باطن و تأويل قرآن

على اكبر بابايى و دكتر محمد كاظم شاكر

- ۵ -


اقسام روايات

سوال : رواياتى كه در تبيين مراد خداوند از آيات قرآن كريم رسيده است، به چند دسته قابل تقسيم است؟
جواب : بابايى: اين دسته روايات در كل دوگونه اند:
قسمى كه مى توان آنها را روايات تفسيرى ناميد و در حقيقت بيانگر معناى ظاهر آيات كريمه است، از قبيل رواياتى كه عمومات قرآن كريم را تخصيص مى زنند يا مطْلقات آن را تقييد مى كنند يا مجملات آيات را تبيين مى نمايند و يا به هر نحوى قيد يا قرينه اى براى آيات بيان مى كنند كه به كمك آنها ظاهر آيات كريمه فهميده شود.
قسم ديگر، رواياتى هستند كه ظاهر قرآن كريم را بيان نمى كنند; بلكه باطن و تأويل آيات كريمه را بيان مى كنند و ممكن است همه جا قابل تطبيق با اصول عقلايى محاوره نباشد; اين دسته از روايات كه روايات تأويلى ناميده مى شود، قابل تقسيم به اقسام ديگرى است:
ـ رواياتى كه بخشى از معانى پنهان آيات كريمه را بيان مى كنند;
ـ رواياتى كه رمز حروف آيات را بيان مى كنند; مثلا در مورد (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ)، مى گويد: باء آن بهاء اللّه، سين آن سناء اللّه يا در مورد «صمد» مى فرمايد: صاد آن دليل صادِ بودن خداى ـ عز و جل ـ و صدِ سخن و كلام او است;
ـ رواياتى كه مصداِ فوِ عرفى آيات را بيان مى كنند.
شاكر: رواياتى كه در تفسير متن آيات قرآن آمده است، به طور كلّى بر دو قسم است:
ـ رواياتى كه معناى ظاهر قرآن را تبيين مى كند;
ـ رواياتى كه معانى باطنى قرآن را توضيح مى دهد.
همان طور كه در بخش هاى قبل گذشت، قرآن داراى ظاهر و باطن است; از اين رو، ما دو تفسير داريم: يكى تفسير ظاهر و ديگرى تفسير باطن. روايات تفسيرى هم يا در قسم تفسير ظاهر قرار مى گيرند و يا در نوع تفسير باطن. در اين جا براى هر يك از دو قسم، مثالى ذكر مى كنم:
مثال تفسير ظاهر: در قرآن كريم در مورد وضو آمده است:
(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ... )[1].
در مورد معناى اين آيه، دو ابهام وجود دارد; يكى اين كه، آيا مسح بر تمام سر لازم است و يا تنها بخشى از سر را بايد مسح كرد؟ ديگر آن كه، آيا (أَرْجُلَكُمْ)عطف بر (برُؤُسِكُمْ) است كه در اين صورت بايد پاها را مسح كشيد يا آن كه عطف بر (أَيْدِيَكُمْ) است كه در آن صورت بايد آنها را شست؟ در روايتى از امام باقر(عليه السلام)هر دو ابهام رفع، و مراد خداوند از اين آيه روشن شده است. زراره مى گويد:
به امام باقر(عليه السلام) عرض كردم: ممكن است بفرماييد به چه جهت، مسح، تنها بر بخشى از سر و پاها لازم است؟ آن حضرت پس از تبسّمى فرمودند: اى زراره، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)اين گونه فرموده اند و خداوند نيز در قرآن كريم اين چنين دستور داده است; زيرا خداى متعال مى فرمايد: (فَاغْسِلُوا وُجُوهَكم) از اين جمله دانستيم كه تمام صورت را بايد شست. سپس فرموده است: (وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ) و آنگاه حكم مسح را چنين بيان كرد: (وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ). پس ما از كاربرد حرف «باء» در (بِرُؤُسِكُمْ)فهميديم كه مسح تنها بر بخشى از سر واجب است. سپس همان طور كه (أَيْدِيَكُمْ) را به (وُجُوهَكُمْ) وصل كرد، (أَرْجُلَكُمْ)را به (رُؤُسِكُمْ)عطف نمود و فرمود: (وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ):پس ما دانستيم كه بايد بخشى از دو پا را نيز مسح كرد.[2]
نمونه ى ديگر، آيه ى مربوط به نماز مسافر است كه خداوند مى فرمايد:
(وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ)[3]
گر چه ظاهر بدوى اين آيه، عدم وجوب قصر نماز در مسافرت است; امّا از نظر اماميه، همان طور كه در وطن بايد نماز را تمام خواند، در سفر بايد آن را به قصر خواند. وقتى از امام باقر(عليه السلام)سؤال مى كنند: چگونه مى گوييد مسافر بايد نمازش را به قصر بخواند، در حالى كه قرآن مى گويد:(فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا)؟ امام مى فرمايد:
مگر خداوند نفرموده است:(فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ)[4] مگر طواف بر صفا و مروه واجب نيست؟ حكم قصر نماز مسافر هم به همين ترتيب واجب است.[5]
گاهى در برخى از روايات، مصاديق ظاهر آيات بيان مى شود; به طور مثال در ذيل آيه ى (وَ يَسْئَلُونَك ما ذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ)[6] رواياتى آمده است كه برخى از آنها تفسير ظاهر و برخى ديگر از باب مصداِ براى اين تفسير است. از امام صادِ(عليه السلام) روايت شده كه فرموده است:
العَفْوُ الوَسط.
و نيز در روايتى به «كفاف» و «قصد» تفسير شده است. هم چنين از امام صادِ(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود:
«عَفْو» در اين آيه همان است كه خداوند در آيه ى 67 سوره ى فرقان فرمود: (وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِك قَواماً)[7]
اين روايات، همگى از باب تفسير است; يعنى تمام مراد خدا را از كلمه ى «عفو» در ظاهر بيان مى كند. امّا روايتى نيز نقل شده است كه امام باقر(عليه السلام)فرمودند:
«عفو» يعنى مازاد بر قوت سال.[8]
علامه طباطبايى در بحث روايى مربوط به اين آيه مى نويسد:
اين روايت از قبيل بيان مصداِ است.[9]
نمونه ى ديگر در بيان مصداِ، رواياتى است كه در تفسير آيه ى (يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ...)[10] وارد شده است. از امام صادِ(عليه السلام) نقل شده كه فرموده است:
حكمت عبارت است از معرفت و تفقّه در دين.
و نيز در روايتى، حكمت، به اطاعت خدا و معرفت امام تفسير شده است. علامه طباطبايى در اين باره مى فرمايد:
همه ى اين روايات از باب شمارش مصاديق است.
توضيح آن كه حكمت در لغت يعنى «منع در جهت اصلاح». اين معنا شامل هر نوع گفتار، رفتار، دانش و... كه انسان را به صلاح رهنمون مى كند و از فساد باز مى دارد مى شود; از اين رو حتّى ممكن است مصاديقى از حكمت نزد كفار و منافقين باشد چنان كه در روايات آمده است:
(الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ المُؤمِن فَخُذِ الحِكْمَة وَ لَو مِن اهْلِ النِفاِ)[11]
بديهى است كه ما معرفت امام يا طاعت خدا يا تفقّه در دين را از منافق و كافر نمى آموزيم; بنا بر اين روايات ياد شده، تفسير حكمت نيست; يعنى تمام مراد از حكمت را بيان نمى كند; بلكه مصاديقى از حكمت را برمى شمرد.
و امّا نمونه هايى از تفسير باطن در روايات: رواياتى كه باطن قرآن را بيان مى كنند، معناى آيه را توسعه مى دهند. همان طور كه در بحث باطن گفتيم، در وراى معانى ظاهرى آيات، معانى وسيع ترى وجود دارد كه بطون قرآن هستند كه از «حد» شروع شده و تا به «مَطْلَع» مى رسند; به طور مثال، در روايتى در مورد آيه ى (أَنَّهُ هُوَ أَضْحَك وَ أَبْكى)[12] آمده است:
(ابْكى السَماء بِالمَطر وَ اضحَك الارَضَ بِالنَّبات)[13].
علامه طباطبايى در ذيل اين روايت مى نويسد:
اين از باب توسعه در معناى ابكاء و اضحاك است.[14]
قبلا در بحث ظاهر و باطن، روايتى را نقل كرديم كه در آيه ى 189 سوره ى بقره (وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها)، معناى «ابواب» و «بيوت» را توسعه داده، در آن آمده بود:
(يعنى اَنْ يَأتِى الاَمْر مِن وَجْهِها اىّ الامُورِ كَانَ).
اين توسعه، همان تفسير باطن است. همان طور كه در روايات براى ظاهر آيات مصاديقى ذكر شده است، براى معانى باطنى قرآن هم رواياتى آمده است; به طور مثال در مورد آيه ى پيش گفته آمده است:
(آلُ مُحَمَد اَبوابُ اللّهِ وَ سَبيَلُه.)[15]
اين روايت، مصداِ را براى معناى قبلى بيان كرده است كه آن معنا خود توسعه ى معناى ظاهر است.
در اين جا ذكر اين نكته لازم است كه، مصاديق، هم در تفسير ظاهر و هم در تفسير باطن دو نوع هستند:
ـ مصاديقى كه اطلاِ ظاهر لفظ و يا معناى باطن، در هنگام نزول قرآن، آنها را شامل مى شده است;
ـ مصاديقى كه در جريان گذشت زمان به وجود آمده و ظاهر يا باطن آيات بر آنها انطباِ يافته اند.
شايد بتوانيم اين قسم را همان «جرى و انطباِ» بناميم كه در روايات به آن اشاره شده است. با ذكر مثالى اين دو نوع مصداِ را روشن مى كنيم: روايتى از امام باقر(عليه السلام)در تفسير غيب در آيه ى (عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ)[16] آمده است كه امام مى فرمايد:
(اَلْغِيبُ ما لَم يَكُن وَ الشَهادَة ما قَد كان.)[17]
اين مصداقى است كه اطلاِ لفظ غيب، آن را شامل مى شود. هم چنين در روايتى آمده است كه امام(عليه السلام)غيب را در آيه ى (يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ)[18] به امام قائم(عليه السلام) تفسير كرده اند.[19] اين مصداقى است كه از باب جرى و انطباِ است و در جريان زمان، بعد از نزول قرآن به وجود آمده است.

نظر علامه طباطبايى(ره)

سوال : ظاهراً علامه طباطبايى در ضمن بحث هاى روايى تفسير الميزان، به انواع مختلف از روايات تفسيرى اشاره مى كنند و همه ى روايات را از يك سنخ نمى دانند، اگر ممكن است در اين باره توضيح دهيد.
شاكر: تا آن جا كه ما مى دانيم علامه طباطبايى در اين باره بحث مستقلى ارائه نداده اند كه روايات را به صورت دقيق تقسيم كنند و به بيان هر يك از اقسام بپردازند; امّا همان طور كه اشاره فرموديد در ضمن بحث هاى روايى تفسير الميزان، اشاراتى دارند كه مى توان از طريق آنها نگاه ايشان را به روايات تفسيرى دريافت. همان طور كه گفتيد، علامه همه ى روايات را از يك سنخ نمى دانند; برخى روايات را در مقام تفسير مى دانند و برخى ديگر را تفسيرى نمى دانند.
در اين جا مناسب است كه ابتدا برخى از عبارات ايشان را كه در ذيل روايات آورده اند، يادآور شويم و سپس به نتيجه گيرى در مورد تقسيمى كه از مباحث ايشان به دست مى آيد، بپردازيم. ايشان در مواردى در ذيل روايات مى نويسند:
(الرواية من الجرى و بيان لمصداِ من مصاديق الآيه.)[1]
در مورد ديگرى مى نويسند:
(تفسير الصبر بالصيام من باب المصداِ و الجرى)[2].
در مورد ديگرى مى نويسند:
(هو من باب الجرى و الانطباِ على المصداِ الكامل)[3].
از عبارات ديگر ايشان استفاده مى شود كه «جرى» و «مصداِ»، تفسير آيه به شمار نمى آيد; به طور مثال در مواردى مى فرمايد:
(الرواية من الجرى دون التفسير)[4].
در موارد ديگرى در ذيل روايت مى نويسند:
(هُو مِنَ البَطن)[5].
هم چنين از عبارات ايشان برمى آيد كه مصاديق باطن را نيز از باب تفسير ندانسته، آن را در برابر تفسير قرار داده اند; مثلاً در مورد رواياتى كه ذيل آيات صدر سوره ى تغابن آمده است، چنين اظهار نظر مى كنند:
(هِى جَميعاً ناظرةٌ الى بَطن الآيات وَ ليست بمفسّر البتة); همه ى اين روايات ناظر به باطن قرآن است و تفسير نمى باشد.[6]
هم چنين از ظاهر عبارات ايشان استفاده مى شود كه در يك تقسيم دقيق، «روايات جرى» را متمايز از «روايات بطن» دانسته است; به طور مثال در موردى مى فرمايند:
(الرواية من الجرى و التطبيق او من البطن و ليست بمفسرة)[7].
و در جاى ديگرى مى نويسند:
(هو من الجرى او البطن و ليس من التفسير فى شىء)[8].
از كاربرد كلمه ى «اَوْ» كه براى تنويع به كار مى رود، استفاده مى شود كه جرى و بطن را دو نوع جداگانه دانسته اند. آنچه كه علامه طباطبايى بر آن تأكيد ويژه اى دارند، آن است كه نبايد به هيچ وجه مصاديق ظاهر و باطن در روايات، به عنوان تفسير قرآن تلقى شود. تعبيراتى چون (ليست بمفسّرة البتة)و (ليس من التفسير فى شىء) به خوبى گوياى اين امر است.
بنا بر اين، آنچه در نظر بدوى از عبارات پيش گفته به دست مى آيد، اين است كه علامه طباطبايى روايات را به سه دسته تقسيم كرده اند:
1 . رواياتى كه در مقام تفسير آيه اند;
2 . رواياتى كه آيه را منطبق بر مصاديقى ساخته اند كه روايات جرى است;
3 . روايات بطن.
در اين جا اين سؤال پيش مى آيد كه آيا ايشان معناى باطنى آيات را «تفسير» به شمار نمى آورند؟ با دقّت در موارد ياد شده به دست مى آيد كه روايات مذكور، معانى باطنى را بيان نكرده اند; بلكه صرفاً به ذكر مصاديقى از معانى باطنى پرداخته اند و در اين گونه موارد است كه ايشان مى گويند: از باب باطن است و تفسير نيست. شاهد بر اين مطلب آن كه خود ايشان در بحث روايى مربوط به آيه ى 189 سوره ى بقره (وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها)[9] دو روايت نقل مى كند كه هيچ كدام تفسير ظاهر نيست; يكى از امام باقر كه مى فرمايد:
(يَعْنِى أنْ يَأتِىَ الاَمْر مِن وَجْهِه).
ديگرى از امام صادِ(عليه السلام) كه مى فرمايد:
(اَلاوُصِياءُ هُم اَبْوابُ اللّهِ اَلَتْى مِنْها يُؤتْى وَ لَولا هُم مَا عُرِفَ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ وَ بِهِم احْتَجَ اللّهُ تَبارَكَ وَ تَعالى عَلَى خَلْقِه)[10].
سپس در ذيل روايت دوم مى نويسند:
(الرواية من الجرى و بيان لمصداِ من مصاديق الآية بالمعنى الذى فُسِّرت به فى الرواية الاولى، و لا شك، ان الآية بحسب المعنى عامة و ان كانت بحسب مورد النزول خاصة)[11].
ملاحظه مى شود كه روايت اوّل را از باب تفسير دانسته اند و با تعبير (فسّرت به فى الرواية الاولى) از آن ياد مى كنند; در حالى كه معناى ياد شده در روايت اوّل به تصريح خود ايشان، تفسير ظاهر آيه كه از مورد نزول به دست مى آيد نيست.
نكته ى ديگر آن كه گرچه علامه طباطبايى، در مواردى اصطلاح «جرى» را از «بطن» متمايز كرده اند، امّا در بعضى موارد هم مصاديق باطنى را «جرى» ناميده اند; مانند آنچه در مورد روايت دوم در تفسير آيه ى 189 بقره فرمودند. واقعيت آن است كه در روايات نيز در مورد مصاديق باطنى، اصطلاح «جرى» به كار رفته است و خود ايشان هم در كتاب قرآن در اسلام به اين امر اذعان دارند; از اين رو مى فرمايند:
و در بعضى از روايات، بطن قرآن، يعنى انطباِ قرآن را به مواردى كه به واسطه ى تحليل به وجود آمده است، از قبيل جرى مى شمارد.[12]
روايتى كه از مصاديق باطنى به عنوان «جرى» نام برده است، روايتى است از امام باقر(عليه السلام)كه در تفسير ظاهر و باطن قرآن مى فرمايد:
(ظَهْرُهُ تَنْزيلُهُ وَ بَطَنُهُ تَأوِيلُهُ، مِنْهُ مَا قَد مَضْى وَ مِنْهُ مَا لَمْ يَكُنْ، يَجْرِىَ كَما يَجْرِىَ الْشَمْسُ وَالْقَمَر)[13].
نتيجه آن كه با دقّت نظر در مباحث روايى تفسير الميزان و نيز با توجه به مبانى علامه طباطبايى در مورد ظاهر و باطن قرآن به دست مى آيد كه ايشان روايات را به طور كلّى به دو قسم تقسيم مى كنند:
1. رواياتى كه تفسير آيه را بيان مى كنند;
2. رواياتى كه به بيان بعضى از مصاديق آيه مى پردازند.
هر يك از اين دو قسم، خود به دو قسم ديگر، تقسيم مى شود: تفسير، به دو قسمِ ظاهر و باطن و مصاديق نيز به دو قسم مصاديق ظاهرى و مصاديق باطنى تقسيم مى شود. اين مصاديق، در صورتى كه مربوط به زمان نزول باشد، از آنها تحت عنوان «مصداِ» ياد مى شود و اگر بعد از زمان نزول پديد آمده باشد و ظاهر يا باطن قرآن بر آن منطبق شود، از آن تحت عنوان «جرى و انطباِ» ياد مى شود.
سوال : در برخى روايات، امام(عليه السلام) مصداقى را براى آيه بيان فرموده و بعد فرموده اند: اين از باب باطن است; مثلا در مورد آيه ى (فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ)[14] حضرت مى فرمايند: محبت و دوستى حضرت على(عليه السلام)مراد است و دنباله ى همان مى فرمايند: اين تفسير باطنى است، از اين قسم روايات فهميده مى شود كه آنچه مربوط به باطن است، خودش دو قسم است: يك قسم بيان مصداِ و يك قسم بيان معانى; لطفاً توضيح بفرماييد.
جواب : بابايى: از نظر بنده، معانى و معارف قرآن دو قسم است: قسمى كه طبق ادبيات عرب و اصول عقلايىِ محاوره قابل فهم است، اعم از معانى و مفاهيم و مصاديق; يعنى آيات را وقتى ملاحظه كنيم معنا و مصاديقى كه از آن فهميده مى شود، اگر قابل فهم براى عرف باشد يا حتّى اگر بدواً براى عرف ابهامى داشته باشد، با كمى تدبّر معناى آيه برايش آشكار شود، يا اگر خود نمى داند، معلمى توضيح بدهد كه بعد از توضيح او، معناى آيه برايش آشكار شود و اگر مصداقى براى آيه ذكر شود، عرف خودش انطباِ آيه را با آن مصداِ بفهمد، اگر ابتداءاً هم نمى فهمد، بعد از توضيح معلم بفهمد، همه ى اين ها را ما جزء ظاهر قرآن به شمار مى آوريم و رواياتى را كه در اين زمينه رسيده است، روايات تفسيرى مى ناميم; اعم از اين كه بيانگر مفاهيم آيات باشد يا مصاديق آيات، كه روايت جرى هم مى تواند در اين تقسيم وارد شود.
وقتى گفته مى شود آيات نسبت به اين موارد جرى پيدا كرد، يعنى مفهوم آيه منطبق با مصاديق شد; اگر مصداِ بودن آن مصاديق براى آن آيات، عرفاً آشكار باشد، و يا مشخص نباشد و بعد از توضيح آشكار شود، اين تفسير است.
امّا آنچه از معانى و مصاديق آيات كه در روايات، ذكر شده و طبق اصول عقلايى و قواعد ادبى قابل آشكار شدن نيست و بايد يك نحوه تعبد در آن اعمال شود; يعنى چون پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و امام معصوم(عليه السلام) فرموده ما مى پذيريم، ولى انطباِ آيه با آن روشن نيست; اين گونه روايات را تأويلى مى ناميم; اعم از اين كه مربوط به معانى و مفاهيم كلمات باشد، يا مصاديقى براى آن بيان كرده باشد كه براى ما روشن نباشد; مثلا ذيل آيه ى شريفه ى (حم * وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ * إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَة مُبارَكَة)[15] روايتى از امام موسى بن جعفر(عليه السلام)به اين مضمون نقل شده است كه شخصى به نام يعقوب بن جعفر مى گويد:
من نزد امام كاظم(عليه السلام)بودم، مردى نصرانى به آن جا آمد و مطالبى را پرسيد. يكى از پرسش ها اين بود كه تفسير اين آيه، در باطن چيست؟ امام پاسخ دادند: امّا (حم)فهو محمدٌ و هو فى كتاب هود الذى انزل اليه و هو منقوص القرون و امّا (الْكِتابِ الْمُبِينِ) فهو اميرالمؤمنين على(عليه السلام)و امّا (لَيْلَة)ففاطمة.
براى ما روشن نيست چه طور (حم) به معناى حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)است. ظاهر (وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ)مى رساند كه منظور، قرآن باشد; امّا اين جا با اميرالمؤمنين تطبيق شده است; گرچه قابل تبيين هست كه بگوييم حضرت على(عليه السلام)قرآن مجسم است; چون اعمال و رفتار و بياناتش همه قرآنى است.
همچنين (لَيْلَة) به حضرت فاطمه(عليها السلام)تأويل شده، و وجه آن نامعلوم است; گرچه ممكن است در وجه آن گفته شود كه منزلت والاى حضرت فاطمه(عليها السلام)همانند شب قدر پنهان و ناشناخته است; ولى به هر حال اين روايت را، به لحاظ اين كه معنايى براى كلمات قرآن بيان كرده كه وجه عرفى آن نامعلوم است، روايت تأويلى مى ناميم.

روايات جرى و تطبيق

سوال : در اين جا به رواياتى اشاره شده كه مربوط به جرى و تطبيق است. مراد از جرى و تطبيق چيست؟ آيا اين عنوان واقعاً در روايات آمده است؟ سؤال ديگر آن كه، آيا همه ى رواياتى كه باطن يا تأويل را بيان مى كنند از قبيل جرى و تطبيق هستند؟
شاكر: مرحوم علامه طباطبايى از معدود مفسّرانى هستند كه به موضوع جرى و انطباِ در روايات تفسيرى توجه ويژه داشته اند و اين موضوع سبب شده است كه ايشان رواياتِ اين باب را از روايات تفسيرى جدا كنند تا با يكديگر خلط نشوند. ايشان، هم در كتاب شريف قرآن در اسلام و هم در جلد نخست تفسير الميزان ذيل آيه ى ششم سوره ى مباركه ى حمد، در باره ى جرى و منشأ روايى آن توضيح داده اند. براى روشن شدن بحث، اجازه مى خواهم كه متن سخن ايشان در بحث روايى، ذيل سوره ى حمد را بازگو كنم. گر چه كلام ايشان طولانى است امّا به نظر مى رسد كه چون ايشان مبتكر اين بحث بوده اند، لازم است در سخنان ايشان دقت لازم انجام شود. ايشان در بحث روايى مربوط به آيه ى ششم سوره ى حمد مى نويسند:
در كتاب الفقيه و تفسير عياشى از امام صادِ(عليه السلام) روايت آورده اند كه فرمود: صراط مستقيم، اميرالمؤمنين(عليه السلام) است. و در كتاب معانى الاخبار از امام صادِ(عليه السلام)روايت آورده كه فرمود: صراط مستقيم، طريق به سوى معرفت خداست و اين، دو صراط است: يكى صراط در دنيا و يكى در آخرت; امّا صراط در دنيا عبارت است از امامى كه اطاعتش بر خلق واجب شده; و صراط در آخرت، پلى است كه بر روى جهنم زده شده است. هر كس در دنيا از صراط دنيا به درستى بگذرد، يعنى امام خود را بشناسد و او را اطاعت كند، در آخرت نيز از پل آخرت به آسانى مى گذرد و كسى كه در دنيا امام خود را نشناسد، در آخرت نيز قدمش بر پل آخرت مى لغزد و به درون جهنم سقوط مى كند. نيز در كتاب معانى الاخبار از امام سجاد(عليه السلام)روايت آمده كه فرمود: بين خدا و بين حجت خدا حجابى نيست و نه خدا از محبت خود در پرده و حجاب است. ماييم ابواب خدا و ماييم صراط مستقيم و ماييم مخزن علم او و ماييم زبان و مترجم هاى وحى او. و از ابن شهر آشوب از تفسير وكيع بن جراح از ثورى از سدّى از اسباط از ابن عباس روايت شده كه در ذيل آيه ى (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ) گفته است: يعنى اى بندگان خدا! بگوييد: خدايا ما را به سوى محبت محمد(صلى الله عليه وآله) و اهل بيتش(عليهم السلام) ارشاد فرما! در اين معانى روايات ديگر نيز هست و اين روايات از باب جرى، يعنى تطبيق كلى بر مصداِ بارز و روشن آن است. مى خواهند بفرمايند كه مصداِ بارز صراط مستقيم، محبت آن حضرت است. اين را هم بايد دانست كه اصطلاح تطبيق كلى بر مصداِ، كه ما در اين كتاب از آن بسيار نام مى بريم، اصطلاحى است كه از كلمات اهل بيت(عليهم السلام)گرفته ايم. مثلا در تفسير عياشى از فضيل بن يسار روايت شده كه گفت: من از امام باقر(عليه السلام)از اين حديث پرسيدم كه فرموده اند: «هيچ آيه اى در قرآن نيست مگر آن كه ظاهرى دارد و باطنى و هيچ حرفى در قرآن نيست مگر آن كه براى او حدى است و براى هر حدّى مطلعى است. منظورشان از اين ظاهر و باطن چيست؟» امام فرمود: «ظاهر قرآن تنزيلش و باطن قرآن تأويلش است. بعضى از تأويل هاى آن گذشته و بعضى هنوز نيامده و مانند خورشيد و ماه در جريان است. هر وقت زمانِ چيزى از آن تأويل ها برسد، واقع مى شود.»
در اين معنا روايت ديگرى نيز هست و اين خود سليقه ى ائمه ى اهل بيت(عليهم السلام)است كه همواره يك آيه از قرآن را بر هر موردى كه قابل انطباِ با آن باشد، تطبيق مى دادند. عقل هم همين سليقه و روش را صحيح مى داند; زيرا قرآن براى هدايت همه ى انسان ها، در همه ى ادوار نازل شده است، تا آنان را به سوى آنچه بايد بدان معتقد باشند و آنچه بايد بدان متخلّق گردند و آنچه بايد عمل كنند، هدايت كند; چون معارف نظرى قرآن مختص به يك عصر خاص و يك حال مخصوص نيست. آنچه را قرآن، فضيلت خوانده، در همه ى ادوار بشريت فضيلت است و آنچه را رذيلت و ناپسند شمرده، هميشه ناپسند و زشت است، و آنچه را كه از احكام عملى تشريع نمود، نه مخصوص به عصر نزول است و نه اشخاص آن عصر; بلكه تشريعى است عمومى و جهانى و ابدى. بنا بر اين اگر مى بينيم كه در شأن نزول آيات، رواياتى آمده كه مثلا مى گويند: فلان آيه بعد از فلان جريان نازل شد و يا فلان آيات در باره ى فلان شخص يا فلان واقعه نازل شده، نبايد حكم آيه را مخصوص آن واقعه و آن شخص بدانيم; چون اگر اين طور فكر كنيم، بايد بعد از انقضاى آن واقعه و يا مرگ آن شخص، حكم آيه ى قرآن نيز ساقط شود و حال آن كه، حكم آيه مطلق است و وقتى براى حكم نام برده تعليل مى آورد، علت آن را مطلق ذكر مى كند; مثلا اگر در حق افرادى از مؤمنين، مدحى مى كند و يا عدّه اى از غير مؤمنين را مذمتى كرده، مدح و ذم خود را به صفات پسنديده و ناپسند آنها تعليل كرده است و پر واضح است كه تا آخر دهر، هر كس داراى آن فضيلت باشد، مشمول حكم آن است و هر كسى داراى اين رذيلت باشد، حكم اين آيه شامل حالش مى شود.
روايات در تطبيق آيات قرآنى بر اهل بيت(عليهم السلام) و يا در تطبيق بعضى از آنها بر دشمنان ائمه و خلاصه روايات جرى بسيار زياد است كه در ابواب مختلف وارد شده و چه بسا به صدها روايت برسد. ما در اين جا خواستيم معناى كلمه ى جرى را گفته، خاطر نشان سازيم كه اين اصطلاح را از ائمه ى اطهار(عليهم السلام) گرفته ايم.[35]
با توضيح مفصلى كه از علامه نقل كرديم، هم معناى جرى روشن شد و هم اين كه اين مسئله پايگاه روايى دارد.

رابطه ى جرى با تفسير، مصداِ و بطن

وال : «جرى» با تفسير، مصداِ و بطن چه رابطه اى دارد؟
شاكر: جواب اين پرسش را در چند نكته مى آوريم:
1 . رابطه ى «جرى» و «تفسير». قبلا گذشت كه علامه طباطبايى اصرار دارند كه بگويند روايات جرى، به هيچ وجه تفسير نيستند. توضيح اين مطلب آن است كه، تفسير، بيان تمام مراد خدا از ظاهر يا باطن آيه است; در حالى كه جرى و انطباِ، صرفاً بيان برخى از مصاديقى است كه معناى ظاهر يا باطن آيه بر آن تطبيق مى شود; چه مصداِ عادى باشد و چه مصداِ اَتَمَ و اَكمَل آيه باشد.
حال اگر آيه اى فقط در مورد افراد خاصى نازل شده باشد و مراد از آن آيه، تنها همان افراد خاص باشند، در اين صورت جرى محسوب نمى شود; بلكه تفسير است; به طور مثال اگر بگوييم مراد از اهل بيت در آيه ى تطهير، حضرت زهرا(عليها السلام) و ائمه هستند، اين تفسير است نه جرى و تطبيق. پس ملاك تفسير، بيان تمام مراد الهى است و ملاك جرى و تطبيق بيان برخى از مصاديق است.
2 . رابطه ى «جرى» با «مصداِ». جرى و تطبيق دقيقاً همان مصاديق است يا با هم تفاوت دارند؟ گر چه گاهى جرى و مصداِ، معادل يكديگر به كار مى روند، امّا با توجه به روايات، رابطه ى آنها از نظر نسب اربعِ منطقى، تساوى نيست; بلكه عموم و خصوص مطلق است; يعنى «مصداِ» عام و «جرى» خاص است. جرى به مصاديقى گفته مى شود كه نوعاً خارج از مورد نزول است و پس از گذشت زمانى، هر چند كوتاه، پس از نزول آيه حادث، و آيه بر آن انطباِ داده مى شود.
3 . رابطه ى «جرى» با «بطن». بيان بطن آيات در روايات تفسيرى، دو نوع است:
يكى بيان معناى باطنى ـ كه قبلا در بحث ظاهر و باطن گذشت ـ و آن معنايى است وسيع تر از معناى ظاهر و با لغو خصوصيات ظاهر و توسعه ى در معنا حاصل مى شود; چنان كه روايتى چنين معنايى را از آيه يا لفظى بيان كند، از باب جرى محسوب نمى شود، بلكه از باب تفسير است; منتها از نوع تفسير باطنى، كه البته از طريق مدلول لفظ به دست مى آيد.
نوع ديگر، بيان مصداقى از مصاديق باطن آيات است، كه بايد اذعان كنيم كه روايات هم بيش تر در باب مصداِ است. اين گونه موارد را مرحوم علامه طباطبايى نوعاً با «مِنَ البطن» از آنها مى گذرد. اين گونه موارد هم از باب مصداِ است و گفتيم كه مصداِ اعم از جرى است; بنا بر اين اگر مصداقى است كه در گذر زمان حادث شده و آيه بر آن انطباِ يافته است، از باب جرى است و روايات جرى همه تصريح دارد كه باطن آيات مانند ماه و خورشيد در جريان است. از اين رو مى توانيم بگوييم كه روايات جرى دو قسم است: يك قسم مربوط به ظاهر آيات است و يك قسم مربوط به باطن آيات. به بيان ديگر، هم معناى ظاهر و هم معناى باطن چون آفتاب و مهتاب در جريان اند و هر زمان ممكن است بر مصاديقى پرتو افكنند و آن را روشن سازند.
نتيجه آن كه، جرى، اعم از مصاديق ظاهر و باطن است. پس رابطه ى بين جرى با «مصداِ باطنى» يك آيه، رابطه ى عموم و خصوص مطلق است. «جرى» عام و «مصداِ باطنى» خاص است.
4 . رابطه ى «جرى» با تفسير آيات به اهل بيت(عليهم السلام). از آن جا كه در روايات، بسيارى از آيات بر اهل بيت يا مخالفانشان منطبق شده است، شايد عده اى بپندارند كه اصولا جرى به معناى انطباِ آيات قرآن بر اهل بيت يا دشمنان آنهاست. بايد بگوييم همان طور كه در تعريف جرى آمد، جرى، انطباِ مفهوم ظاهر يا مفهوم باطن آيه بر برخى مصاديق است و اختصاص به موضوع خاص ندارد. البته واقعيت آن است كه تعداد قابل توجهى از رواياتى كه از باب جرى رسيده است، در خصوص اهل بيت و دشمنان اهل بيت(عليهم السلام)است.
سوال : آيا رواياتى كه تأويل و باطن قرآن را بيان مى كنند، از قبيل جرى و انطباِ است؟
جواب : بابايى: رواياتى كه مطالبى را در مورد آيات بيان مى كنند كه فهم آنها با قطع نظر از روايات، مشكل است، ممكن است همه از باب مصاديق نباشد. آنچه را كه از باب مصاديق باشد مى توان جرى و انطباِ دانست; امّا برخى مطالب كه به عنوان مصداِ براى آيه بيان نمى شود; نظير آنچه كه در باره ى حروفى از قرآن گفتيم (البته در برخى روايات كلمه ى باطن به كار نرفته; مثلا گفته شده «باء» بهاءاللّه است; كلمه ى باطن را به كار نبرده است; ولى در برخى روايات كلمه ى باطن هم به كار رفته است.) شايد نتوان اين موارد را تحت عنوان جرى و انطباِ قرار داد; چون اين جا ديگر مسئله ى مصداِ بودن مطرح نيست. اين طور نيست كه بگوييم «باء» يك مصداقى دارد كه آن «بهاءاللّه» است; شايد بتوان گفت كه بخشى از روايات باطن، مربوط به جرى و انطباِ مى شود و بخشى خارج از عنوان جرى و انطباِ است.

پى‏نوشتها:‌


[1] . سوره ى مائده (5)، آيه ى 6.
[2] . ر. ك: اصول كافى، ج 3، كتاب الطهارة، باب 19، حديث 4.
[3] . سوره ى نساء (4)، آيه ى 101.
[4] . سوره ى بقره (2)، آيه ى 158.
[5] . ر.ك: تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 514.
[6] . سوره ى بقره (2)، آيه 219.
[7] . تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 28، حديث 99.
[8] . ر. ك: تفسير الميزان، ج 2، ص 201.
[9] . ر.ك: تفسير الميزان، ج 2، ص 201.
[10] . سوره ى بقره (2)، آيه ى 269.
[11] . نهج البلاغه، كلمات قصار، ش 80.
[12] . سوره ى نجم (53)، آيه ى 43.
[13] . على بن ابراهيم قمى،تفسير قمى، ج 2، ص 334.
[14] . ر. ك: تفسير الميزان، ج 19، ص 53.
[15] . مجمع البيان، ج 2، ص 27.
[16] . سوره ى حشر(59)، آيه ى 22.
[17] . تفسير نورالثقلين، ج5، ص 296.
[18] . سوره ى بقره(2)، آيه ى 3.
[19] . تفسير نورالثقلين، ج1، ذيل آيه ى 3، سوره ى بقره.
[20] . تفسير الميزان، ج 2، ص 59، ذيل آيه ى 189بقره.
[21] . همان، ج 1، ص 153، ذيل آيه ى 45 بقره.
[22] . همان، ج 1، ص 262، ذيل آيه ى 121 بقره.
[23] . همان، ج 17، ص 391، ذيل آيات پايانى سوره ى قلم; ج 20 ص 256، ذيل آيه ى 48 مرسلات و ج 19، ص 402، ذيل آيه ى 19سوره ى حاقه.
[24] . همان، ج 20، ص 163، ذيل آيه ى صدر سوره ى نبأ.
[25] . همان، ج 19، ص 302، ذيل آيات صدر سوره ى تغابن.
[26] . همان، ج 19، ص 257، ذيل آيه ى 8 سوره صف.
[27] . همان، ج 20، ص 144، ذيل آيه ى 31 سوره ى انسان.
[28] . تفسير عياشى، ج1، ص 105.
[29] . همان.
[30] . تفسير الميزان، ج 2، ص 59، ذيل آيه ى 189 سوره ى بقره.
[31] . محمد حسين طباطبايى، قرآن در اسلام، ص 42.
[32] . بحارالانوار، ج 89 ص 97.
[33] . سوره ى بقره(2)، آيه ى 87.
[34] . سوره ى دخان(44)، آيات 1 تا 3.
[35] . محمد حسين طباطبايى، تفسير الميزان، ج 1، ص 41 ـ 42.