آشنايى با قرآن جلد ۸

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۲۸ -


تفسير سوره قلم (5)

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

ام تسئلم اجرا فهم من مغرم مثقلون.ام عندهم الغيب فهم يكتبون.فاصبر لحكم ربك و لا تكن كصاحب الحوت اذ نادى و هو مكظوم.لو لا ان تداركه نعمة من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم.فاجتبيه ربه فجعله من الصالحين.و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم لما سمعوا الذكر و يقولون انه لمجنون.و ما هو الا ذكر للعالمين (1) .

دنباله آياتى است كه تقريبا از ده آيه پيش-ولى آيات كوتاه كوتاه-شروع شده است،درباره مردمى كه اين دعوت الهى را تكذيب مى‏كنند و بعد قرآن ريشه اين روحيه تكذيب آنها را بيان فرمود و آن اين بود: ان كان ذا مال و بنين كه خلاصه‏اش اينكه متنعم بودن به نعمتهاى الهى كار آنها را به اينجا كشانده است.بعد داستانى را نقل فرمود: انا بلوناهم كما بلونا اصحاب الجنة. .. كه آنها پسرانى بودند كه پدر صالح شاكرى داشتند،اگر خداوند به آن پدر نعمتها داده بود او شاكر و سپاسگزار اين نعمت بود،به اين معنا كه امر الهى را درباره اين نعمتهاى الهى به خوبى اجرا مى‏كرد،از كسانى بود كه براى فقرا و مستمندان در مال خودش حقى قائل بود.بعد كه نوبت به پسران مى‏رسد تصميم مى‏گيرند كه روش پدر را كه به صورت يك عادت در آمده بود-يعنى چنين شناخته شده بود كه در موقع چيدن آن باغ،فقرا و مساكين مى‏دانستند كه بايد به آنجا بيايند و سهم خودشان را ببرند-عوض كنند.اينها براى اينكه كسى با خبر نشود قرار مى‏گذارند كه بدون اطلاع و مخفيانه(نيت‏خودشان را مخفى مى‏كنند)شبانه هنوز فقرا و مساكين خبردار نشده‏اند برويم باغ را بچينيم،تا آخر قضيه.

اين هم داستانى بود كه به عنوان مثل براى كفار قريش ذكر كرد كه داستان شما داستان آنهاست و عاقبت‏شما هم عاقبت آنها.

مستى نعمت

ضمنا بار ديگر به يك جمله غرور آميز[اشاره مى‏كند]كه افرادى كه دچار غرور نعمت مى‏شوند و به تعبير امير المؤمنين در نهج البلاغه[دچار مستى نعمت مى‏شوند چنين سخنى مى‏گويند.على عليه السلام] مى‏فرمايد:«فاتقوا سكرات النعمة و احذروا بوائق النقمة‏» (2) از مستيهاى نعمت بترسيد.تنها شراب نيست كه مست كننده است،خيلى چيزهاى ديگر هم مست كننده است،با اين تفاوت كه مست كنندگى شراب جنبه جسمانى دارد يعنى تاثيرى روى بدن و اعصاب مى‏گذارد و لهذا در همه افراد يكسان اثر مى‏گذارد ولى يك چيزهاى ديگرى است كه روى جسم اثر نمى‏گذارد،مستقيم روى روح انسان اثر مى‏گذارد و قهرا بستگى به روحها پيدا مى‏كند،روحهاى ضعيف بسا هست با ذره‏اى از اين امور از خود بى‏خود مى‏شوند،گويى عقل از سر اينها مى‏پرد،چرا؟براى اينكه من دارم،من ماهى اين قدر در آمد دارم،من فلان چيز را دارم.همين دارم‏ها مستى و سكر مى‏آورد.اين است كه حضرت مى‏فرمايد بترسيد از مستى نعمتها كه نعمتهاى الهى شما را مست نكند،و كمتر كسى است كه نعمت او را مست نكند،يعنى عقلش باز سر جاى خودش باقى باشد و آن حالت بى‏هوشى در او پيدا نشود.اين مستيها و غرورها براى مردم پيدا مى‏شود.

يكى از غرورها اين است-قبلا اشاره كرديم-كه رو آوردن نعمتها به خود را دليل يك نوع شايستگى معنوى و يك شايستگى ذاتى مى‏شمارند كه اگر شما مى‏بينيد اينها را داريم، لياقتش را داريم كه داريم،آدمى كه لياقت نعمت‏خدا را در دنيا دارد،همان هم لياقت عمت‏خدا را در آخرت دارد،و آن كه در اين دنيا لياقت نعمت‏خدا را نداشته است در آخرت هم نخواهد داشت.آنگاه مى‏گفتند ما نمى‏دانيم دنياى ديگرى هست‏يا نه اى مسلمانها!ولى يقين بدانيد اگر دنياى ديگرى هم باشد باز وضع ما از شما بهتر است،چون همين دنيا اين امر را نشان مى‏دهد.

تحليل قرآن

قرآن اين مساله را تحليل مى‏كند: افنجعل المسلمين كالمجرمين چه مى‏گويند اينها؟روى چه منطق و حسابى اين سخن را مى‏گويند؟آيا كوچكترين منطقى در كار است؟آيا عقل چنين حكم مى‏كند؟پس عقلتان كجا رفت؟آيا در شرعى و در نقلى و در يك كتاب آسمانى چنين مطلبى آمده است ام لكم كتاب فيه تدرسون آيا به طور خصوصى از خداوند براى خودشان پيمانى گرفته‏اند و يك استثنايى در كار است؟يا نه،اعتمادشان به اين شركاست؟ براى خدا شريكها قائل شدند و براى آن شريكها يك قدرتى قائل‏اند و آنها هستند كه حسابها را به نفع اينها بهم مى‏ريزند؟يا مطلب چيز ديگرى است و آن اين است كه اين حرف را بهانه كرده‏اند،يعنى از نظر خودشان هم اين يك فكر جدى نيست،تظاهر به اين حرف مى‏كنند براى اينكه از آن باج و خراجى كه بايد بپردازند معاف شوند،يعنى مساله حتى اين نيست كه واقعا به اينها غرور دست داده باشد و فكرى برايشان پيدا شده باشد،فقط يك حرفى است كه به زبان مى‏آورند براى اينكه خودشان را از يك باج و خراجى كه بايد بپردازند معاف كنند،كه اين هم نيست،زيرا مگر ما اجر و مزدى خواسته‏ايم؟مگر يك تاوانى در اينجا خواسته‏ايم كه چون بر دوششان سنگينى مى‏كند يك چنين حرفى را به زبان مى‏آورند؟ ام تسئلهم اجرا فهم من مغرم مثقلون آيا اين حرف را مى‏گويند تا بهانه‏اى در دست بگيرند براى آنكه خودشان را از يك غرامت‏سنگين رها كنند،كه تو اجر و مزدى براى رسالت مى‏خواهى،غرامتى از آنها مى‏خواهى؟ هيچ كدام از اينها نيست.(البته اينهايى كه قرآن مى‏گويد،به صورت انكار مى‏گويد و استفهامهاى انكارى است،يعنى هيچ كدام از اينها كه وجود ندارد.استفهام انكارى يعنى مطلبى را كه قطعا اينچنين نيست گفتن،و گاهى صورت تعجب و استهزاء به خودش مى‏گيرد.)يا شايد مطلب ديگرى است و آن اين است كه سرنوشت به دست اينهاست،قلم به دست‏خودشان است[تا]هر طور كه بخواهند سرنوشتها را معين كنند؟چون كسى كه قلم به دست اوست او مسلط بر غيب عالم است و قضا و قدر در اختيار اوست: ام عندهم الغيب يا غيب عالم،آنجا كه قضا و قدرها و سرنوشتها تعيين مى‏شود آن غيب و سرنوشت در اختيار اينهاست فهم يكتبون اينها هستند كه سرنوشتها را مى‏نويسند؟

تمام اينها يك سلسله استفهامهاست كه خير،هيچ كدام از اينها نيست.پس چيست؟همان كه ان كان ذا مال و بنين جز غرور چيز ديگرى نيست.غرور است كه اين فكرها و خيالات را براى اينها[به وجود آورده،]همين خيال كه اگر هم دنياى ديگرى باشد باز ما از مسلمين بهتر هستيم و لا اقل مانند آنها هستيم.حال كه اينها دچار چنين غرورى هستند خداى متعال با اينها چگونه رفتار خواهد كرد؟در آيات پيش خوانديم كه فرمود: فذرنى و من يكذب بهذا الحديث‏سنستدرجهم من حيث لا يعلمون .اينجا آن مطلبى بيان مى‏شود كه گفتيم گاهى در قرآن با كلمه‏«استدراج‏»بيان شده است و گاهى با كلمه‏«مكر».گاهى هست كه خداوند با بندگان خود مكر مى‏كند،يعنى وقتى بنده‏اى با خدا مكر مى‏كند خدا هم با او مكر مى‏كند و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين (3) .

معنى مكر خدا

مكر در مورد خداوند چه معنى دارد؟مكر خدا آن وقتى است كه كار خدا،يعنى سنت الهى،آن شكل پوشيده خود را پيدا مى‏كند.اينكه‏«مكر»گفته مى‏شود به اعتبار اين است كه وقتى ما اين افعال را به خدا نسبت مى‏دهيم،از نظر شكل كار است نه از نظر روح كار.يك انسان كه با انسان ديگر مكر مى‏كند،معنايش اين است كه طورى با او رفتار مى‏كند كه او راز و رمز كار اين را نمى‏فهمد و نمى‏داند.البته همه مكرها در مورد انسانها بد نيست،مكر يك انسان نسبت به انسان ديگر ممكن است بر اساس سوء نيت باشد و ممكن است بر اساس حسن نيت باشد در جايى كه انسان با يك مكار مكر مى‏كند.لازمه ايمان اين نيست كه انسان سياست و روشى را كه در مقابل ديگران پيش مى‏گيرد صد در صد آشكار كند و به اصطلاح امروز دست‏خودش را رو كند تا طرف بخواند و بعد بر ضدش رفتار كند.اين كه حماقت است.منتها فرق ميان مكر خوب و مكر بد-كه مكر خوب را«تدبير»مى‏گوييم-در نيت نهايى است كه آدمى كه مكرش بد است،بر اساس يك سوء نيت‏يك كار پوشيده را انجام مى‏دهد،ولى آن كسى كه يت‏خير دارد،بر اساس يك حسن نيت كار پوشيده‏اى را انجام مى‏دهد.مقصود از كار پوشيده اين است كه كارى كه انجام مى‏دهد راز و سر اين كار بر طرف روشن نيست،طرف نمى‏تواند دست او را بخواند كه كار او براى چيست،و بسا هست در مورد او اشتباه مى‏كند.

حال،رفتار خداوند با بندگان دو جور است:گاهى راز مطلب خيلى آشكار است،يعنى يك رابطه علت و معلولى واضح و آشكارى هست كه انسان زود مى‏تواند راز مطلب را بفهمد.گاهى قضيه بر عكس مى‏شود،يعنى جريان كار عالم با انسان طورى رفتار و عمل مى‏كند كه راز مطلب بر انسان پوشيده است و انسان ضد آنچه كه هست‏خيال مى‏كند.

مثلا،اگر فرض كنيم كه انسان معصيتى را انجام بدهد و بلا فاصله يا با فاصله كم نتيجه بد آن معصيت را ببيند،اين يك كار آشكار است،يعنى عكس‏العمل دارد ولى عكس‏العمل آشكار.يا كار خيرى انجام بدهد و اثر كار خير خودش را خيلى واضح در عمل مشاهده كند،اين يك كار آشكار است.اينكه انسان كار بد بكند و خود اثر كار بد خود را احساس كند،خودش يك نعمتى است براى انسان.ولى يك وقت انسان مى‏رسد به آنجا كه استحقاق اين مقدار لطف را هم ندارد كه خداوند با چشاندن اثر گناه او،او را بيدار كند و به او بفهماند.اين[چشاندن]خودش يك نعمت و لطفى است از پروردگار.گاهى اين لطف از او گرفته مى‏شود،كار بد مى‏كند، مى‏بيند بر عكس بجاى اينكه يك اثر بد ببيند اثرهاى خوب مى‏بيند،يعنى نعمتها بيشتر بر او مى‏بارد،باب نعمت بيشتر به روى او باز مى‏شود،هيچ اثر ظاهرى نمى‏بيند.آيا اين از باب اين است كه كار بد اثر بد ندارد؟نه،اثر بد دارد،ولى به دليل اينكه او چنين شايستگى نداشته است، كار بد مى‏كند،باب نعمت بيشتر به روى او باز مى‏شود،بدتر مى‏كند و باز باب نعمت بيشتر به رويش باز مى‏شود.مى‏رسد به آنجا كه ديگر پيمانه‏اش پر مى‏شود،يك وقتى به سراغ او مى‏آيند كه ديگر هيچ فايده‏اى ندارد.

اين است كه در يك تعبير به آن گفته مى‏شود«استدراج‏»،يعنى درجه به درجه گرفتن،كم‏كم گرفتن،و در يك تعبير ديگر به آن گفته مى‏شود«مكر»،مكر الهى،يعنى خدا با انسان طورى رفتار مى‏كند كه راز كار بر انسان مخفى است و انسان ضد آنچه كه هست‏خيال مى‏كند.عرض كرديم كه شخصى به شعيب پيغمبر گفت:اى شعيب!اينكه شما مى‏گوييد كار بد اينهمه اثر دارد،من تجربه كردم خلافش را ديدم.گناهى نيست كه من در دنيا نكرده باشم و هيچ اثر بدى هم از آن نديده‏ام.شعيب به خداى خودش عرض كرد:خدايا اين بنده چنين مى‏گويد. فرمود:به او بگو ما تو را گرفته‏ايم و خودت نمى‏دانى،بدترين نوع گرفتن تو همين است.

و املى لهم ان كيدى متين (4) مهلتشان مى‏دهيم،مكر ما خيلى با متانت است. و لا يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لانفسهم انما نملى لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين (5) .اين است كه قضيه زمان مى‏خواهد.در مفهوم‏«استدراج‏»زمان خوابيده است.

حال،به پيغمبر اكرم خطاب مى‏رسد:«فاصبر»چون مساله،مساله استدراج است،تو هم نبايد عجله داشته باشى،عجله نكن،مبادا در عذاب اينها استعجال كنى كه فورا و بلافاصله[نازل شود، ] و لا تكن كصاحب الحوت اذ نادى و هو مكظوم اشتباهى كه يونس مرتكب شد،كه بايد در مقابل گناهان قوم خودش صبر مى‏كرد تا مهلت و مدت استدراج الهى پايان بيابد،اين صبر را به خرج نداد آنگاه خودش گرفتار شد. فاصبر لحكم ربك صبر داشته باش،صبر كن براى رسيدن حكم پروردگارت،يعنى زمان مى‏خواهد-چون مساله،مساله استدراج است-ولى قطعا رسيدنى است(خوانديم كه سنسمه على الخرطوم)،احتياجى ندارد كه تو نفرين كنى تا عذاب الهى بيايد،همين الآن عذاب الهى آمده است ولى اثرش كم‏كم ظهور و بروز مى‏كند،و اينها بدتر از آنها عذاب شده‏اند. فاصبر لحكم ربك براى رسيدن حكم پروردگارت صابر باش، خويشتندار باش،انتظار داشته باش،عجله نداشته باش.

تكاليف پيامبران در سطح خودشان

و لا تكن كصاحب الحوت.پيغمبران هم در سطح خودشان-كه سطح بسيار بسيار بالاست-تكاليفى دارند كه براى غير آنها رسيدن به آن سطح،مقام و درجه است.براى يك مؤمن،اين كه در اين حالت باشد كه غضب كند به خاطر خدا،خوشحال شود به خاطر خدا، يك مقامى است،خيلى هم مقام بزرگ و بالايى است،اينكه در اثر غيرت در دين،كارى را انجام بدهد،احيانا كار تندى را هم انجام بدهد،ولى در اين كار هيچ غرضى جز خدا نداشته باشد، اين چيزى است كه ما هميشه بايد آرزو كنيم كه اعم از اينكه در كار خودمان اشتباه بكنيم يا نكنيم،به مرحله‏اى رسيده باشيم كه در كار خودمان جز خدا هيچ چيز را در نظر نگرفته باشيم،مثلا غضب كرده باشيم به خاطر خدا.

داستان اعتراض حاج آقا حسين قمى و حمايت آية الله بروجردى

اين داستان را خودم شاهد و حاضر بودم.در سال 22 مرحوم آقاى حاج آقا حسين قمى از عتبات در نهايت احترام به ايران آمدند،بعد به مشهد رفتند و بعد كه از مشهد برگشتند در تهران توقف كردند،يك سلسله تقاضاها و درخواستهاى دينى و مذهبى داشتند،ايستادگى كردند،گفتند:اينها بايد انجام بشود،اگر انجام نشود من از اينجا نمى‏روم.اوضاعى شد.دولت وقت هم خيلى شديد ايستادگى كرد و اگر با وسايلى كه داشتند ايشان را مدتى نگه مى‏داشتند و آن درخواستها را انجام نمى‏دادند كم‏كم احساسات و حرارتهاى مردم-كه يك مدت موقتى است-فروكش مى‏كرد و هر كس دنبال كار خودش مى‏رفت.علماى ايران از همه جا آمدند.آن تابستان ما در بروجرد بوديم.مرحوم آقاى بروجردى هنوز به قم نيامده بودند و در بروجرد بودند.علماى تهران دو نفر را به بروجرد فرستادند و از آقاى بروجردى خواستند كه ايشان هم به تهران تشريف بياورند براى اينكه تقويتى باشد در كار آقاى حاج آقا حسين، چون ايشان در منطقه لرستان خيلى نفوذ داشتند و مى‏توانستند كارهايى انجام بدهند.يكى از آندو مرحوم آقا سيد كاظم كرونى واعظ معروف بود.(همه مقدماتش را نمى‏خواهم بگويم.) روز آخر ماه شعبان بود،ما به درس ايشان رفتيم،آن درسى كه در منزل مى‏گفتند.طلبه‏ها قبل از اينكه ايشان بيايند بنا را بر شوخى گذاشتند(اين رسم را من آنجا شنيدم،بعد ديدم در جاهاى ديگر هم هست.در خراسان چنين چيزى نشنيده بوديم.

اصطلاحا مى‏گويند:روز كلوخ‏اندازان.روز آخر ماه شعبان را مى‏روند بيرون براى گردش و سياحت،كه به اصطلاح روز خوشى‏شان باشد و شكمها را از عزا در بياورند،براى اينكه از فردا روزه بگيرند.)گفتند اگر آقا آمدند درس را تعطيل مى‏كنيم.تا ايشان نشستند،شروع كردند به شوخى كردن، گفتند آقا روز آخر شعبان است،روز كلوخ‏اندازان است،مى‏خواهيم برويم بيرون.ايشان يك تبسمى كردند و زود خودشان را ضبط كردند.گفتند اين قضيه تهران حواس براى من نگذاشته است،هيچ حواس ندارم.يك نفر از اين آدمهاى فضولى كه هميشه هستند گفت:شما وظيفه نداريد در اين كارها مداخله كنيد،مبادا يك وقت مداخله كنيد،به اين دليل و آن دليل،آقاى آقا سيد ابو الحسن هم اقدامى نكردند،مبادا شما اقدامى بكنيد،از حرف او[خوششان نيامد.]بعد گفت:البته اگر ايشان قبلا با من مشورت كرده بودند من مى‏گفتم به گونه ديگرى عمل كنند.ولى من مى‏دانم كه اين مرد در كار خودش جز خدا هيچ نظرى ندارد و براى من جايز نيست كه در مورد كسى كه در كار خودش جز خدا هيچ نظرى ندارد سكوت كنم.البته بعد هم همان اقدام ايشان بود كه مؤثر واقع شد.يك تلگراف شديدى كرد كه اگر ترتيب اثر داده نشود من چنين مى‏كنم و امنيت غرب در خطر خواهد بود.همين سبب شد كه دولت‏سروته قضيه را بهم آورد و بعد قضيه هر چه بود يك سر و صورت ظاهرى پيدا كرد.

غرضم اين جهت است كه اين[كار]براى مثل مرحوم حاج آقا حسين يك كمالى است،و چه كمالى است كه انسان غضب كند براى خدا،و در كارش غرضى جز خدا نداشته باشد!اما از اين بالاتر هم هست:يك پيغمبر،مسلم اگر غضب كند براى خدا غضب مى‏كند،ولى يك وقت به او مى‏گويند:اين كار زمان هم مى‏خواهد،تو كه غضبت جز براى خدا نيست،معذلك يك مدتى صبر كن.همين غضبت براى خدا فعلا براى تو يك ترك اولى شمرده مى‏شود.«فاصبر»يعنى همان غضب براى خدا را فعلا رها كن،و الا او غضب براى غير خدا كه ندارد.

 

پى‏نوشتها:

1- قلم/46 تا آخر

2- نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 151

3- آل عمران/54

4- قلم/245.

5- آل عمران/178