج‏1، ص‏141.

27 . بحار الانوار، ج‏18، ص‏256؛ الميزان، ج‏18، ص‏79.

28 . بحار الانوار، ج‏18، ص‏261؛ الميزان، ج‏18، ص‏79.

29 . تاريخ قرآن، ص‏108 و 109.

30 . شعراء(26) آيه 192 - 194.

31 . الميزان، ج‏15، ص‏317.

32 . بحار الانوار، ج‏18، ص‏256؛ الميزان، ج‏18، ص‏79.

33 . التمهيد فى علوم القرآن، ج‏1، ص‏36.

34 . عبس (80) آيه 16-11.

35 . جهت توضيح معناى تمثّل ر.ك: الميزان، ج‏14، ص‏36.

36 . فصّلت (41) آيه 12.