آشنايى با قرآن جلد ۴

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۲ -


بسم الله الرحمن الرحيم

...اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

ا لم تر ان الله يزجى سحابا ثم يؤلف بينه ثم‏يجعله ركاما فترى الودق يخرج من خلاله‏و ينزل من السماء من جبال فيها من بردفيصيب به من يشاء و يصرفه عن من يشاءيكاد سنابرقه يذهب بالابصار،يقلب الله الليل‏و النهار ان فى ذلك لعبرة لاولى الابصار .

اين آيات،همه دنباله همان آيه مباركه نور است و همه اين‏آيات يك هدف را تعقيب مى‏كند و آن هدف همين است كه همه‏موجودات عالم در يك روشنايى به سر مى‏برند،روشن‏اند به نور خدا وبا يك اراده حكيمانه‏اى تدبير مى‏شوند.در آيه‏اى كه در دو جلسه‏پيش تفسير كرديم يك جريان عمومى پنهان از ديدهاى ظاهر رابيان فرمود كه عبارت بود از تسبيح موجودات،ولى در اين آيه و آيه بعددو پديده ظاهر از پديده‏هاى جهان را براى ما بيان مى‏كند-و مخصوصا در آخر اين آيات اين تعبير هست-كه ما با چشم حقيقت بين و باديده عبرت-ديده نافذ و نفوذ كننده-در اينها بنگريم.اين دو پديده‏يكى مربوط است به مساله باد و ابر و باران و تگرگ و به اصطلاح‏علماى قديم‏«كائنات جويه‏»و ديگرى مربوط است به خلقت‏حيوانات،علم الحيوان، زيست‏شناسى حيوانى،و البته قرآن هدف‏خودش را تعقيب مى‏كند،هدف قرآن از بيان اين مطالب با هدف يك‏نفر دانشمند عالم به كائنات جويه يا دانشمند زيست‏شناس متفاوت‏است، قرآن از همه اينها مى‏خواهد آن راههايى را كه اين مسائل‏به توحيد و خدا شناسى و معنويت دارد،به بشر ارائه دهد.

كائنات جويه و توحيد

حال در مورد آيه اول كه عرض كردم مربوط به كائنات جويه‏است،توضيح مختصرى عرض بكنم.يك سلسله حوادث بسيار مهم،نه در زمين و نه به اصطلاح در آسمان به معناى اينكه در حدود مثلا ماه‏و خورشيد و ستارگان رخ دهد،بلكه در اين جوى كه بر زمين احاطه‏كرده است، در اين قشرى از هوا كه بر زمين احاطه كرده است رخ‏مى‏دهد كه اينها را مى‏گويند«كائنات جويه‏»،همين تشكيل ابر دراين فضا،حركت بادها،ريزش باران،ريزش برف،ريزش تگرگ، طوفانها،انقلابها كه گاهى تبديل به يك نعمت و بلا مى‏شود،ولى‏به هر حال اينها يك سلسله چيزهايى است كه زندگى جاندارها و ازآن جمله انسان بستگى به اينها دارد.آيا اگر باد نمى‏بود و هوا ساكن‏مطلق مى‏بود مثل يك حوض آب صد در صد آرام كه هيچ تكانى به آن‏وارد نشود، امكان زندگى براى بشر در هيچ نقطه‏اى بود حتى درمنطقه‏اى معتدله؟خيلى واضح است، اگر ابر و باران نمى‏بود گياهى‏نبود،حيوانى نبود،انسانى نبود.من خودم نشمرده‏ام ولى بعضى كه‏شمرده‏اند مدعى هستند كه در 105 آيه قرآن از باد و ابر و باران و تگرگ و امثال اينها سخن رفته است.علم كائنات جوى هم مانندهمه علوم ديگر تدريجا توسعه پيدا كرده است و مخصوصا بعد ازاختراع و كشف وسائل جديد كه در قديم اين وسائل نبود شناختن‏حوادثى كه در جو رخ مى‏دهد براى علما خيلى آسان‏تر شده است،مثلا براى يك عالم هزار سال پيش مطالعه كردن ابرها كار بسيارمشكلى بود،گاهى چون مى‏ديدند كه بعضى از ابرها از كوهها هم‏پايين‏تر مى‏آيد،مى‏رفتند بالاى كوهها-چه مسافرت پر زحمتى‏كه از آنجا وضع ابرها را مشاهده كنند.بو على مى‏گويد من مكررخودم در جاهايى قرار گرفته‏ام كه ابر را ديده‏ام كه پايين‏تر است ازجايى كه من قرار گرفته‏ام يا در همين كه ابر از چه تشكيل مى‏شود اودر يكى از نوشته‏هاى خودش مى‏گويد كه در يكى از مسافرتها اين‏مطلب براى من روشن شد كه ابر گاهى از خود هوا به وجود مى‏آيد-چون در قديم مى‏گفتند ابر فقط و فقط بخار است-او مى‏گويدمن عقيده‏ام اين شد كه گاهى هم خود هوا تبديل به ابر مى‏شود نه بخارآب،و امروز هم اين مطلب ثابت است كه به طور كلى ابر عبارت‏است از خود هواى اشباع شده از بخار آب. حالا كه اين وسائل پيداشده،هواپيماى جت‏سوار مى‏شوند و خيلى از ابرها بالاتر مى‏روند، همين جتهاى معمولى كه ما سوار مى‏شويم و همين مسافرتهاى‏معمولى را مى‏رويم،خيلى از ابر بالاتر مى‏رود كه وقتى انسان نگاه‏مى‏كند خيال مى‏كند روى زمين برف زيادى آمده است، يا با پيدايش‏وسائل راديويى،مخابراتى و غيره،كشفيات تازه‏اى در زمينه ابر و بادو باران شده است.قرآن تعبيراتى در باب باد و باران و ابر و تگرگ وغيره كرده است[كه با توجه به كشفيات جديد،شگفت انگيز است]با اينكه-عرض كردم-قرآن دنبال هدف خودش است.قرآن هميشه در هر چيزى توحيد را جستجو مى‏كند،مى‏خواهد يك پلى‏ميان انسان و خدا بزند،يك راه ارتباطى ميان خدا و انسان برقراركند،هدف قرآن همين است،ولى تعبيراتى كه قرآن در اين‏موضوعات كرده است،براى كسانى كه با تحقيقات علمى مخصوصاعصر جديد آشنا هستند خيلى اعجاب آميز و بلكه اعجاز آميز از كار درآمده است و من مخصوصا آقايان (1) و بالخصوص طبقه دانشجو را توصيه‏مى‏كنم كه كتابى را كه چند سال پيش منتشر شده است به نام باد وباران در قرآن در اين زمينه مطالعه كنند.اين كتاب داراى دو بخش‏است:در يك بخش جريان حركت بادها و تشكيل ابرها و ريزش‏باران و پيدايش تگرگ و اينجور چيزها را بر اساس آخرين نظريات‏علمى امروز بيان مى‏كند،و در بخش دوم آيات قرآن در اين زمينه رايك يك ذكر مى‏كند،و وقتى انسان مطالعه مى‏كند به حقيقت دچاراعجاب و شگفتى مى‏شود و به قول آن كتاب شخص احساس مى‏كندكه اين تعبيرات به طور قطع از يك منبع آگاهى ديگرى[است]كه‏نه فقط پيغمبر به عنوان يك فرد بشر امكان نداشته به اين مسائل آگاه‏باشد، اصلا بشر گذشته تا نيم قرن اخير از اين جور مسائل اطلاع‏نداشته است،و به هر حال تعبيرات قرآن تعبيرات خاصى است.مادو آيه در قرآن داريم كه اين دو آيه خيلى به هم نزديك است،يعنى‏مثل اين است كه دو آيه مجموعا يك آيه باشند با اندكى اختلافى.

يكى همين آيه 43 سوره نور است كه مى‏فرمايد: «الم تر ان الله‏يزجى سحابا ثم يؤلف بينه ثم يجعله ركاما فترى الودق يخرج من‏خلاله‏» ،يكى هم آيه چهل و هفتم از سوره روم است كه مى‏فرمايد:

«الله الذى يرسل الرياح فتثير سحابا فيبسطه فى السماء كيف‏يشاء و يجعله كسفا و ترى الودق يخرج من خلاله‏» .حال من هردو آيه را يك ترجمه ظاهرى مى‏كنم.

آيه سوره روم مى‏گويد:خداست،ذات حق است آنكه بادهارا مى‏فرستد.اولا يكى از نكاتى كه گفته‏اند اين است كه قرآن دربعضى موارد تعبير مى‏كند به ريح(باد)و در بعضى موارد تعبير مى‏كندبه رياح(بادها).به حسب استقصايى كه كرده‏اند هر جا كه[اين]كلمه،مفرد آمده است آنجا بادهايى ذكر شده كه آن بادها منشاخرابى و هلاكت و عذاب بوده است،مثل «ارسلنا عليهم الريح‏العقيم‏» (2) و هر جا كه قرآن باد را به عنوان يك مبشر رحمت بيان كرده‏است،به صورت جمع ذكر كرده:«رياح‏»(بادها)،و علم امروزثابت كرده است كه بادهايى كه منشا بارانها مى‏شوند يك جبهه‏نيست،جبهه‏هاى مختلفى است كه به شكل خاصى دست به دست‏يكديگر مى‏دهند و فقط در آن وقت است[كه منشا باران مى‏شوند.]وعجيب‏تر اين است كه اين نكته‏اى كه از خود قرآن استفاده مى‏شوددر حديث تصريح شده است در يكى از دعاها وارد شده است كه‏«اللهم اجعله لنا رياحا و لا تجعله لنا ريحا» (3) خدايا باد را براى ما«رياح‏»قرار بده نه‏«ريح‏»، يعنى وقتى كه مى‏وزد،به آن شكلش‏باشد چون تنها به آن شكل رحمت است.و حتى از ائمه سؤال‏كرده‏اند كه مگر چه فرق است ميان‏«ريح‏»و«رياح‏»؟عين همين‏جواب را داده‏اند،گفته‏اند كه هر وقت باد يك جناحى باشد عذاب

است و هر وقت چند جبهه‏اى باشد رحمت است.و باز در حديث‏ديگرى امير المؤمنين على(عليه السلام)باد را تشبيه كرده است به‏يك پرنده‏اى كه داراى سرى هست و جناحهايى، عين اين تعبير راعلماى فرنگى امروز[به كار برده‏اند و]حدود پنجاه سال بيشتر ازعمرش نمى‏گذرد،ثابت كرده‏اند كه گاهى حركت باد به اين شكل‏است،يعنى اگر كسى جناحهاى مختلف و وضع حركت را ببيندخيال مى‏كند يك پرنده عظيمى روى دنيا را گرفته است.

اينجا هم قرآن چون بادهاى رحمت را بيان مى‏كند كلمه‏«رياح‏»دارد.عرض كردم اگر كسى بخواهد اين مطلب را بيشتردرك كند كتاب باد و باران در قرآن را مطالعه كند و مخصوصا كسانى‏كه با علوم طبيعى امروز آشنا هستند و تا اندازه‏اى فرمولها را مى‏تواننددرك كنند بهتر مى‏توانند استفاده كنند.

«فتثير سحابا» .تثير از ماده ثور(ث-و-ر)است.اين ماده‏اصلش‏«انقلاب‏»است.عرب به انقلاب مى‏گويد«ثوره‏»،و به گاونر از آن جهت مى‏گويد«ثور»كه وسيله شخم زدن زمين يعنى‏زير و رو كردن زمين است،چون با شخم زدن،زمين را زير و رو مى‏كند،به اعتبار زير و رو كردن به آن مى‏گويند«ثور»،و بنابراين معنى‏«اثاره‏»

پراكنده كردن نيست كه گاهى چنين گفته‏اند،صرف پراكنده‏كردن را«اثاره‏»نمى‏گويند، «اثاره‏»پراكنده كردنى است كه در آن‏زير و رو كردن هم باشد.باز ثابت كرده‏اند كه در وقت تشكيل ابرها وبادها يك انقلابات و شورشهايى در جو رخ مى‏دهد كه واقعا ثوره واثاره است نه يك حركت عادى.

«فيبسطه فى السماء كيف يشاء» در ابتدا اين ابرها راپهن مى‏كند-مثل اينكه سفره‏اى را پهن كنند،كه مى‏گويند«ابرهاى سفره‏اى‏»-مطابق آنچه حكمت و مشيتش اقتضا كرده‏است،ولى ابر پهن شده منشا باران نيست مگر بعد از آنكه «و يجعله‏كسفا» جمع و درهم فشرده شود و حتى در مرحله بعد،ركام بشود،يعنى متراكم بشود.اصلا خود اين بيان نشان مى‏دهد كه يك باران‏كه مى‏خواهد نازل بشود،يك نظامى در اين جوطى مى‏شود،بادى‏بايد باشد و...و در بسيارى از تعبيرات قرآن،كلمه‏«تصريف رياح‏»

(گرداندن باد)دارد،اين را هم دليل ديگرى گرفته‏اند[بر اعجازقرآن]،چون انسان به حسب ديد ظاهرش خيال مى‏كند كه حركت بادحركت افقى است‏يعنى همين طور روى سطح زمين،مستقيم حركت‏مى‏كند،ولى امروز ثابت‏شده كه حركت اصلى باد هميشه دورى‏است، مى‏گردد و مى‏چرخد،و البته ريشه همه اينها اختلاف دماى‏هواهاست،هواى گرم سبك‏تر است و هواى سرد سنگين‏تر،ريشه‏اى‏در نور خورشيد دارد و ريشه‏هاى ديگرى-گفته‏اند-در بيرون جودارد،ولى به هر حال حركت باد همان حركت تصريفى است‏يعنى‏به صورت گردش و چرخش است.

بعد از اينها در آن آيه مى‏فرمايد: «فترى الودق يخرج من‏خلاله‏» دانه‏هاى باران را مى‏بينى كه از لابلا بيرون آمد.اين در آيه‏سوره روم.

در آيه سوره نور هم همان تعبيرات با يك اختلافى ذكر شده.

در اينجا ذكر باد نيامده است،همين قدر مى‏گويد: «الم تر ان الله‏يزجى سحابا» آيا نمى‏بينى كه خدا آرام آرام ابرها را مى‏داند؟در آنجافرمود باد را فرستاد براى راندن ابرها،اينجا مى‏گويد خدا[ابرها را]مى‏راند.خود اين يك نكته‏اى است و آن نكته اين است كه شما اين‏را بايد بدانيد كه قرآن هر چه را كه به خدا نسبت مى‏دهد،به معنى نفى اسباب و وسائط نيست،به معنى اين است كه همه اسبابهابه اراده او مى‏چرخد،پس اگر يك جا مى‏گويد باد را مى‏فرستد واين باد ابر را مى‏راند و يك جا مى‏گويد خدا ابر را مى‏راند،اين‏تناقض نيست،آنجا هم كه باد مى‏راند خدا مى‏راند چون باد هم‏چيزى نيست جز يك سبب و وسيله‏اى كه خداى متعال او را خلق‏كرده و آفريده. «ثم يؤلف بينه‏» .مى‏بينيد نويسندگان كتابها راگاهى‏«مؤلف‏»مى‏گويند و گاهى‏«مصنف‏».بعضى از نويسندگان‏كتابها مؤلف‏اند،يعنى مطالب پراكنده‏اى را يك جا جمع كرده ودر ميانشان الفت و انس برقرار كرده‏اند،كارشان فقط گردآورى‏بوده.ولى‏«مصنف‏»در جايى مى‏گويند كه نويسنده،خودش در همه‏كتاب يا لا اقل در قسمتى از آن ابتكار داشته باشد.معروف است كه‏يكى از شاگردان مرحوم مجلسى با ايشان يك شوخى‏اى كرده است‏و آن اين است كه در حضور مرحوم مجلسى صحبت علامه حلى بوده وكتابهاى زيادى كه علامه در قسمتهاى مختلف تاليف و تصنيف‏كرده است،در فقه-انواع فقه به اعتبارات مختلف:فقه مختصر،فقه‏مفصل،فقهى كه فقط اختلافات علماى شيعه را ذكر كند مثل‏مختلف،فقهى كه اختلافات شيعه و سنى را با هم ذكر كند مثل‏تذكرة-در منطق،در كلام،در رشته‏هاى مختلف، و واقعا موجب‏اعجاب است،گفتند مرحوم مجلسى به شاگردانش فرمودند آنچه هم‏كه ما نوشته‏ايم كمتر از آنچه كه علامه نوشته‏اند نيست.شاگردشوخى كرد،گفت‏«ولى با اين تفاوت كه آنچه ايشان نوشته‏اندتصنيف است و آنچه شما نوشته‏ايد تاليف‏».

حال تاليف يعنى امور موجود را يك جا جمع كردن وبينشان الفت و وحدت برقرار كردن. در اين آيه باز موضوع‏«تاليف‏»آمده،يعنى خدا ابرهاى‏پراكنده‏اى را به وسيله همين باد جمع مى‏كند،مثل يك مؤلف‏تاليف مى‏كند،يك جا گرد مى‏آورد و از اينجا انبوهى از ابر[ايجادمى‏كند.]در آن آيه «يجعله كسفا» بود-يعنى[ابر را]فشرده[مى‏كند]-و در اينجا «يجعله ركاما» .مرحله‏«ركام‏»يك مرحله‏بالاتر است،نه تنها ابرهاى گسترده باز و پشمك مانند،به صورت‏جمع شده و فشرده در مى‏آيند،بلكه ابرهاى متراكم[تشكيل مى‏شود]،ابر روى ابر و ابر روى ابر قرار مى‏گيرد كه اين،يك حالت فشردگى‏بيشتر را بيان مى‏كند. «فترى الودق يخرج من خلاله‏» باز آن‏نتيجه‏اى كه آنجا گفته اينجا هم گفته است:دانه‏هاى باران رامى‏بينيد از لابلا مى‏ريزد.

در اين آيه سوره نور مطلبى ذكر شده است كه اين ديگر براى‏علماى قديم جز يك مطلب تعبدى هيچ معنى ديگرى نمى‏توانسته‏داشته باشد و آن اين است: «و ينزل من السماء» .اين مطلب را مامكرر عرض كرده‏ايم كه‏«سماء»با كلمه‏«آسمان‏»كه مامى‏گوييم،يكى نيست.نصاب مى‏گويد:«سما آسمان،ارض و غبرازمين‏»ولى نه،آسمان كه كلمه‏اى است فارسى،مركب از دو كلمه‏«آس‏»و«مان‏»است،«آس‏»يعنى‏«سنگ آسيا»كه مى‏چرخد.

حال اين آس،اين سنگ كه مى‏چرخد،اگر دستى باشد به آن‏مى‏گويند«دست آس‏»،اگر آبى باشد به آن مى‏گويند«آسياب‏»

يعنى آس آبى،و به هر حال‏«آس‏»اسم آن سنگ است كه‏مى‏چرخد.آسمان يعنى آن چيزى كه مانند (4) سنگ آسيا مى‏چرخد.

پس‏«آسمان‏»در زبان فارسى يعنى فلك كه مثل سنگ آسيامى‏چرخد.ولى‏«سماء»معنايش اين نيست كه آنچه كه مثل‏سنگ آسيا مى‏چرخد،«سماء»يعنى آنچه كه در بالا قرار گرفته‏است،از ماده‏«سمو»است و سمو يعنى علو.هر چه كه در بالاى ماقرار گرفته،قرآن به آن‏«سماء»گفته است.خورشيد هم سماء است،ستاره هم سماء است،ابر هم سماء است،و حتى گاهى به خودباران هم قرآن مى‏گويد«سماء»: «يرسل السماء عليكم مدرارا» (5) چون از بالا مى‏آيد به آن مى‏گويد«سماء»،و امور غيبى و ملكوتى ومعنوى را هم قرآن مى‏گويد«سماء»چون از نظر معنا در مقام بالاترى‏قرار گرفته‏اند: «و هو القاهر فوق عباده‏» (6) .آنچه كه قاهر بر ما ومسلط بر ماست و ما فوق معنوى ما قرار گرفته است،قرآن به آن هم‏«سماء»مى‏گويد.پس اين اشتباه نشود.همين قرآن كه در بسيارى‏از موارد-و از جمله همين قرائن موجود در اينجا-مى‏گويد از«ابر»

باران مى‏فرستيم،اينجا مى‏گويد از«سماء»باران مى‏فرستيم،چون‏در اينجا سماء خودش همان ابر است و ابر سماء است. «و ينزل من‏السماء» از بالا فرو مى‏فرستد(«ينزل‏»)يعنى تدريجا فرو مى‏فرستد.

فرق است ميان‏«انزال‏»و«تنزيل‏».«انزال‏»فرود آوردن يكدفعه رامى‏گويند،مثل «انا انزلناه فى ليلة القدر» (7) كه نزول دفعى قرآن رابيان مى‏كند.«تنزيل‏»نزول تدريجى است.معلوم است: چون باران‏و تگرگ تدريجا مى‏آيند،لذا تعبير«ينزل‏»مى‏كند) و ينزل من‏السماء فرود مى‏آورد تدريجا از بالا من جبال از كوههايى من برد ازكوههايى از يخ،از تگرگ،يعنى چه؟اخيرا از نظر علماى امروز،مطلب كشف شده است كه در طبقات بالاى جو كه گاهى ابرهاروى يكديگر متراكم مى‏شوند،در آن قسمتهاى بالا هوا بسيار سردمى‏شود و در آنجا درست مانند كوهى از يخ واقعا وجود دارد،و اين‏تعبير قرآن واقعا اعجاز آميز است.چه كسى مى‏دانست كه چنين‏چيزهايى در آن فضاهاى بالا وجود دارد؟ «و ينزل من السماء من‏جبال فيها من برد» كه مقصود فرستادن تگرگ است.شايد«من برد»

متعلق به‏«ينزل‏»باشد:تگرگهايى از كوههايى كه در آنجا وجود داردمى‏فرستد. «فيصيب به من يشاء و يصرفه عن من يشاء» اين تگرگهارا به[سوى]آنكه اراده خودش تعلق بگيرد مى‏فرستد كه اصابت كندو از هر كه نخواهد بر مى‏گرداند،يعنى خيال نكنيد كه كار خدا نظيركارهاى بشرى است كه تير همين قدر كه از نشانه بيرون رفت ديگر ازاختيار تيرانداز خارج است،اين در كار بشر است،كار خدا هيچ‏وقت از اراده خدا و مشيت‏خدا و از سلطه الهى بيرون نمى‏رود. بعداشاره مى‏كند به آن وقتى كه رعد و برق مى‏زند: «يكاد سنابرقه‏يذهب بالابصار» نزديك است نور برقش چشمها را بربايد و ببرد.

اين هم يك آيه.در اين آيه هم باز قرآن ضمن آوردن كلماتى كه‏صددرصد با واقعيت كائنات جويه تطبيق مى‏كند و بعد از هزار وچند صد سال علم بشر بايد به آنها برسد باز هدف خودش را تعقيب‏مى‏كند:اينها همه آيات الهى هستند،نشانه‏هاى خدا هستند،خداست كه عالم را بر اين نظم و بر اين اساس قرار داده:خورشيدى‏بايد باشد،خورشيد بتابد،به هر جا كه بتابد در آنجا حرارت پيداشود،حرارت حجم هوا را زيادتر كند،هواى گرم بالا برود و هواى‏سرد پايين بماند،هواى گرم بريزد روى هواى سرد،هواى سرد از زيرنفوذ كند در هواى گرم،باد پيدا شود،زمين را نسبت به خورشيد دريك وضع خاصى قرار دهد،حركت‏شبانه روزى پيدا شود، كه بعدمى‏فرمايد: «يقلب الله الليل و النهار» .خود حركت‏شبانه روزى كه‏طبعا ميزان تابش آفتاب را در نقاط مختلف در حال متغيرى قرارمى‏دهد،از عوامل اين كائنات است.ولى به هر حال همه اين‏نظامات،نظاماتى است كه خدا به مشيت كامله خودش برقرار كرده‏است و اگر نبود مشيت و حكمت الهى،چنين مسائلى در عالم نبود.

مى‏فرمايد: «يقلب الله الليل و النهار ان فى ذلك لعبرة‏لاولى الابصار» .«تقليب‏»جابه‏جا كردن است.«قلب‏»هم از همين‏ماده است.در اصطلاح علماى علم‏«صرف‏»وقتى كه حروف‏كلمه‏اى پس و پيش شود مى‏گويند اينجا قلب شد.قلب انسان راچرا مى‏گويند«قلب‏»؟چون دائما در حال تقلب-يعنى حركت وهيجان و ضربان-است،و مخصوصا به روح انسان از آن جهت‏«قلب‏»مى‏گويند كه هر آنى در يك خيالى و يك انديشه‏اى است،يك وقت رويش به اين طرف است و يك وقت به آن طرف.پيغمبراكرم مثل عجيبى فرمود،فرمود:«انما مثل هذا القلب كمثل ريشة‏فى فلاة يقلبها الريح ظهرا لبطن‏» (8) مثل دل انسان مثل پرى است‏در صحرايى كه آن پر را به درختى آويخته باشند،اگر شما پرى راكه در صحرا به درخت آويخته‏اند نگاه كنيد،يك لحظه آن را آرام‏نمى‏بينيد،به اين طرف و آن طرف برمى‏گردد.قلب انسان هم‏همين طور است،دائما معرض خاطرات مختلف،خيالات مختلف وتوجهات مختلف است، يك وقت در اين موضوع فكر مى‏كند،يك‏وقت در آن موضوع مى‏انديشد،يك وقت از آن طرف، يك وقت ازاين طرف،يك وقت‏حب،يك وقت بغض،يك وقت ناراحتى،يك وقت راحتى.اصل معنى‏«قلب‏»همين طور كه عرض كردم‏جابه‏جا شدن است. «يقلب الله الليل و النهار» خدا شب و روز راجا به جا مى‏كند،شب را مى‏برد روز را مى‏آورد،روز را مى‏برد شب رامى‏آورد،البته بردن شب و روز به همين است كه زمين ما را يك كره‏گردان قرار داده،كره‏اى كه علاوه بر اينكه در يك حركت‏ساليانه‏سيصد و شصت و پنج روزه به دور كره خورشيد مى‏چرخد،خودش‏هم دائما به دور محور خودش مى‏چرخد.مثل زمين درست مثل سيبى‏است كه انسان به هوا پرتاب كند ولى طورى پرتاب كند كه‏همين طور كه حركت مى‏كند به دور خودش هم بچرخد.زمين به دليل‏اينكه به دور خودش مى‏چرخد دائما شب و روز را جانشين يكديگرمى‏كند،و عرض كردم كه اين علما مى‏گويند خود جانشين شدن شب‏و روز يكى از عوامل پيدايش كائنات جويه است،چون اختلاف‏فشار هوا ايجاد مى‏كند و طبعا جنبش و حركت براى باد ايجاد مى‏كندكه منشا خيلى حوادث ديگر مى‏شود،و ظاهرا سر اينكه قرآن بعد ازموضوع پيدايش ابرها و ريزش باران اين موضوع را ذكر كرده است‏تاثيرى است كه گردش شبانه روز در پيدايش كائنات جويه دارد.

«يقلب الله الليل و النهار» خدا جابه‏جا مى‏كند شب و روز را «ان فى‏ذلك لعبرة‏» همانا در اين مطلب عبرتى است براى صاحبان ديده،براى آنان كه ديده بينا داشته باشند.«عبرت‏»از ماده عبور است.

ديدنها دو جور است.بعضى ديدنها هست كه از همان مقدارى كه‏به چشم ديده مى‏شود بيشتر نيست.ديدن حيوان همين طور است.يك حيوان و يا يك انسان در حد حيوان،فقط جريانها را مى‏بيند،حوادث‏را مى‏بيند اما پشت اين حوادث چيست،ديگر استنباطى ندارد.

مثال ساده‏اى برايتان عرض مى‏كنم از امورى كه مورد ابتلاى همه‏است:مسائل اقتصادى. اجناس گران مى‏شود و بعد ارزان مى‏شود،ياارزان مى‏شود و بعد گران مى‏شود.(اگر چه در محيط ما ديگر گران‏كه شد هيچوقت ارزان نمى‏شود)به هر حال،جنسى گران مى‏شود،جنسى ارزان مى‏شود،فروش يك جنس يكدفعه شما مى‏بينيد كه بالارفت،يكى ديگر بر عكس فروش خودش را از دست داد،اين مقدار راهمه درك مى‏كنند،ولى يك كسى كه وارد در اقتصاد باشد عوامل‏اين گرانى و ارزانى را تشخيص مى‏دهد،او مى‏تواند بگويد چرا فلان‏چيز گران شد، درست مثل يك معلم يك ساعت براى انسان بيان‏مى‏كند كه علت اينكه فلان جنس گران شده است چيست،يا علت‏اينكه فلان جنس ارزان شده چيست.پس يك نفر فقط گرانى وارزانى را مى‏بيند ولى ديگرى پشت اين حوادث-علل به وجودآورنده گرانى و ارزانى-را هم مى‏بيند. به او مى‏گويند«عالم‏»ولى‏به اين نمى‏گويند«عالم‏».و همچنين حوادث ديگر مثل حوادث‏اجتماعى.ما يك وقت مثلا احساس مى‏كنيم كه جوانان ما نسبت‏به امور دينى بى‏علاقه شده‏اند يا احساس مى‏كنيم علاقه‏مند شده‏اند،(الحمد لله هر دو را احساس مى‏كنيم، ما مى‏بينيم كه در يك‏جريانهايى جوانها واقعا علاقه نشان مى‏دهند.)يك آدم ناوارد همين‏قدر مى‏گويد آقا جوانها بى‏علاقه شده‏اند،فقط به تاسف قناعت‏مى‏كند.ديگرى مى‏گويد نه آقا در فلان وقت جوانها علاقه‏مند شدند.

او هم فقط همان خوشحالى را دارد.اما يك نفر ديگر مى‏خواهدبه عمق قضايا نفوذ كند كه چرا بى‏علاقه شده‏اند؟مى‏خواهد علتش را كشف كند.چرا علاقه‏مند شدند؟مى‏خواهد علتش را كشف‏كند.و فقط كسانى از حوادث بهره مى‏برند و بر حوادث تسلط پيدامى‏كنند و حوادث را در اختيار خودشان قرار مى‏دهند كه علل حوادث‏را بشناسند.فلان قوم در جنگ كست‏خورد،فلان قوم ديگر،پيروزشد.اگر انسان فقط بگويد اين شكست‏خورد و آن پيروز شد، از اين‏درسى نمى‏آموزد،ولى اگر علل شكست اين و علل پيروزى آن رابه دست بياورد ممكن است كه بر حوادث مسلط بشود،يعنى همان‏شكست‏خورده بار ديگر پيروز شود و كست‏خودش را تبديل‏به پيروزى كند.اين در مثالهاى نسبتا كوچك و عرفى خودمان.

قرآن مى‏خواهد ما از حوادث عالم عبرت بگيريم

قرآن مى‏خواهد كه ما در همه حوادث عالم دقت كنيم و راز وعلت و سر و حكمت اينها را كشف كنيم،همين قدر بگوييم امسال‏الحمد لله باران خيلى خوب بود ولى سال گذشته متاسفانه باران نبود،امسال برف چنين آمد،ابرى هست،بارانى هست،تگرگى هست، نمى‏خواهد ما به همين مقدار قناعت كنيم،مى‏خواهد عبرتى در كارباشد،يعنى عبورى در كار باشد،يعنى ما به راز اينها پى ببريم و دراين رازها هم باز راز اصلى و راز رازها دست‏خداست،در آخر كاربفهميم كه تمام عالم را يك دست قدرت و يك مشيت است،او رازرازهاست،يعنى هر پرده را كه عقب بزنيم پشتش يك چيزى‏مى‏بينيم،آن را عقب بزنيم پشت آن چيزى مى‏بينيم، ولى قرآن‏مى‏گويد به اينها اكتفا نكنيد،اينقدر برويد جلو تا ببينيد يك دست‏قدرت است و يك مشيت است و يك اراده است و يك علم است ويك حكمت است كه تمام جهان را مى‏گرداند: «ان فى ذلك لعبرة‏لاولى الابصار» .

 

پى‏نوشتها:

1.[اشاره به حضار]

2.ذاريات/41.

3.جامع الصغير،ج 2/ص 111.

4.«مان‏»يعنى مانند.

5.نوح/11.

6.انعام/18 و 61.

7.قدر/1.

8.جامع الصغير،ج 1/ص 103.