آشنايى با قرآن جلد ۴

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۳ -


خلقت‏حيوانات و خداشناسى

بسم الله الرحمن الرحيم

...اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

و الله خلق كل دابة من ماء فمنهم من يمشى‏على بطنه و منهم من يمشى على رجلين ومنهم من يمشى على اربع،يخلق الله مايشاء،ان الله على كل شى‏ء قدير،لقد انزلناايات مبينات و الله يهدى من يشاء الى صراطمستقيم .

در دو آيه پيش كه در جلسه قبل تلاوت و تفسير شد مسائلى‏عنوان شد كه مربوط به كائنات جو و حوادث جوى بود و هدف-همان طور كه عرض كردم-ارائه توحيد و معرفت الهى است. دراين آيه مطلبى بيان شده است كه مربوط به خلقت‏حيوانات است وبه اصطلاح علم امروز مربوط به زيست‏شناسى است،و باز در اينجاهم هدف،صرف يك مطلب مربوط به يست‏شناسى نيست،هدف‏قرآن باز همان نشان دادن‏«الله‏»است،يعنى اينها را قرآن-به تعبير خودش-به عنوان آيات الهى،به عنوان نشانه‏هايى از قدرت وحكمت الهى ذكر مى‏كند و لهذا، هم در اين آيه و هم در آن آيه،اولين كلمه‏اى كه گوش انسان را مى‏كوبد كلمه‏«الله‏»است: «الم‏تر ان الله يزجى سحابا ثم يؤلف بينه،ثم يجعله ركاما» ،در اينجامى‏فرمايد: و الله خلق كل دابة من ماء .در اين آيه چه مطلبى بيان‏شده است؟

در اين آيه غير از آن هدف اصلى كه خالق‏«الله‏»است،دومطلب ذكر شده است:يكى اينكه اصل حيات همه جنبنده‏ها آب‏است،دوم اينكه تنوع جنبنده‏ها كه اينجا از يك نظر بيان شده است:

از نظر راه رفتن،بعضى خزنده هستند و بعضى رونده،و رونده‏هابعضى با دو پا و بعضى با چهار پا حركت مى‏كنند،همه اينها بر طبق‏مشيت الهى به وجود آمده است.قسمت اول كه مى‏فرمايد: «و الله‏خلق كل دابة من ماء» هر جنبنده‏اى را ما از آب آفريده‏ايم-كه‏در يك آيه ديگر اين مطلب به صورت عام‏ترى بيان شده است،مى‏فرمايد: «و جعلنا من الماء كل شى‏ء حى‏» (1) هر زنده‏اى را ما ازآب قرار داده‏ايم-و اين مطلب كه اساسى‏ترين عنصر براى حيات وزندگى آب است،امروز از قطعى‏ترين مسائل است از چند نظر:

يكى از نظر اينكه اساسا اندام هر موجود زنده،مثلا انسان،با اينهمه‏اعضا و جوارح و پوست و رگ و پى و استخوان،اين اندام و اين‏هيكل چقدرش آب است و چقدرش ساير عناصر.من البته از نظردقيق علمى نمى‏دانم،ولى طبيب بسيار متخصصى(آقاى دكترقريب)يك وقتى كه خودم را توصيه مى‏كرد به اينكه آب زياد بخورم و همين آيه را مى‏خواند: «و جعلنا من الماء كل شى‏ء حى‏» مى‏گفت‏هر كسى صدى هشتادش آب است،يعنى اگر كسى 50 كيلو وزن‏داشته باشد چهل كيلويش آب است و ده كيلو ساير مواد.هر سلولى‏از سلولهاى بدن ما كه مى‏گويند سه قسمت اصلى دارد:قسمت هسته‏سلول،قسمت غشاء رو و قسمت مايع پروتوپلاسم،و همان قسمت‏مايع كه از نظر حيات شايد اساسى‏ترين قسمتهاى سلول است،قسمت اعظم آن آب است مبدا تكون هر جنبنده‏اى[آب است.]دراينجا قرآن‏«جنبنده‏»ذكر كرده است، البته‏«دابة‏»شامل همه‏جاندارها نمى‏شود،ولى منشا پيدايش ساير جانداران نيز يا مايعى‏است مثل نطفه،و يا آنهايى هم كه از تخم به وجود مى‏آيند باز در ماده‏اصلى هر تخمى آب از هر چيز ديگر بيشتر دخالت دارد،و از همه‏بالاتر اينكه راجع به پيدايش حيات در روى زمين كه علما زيادجستجو كرده‏اند ولى هنوز به يك نظر قاطع نرسيده‏اند،تمام فرضيه‏هادر اطراف اين دور مى‏زند كه حيات بالاخره از آب پيدا شده است واز خشكى شروع نشده است.اين است كه آب به طور كلى رمز حيات‏است.در قرآن در بعضى جاهاى ديگر كلمه آب(ماء)به عنوان رمز وكنايه‏اى از حيات آمده است و لو حيات معنوى،مثلا در آيه‏اى كه درسوره مباركه «تبارك الذى بيده الملك‏» داريم،مى‏فرمايد: «قل‏ارايتم ان اصبح ماؤكم غورا فمن ياتيكم بماء معين‏» (2) بگو اگر آب‏مورد استفاده شما يكمرتبه بخشكد،اگر چشمه‏ها و چاهها بخشكد،چه قدرتى است غير از قدرت خدا كه آب گوارا براى شما بيافريند وبياورد.ظاهر آيه خيلى روشن است،ولى در تفاسير،از ائمه اطهار وارد شده است كه اين را تعبير كرده‏اند به آب حيات معنوى،يعنى‏بگو اگر امام،اگر حجت‏خدا از ميان شما برود چه قدرتى مى‏تواندچنين آب زلالى را براى شما بياورد؟پس ما مى‏بينيم در آنجا نيز از«امام‏»كه منشا حيات معنوى است به‏«آب‏»تعبير شده است.

به هر صورت آب رمز و سر حيات است.حال اينكه رابطه حيات باآب از نظر علوم طبيعى چيست،مطلبى است كه در علوم طبيعى ذكركرده‏اند و ديگران از ما بهتر تخصص دارند در اينكه نظريات علوم‏طبيعى را درباره رابطه حيات و آب بيان كنند،ولى قدر مسلم اين‏است كه در ميان موجودات و عناصر اين عالم هيچ موجودى و هيچ‏ماده‏اى به اندازه آب با حيات پيوند ندارد.

بعد كه مى‏فرمايد: «و الله خلق كل دابة من ماء»

مى‏فرمايد: «فمنهم من يمشى على بطنه و منهم من يمشى على‏رجلين و منهم من يمشى على اربع‏» .اين دواب،اين جنبنده‏هامختلف‏اند،بعضى با شكم راه مى‏روند و مى‏خزند،مثل مار و بسيارى‏از كرمها،بعضى با دو پا راه مى‏روند،مثل انسان و مرغها،و بعضى برچهار پا راه مى‏روند.

نظريه تبدل انواع

در اينجا چون انسان و غير انسان با هم در يك رديف ذكرشده است[كه]همه موجودات از آب آفريده شده‏اند و اول ازخزندگان نام مى‏برد و بعد از روندگان،روندگان دو پاو روندگان چهار پا، و در روندگان دو پا در درجه اول نظربه انسان است،بعضى خواسته‏اند اين آيه را تاييدى براى نظريه تبدل‏انواع(تزانسفورميزم)بگيرند و در كتابها و مجلات مطالبى‏مى‏نويسند.اصل نظريه،بسيار قديمى است،دو هزار سال هم بيشتراز عمرش مى‏گذرد،ولى از وقتى كه تقريبا صورت علمى پيدا كرد دوقرن بيشتر نمى‏گذرد.نظريه‏اى پيدا شد در باب زيست‏شناسى به نام‏نظريه‏«تسلسل انواع‏»يا«تبدل انواع‏»،يعنى الآن ما انواعى ازحيوانات داريم،خود انسان يك نوع بالخصوص است،اسب نوع‏ديگرى است،الاغ نوع ديگر،گاو نوع ديگر،شتر نوع ديگر، انواعى‏مرغها داريم،انواعى ماهيها داريم،انواعى سباع و درندگان داريم،آيا اجداد نهايى اينها چيست؟آيا اجداد نهايى هر كدام از اينهاجداست؟اجداد نهايى شيرها در اصل يك شير بوده؟ و اجداد نهايى‏گاوها در اصل يك گاو بوده؟و طبعا اجداد نهايى انسانها يك انسان؟وآن جد نهايى،ديگر به هيچ جاندارى نسب نمى‏برد؟يا نه،اينهمه‏انواع با اينهمه اختلافاتى كه امروز مى‏بينيم اينها در واقع يك فاميل وقبيله بزرگ‏اند؟انسانها و اسبها و شترها و گاوها و ميمونها و انواع‏مرغها و انواع ماهيها و انواع مارها و حشرات،اينها همه خانواده‏هاى‏مختلف يك فاميل‏اند و همه به يك جد اصلى مى‏رسند،حال آن جداصلى چه بوده،به چه شكل بوده،در چه وضعى بوده،البته‏فرضيه‏هايى در اين مورد هست.يك عده كه بيشتر تمايلشان اين‏است كه قرآن را بر آنچه كه از علوم يا غير علوم گرفته‏اند تطبيق كنندگفته‏اند اين آيه آن مطلب را مى‏گويد،مى‏گويد همه جاندارها از يك‏آبى آفريده شده‏اند،مقصود اين است كه اول از يك موجود تك‏سلولى[به وجود آمده‏اند]كه آن موجود تك سلولى،مثلا در كنارمردابها براى اولين بار به وجود آمده است،پس نسب تمام جاندارهابه يك حيوان تك سلولى مى‏رسد و نسب او هم به آب مى‏رسد،ولى‏تدريجا تكامل پيدا كرده است:خزندگان و روندگان(چهار پا ودو پا)و بعد هم قرآن باقى انواع را فرموده كه «يخلق الله ما يشاء»

خدا هر چه بخواهد خودش خلق مى‏كند. ولى انصاف اين است كه اين آيه دلالتى-و حداقل بگوييم‏صراحتى و يا ظهورى-در اين مطلب ندارد.ما نمى‏توانيم از اين آيه‏قرآن استنباط كنيم كه اين آيه حتما نظريه تبدل انواع و تسلسل انواع‏را بيان مى‏كند،ولى البته اين مطلب هست: ما نبايد اشتباهى را كه‏بعضى جاهلها و نادانها و در واقع خدانشناسها مرتكب شده‏اند مرتكب‏شويم،بگوييم اگر انواع از يكديگر اشتقاق يافته باشند پس دليل براين است كه خلقتى و دست‏خالقى در كار نيست بلكه انواع ازيكديگر مشتق شده‏اند،يك شير اول نبوده كه بگوييم او را خدا خلق‏كرده است،يك اسب اول هم نبوده كه بگوييم[او را]خدا خلق‏كرده است،يك مرغابى اول هم نبوده كه بگوييم[او را]خدا خلق‏كرده،...چون هيچكدام از اينها يك جد اول ندارند بنابراين دليلى‏نداريم كه بگوييم اينها را خدا خلق كرده.چه حرف عوامانه‏اى!

اولا گيريم همه اينها برسد به يك جد و آن جد يك حيوان تك‏سلولى باشد،پس براى اولين بار حيات در روى زمين در يك حيوان‏تك سلولى پيدا شد،او با چه عاملى پيدا شد؟علم هنوز نتوانسته‏است[نشان دهد]-و بلكه ضد آن را گفته است-كه يك حيوان‏و لو يك حيوان تك سلولى خود به خود پيدا شود يعنى بدون سابقه‏اشتقاق از يك ذى حيات پيدا شود،و لهذا خود داروين هم كه اين‏نظريه را گفت معتقد بود كه اجداد تمام حيوانات منتهى مى‏شوندبه هفت تا،ولى آن هفت تا ديگر با نفخه الهى به وجود آمده‏اند.خودداروين يك مرد موحدى بوده، مسيحى و خيلى هم معتقد بود،مى‏گويند در حال احتضار هم كتاب مقدس يعنى انجيل را به سينه‏اش‏چسبانده بود و آن را رها نمى‏كرد.داروين خودش اينقدر داروينيست‏نبود كه اين جوجه فكليهاى بى‏سواد كه چهارتا كلمه درباره نظريه تكامل(داروينيسم)مى‏خوانند،فورا از خدا و قيامت و همه چيزمى‏خواهند بيگانه باشند.

ثانيا مگر خدا آن وقت‏خالق ماست كه جد اعلاى ما يك‏انسانى باشد كه آن انسان را خدا دفعتا آفريده باشد؟آن به اين مطلب‏ربط ندارد.ما به هر حال مخلوق خدا هستيم.قرآن كه مى‏گويد خداشما را خلق كرد مى‏گويد شما ببينيد يك نطفه بوديد در رحم،خدانطفه را علقه كرد و علقه را مضغه كرد،بعد مضغه را تبديل به عظام‏كرد،عظام را گوشت پوشاند،چنين و چنان كرد(خلقت).همين‏خلقت تدريجى ما در رحم مادر و[اينكه]بعد در بيرون به صورت‏جنينى هستيم كه دائما بزرگ مى‏شود[نشان مى‏دهد كه]در حال‏خلق شدن هستيم، بلكه به قول عرفا عالم دائما در حال خلق شدن‏است.اگر چنين مى‏بود كه خدا يك دفعه عالم را خلق كرده و العياذبالله كنار رفته و ديگر چيز جديدى رخ نمى‏دهد،در عالم آب از آب‏تكان نمى‏خورد،هيچ تغييرى پيدا نمى‏شد،ولى اينكه عالم دائما درگردش و حركت است و همه چيزش-از جوهرش و از عرضش‏همواره فانى مى‏شود و حادث مى‏شود،اين همان معناى اين است كه‏عالم هميشه در حال خلق شدن است.از نظر خالقيت‏خدا و از نظرتوحيد،هيچ تفاوتى نمى‏كند كه انواع دفعتا به وجود آمده باشند يا انواع‏از يكديگر اشتقاق يافته باشند،يعنى نظريه داروين همان اندازه يك‏نظريه توحيدى است كه نظ‏ريه غير داروين توحيدى بوده،بله، يك‏مطلب هست و آن اين است كه بعضى اينجور خيال كردند-حتى‏خود داروين اينجور خيال نكرد-كه يك سلسله قوانين طبيعى درزمينه تكامل جانداران كشف كرده‏اند و همان قوانين طبيعى كافى‏است براى تكامل جانداران و براى اينكه اين نظام موجود به وجود بيايد و ديگر لزومى ندارد اصلى ماوراء الطبيعى،تدبيرى‏ماوراء الطبيعى در كار باشد،چطور؟قائل به اصولى شدند(همان‏اصولى كه خود داروين هم ذكر كرد ولى البته با خصوصيات‏ديگرى):اصل حب بقاى ذات.در هر جاندارى چنين علاقه‏اى‏هست.هر جاندارى به موجب اينكه حب به بقاى ذات دارد،در تلاش‏حفظ حيات خودش است و با جاندارهاى ديگر به تنازع برمى‏خيزد، پس اصل ديگرى پيدا شد به نام‏«تنازع بقا».در تنازع بقا آن‏موجودى كه نيرومندتر و قوى‏تر و براى زنده ماندن صالح‏تر است باقى‏مى‏ماند،ضعيف از بين مى‏رود و پايمال مى‏شود:اصل بقاى اصلح ياانتخاب اصلح.اصل ديگر اصل تاثير محيط است.محيط بر روى‏حيوان تاثير مى‏بخشد،و ديگر اصل وراثت:آنچه كه يك نسل‏كسب مى‏كند در نسل بعدى به ارث منتقل مى‏شود.البته خود اين‏اصول بعدها مخدوش قلمداد شد،ولى آنچه كه علماى الهى ثابت‏كردند اين بود كه اگر ما فرض كنيم تمام اين قوانينى كه شما براى‏تكامل مى‏گوييد قوانين درستى باشد:اصل تنازع بقا،اصل انتخاب‏اصلح،اصل وراثت و اصل تاثير محيط درست باشد،آيا اينها كافى‏است براى اينكه يك موجود تك سلولى و لو در طول ميليونها سال‏به صورت يك انسان در بيايد،به صورت يك دستگاه چنين منظم؟

خود داروين كه اصلى به نام‏«انطباق با محيط‏»ذكر مى‏كند ومى‏گويد موجود زنده در هر محيطى كه باشد خودش را با محيط منطبق‏مى‏كند،اين اصل را به شكلى ذكر كرد كه به او اعتراض كردند،گفتند تو از اصل‏«انطباق با محيط‏»مانند يك اصل ماوراء الطبيعى‏سخن مى‏گويى،و حق هم همين بود،زيرا اين مطلب را ثابت كردكه هر موجودى در هر محيطى كه هست،حتى بدون آنكه خود او بخواهد و اراده كند و بدون آنكه خود او تشخيص بدهد،يك نيروى‏مرموز داخلى وضع اعضا و جوارح و شرايط زندگى او را در داخل‏طورى مى‏سازد كه با محيط جديد متناسب باشد،و اين يكى از آن‏رموز عجيب خلقت است،يعنى يكى از رموزى است كه نشان مى‏دهداصل هدايت الهى در بطون همه موجودات هست،آن «نور السموات‏و الارض‏» در همه جا هست،موجود را در هر شرايطى كه قرار بگيرد،به سوى خير و كمال خودش هدايت مى‏كند بدون آنكه خود آن موجوددرك كند و بفهمد.همين الآن كه ما اينجا نشسته‏ايم قلب ما روى‏ميزان معينى كار مى‏كند،كبد ما روى ميزان معينى كار مى‏كند، خون‏ما يك ميزان معينى دارد،گلبولهاى سفيد خون ما يك مقدار معينى‏دارد،گلبولهاى قرمز خون ما يك مقدار معينى دارد.اگر جو ما راعوض كنند،مثلا ما را ببرند در فضاى خيلى بالا كه فشار هوا كمترمى‏شود،نيازهاى بدن تغيير مى‏كند،تا نيازها تغيير كرد-اگربه سرعت ما را از محيط خارج نكنند كه مجالى براى آن نيروى مرموزباقى نماند،بلكه تدريجا ما را[به جو جديد]ببرند-تدريجا اين‏دستگاه بدن ما خودش را تغيير مى‏دهد و با وضع موجود منطبق‏مى‏كند،مثلا اگر از گلبولهاى سفيد خون يك مقدار زياد است و آنجاديگر لازم نيست، يك مقدار را حذف مى‏كند،يا اگر برعكس،بدن‏نياز به گلبول سفيد بيشترى داشته باشد فورا شروع مى‏كند به ساختن.

حتى لازم نيست بگوييم محيط را عوض مى‏كنيم،يك انسان مثلا دراثر تصادف،پا شكستگى و چاقو خوردگى،خون زيادى از بدنش‏مى‏رود،بدن به يك مقدار معينى خون نياز دارد،در وقتى كه خون‏به قدر كافى دارد راحت و آرام است،تا خون رفت و بدن نياز به خون‏پيدا كرد فورا تمام بدن شروع مى‏كند به فعاليت براى ساختن خون، ولى خون بى‏جهت‏ساخته نمى‏شود،شرط اول ساختن خون[وجود]آب است،شما مى‏بينيد يك تشنگى فوق العاده‏اى بر افراد مجروح كه‏خون از بدنشان رفته است مستولى مى‏شود.بدن نياز به خون دارد و اين‏خون شرط اولش آب است،اين تشنگى را ايجاد مى‏كند كه فورا آب‏بنوشد،و بدن به سرعت‏شروع به ساختن خون مى‏كند.اين ديگر با اين‏اصول طبيعى كور و كر جناب داروين قابل توجيه نيست، و خيلى ازاين مسائل هست.من خودم در چند سال پيش مقاله‏اى نوشتم به نام‏«توحيد و تكامل‏»كه در«مكتب تشيع‏»چاپ شد،در آنجا اين‏مطلب را ثابت كردم كه مساله داروينيزم، مى‏خواهد درست باشدمى‏خواهد درست نباشد،به مساله توحيد ضررى نمى‏رساند،بلكه بيشترمساله توحيد را تاييد مى‏كند،يعنى بيشتر ثابت مى‏كند كه يك نيروى‏مرموز تدبير و هدايتى در درون جاندارها هست كه اينها را در جهت‏مصلحت‏حيات تطبيق مى‏دهد.

حال آن درسى كه ما بايد بگيريم چيست؟آيا صرف يك‏درس زيست‏شناسى است كه همه جانداران از آب آفريده شده‏اند؟

اين علم است،حرف درستى هم هست،خداوند همه موجودات را-با اينكه اصلشان از آب است-متنوع آفريده است،حال يابه شكلى كه داروين مى‏گويد:«تسلسل انواع‏»يا غير تسلسل انواع،ولى به هر حال انواعى پيدا شده است كه براى يك فرد بشر شناختن‏آن انواع امكان ندارد،يعنى اگر ما بخواهيم فقط انواع حيوانات رابشناسيم،سالهاى زياد بايد درس بخوانيم، آخرش هم شايد نتوانيم،تازه يك متخصص اگر انواع صحرايى را بشناسد،انواع دريايى راديگر نمى‏شناسد.پس قرآن نظرش به چيست؟نظرش به آن كلمه‏«الله‏»است.قرآن هميشه مى‏خواهد ما به اين نكته توجه كنيم كه اين جريان خلقت در عالم چگونه نشان مى‏دهد نورى را،چگونه نشان‏مى‏دهد كه اين حركتها و تلاشها و جنبشها و پيدايشها،در ظلمات وكور كورانه نيست،نور الهى در باطن همه ذرات عالم هست،همه‏نشان مى‏دهد مشيت الهى را،تقدير الهى را،حكمت الهى را.لهذابعد كه همينها را ذكر مى‏كند كه خزندگان و روندگان(به دو پا و به‏چهار پا)،براى اينكه ذكر كند كه ما اينها را به عنوان مثال ذكركرديم و منحصر به اينها نيست، مى‏فرمايد: «يخلق الله ما يشاء»

خدا آنچه را كه مشيتش اقتضا كند مى‏آفريند،يعنى همه اينها خلقت‏خداست و بر طبق مشيت الهى به وجود آمده. «ان الله على كل‏شى‏ء قدير» قدرت الهى محدود نيست،براى قدرت الهى نمى‏شودمرز و حد قائل شد،خدا بر هر چيزى تواناست،هر چه را بخواهد،هر جور كه بخواهد خلق مى‏كند.البته خداوند قدير است،عليم است،حكيم است،مريد است،معناى اينكه خداوند بر هر چيزى تواناست‏و هر طور كه بخواهد خلق مى‏كند،اين نيست كه همين طور به گزاف وبدون هدف و بدون حكمت چنين مى‏كند،چون مشيت مطلق وقدرت بى‏پايانى دارد همين طور بى‏جهت‏خلق مى‏كند،نه،كارش‏بر اساس حكمت است،ولى مشيتش محدود نيست،قدرتش هم‏محدود نيست.

از اول آيه نور تا اينجا تقريبا يك فصل مخصوص بود،فصلى‏بود توحيدى و در همه اين فصل، قرآن مى‏خواهد اين «الله نورالسموات و الارض‏» را ارائه بدهد،گويى به عنوان پايان اين فصل كه‏وارد فصل ديگر و مطلب ديگرى مى‏شود-كه البته باز آن مطلب بااين فصل ارتباط دارد ولى فصل جداگانه شمرده مى‏شود-مى‏فرمايد: «لقد انزلنا آيات مبينات‏» ما فرود آورديم آيه‏هاى روشن كننده‏اى‏را.مفسرين گفته‏اند مقصود،از همان آيه نور به اين طرف است،درواقع در پايان فصل مى‏خواهد بگويد كه بار ديگر شما را توجه مى‏دهيم‏به آنچه گفتيم: «لقد انزلنا آيات مبينات‏» ما آياتى فرود آورده‏ايم‏روشنگر.كار قرآن روشنگرى و هدايت است. «و الله يهدى من يشاءانى صراط مستقيم‏» خدا هر كس را كه بخواهد به صراط مستقيم وبه راه راست هدايت مى‏كند.آيات روشنگر براى همين است.چه‏چيز را مى‏خواهد روشن كند؟راه را.بشر يك موجود سائر است،يعنى يك موجود سير كننده است،يك موجود متحرك است،يك‏موجودى است كه بر يك راه قرار گرفته و به سوى مقصدى بايد برود.

اين آيات فرود آمده است كه روشنگر راه براى بشر باشد.بازمى‏فرمايد خدا هر كس را كه بخواهد هدايت مى‏كند،يعنى هدايت‏هيچ كسى از مشيت الهى بيرون نيست،ولى باز نبايد اشتباه كرد كه‏وقتى مى‏گوييم‏«خدا هر كسى را كه بخواهد به راه راست هدايت‏مى‏كند»[يعنى خدا به گزاف چنين مى‏كند.]مشيتش چگونه‏است؟آيا مثلا ميان افراد قرعه‏كشى مى‏كند و مى‏گويد ببينيم به نام‏چه كسى بيرون مى‏آيد تا او را هدايت كنيم؟نه،خودش در جاهاى‏ديگر بيان مى‏كند كه مشيت او چه نظامى دارد،چه افرادى رامشيت‏خدا اقتضا مى‏كند هدايت كند و چه افرادى مشمول هدايت‏الهى نمى‏شوند.در آيات ديگر اين مطلب را روشن كرده است. دريكى از آيات اول سوره بقره،راجع به قرآن چه پاكيزه مى‏فرمايد:

«يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا» خدا با قرآن گروه بسيارى را گمراه‏مى‏كند و با همين قرآن گروه بسيارى را هدايت مى‏كند،چطور؟قرآن كه‏وسيله هدايت است،وسيله گمراهى نيست! مى‏گويد: «و ما يضل به الا الفاسقين‏» (3) خدا گمراه نمى‏كند به وسيله آن مگر فاسقان را، يعنى‏آنهايى كه زمينه روح و فطرت پاك خودشان را فاسد،مسخ ومنحرف كردند.قرآن ريسمان خداست،ريسمانى است كه فرستاده‏تا بشر را از چاه ظلمت طبيعت بيرون بياورد، چنگ زدن ريسمان باكيست؟با بشر است،ولى آنكه نمى‏خواهد از اين ريسمان استفاده‏كند تقصير با خودش است «يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و مايضل به الا الفاسقين‏» كه اين مضمون در آيات زيادى از قرآن تكرارشده كه هدايت الهى و ضلالت الهى نظامى دارد و ضلالت الهى‏عقوبت است.خلاصه مطلب اين است.نور الهى آن خانه را در اعلى‏درجه روشن كرده است،كه مثال به آن چراغ مى‏زند چون مثل‏اعلاى روشنى براى يك خانه بوده،نور الهى جهان را به حد اعلى‏روشن كرده است.مطلب،مطلب درستى است.اگر بگوييم مثل،مثل انسان است،از نظر عقل انسان هم بخواهيم پياده كنيم-كه‏بو على گفته است-درست است،از نظر ايمان انسان هم پياده‏كنيم-كه در روايات آمده-درست است،و البته اين نظر ايمان، درست‏تر است،گذشته از اينكه در روايت است و قابل مقايسه نيست‏كه انسان حرف بوعلى را با روايت مقايسه كند،با آيات بعد خوب‏تطبيق مى‏كند،چون آيات بعد مثل براى كافر(دل كافر) ذكر مى‏كندكه در تاريكى است.اگر مثل،مثل مؤمن باشد مثل قلب مؤمن‏است،يعنى قلب مؤمن روشن است مثل خانه‏اى كه در آن چنين‏چراغى باشد،بر عكس قلب كافر كه تاريك است،و اگر مثل،مثل‏جامعه بشريت و چراغى كه جامعه بشريت را روشن كرده است‏يعنى نور مقدس خاتم الانبياء(صلى الله عليه و اله و سلم)باشد بازمى‏بينيم كه مثل،مثل كامل و جامعى است.ظاهرا هنوز آيه تتمه‏اى دارد،ان شاء الله جلسه بعد برايتان عرض مى‏كنم (4) .و صلى الله على محمد و اله‏الطاهرين.

باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم ياالله...

خدايا دلهاى ما را به همين نورى كه خودت درقرآن براى اهل ايمان فرموده‏اى روشن بگردان، نيتهاى ما را خالص بفرما،ظلمتها و تاريكيها وتيرگيها را از ما دور بفرما،اموات ما ريق‏رحمت‏خودت بفرما.

 

پى‏نوشتها:

1.انبياء/30.

2.ملك/30.

3.بقره/26.

4.[اينكه جلسات بعد تشكيل شده يا نه،مشخص نيست،به هر حال نوار ديگرى از تفسير سوره نور توسط استاد شهيد در دست نيست].