باطن و تأويل قرآن

على اكبر بابايى و دكتر محمد كاظم شاكر

- ۶ -


روايات تطبيق آيات بر اهل بيت(عليهم السلام)

سوال : همان طور كه گفته شد، روايات بسيارى در خصوص انطباِ آيات قرآن بر اهل بيت و دشمنان اهل بيت(عليهم السلام)وارد شده است و حتّى رواياتى وارد شده است كه بخشى از قرآن (ثلث يا ربع) را در باره ى اهل بيت مى داند. آيا اين روايات صحت دارد؟ به طور كلّى ارزيابى شما از اين روايات چيست؟
شاكر: در اين جا چند مسئله مطرح است: يكى اصل موضوع جرى و انطباِ آيات بر اهل بيت(عليهم السلام)، صرف نظر از موارد صغروى آن، ديگرى واقعيت موجود در روايات جرى و انطباِ، كه بايد اين روايات را ارزيابى كرد و صحيح و سقيم آن را از هم جدا ساخت و نكته ى سوم، موضوع روايات ثلث و ربع كه شما به آن اشاره كرديد. از اين رو، بنده اين سؤال شما را در سه قسمت پاسخ مى دهم:

1 . اصل تطبيق آيات بر اهل بيت

اين موضوع، به اصطلاح منطقى، يك موضوع كبروى است. بايد ديد صرف نظر از موارد جزئى و صغروى، آيا اساساً اگر آياتى از قرآن بر اهل بيت يا مخالفانشان تطبيق شود، اشكالى دارد؟ مثلا مستلزم تفسير به رأى است يا خير؟
پاسخ ما به اين پرسش آن است كه اصل تطبيق بر اهل بيت يا ديگران هيچ اشكالى ندارد. همان طور كه قبلا نيز اشاره شد، مبناى جرى و تطبيق، جاودانگى قرآن و لزوم هدايتگرى اين كتاب در همه ى زمان ها و براى همه ى افراد و جوامع است. علامه طباطبايى، در كتاب قرآن در اسلام با توجه به اين مبنا مى فرمايد:
نظر به اين كه قرآن مجيد كتابى است همگانى و هميشگى، در غايب مانند حاضر جارى است و به آينده و گذشته، مانند حال منطبق مى شود; بنا بر اين هرگز مورد نزول آيه اى مخصّص آن آيه نخواهد بود; يعنى آيه اى كه در باره ى شخص يا اشخاص معيّنى نازل شده، در مورد نزول خود منجمد نشده، به هر موردى كه صفات و خصوصيات با مورد نزول آيه شريك است، سرايت خواهد نمود و اين خاصه همان است كه در عرف روايات به نام «جرى» ناميده مى شود.
بايد بگوييم كه جرى و انطباِ از ويژگى هاى منحصر به فرد قرآن هم نيست; بلكه حتى قوانين اساسى كشورها هم اين ويژگى را دارند; به طور مثال، برخى از قوانين اساسى، ده ها سال از عمر آنها مى گذرد، ولى در مسير زمان، بر موضوعات مختلف منطبق مى شوند و قوانين عادى، كار اين انطباِ را سامان مى دهند. قرآن نيز كه در آن آيين الهى براى هدايت بشر تا ابد آمده است، بايد بتواند در هر زمان بر موضوعات و حوادث مختلف منطبق شود و مردم را هدايت كند. بنا بر اين اصل موضوع تطبيق، يك امر عقلايى است و كسى نمى تواند منكر اين موضوع باشد; مگر آن كه قرآن را كتابى بداند كه مخصوص زمان خاص بوده است و در زمان هاى ديگر نقش هدايتگرى ندارد.

2 . آيات انطباِ يافته بر اهل بيت(عليهم السلام) در روايات تفسيرى

همان طور كه قبلا گفتيم و در كلام علامه طباطبايى هم آمده است، روايات بسيارى وجود دارد كه در آنها الفاظ و آيات قرآن يا بر اهل بيت و ولايت آنها منطبق شده و يا بر دشمنان اهل بيت و حكومت آنها. طبق تحقيقى[1] كه در مورد روايات تطبيق به انجام رسيده است، مجموع اين دسته از روايات به دو هزار و يكصد و سى روايت مى رسد كه تعداد احاديث نقل شده از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و هر يك از ائمه(عليهم السلام) به تفكيك به اين شرح است:
-- نام معصومتعداد روايات
1 پيامبراكرم ـ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.190
2 امام على ـ عَلَيهِ السّلام.136
3 امام حسن مجتبى ـ عَلَيهِ السّلام.21
4 امام حسين ـ عَلَيهِ السّلام.6
5 امام زين العابدين ـ عَلَيهِ السّلام.40
6 امام محمد باقر ـ عَلَيهِ السّلام.713
7 امام جعفر صادِ ـ عَلَيهِ السّلام.820
8 امام موسى كاظم ـ عَلَيهِ السّلام.69
9 امام رضا ـ عَلَيهِ السّلام.92
10 امام جواد ـ عَلَيهِ السّلام.4
11 امام هادى ـ عَلَيهِ السّلام.2
12 امام حسن عسكرى ـ عَلَيهِ السّلام.34
13 امام مهدى ـ عَجَّلَ اللّهُ تعالى فرجه.3
ذكر اين نكته لازم است كه اين تعداد روايت، يك ششم از مجموع رواياتى است كه در مجموعه هاى بزرگ اثرى شيعه، نظير تفسير برهان و تفسير نورالثقلين جمع آورى شده است. مجموع روايات مربوط به تفسير سوره هاى قرآن در تفسير برهان به يازده هزار و هشتصد و شصت و چهار و در تفسير نورالثقلين به سيزده هزار و پانصد و هفتاد و دو روايت مى رسد. در اين جا اين پرسش مطرح است كه چرا بخش قابل توجهى از روايات مأثور ما، به موضوع انطباِ آيات بر اهل بيت يا دشمنانشان اختصاص يافته است؟ پاسخ آن است كه، گر چه به نظر ما تعدادى از اين روايات، جعلى است ـ كه بعداً در باره ى آن صحبت خواهيم كرد ـ امّا اصل اين موضوع يك امر طبيعى است.
علت آن كه در روايات، آيات زيادى از قرآن بر امامان اهل بيت و امامت و ولايت آنها تأويل شده، آن است كه بعد از رحلت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) مسئله ى خلافت و ولايت، مهم ترين موضوع سياسى، اجتماعى و مذهبى بوده است و جريان حق و باطل، روشن ترين نمود خود را در جريان درگيرى بين طرف داران اهل بيت و مخالفان آنها داشته است. طبيعى است كه در چنين شرايطى، امامان شيعه كه از آگاه ترين افراد به تأويل و تفسير قرآن هستند، آياتى از قرآن را بر جريانات زمان خويش منطبق سازند. البته عده اى هم از اين موضوع سوء استفاده كرده و مطالب ناروايى را تحت اين عنوان به ائمه نسبت داده اند.
و امّا وضعيت سندى و محتوايى روايات تطبيق; در باره ى وضعيت سندى، طى تحقيقى كه به عمل آمده است،[2] از مجموع دو هزار و صد و سى روايت، تعداد نهصد و پنجاه و يك روايت به صورت مقطوع السند و يا مرسل و يك هزار و يكصد و هفتاد و نه روايت به صورت مستند نقل شده است. در سند ششصد و چهل و نُه روايت از اين روايات، افرادى وجود دارند كه در كتاب هاى معتبر رجالى، متهم به غلوّ و فساد عقيده هستند.
از نظر من بسيارى از اين روايات داراى مشكل هستند. برخى از آنها مخالف نصّ و ظاهر آيات است; برخى در واقع توهين به اهل بيت به شمار مى آيد. بعضى از آنها مخالف قواعد ادبى است و برخى مخالف واقعيت هاى تاريخى. در اين جا به ذكر چند نمونه از اين روايات و نقد آنها مى پردازيم:[3]
در رواياتى آمده است كه منظور از «انسان» در آيات (إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها * وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها * وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها)[4] امام على(عليه السلام)است و در برخى از آنها اين توضيح آمده است كه زمين لرزه اى در زمان خلافت ابوبكر واقع شده و بعد از آن كه مردم به ابوبكر، عمر و عثمان مراجعه كردند و آنها نتوانستند كارى بكنند، به على(عليه السلام)رجوع كردند، آن حضرت پاى خود را بر زمين كوبيدند و به زمين گفتند: (مَا لَكِ ما لَكِ); تو را چه شده است؟! و در اين زمان بود كه زمين ساكت شد![5]
در سند مربوط به اين تطبيق، غلات و ضعفايى چون ابوعبداللّه رازى، محمد بن سنان، ابراهيم بن اسحاِ نهاوندى و حسن بن محمد بن جمهور، همراه با تعدادى از راويان مجهول، وجود دارند.
در روايات ديگرى آمده است كه مراد از (الثَّقَلانِ) در آيه ى (سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ)[6] قرآن و اهل بيت است.[7]
در سندِ رواياتى كه اين تفسير را عرضه كرده است، محمد بن عيسى يقطينى، غالى و ابان بن عثمان، فاسد المذهب اند.
در باره ى اين تفسير دو نكته قابل توجه است:
اوّل آن كه، با نگاه سطحى به آيات سوره ى الرحمن مى توان دريافت كه جن و انس مورد خطاب هستند و آياتى چون (خَلَقَ الْإِنْسانَ...) و (خَلَقَ الْجَانَّ...)، قبل از اين آيه و نيز آيه ى (يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ...) بعد از اين آيه، بر اين امر صراحت دارد.
دوّم آن كه، اگر مراد از «الثَّقَلانِ»، قرآن و عترت است. بايد آيه ى بعد از اين آيه نيز خطاب به قرآن و اهل بيت(عليهم السلام)باشد كه مى فرمايد: (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ). آيا ممكن است قرآن و عترت نعمت هاى خدا را تكذيب كنند؟!
در رواياتى آمده است كه مراد از بنى اسراييل در قرآن، اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) هستند! و در آن، اين توضيح داده شده است كه چون اسراييل در لغت به معناى بنده ى خدا (عبداللّه) است و اهل بيت، فرزندان رسول خدا و آن حضرت فرزند عبداللّه است، پس اهل بيت ،بنى اسراييل هستند!
واقعيت آن است كه عده اى كه به غلات مشهورند با حمايت پشت پرده ى معاندان و دشمنان اهل بيت براى بدنام كردن اهل بيت اين گونه احاديث را جعل كرده اند و كارى كرده اند كه تا امروز هم مخالفان مكتب اهل بيت، با تمسّك به اين گونه روايات، تفسير شيعه را زير سؤال مى برند.
در كتاب عيون اخبار الرضا آمده است كه امام رضا(عليه السلام) فرمودند:
مخالفان ما اخبارى در فضايل ما و معايب دشمنان ما جعل كرده اند، تا مردم نسبت به ما بدبين شوند.[8]
شيخ صدوِ در عيون اخبار الرضا آورده است كه:
يكى از اصحاب امام رضا(عليه السلام) به آن حضرت مى گويد: نزد ما از روايات مخالفان شما در فضايل امير مؤمنان و شما خاندان، رواياتى هست كه امثال آن را در بين رواياتِ خودِ شما نمى بينيم. آيا به آنها معتقد شويم؟ حضرت فرمودند: پدرم از پدرش و آن حضرت از جدّ خود برايم روايت كردند كه، حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمودند: هر كس به سخن گويى گوش فرا دهد، او را عبادت كرده است. اگر آن سخن گو از جانب خدا سخن مى گفت، او خدا را عبادت كرده است و اگر از جانب ابليس سخن مى گفت، او ابليس را عبادت كرده است. سپس فرمودند: مخالفان ما سه نوع خبر در فضايل ما جعل كرده اند: 1 . غلوّ; 2 . كوتاهى در حق ما; 3 . تصريح به بدى هاى دشمنان ما و دشنام به آنها. وقتى مردم اخبار غلوّ را مى شنوند، شيعيان ما را تكفير مى كنند و مى گويند: شيعه قائل به ربوبيّت ائمه ى خود است و وقتى اخبار حاكى از كوتاهى در حق ما را مى شنوند به آن معتقد مى شوند و وقتى بدى هاى دشمنان ما و دشنام به آنان را مى شوند، ما را دشنام مى دهند.[9]
بى ترديد، يكى از مواضعى كه مخالفان مكتب اهل بيت از آن سوء استفاده كرده اند، اخبار تطبيق آيات بر اهل بيت و دشمنان اهل بيت است. از اين رو، طبق رواياتى كه قبلا در بحث ظاهر و باطن نقل كرديم، ائمه ى اطهار اصحاب خود را از نقل اين گونه اخبار برحذر داشتند.
با اين توضيحات، بايد در روايات تطبيق دقت كرد تا اين كه خداى نكرده به دام غاليان و نيز مخالفان اهل بيت گرفتار نياييم و ناخواسته، اهداف آنها را تحقق نبخشيم.

3 . روايات ثلث و ربع

امّا اين كه اشاره فرموديد رواياتى وجود دارد كه گوياى اين است كه بخشى از قرآن در مورد اهل بيت و بخشى ديگر در مورد دشمنانشان است، بايد بگوييم اين روايات ـ كه ممكن است افرادى به عنوان پشتوانه براى روايات تطبيق تلقى كنند ـ هم از نظر سند و هم از نظر متن، داراى اشكال هستند. از نظر سند بيش ترِ اين روايات يا بدون سند هستند، يا به صورت مرسل نقل شده اند و يا افراد ضعيف و غالى در سند آنها هستند; جز يك روايت كه استاد محترم جناب آقاى بابايى در بحث هايشان اشاره كرده اند كه از طريق ابوبصير رسيده است و سند آن موثّق است.
از نظر من، اختلاف فاحشى بين اين روايات وجود دارد; روايتى مى گويد: همه ى آيات قرآن در باره ى اهل بيت است. روايت ديگرى مى گويد: دو سوم قرآن در باره ى اهل بيت و شيعيان است. روايت ديگرى مى گويد: يك سوم قرآن در باره ى اهل بيت و شيعيان است. روايت چهارم مى گويد: يك چهارم قرآن در باره ى اهل بيت است. روايت پنجم مى گويد: يك ششم قرآن در باره ى اهل بيت است و بالاخره روايتى مى گويد: يك چهارم قرآن در حلال، يك چهارم در حرام، يك چهارم در احكام و سنن و يك چهارم در اخبار گذشتگان و آيندگان و آيات مربوط به حلّ و فصل دعاوى است.
ملاحظه مى كنيد كه در مجموع اين روايات، سهم اهل بيت از آيات قرآن، از همه تا هيچ بيان شده است! برخى ممكن است بگويند كه روايات در مقام تقسيم دقيق آيات از نظر محتوا نيستند. در جواب مى گوييم: در تقسيم غير دقيق هم اين همه اضطراب پذيرفته نيست; اختلافى كه از همه تا هيچ است! هم چنين، اگر گفته شود كه تقسيم از جهات مختلف انجام گرفته است، در جواب مى گوييم: ممكن است يك موضوع را با لحاظ حيثيّات مختلف تقسيم كنيم كه در اين صورت تقسيم هاى متفاوت به وجود مى آيند; به طور مثال، دانش آموزان يك مجتمع آموزشى مى توانند موضوع تقسيمات مختلف باشند; گاهى گفته شود: هشتاد درصد دانش آموزان، پسر و بيست درصد، دختر هستند. در تقسيم ديگر گفته شود: شصت درصد دانش آموزان ما، بومى و چهل درصد، غير بومى هستند. در تقسيم ديگر گفته شود: معدل سى درصد دانش آموزان، بالاى هجده و شصت درصد، پايين تر از هجده است. بديهى است كه اين تقسيم ها با يكديگر مخالف نيستند. امّا در روايات پيش گفته، حيثيّت تقسيم يكى است و آن، تعيين بخشى از قرآن است كه در مورد اهل بيت نازل شده است و جالب اين جاست كه مواردى كه در اين تقسيم ها، به عنوان قسيم اهل بيت مطرح شده اند، نوعاً يكسان است مانند دشمنان اهل بيت، احكام حلال و حرام، فرايض و سنن، اخبار گذشتگان و...
البته ردّ اين روايات به منزله ى ردّ اصل قضيه ى انطباِ برخى از آيات بر اهل بيت(عليهم السلام) نيست. قبلا هم گفتيم كه اين يك امر طبيعى بوده است و قطعاً اهل بيت مصداِ اَتَمَ و اَكْمَلَ بسيارى از آياتى هستند كه در باره ى ابرار و صالحان و نيكان آمده است.
سوال : جناب آقاى بابايى! نظر شما در مورد سند روايات ثلث و ربع چيست؟
جواب : بابايى: از نظر مصادر روايات ثلث و ربع آنچه بنده از كتاب هاى اهل تسنن يافتم، شواهد التنزيل[10] دو حديث آورده است، در مناقب ابن مغازلى نيز برخى از اين روايات آمده است،[11] از كتاب ما نَزَل من القُرآن فى عَلى(عليه السلام)ـ كه مؤلف آن حافظ ابونعيم است ـ نيز بعضى از اين روايات نقل شده است. البته كتاب اخير (ما نزل من القرآن فى على(عليه السلام)) در دست رس ما نيست; ولى بحار الانوار روايت را از آن نقل كرده است.[12] پس سه كتاب از اهل تسنن حاوى اين روايات است. از كتاب هاى شيعه، در اصول كافى، كه معتبرترين كتاب روايى شيعه است، دو روايت از اين روايات آمده است.[13] در بصائر الدرجات، تفسير عيّاشى، تفسير فرات و كنزالفوائد نيز برخى از اين روايات مشاهده مى شود، بحارالانوار نيز تعدادى از اين روايات را جمع آورى كرده است.[14]
از نظر تعداد اين روايات، ما به هشت روايت از شيعه و دو روايت از اهل تسنن دست يافته ايم و از نظر سند از اين ده روايت فقط يك روايت سند تام و تمام دارد و آن حديث چهارِ باب النوادرِ كتاب القرآن اصول كافى است. در سند آن روايت، ابوعلى اشعرى است كه وى، احمدبن ادريس اشعرى است كه شيخ و نجاشى و علامه، هر سه او را توثيق كرده اند. محمد بن عبدالجبار، اسحاِ بن عمّار ساباطى، ابوبصير و صفوان نيز هستند كه همه ى اين ها توثيق شده اند. فقط اسحاِ بن عمار را شيخ فرموده اند: «فطحىّ الا انّهُ ثقة». به لحاظ اين شخص اين روايت را موثّقه مى نامند. امّا ساير روايات سند معتبرى ندارد.
البته ضعيف بودن سند، مساوى با صادر نشدن نيست. چه بسا سند ضعيف باشد و افراد مجهول الحالى در سند باشند، امّا روايت از معصوم صادر شده باشد. معناى ضعيف السند يا مجهول السند بودن، دروغ و جعلى بودن آن نيست. از نظر دلالت، وقتى مجموعه رواياتى داشته باشيم كه يكى از آنها سند معتبرى داشته باشد و ساير آنها سند معتبرى نداشته باشند، اگر دلالت آنها مخالف باشد، نيازى به جمع نيست; به خاطر اين كه، تنها، روايت معتبر قابل اعتماد است و ساير روايات كه ضعيف اند كنار گذاشته مى شوند.
متن روايت معتبر چنين است:
(ربعٌ فينا و ربعٌ فى عدوّنا و ربعٌ سُنَنٌ و امثال و ربعٌ فرايضٌ و احكام).
حال با قطع نظر از اين جهت كه روايت معتبر اخذ، و روايات ضعيف ترك مى شود، ببينيم آيا راه جمعى براى اين روايات هست يا خير؟ اين اشكال مورد توجه ديگران هم بوده است، علاّمه مجلسى(رحمه الله) در كتاب مرآة العقول فرموده است:
(يمكن ان يكونَ الثلث والربع على سبيل التخمين).
گاهى به صورت حقيقى، ثلث آن در باره ى اهل بيت و ثلث آن در باره ى دشمنان آنهاست; گاهى به صورت تخمين. گر چه ظاهر اين است كه تقسيم حقيقى باشد; ولى چون در محاوره معمول است كه به صورت تخمينى ثلث و ربع گفته مى شود، وقتى مى بينيم در روايات گاهى ربع و گاهى ثلث گفته شده، راه جمع آن اين است كه بگوييم به نحو تخمين است. به طور تخمينى مى توان گفت ثلث و ربع و منظور ثلث و ربع حقيقى نباشد. اين راه جمع را فيض كاشانى نيز پذيرفته و فرموده است:
(لا تنافى بين هذه الاخبار لانّ بناء هذا التقسيم ليس على التسويه الحقيقيه و لا على التفريق فى جميع الوجوه).
وجه ديگر جمع اين است كه گفته شود اين اختلاف ممكن است به لحاظ اختلاف معانى و بطون باشد; چون بطون اقسامى دارد بعضى از آنها عنوان جرى و انطباِ بر آن صدِ مى كند و برخى جرى و انطباِ بر آن صادِ نيست. در روايتى كه ثلث قرآن گفته شده، مجموعه ى معانى بطنى در نظر بوده و در روايتى كه ربع گفته شده، قسم خاصى از آن معانى بطنى مورد نظر بوده است.
بنا بر اين، اين اختلاف در حدى نيست كه غير قابل جمع باشد و ناچار باشيم كه بگوييم اين روايات با هم معارضه دارند و هيچ يك قابل اعتماد نيستند، پس بايد تمام روايات را كنار گذاشت و با توجه به اين كه در روايات، آياتى كه در مورد صالحان و مؤمنين آمده است، بر ائمه تطبيق شده و آياتى كه در مورد ظالمين و مفسدين است بر دشمنان آنها تطبيق شده است، هيچ گونه استبعاد و استيحاشى وجود ندارد كه ربع يا ثلث قرآن در باره ى ائمه(عليهم السلام) و ثلث يا ربع آن در باره ى دشمنان آنها باشد.
صحبت هاى آقاى شاكر در مورد غلو قابل نقد است; زيرا غلوّ خيلى از افرادى كه متهم به غلو شدند، ثابت نيست; چون آن در زمان، مبانى تنقيح نشده بود و به كم ترين چيز افراد را متهم به غلو مى كردند; مثلا سهل بن زياد را به غلو متهم كرده اند; در حالى كه شخصى مثل وحيد بهبهانى مايل به وثاقت او است و از رجال كامل الزيارات و تفسير قمى است و مورد توثيق عام ابن قولويه و على بن ابراهيم است، شيخ طوسى نيز او را در يك جا توثيق كرده است.
نكته ى ديگرى كه فرمودند: حتّى اگر روايت صحيح باشد، ولى معنايى را كه براى آيه بيان مى كند، از ظاهر آيه فهميده نشود، نمى توان پذيرفت، اصلا بناى تأويل، بر اين است; معانى اى كه از ظاهر آيات فهميده نمى شود. (وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ) يعنى معانى اى از قرآن اراده شده است كه جز راسخان در علم نمى فهمند و اگر ما از زبان راسخ در علم شنيديم و اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمد و براى ما بيان كرد كه از اين كلمه اين معنا اراده شده است، هرچند ما آن را از آيه نفهميم، بايد قبول كنيم و جاى چون و چرايى باقى نمى ماند.
شاكر: بحث در حجيّت است; ما كه به صورت شفاهى نشنيده ايم. در تفسير، شنيدن راوى به صورت شفاهى از امام حجّت است; تواتراً به دست ما رسيده باشد، حجت است; ولى اين كه از طريق ثقه رسيده باشد حجت است يا نه، مبنايى است; يعنى خبر واحد ثقه در غير احكام فقهى حجت است يا نه، مبنايى است; بيش تر علما مى گويند حجت نيست.
جواب : بابايى: آرى، همان گونه كه آقاى شاكر فرمودند، برخى از اين مباحث مبنايى است. يكى اين كه آيا شرط قبولى معانى باطنى اين است كه از ظاهر آيات قابل استفاده باشد يا خير؟ نظر بنده اين است كه اگر معناى باطنى از ظاهر آيات قابل دريافت باشد، خلف است و اين معناى باطنى نيست; بلكه معناى ظاهر قرآن كريم است.
بنا بر اين، ما تمام مطالبى را كه از آيات كريمه طبق قواعد ادبى و اصول عقلايىِ محاوره قابل دريافت باشد، از ظاهر قرآن كريم مى دانيم.

پى‏نوشتها:‌


[1] . زهرا حسينى، جمع آورى روايات تطبيق در تفاسير روايى شيعه و...، (پايان نامه كارشناسى ارشد).
[2] . همان.
[3] . براى مطالعه بيشتر ر.ك: محمد كاظم شاكر، روش هاى تأويل قرآن.
[4] . سوره ى زلزال (99)، آيات 1ـ3.
[5] . ر. ك: تفسير برهان، ج 4، ص 493 و 494.
[6] . سوره ى الرحمن (55)، آيه ى 31.
[7] . ر. ك: تفسير برهان، ج 4، ص 267.
[8] . ر. ك: بحار الانوار، ج 26، ص 239 به نقل از عيون الاخبار، ص 168 و 196.
[9] . عيون الاخبار، ج 1، ص 613 ـ 614.
[10] . حاكم حسكانى، جلد 1، صفحه ى 43 و 44، حديث 57 و 58.
[11] . ر. ك: مناقب ابن مغازلى، ص 328، حديث 375.
[12] . ر. ك: بحارالانوار، ج 35، ص 359.
[13] . ر. ك: اصول كافى، كتاب فضل القرآن باب النوادر، حديث 2 و 4.
[14] . ر. ك: بحارالانوار، ج 24، ص 305; ج 35، ص 356; ج 92، ص 114، 115.