آشنايى با قرآن جلد ۸

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۲ -


دو تعهد از ناحيه بنده و خدا

در واقع در كلمه‏«توكل‏»عهده‏دار شدن بنده هم هست،يعنى دو عهده‏دارى و دو تعهد است، يك عهده‏دار شدن از طرف بنده،كه كلمه‏«توكل‏»از اين جهت است،و يك عهده‏دار شدن از طرف خدا:تو عهده‏دار وظيفه خودت و طاعت‏خدا باشد،در سرنوشت اعتمادت بر خدا باشد. در«على الله‏»كلمه‏«معتمدا»تضمين شده است.تو در هر كارى توجهت به وظيفه خودت باشد، ولى انسان كه نمى‏تواند نگران سرنوشت‏خودش نباشد،در آن جهت تكيه‏ات بر خدا باشد. «توكل معتمدا على الله‏»عهده‏دار كار خود و وظيفه خودت باش،در حالى كه تكيه‏ات به خدا باشد،در سرنوشت تكيه‏ات به خودت نباشد،به خدا باشد.تو اگر وظيفه خودت را خوب انجام بدهى،مطمئن باش سرنوشتت به دست او خوب خواهد شد و از بين نخواهد رفت.

از اينجا معلوم مى‏شود كه توكل به معناى يك كار يك طرفه،يعنى من هيچ تعهدى را نپذيرم، فقط سرنوشتم را به خدا بسپارم،بعد هم بروم بخوابم،[مردود است،]پس تكليف وظيفه چه مى‏شود؟خدا آن وقت متعهد سرنوشت انسان مى‏شود كه انسان متعهد وظايف خودش بشود. تو راه خدا را پيش بگير و در هر كارى ببين وظيفه چيست،به تكليف خودت عمل كن،آن وقت ببين خدا چگونه سرنوشت تو را خوب مى‏سازد.

پس در مفهوم توكل دو چيز خوابيده است:از طرف بنده قبول كردن وظايف الهى كه به او واگذار شده است،از طرف خدا قبول كردن سرنوشت‏خوب كه بنده به او واگذار كرده است. خدا تكليف به تو واگذار كرده است،تو آن را بپذير،تو سرنوشتت را به خدا بسپار،خدا آن را مى‏پذيرد.

و من يتوكل على الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شى‏ء قدرا. اين جمله وسط همين آيات طلاق بود،وسط آيه‏اى كه فرمود زنها را كه طلاق مى‏دهيد،در مدت عده بايد در همان خانه خودشان با همان وضع زندگى سابقشان بمانند و شما هم بر آنها انفاق كنيد و از آنها پذيرايى كنيد،ولى حق رجوع داريد،تا پايان كار مى‏رسد،يعنى نزديك است كه عده تمام بشود،حق رجوع شما باقى است،اما شما اگر خواستيد رجوع كنيد به نيكى و خوبى رجوع كنيد،و اگر خواستيد رها كنيد،به نيكى رها كنيد.عرض كرديم مقصود از«به خوبى رجوع كنيد»اين است كه يك وقت با سوء نيت رجوع نكنيد كه بگوييد:الآن دارد مدتش تمام مى‏شود،وقتى مدتش تمام مى‏شود مى‏رود شوهر مى‏كند،پس من رجوع مى‏كنم براى اينكه مانع شوهر كردنش بشوم،وقتى كه رجوع كردى باز همان آش و همان كاسه،نه،رجوعى كه از سر حسن نيت و به قصد يك زندگى واقعى باشد،و اگر نخواستيد رجوع كنيد به خوبى از آنها جدا بشويد،كه به خوبى جدا شدن همان است كه در آيات ديگر نامش را«تمتيع‏»گذاشته‏اند، يعنى نه تنها حقوق او را به وى بدهيد،در حد امكان خودتان زائد بر حقوق زن مطلقه هم يك چيزى از تمكن مالى بدرقه و همراهش كنيد كه سرشار از تمكن مالى از شما جدا بشود.بعد مساله شهادت عدلين را مطرح فرمود،و بعد موعظه‏اى كه ذلكم يوعظ به من كان يؤمن بالله . بعد هم مساله تقوا و توكل،كه در اين جور مسائل تا انسان تقواى الهى نداشته باشد و تا به خدا توكل نداشته باشد اين وظايف را عمل نمى‏كند.پس اينها كه در خلال اين آيات آمده است براى اين است كه زندگى خانوادگى هم-و بلكه بيشتر-نياز به تقوا و توكل دارد.البته آيات تقوا و توكل اختصاص به زندگى خانوادگى ندارد،ولى اينكه در خلال آمده است براى اين است كه در اين مسائل هم تقوا و توكل لازم است.

مدت عده

و اللائى يئسن من المحيض من نسائكم ان ارتبتم فعدتهن ثلاثة اشهر و اللائى لم يحضن .در آيات ديگر كه در سوره بقره آمده است راجع به مدت عده كه عده زن چقدر است،مشخص شده است كه و المطلقات يتربصن بانفسهن ثلاثة قروء زنهاى مطلقه سه‏«قرء»-كه درباره سه قرء بعضى گفته‏اند سه‏«طهر»يا سه عادت-تربص مى‏كنند،يعنى بايد سه عادت بعد از طلاق براى اينها پيدا بشود تا عده‏شان تمام شود.ممكن است زنى باشد كه از سن حيض گذشته باشد،اصطلاحا به او«يائسه‏»مى‏گويند.ممكن است زنى باشد كه از سن حيض نگذشته است ولى حائض نمى‏شود.اين هم باز دو جور است،گاهى محل شك است،معلوم نيست كه لت‏حائض نشدنش سن است‏يا يك بيمارى،و گاهى محل شك نيست.زنهايى كه حائض نمى‏شوند ولى قطعا در سن حائض شدن هستند،آنها تكليفشان اين است كه به جاى سه عادت سه ماه عده نگه دارند.زنهايى كه حائض نمى‏شوند ولى مورد شك است(در قديم بالخصوص كه شناسنامه نبوده و سن و سالها مشخص نبوده است،گاهى زنى احساس مى‏كرد كه عادت نمى‏شود،ولى نمى‏دانست كه آيا به سن ياس رسيده است‏يا به علت‏يك بيمارى است، كه اينها را معمولا مى‏گويند:«مسترابه‏»يعنى محل شك)درباره اينها هم قرآن مى‏فرمايد سه ماه عده نگه دارند: و اللائى يئسن من المحيض من نسائكم ان ارتبتم فعدتهن ثلاثة اشهر زنانى كه از حيض شدن مايوس‏اند ولى شما شك داريد كه علت‏حيض نشدن سن است‏يا علت ديگرى دارد،عده اينها سه ماه است،و همچنين زنانى كه به علت بيمارى اصلا حائض نمى‏شوند.

زنان حامله تكليفشان چيست؟ و اولات الاحمال اجلهن ان يضعن حملهن .كلمه‏«اولى‏»به معنى دارنده و صاحب است.«اولوا الامر»يعنى دارندگان امر،واليان امر.«اولات الاحمال‏»-كه مؤنث است-يعنى دارندگان حمل.ترجمه فارسى‏اش همين كلمه‏«باردار»است.حمل يعنى بار. در اصطلاح عربى و در اصطلاح فارسى هر دو(شايد در بعضى زبانهاى ديگر هم اين جور باشد) شايع اين است كه به بچه‏اى كه در رحم مادر است‏«بار»مى‏گويند،و لهذا ما هم در زبان فارسى زن حامله را«بار دار»مى‏گوييم،و در عربى‏«حامل‏»مى‏گويند،«حامله‏»نمى‏گويند چون اين امر اختصاص به زنها دارد.مثل حائض است كه ديگر حائضه نمى‏گويند،چون مرد حائض نداريم كه بگوييم زن حائضه،براى اينكه معلوم بشود كه زن است‏يا مرد. اولات الاحمال همان معناى حامل را دارد:صاحبان بار،دارندگان بار،يعنى زنهاى حامل.تكليف عده اينها چيست؟زن معمولا در مدت حمل عادت نمى‏شود،استثنائى است كه بعضى از زنها عادت بشوند.آيا اينها هم سه ماه عده نگه دارند؟نه،صاحبان حمل عده طلاقشان وضع حمل است.اگر ما فرض كنيم كه يك روز هم به حملش مانده است،اگر زن طلاق داده بشود،با صرف وضع حمل عده‏اش منقضى مى‏شود،و حتى اگر يك لحظه باقى مانده باشد.و اگر ابتداى حملش باشد و تا وقتى كه بخواهد وضع حمل كند نه ماه مانده باشد عده‏اش اين نه ماه است.

عده‏هايى كه در اينجا ذكر مى‏كنيم عده طلاق است.ما يك عده وفات هم داريم كه اگر مرد بميرد زن بايد عده نگه دارد.عده وفات چهار ماه و ده روز است اربعة اشهر و عشرا كه نص آيه قرآن است.چون عده وفات چهار ماه و ده روز است،گاهى اشتباه مى‏شود،بعضى خيال مى‏كنند عده طلاق هم در جايى كه سه عادت نيست‏سه ماه و ده روز است،مى‏گويند عده اين زن سه ماه و ده روز است،خير،ما سه ماه و ده روز نداريم،چهار ماه و ده روز داريم.در عده وفات، سه ماه داريم در عده بعضى از زنها،و سه عادت داريم در عده بعضى ديگر از زنها.عده وفات اختصاص ندارد،همه زنها،حتى زنى كه يائسه واقعى است‏يعنى سنش از سن عادت شدن و بچه آوردن گذشته است بايد عده نگه دارد،در صورتى كه در طلاق اگر زن به سن يائسگى برسد اصلا عده ندارد.

حال مساله‏اى پيش مى‏آيد كه اگر زنى شوهرش مرد و زن حامله بود،عده زن چقدر است؟آيا چهار ماه و ده روز است‏يا وضع حمل است؟به حسب فقه شيعه-كه از مسلمات فقه شيعه است و از همان اول حضرت امير عليه السلام اين مطلب را توضيح دادند-زنى كه حامل باشد و شوهرش بميرد،عده‏اش‏«ابعد الاجلين‏»است،يعنى دورترين مدتها،يعنى از اين چهار ماه و ده روز و مدت حمل،هر كدام دورتر باشد عده‏اش همان است.اگر زن تازه حامله شده است و شوهرش مرد،نه ماه بعد مى‏خواهد بزايد،مدتش آن نه ماه است.اگر زن وضع حملش قريب است،مثلا يك روز ديگر خواهد زاييد،بايد عده چهار ماه و ده روز را نگه دارد.

اينجا امر تقوا را تكرار مى‏فرمايد.تكرار اينها براى اين است-از آيه بعد هم استنباط خواهيم كرد-كه قرآن مى‏خواهد اهميت فوق العاده رعايت‏حدود خانوادگى را ذكر كند،چون تقوا خود نگهدارى و رعايت‏حدود الهى است كه در ابتداى سوره هم فرمود: و تلك حدود الله و من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه اينها حدود الهى است،هر كه از اين حدود تجاوز كند به خود ستم كرده است.تقوا هم خود نگهدارى يعنى تجاوز نكردن از حدود و مقررات الهى است.اينكه تقوا و حفظ حدود الهى تكرار مى‏شود،اشعار به اين است كه مسائل خانوادگى فوق العاده اهميت دارد،و قبلا عرض كرديم كه در كمتر مساله‏اى قرآن به اندازه مسائل خانوادگى به جزئيات مساله پرداخته است،و اين نهايت درجه[اهميت]مسائل مربوط به حدود خانوادگى را نشان مى‏دهد.

تقوا و آسان شدن كارها

و من يتق الله يجعل له من امره يسرا هر كسى كه تقواى الهى را پيشه كند خدا براى او در كارش سهولت و آسانى قرار مى‏دهد.اين جمله و جمله و من يتق الله يجعل له مخرجا نزديك به يكديگر است.باز انسان،با بصيرت ناقص خودش خيال مى‏كند تقوا براى انسان اشكال ايجاد مى‏كند،كار او را سخت و مشكل مى‏كند.قرآن مى‏گويد:عكس قضيه است،كار را آسان مى‏كند.شما تقواى الهى را پيشه كنيد،بعد ببينيد چگونه كارهاى سخت براى شما آسان مى‏شود.همين طور كه براى متقى بن بست وجود ندارد،براى متقى كار سخت و مشكل وجود ندارد. ذلك امر الله انزله اليكم باز تاكيد مطلب است.آن(يعنى اين دستورهايى كه به شما مى‏دهيم)فرمان خداست.معلوم است كه[چون]قرآن مى‏گويد،فرمان خداست،ولى اين، تاكيد و تذكر ثانوى مطلب است:شوخى نيست،فرمان خداست كه به سوى شما فرود آمده است.دوباره تكرار مى‏شود: و من يتق الله يكفر عنه سيئاته و يعظم له اجرا (اين دفعه عطف به ما سبق مى‏كند)اگر تقواى الهى را پيشه كنيد،تقوا آن بى‏تقواييها و گناهان گذشته شما را محو مى‏كند.تقوا نه تنها نگهدارى است،شستشو هم هست.تقوا شستشوى گذشته هم هست، پس تقوا پيشه كنيد تا آلودگيهاى گذشته شما شستشو بشود و از بين برود.هر كسى كه تقواى الهى را پيشه كند خداوند از ناحيه او گناهان او را جبران مى‏كند،اين تقواى فعلى كفاره آلودگيهاى گذشته مى‏شود و يعظم له اجرا اجر را-يا اجرى را-براى او عظيم مى‏كند،خداى متعال اجر عظيم به او مى‏دهد.پاداشهاى گذشته كه در مورد تقوا بود،به زندگى اين دنيا مربوط مى‏شد(البته زندگى اين دنيا مقدمه زندگى آخرت است،به همديگر مربوط است): و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب،و من يتق الله يجعل له من امره يسرا .اينجا بيشتر جنبه اخروى دارد:كسى كه تقواى الهى داشته باشد،گناهانش شستشو مى‏شود،وارد به پروردگار مى‏شود در حالى كه از گناهان گذشته پاك شده است.هر كسى كه تقواى الهى داشته باشد خداوند اجر او را(كه قدر مسلم اجر اخروى است،شايد اجر دنيوى را هم شامل شود)عظيم مى‏گرداند.

نحوه زندگى زن در مدت عده و فلسفه آن

عرض كرديم اين تقواها را در لابلاى مسائل مربوط به طلاق و روابط زوجيت بيان مى‏كند،دو مرتبه سراغ همان مطلب مى‏رود:

اسكنوهن من حيث‏سكنتم من وجدكم و لا تضاروهن لتضيقوا عليهن و ان كن اولات حمل فانفقوا عليهن حتى يضعن حملهن فان ارضعن لكم فاتوهن اجورهن و اتمروا بينكم بمعروف و ان تعاسرتم فسترضع له اخرى .

در آيه پيش كه فرمود: لا تخرجوهن من بيوتهن گفتيم خود اين كلمه اشعار دارد كه زن در مدت عده كه مرد متعهد و عهده‏دار سكنا و نفقه و همه چيز اوست[بايد مانند گذشته زندگى كند.]وقتى قرآن مى‏فرمايد:اينها را از خانه خودشان بيرون نكنيد،مقصود اين است كه اين خانه مال اوست،همان طور كه قبل از طلاق در اين خانه بوده است،به همان وضع و به همان حال باقى بماند،و در اين جهت دو نكته مورد نظر است.يكى اينكه مرد نگويد ما حداقل وظيفه را انجام مى‏دهيم،ما مدت حدود سه ماهى كه اين زن بايد اينجا باشد وظيفه داريم جايى به او بدهيم،مى‏رويم در گوشه‏اى از همين منزل يك اتاقى به او مى‏دهيم مى‏گوييم همين جا باش،بعد هم يك غذاى بخور و نميرى به او مى‏دهيم،لباس هم به قدر احتياج به او مى‏دهيم،مثل يك آدم بيگانه.قرآن مى‏گويد:در مدت عده در همان حد كه قبلا زندگى مى‏كرده است زندگى مى‏كند.اين از يك جهت احترامى است به آن زن كه تحقير نشود.يك جنبه ديگر قضيه اين است كه اساسا اين عده و سكناى در زمان عده در همان جاى اولى،براى اين است كه وسيله‏اى باشد براى آشتى،چون گفتيم طلاق‏«ابغض الحلال‏»است،قرآن مى‏خواهد حتى الامكان مفارقت‏حاصل نشود،و يكى از امكاناتى كه اسلام براى بازگشت به وجود مى‏آورد،همين وضع سكونت زن در مدت عده در خانه است.و عجيب اين است كه با اينكه زن در مدتى كه مطلقه است همسر نيست،گو اينكه بعضى از احكام زوجيت باقى است، ولى مخصوصا در روايات دارد(در تفسير الميزان مخصوصا اين حديث را نقل كرده است)كه زن مى‏تواند در اين مدت خودش را بيارايد،براى اينكه بار ديگر در دل اين مرد نفوذ پيدا كند و قضيه به حالت اول باز گردد.اين يگانه جايى است كه به زن در حالى كه رسما همسر نيست اجازه خودنمايى و خود آرايى نسبت به مرد نيمه بيگانه داده شده است.

حال با اينكه اين مطلب به اشاره از كلمه لا تخرجوهن من بيوتهن فهميده مى‏شد،ولى قرآن به واسطه كمال اهميتى كه مى‏دهد تصريح مى‏كند: اسكنوهن من حيث‏سكنتم آنها را همان جا سكنا بدهيد كه در زمان زوجيت داده بوديد،نه اينكه تحقيرشان كنيد،يك جاى پايين‏تر و پست‏تر به آنها بدهيد.در حدود وجد و وجدانتان(وجدان يعنى دريافت)يعنى در حدود قدرت و تمكنتان به آنها جا بدهيد،همان جا كه در حد قدرت خودتان جا داده بوديد.اين كلمه‏«در حد قدرتتان‏»اينجا اضافه شده چون ممكن است‏يك مردى باشد كه در همان زمانى هم كه شوهر واقعى بود متناسب با قدرت و تمكنش از اين زن پذيرايى نمى‏كرد.كلمه من وجدكم آمده است،كانه دو مقياس بايد در كار باشد و هر يك كه بالاتر است[عمل شود:]آنجا كه سكنا مى‏داديد،و در حدود قدرت خودتان،يعنى نه كمتر از شان و قدرت خودتان،نه اينكه شما كه يك آدم قدرتمندى هستيد بگوييد من در اين مساله خودم را مثل فلان آدم فقير در نظر مى‏گيرم.

حيله شرعى

و لا تضاروهن لتضيقوا عليهن با آنها مضاره نكنيد.مضاره يعنى آنها را تحت فشار زيان قرار ندهيد كه كار برايشان تنگ بشود كه بعد خودشان از اينجا بيرون بروند.گاهى مؤمنين دست به حيله شرعى‏شان خوب است.مثلى هميشه ما طلبه‏ها ذكر مى‏كرديم،مى‏گفتند:يك طلبه‏اى،گربه‏اى خيلى مزاحمش بود،هميشه اين گربه مى‏آمد گوشتهايش را مى‏برد.آخر يك روز به اين گربه گفت:اى حيوان آخرش به وجه شرعى حلالت‏خواهم كرد.به وجه شرعى اين شد كه اين گربه را در يك جوالى كرد و رفت در صحرا،با خودش نان هم نبرد،دو روز ماند، گرسنه‏اش شد،ديگر نمى‏توانست برگردد.واقعا آن وقت اكل ميته در مخمصه برايش مصداق پيدا مى‏كرد.گربه را كشت و به وجه شرعى حلالش كرد.گاهى مؤمنين كه دست به حيله شرعى‏شان خيلى خوب است،مى‏گويند بسيار خوب،خدا به ما تكليف كرده كه خانه و سكنا بدهيد،اين غذا،اين آب،اين هم خانه خيلى خوب.اما يك موجباتى فراهم مى‏كند كه خود آن زن از اينجا فرار كند.فرض كنيد كه مادرش با او خيلى بد بوده و مى‏داند كه اگر اتاق كنارى را به مادرش بدهد مادرش آنچنان او را اذيت مى‏كند كه بعد از يك هفته خودش فرار مى‏كند و از اينجا مى‏رود.موجباتى فراهم مى‏كند كه خودش نماند.

اين مسائل دليل اهميت دادن قرآن است كه جزئيات را مطرح كرده است.اينكه مى‏گويند قرآن در مسائل مربوط به حقوق واقعى زن نهايت دقت را به كار برده است اينهاست. و لا تضاروهن لتضيقوا عليهن به آنها زيان وارد نكنيد(يا موجبات زيان و ناراحتى آنها را فراهم نكنيد)تا به اين وسيله بر آن تضييق كنيد،كار را بر آنها سخت بگيريد كه خودشان فرار كنند. خلاصه حيله شرعى به كار نبريد.

وضعيت زن حامل

و ان كن اولات حمل فانفقوا عليهن حتى يضعن حملهن اگر اينها باردار باشند،انفاق بر اينها را تا پايان باردارى ادامه بدهيد.ممكن است اينجا گفته شود كه شايد اين جمله تاكيد يا اضافه است،براى اينكه وقتى درباره زن مطلقه در مدت عده گفتيم: لا تخرجوهن من بيوتهن و فانفقوا عليهن شامل اينجا هم مى‏شود.ولى نه،اين معنايى است كه به اصطلاح‏«عموم و خصوص من وجه‏»است،موردى را در بر مى‏گيرد كه آن در بر نمى‏گرفت.مساله‏اى در فقه مطرح است و آن مساله اين است كه آيا همه زنهاى مطلقه بايد تا پايان عده در خانه بمانند و حق نفقه دارند يا فقط زنهايى كه طلاقشان طلاق رجعى است.عرض كرديم كه فلسفه اينكه زن در اين مدت در خانه باشد و مرد هم بر او انفاق كند اين است كه امكانى براى آشتى كردن در كار باشد.اما اگر امكان آشتى كردن در كار نبود،ديگر اين فلسفه وجود ندارد،مثل طلاق سوم،چون اگر مرد زن را سه طلاق بدهد،ديگر در طلاق سوم حق رجوع ندارد،حتى بعد از انقضاى عده هم حق ازدواج كردن با او را ندارد مگر اينكه با محلل مجازات بشود،يعنى يك مرد ديگر با اين زن ازدواج كند،او هم به عقد دائم ازدواج كند،و بعد از ازدواج هم حتما با او آميزش كند،و الا صيغه عقد خواندن و طلاق دادن كافى نيست،بعد اگر به ميل خودش طلاق داد آنوقت‏شوهر اول حق دارد او را بگيرد.پس در طلاق سوم حق رجوع ندارد.بنابراين مساله اينكه آن وقت زن در آن خانه بماند و انفاق بشود[منتفى است و]آن فلسفه از بين مى‏رود.اين است كه مى‏گويند:در طلاق سوم ديگر اين حقوق ساقط مى‏شود.حال اگر اين طلاق سوم،طلاق سومى بود كه زن در آن وقت‏حامله بود،مساله چگونه مى‏شود؟اينجا براى زن حامله يك فلسفه ديگر وجود دارد كه در مدت عده‏اش كه همان مدت حمل است بايد مرد متكفل مخارجش باشد،و آن نفس همان حامل بودن است،يعنى اين فلسفه غير از فلسفه رجوع در عده است.حتى اگر زنى كه الآن در حال حمل و باردار است فرضا در وضعى باشد كه غير قابل رجوع هم باشد،باز بايد بر او انفاق بشود،چون مساله اين است كه بچه‏اى از همين مرد در رحم دارد.بچه‏اى كه بچه اين مرد است و نفقه آن بچه بر عهده اين پدر است نه بر عهده اين مادر،الآن دارد از وجود اين زن تغذى مى‏كند،پس تا وقتى كه اين زن به اين وضع ست‏حتما مرد بايد زندگى‏اش را متكفل شود،چون بچه او در رحمش هست،خواه قابل رجوع باشد و خواه نباشد.اين است كه اين را جداگانه ذكر فرموده است: و ان كن اولات حمل فانفقوا عليهن حتى يضعن حملهن .گفتيم اين ملاك ديگرى دارد.

وضعيت زن مرضعه

بعد مساله مرضعه در كار مى‏آيد.حال اگر وقتى كه زن را طلاق دادند قبلا وضع حمل كرده و اكنون دارد بچه شير مى‏دهد،تكليف چيست؟آن حالت اجبار و جبر[در كار نيست،]چون تا زن حامله بود بچه الزاما از همين زن بايد تغذى كند،راه ديگرى برايش وجود ندارد،پس الزاما خود آن زن بايد بر نفقه اين مرد باشد،ولى زن مرضعه يعنى زنى كه بچه شيرده است چطور؟ اينجا الزامى نيست كه تغذى بچه از شير مادر باشد و نگهدارش هم مادر باشد(در زمان حمل نگهدارش هم بود)يا به زن ديگرى(دايه)بدهند.الزام نيست ولى اولويت هست،و اولويت به اين معناست كه آن كسى كه بايد متعهد مخارج نگهدارى و عهده‏دارى اين بچه بشود مرد است،ولى زن براى نگهدارى اولويت دارد،يعنى اگر گفت:من نگه مى‏دارم،بايد به او بدهيم و آن مزد و اجرى كه بايد بگيرد(چون بچه او را دارد شير مى‏دهد و نگه مى‏دارد)در حد معمولى و متعارف دريافت كند،يعنى اگر يك زن بيگانه بخواهد دايه باشد و شير بدهد و نگه دارد، چقدر حق دارد مزد بگيرد،اينجا هم مادر حق دارد آن مقدار مزد بگيرد،و تا مادر هست به ديگرى نمى‏رسد،حق حضانت با مادر است،مگر اينكه مادر بگويد:اصلا من نمى‏خواهم،بچه‏ات مال خودت،يا مادر دست بالا را بگيرد،از حد متعارف بيشتر[مطالبه كند،]يعنى اجرت المثل اين مقدار است،او بالاتر از آن را مى‏گويد،كه اينجا مادر مى‏خواهد ضررى به پدر برساند.اگر مادر اضافه از حق خودش بخواهد،بچه را از مادر مى‏گيرند و به فرد ديگر مى‏دهند. فان ارضعن لكم اگر اينها به سود شما شير بدهند(اين كلمه ارضعن لكم عجيب است،نمى‏فرمايد: ان ارضعن اولادهن اگر بچه‏هايشان را شير بدهند.معلوم است،مقصود اين است كه بچه‏ها را شير بدهند،ولى مى‏فرمايد اگر شير بدهند به سود شما،يعنى وظيفه توست،تو بايد غذاى اين بچه و موجبات نگهدارى‏اش را فراهم كنى) فاتوهن اجورهن مزد و اجرت آنها را بايد بدهيد... (1)

 

پى‏نوشت:

1-[چند جمله‏اى از پايان اين جلسه روى نوار ضبط نشده است.]