آشنايى با قرآن جلد ۴

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۳ -


بسم الله الرحمن الرحيم

...اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذين‏امنوا لهم عذاب اليم فى الدنيا و الاخرة و الله‏يعلم و انتم لا تعلمون،و لولا فضل الله‏عليكم و رحمته و ان الله رؤوف رحيم،يا ايهاالذين امنوا لا تتبعوا خطوات الشيطان و من‏يتبع خطوات الشيطان فانه يامر بالفحشاءو المنكر و لولا فضل الله عليكم و رحمته‏ما زكى منكم من احد ابدا و لكن الله يزكى‏من يشاء و الله سميع عليم .

عذاب اليم براى اشاعه دهندگان فحشاء

در جلسه قبل گفتيم كه قرآن كريم تكيه فراوانى روى اين‏مساله دارد كه جو جامعه اسلامى نبايد جو تهمت و بهتان و افترا وبدگويى باشد.مردم مسلمان موظفند كه هر وقت چيزى در مورد برادران و خواهران مسلمان خود شنيدند،مادامى كه به سرحد يقين‏قطعى-نه ظن و گمان-نرسيده‏اند كه جاى شك و شبهه نباشد،ويا بينه شرعى اقامه نشده است،آنچه مى‏شنوند،به اصطلاح معروف‏«از اين گوش بشنوند و از گوش ديگر بيرون كنند»و به تعبير ديگرهمانجا كه مى‏شنوند دفن كنند،و حتى به صورت اينكه‏«من شنيدم‏» هم نقل نكنند،نه تنها به صورت يك امر قطعى نقل نكنند،حتى‏اينطور هم نگويند كه‏«من چنين چيزى شنيده‏ام‏».همين گفتن‏«شنيدم‏»هم‏«پخش‏»است و اسلام از پخش اين نوع خبرهاى‏كثيف و ناپاك و آلوده ناراضى است.مخصوصا يك جمله در ذيل‏دارد كه مى‏فرمايد:« و الله يعلم و انتم لا تعلمون مى‏خواهد بفرمايدكه شما نمى‏دانيد اين جنايت،چقدر جنايت بزرگى است و طبعا هم‏نمى‏دانيد كه عقوبت اين جنايت چقدر بزرگ است.اسلام مى‏خواهدكه محيط و جو جامعه اسلامى بر اساس اعتماد متقابل و حسن ظن وظن خير و بر اساس خوب گويى باشد نه بر اساس بى اعتمادى وبدگمانى و بد گويى،و لهذا اسلام غيبت را آنچنان حرام بزرگى‏دانسته است كه تعبير قرآن اين است: «و لا يغتب بعضكم بعضاا يحب احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا» (1) كه خلاصه‏اش اين است:

آنكه از كس ديگر غيبت مى‏كند در واقع دارد گوشت او را مى‏خورد درحالى كه او مرده است.

روى همين اساس است كه قرآن با بيانات گوناگون،اين‏مطلب را تاكيد و تكرار مى‏كند.از آن جمله اين آيه است:

ترجمه آيه را ذكر مى‏كنم و بعد عرض مى‏كنم كه به دو طريق‏مى‏توان اين آيه را تفسير كرد و تفسير هم كرده‏اند و هر دو شكل هم‏نزديك به يكديگر است.آيه مى‏فرمايد:براى كسانى كه دوست‏دارند فحشا در ميان اهل ايمان شايع شود عذاب دردناكى آماده شده‏است.اين آيه از آن آيه‏هايى است كه دو معنى دارد و هر دو معنايش‏هم درست است.

يكى از گناهان بسيار بزرگ كه قرآن وعده‏«عذاب اليم‏»

براى آنها داده است اين است كه كسى يا كسانى بخواهند خودفحشا را در ميان مردم رايج كنند.هستند كسانى كه عملا مروج‏فحشا هستند،حال يا به حساب پول پرستى و يا از روى اغراض‏ديگرى،كه غالبا در عصر ما اين اغراض،اغراض استعمارى است،مى‏خواهند فحشا در ميان مردم زياد شود،چرا؟براى اينكه هيچ‏چيزى براى سست كردن عزيمت مردانگى مردم،به اندازه شيوع‏فحشا اثر ندارد.شما اگر بخواهيد فكر جوانان يك مملكت را ازمسائل جدى منصرف كنيد تا اينها دائما دنبال سرگرميهاى عيش ونوش باشند و هيچوقت فيلشان ياد هندوستان نكند و دنبال مسائل‏جدى نروند-آن مسائل جدى‏اى كه منافع استعمار را به خطرمى‏اندازد-راهش اين است كه هر چه دلتان مى‏خواهد مشروب‏فروشى اضافه كنيد، كاباره زياد كنيد،زنان هر جايى زياد كنيد،وسائل تماس بيشتر دخترها و پسرهاى جوان را اضافه كنيد.به همان‏اندازه كه هروئين و ترياك نيروى جسمى و روحى طبقه جوان را تباه مى‏كند،اراده را از مردم مى‏گيرد و آن را سست مى‏كند و مردانگى واحساس كرامت و شرافت را از بين مى‏برد،به همان اندازه فحشا اين‏كار را مى‏كند.

آمريكاييها كه يك برنامه عمومى براى فاسد كردن همه دنيادارند برنامه‏شان همين است: فحشا را زياد كنيد،خيالتان ديگر ازناحيه مردم راحت باشد.مى‏گويند مدير يكى از مجلات در شماره اين‏هفته (2) گفته است:«كارى خواهم كرد كه تا ده سال ديگر يك‏دختر ده سال به بالاى باكره در تهران پيدا نشود.»اينها روى برنامه‏است،روى حساب است.اسلامى كه در مساله عفاف اين‏همه تاكيد مى‏كند براى چيست؟يك شب درباره فلسفه‏عفاف صحبت كردم.يك فلسفه عفاف اين است كه نيروهاى‏انسانى در وجودها ذخيره شود.اين را شايد شما باور نكنيد كه نيروى‏اراده انسانى از مجارى‏«پايين تنه‏»هم خارج مى‏شود،ولى اينچنين‏است.

اسلام طرفدار جلوگيرى از ارتباط جنسى نيست،در حدودخانواده،آن را تصديق مى‏كند و طرفدار نظر كاتوليكها و كليسا نيست،اما از دايره ازدواج مشروع كه خارج شد،به هيچ وجه اجازه نمى‏دهد واين يك تدبير و توطئه‏اى (3) است از ناحيه اسلام براى حفظ روح‏مروت، مردانگى،انسانيت و شرافت در زن و مرد مسلمان.در آياتى‏كه بعد راجع به‏«حجاب‏»مى‏آيد، درباره اين موضوع بيشتر صحبت‏خواهيم كرد.قرآن[درباره كسانى كه]براى كشتن روح،فحشا را زياد مى‏كنند مى‏فرمايد: «ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذين‏امنوا لهم عذاب اليم‏» آنان كه دوست دارند و علاقه دارند فحشا را درميان اهل ايمان زياد كنند خدا برايشان عذاب دردناكى آماده كرده‏است.چرا[عذاب اليم داشتن را]در آيه قرآن ذكر مى‏كند؟براى‏اينكه بفهماند كه چقدر اين مساله از نظر اسلام حساسيت دارد!اين‏يك تفسير آيه است كه قرآن درباره اشاعه فحشا در ميان اهل ايمان‏حساسيت‏خود را بيان مى‏كند.

[براى روشن شدن معناى دوم آيه]يك نكته ادبى در اينجاعرض كنم و آن درباره كلمه‏«فى‏»است.«فى‏»به جاى كلمه‏«در»در فارسى است.ما مى‏گوييم‏«در خانه‏»و عرب مى‏گويد«فى الدار».كلمه‏«فى‏»در زبان عربى گاهى به معنى همان كلمه‏«در»مى‏آيد،و گاهى به معنى كلمه‏«درباره‏».اينجا اين آيه رااينطور هم مى‏توان معنى كرد و معنى هم شده است و هر دو معنى‏درست است (4) و هر دو معنا با آيات افك تناسب دارد،معناى دوم آيه‏اين است:«آنان كه دوست دارند كه فحشا درباره اهل ايمان شايع‏شود».اين،معنايش اين نيست كه خود فحشا در ميان اهل ايمان‏شايع شود،بلكه نسبت فحشا درباره اهل ايمان شايع شود،يعنى‏كسانى كه دوست دارند عرض اهل ايمان را لكه دار كنند.

يك عده مردم،به اصطلاح روانشناسى امروز«عقده‏»دارند،هر جا كه يك كسى را مى‏بينند كه در ميان مردم يك وجهه‏اى وحيثيتى دارد،براى اينكه به اين اشخاص حسادت مى‏برند،همت و عرضه هم ندارند كه خودشان را جلو بيندازند،فورا به اين فكر مى‏افتندكه يك شايعه‏اى درباره او درست كنند.مى‏گويند ما كه نمى‏توانيم‏به او برسيم پس او را پايين بياوريم.[چگونه اين كار را انجام‏مى‏دهند؟]با يك عملى در منتهاى نامردى و آن اينكه يك شايعه‏اى‏عليه او بسازند و يك تهمتى به او بزنند.آنقدر اين گناه بزرگ است‏كه خدا مى‏داند!

پيغمبر اكرم(ص)يك وقت در حضور اصحاب فرمود:«الااخبركم بشر الناس؟»آيا به شما خبر ندهم كه بدترين مردم‏كيست؟گفتند:«بلى يا رسول الله‏».فرمود(عين جمله يادم‏نيست): بدترين مردم آن كسى است كه خير خودش را از ديگران‏منع مى‏كند و هر چه دارد تنها براى خودش مى‏خواهد.آنهايى كه‏حاضر بودند گمان كردند با اين مقدمه ديگر بدتر از اين افراد كسى‏نيست.يك وقت فرمود:آيا مى‏خواهيد به شما بگويم از اين بدتركيست؟صنف ديگرى را ذكر فرمود.اصحاب گفتند:خيال كرديم‏بدتر از اين گروه دوم ديگر كسى نيست.بعد فرمود:آيا مى‏خواهيد ازآن بدتر را به شما بگويم كيست؟گفتند از اين بدتر هم مگر هست؟

آنگاه صنف سوم را فرمود:بدتر از اين افراد،مردمان بد زبان فحاش‏تهمت زن و آبرو برند.اينجا ديگر حضرت توقف كرد،يعنى بدتر ازاينها ديگر وجود ندارد.

پس معناى دوم آيه اين است كه آنان كه دوست دارندنسبتهاى زشت-كه خود نسبت زشت هم خودش زشتى است‏درباره اهل ايمان شايع شود بدانند كه براى آنها عذاب دردناكى‏است.

بعد مى‏فرمايد:«فى الدنيا و الاخرة‏»در دنيا و آخرت عذابشان دردناك است،يعنى خدا اينها را نه تنها در آخرت عذاب‏مى‏كند بلكه در دنيا هم عذاب مى‏كند.

مساله مكافات يك مساله‏اى است.چنين چيزى به مانگفته‏اند كه هر گناهى عقوبتى در اين دنيا دارد،نه،خيلى ازگناهان است كه اصلا در اين دنيا عقوبتى ندارد،ولى هر گناهى درآن دنيا عقوبت دارد،اما خدا از بعضى گناهان در همين دنيا هم‏نخواهد گذشت.يكى از آن گناهانى كه در همين دنيا عكس العمل‏دارد-كه مى‏توانيد آن را تجربه كنيد!-گناه تهمت زنى و آبروبرى‏است.آنكه تهمت به ناحق مى‏زند،به هر حال در يك روزى‏گرفتارش خواهد شد حال يا يك كسى مثل خودش به او تهمت‏ناحق خواهد زد و يا به شكلى آن شخص رسوا و مفتضح خواهد شد.

«و الله يعلم و انتم لا تعلمون‏» خدا مى‏داند و شمانمى‏دانيد.مى‏خواهد بگويد مطلب خيلى بزرگ است،خدا مى‏داندكه اين كار چقدر بزرگ است و شما نمى‏دانيد!

«و لو لا فضل الله عليكم و رحمته و ان الله رؤوف رحيم‏»

اگر نبود فضل و رحمت الهى و اگر نبود كه خدا مهربان و رؤف‏است،به حكم اين غفلتى كه كرديد،عذاب بزرگى به شما مى‏رسيد،ولى فضل الهى مانع شد،يعنى اين غفلتى كه كرديد و بلندگوى‏منافقين شديد،شما را مستحق يك عذاب بزرگ در دنيا كرده بود كه‏اصلا جامعه شما از هم بپاشد ولى فضل و رحمت الهى مانع شد.

باز تاكيد ديگرى مى‏كند: «يا ايها الذين امنوا لا تتبعواخطوات الشيطان و من يتبع خطوات الشيطان فانه يامر بالفحشاءو المنكر» اى اهل ايمان گام جاى گام شيطان نگذاريد، دنبال‏شيطان نرويد. اگر بگوييد ما كه شيطان را نمى‏شناسيم و او را نمى‏بينيم ازكجا بفهميم گام جاى گام شيطان مى‏گذاريم؟اين ديگر ديدن‏نمى‏خواهد.شيطان را از وسوسه‏هايش بشناسيد.آنجا كه شمامى‏بينيد يك وسوسه‏اى در قلب شما پيدا شد كه شما را به يك عمل‏زشت و به يك عمل منكر و ناپسند دعوت مى‏كند بدانيد كه[جاى]پاى شيطان است، شيطان جلو افتاده و به شما مى‏گويد:«بيا».آن‏وسوسه،«بيا»ى شيطان است. نمى‏خواهد[شيطان را]به چشم‏ببينى،به دل ببين «و من يتبع خطوات الشيطان‏» آن كه گام درجاى گامهاى شيطان مى‏گذارد بايد بداند «فانه يامر بالفحشاء والمنكر» شيطان دعوت به كارهاى زشت و ناپسند مى‏كند.

«و لو لا فضل الله عليكم و رحمته‏» بار ديگر مى‏گويد:اى‏مسلمين!در زمان پيغمبر در يك پرتگاهى قرار گرفتيد كه اگر فضل‏و رحمت‏خدا نبود-آنهم به خاطر پيغمبر-جامعه شما چنان سقوطكرده بود كه نجات پيدا نمى‏كرديد.همه اينها براى اين است كه‏بدانيد اگر در زمانهاى بعد نظير اين قضيه رخ داد و مساله‏شايعه سازى عليه مسلمين زياد شد بدانيد كه سقوط خواهيد كرد وبدبخت‏خواهيد شد(همانطورى كه ما امروز هستيم). «و لو لا فضل‏الله عليكم و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا» اگر فضل الهى‏نبود يكى از شما پاك از آب درنمى‏آمد «و لكن الله يزكى من‏يشاء و الله سميع عليم‏» اين خداست كه هر كس را كه بخواهد ومستحق بشناسد،از گناه تزكيه مى‏كند،خدا شنوا و عالم است.

آيه ديگر باز مربوط به همين قضيه است.اما در دنبال قضيه‏يك مطلب ديگرى است: «و لا ياتل اولوا الفضل منكم و السعة‏ان يؤتوا اولى القربى و المساكين و المهاجرين فى سبيل الله و ليعفوا و ليصفحوا الا تحبون ان يغفر الله لكم و الله غفور رحيم‏» آيه به‏يك جريان تصريح مى‏كند و آن اين است كه بعضى از مسلمين كه به‏تعبير قرآن‏«اولو الفضل‏»بودند[از انفاق خوددارى كردند].مقصود از«فضل‏»در اينجا ثروت و مال است،«اهل فضل بودند»يعنى‏متمكن بودند.

كلمه‏«فضل‏»در اصطلاح امروز ما فقط به فضل علمى گفته‏مى‏شود.ما امروز اگر بگوييم فلان كس فاضل است،يعنى مردعالمى است،«او از فضلاست‏»يعنى از علماست،صاحب معلومات‏و فضل است.ولى در قرآن به مال و ثروتى كه از راه مشروع به دست‏آمده باشد كلمه‏«فضل‏»اطلاق شده است (5) .از جمله در سوره جمعه‏مى‏فرمايد:وقتى از نماز فارغ شديد «و ابتغوا من فضل الله‏» (6) دنبال‏فضل الهى برويد،يعنى دنبال كسب و كار و تجارت و درآوردن پول‏از راه مشروع برويد.

قرآن مى‏فرمايد:ثروتمندانى كه از راه مشروع صاحب مال وثروت شدند و صاحب سعه و صاحب تمكن هستند قسم نخورند كه‏كمكشان را قطع مى‏كنند.

بعضى از مسلمين كه متمكن و ثروتمند بودند،به بعضى ازمسلمين كه يا از مهاجرين و مساكين و يا از خويشاوندان خودشان‏بودند كمك مالى مى‏كردند،بعد در يك جريانى-ظاهرا در همين‏جريان افك بوده-از اينها بدى ديدند و لذا ناراحت‏شدند و گفتند: عجب!ما به خاطر رضاى خدا به اينها كمك مى‏كنيم و اينها ازكمك ما سوء استفاده مى‏كنند و مرتكب گناه مى‏شوند،ما به اينهاكمك مى‏كنيم و اينها شايعه مى‏سازند،دروغ جعل مى‏كنند. تصميم‏گرفتند آنچه را به طور مداوم به اين فقرا و مساكين-كه در قضيه‏افك شركت كرده بودند-مى‏دادند،قطع كنند.قسم خوردند و سوگندياد كردند كه ما ديگر به اينها كمك نخواهيم كرد.ولى قرآن به‏مساله وحدت مسلمين بيش از هر چيزى اهميت مى‏دهد.با اينكه دراينجا قضيه افك و تهمت بزرگ پيش آمده بود و عموم مسلمين هم‏اشتباه كردند،قرآن فقط در مقام اصلاح اشتباه گذشته است،به‏عامه مسلمين مى‏گويد شما خيلى اشتباه كرديد كه بلندگوى يك‏جمعيت به هم وابسته شديد،و بعد كه بعضى تصميم مى‏گيرند كمك‏مالى‏شان را قطع كنند،چون اين قطع كمك مالى سبب مى‏شود آن‏دسته كه جدا شدند،براى هميشه جدا شده باشند،مى‏فرمايد:در عين‏حال گذشت داشته باشيد و از اينها بگذريد و عفوشان كنيد: «و لاياتل اولوا الفضل منكم و السعة...» قسم نخورند متمكنان وثروتمندان شما كه كمكشان به آن دسته از خويشاوندانشان يامهاجرين و يا مساكين و فقرا را-كه تاكنون به آنها كمك مالى‏مى‏كردند-قطع مى‏كنند،باز هم كمك بدهند. «و ليعفواو ليصفحوا الا تحبون ان يغفر الله لكم‏» عفو كنند،بگذرند،گذشت داشته باشند،آيا دوست نداريد خدا از خودتان بگذرد؟ اين‏آيه كه نازل شد آن گروهى كه تصميم داشتند كمكهاى خود را قطع‏كنند،گفتند ديگر كمكمان را قطع نمى‏كنيم.

اسلام هم دين شمشير است و هم دين محبت

اينجا يك نكته است كه بايد عرض كنم:اشخاصى كه بامنطق اسلام آشنا نيستند و به آن وارد نيستند، غافلند كه اسلام منطق محبت را در جاى خود در حد اعلى به كار برده است. مسيحيها منتشركرده و مى‏كنند كه دين مسيح،دين محبت است،دين نيكى كردن وگذشت است،چرا؟مى‏گويند چون حضرت مسيح گفته است اگركسى به يك طرف صورتت‏سيلى زد آن طرف ديگر را جلو بياور،بگو به اين طرف هم بزن،اما دين اسلام دين خشونت است، دين‏سختگيرى است،دين شمشير است،دينى است كه به هيچ وجه‏گذشت در آن وجود ندارد، محبت در آن وجود ندارد.روى اين قضيه،مسيحيها خيلى تبليغ كرده‏اند و مرتب تبليغ مى‏كنند.

اين اشتباهى است بسيار بزرگ.اسلام هم دين شمشير است‏و هم دين محبت،هم دين خشونت است و هم دين نرمى.خشونت رادر جاى خود تجويز مى‏كند و نرمى را در جاى خود، و عظمت واهميت اسلام به همين است.اگر اسلام اينچنين نمى‏بود،يعنى اگرنمى‏گفت‏«زور را با زور جواب بدهيد،منطق را با منطق جواب‏بدهيد،در مورد محبت،محبت كنيد و حتى در جايى در مورد بدى هم‏محبت كنيد»آنوقت قبولش نداشتيم.اسلام هرگز نمى‏گويد اگر يك‏قلدر به يك طرف صورتت‏سيلى زد،آن طرف ديگر را بياور.

آنكه به شما تجاوز (7) مى‏كند،به همان اندازه حق داريد تجاوزاو را جواب دهيد.اگر چنين نگفته بود،در آن نقص بود.

دين مسيح،به همين دليل يك دين غير عملى از آب درآمده‏كه اتباع آن خونخوارتر از همه مردم دنيا از آب درآمدند.همانهايى كه‏روزى عليه اسلام تبليغ مى‏كردند و انجيل را به دست مى‏گرفتند كه اين

كتاب،كتاب محبت است،امروز مى‏بينيم هر روز دهها تن‏«محبت‏»روى ويتنام مى‏ريزند (8) ! اينها همان محبتى است كه انجيل‏به آنها گفته است!اين محبتها به صورت بمبها و حتى بمبهاى ناپالم‏درآمده است كه همين قدر كه فرود آمد بچه‏ها و پيرها و زنها آتش‏مى‏گيرند.

اسلام در درجه اول،محبت را به كار مى‏برد،آنجا كه محبت‏مفيد نبود،ديگر ساكت نمى‏نشيند. گفت:«چون پند دهند نشنوى،بند نهند».

على(ع)درباره پيغمبر اكرم(ص)مى‏فرمايد:«طبيب دواربطبه قد احكم مراهمه و احمى مواسمه‏» (9) طبيب سيار است،طبيبى كه در يك دستش مرهم است و در دست ديگرش ابزارجراحى،آنجا كه با مرهم مى‏شود معالجه كرد،مرهم مى‏گذارد و آنجاكه مرهم مفيد نيست،كارد و چاقو به كار مى‏برد،ابزار داغ كردن‏به كار مى‏برد،از هر دو استفاده مى‏كند،هم از درشتى و هم از نرمى.

سعدى خوب مى‏گويد:

درشتى و نرمى به هم در به است چو رگزن كه جراح و مرهم نه است

و اين عين مضمونى است كه على(ع)فرموده است... (10) صحبت‏دعوت به خداست.بعد مى‏فرمايد: «ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى‏بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم‏» (11) اى پيغمبر-كه وظيفه تو دعوت به راه خداست-بدان كه نيكى و بدى يك وزن ندارد،حتى[بديها] با هم،هم وزن نيستند و نيكيها هم با هم،هم وزن نيستند،تو بديها را با بهترين نيكيها دفع كن:« ادفع بالتى هى احسن »

ديگران بدى مى‏كنند،تو نيكى كن.بعد خصلتى روانى را ذكرمى‏كند،مى‏گويد آنگاه كه دشمن بدى مى‏كند و در مقابل بدى اونيكى مى‏كنى،مى‏بينى خاصيت نيكى كردن در مقابل بدى، خاصيت كيمياست،يعنى قلب ماهيت مى‏كند،يكوقت مى‏بينى‏همان كه دشمن سرسخت تو بود قلب ماهيت‏شد و به يك دوست‏مهربان تبديل شد.

چه كسى مى‏گويد اسلام به محبت دستور نمى‏دهد؟!چه‏كسى مى‏گويد اسلام دين محبت نيست؟!اسلام دين محبت است،ولى آنجا كه محبت كارگر نيست ديگر سكوت نمى‏كند، آنجاست‏كه خشونت به كار مى‏برد،شمشير به كار مى‏برد.شما در تاريخ‏زندگى پيغمبر اكرم(ص)،در تاريخ زندگى امير المؤمنين(ع)وساير ائمه اطهار(ع)داستانهاى زيادى درباره «ادفع بالتى هى‏احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم‏» مى‏بينيد.اگر درمقابل بدى نيكى كنيد خاصيتش را مى‏بينيد،خاصيتش اين است كه‏دشمن را تبديل به دوست مى‏كند.

در دعاى‏«مكارم الاخلاق‏»تعبيرات عجيبى هست:خدايابه من توفيق بده آن كسى كه به من فحش مى‏دهد من به او حرف‏خوب بگويم،آن كسى كه قطع رحم مى‏كند من در مقابل صله رحم‏كنم،آن كسى كه پشت‏سر من بدگويى مى‏كند من پشت‏سرش‏خوب بگويم.جمله‏هاى زيادى است.

خواجه عبد الله انصارى هم تعبير شيرينى دارد،مى‏گويد بدى را بدى كردن سگسارى است(كار سگها هم چنين است.يك‏سگ،سگ ديگر را گاز مى‏گيرد،او هم گاز مى‏گيرد.اگر كسى‏به انسان بدى كرد و او هم بدى را با بدى جواب داد،هنرى كه‏كرده،كار سگها را انجام داده است.اگر انسان سگى را بزند فورابرمى‏گردد و پاى او را مى‏گيرد).خوبى را خوبى كردن، خرخارى‏است(يعنى اگر كسى به آدم خوبى كند و در مقابل خوبى او خوبى‏كند خيلى هنر نكرده است.يك الاغى مى‏آيد شانه الاغ ديگر را بادندانش مى‏خاراند،او هم فورا شانه اين را مى‏خاراند.اين مقدار را كه‏خوبى را بايد با خوبى جواب داد و در مقابل خوبى بايد خوبى كردالاغ هم مى‏فهمد)،اما بدى را نيكى كردن(در مقابل بدى خوبى‏كردن)كار خواجه عبد الله انصارى است.

مى‏فرمايد:« و لا ياتل اولوا الفضل منكم و السعة ان يؤتوااولى القربى و المساكين و المهاجرين فى سبيل الله »متمكنين قسم‏نخورند،غيرت دينى‏شان اينجا به جوش نيايد،آنها بدى كردند ولى‏شما در مقابل بدى خوبى كنيد،قسم نخورند كه از كمك مالى‏به خويشاوندانشان يا مسكينها يا مهاجرينى كه در راه خدا مهاجرت‏كردند[صرف نظر مى‏كنند]به خاطر اين كار بدى كه كردند و در اين‏تهمت‏شركت كردند «و ليعفوا و ليصفحوا» عفو كنند،گذشت‏داشته باشند «الا تحبون ان يغفر الله لكم‏» آيا دوست نداريد كه‏خدا شما را بيامرزد؟(چه تعبير عجيبى است!)اى بشرها،از گناه‏يكديگر بگذريد،زيرا خودتان گنهكاريد و اميد داريد خدا از گناهان‏شما بگذرد،آنچه را كه انتظار داريد خدا درباره شما رفتار كند درباره‏بندگان خدا رفتار كنيد،سختگير نباشيد،تا ممكن است گنهكاران‏را از راه خوبى[كردن]معالجه كنيد،آنجا كه ممكن نشد،از راه مجازات و سختگيرى[وارد شويد]،خداوند آمرزنده و مهربان است،شما هم مهربان و با گذشت باشيد.

از جمله ملكات مستحسنه ائمه اطهار(عليهم السلام)اين‏بود كه برده زياد مى‏خريدند و مدتى اين برده‏ها را در خانه خودشان‏نگه مى‏داشتند،چون فلسفه بردگى در اسلام اين است كه بردگان‏دوره‏اى را(از دوره كفر تا دوره آزادى)بگذرانند و يك دالانى راطى كنند كه تحت تربيت افراد مسلمان باشند،و از اين ناحيه،اسلام بسيار بهره‏هاى انسانى خوبى گرفته است. ائمه اطهار(ع)

يكى از كارهاشان همين بود-چون يكى از مصارف زكات اين‏است كه برده بخرند و آزاد كنند-اما نه اينكه برده‏اى را كه هيچ‏تربيت اسلامى پيدا نكرده از اين طرف بخرند و از آن طرف آزادكنند،بلكه اگر برده‏اى قبلا تربيت اسلامى پيدا كرده كه چه بهتر،و اگر اينطور نيست مدتى در يك خانواده واقعا مسلمان نگهداريش‏كنند تا آداب و اخلاق اسلامى را عملا بياموزد و بعد آزادش كنند.

ائمه اطهار اين كار را زياد مى‏كردند و بردگان در مدتى كه در خانه‏آنها بودند با حقيقت و ماهيت اسلام آشنا مى‏شدند و مسلمانهاى‏بسيار اصيل از آب درمى‏آمدند.

بردگان زيادى در خانه امام زين العابدين(ع)بودند.در طول‏سال كه بردگان خطا مى‏كردند و كار بدى مى‏كردند امام(ع)در يك‏دفترى اينها را يادداشت مى‏كرد تا اينكه روز آخر(يا شب آخر)ماه‏رمضان امام(ع)همه بردگانشان را جمع مى‏كرد و خود در وسطمى‏ايستاد،دفتر را مى‏آورد،رو مى‏كرد به آنها و مى‏فرمود:فلانى يادت‏هست در فلان وقت چنين جرمى را مرتكب شدى؟مى‏گفت:بله،[و به هر كدام خطاهايشان را متذكر مى‏شد و]بعد مى‏فرمود:«خدايا اينها كه زير دست من بودند،نسبت به من بدى كردند و من كه بنده‏تو هستم از همه اينها گذشتم. خدايا من بنده تو هستم و در درگاه تومقصرم.خدايا از اين بنده مقصر خودت بگذر»و همه آنها را در راه‏خدا آزاد مى‏كرد.اين است كه اصل اول در اسلام‏«گذشت‏»است.

بله،اسلام در مسائل اجتماعى نمى‏گذرد،چون اين‏گذشت،مربوط به شخص نيست،مربوط به فرد نيست،مربوط به‏اجتماع است.مثلا يك كسى دزدى كرده است.مجازات دزددست بريدن است.صاحب مال نمى‏تواند بگويد من گذشتم.توبگذرى،اجتماع نمى‏گذرد،حق تو نيست،حق اجتماع است.

در حديث است كه روزى امير المؤمنين على(ع)-طبق‏عادتى كه در ايام خلافت داشت كه خود تنها مى‏رفت و حتى درجاهاى خلوت مى‏رفت و شخصا اوضاع و احوال را تفتيش مى‏كرددر يكى از كوچه باغهاى كوفه راه مى‏رفت،يكوقت فريادى شنيد: الغوث!الغوث!به فريادم برسيد!به فريادم برسيد!معلوم بود جنگ ودعوايى است.به سرعت به طرف صدا دويد. دو نفر با هم زد و خوردمى‏كردند.يكى ديگرى را مى‏زد.تا امام رسيد دعواى اينها تمام شد(شايد هم امام عليه السلام آنها را صلح داد).معلوم شد آن دو نفر باهم رفيق هستند.وقتى امام خواست ضارب را جلب كند و ببرد،مضروب گفت من از او گذشتم.امام فرمود:بسيار خوب تو گذشتى،اين حق خصوصى خودت است،از حق خودت گذشتى،اما يك‏حقى هم سلطان دارد،يعنى يك حقى هم حكومت دارد و يك‏مجازاتى هم حكومت بايد بكند،اين را ديگر تو نمى‏توانى بگذرى[زيرا]به تو مربوط نيست.

از حق عمومى نمى‏توان گذشت، بر خلاف حق خصوصى

غرضم اين است كه از حق عمومى نمى‏توان گذشت و در موارد حق عمومى،اسلام هم نمى‏گذرد اما در حقوق خصوصى[مى‏توان گذشت.]اينكه يك كسى كه به يك فرد مجرم و گنهكاركمك مى‏كرده بخواهد كمك خود را قطع كند اين يك مساله‏خصوصى است،ولى تو به اندازه خودت عفو كن و ترتيب اثر نده.اين‏است كه قرآن باز دستور به عفو و گذشت مى‏دهد و مى‏خواهد تاحد امكان از راه محبت و نيكى جبران كند.حال به آيه بعدمى‏پردازيم.

من خيال نمى‏كنم در قرآن به اندازه‏اى كه روى موضوع تهمت-مخصوصا تهمت زدن به زنان-تاكيد شده،درباره موضوع ديگرى‏تاكيد شده باشد: «ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات‏لعنوا فى الدنيا و الاخرة و لهم عذاب عظيم‏» آنان كه به زنان عفيف‏غافل تهمت مى‏زنند(زن غافل يعنى بى‏خبر از همه جا كه در خانه‏خود نشسته)،در دنيا و آخرت مشمول لعنت الهى هستند و براى اينهاعذاب بزرگى است «يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم وارجلهم بما كانوا يعملون‏» آن روزى كه زبانها و دستها و پاهاى‏آنان عليه ايشان به اعمالى كه مرتكب شده‏اند شهادت مى‏دهند.

عالم آخرت زنده است

اين يك منطقى است در قرآن كه جايش اينجا نيست‏كه درباره آن[به تفصيل]صحبت كنم. قرآن دركمال صراحت مى‏گويد:عالم آخرت،زنده است،همه‏چيز عالم آخرت زنده است و در آن دنيا هرچيزى و هر عضوى بر هر عملى كه مرتكب شده است،گواهى‏مى‏دهد:دست گواهى مى‏دهد من چه كردم،پا گواهى مى‏دهد من‏چه كردم،چشم و گوش هر يك گواهى مى‏دهند من چه كردم،پوست بدن-كه حديث است كه كنايه از عورت است-گواهى مى‏دهد من چه كردم،به زبان مهر مى‏زنند:اى‏زبان!تو ساكت باش،بگذار خود اعضا و جوارح حرف‏بزنند،زبان هم[فقط]به گناهانى كه خودش مرتكب‏شده است گواهى مى‏دهد.قرآن مى‏فرمايد:در روزى كه‏زبانهاى اين افراد(چون گناه اينها گناه زبان بوده)و دستها وپاهايشان عليه ايشان به همان اعمالى كه مرتكب شدند گواهى‏مى‏دهند «يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق‏» چنين روزى كه خدا آن‏جزاى حقى را كه بايد به اينها برسد،به طور كامل به آنان مى‏دهد.

اگر زنى-العياذ بالله-فاسد و دامن آلوده از آب دربيايدشرافت مرد لكه دار مى‏شود ولى خودتان مى‏دانيد كه اگر مردى آلوده‏شود،به شرافت زن آنقدرها صدمه نمى‏زند،بلكه[اصلا] صدمه‏نمى‏زند.اين خود يك رمز روانى خاصى دارد.من در يك سلسله‏مقالاتى كه چند سال پيش در يكى از مجلات زنانه راجع به حقوق‏زن-عليه مطالب خود آن مجله-نوشتم راز اين مطلب را بيان كردم،و بسيارى از دستورهاى اسلام بر اساس همين مطلب است.اگر زنى‏آلوده شد،مرد ديگر نمى‏تواند ادعاى شرافت كند،ولى چقدر زنان‏پاكى هستند كه شوهرشان آلوده هستند،هيچوقت مردم آن زن راآلوده حساب نمى‏كنند،مى‏گويند شوهرش آلوده است به او چه كار؟

شوهرش كثيف است به او چه كار؟اين يك مطلب.

مطلب دوم اين است كه زن در جهات عفتى،ناموس مرداست،ولى در جهات شخصى و فردى‏اش به مرد ارتباط ندارد،يعنى‏اگر زنى-العياذ بالله-در مسائل عفت آلوده باشد دامن مرد آلوده‏مى‏شود،ولى اگر در زنى نقصى باشد،اين،نقص مرد نيست.مثلااگر زنى مؤمن نباشد و در باطن كافر يا منافق باشد،اين به مرد ارتباطى ندارد و لهذا قرآن هم به زن نوح و زن لوط مثل ذكر مى‏كند.

هر دوى اينها پيغمبر بودند در حالى كه زنهاى اينها مؤمنه نبودند ووابسته به مخالفين ايشان از نظر فكر و عقيده بودند.اينجا قرآن‏مى‏گويد:«خبيثات مال خبيثين است‏»زنهاى ناپاك مال مردان ناپاك‏است و زنان پاك مال مردان پاك است،و اين ناظر به پاكى‏ناموسى است:مرد ناپاك غيرت را از دست مى‏دهد و زن ناپاك رامى‏پذيرد و ناراحت نيست كه زنش ناپاك باشد، ولى مرد پاك‏امكان ندارد كه زن ناپاك را بپذيرد.اين است كه طبعا يك نوع‏انتخاب صورت مى‏گيرد:پاكها سراغ پاكها مى‏روند و ناپاكها سراغ‏ناپاكها.اين امر قانون شرعى و بيان حكم شرعى نيست،بلكه قرآن‏يك قانون طبيعى را بيان مى‏كند:طبعا اينطور است كه پاكها سراغ‏پاكها مى‏روند و ناپاكها سراغ ناپاكها.شما ببينيد جوانان پاك‏دنبال دخترهايى مى‏روند كه اين دخترها پاك باشند،و دخترهاى‏پاك هم شوهر پاك را مى‏پسندند،اما يك جوان آلوده و كثيف‏هيچ اهميت نمى‏دهد كه با يك دخترى ازدواج كند كه دهها جوان‏ديگر-به اصطلاح خودشان-او را«تجربه‏»كرده‏اند.روح كثيف‏يك مرد كثيف،يك زن كثيف را مى‏پسندد و روح كثيف يك زن‏كثيف،يك مرد كثيف را مى‏پسندد،ولى روح پاك يك مردپاك،زن پاك را براى خود انتخاب مى‏كند و روح پاك يك زن‏پاك،مرد پاك را انتخاب مى‏كند...

شما درباره پيغمبر و ناموس پيغمبر داريد چه حرفى‏مى‏زنيد؟!محال و ممتنع است كه چنين ناپاكيهايى در خاندان يك‏پيغمبر راه پيدا كند.كفر ممكن است در خاندان يك پيغمبر راه پيدا كند يا پسر يك پيغمبر كافر بشود،ولى فسق محال است.

و صلى الله على محمد و اله الطاهرين.

 

پى‏نوشتها:

1. حجرات / 12

2. [خواننده محترم توجه دارد كه سخنرانى در زمان رژيم فاسد پهلوى ايراد شده است.]

3. [به معنى طرحريزى].

4. آيات قرآن اساسا اينطور نازل شده كه گاهى يك معنى،دو معنى،سه معنى درست - و بيشتر - در آن واحد از آن استنباط مى‏شود.

5. شنيدم در اردكان يزد به همين اصطلاح صحبت مى‏كنند،وقتى مى‏گويند: «فلانكس‏از فضلاست‏» يعنى از ثروتمندان است.

6. جمعه/10.

7. بقره/194.

8. [سخنرانى در سالهاى جنگ ويتنام ايراد شده است.]

9. نهج البلاغه،خطبه 106.

10. [افتادگى از نوار است.]

11. فصلت/34.