باطن و تأويل قرآن

على اكبر بابايى و دكتر محمد كاظم شاكر

- ۴ -


موارد ديگر كاربرد تأويل در قرآن

سوال : شما فرموديد: كلمه ى تأويل در قرآن كريم پنج بار در مورد قرآن به كار رفته است، دو بار يقينى و اتفاقى است و سه بار به نظر مشهور و بر حسب ظاهر; دو مورد يقينى و اتفاقى را، كه در آيه ى هفت سوره ى آل عمران بود، توضيح داديد; در باره ى سه مورد ديگر نيز توضيح دهيد؟
جواب : بابايى: خداى متعال در سوره ى اعراف آيات 51 ـ 53 چنين فرموده است:
(الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ * وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتاب فَصَّلْناهُ عَلى عِلْم هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْم يُؤْمِنُونَ * هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ).
در آيه ى اخير (آيه ى 53) كلمه ى تأويل دوبار در حال اضافه به ضمير ذكر شده است و در اين كه ضمير به چه برمى گردد، اختلاف نظر وجود دارد. برخى مى گويند: به كتاب و برخى مى گويند: به (ما وُعِدُوا بِهِ فِى القُرآن); (آنچه در قرآن به آن وعده داده شده اند) برمى گردد. اگر ضمير به كتاب برگردد، باز اين مسئله پيش مى آيد كه منظور، مطلق كتاب است يا به لحاظ اشتمال كتاب بر وعده هايى است كه خدا در باره ى قيامت داده است.
چه بسا ملاحظه ى سياِ، قول دوم را تقويت كند; يعنى قولى كه مى گويد: ضمير به (ما وُعِدُوا بِهِ فِى القُرآن)برمى گردد; زيرا آيات قبل و بعد، جز آيه ى 52، همه در مورد قيامت و وعده هاى مربوط به آن است و ذكر آيه ى 52، كه در آن سخن از كتاب و قرآن به ميان آمده است، ظاهراً براى بيان اين نكته باشد كه مطالب مربوط به دين و آخرت، براى كافرانى كه فريفته ى زندگانى دنيا شده و دينشان را به بازى گرفته و آخرت را فراموش كرده اند بيان شده و حجّت بر آنان تمام و راه هرگونه عذر و بهانه اى براى آنان مسدود است; زيرا براى آنان كتابى كه بر پايه ى علم و دانش و هدايت و رحمت براى مؤمنان است، آورده ايم; و با توجه به اين نكته، بعيد نيست كه ارجاع ضمير به كتاب، به لحاظ اشتمالش بر وعده و وعيدهاى آخرتى باشد; كما اين كه ظاهر اكثر، و صريح بعضى از كسانى كه مرجع ضمير را كتاب دانسته اند، همين است; و طبق اين نظر، تأويل قرآن در اين آيه ى كريمه، به معناى مصداِ خارجى و تجسم عينى خبرها و وعده و وعيدهايى است كه قرآن كريم در زمينه ى آخرت بيان داشته است و ماهيت آنها در اين جهان براى انسان پنهان است. (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ تَأْوِيلَهُ)يعنى: اين افرادى كه زندگانى دنيا آنان را فريفته است و دينشان را سرگرمى و بازى قرار داده اند، جز تجسم عينى و تحقق خارجى وعده و وعيدهاى قرآن كريم را انتظار مى برند؟ (يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا...); روزى كه مصداِ عينى وعد و وعيدهاى قرآن كريم بيايد، آنان كه آن روز را از پيش فراموش كرده بودند، گويند: فرستادگان پروردگار ما با وعده هاى حق آمدند. آيا براى ما شفيعانى هست؟
سوال : از نظر قواعد ادبى، اگر ضمير به اقرب برگردد اولى است. در اين آيه ى كريمه، كتاب، اقرب به ضمير است. آيا اين اقربيت مرجّحى براى قول كسانى كه گفته اند مرجع ضمير كتاب است، نمى باشد؟
جواب : بابايى: بلى، كتاب اقرب است; ولى تنها اقرب بودن ملاك نيست. اقربيت يكى از وجوه است. در اين جا سياِ آيات ايجاب مى كند كه به وعده هايى كه خداوند داده است برگردد. نهايت اين است كه از لحاظ اقربيت به كتاب برگردد; امّا با توجه به سياِ، مى گوييم از حيث آن وعده و وعيدها به كتاب برمى گردد; البته در تفسير الميزان آمده است:
اين معنا خلاف ظاهر است; زيرا ظاهر اضافه ى تأويل به كتاب آن است كه تمام كتاب تأويل دارد.[1]
ليكن اين سخن قابل مناقشه است; زيرا ظهور مورد ادعاى ايشان، ظهور اطلاقى است و در نزد عرف و عقلا در صورتى براى كلام ظهور اطلاقى منعقد مى شود كه صارف يا چيزى كه صلاحيت براى صرف كلام از ظهور اطلاقى دارد، در اطراف كلام نباشد و در اين آيه ى شريفه، اگر سياِ، مانع ظهور اطلاِ و موجب ظهور در يك يا دو احتمال مزبور نباشد ـ كه هست ـ لااقل با وجود آن، شرط انعقاد ظهور اطلاقى، كه خالى بودن كلام است از چيزى كه صلاحيت براى قرينه بودن را دارد، محقق نيست; پس چنين ظهورى وجود ندارد; از اين رو، عده اى از مفسرين، با اين كه ضمير را به كتاب ارجاع داده اند، تأويل را به عاقبت معنا كرده و مراد از آن را آشكار شدن صدِ كتاب، به واسطه ى ظهور و تحقق وعده و وعيدهاى آن دانسته اند. در هر حال، در نظر ما، اظهر آن است كه مراد از تأويل قرآن در اين آيه ى كريمه، همان مصداِ خارجى و تجسم عينى خبرها و وعد و وعيدهايى است كه قرآن كريم در زمينه ى آخرت بيان داشته و ماهيت آنها در اين جهان براى انسان پنهان است; چه مرجع ضمير، به قرينه ى سياِ و اين كه محور كلام قيامت و خبرهاى مربوط به آن است، (ما وُعِدُوا بِهِ فِى القُرآن) باشد و چه مرجع آن «كِتاب» باشد به لحاظ اشتمالش بر آن وعد و وعيدها.
سوال : اگر بگوييم ضمير به «كتاب» برمى گردد و منظور، وعد و وعيدهاى كتاب است، به تقدير نياز داريم. آيا ديدگاه علامه كه فرموده اند: ضمير به «كتاب» برمى گردد و كل قرآن تأويلى دارد كه فرداى قيامت ديده مى شود، پذيرشش آسان تر و بى مؤونه تر نيست؟
جواب : بابايى: امّا ديدگاه علامه با سياِ آيات سازگارى ندارد. در آيه ى كريمه، سخن از كتاب، در بين آياتى واقع شده كه خبر از قيامت و نسيان آن داده است. در چنين سياقى، مناسب اين است كه، منظور از تأويل كتاب، تحقق خارجى وعد و وعيدها و خبرهاى قرآن كريم از آخرت باشد و اين نياز به تقدير ندارد. نهايت اين است كه لفظ كتاب، كه براى كل آيات قرآن وضع شده است، در بخشى از قرآن، كه وعد و وعيدهاى آخرتى آن است، به كار رفته باشد و اين از نظر ادبى اشكال ندارد. نهايت اين كه، قرينه مى خواهد و در اين جا سياِ، قرينه است.
سوال : جناب آقاى بابايى، يك مورد از مواردى كه طبق نظر مشهور، تأويل در مورد قرآن كريم به كار رفته است، باقى ماند; در باره ى آن نيز توضيح دهيد؟
جواب : بابايى: در آيه ى 39 سوره ى يونس (بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذلِك كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظّالِمِينَ )نيز كلمه ى تأويل در حال اضافه به ضمير به كار رفته است; و طبق نظر بيش تر مفسران، ضمير تأويله به (ما لَمْ يُحِيطُوا)برمى گردد، كه بعضى آن را به وعد و وعيدها و اخبار قرآن از آخرت و بهشت و جهنم، و برخى به آيات متشابه تفسير كرده اند. پاره اى نيز گفته اند كه مراد از آن، مطلق آياتى است كه آنها احاطه به علمش ندارند; و در كلمات عدّه اى نيز به قرآن معنا شده است كه بعيد نيست مراد آنان هم از قرآن، آن دسته از آيات باشد كه معنا و حقيقت آن، براى انكاركنندگان، نامعلوم است.
به نظر مى رسد هر چند (ما لَمْ يُحِيطُوا)به خودى خود، در معناى سوم (مطلق آياتى كه احاطه به علمش ندارند) ظهور دارد; ولى با توجه به (لَمّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ)اظهر، تفسير اول است; يعنى منظور از (ما لَمْ يُحِيطُوا)وعد و وعيدهاى قرآن و خبرهاى آن از آخرت و بهشت و جهنم است كه آنان به آن احاطه ندارند; و مراد از آمدن تأويل، تحقق خارجى و مصداِ عينى آن وعد و وعيدهاست; بنا بر اين معناى تأويل در اين آيه ى كريمه نيز همان معنايى است كه در آيه ى 53 سوره ى اعراف بيان شده است. البته در اين آيه ممكن است (ما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ)به پيش گويى هاى قرآن نسبت به امورى كه در آينده در اين جهان محقق مى شود نيز تعميم داده شود و تأويل آن، تحقق عينى پيش گويى ها و وعد و وعيدهاى دنيوى قرآن كريم را نيز شامل شود. در برخى از روايات نيز مصداِ خارجى و تجسّم عينى وعده ها و پيش گويى هايى از قرآن كريم كه ظرف وقوعشان در همين دنياست، تأويل ناميده شده و در مورد آن نيز لفظ تأويل به كار رفته است.
صدوِ(رحمه الله)در كمال الدين با سند خود از ابوبصير چنين روايت كرده است:
قال ابو عبد اللّه(عليه السلام) فى قوله عزّ و جل: (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ)فقال و اللّه ما نزل تأويلها بعد و لا ينزل تأويلها حتى يخرج القائم(عليه السلام) فاذا خرج القائم لم يبق كافر باللّه العظيم و لا مشرك بالامام الا كره خروجه;[2] سوگند به خدا! تأويل اين آيه هنوز فرود نيامده است و تأويل آن تا خارج شدن امام قائم(عليه السلام)فرود نخواهد آمد. وقتى امام قائم خارج شود، كافرى به خداى بزرگ و مشركى به امام نخواهد ماند، مگر اين كه از خارج شدن آن امام قائم، خرسند باشد.

فرِق تأويل و تفسير

سوال : طبق ديدگاه شما كه تأويل را به معانى و مصاديق باطنى آيات كريمه معنا كرديد، بين تأويل و تفسير چه فرقى است؟
جواب : بابايى: فرِ آن واضح است. تفسير، يعنى آشكار كردن معانى و مصاديق آيات كريمه. آنچه از معانى و مصاديق آيات، كه قابل فهم براى غير پيامبر و امامان معصوم(عليهم السلام) باشد و مفسرانى كه مقدمات لازم تفسير را تحصيل كرده اند بتوانند دلالت و انطباِ آيات بر آن معانى و مصاديق را آشكار كنند، در قلمرو تفسير قرار مى گيرد; امّا آن بخش از معانى و مصاديق آيات كه فهم و تبيين آن از توان غير راسخان در علم، فراتر است و در فهم آن بايد به راسخان در علم رجوع شود، تأويل قرآن است.
سوال : با توجه به اين كه شما تأويل و باطن قرآن را نزديك به هم، بلكه يك چيز مى دانيد، با تكيه به رواياتى كه از بطون متعدد براى قرآن خبر مى دهد، مى توان گفت كه آيات قرآن تأويل هاى متعددى دارد؟
جواب : بابايى: در باره ى انطباِ باطن و تأويل، همان است كه گفتم. آنچه از معانى و مصاديق آيات قرآن كه فوِ فهم عرف است و جز خدا و راسخان در علم آن را نمى دانند، هم مى توان گفت باطن قرآن است و هم مى توان گفت تأويل آن است; امّا، تا جايى كه ما تتبع كرده ايم، روايت معتبرى كه دال بر تعدد بطون باشد پيدا نكرده ايم. روايت دال بر هفتاد بطن، اصلا پيدا نكرده ايم و رواياتى كه دال بر هفت بطن هستند، سند معتبرى ندارند. در فرض صحت چنين رواياتى، مى توان گفت كه قرآن تأويل هاى متعددى دارد.
سوال : آيا مى توان تأويل را به معناى مصدرى گرفت و به استخراج معانى باطنى قرآن و بازگو كردن آن تأويل گفت يا خير؟
جواب : بابايى: اگر تأويل به معناى بازگو كردن باطن قرآن كريم باشد، از نظر ادبى مانعى ندارد; ولى در مطالب گذشته گفتيم كه در مواردى از قرآن و روايات، كه كلمه ى تأويل در باره ى قرآن به كار رفته است، به نظر مى رسد همه جا به معناى وصفى است.
سوال : آقاى دكتر شاكر، به نظر شما فرِ بين تفسير و تأويل چيست؟ بين اين دو چه رابطه اى برقرار است؟
شاكر: از نظر لغوى، همان طور كه قبلا گفتيم، تأويل از كلمات اضداد است; از اين رو ،وقتى در مورد كلام به كار مى رود، گاهى به معناى ابتداءالامر است كه همان معناى مراد متكلم مى باشد و گاهى به معناى انتهاءالامر است كه به معناى تحقق مفاد كلام مى باشد. امّا تفسير وقتى در مورد كلام به كار مى رود، يعنى رفع ابهام نمودن از كلام، براى رسيدن به معناى مراد متكلم.
تأويل نوعاً به معناى مصدرى به كار نمى رود و به معناى «مراد متكلم» است; ولى تفسير هم به معناى مصدرى به كار مى رود، كه به معناى رفع ابهام از لفظ يا معناى كلام است، و هم به معناى غير مصدرى به كار مى رود، كه به معناى «مُفَسَّر» است.
رابطه ى منطقى بين تفسير و تأويل از نوع عموم و خصوص مطلق است; يعنى تأويل، عام و تفسير، خاص است. اگر تأويل را عبارت از «معناى مراد از الفاظ» بدانيم، بديهى است كه همه ى انواع معانى را شامل مى شود; چه آنها كه لفظ در آنها ظهور دارد و چه آنها كه لفظ نسبت به آنها داراى خفا و ابهام است. تفسير (به معناى غيرمصدرى) تنها به آن دسته از معانى اطلاِ مى شود كه لفظ در دلالت بر آنها صراحت ندارد و مجمل است.
البته، سخن ما در مورد معناى لغوى اين دو واژه است كه در قرآن و حديث هم به همين معنا به كار رفته است; ولى قطعاً اين اصطلاحات، در برخى حوزه ها، مانند حوزه ى عرفان و تصوّف، با هم فرِ دارند و متأسفانه، گاهى معناى لغوى و معناى كاربردى اين الفاظ در قرآن و حديث با معناى اصطلاحى آنها در عرفان و تصوف و مكتب باطنى گرى خلط مى شود و عده اى مى گويند: الفاظ قرآن كه هيچ دلالتى بر آنها ندارند، تأويل است و مواردى كه مدلول الفاظ است، تفسير است! و ما قبلا بيان كرديم كه بين الفاظ قرآن با تأويل و باطن آن رابطه ى زبان شناختى برقرار است و هم چنين تفسير، چه ظاهر و چه باطن، بايد با الفاظ رابطه ى دلالى و زبان شناختى داشته باشد.
سوال : آيا تأويل قرآن از سنخ معانى است يا مصاديق؟
شاكر: قبلا گفتيم از نظر لغوى، وقتى تأويل در مورد قرآن يا هر كلام ديگرى به كار مى رود، فى حد نفسه، ممكن است يكى از دو معنا را داشته باشد، يا به معناى «مقصود و مراد متكلم» است و يا به معناى «تحقق مفاد كلام». كسانى كه دو معنايى بودن لفظ تأويل را در نظر نگرفته اند، فكر كرده اند تأويل در معانى به كار نمى رود; بلكه هر جا به كار رفته است، مراد از آن، حقايق خارجى است. در حالى كه بايد سياِ كلام را ببينيم، همان طور كه ديديم در آيات سوره ى اعراف و يونس، تأويل قرآن قطعاً به معناى تحقق وعده ها و وعيدهاى قرآن در روز قيامت است، نه مقصود و مراد خداوند از الفاظ. امّا در آيه ى هفت سوره ى آل عمران و در بسيارى از روايات، تأويل، به معناى مراد از كلام، كه متكلم آن را قصد كرده، اطلاِ شده است.
البته همان طور كه در روايات تفسيرى، گاهى معناى ظاهرى بيان شده و گاهى برخى از مصاديق آن معنا، و نيز گاهى معناى باطنى بيان شده و گاهى برخى از مصاديق آن معنا; همين طور ممكن است گاهى تأويل هم به يكى از مصاديق آيه اى از قرآن اطلاِ شود; ولى اولا و بالذّات، تأويل به معناى مراد خداوند اطلاِ مى شود كه نسبت به همه ى مصاديقش اطلاِ دارد.

رابطه ى تأويل با باطن قرآن

سوال : جناب آقاى دكتر شاكر، آيا به نظر شما تأويل و باطن يكى است؟
شاكر: در روايتى كه از امام باقر(عليه السلام) نقل شده و سندش هم صحيح است، آمده است:
(ظَهْرُهُ تَنْزيلُه وَ بَطْنُهُ تَأويلُه)[3].
در روايت ديگرى آمده است:
(فَالظاهِرُ التِلاوَةُ وَ الباطِنُ التَأويْلُ)[4].
و در روايت ديگرى آمده است كه:
(فَالظّاهِرُ الْتِلاوَةُ و الباطِنُ الْفَهْمُ)[5].
همان طور كه قبلا در بحث ظاهر و باطن گفتيم، در اين روايات تلاوت به معناى «مَتْلُوّ» و فهم به معناى «مفهوم» است. شايد بتوانيم بگوييم كه مراد از تنزيل هم، در روايت اوّل، الفاظ قرآن است كه مورد تلاوت واقع مى شود. شاهد اين معنا، روايتى است كه در آن آمده است: ميثم تمّار به ابن عباس گفت:
در باره ى تفسير قرآن هر چه مى خواهى از من بپرس; زيرا من تنزيلش را بر اميرالمؤمنين على(عليه السلام)قرائت كردم و ايشان تأويل آن را به من آموخته است.[6]
روشن است كه معانى قرآن قرائت و تلاوت نمى شود; بنا بر اين، منظور از تنزيل در اين روايت، الفاظ قرآن است.
با اين تحليل، مراد از ظاهر، در هر سه روايت پيش گفته، الفاظ قرآن است كه به تعبير امير مؤمنان على(عليه السلام)، «ظاهر قرآن بسيار زيباست.» و بالطبع، مراد از تأويل، مفهوم و معناى مراد از آيات است. اين معنا و مفهوم داراى مراحلى است كه از معناى ساده ى تحت اللفظى، تا معانى عميق را شامل مى شود.
شايان ذكر است كه نه كلمه ى «ظاهر» در همه جا به يك معناى خاص به كار رفته است و نه واژه ى «تنزيل»; بلكه هر دو لفظ در معانى مختلفى به كار رفته اند. گاهى «ظاهر» و «تنزيل» به لفظ آيه اطلاِ شده است، كه به روايات آن اشاره كرديم، و گاهى به معناى تحت اللفظى و سطحى آيات اطلاِ شده است، كه ممكن است مراد متكلم باشد و ممكن است مراد متكلم نباشد; و در مقابل آن، «تأويل» و «باطن»، به معناى مراد گفته مى شود; به طور مثال، در روايتى آمده است كه:
آيات محكم قرآن، آياتى است كه تأويل آنها در تنزيلشان آمده است; مانند (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ...).[7] تأويل اين آيه همان است كه در تنزيلش آمده است.[8]
روشن است كه در اين جا تنزيل به معناى لفظ نيست; بلكه به معناى ظاهرى و تحت اللفظى آيه اطلاِ شده است. پر واضح است كه معناى ظاهرى اين آيه، مراد متكلم است. در مقابل، آيات متشابه، آياتى هستند كه تأويل آنها در تنزيلشان نيست; يعنى معناى ظاهرى و تحت اللفظى آنها، معنايى نيست كه مراد خداوند است.
در پايان اين بخش، تأكيد مى كنم كه متأسفانه بسيارى تصوّر مى كنند كه تأويل و باطن كه در روايات مطرح شده، به معانى رمزى و پيچيده اى گفته مى شود كه نوعاً در كتاب هاى عرفا و صوفيه آمده است و براى بسيارى، اساساً قابل فهم نيست و از اين رو تصور شده است كه بايد تأويل قرآن، يك سلسله معانى داشته باشد كه ارتباطى با معانى ظاهرى لفظ ندارد. در حالى كه چنين نيست و تأويل به معناى مراد لفظ گفته مى شود; چه اين معنا بسيار ساده باشد و همان معناى تحت اللفظى باشد; و چه با مقدارى تأمّل و دقّت به دست آيد. باطن هم همان طور كه ائمه فرمودند، چيزى جز همان تأويل نيست.

معيار صحت استخراج باطن قرآن

سوال : تأويل و باطن قرآن كريم را چه كسانى مى توانند استخراج كنند و اگر غير پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن را بيان كند، معيار صحت آن چيست؟
جواب : بابايى: براى فهم معارف قرآن، چه ظاهر و چه باطن، دو معيار بيش تر وجود ندارد: 1 . طبق قواعد ادبيات عرب و اصول عقلايى محاوره باشد. 2 . با سند معتبر ثابت شود كه پيامبر يا يكى از امامان معصوم(عليهم السلام) آن معنا را براى آيه بيان كرده اند.
بنا بر اين، براى معانى و مصاديق باطنى قرآن و تأويل آن، كه فهم آن فراتر از توان افراد غير راسخ در علم است، تنها معيار، شنيدن از راسخان در علم است و به غير از پيامبر و اوصياى آن حضرت، به شخص ديگرى نمى توانيم استناد كنيم. پس آنچه از معارف قرآن را كه طبق قواعد ادبى و اصول عقلايى محاوره نمى توان فهميد و روايت معتبرى نيز از پيامبر(صلى الله عليه وآله)يا امامان معصوم(عليهم السلام)در بيان آن نرسيده است، بايد منتظر بمانيم تا امام زمان، مفسر حقيقى قرآن، ظهور فرمايد و از بيان آن بزرگوار استفاده كنيم; از اين رو مى توان گفت كه يكى از آثار غيبت امام زمان(عليه السلام)محروميت از بخش عظيمى از معارف قرآن است.
سوال : آيا براى غير پيامبر و امامان معصوم(عليهم السلام) ممكن نيست كه با تهذيب نفس، بخشى از تأويل و باطن قرآن را به دست آورد؟
جواب : بابايى: بايد ببينيم كدام بخش از باطن قرآن است; اگر صرفاً بخشى كه فراتر از فهم عرف است باشد، فقط پيامبر و اوصياى او مى توانند آن را بيان كنند. حال اگر كسى از طريق مكاشفه برايش اطمينان حاصل شود، براى خود او حجت است; ولى براى ديگران اعتبارى ندارد و ما نمى توانيم آن را باطن قرآن تلقى كنيم.
اما گاهى «باطن قرآن» گفته مى شود و بخشى از ظاهر قرآن كه احتياج به تدبّر و تأمل بيش تر دارد، اراده مى شود; مثلا به برخى از مصاديق آيات كريمه ى قرآن كه با كمى تدبّر و با تنقيح مناط و الغاى خصوصيت و فحواى اولويت قابل فهم است، باطن يا تأويل قرآن گفته مى شود; اين قسم از باطن قرآن را نيازى نيست كه حتماً از خود پيامبر يا اوصياى آن حضرت بشنويم; زيرا مطلبى است كه از نظر عرفى، طبق قواعد ادبى و اصول عقلايى محاوره، قابل فهم است.
سوال : آيا اگر كسى كه شكى در صداقت او نداريم، معنايى را به عنوان تأويل قرآن ادعا كرد، نبايد سخن او را بپذيريم؟
جواب : بابايى: حتى اگر شك در صداقت او نداشته باشيم، از آنجا كه خطاپذير است و معصوم نيست و معيار و ضابطه اى هم براى آن وجود ندارد، نمى توان به آن اعتماد كرد. حال اگر بگويد از طريق مكاشفه از پيامبر شنيده ام، براى خود او اعتبار دارد، ولى براى ما حجت نيست; چون خود قرآن كريم فرموده است:
(وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ)
و در روايتى از امام صادِ(عليه السلام)نقل شده كه فرمود:
(نَحنُ الراسخونَ فى العلمِ و نحنُ نعلمُ تأويلهُ)[9]; ما راسخان در علم هستيم و ما تأويل آن را مى دانيم.
نتيجه ى سخن
تأويل داراى معانى لغوى متعددى، از جمله بازگرداندن و ابتدا و انتهاى يك شىء است و در قرآن كريم هفده بار آمده است كه در سه آيه، پنج بار تأويل در مورد قرآن كريم به كار رفته است، و مراد از تأويل قرآن معانى و مصاديق پنهان آن است و در برخى روايات، تأويل به باطن قرآن معنى شده است.

پى‏نوشتها:‌


[1] . محمد حسين طباطبايى، تفسير الميزان، ج 8، ص 134 ـ 136.
[2] . تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 211، حديث 122.
[3] . بحارالانوار، ج 89، ص 97.
[4] . الاتقان فى علوم القرآن، نوع 77.
[5] . تفسير صافى، ج1، ص 28.
[6] . بحارالانوار، ج 42، ص 128.
[7] . سوره ى مائده (5)، آيه ى 6.
[8] . وسائل الشيعه، ج 1، ص 399.
[9] . تفسير عياشى، ج 1، ص 164.