آشنايى با قرآن جلد ۸

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۲۹ -


ترك اولاى يونس عليه السلام

و لا تكن كصاحب الحوت اذ نادى و هو مكظوم مانند آن يار ماهى(يونس)نباش.در فارسى وقتى كه بخواهند كسى را به اعتبار ملابستش با يك شى‏ء معرفى كنند با همان ياى نسبت مى‏گويند.مثلا به آن كه يخ مى‏آورد مى‏گويند«يخى‏»و به آن كه پياز مى‏فروشد مى‏گويند«پيازى‏».در زبان عربى با كلمه‏«صاحب‏»مى‏گويند.قبلا گفتيم كلمه‏«صاحب‏»در زبان عربى معناى خيلى وسيعى دارد.آن كسى كه يك نوع ملابستى با يك شى‏ء دارد-و لو ملابستش در همين حد باشد كه يخ فروش را مى‏گويند«يخى‏»-صاحب آن شى‏ء ناميده مى‏شود.و لهذا شيعه در رد استدلال سنيها كه گفتند در قرآن ابو بكر به عنوان صاحب پيغمبر ياد شده است و صاحب به معناى رفيق و دوست و صميمى است،استدلال كردند كه خير،در قرآن كلمه‏«صاحب‏»معناى بسيار اعم و وسيعى دارد،هر كسى كه همراه چيزى باشد[صاحب آن چيز گفته مى‏شود]و لو از قبيل همراهى يونس با ماهى،كه همراهى ماهى با يونس فقط اين است كه امر خدا[به او]شده كه يونس را ببلعد.

و لا تكن كصاحب الحوت مانند يار ماهى مباش اذ نادى و هو مكظوم آن وقتى كه خداى خود را مى‏خواند،در حالى كه از خشم و غضب داشت-به تعبير ما-مى‏تركيد.(در آيه ديگر است كه فلو لا انه كان من المسبحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثون (1) اگر نبود كه او دائما از مسبحان بود[تا قيامت در دل آن ماهى باقى مى‏ماند.]با اينكه از مسبحان دائم بوده است، [چنان مجازات شده است].)در عين حال يونس زود درك كرد كه اشتباه كرده است و به درگاه الهى توبه و بازگشت كرد،كه اينجا به تعبير لو لا ان تداركه نعمة من ربه آمده است:اگر نبود كه نعمت توفيق الهى،نعمت توبه،نعمت الهى شامل حالش شده بود،در يك بيابان قفرى پرت مى‏شد با بدبختى. فاصبر لحكم ربك صابر باش براى حكم پروردگار خودت. و لا تكن كصاحب الحوت مانند يار ماهى(يونس)مباش اذ نادى و هو مكظوم آن وقتى كه فرياد مى‏كرد در حالى كه در خشم فرو رفته بود.(شايد مقصود آن وقتى است كه ندا مى‏كرد،از خدا مى‏خواست كه مردم را عذاب كند،نه آن وقتى كه ندا مى‏كرد،براى خودش عذر خواهى مى‏كرد.) لو لا ان تداركه نعمة من ربه اگر نعمت توبه تدارك و جبران نكرده بود لنبذ بالعراء و هو مذموم به اين ماهى دستور مى‏رسيد كه او را در بيابان قفر بى‏سقف بى‏سايبان پرت كن در حالى كه مذموم درگاه پروردگار است.ولى او با توبه خود اشتباه خودش را جبران كرد،خداى متعال هم از او پذيرفت. فاجتبيه ربه فجعله من الصالحين خدا او را اختيار و انتخاب كرد و برگزيد و او را از صالحان قرار داد،بنابراين جبران شد.

آخرين آيه اين سوره آيه معروف است: و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم لما سمعوا الذكر و يقولون انه لمجنون .ترجمه آيه اين است:و نزديك است كه اين كافران تو را با چشمهاى خود بلغزانند،آن،وقتى كه آيات قرآن را مى‏شنوند،و اينها مى‏گويند كه او(يعنى تو) يك ديوانه و جن‏زده است.البته در اينجا مقصود اين است كه اگر يك جنبه‏هاى غير عادى در اين مى‏بينيد،اينها الهامات و القائاتى است كه شياطين به او مى‏كنند،لهذا بعد مى‏فرمايد: و ما هو الا ذكر للعالمين خير،اينها جز ذكرى و تذكرى و تنبهى و القائى كه از ناحيه پروردگار براى همه جهانيان است چيز ديگر نيست.

اين،ترجمه تحت اللفظى آيه بود.درباره مفاد اين آيه كريمه،مفسرين دو جور تفسير كرده‏اند.

تفسير اول

بيشتر مفسرين-كه شايد قدما اين طور بودند-اين آيه را فقط به اين معنى گرفته‏اند كه قرآن مى‏خواهد بفرمايد كه اين كافران يك عناد و غيظ و حسادتى با تو دارند.دشمن وقتى كه در مقابل دشمن قرار مى‏گيرد،اگر در برنامه خودش فاتح و پيروز بشود و اگر احساس شكست در طرف بكند از غيظ و خشمش كاسته مى‏شود.از كلمات امام حسين عليه السلام است كه: «القدرة تذهب الحفيظة‏»يعنى قدرت و توانايى و نيرومندى،خشم و كينه و حقد را از بين مى‏برد،و لهذا انسانها به هر اندازه از نظر روحى قويتر باشند عقده كمترى دارند،و هر چه انسان از نظر روحى ضعيفتر باشد و در خودش در مقابل ديگران بيشتر احساس ضعف كند عقده بيشترى در روحش هست.آدم قوى،بى‏عقده است و آدم ضعيف است كه دچار عقده‏هاى زياد مى‏شود.همچنين هر آدمى به هر اندازه عقده و غيظ و خشم داشته باشد،وقتى كه در مقابل طرف قرار مى‏گيرد،به هر اندازه كه احساس پيروزى در خود و ضعف در طرف مقابل كند از عقده‏اش كاسته مى‏شود،چون احساس قدرت در خودش مى‏كند و احساس ضعف در طرف ديگر،و اين از عقده مى‏كاهد،و به هر اندازه كه در خودش احساس ضعف كند و در طرف احساس پيروزى،مرتب بر عقده و خشمش افزوده مى‏شود.

كفار در مقابل پيغمبر اكرم دچار چنين حالتى بودند.هر روز مى‏ديدند نسبت به روز قبل يك چيزى اينها به اصطلاح باختند و پيغمبر برده است،يعنى مى‏ديدند كه مردم به سوى پيغمبر گرايش دارند و از گروه اينها دور مى‏شوند.بعلاوه وقتى در مقابل يگانه ابزار پيغمبر اكرم كه قرآن مجيد بود قرار مى‏گرفتند دنبال يك عيب و عيبجويى بودند،ببينند آيا مى‏توانند جايى از آن را عيب بگيرند،بگويند فلان چيز اگر خيلى زيباست استثنايى است؟مى‏ديدند هر آيه‏اى كه نازل مى‏شود از آيه قبل جذابتر و شيرين‏تر و زيباتر است.اين بود كه وقتى آيات قرآن را مى‏شنيدند،همان احساس لطافت و فصاحت و زيبايى و علو،مساوى بود با بالا رفتن درجه خشم آنها.در همان حالى كه آيات قرآن را گوش مى‏كردند و چشمهايشان به پيغمبر بود(گوشهايشان آواز پيغمبر را مى‏شنيد كه آيات قرآن را مى‏خواند و چشمهايشان به صورت پيغمبر نگاه مى‏كرد)آنچنان خشم بر خشم اينها افزوده مى‏شد كه مى‏خواستند با چشمهايشان پيغمبر را بكوبند،مثل اينكه مى‏گوييم فلان كس با چشمهايش مى‏خواهد من را تير بزند.

اغلب مفسرين آيه را اين طور تفسير كرده‏اند،يعنى كنايه است. و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم لما سمعوا الذكر يعنى اينها وقتى كه چشمشان به صورت توست و گوشهايشان به آواز تو،و تو دارى قرآن را مى‏خوانى،آنچنان خشم بر خشمشان مى‏افزايد كه با چشمهايشان مى‏خواهند تو را تير بزنند.آن وقت مفاد آيه صرفا كنايه است از كمال و شدت خشمى كه مخالفين دارند.انسان وقتى كه چنين خشمى گرفت و هيچ توجيه و منطقى براى خودش پيدا نكرد،دست به يك تهمتهاى احمقانه مى‏زند كه رهايش كنيد،يك آدم جن‏زده و ديوانه است،آدمهاى جن‏زده و ديوانه گاهى يك كارهاى خارق العاده‏اى انجام مى‏دهند: و يقولون انه لمجنون .

حال جواب قرآن چيست؟مى‏گويد:كار جن و شيطان كه نمى‏تواند اثرش بيدارى جهان باشد. (جواب را ببينيد،عجيب است.)قرآن نمى‏گويد: و ما هو الا من رب العالمين چون در اين صورت صرفا يك مدعا بود،آنها مى‏گفتند كه آنچه اين مى‏گويد القاء شياطين است،قرآن ممكن بود جواب بدهد خير،القاء خداست.بلكه معيار را ذكر مى‏كند،براى آن چيزى كه از ناحيه خداست‏يا از ناحيه جن و شيطان باشد.آنچه كه از ناحيه خداست آن چيزى است كه در جهت‏خير و صلاح و هدايت مردم و در جهت ذكر يعنى يادآورى و تنبه و بيدارى مردم آنهم بيدارى جهانيان است نه بيدارى يك قوم خاص.تو مى‏گويى از ناحيه شيطان و جن است.مگر مى‏تواند يك چيزى از ناحيه جن و شيطان باشد ولى اثرش بيدارى بشر و بيدارى همه جهان باشد؟پس به اين ما هو الا ذكر للعالمين ضمنا برهان اقامه شده است بر اينكه ادعاى شما چگونه باطل است.

تفسير دوم

ولى بعضى ديگر از مفسرين-كه اين نظر اخيرا خيلى رايج‏شده است-گفته‏اند آيه كنايه نيست، بلكه يك جمله صريح است،كنايه از شدت خشم نيست،بلكه بيان يك واقعيت است و آن واقعيت اين است كه در ميان آنها افرادى بودند كه به اصطلاح شور چشم بودند و چشم زخم مى‏زدند،و شخصى بود كه در ميان آنها به اين جهت معروف بود كه به اصطلاح چشمهايش شور است و هر چه را كه ببيند و نگاه كند،بالخصوص اگر به نظر اعجاب نگاه كند،آفتى به آن شى‏ء يا شخص مى‏رسد.اينها فكر كردند كه بهترين راه مبارزه با پيغمبر اين است كه ما پيغمبر را از بين ببريم بدون آنكه مسؤوليتى در مقابل بنى‏هاشم متوجه ما بشود،چون مى‏دانستند بنى‏هاشم-اعم از آنها كه مسلمان بودند يا نبودند-و به طور كلى عرب براى مساله خونخواهى قبيله‏اى به اعتبار وحدت قبيله اهميت قائل است،يعنى اگر اينها مى‏خواستند پيغمبر را بكشند،همان ابو لهب كه دشمن پيغمبر بود ممكن بود كه بعد به خونخواهى برخيزد به اعتبار اينكه او فردى از قبيله است.گفتند:يك كار ما مى‏توانيم درباره پيغمبر بكنيم،پيغمبر را از بين ببريم بدون اينكه قاتل شناخته بشود،و آن اين است كه از وجود آن شخص استفاده كنيم،غافل از اينكه يك پيغمبر خدا را كه ديگر نمى‏شود با چنين كارها از بين برد. و ان يكاد الذين كفروا نزديك بود كه اينها چنين كارى بكنند،يعنى اگر نبود عنايت الهى،اينها با اين وسيله تو را از بين برده بودند.حال اگر[مقصود آيه]اين مطلب دوم باشد،آن وقت معنايش اين است كه قرآن تلويحا مساله چشم زخم را تاييد كرده است،و اين خود يك مساله‏اى است كه آيا چشم زخم حقيقت است‏يا حقيقت نيست؟

مساله چشم زخم

مقدمتا دو مطلب را عرض بكنم.يكى اينكه چشم زخم اگر هم حقيقت باشد به اين معناى رايج امروز در ميان ما-بالاخص در ميان طبقه نسوان كه فكر مى‏كنند همه مردم چشمشان شور است-قطعا نيست.همان كفار جاهليت هم به چنين چيزى قائل نبودند،بلكه معتقد بودند كه يك نفر وجود دارد و احيانا در يك شهر ممكن است‏يك نفر يا دو نفر وجود داشته باشند كه چنين خاصيتى در نگاه و نظر آنها باشد. پس قطعا به اين شكل كه همه مردم داراى چشم شور هستند و همه مردم به اصطلاح نظر مى‏كنند،نيست.

دوم:اگر بعضى مردم داراى چنين خصلت و خاصيتى باشند،آيا آيه و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم خاصيت جلوگيرى از چشم زخم دارد؟ما تا حالا به مدركى(حديثى، جمله‏اى)برخورد نكرده‏ايم كه دلالت كند و بگويد از اين آيه براى چشم زخم استفاده كنيد. اينكه چشم زخم حقيقت است‏يا نه،يك مساله است(فرضا حقيقت است و لو در بعضى از افراد) و اينكه اين آيه براى دفع چشم زخم باشد مساله ديگرى است.چيزى كه از طرف پيغمبر يا ائمه به ما نرسيده باشد،از پيش خود نبايد بتراشيم.نظر به اينكه روح مردم براى چنين چيزى آمادگى دارد[آن را از پيش خود مى‏سازند.]از شعارهايى كه مردم انتخاب مى‏كنند روحيه مردم را مى‏شود شناخت.ما در قرآن آيه زياد داريم،آياتى كه براى شعار قرار دادن فوق العاده عالى است،جمله‏هاى زيادى داريم از پيغمبر و ائمه،ولى هيچ آيه‏اى به اندازه آيه و ان يكاد الذين كفروا در ميان مردم براى شعار رايج نشده است.در هر خانه‏اى كه بر وى مى‏بينى يك‏«ان يكاد»آنجا زده‏اند،يعنى چشم تو كور كه خانه و زندگى من را مى‏بينى،اين تابلو را اينجا نصب كرده‏ام براى اينكه چشم تو كور باشد.اين امر يك حالت‏خودخواهى در مردم از يك طرف و يك حالت بدبينى به ديگران از ناحيه ديگر را نشان مى‏دهد.شما همه شهر تهران را بگرديد،به ندرت ديده مى‏شود كه در خانه‏اى مثلا آيه هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون (2) تابلو شده باشد.براى شعار چه از اين بهتر: هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون ؟براى شعار چه از اين بهتر: ان اكرمكم عند الله اتقيكم (3) ؟اينقدر هست الى ما شاء الله،آياتى كه انسان هر وقت‏يكى از آنها را نگاه كند براى او يك درس و آموزش است.اينها را انسان نمى‏بيند ولى در هر خانه‏اى كه برويد آيه و ان يكاد الذين كفروا را مى‏بينيد،يعنى منم كه خداوند چنين نعمتهايى به من داده و تويى كه چشم شور دارى و مى‏خواهى چشم زخم به ما بزنى،براى اينكه جلوى چشم شور تو را گرفته باشم اين تابلو را در اينجا نصب كرده‏ام،و شايد كمتر خانه‏اى است كه چنين چيزى در آن نباشد.

حال منطقا چگونه است؟آيا چشم زخم مى‏تواند حقيقت باشد يا نه؟و اگر حقيقت است آيا امر جسمانى است‏يا امر روحى و نفسانى؟در اينكه اجمالا چنين حقيقتى هست نمى‏شود ترديد كرد،منتها بعضى از علماى جديد معتقدند كه در برخى از چشمها چنين خاصيتى هست،يعنى بعضى از چشمها نوعى اشعه را از خود بيرون مى‏دهند كه اين اشعه يك اثر سوئى در اشياء وارد مى‏كند،مخصوصا اگر با يك نگاه و نظر مخصوص باشد.قبول كردن اين حرفها در قديم خيلى مشكل بود كه انسان بگويد يك نفر وقتى كه نگاه مى‏كند،از چشم او شعاعى بيرون مى‏آيد كه مثلا مى‏تواند يك سنگ را بتركاند،اصلا قابل باور كردن نبود.ولى امروز كه ميدان عمل اين شعاعها و امثال اينها پيدا شده كه چقدر در طبيعت امواج وجود دارد و اين امواج چه كارهاى خارق‏العاده‏اى را انجام مى‏دهند،ديگر اين امر تعجبى ندارد كه شعاعى از چشم يك انسان بيرون بيايد و واقعا يك شتر را به زمين بزند.

تاثير اعمال روحى

از اين بالاتر مساله نفوس است،و اين قضيه بيشتر به نفوس برمى‏گردد تا به شعاع چشم.آن وقت اين مساله داخل مساله ديگرى مى‏شود:مساله تاثير اعمال روحى،كه يك بحث بسيار وسيعى است و از قديم فلاسفه‏اى از قبيل بو على سينا،ملا صدرا و ديگران اين مساله را طرح كرده‏اند و در عصر جديد هم اين مساله به شدت بيشترى مطرح است.مرحوم حسين كاظم زاده ايرانشهر-كه شايد اسمش را شنيده باشيد-پيرمردى بود كه در زمان ما فوت كرد.يك مرد ايرانى بود و تحصيلات قديمه هم داشت.در حدود پنجاه سال پيش به اروپا رفت و ظاهرا در سويس مانند يك درويش و يك قطب سكنا كرد و به ايران نيامد ولى در عين حال فكرش فكر شرقى و اسلامى بود.همه كتابهايى كه نوشته در اين زمينه است.كتاب كوچكى نوشته است به نام تداوى روحى.او در آنجا يك بحث‏خيلى عالى كرده است و نظريات علماى جديد را راجع به تاثيرات روحى و روانى بيان كرده است.البته دايره تاثيرات روحى و روانى،يك وقت در منطقه وجود خود انسان است.هيچ جاى شك و شبهه در اين نيست كه افكار و نيات و انديشه‏هاى انسان مى‏تواند در بدن انسان مؤثر واقع شود،و به هر اندازه كه روح قويتر باشد بدن را بيشتر تحت تاثير قرار مى‏دهد.حتى در معالجه شدن بيماريهاى بدنى[اين مطلب هست.]او در تداوى روحى بيماريهاى خيلى شديدى را نشان مى‏دهد كه از راه تداوى روحى خوب شده است.از نظر طب امروز يك امر مسلمى است كه براى شخص بيمار از نظر روحى بايد وضع مساعدى به وجود آورد،يعنى اگر يك نفر بيمار خودش معتقد باشد كه من خوب مى‏شوم،و دائما به خودش تلقين كند كه من خوب مى‏شوم،اين امر به خوب شدنش كمك مى‏كند،بر عكس،اگر بيمار روح خودش را ببازد و فكر كند كه من خوب نمى‏شوم،اگر خوب شدنى هم باشد خوب نمى‏شود.

هيپنوتيزم

از اين بالاتر اين است كه روان انسان نه تنها در بدن او مؤثر باشد،فكر و روح انسان نه تنها در خود او مؤثر باشد،در يك انسان ديگر مؤثر باشد،آنچه اين انسان فكر مى‏كند،در بدن آن انسان(انسانى كه وجود او غير از وجود خودش است)مؤثر باشد.اين هم وجود دارد.تنويمهاى (4) مغناطيسى و هيپنوتيزم كه امروز خيلى مطرح است چنين چيزى است.يك انسان،انسان ديگرى را مى‏تواند تحت تاثير قرار بدهد و آن انسان ديگر هر مقدار كه فكرش ساده‏تر باشد يعنى قدرت مقاومتش كمتر باشد و اين طرف هر مقدار قويتر باشد بيشتر مى‏تواند او را تحت تاثير قرار بدهد.در تنويمهاى مغناطيسى،شخص به طرف فرمان مى‏دهد بخواب،او مى‏خوابد،با اينكه مى‏دانيم خواب يك مكانيزم ديگرى دارد و به حالت طبيعى يك احتياجى است كه بعد از يك خستگى براى بدن پيدا مى‏شود و تا اين خستگى نباشد انسان خوابش نمى‏برد.ولى اين به او فرمان مى‏دهد كه بخواب،مى‏خوابد،و در حالى كه خوابيده است به او فرمانها مى‏دهد و او فرمان او را در حال خواب اطاعت مى‏كند.به هر حال دنياى روح و روان انسان دنياى خيلى وسيعى است و به اين سادگيها كه ابتدا افراد خيال مى‏كنند نيست.حال يكى از خصوصيات آن اين است(البته چيز خوبى نيست،روحهاى پاك هرگز اينچنين نخواهند بود):ممكن است در بعضى از روحها و روانها چنين حالت و خاصيتى باشد كه اگر در باره ديگرى به گونه‏اى فكر كند فورا در آنجا روى او اثر بگذارد.در بعضى از احاديث هم از پيغمبر اكرم وارد شده كه فرموده است(در سند آن احاديث دقت نكرده‏ام)«العين حق‏»چشم حق است،يعنى دروغ مطلق نيست،بعضى از چشمها اثر دارد.و يا حديثى از پيغمبر نقل كرده‏اند كه‏«العين يجعل الرجل فى القبر و الجمل فى القدر»يعنى چشم چنين قدرتى را دارد كه انسانى را به گور بفرستد و شترى را در ديگ.تجربه‏ها و آزمايشها هم نشان داده كه در باره بعضى از افراد مطلب چنين است... (5)

 

پى‏نوشتها:

1- صافات/143 و 144

2- زمر/9

3- حجرات/13

4- [تنويم يعنى خواب كردن]

5- [چند جمله‏اى از آخر اين جلسه روى نوار ضبط نشده است.]