آشنايى با قرآن جلد ۸

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۹ -


تفسير سوره تحريم (3)

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم و ماويهم جهنم و بئس المصير.ضرب الله مثلا للذين كفروا امرات نوح و امرات لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من الله شيئا و قيل ادخلا النار مع الداخلين.و ضرب الله مثلا للذين امنوا امرات فرعون اذ قالت رب ابن لى عندك بيتا فى الجنة و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظالمين.و مريم ابنت عمران التى احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا و صدقت بكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتين (1) .

در ميان آيات اين سوره،آياتى مربوط مى‏شد به اين داستان كه رازى ميان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و يكى از همسرهاى او مى‏گذرد و بعد او افشا مى‏كند،كه ديگر تكرار نمى‏كنيم. بعد فرمانى بود به همه اهل ايمان،كه هم خود و هم خاندان خود را از گناه نگاهدارى كنيد، يعنى تنها مسؤول خود نيستيد،كه مسؤول خاندانتان هم هستيد،البته در حد امكانات،نه اينكه بعد از آنكه وظيفه خود را انجام داديد باز آنها اگر خلاف كردند شما مسؤول هستيد. بعد از آن،آيه‏اى بود كه اهل ايمان را به توبه نصوح،توبه بسيار خالص و غير قابل بازگشت امر مى‏كرد.

آيه بعدى اين است: يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم .اين آيه در يك خصوصيت مختص به خود و منحصر به خود است،و آن اين است كه آيه‏اى است مربوط به جهاد با منافقين.آيات مربوط به جهاد،در غير اين آيه يا تحت عنوان كفار است و يا تحت عنوان مشركين و يا به نحوى تحت عنوان اهل كتاب است.اين گونه آيات در قرآن داريم:با مشركين بجنگ و جهاد كن،با كفار-كه يك معنى اعمى دارد و شايد غالبا در مورد همان مشركين به كار مى‏رود-جهاد كن.در مورد اهل كتاب هم آيه‏اى در سوره توبه هست.ولى در اين سوره آيه‏اى است كه حتى سبب سؤال مفسرين شده است كه مقصود چيست،چون چيزى است كه به ظاهر با سيره پيغمبر موافق نيست.آيه اين است:اى پيامبر با كفار بجنگ،و با منافقين هم، يعنى در اينجا مخاطب تنها كفار نيستند بلكه منافقين هم در اينجا ضميمه شده‏اند:با منافقين هم بجنگ.اين با اينكه نص آيه قرآن است،با سيره پيامبر جور در نمى‏آيد،يعنى پيغمبر اكرم با منافقين زمان خودشان هرگز نجنگيدند.آيه مى‏فرمايد:اى پيامبر با كفار و با منافقين بجنگ،در صورتى كه سيره پيغمبر اين نبوده است كه با منافقين بجنگند،پس چطور مى‏شود اين را توجيه كرد؟

بعضى از مفسرين در كلمه‏«جاهد»تصرف كردند،گفتند:«جاهد»يعنى كوشش كن براى خنثى كردن فعاليت اينها،مبارزه كن و مبارزه معنى اعمى دارد،مبارزه فكرى،مبارزه قلمى،مبارزه زبانى،همه اينها مبارزه است و پيغمبر در زمان خودش با منافقين نبرد به اصطلاح تبليغاتى، نبرد فكرى و نبرد روانى داشت،نبرد شمشيرى نداشت.پس به نظر اين گروه از مفسرين،جهاد در اينجا به معناى نبرد كردن است و يك معنى اعم مراد است.بعضى آمده‏اند مطلب را اينچنين گفته‏اند.

اما اين مطلبى است كه تا نوعى تصرف در ظاهر كلمه نشود نمى‏توان به آن قائل شد.در آيات ديگر قرآن هر جا جهاد آمده،درست است كه تنها به معناى مقاتله نيست،اعم است،اما شامل مقاتله هم مى‏شود،يعنى ما قبول مى‏كنيم كه جهاد در قرآن هر جا آمده،اختصاص به نبرد در ميدان جنگ ندارد،شامل مطلق مبارزه‏ها مى‏شود،اما فردى كه قطعا شامل مى‏شود همان نبرد در ميدان جنگ است و نمى‏شود گفت‏شامل اقسام ديگر مى‏شود و شامل اين قسم نمى‏شود.

جهاد با منافقين

پس مقصود چيست؟در حديثى ديدم اين مطلب به شكل عالى توضيح داده شده و اين يكى از ادله شيعه است و با آيات قبل هم تناسب دارد.دستور جهاد با منافقين در قرآن رسيده است كه همين آيه است،يعنى جهاد با منافقين را خود قرآن مجاز شمرده است.پيغمبر اگر در زمان خودش با منافقين جهاد نكرد،نه براى اين بود كه اساسا جهاد با منافق جايز نيست،بلكه به آن شكلى است كه پيغمبر در سيزده سال مكه با مشركين جهاد نكرد،يعنى شرايط و اوضاع در آن وقت به گونه‏اى نبود كه پيغمبر جهاد با كفار و مشركين را عملى كند.پس جهاد نكردن پيغمبر با مشركين در دوران مكه نه براى اين بود كه در آن وقت جايز نبود،بلكه شرايط اقتضا نمى‏كرد.جهاد،قانونى نيست كه در همه شرايط به طور يكسان اجرا شود.در يك جا پيغمبر با يكى از گروههاى مخالف مى‏جنگد،يك سال صلح مى‏كند،بعد كه آنها صلح را نقض مى‏كنند باز پيغمبر با آنها مى‏جنگد.يا مثلا امام حسن عليه السلام در شرايط زمان خودش صلح مى‏كند،امام حسين عليه السلام در شرايط زمان خودش مى‏جنگد.جهاد جايز است،ولى با توجه به همه شرايط و مصالح.اين آيه دلالت مى‏كند كه همچنانكه جهاد با كفار مشروع و جايز است،جهاد با منافقين هم مشروع و جايز است و بايد با آنان جهاد كرد.

جهاد با منافقين،اين دستورى كه در اسلام رسيد،همان جهادى است كه على عليه السلام كرد.چراغ سبزى كه براى على عليه السلام در جهاد با منافقين زمان خودش وجود دارد اين آيه است.جنگ جمل[به يك شكل]جهاد با منافق بود و جنگ صفين و جنگ نهروان به شكل ديگرى.آيه‏اى كه چنين جهادى را اجازه مى‏دهد اين آيه است.اين بود كه على عليه السلام مى‏فرمود پيغمبر با«تفسير»جهاد مى‏كرد و من با«تاويل‏»جهاد مى‏كنم.تفسير و تاويل يعنى ظاهر و باطن،بى‏پرده و با پرده.پيغمبر با كافرهايى جهاد مى‏كرد كه پرده‏اى روى كفرشان نبود،من با كافرهايى جهاد مى‏كنم كه پرده نازكى از اسلام روى خودشان انداخته‏اند ولى باطنشان همان باطن است،چون منافق يعنى‏«باطن كافر و ظاهر مسلمان‏».جهادى كه على عليه السلام در جنگ جمل با اصحاب جمل كرد،يا جهادى كه در صفين با معاويه و اصحاب معاويه كرد،همين بود. در باطن ميان معاويه و ابو سفيان فرقى نبود.معاويه همان ابو سفيان بود و ابو سفيان همان معاويه،ولى دو شعار مختلف و متناقض داشتند كه قهرا مقتضيات و شرايط زمان اقتضا مى‏كرد كه شعارهاى مختلف داشته باشند.ابو سفيان در صدر اسلام است و هنوز اميدوار است كه بتواند اسلام را در نطفه خفه كند و لذا صريح به روى اسلام شمشير مى‏كشد.شعارش چيست؟نفى‏«لا اله الا الله‏»و نفى‏«محمد رسول الله‏»تحت عنوان‏«اعل هبل‏»زنده باد بت هبل.ولى اين مبارزه با اسلام با شكست مواجه مى‏شود و سخت با شكست مواجه مى‏شود.ابو سفيانها از ميدان بيرون مى‏روند بدون اينكه در ماهيت آنها تغييرى پيدا شده باشد،يعنى خود را در زير ستار و پرده اسلام مخفى مى‏كنند در حالى كه مقاصد همان مقاصد است.آن وقت معاويه‏اى مى‏آيد خليفه مى‏شود،شعارها از شعارهاى مسلمانها خيلى داغتر،يعنى صداى اذان آنها از صداى اذان اينها بلندتر،صف نماز جماعت آنها از صف نماز جماعت اينها طولانى‏تر،تظاهر به اسلام و تظاهر به اين دلسوزيها از دلسوزيهاى مؤمنين واقعى خيلى بيشتر،ولى ماهيت همان ماهيت است.كفر،لباسى از همان اسلام پوشيده و به جنگ اسلام آمده است.معنى نفاق همين است.

مبارزه با نفاق مشكلتر از مبارزه با كفر

اين مبارزه خيلى مشكلتر است از آن جايى كه كفر لباس خودش را پوشيده باشد.وقتى كفر لباس اسلام را مى‏پوشد قهرا از نيروى اسلام استفاده مى‏كند،زيرا مردم هميشه هر چيزى را به لباسش مى‏شناسند.كيست كه حقيقت را در هر لباسى و باطل را در هر لباسى بشناسد؟ اين است كه كار على عليه السلام در مبارزاتش صد درجه از كار پيغمبر مشكلتر است،چون على مى‏خواهد با كفرى مبارزه كند كه لباس اسلام به تن كرده است و پيغمبر با كفرى مبارزه مى‏كند كه لباس كفر به تن كرده است،على با كفرى مبارزه مى‏كند در زير شعارهاى ايمان و اسلام،و پيغمبر با كفرى مبارزه مى‏كند در زير شعارهاى كفر.اين است كه كار خيلى مشكلتر و دشوارتر است.

بنابراين على كه مبارزه مى‏كرد همان مبارزه‏اى بود كه پيغمبر مى‏كرد. يا ايها النبى اختصاص به پيغمبر و زمان خود پيغمبر كه ندارد.پيغمبر كه رحلت فرمود دستورهاى قرآن منسوخ نشد.اينجا اگر مخاطب پيغمبر است،به اعتبار اين است كه پيغمبر ولى امر مسلمين است، فردا كه ولى امر مسلمين شخص ديگر است،همين دستورى كه خطاب به پيغمبر است او بايد اجرا كند.اگر قرآن هميشه مى‏گفت: جاهد الكفار ،براى آن كسى كه بعد از پيغمبر مى‏آيد مجوزى براى جهاد با منافقين نبود،چون منافقين كافر شمرده نمى‏شوند و به ظاهر مسلمان هستند.ولى وقتى كه مى‏فرمايد: جاهد الكفار و المنافقين ،مشكل براى هميشه حل مى‏شود.

و اغلظ عليهم و بر آنها سخت بگير،با آنها مدارا نكن،كه خطر اينها خطر عظيم است.اين موضوع،هم در مورد كفار است و هم در مورد منافقين.

افرادى كه امر بر آنها مشتبه شده است

بعد مى‏فرمايد: و ماويهم جهنم و بئس المصير جايگاهشان جهنم است،و جهنم بد گرديدن گاهى است.اشاره به يك نكته علاوه‏اى است و نكته اين است:گاهى دو گروه مسلمان ممكن است در اثر سوء تفاهم رو در روى يكديگر قرار بگيرند و با يكديگر بجنگند.اگر گناهى هست مربوط به يك عده از افراد معين مثل سران است.اينها روى اعتقاد اسلامى با آنها مى‏جنگند و آنها هم روى اعتقاد اسلامى با اينها مى‏جنگند.لازم نيست امر بر هر دو طرف مشتبه شده باشد،بر يك طرف امر مشتبه شده است و از اشتباه هم نمى‏شود او را بيرون آورد.ولى آن طرفى كه آگاه است چه بايد بكند؟آيا آن طرف آگاه بايد بگويد اينها اشتباه كرده‏اند و تقصيرى ندارند پس بايد آنها را آزاد بگذاريم؟!به تعبير امير المؤمنين عليه السلام آن وقت مثل سگ هار مى‏شوند.سگ هار را آزاد بگذارى اين را مى‏گيرد هار مى‏كند،آن را مى‏گيرد هار مى‏كند.اينجا مساله اينكه او مقصر است‏يا مقصر نيست مطرح نيست،مساله مصلحت مسلمين مطرح است.اگر به صورت سگ هار در آمده است و لو اينكه منشاش اشتباهكارى است كلك او را هم بايد كند و لو در آن دنيا خدا او را معذب نكند.

درباره بسيارى از خوارج كه على عليه السلام با آنها جنگيد اين حرف را مى‏شود زد.امير المؤمنين تصريح كرد كه اينها جستجوگر حق بودند ولى به اشتباه افتادند.فرمود:فرق اينها با اصحاب معاويه اين است كه اصحاب معاويه از اول جستجوگر باطل بودند و به باطلشان رسيدند ولى اينها جستجوگر حق بودند و به حق نرسيدند.«فليس من طلب الحق فاخطاه كمن طلب الباطل فادركه‏» (1) .ولى حال كه اين طور شده است تبديل شده به يك مار«افسون برندار»،جاهلهايى كه روى عقيده كار مى‏كنند و در اشتباه هستند،اينها به صورت مارهاى افسون بر ندارى در مى‏آيند كه اهل دنيا اگر جمع شوند نمى‏توانند آنها را منصرف كنند.هر چه مى‏گويى اين راهى كه تو مى‏روى خطاست،غلط است،بر ضرر اسلام است،چون واقعا از روى عقيده كار مى‏كند مى‏گويد«ليس الا»كه مطلب همين است و همين.اگر آزادش كنيد صد نفر ديگر را هم مثل خودش مى‏كند.

امير المؤمنين عليه السلام چنين تعبير مى‏كند:اينها مانند حيوانى هستند كه در آن كلب باشد،(كلب يعنى هارى)،به صورت يك سگ هار در مى‏آيد،يك سگ زنجيرى و سگى نيست كه در يك جا خوابيده باشد.مى‏گويند ميكربى در لعاب دهان سگ هار هست كه هر كسى را كه بگيرد اگر آن ميكرب وارد خون او بشود،همان بيمارى هارى عارض او مى‏شود.خيلى تشبيه عجيبى است.اگر سگ هار را بخواهند آزاد بگذارند صد تا انسان را هار مى‏كند.چاره‏اى نيست جز اينكه آن را از بين ببرند.ولى همين آدم كه مثل سگ هار شده و كشته مى‏شود ممكن است مجازات خودش را در دنيا ببيند اما در آخرت خداوند او را ببخشد،چون عملش روى اشتباهكارى بوده است.

قرآن در اينجا مى‏فرمايد كفار و منافقين بايد در دنيا مجازات ببينند،مجازاتشان همين جهاد است و بايد بر آنها سختگيرى كرد ولى اينها گروهى نيستند كه در آخرت معذور باشند،در آخرت هم جهنمشان را مستقلا بايد ببينند.پس قسمت اخير اشاره است به اينكه ممكن است گروهى باشند كه جهاد با آنها لازم و واجب باشد اما در آخرت جهنمى هم نباشند،مثل خوارج،ولى اينها گروهى هستند كه در دنيا بايد با اينها جهاد كرد و در آخرت هم جهنم مى‏روند،در دنيا بايد با معاويه جنگيد و در آخرت هم بايد به جهنم برود.

مثل قرآن به همسران نوح و لوط عليهما السلام

ضرب الله مثلا للذين كفروا امرات نوح و امرات لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين . قرآن در آخر اين سوره دو مثل ذكر مى‏كند كه خيلى معنى دارد و خيلى آموزنده است.در آغاز اين سوره عرض كردم كه ابتدا به نظر نمى‏رسد كه سوره تحريم يكى از سوره‏هايى باشد كه صد در صد به نفع شيعه و عليه معتقدات اهل تسنن باشد و كمتر به اين سوره استدلال مى‏كنند،در صورتى كه اين سوره در اين جهت عجيب سوره‏اى است.

در اول سوره خوانديم: و اذ اسر النبى الى بعض ازواجه حديثا .داستان از اينجا شروع شد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه به بعضى از همسران خود رازى را گفت و او افشا كرد.بعد يكمرتبه در آيه پنجم به جاى يك نفر،از دو نفر سخن به ميان مى‏آورد: ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما اگر توبه كنيد،بايد هم توبه كنيد كه دلهاى شما منحرف شده است.گفتيم نمى‏فرمايد اگر توبه كنيد خدا توبه را قبول مى‏كند،البته اگر توبه كنند خدا توبه را قبول مى‏كند ولى اگر بفرمايد چنانچه توبه كنيد خدا قبول مى‏كند،لسان لسان مهر و محبت است.وقتى مى‏فرمايد اگر توبه كنيد بايد هم توبه كنيد كه خيلى كارتان خراب است،لسان لسان خشونت است.

پس خود آيات نشان مى‏دهد و تاريخ هم نشان مى‏دهد كه دو نفر از همسران پيغمبر بودند كه پيغمبر اكرم را آزار دادند،آزارى كه گناهى بزرگ شمرده مى‏شود،در حدى كه خداوند دعوت به توبه مى‏كند. گفتيم از نظر تاريخ و حديث،شيعه و سنى اتفاق نظر دارند كه اين داستان مربوط به عايشه و حفصه است و در اين بحثى نيست.سوره كه مى‏خواهد تمام شود، قرآن فقط دو مثل ذكر مى‏كند و ديگر حرفى نمى‏زند: ضرب الله مثلا للذين كفروا خدا مثلى براى كافران مى‏آورد،يا مثلى در مورد كافران مى‏آورد(كلمه‏«كفر»را هم به كار برده است).چه كسى را مثل مى‏آورد؟دو زن را مثل مى‏آورد.آيا ذكر دو زن در اول سوره،با دو زن در آخر سوره، حساب نشده است؟خدا از دو زن در اول سوره انتقاد مى‏كند و در آخر سوره مثل مى‏آورد از دو زن ناصالح كه همسر دو مرد صالح بودند.آيا اين بازگشت به اول سوره نيست كه تعجب نكنيد اگر پيامبر،بنده صالح خدا،دو همسر ناصالح داشته باشد.آيا اين نمى‏تواند اشاره به آن باشد؟اگر نگوييم صريح است قطعا اشاره است.

خدا در مورد كافران(يا براى مردمان كافر)مثلى ذكر مى‏كند،يكى زن نوح و ديگر زن لوط كه هر دو تحت‏حباله دو بنده صالح ما بودند.از آن پيامبران به عنوان دو بنده صالح ياد مى‏كند. «بنده صالح‏»به نظر ما كوچك مى‏آيد.اگر مى‏فرمود دو پيغمبر،اينقدر ارزش نداشت كه فرمود دو بنده صالح،چون پيامبرى منصب است و«عبدين صالحين‏»نشانه بندگى است و پيغمبران بيشتر دوست دارند كه آنها را عبد بنامند تا رسول،بنده‏اى كه خدا عبوديت او را اعتراف مى‏كند.

«فخانتاهما»اين دو زن به شوهران خويش خيانت ورزيدند.البته اينجا مقصود از خيانت-العياذ بالله-فحشا نيست،اين امر مسلم است.به طور كلى خيانت را در مورد عهد و امانت مى‏گويند. اگر فحشا را هم مى‏گوييم خيانت چون بر خلاف پيمان ازدواج است،ولى پيمانى كه ميان همسران بسته مى‏شود منحصر به پيمان ازدواج نيست.زن و شوهرى با يكديگر قرار مى‏گذارند،يكى سرى به ديگرى مى‏گويد و بعد مى‏گويد اين را فاش نكن ولى او فاش مى‏كند، اين مى‏شود خيانت.اينها به همسران خود خيانت ورزيدند،يعنى بر خلاف پيمانى كه با همسران خود بستند رفتار كردند. فلم يغنيا عنهما من الله شيئا با اينكه اينها به شرف همسرى دو مرد بزرگ نائل آمده بودند،از اين شرف همسرى كارى ساخته نبود و به آنها گفته شد:شما هم جزء داخل شوندگان آتش بفرماييد در آتش جهنم!

 

پى‏نوشتها:

1- تحريم 9-12

2- نهج البلاغه / خطبه 60