امثال و حکم قرآن کریم

هاجر صداقت مهر (اندقانی)

- ۱ -


مقدمه

وَتِلْک الاْءَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یتَفَکرُونَ.

نماییم ما این مثلها بیان

گر مردمان پند گیرند از آن

ولیکن جز افراد صاحب خرد

به کار خدا کس نکو ننگرد.

(حشر، 21)

یضْرِبُ اللّه الاْءَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یتَذَکرُون. (1)

مثلها چنین می زند کردگار

مگر پند گیرند مردم به کار (2)

من این مثل که بگفتم تو را نکو مثلی است

مثل بسنده بود هوشیار مردان را.

«ناصر خسرو»

مثل از ریشه مُثول به معنای شبیه بودن چیزی به چیز دیگر است و این واژه در عربی به معنای دیگری نظیر سخن، حدیث، پند، عبرت، صفت و غیره نیز به کار رفته است. (3) و در اصطلاح جمله مختصری است که در بردارنده تشبیه با مضمون حکیمانه باشد و به سبب روانی لفظ و روشنی معنی و لطف ترکیب، شهرت یافته و همگان آن را بدون تغییر یا اندک تغییری در محاوره به کار می برند.

امثال و تعبیرات رایج در میان هر قوم و ملت یکی از ارکان مهم زبان و ادب آن قوم نموداری از ذوق و قریحه و صفات روحی و اخلاقی و افکار و تصورات و رسوم و عادان آن ملت است. اغلب امثال در لباس کنایه یا در قالب کلامی موزون و دلنشین بیان شده اند و حاوی اندیشه ای عمیق و سودمند و یا انتقادی شدید و طنزآمیز از رفتار و گفتار و آدمیان و یا نابسامانی های اخلاقی و اجتماعی است. این سخنان کوتاه و سودمند و دلنشین که هر کدام از آنها اندیشه ای ژرف و لطیف و پایندی نغز را در بر دارند، به سبب سادگی و روانی و عمق اندیشه در طی روزگاران مقبولیت یافته و سرانجام در زبان خاص و عام جاری گشته و نام مثل به خود گرفته اند.

استفاده از امثال سایر به عنوان چاشنی و زیبایی کلام و استحکام بخشیدن به نیروی استدلال در نزد همگان معمول است.

در قرآن کریم و کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السلام و ائمه معصومین علیه السلام مثلهای فراوانی وجود دارد. نگارند در این پژوهش 131 مثل و حکمت (4) از قرآن را گرد آورده و سپس اقدام به بیان ترجمه آن به نثر و نظم نموده و در ترجمه منظوم از کتاب قرآن منظوم استفاده گردیده هر چند تردید نیست که برگردان سخن خداوند به نظم به تنها دشوار، بلکه متعذر می نماید، بلکه درنثر تاکنون خالی از اشکال نبوده و نیست و در این دهه اخیر تازه ترجمه های قرآن افتان و خیزان می رود تا راه درست خود را پیدا کند و سبب اصلی آن است که واژه های قرآنی ذو وجوه و غالباً، ناظر به معنای متعدد است و نقش هر پرده که زد راه به جائی دارد! از طرفی التزام شاعر به قوالب عروضی ثابت خود نوعی پای بند محسوب می شود که گسستن آن دشوار و گنجانیدن معانی سرت قرآنی، یاحاقّ پیام الهی در آن مسیر نیست.

نگنجد بحر اندر کاسه خود

نبادش هیچ باده خالی از دُرد

از طرف دیگر ناظم قرآن به علت التزام وی به قافیه و وزن و آهنگ و نیز بحر منقارب ناچارست پاره ای عبارات شاخ و برگ گونه را برای بیان مفاد و منطوق آیه قرآنی داخل ترجمه منظوم خود کند که طبعاً از تطابق و وفاداری ترجمه خواهد کاست. (5)

و بعد از باین ترجمه اقدام به معادل یابی این امثال و حکم در زبان فارسی نموده است. هدف از این مقارنه و معادل یابی، آن است که غالباً امثال و حکم مضامین مشترک میان ملتها می باشند وجوب فهم یک مثل یا یک حکمت از راه معادل آسانتر و روشنتر از ترجمه آن باشد و خواننده را بهتر به مضموم مثل یا حکمت مورد نظر منتقل نماید.

«وللّه المستعان»

1 أَتَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکمْ (6)

ترجمه آیه به نثر:

آیا مردم را به نیکی فرمان می دهید و خودتان را فراموش می کنید؟

ترجمه آیه به نظم:

شمایی که دائم به خلق خدا

سفارش نمائید کار سزا

چه گشت امروز ای قوم دون

که از یاد بردید خود را کنون (7)

آه از این واعظان منر کوب

شرمشان نیست خود از بند وجوب

پند و وعظ از کسی درست آید

که بر کردار خوب و چست آید (8)

کسی را به راوی چو فرمان دهی

نخستین ز مال خود آغاز کن

روی وعظی که در پریشانیست

عین شوخی و محض پیشانیست (9)

ترک دنیا به مردم آموزند

خویشتن سیم و غله اندوزند

عالمی را که گفت باشد و بس

هر چه گوید نگیر و اندر کس

عالم آنکس بود که بد نکند

نه بگوید به خلق و خود نکند (10)

لَا تَنْهَ عَنْ خُلقِ و تأتی مثله

عارٌ علیک از افعلتَ عظیمْ (11)

عالمی که کامرانی و تن پروری کند

از خویشتن گمست که را رهبری کند (12)

پزشکی که خود باشدش زرد روی

از او داروی سرخ روی مجوی.

کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی. (13)

نظیرش: ربّ عالمٍ قَدْ جَهْلُهُ و علمه مَعَهُ لَا ینْفَعه. (14)

2 ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکمْ (15)

ترجمه آیه به نثر:

مرا بخوانید دعایتان اجابت می کنم.

ترجمه آیه به نظم:

خدای شما گفت وقت دعا

به اخلاص خوانید حقا مرا

که تا آن دعا را کنم مستجاب

نیاز شما را بگویم جواب (16)

چون چنین خواهی خدا خواهد چنین

می دهد حق آذر دی متقین. (17)

«مولوی»

گستاخمان تو کردی، گفتی تو روز اول

حاجت بخواه از ما، وز درد ما خبر کن.

گفتی: «شدم پریشان، از مفلسی یاران

بگشا دو لب، جهان را پر درّ و پر گهر کن»

گفتی: «کمر به خدمت بربند تو به حرمت

بگشا دو دست رحمت، بر گردِ من کمر کن». (18)

3 إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً (19)

ترجمه آیه به نثر:

هنگامی که جاهلان آنها را مخاطب سازند، به آنها سلام می گویند.

ترجمه آیه به نظم:

چو شخصی بر ایشان براند عقاب

 به گفتار خوش می دهندش جواب (20)

با بد و نیک وقت داد و ستد

نکند هیچ نیک هرگز بد.

«سنایی»

بدی را بدی سهل باشد جزا

که مردی احسن الی من اساء (21)

«سعدی»

خطای بندگان باید به هر حال

که تا پیدا شود عفو بزرگان

«جوهری هروی»

چه نیکو داستانی زد یکی دوست دوست

که خاموشی ز نادان سخت نیکوست

«ویس و رامین»

جواب ابلهان خاموشی است. (22)

نظیرش: الکاظِمینَ اَلْفَیظَ وَ العَافینَ عَنِ النّاسِ. (23)

اِدْفَعْ بالّتی هِی أَحْسَنُ السَیئَةَ. (24)

اَلْحِلْمُ فَدامُ السفیه. (25)

4 إِذَا أَرَادَ اللّه بِقَوْمٍ سُوءاً فَلاَ مَرَدَّ لَهُ (26)

ترجمه آیه به نثر:

هنگامی که خدا اراده سوئی به قومی (به خاطر اعمالشان) کند، هیچ چیز مانع آن خواهد شد.

ترجمه آیه به نظم:

هر آنگاه یزدان اراده کند

که دست عقوبت به قومی زند

ندارد راه دفاعی دگر

که از خود نماید دفع ضرر (27)

چون قضا آید طبیب ابله شود

 و آن دوا در نفع هم گمره شود. (28)

«مولوی»

خدا کشتی آنجا که خواهد برد

اگر ناخدا جامه بر تن درد. (29)

«سعدی»

قضا رفت و قلم بنوشت فرمان

ترا جز صبر کردن چیست درمان (30)

«ویس و رامین»

قضا دگر نشود اگر هزار ناله و آه

بشکر یا به شکایت برآید از دهنی (31)

«سعدی»

نظیرش:

اذا جاء القضاء ضاق الفضا    اذا حان القض ضاق الفضا (32)

5 إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَیستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یسْتَقْدِمُونَ (33)

ترجمه آیه به نثر:

هنگامی که سرآمد آنها فرا رسد، نه ساعتی از آن تأخیر می کنند و نه بر آن پیشی می گیرند.

ترجمه آیه به نظم:

همه قومها راست معلوم اجل    که چون وقت آن آید و آن محل

نگرد دگر لحظه ای پیش و پس    که یارا ندارد بر آن هیچکس (34)

چه سود است مردن نشاید به زور    که پیش از اجل رفت نتوان به گور (35)

«نظامی»

اگر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید    هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور (36)

ماهی بی اجل در خشکی نمیرد. «سعدی»

شبی کردی از درد پهلو نخفت    طبیبی در آن ناحیت بود، گفت

بدینسان که این برگ رز می خورد    عجب دارم ار شب به پایان برد

قضا را طبیب اندر آن شب بمرد    چهل سال رفت و زنده ست کرد. (37)

صید چون اجل آید سوی صیاد رود    اجل کشته می رود نه بیمار سخت.

نظیرش: رُبّ مَنْبُوطٍ فی اَوَّلِ لَیلهِ قَامَتْ بَواکیهِ فی آخرهِ. (38)

اِنّ الاجَلَ جُنّةٌ حَصِینةٌ. (39)

6 إِذَا سَأَلَک عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ (40)

ترجمه آیه به نثر:

چون بندگان از من از من پرسند، بدانند که من نزدیکم و دعای دعا کننده را اجابت کنم.

ترجمه آیه به نظم:

اگر بندگانم کنندت سئوال    تو را ز استجابت از آن ذوالجلال

به آنها بگو هست ایزد قریب    مبادا خورید از شیطان فریب

اگر خود نماید مرا کس خطاب    دعای و را می کنم مستجاب (41)

دعای گوشه نشینان بلا بگرداند    چرا به گوشه چشمی به ما نمی نگری (42)

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند    نیاز نیمشبی دفع صد بلا بکند (43)

هر آنکه جانب اهل خدا نگه دارد    خداش در همه حال از بلا نگه دارد

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست    که آشنا سخن آشنا نگه دارد (44)

فروماندگان را به رحمت قریب    تضرع کنان را به دعوت مجیب (45)

نظیرش: فأذْکرونی أَذْکرْکمْ.(46)

الدّعاء مُخّ العبادةِ. لا یرُدُّ القضاءَ الا الدعاءُ. (47)

7 أَرْضُ اللّه وَاسِعَةٌ (48)

ترجمه آیه به نثر:

زمین خدا پهناور است.

ترجمه آیه به نظم:

زمین خدا راست وسعت زیاد    که بر صابران اجر افزون نهاد (49)

به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار    که برو بحر فراخ است و آدمی بسیار

به هر دیار که در چشم خلق خوار شدی    سبک سفر کن از آنجا برو به جای دگر

سفر کن ز جایی که ناخوش بود    کزین جای رفتن بدان ننگ نیست

وگر ننگ باشد ترا جایگاه    خدای جهان را جهان تنگ نیست

سعدیا حب وطن گرچه حدیثست صحیح    نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم. (50)

تو در جنگ آیی روم من به صلح    خدای جهان را جهان تنگ نیست.

8 أَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ (51)

ترجمه آیه به نثر:

بعد از مدّتی می خشکد، و بادها آن را به هر سو پراکنده می کند.

ترجمه آیه به نظم:

سپس صبحگاهی بشد خشک و زار    بپیچید درهم سرانجام کار

دگرگون بگردند با دست باد    به حسرت نشیند دل مست و شاد (52)

جهان بر آب نهاد است و زندگی بر باد    غلام همت آنم که دل بر او نهاد.

«سعدی»

مغز جهان تویی و باقی همه حشیش    کی یابد آدمی ز حشیشات فربهی

«مولوی»

جهانا همانا فسونی و بازی    که بر کس نیایی و بر کس نسازی

«اسدی»

زندگی را زوال در پیش است    زنده بی زوال یزدان است.

«ادیب صابر»

نظیرش: یذْرِی الرَّوایاتِ اِذْراءَ الرّیحِ الهَشِیم. (53)

9 أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکمْ عَبَثا (54)

ترجمه آیه به نثر:

آیا پس گمان می کنید که ما شما را بیهوده آفریده ایم؟

ترجمه آیه به نظم:

گمان می نمودید آیا شما    که بیهوده کردست خلقت خدا (55)

تو بدان آمدی که کار کنی    وز جهان دانش اختیار کنی. (56)

«اوحدی»

چو فضل آوریم ای پسر بر ستور    اگر همچو ایشان خوریم و مریم. (57)

«ناصر خسرو»

دو جهانی بدین صغیری تو    تا تو را مختصر نگیری تو

این چنین آلتی به بازی نیست    وین چنین حالتی مجاز نیست

آخر این آمدن به کاری بود    از برای چنین شماری بود

ور نه این دردسر چه می بایست    همه خود بود آنچه می شایست (58)

10 اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّه جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا (59)

ترجمه آیه به نثر:

همگی به ریسمان الهی چنگ زنید و پراکنده نشوید.

ترجمه آیه به نظم:

بر آن رشته دین پروردگار    توسل نمایید جمله به کار

نگردید از هم جدا هیچگاه    به خاطر بیارید لطف اله (60)

دولت همه ز اتفاق خیزد    بی دولتی از نفاق خیزد

گفت با اینها مرا صد حجت است    لیک جمعند و جماعت رحمت است.

«مولوی»

راز گویان با زبان و بی زبان    الجماعة و رحمة تأویل دان (61)

چون جماعت رحمت آمد ای پسر    جهد کن کز رحمت آری تاج سر

نظیرش: یدُ اللّه عَلَی الجماعةِ. (62)

11 اعْمَلُوا آلَ دَاوُدَ شُکراً وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِی الشَّکورُ (63)

ترجمه آیه به نثر:

ای خاندان داوود. سپاس به جای آرید، اندکی از بندگان من سپاسگذارند.

ترجمه آیه به نظم:

پس ای آل داوود اینک شما    فراوان نمایید یاد خدا

اگر چه به جز عده ای کم شمار    نگوید کسی شکر پروردگار (64)

از دست و زبان که برآید    کز عهده شکرش به در آید؟

بنده همان به که از تقصیر خویش    عذر به درگاه خدای آورد

ورنه سزاوار خداوندیش    کس نتواند که به جای آورد (65)

در نعمت خدای بگشاید    شکر کن تا خدا بیفزاید (66)

شکر نعمت، نعمتت افزون کند    کفر نعمت از کفت بیرون کند (67)

«مولوی»

نعمت بسیاری داری شکر از آن بسیار تو    نعمت افزون تر شود آن را که او شاکر بود.

«منوچهری»

12 الاْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ (68)

ترجمه آیه به نثر:

الآن حقیقت آشکار شد.

ترجمه آیه به نظم:

که اکنون حقیقت چو شد آشکار    ترا می کنم اگه از راز کار (69)

این جمله را به حق ملک و پادشه تو باش    زیرا که حق همیشه سزاوار حضور است. (70)

«معزی»

حق به حق دار می رسد.

نظیرش: رَجَعَ الحَقَّ الی أهْلهِ. (71)

13 الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ (72)

ترجمه آیه به نثر:

آنان دائم در نماز و اطاعت هستند.

ترجمه آیه به نظم:

جز آنان که خوانند دائم نماز    بسی پایدارند در این نیاز (73)

خوشا آنان که اللّه یارشان بی    به رحمد و قل هو اللّه کارشان بی

خوشا آنان که دایم در نمازنند    بهشت جاودان بازارشان بی (74)

14 اللّه نُورُ السَّماوَاتِ وَالاْءَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کمِشْکاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کأَنَّهَا کوْکبٌ دُرِّی (75)

ترجمه آیه به نثر:

خداوند نور آسمانها و زمین است. مَثَل نور خداوند همانند چراغدانی است که در آن چراغی (پر فروغ) باشد، آن چراغ در حبابی قرار دارد، حبابی شفاف و درخشنده همچون یک ستاره فروزان.

ترجمه آیه به نظم:

خدا نور ارض است نیز آسمان    بکردست موجودشان در جهان

به مشکات ماند که باشد عیان    همی هست روشن چراغی در آن

اگر نیک سازید اندیشه ای    چراغ است در داخل شیشه ای

تو گویی که آن نور پرتو فشان    درخشان ستارست در آسمان (76)

فرموده که نور من ماننده مصباح است    مشکوة و زجاجه گفت سینه و بصر ما (77)

«مولوی»

نور حس را نور حق تزیین بود    معنی نور علی نور این بود

نور حسی می کشد سوی ثَرَی    نور حقّش می بَرَد سوی عُلی (78)

15 أَلَیسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ (79)

ترجمه آیه به نثر:

آیا صبح نزدیک نیست؟

ترجمه آیه به نظم:

فرو خواهد آید بلا بامداد    نماندست تا صبح فرصت زیاد (80)

از امروز کاری به فردا ممان    چه دانی که فردا چه گردد زمان

گلستان که امروز باشد ببار    تو فردا چینی گل نیاید به کار

«فردوسی»

فردا دور نیست. صبح آوازش بلند می شود. (81)

نظیرش: اَنّ غداً مِنَ الیوْمِ قریبً. (82)

16 إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا (83)

ترجمه آیه به نثر:

اگر نیکی کنید به خودتان نیکی می کنید و اگر بدی کنید پس به خودتان بدی می کنید.

ترجمه آیه به نظم:

اگر کار نیکو کنید و جمیل    به خود کرده اید ای بنی اسرائیل

اگر هم نمایید اعمال بد    سزای عمل بر شما می رسد (84)

هر چه کنی به خود کنی    گر چه که نیک و بد کنی

آنچه تو بر خود روا داری همان    می بکن از نیک و از بد با کسان

و آنچه نپسندی بخود از نفع و ضرر    بر کسی مپسند هم ای بی هنر

«مولوی»

این جهان کوه است و فعل ما ندا    باز گردد این نداها را صدا

«مولوی»

به جز کشته خویش ندوری. (سعدی)

هر کس آن درود عاقبت کار که کشت.

وآن که می بافی همه روزه بپوش    زآن که می کاری همه ساله بنوش (85)

نظیرش: من عمل صالحاً فلنفسه و من اساء فعلیها. (86)

أحْسِنْ کما أحْسَن اللّه الیک. (87)

کما تُدِینُ تُدان. (88)

مَنْ عَزْبَلَ النّاس نخلوهُ اَی مَنْ انتقدوه انتقاداً اشدَّ و اَمرَّ. (89)

17 إِنَّ الاْءِنسَانَ لَیطْغَی أَن رَآهُ اسْتَغْنَی (90)

ترجمه آیه به نثر:

یقیناً انسان طغیان می کند. از این که خود را بی نیز ببیند.

ترجمه آیه به نظم:

چرا آدمی باز با این وجود    به طغیان و گردن کشی رو نمود

همین که رسد بر غنایی ز مال    کند سرکشی باز بر ذوالجلال (91)

ز آن که هستی سخت مستی آورد    عقل از سر، شر از دل می برد.

گر به دولت برسی مست نگردی مردی (92)

هستی مستی آورد.

نظیرش: المالُ مادّةُ الشّهواتِ. (93)