آشنايى با قرآن جلد ۷

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۴ -


اقامه برهان در عين تكرار مدعا

قرآن در اينجا جوابى مى‏دهد كه اين جواب دو جنبه دارد;در عين‏اينكه تكرار مدعاست اقامه برهان بر مدعا هم هست.

توضيح[جنبه اول]اين است كه اگر كسى چيزى را مشاهده كرده‏است كه ديگران مشاهده نكرده‏اند و ديگران دائما او را تكذيب مى‏كنندچه راهى براى بيان دارد جز اينكه دائم قسم بخورد كه و الله من راست‏مى‏گويم؟مثلا كسى ادعا مى‏كند كه من شب كه اينجا خوابيده بودم، نيمه‏شب صدايى شنيدم و هنگامى كه بلند شدم ديدم افرادى براى دزدى‏آمده‏اند.مرا كه ديدند فرار كردند و رفتند.كسى مى‏آيد و مى‏گويد آقا توبيخود مى‏گويى.چنين فردى چه راهى براى اثبات اين مطلب دارد جزاينكه دائم قسم بخورد كه به خدا من راست مى‏گويم؟

خود حضرت رسول صلى الله عليه و آله عين همين تعبير را دارند.ايشان در اوايل‏بعثت مردم را در تپه‏«صفا»-كه يكى از دو طرف سعى صفا و مروه است‏جمع كردند.در مكه رسم بر اين بود كه وقتى حادثه مهمى پيش مى‏آمد ومى‏خواستند به مردم اعلام كنند،آن كسى كه مى‏خواست اعلام كند به كوه‏صفا مى‏رفت.پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه در دوران قبل از رسالت هم به عنوان‏امين و صادق و راستگو و مرد فوق‏العاده و متينى شناخته مى‏شدند بالاى‏تپه صفا رفته و مردم را فراخواندند.مردم جمع شدند.به آنها فرمودند:اگربه شما خبر بدهم كه من پشت كوهستان مكه رفته‏ام و ديده‏ام كه يك لشكرجرار قصد حمله به مكه را دارند آيا قبول مى‏كنيد؟(مقصود امرى است كه‏براى خودم مشهود است)همه گفتند:البته،ما از تو جز راستى و درستى نديده‏ايم;تو صادق و امين هستى و سخنت را مى‏پذيريم.وقتى از آنهااقرار گرفتند فرمودند:پس من به شما خبر مى‏دهم كه وراى اين زندگى‏شما زندگى ديگرى هست و آن زندگى ديگر چنين و چنان است;من آنچه‏را كه ديده‏ام به شما مى‏گويم. ابولهب كه عموى پيامبر بود يكدفعه‏دستهايش را به هم كوبيد و گفت:براى يك چنين مطلبى ما را جمع‏كردى؟!ما خيال كرديم صحبت پول و زندگى است.

غرض اين است كه وقتى كسى حقيقتى را مشاهده كرده است و آنچه‏را كه مى‏داند به مردمى كه نمى‏دانند اطلاع مى‏دهد آنگاه كه مردم او راتكذيب كنند،راهش اين است كه مرتب قسم بخورد كه مطلب همين طوراست كه من مى‏گويم و اشتباهى در آن نيست و عين حقيقت است.از اين‏نظر قرآن جواب را به همين شكل مى‏دهد: «زعم الذين كفروا ان لن يبعثوا قل‏بلى و ربي لتبعثن ثم لتنبئن بما عملتم و ذلك على الله يسير» بگو به پروردگارم قسم‏كه چنين است،البته و البته به پروردگارم قسم كه شما مبعوث خواهيد شدو تمام كارهايى كه امروز انجام مى‏دهيد در آينده يك به يك به اطلاع شماخواهد رسيد و به حساب اعمال شما رسيدگى خواهد شد و اين امرمستبعدى نيست.خداست،وقتى كه خدا مى‏گويد،بر خدا همه كارهاآسان است.اين يك جنبه قضيه است.

جنبه دوم قضيه اين است كه برهان مطلب هم گفته شده است.

توضيح اينكه به هر اسمى از اسمهاى خداوند مى‏توان قسم خورد ولى دراينجا به‏«رب‏»قسم خورده شده است.اگر فرموده بود«بلى و الله‏»قسم بود واگر فرموده بود«بلى و الرحمن‏»باز قسم بود ولى مى‏فرمايد:«بلى و ربي‏»يعنى‏بله،سوگند به ذات خداوند كه پروردگار من است و پروردگار همه عالم‏است.اين‏«پروردگار»يعنى آن ذاتى كه اشياء را در رسيدن به كمال و غايتى‏كه استعداد رسيدن به آن را دارند پرورش مى‏دهد.پروراندن يعنى چه؟ حقيقت پروراندن چيست؟فراهم‏كردن مقدمات و وسايل براى چيزى كه‏استعداد رسيدن به كمال و غايتى را دارد به طورى كه آن چيز به نهايت‏خودش برسد.يك تخم گل مى‏تواند همان ابتدا فاسد شود،جوانه از زمين‏كه بيرون آمد مى‏تواند به خاطر نرسيدن آب يا امر ديگرى از بين برود.ولى‏پروراندن گل اين است كه كمالات و استعدادات گل به نهايت‏برسد;تاآنجا كه ممكن است‏شكوفه كند و گل بدهد.خداوند كه‏«رب العالمين‏»

است،يعنى استعدادهايى را كه در ذات موجودات هست‏به فعليت‏مى‏رساند.استعداد انسان و بلكه هر موجودى در دنيا پايان نمى‏پذيرد.

انسان استعداد بقا دارد و خداى رب العالمين و پرورش دهنده موجودات،انسان را تا آنجايى كه مى‏تواند برود مى‏برد.

پس در ضمن يك قسم برهان مطلب هم گفته شده است.خداوندمتعال مكرر در قرآن مى‏فرمايد خلقت‏«عبث‏»نيست،بيهوده و بدون‏هدف و غايت نيست;چنين نيست كه اشياء در وسط راه معلق و فانى‏شوند.خداى متعال در نهايت امر هر موجودى را به هر حدى كه بايدبرسد مى‏رساند و حد نهايى انسان جاودانگى و باقى ماندن است.

پس اينكه فرمود:«سوگند به پروردگارم كه پروردگار همه جهانيان‏است‏شما مبعوث مى‏شويد»يعنى بعث‏شما شانى از شؤون ربوبيت‏حق تعالى است.

«ثم لتنبئن بما عملتم‏» بعد خبر داده مى‏شويد به آنچه انجام داده‏ايد.

«لتنبئن‏» از ماده‏«نبا»است و«نبا»يعنى خبر،اطلاع،آگاهى.اين فعل،مجهول است و باز با نون تاكيد ثقيله آمده است;يعنى قطعا و شديدا خبرداده مى‏شويد به تمام اعمالى كه انجام داده‏ايد.

مقصود از خبردادن و آگاه كردن انسان در اينجا چيست؟خبردادن‏يك وقت مثل خبردادن‏هايى است كه در دنياست.مثل اينكه براى يك نفر در جايى پرونده‏اى تشكيل داده‏اند و بعد از چند سال كه خودش هم‏فراموش كرده كه چه كرده است،محتواى پرونده‏اش را به او اطلاع‏مى‏دهند كه در فلان وقت چنين كردى و در اوقات ديگر چنان.ولى قرآن‏آياتش يكديگر را تفسير مى‏كنند.در بعضى آيات مى‏فرمايد كه خوداعمال انسانها در آنجا حضور دارند;يعنى خود اعمال انسان را به انسان‏ارائه مى‏دهند و كتاب انسان كه همان كتاب نفس انسان است،اين كتاب‏پيچيده در آنجا باز مى‏شود و بعد به او مى‏گويند: «اقرا كتابك كفى بنفسك‏اليوم عليك حسيبا» (1) .پس خبر دادن در آنجا اين طور است كه ناگهان انسان‏مى‏بيند كه با ميليونها و بلكه با ميلياردها عمل(عملهاى طرف راست وعملهاى طرف چپ،عملهاى صالح و عملهاى ناصالح)مواجه است،چون «لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها» (2) .بالاخره همان اعمال سرنوشت‏انسان را تعيين مى‏كنند كه آيا به طرف چپ چربيده است‏يا به طرف‏راست.معنى راست و چپ را در توضيح آيه شريفه «فاصحاب الميمنة مااصحاب الميمنة‏» بيان كرديم (4) . (3)

حال كه اين طور است كه به موجب ربوبيت پروردگار،بعث و جزا وپاداش در كار است و خبردار شدن از اعمال به معنايى كه گفته شد در كاراست «فامنوا بالله و رسوله و النور الذى انزلنا» پس ايمان آوريد به ذات الله و به‏رسول و پيام‏آور او و به آن نورى كه ما فرود آورديم.اين نور براى‏راهنمايى در همين راه طولانى است كه شما از اينجا تا ابديت در پيش‏داريد،يعنى قرآن.وقتى كه برايتان روشن شد كه چنين راهى طويل وطولانى به سوى جاودانگى داريد،به خدا كه خالق شماست و بازگشت‏شما به سوى اوست و به رسول او كه آن پيام را آورده و آن حقيقت را براى‏شما روشن كرده است و به قرآن كه نورى است كه براى روشن كردن همين‏راه فرستاده شده است ايمان بياوريد.

«و الله بما تعملون خبير» و بدانيد كه خدا به تمام اعمال شما آگاه است.شماخدايى داريد كه «لا تاخذه سنة و لا نوم‏» (5) غفلتى و خوابى او را نمى‏گيرد و به‏همه اعمال شما ناظر است.پس به اصطلاح‏«مراقبة الله‏»داشته باشيد،هميشه در حال مراقبه باشيد،هميشه بدانيد كه در حضور خداوند هستيدو هر كارى كه مى‏كنيد و هر عملى كه انجام مى‏دهيد و هر فكرى كه مى‏كنيدهمه در حضور خداوند است و او به آنها آگاه است.

يوم الجمع

ما چه موقع مبعوث مى‏شويم؟معلوم است كه در روز قيامت مبعوث‏مى‏شويم.روز قيامت القابى دارد،ولى اين القاب،القاب تشريفاتى نيست‏بلكه هر لقب به اعتبار خصوصيتى است كه در آن روز هست.يكى ازالقاب روز قيامت‏«يوم الجمع‏»است.جهان دنيا«يوم الفرق‏»است و جهان‏غيب و جهان آخرت‏«يوم الجمع‏»است.«يوم الفرق‏»يعنى روز تفرق وپراكندگى،روز از يكديگر دور بودن،چه از نظر مكانى و چه از نظر زمانى.

از نظر مكانى كه خيلى واضح است.الان ما كه اينجا هستيم يك عمرشصت‏ساله،هفتاد ساله در يك گوشه دنيا مى‏كنيم و اصلا از انسانهايى كه‏پنجاه فرسخ آن طرف‏تر زندگى مى‏كنند خبر نداريم،ما از آنها بى‏خبريم وآنها از ما بى‏خبرند;تا چه رسد به آنها كه در قاره‏هاى ديگر دنيا هستند و تاچه رسد به انسانهايى كه احتمالا در كرات ديگر وجود دارند.

اما از نظر زمانى،ما در يك قطعه مخصوصى از زمان قرار گرفته‏ايم.

كسانى كه قبل از ما بوده‏اند از ما جدا هستند و آنهايى هم كه بعد از ماخواهند آمد از ما جدا هستند.معمولا هر كسى حداكثر پدر و پدربزرگ‏خودش را ديده است ولى پدر پدربزرگ خودش و بالاتر را نديده است واغلب اشخاص اسمشان را هم نمى‏دانند چيست،غير از سادات عظام كه‏آن هم به افتخار سيادت،نسب خودشان را حفظ مى‏كنند و چه افتخاربزرگى است. ديگر مردم اساسا[سلسله نسب]خود را نمى‏دانند.هر كس‏دلش مى‏خواهد بداند مثلا جد پنجم او چه كسى بوده و كجا زندگى‏مى‏كرده و چگونه انسانى بوده است ولى نمى‏داند.به طريق اولى انسان درمورد نسل آينده خود نمى‏داند كه آيا نوه او و نوه پسر او و نوه نوه او به دنياخواهند آمد يا نه و اگر به دنيا مى‏آيند چگونه انسانهايى خواهند بود؟هيچ‏يك را انسان نمى‏داند;در قطعه‏اى از زمان قرار گرفته است،هم جداست‏از گذشتگان و هم جداست از آيندگان.

اما قيامت‏«يوم الجمع‏»است.اولين و آخرين در يك جا و در يك‏ظرف گرد مى‏آيند و ديگر مساله زمان در آنجا به شكلى كه در دنيا مطرح‏است مطرح نيست و نيز مساله مكان به شكلى كه در دنيا مطرح است درآنجا مطرح نيست.در دعاهاى ماه رمضان،يكى از دعاهاى سحر اين‏است:«و اذا جمعت الاولين و الاخرين يوم القيامة فارحمنا»خدايا!آنگاه كه اولين‏و آخرين را در قيامت گرد مى‏آورى به ما ترحم بفرما!

پس در قيامت از فرق به سوى جمع مى‏رويم.اين متفرقات مكانى وزمانى،در آن جهان همه مجتمعات و با هم هستند.اين يك لقب قيامت‏است.

دو معنا براى‏«يوم التغابن‏»:

معناى اول

يك لقب ديگر قيامت كه قرآن ذكر فرموده است‏«يوم التغابن‏»است.

تغابن از ماده‏«غبن‏»است.«غبن‏»داريم و«غبن‏»كه معانى نزديك به هم‏دارند.اين مصرع از صبيان است:«غبن در زرها زيان است و غبن دررايها».اين ديگر اصطلاح بازارى است كه در يك معامله و داد و ستدى كه‏كسى انجام مى‏دهد اگر كمتر از آنچه كه داده است‏بگيرد اسمش مى‏شود«غبن‏».اين در مال است.اگر انسان در فكر ضرر كند مى‏شود«غبن‏».به هرحال ماده‏«غبن‏»مربوط به از دست دادن سرمايه است.

قيامت روز«تغابن‏»است.«تغابن‏»به اصطلاح علماى صرف از باب‏«تفاعل‏»است و در معناى باب‏«تفاعل‏»اشتراك است.وقتى كه دو نفر يابيش از آن در كارى شركت داشته باشند گاهى آن را در باب‏«تفاعل‏»بيان‏مى‏كنند.«تضارب زيد و عمرو»يعنى زيد و عمرو هر دو در عمل زدن‏شريك هستند.«تغابن‏»يعنى مشاركت كردن در غبن.بعضى از مفسرين‏جنبه باب تفاعل اين كلمه را در نظر نگرفته‏اند و همين قدر گفته‏اند كه روزقيامت روز غبن است،روز مغبونيت است،به اين معنا كه هر كسى‏احساس مغبونيت مى‏كند،هم سعيد احساس مغبونيت مى‏كند و هم شقى.

يك مثال عادى بازارى مى‏زنيم.اگر معامله يك زمين پيش بيايد،عده‏اى آن را مى‏خرند و عده ديگرى سرمايه خودشان را صرف آن‏نمى‏كنند و صرف چيز ديگرى مى‏كنند.بعد كه اين زمين ترقى مى‏كند هردو دسته احساس مغبونيت و ناراحتى مى‏كنند.آن كسى كه نخريده‏احساس مغبونيت مى‏كند كه عجب معامله مفتى پيش آمد و انجام ندادم وآن كسى هم كه معامله كرده است‏باز ناراحت است كه چرا كم خريدم،اى‏كاش بيشتر مى‏خريدم.در قيامت همه مردم مگر افراد بسيار نادرى كه يك لحظه را هم از دست نداده‏اند احساس غبن مى‏كنند.حساب مى‏كنند كه ماهفتاد سال عمر كرديم.هفتاد سال يعنى هفتاد«سيصد و شصت و پنج‏روز».هفتاد را در سيصد و شصت و پنج ضرب كنيد و بعد آن را در بيست‏و چهار ساعت ضرب كنيد و بعد تعداد ساعتها را ضرب در شصت دقيقه‏كنيد.هر كس پيش خود حساب مى‏كند كه از هر دقيقه اين عمر مى‏توانستم‏استفاده كنم.در حديث است كه ساعات و لحظات عمر انسان همه درمقابلش مجسم مى‏شود.بعد نگاه مى‏كند مى‏بيند مثلا در پنج هزار دقيقه‏يك دقيقه هست كه پركرده است و سفيد است،دقيقه‏هايى را سياه كرده‏است و دقيقه‏هايى را خالى نگه داشته است.آن لحظاتى كه سفيدى‏اش‏بيش از سياهى است،يعنى وقت‏خودش را نورانى كرده و از آن استفاده‏كرده است.در حديث است كه اگر مى‏شد كسى در قيامت‏به خاطراحساس مغبونيت‏بميرد اكثر اهل محشر مى‏مردند.آن وقت مى‏گويدچقدر عمر من تلف شد و از بين رفت!مى‏توانست تمام كارهاى من‏بر اساس رضاى حق و بر طريق پيمودن صراط بوديت‏باشد.حتى من‏مى‏توانستم لحظات خواب خود را عبادت كنم.انسان به خواب احتياج‏دارد.انسان اگر كارهايش بر اساس برنامه الهى باشد همه كارهايش عبادت‏مى‏شود. خوابى كه بر اساس احتياج باشد،براى اين باشد كه انسان رفع‏خستگى كند تا باز به كارهايى بپردازد كه در آنها رضاى حق باشد عبادت‏است.غذا خوردنش هم عبادت مى‏شود،شوخى و مزاح كردنش هم‏عبادت مى‏شود.هرچه كه در اين مسير در حد نياز باشد و هدف اصلى‏انسان خدا باشد همه عبادت مى‏شود.آيا من مى‏توانم شش يا هفت‏ساعت‏پشت‏سر هم بخوابم و همه خواب من عبادت باشد؟البته مى‏توانم.

اما آن كسى كه هيچ لحظات نورانى ندارد ديگر واويلاست. «و انذرهم يوم الحسرة اذ قضى الامر و هم فى غفلة و هم لا يؤمنون‏» (6) .يكى از اسمهاى قيامت‏«يوم الحسرة‏»است،روز تاسف. مى‏فرمايد انذار كن،بترسان مردم را از روزتاسف،وقتى كه ديگر كار از كار گذشته است و ديگر راه بازگشتى نيست;

سرمايه‏ها همه هدر رفته است ولى امروز در حال غفلت است.

پس آنها كه تغابن را به همان معناى خود غبن گرفته‏اند و از معناى‏باب تفاعل آن قطع نظر كرده‏اند به هر حال درست معنا كرده‏اند و درحديث هم آمده است كه در قيامت همه مردم مگر نوادرى از آنها(الا ما شذو ندر)احساس غبن مى‏كنند حتى سعدا و اهل بهشت.

معناى دوم

اما اگر نظر به باب تفاعل داشته باشيم،آنچنانكه در بعضى تفاسير ازجمله تفسير الميزان به اين نكته توجه كرده‏اند[معناى ديگرى از آيه‏فهميده مى‏شود].تغابن يك كار اشتراكى است. تغابن در جايى است كه‏دو نفر كه با يكديگر همكارى دارند،احساس كنند كه هر دو ضرر كرده‏اند.

اين مساله‏اى است كه گاهى در فقه مطرح مى‏شود و يادم هست كه در شرح‏لمعه مطرح شده است كه آيا ممكن است دو نفر با يكديگر معامله كنند وهر دو مغبون شوند؟در باب غبن مى‏گويند آن طرفى كه مغبون است‏«خيار فسخ‏»دارد و حق دارد معامله را فسخ كند.قهرا اين مساله را طرح‏كرده‏اند كه آيا مى‏شود خيار غبن براى هر دو طرف پيدا شود،يعنى هم‏فروشنده مغبون باشد و هم خريدار؟وجوهى ذكر كرده‏اند.

يادم هست در سالهاى قبل از اينكه ما قم برويم و بچه بوديم،درفريمان يك رئيس شهربانى بود كه هيكل عجيبى داشت.معلوم بود كه‏سواد طلبگى هم دارد و يك انسان فاسق،فاجر، مشروب خوار وفوق‏العاده ظالمى بود.حتى ابوى ما را كه يگانه ملاى روحانى آن منطقه‏بودند مجبور كرده بود كه بايد حتما مكلا شوند و ايشان ديگر از خانه‏بيرون نمى‏آمدند.يك دايى هم داشتيم كه او هم طلبه و اهل علم و خيلى‏خوش‏ذوق بود.يك وقت دايى ما را كه به شهربانى برده بود گفته بود:حاج‏شيخ!من يك مساله از تو سؤال مى‏كنم:آيا مى‏شود معامله‏اى واقع شود كه‏هر دو طرف فروشنده و خريدار مغبون باشند؟دايى ما هم كه خيلى‏اهل ذوق بود با توجه به اينكه طرف مقابل شرابخوار بود گفته بود بله،خريد و فروش شراب.

حال در قيامت اين مغبونيت طرفينى در كجاست؟مفسرين گفته‏اندگاهى دو نفر و يا بيش از دو نفر،هزاران نفر با يكديگر براى يك هدف‏اشتراك مساعى مى‏كنند;نوعى معامله مى‏كنند. يك نفر به اصطلاح يك‏عده ايادى دارد كه آنها فرمانهاى او را اجرا مى‏كنند و اين فرمانها در طريق‏ظلم و ستم به مردم و خلاف رضاى پروردگار است.به تعبير قرآن يك نفرمتبوع است و ديگران تابع.متبوع به تابع خودش فرمان مى‏دهد كه فلان‏جرم را مرتكب شو و او هم انجام مى‏دهد.او از اين راضى است و اين از اوراضى است.متبوع از تابع خودش راضى است،چون فرمانهاى او را دقيقااجرا مى‏كند و تابع از متبوع خودش راضى است‏براى اينكه در مقابل‏فرمانهايى كه اجرا كرده است،متبوع امكانات زيادى براى او فراهم كرده‏است.اين خودش نوعى معامله است;با هم داد و ستد كرده‏اند.

تابع و متبوع در دنيا خيال مى‏كنند هر دو از اين معامله سود برده‏اند.

در روز قيامت است كه مى‏فهمند از اين اشتراك مساعى و همكارى و ازاين داد و ستدى كه در دنيا با يكديگر داشته‏اند هر دو ضرر كرده‏اند.اگر دردنيا معامله‏اى كه فروشنده و خريدار هر دو ضرر كنند احيانا وجود نداشته باشد در آخرت اين نوع معامله‏ها[وجود دارد].برخى مفسرين گفته‏اندمقصود از اين كه روز قيامت روز تغابن است اشاره است‏به آنجا كه در آيه‏ديگر مى‏فرمايد: «اذ تبرا الذين اتبعوا من الذين اتبعوا» (7) .يكى از تابلوهايى كه‏قرآن از قيامت مجسم مى‏كند تابلوى تبرى متبوعها از تابعها،و تابعها ازمتبوعهاست.تابعها و متبوعها با همكارى يكديگر جنايت و ظلم كرده‏اند.

تابع مى‏خواهد به گردن متبوع بيندازد،مى‏گويد:من كه كاره‏اى نبودم،به‏من دستور دادند و من اين كار را كردم،و متبوع مى‏گويد:به من مربوطنيست،آن كسى كه اين كار را كرده‏است مقصر است.نظير كارى كه يزيد وابن زياد مى‏كردند كه در همين دنيا اين قضيه اتفاق افتاد. يزيد مى‏گفت:

خدا لعنت كند ابن زياد را،من كه نگفته بودم اين طور بكند،و ابن زيادمى‏گفت:خدا لعنت كند يزيد را كه اين دستور را داد;او اگر دستور نمى‏دادمن اين كار را نمى‏كردم.

قرآن مى‏گويد تابع و متبوع هر دو مغبونند و هر دو ضرر كرده‏اند.

اينها معامله‏هايى در دنيا كرده‏اند و هر دو هم در اين معامله مغبون هستند.

اين مغبونيت را در دنيا احساس نمى‏كنند اما در آخرت احساس مى‏كنند.

چنانكه گفتيم اين سوره را كه‏«سوره تغابن‏»مى‏نامند به اعتبار اين آيه‏است:«يوم يجمعكم ليوم الجمع ذلك يوم التغابن‏»بعثت و بعث در آن روزى‏است كه شما را جمع مى‏كند و گرد مى‏آورد،آن روزى كه نامش‏«يوم الجمع‏»است;اولين و آخرين در آن روز گرد هم مى‏آيند. «ذلك يوم‏التغابن‏» روز مغبونيت و يا روز اشتراك دو همكار در مغبونيت،آن روزاست.

اما آن كسانى كه[اين قدر]مغبون نيستند.اين گونه افراد يا اصلامغبون نيستند كه گفتيم يك اقليتى هستند و يا مغبونيتشان از اين جهت‏است كه چرا ما كم سود برديم،اى كاش بيش از اين كار كرده بوديم.

مى‏فرمايد: «و من يؤمن بالله و يعمل صالحا يكفر عنه سيئاته‏» آن كسى كه به ذات‏حق ايمان واقعى بياورد و موحد واقعى باشد و عمل شايسته انجام دهدخداوند بديهاى او را مى‏پوشاند.

 

پى‏نوشتها:

1.اسراء/14.

2.كهف/49.

3.واقعه/8.

4.رجوع شود به آشنايى با قرآن،ج 6.

5.بقره/255.

6.مريم/39.

7.بقره/166.