آشنايى با قرآن جلد ۸

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۲۶ -


تفسير سوره قلم (4)

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

افنجعل المسلمين كالمجرمين.ما لكم كيف تحكمون.ام لكم كتاب فيه تدرسون.ان لكم فيه لما تخيرون.ام لكم ايمان علينا بالغة الى يوم القيامة ان لكم لما تحكمون.سلهم ايهم بذلك زعيم.ام لهم شركاء فلياتوا بشركائهم ان كانوا صادقين.يوم يكشف عن ساق و يدعون الى السجود فلا يستطيعون.خاشعة ابصارهم ترهقهم ذلة و قد كانوا يدعون الى السجود و هم سالمون.فذرنى و من يكذب بهذا الحديث‏سنستدرجهم من حيث لا يعلمون.و املى لهم ان كيدى متين (1) .

... (2) اينها سبب چنين روحيه‏هاى پليدى در او شده است.اين آياتى كه الآن خوانديم همان‏طور كه مفسرين گفته‏اند جواب به يك سؤال مقدر و غير مذكور است،يعنى در آيات ذكر نشده است ولى چنين مطلبى را عرضه مى‏داشته‏اند.

قياس كردن وضع آخرت با وضع دنيا

آن مردم به واسطه همان ترف يعنى مترف بودن و متنعم بودن به نعمتها،كم‏كم اين خيال برايشان پيدا شده بود كه اساسا يك نوع امتياز ذاتى از ديگران دارند،[لذا]يك نوع عزت بلا جهت براى خود قائل بودند،و از جمله حرفهايى كه اينها مى‏زدند اين است كه به اصطلاح معروف مى‏گفتند سالى كه نكوست از بهارش پيداست.دنيا و آخرت نمونه‏هاى يكديگرند. همين‏طور كه خدا در دنيا ما را عزيز داشته است‏حتما در آخرت هم ما را عزيز خواهد داشت. همين وضع فعلى دنيا ما قرينه است بر اينكه در آخرت هم وضع همين‏طور خواهد بود.اگر آخرتى باشد(ما نمى‏دانيم آيا دنياى ديگرى هست‏يا نيست،ولى شما مسلمانها كه مى‏گوييد دنياى ديگرى هست،فرضا دنياى ديگرى هم باشد)باز وضع ما از شما بهتر خواهد بود،به دليل دنياى فعلى.همين‏طور كه در اينجا وضع ما از شما بهتر است و شما يك عده مردم فقير محروم مفلوكى هستيد،در آنجا هم حتما وضع ما بهتر خواهد بود.

اين يك خيالى است كه به شكلهاى مختلف براى افراد بشر پيدا مى‏شود،يعنى يك تخيل شيطانى است و يك مايه فريبى است كه به عناوين مختلف در اذهان پيدا مى‏شود.قرآن اين مطلب را در سوره ياسين و در جاهاى ديگر نيز يادآورى فرموده است.از آن جمله اين است كه وقتى دستور مى‏رسيد كه بر فقرا انفاق كنيد،عده‏اى انفاق را محكوم مى‏كردند و مى‏گفتند-به مثل امروز فارسى ما-خدا مورچه را ديده كه كمرش را اينقدر باريك كرده است. خدا اينها را مى‏شناخته كه چه آدمهاى بدى هستند و لايق و شايسته نيستند كه اينها را گرسنه و برهنه نگه داشته است.اگر اينها چنين لياقتى مى‏داشتند خدا خودش مى‏داد،چرا ما بدهيم،مگر از خزانه خدا كم مى‏آمد كه به اينها بدهد،چرا ما بدهيم؟ و اذا قيل لهم انفقوا مما رزقكم الله قال الذين كفروا للذين امنوا انطعم من لو يشاء الله اطعمه ان انتم الا فى ضلال مبين (3) .خلاصه اينها ملاكات مادى دنيوى را كافى براى ملاكات اخروى مى‏گرفتند.بهره‏مند بودن هر چه بيشتر از ماديات را دليل بر اين مى‏گرفتند كه اگر جهان ديگرى هم باشد،اگر معنويتى باشد و اگر تقربى به خدا باشد،در آنجا هم باز همين اشخاص پيشتر و جلوتر خواهند بود.اصلا اينكه خدا اينقدر به ما داده دليل بر اين است كه خدا ما را بيشتر دوست دارد و ما در نزد او مقربتر هستيم و بنا بر اين اگر دنياى ديگرى هم باشد مطلب از همين قرار خواهد بود.

پاسخ قرآن

حال،قرآن جواب اين مطلب را مى‏دهد،مى‏فرمايد: افنجعل المسلمين كالمجرمين اينها نزد خودشان چه خيال كرده‏اند؟ما مسلم و مجرم را در يك درجه قرار خواهيم داد؟آنجا كه حساب حساب تسليم امر خدا بودن است،آن كه مسلم است و تسليم امر خداست،خداى خود را مى‏شناسد و خود را تسليم امر خدا كرده است با آن كه مجرم است و متخلف و عاصى،[در يك درجه قرار مى‏گيرد؟]قرآن مسائلى را كه فطرت هر كسى بدون اينكه نيازى به استدلال داشته باشد آن مسائل را مى‏فهمد،به صورت سؤال مطرح مى‏كند،يعنى اين را وجدان خودتان درك مى‏كند و ديگر دليل نمى‏خواهد. افنجعل المسلمين كالمجرمين ما،خداى عالم، خداى حكيم و عليم و عادل،مسلم و مجرم را در يك درجه قرار مى‏دهيم؟چنين چيزى ممكن است؟!عقلتان كجا رفته است؟ ما لكم كيف تحكمون چه مى‏شود شما را؟چگونه قضاوتى است كه مى‏كنيد؟صد در صد جنبه عقلى دارد(همين طور كه بعضى مفسرين گفته‏اند)يعنى عقل شما كجا رفته است؟يك وقت‏شما قائل به خدايى نيستيد،به يك سلسله عوامل مادى كور و كر طبيعى قائل هستيد و چنين فرض مى‏كنيد كه همان عواملى كه در دنيا ما را جلو انداخته است در آخرت هم ما را جلو خواهد انداخت،و يك وقت صحبت‏خدا را مى‏كنيد،خداى عادل و حكيم،در اين صورت عقلتان كجا رفته است كه خداى عادل و عليم و حكيم،مسلم و مجرم را در يك پايه و درجه قرار دهد؟چه مى‏شود شما را؟اين چه حكم و قضاوتى است كه مى‏كنيد؟اين چگونه فكر كردنى است؟اين چگونه قضاوت كردنى است؟

بعد مى‏فرمايد: ام لكم كتاب فيه تدرسون .ممكن است‏يك كسى بگويد اين استدلال كه شما مى‏كنيد استدلال عقلى و متكلمانه و فيلسوفانه است،درست است،اگر ما باشيم و ملاكها و معيارهاى عقلى،اينها جور در نمى‏آيد،ولى ما به منقول استناد مى‏كنيم نه به معقول،يعنى مى‏گوييم در كتابهاى دينى،در كتابها و سنتهاى گذشته چنين آمده است.قرآن مى‏گويد حال حكم عقل به كنار،آيا چنين سندى داريد؟ ام لكم كتاب فيه تدرسون آيا يك كتاب آسمانى در نزد شماست كه آن كتاب را قرائت مى‏كنيد و با استناد به آن-كه در فلان آيه يا حديث‏يا سنت چنين چيزى آمده است-اين سخن را مى‏گوييد؟(يعنى چنين چيزى نيست،اين حرف مفت چيست كه از خودتان در آورده‏ايد؟!) ام لكم كتاب فيه تدرسون آيا كتابى برايتان هست كه در آن كتاب اين حرفها را مى‏خوانيد و به استناد آنها اين حرفها را مى‏زنيد كه ان لكم فيه لما تخيرون خدا شما را سوگلى انتخاب كرده است؟(داستان گوساله حاج ميرزا آغاسى كه آزادى مطلق داشت و وقتى كه در باغها و مزرعه‏هاى شهر مى‏رفت كسى جرات نمى‏كرد مزاحمش بشود.)آيا در يك جايى چنين سند كتبى و منقولى داريد كه گفته‏اند اختيار مطلق با شماست، هر كارى كه دلتان مى‏خواهد انتخاب كنيد و هر نعمتى هم كه انتخاب كنيد مال شما،آيا چنين چيزى است؟ ان لكم فيه لما تخيرون در يك كتابى شما مى‏خوانيد كه هر چه را كه خودتان انتخاب و اختيار كنيد آن ديگر مال شماست؟

ممكن است‏شما حرف سومى بگوييد و آن اين است كه دليل عقلى وجود ندارد،در كتاب آسمانى هم چيزى نيامده است،ولى يك قول خصوصى توام با يك قسمتهاى غلاظ و شداد مؤكد[در كار است،]خدا به طور خصوصى به شما قول داده و رويش هم قسم خورده است،و قسم خورده است كه تا روز قيامت از اين قسم خودش برنگردد،آيا شما يك چنين قسمى داريد؟ ام لكم ايمان علينا بالغة الى يوم القيامة يا شما بر عهده ما يك قسمى داريد،يعنى ما را قسم داده‏ايد و ما قسم خورده‏ايم كه استثنائا بر خلاف همه كتابهاى آسمانى و همه دليلهاى عقلى،ما براى شما چنين كارى بكنيم كه ان لكم لما تحكمون براى شما همان چيزى است كه شما حكم كنيد و هر چه دل شما بخواهد؟همه عطف به آن گذشته است: ان كان ذا مال و بنين يعنى اين دارم دارم‏ها،كار را به جايى مى‏رساند كه انسان خيال مى‏كند كه آنچه دل او بخواهد همان است كه بايد بشود،هر چه او حكم كند همان خواهد بود،هر چه او دلش بخواهد همان مى‏شود.چون ديده كه در دنيا هر چه خواسته،شده است،اين برايش يك اصل كلى شده است.

بعد قرآن مى‏گويد كه اى بدبخت بيچاره!اينكه هر چه از ماديات خواستى،شده است،همين براى تو عقوبت الهى بوده است كه آن را براى خودت يك اصل قرار داده‏اى،و اگر تو استحقاق لطف و عنايت‏خدا را مى‏داشتى،در يك جا آن چيزى كه مى‏خواستى نمى‏شد تا تو بيدار شوى. موفقيتها عيب بزرگش اين است كه انسان را بيهوش مى‏كند،و شكستها حسن بزرگش اين است كه انسان را به هوش مى‏آورد.موفقيتها غالبا انسان را مغرور،غافل و از خود بى‏خبر مى‏كند،و بر عكس،شكستهاست كه انسان را بيشتر به فكر وادار مى‏كند و پرده غفلت را از جلوى چشم انسان بر مى‏دارد.

دوست داشتن‏هاى خدا بى‏منطق نيست

در آيات بعد مى‏خوانيم خيلى افراد هستند كه هر چه بيشتر موفقيت پيدا مى‏كنند بيشتر شاكر و ذاكر خدا مى‏شوند(و بايد هم چنين باشند)،يك ذره سبب غفلت آنها نمى‏شود،ولى بعضى از مردم بر عكس،كارشان به جايى مى‏رسد كه واقعا اين توهم برايشان پيدا مى‏شود كه آنچه در دنيا هست دليل بر تقرب ما نزد خداى متعال است و اينكه خدا ما را دوست دارد. ديده‏ايد بعضى اشخاص مى‏گويند اصلا خدا مرا دوست دارد.خيال كرده كه خدا يك كسى را[به گزاف دوست مى‏دارد]مثل اينكه انسانى گاهى به طور دلبخواهى كسى را دوست دارد و درباره او هر گونه تبعيض و بى‏عدالتى را نسبت به افراد ديگر روا مى‏دارد.خدا هيچ كسى را جز بر قانون خودش دوست نمى‏دارد.نه تنها خدا چنين است،شما انسانهاى حكيم را در نظر بگيريد،هر انسانى به هر اندازه كه از حكمت بيشتر برخوردار باشد دوست داشتنش افراد و اشياء را،از بى‏ضابطه بودن خارج مى‏شود و تحت ضابطه در مى‏آيد،و هر چه انسانها از حكمت دورتر باشند دوستيهايشان هم بى‏منطق‏تر است.

خداى متعال كه حكيم على الاطلاق است،محال است كه به طور بى‏منطق انسانى يا گروهى را دوست داشته باشد،همان ادعايى كه يهوديها مى‏كردند: لن تمسنا النار الا اياما معدودة (4) . منطقى‏ترين كارها كار خداست و منطقى‏ترين عنايتها عنايتهاى خداست و منطقى‏ترين دوست داشتن‏ها دوست داشتن‏هاى خداست.

ام لكم ايمان علينا بالغة الى يوم القيامة يا اينها بر عهده ما قسمهايى دارند،ما را قسم داده‏اند و ما قبول كرده‏ايم و ما درگير قسمى هستيم كه خورده‏ايم و نمى‏توانيم قسم خودمان را نقض كنيم،و اين قسم را هم تا روز قيامت امتداد دادند و مدتش يك سال و دو سال و پنج‏سال نيست،قسمى است كه براى يك مدت طولانى است كه تا قيامت بكشد و در قيامت تكليفش روشن شود،آيا چنين چيزى در كار بوده است؟ سلهم ايهم بذلك زعيم گويى قرآن به صورت استهزاء مى‏گويد از اينها بپرس آن قائد و رهبر اينها كه آمده با ما سوگندنامه امضا كرده است كيست؟يعنى اين خيالات و اوهام چيست كه اينها به همديگر مى‏بافند؟!

يا مطلب چيزى ديگرى است و آن اين است:اگر مساله،خدايى بود مطلب همين بود كه قرآن گفته است،كار خدا همين است،ولى غير خدا هم هست،يك دست اندركارهاى ديگرى در خلقت در مقابل خدا وجود دارد كه آنها هم مى‏توانند عليرغم خواسته و رضاى الهى كارهايى را انجام دهند.اينها همان معبودها و شركايى هستند كه اينان آنها را مى‏پرستند.پس ممكن است اينها اين خيالى كه پيدا كرده‏اند كه ما هر كارى كه بخواهيم مى‏كنيم،در قيامت هم وضع ما از شما بهتر است،اعتمادشان به آن شركاست،آنهايى كه اين افراد آنان را شريك خدا قرار داده‏اند. ام لهم شركاء يا براى اينها شركايى است(يعنى شريكهاى خدا كه اينها براى خود فرض كرده‏اند،چون آن شريكها كه واقعا شريك خدا نيستند،شريكهايى هستند كه اينها پيش خودشان فرض كرده‏اند)،يا به نفع اينها يك عده شركايى براى خدا در كار است. فلياتوا بشركائهم ان كانوا صادقين اگر راست مى‏گويند معرفى كنند. يوم يكشف عن ساق و يدعون الى السجود فلا يستطيعون شركاى خودشان را در آن روز حاضر كنند،آن روزى كه پرده‏ها برداشته مى‏شود.

يكشف عن ساق را چند جور تفسير كرده‏اند.روزى كه ساقهاى پاها كشف مى‏شود.اين جمله در زبان عربى-همين‏طور كه كشاف و ديگران گفته‏اند-كنايه است،يعنى روزى كه كار در نهايت درجه شدت پيدا مى‏كند.مثل آنچه ما مى‏گوييم‏«آن روزى كه پاچه‏ها را بايد بالا زد»كه وقتى انسان پاچه را بالا مى‏زند ساق پا معلوم است.آن روزى كه پاچه‏هاى پاها بايد بالا زده شود،كنايه از اين است:روزى كه هر كسى جز با نيروى عمل خودش كارى نمى‏تواند انجام دهد،روزى كه اين خيالات و اوهام بايد دور ريخته شود.

قيامت نتيجه ملكات انسان

و در آن روز مردم خوانده مى‏شوند به سجده كردن ولى اينها ديگر قدرت سجده كردن ندارند.مكرر گفته‏ايم آنچه در قيامت ظهور مى‏كند نتيجه ملكاتى است كه انسانها در دنيا كسب مى‏كنند،با اين تفاوت كه ملكاتى كه انسان در دنيا كسب مى‏كند اگر چه عمل به خلافش خيلى دشوار است ولى انسان تا در دنيا هست باز امكان اينكه بر خلاف ملكات خودش عمل كند برايش وجود دارد،چون دار،دار عمل است،دار قوه و استعداد است،دار فعليت محض نيست.به هر اندازه كه ملكات خوب انسان در اين دنيا فعليت پيدا كند امكان اينكه كار بد از انسان سر بزند ضعيفتر است ولى امر ناممكنى نيست.آن عادلترين عادلها هم امكان اينكه يك معصيت از او سر بزند هست.فقط مقام عصمت‏يك مقام بالاترى است كه ديگر روى آن نمى‏شود حرف زد و الا عادلترين عادلها هم امكان لغزش در آنها هست.

 

پى‏نوشتها:

1- قلم/35-45.

2- [چند جمله‏اى از ابتداى اين جلسه روى نوار ضبط نشده است.]

3- يس/47

4- بقره/80