آشنايى با قرآن جلد ۴

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۴ -


بسم الله الرحمن الرحيم

...اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

يا ايها الذين امنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم‏حتى تستانسوا و تسلموا على اهلها ذلكم‏خير لكم لعلكم تذكرون،فان لم تجدوافيها احدا فلا تدخلوها حتى يؤذن لكم و ان‏قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم و الله بماتعملون عليم،ليس عليكم جناح ان تدخلوابيوتا غير مسكونة فيها متاع لكم و الله يعلم ماتبدون و ما تكتمون .

در يكى از جلسات گذشته عرض كردم كه قرآن كريم براى‏مساله عفاف،يعنى پاكى و نزاهت روابط جنسى در ميان افراد،اهميت فراوانى قائل است و اين مبنى بر يك سلسله حكمتها وفلسفه‏هاست كه به آن اشاره كردم.

راههاى اسلام براى حفظ عفاف جامعه

راهى كه اسلام براى تامين اين منظور پيشنهاد كرده است‏دو چيز است:اول يك سلسله تدابير براى آرام نگه داشتن غريزه،ودوم يك سلسله تدابير ديگر به عنوان مجازات.آيات اولى كه تفسيركرديم مجازات فحشا را بيان كرد: «الزانية و الزانى فاجلدوا كل‏واحد منهما ماة جلدة‏» ولى همان طورى كه مى‏دانيم براى از بين‏بردن يك گناه،مجازات كافى نيست، مجازات هر اندازه شديد هم‏باشد،براى جلوگيرى از وقوع جرم و جنايت كافى نيست،حال جرم وجنايت چه از نوع بى‏عفتيها باشد،چه از نوع دزديها و قتلها و چه ازنوع بى‏احتياطيها مثل بى‏احتياطى در رانندگى.اين اشتباه است كه‏ما بخواهيم براى جلوگيرى از يك جرم يا جنايت فقط روى مجازات‏فشار بياوريم.بايد ديد علل وقوع آن جرم و جنايت چيست؟بايد خودآن علل را از بين برد،آنگاه در مورد افراد غير عادى-كه به طور عادى‏علل و موجبات وقوع جرم وجود ندارد و فقط روى نوعى حالت طغيان،جرمى را مرتكب مى‏شوند-مجازات صورت گيرد.

مثالى براى اين مطلب مى‏زنم:از مقررات لازم،همين مساله‏سرعت و سبقت در رانندگى است. دائما توصيه مى‏شود كه‏رانندگان در داخل شهر از فلان سرعت(مثلا 40 كيلومتردر ساعت) بيشتر نرانند.اگر كسى تخلف كرد و ماجريمه سنگينى برايش قائل شديم،هر مقدار هم جريمه‏سنگين باشد اگر علل وقوع اين جرم بررسى نشود مجازات‏كافى نيست،مخصوصا در امر رانندگى كه اصلا خودش هم يك‏مجازاتى دارد يعنى‏«مجازاتها معها»است،براى اينكه آن كسى‏كه سرعت مى‏گيرد و ديوانه‏وار در شهر يا بيابان حركت مى‏كند خودش‏بيش از همه در معرض خطر است،هم ماشينش در معرض خطر است و هم جانش.ولى در عين حال نه خطر جانى[و مالى]مانع اومى‏شود و نه مجازاتها،چرا؟براى اينكه يك سلسله علل ديگر وجوددارد كه از آن طرف او را هل مى‏دهد.مجازات مى‏خواهد مانند يك‏افسار مانعش شود،اما آن علل ديگر او را تحت فشار قرار مى‏دهد.مثلاشما يك راننده تاكسى يا يك راننده كرايه را موعظه كنيد كه تندنرو،و يا مجازاتهاى مختلف برايش قائل شويد،اما اگر او در شرايطى‏قرار گرفته باشد كه يك ماشين اجاره كرده و از صبح كه بيرون مى‏آيدچنانچه مثلا 120 تومان درآمد نداشته باشد بايد او و خانواده‏اش نان‏نخورند-چون مثلا 60 تومان را بايد به صاحب ماشين تحويل دهد والا فردا ماشين را در اختيارش نمى‏گذارد،و 30 تومان هم خرج‏استهلاك و غيره كند،و 30 تومان در روز براى او باقى مى‏مانداگر او را هزار جور موعظه كنيد و بگوييد جان خودت در خطر است،فلان مقدار تو را جريمه مى‏كنند و زندانت مى‏برند،در مقابل آن فشاركه حتما بايد 30 تومان به خانه ببرد و اگر نبرد روى ديدن زن وبچه‏اش را ندارد چكار مى‏تواند بكند؟باز او از صبح زود پايش راروى گاز مى‏گذارد و به سرعت در خيابانها حركت مى‏كند،به هر حال‏بايد آن 120 تومان در بيايد،يك جبر بر وجودش حكومت مى‏كند،اين است كه مجازات سرش نمى‏شود و موعظه هم در اينجا ديگر مؤثرنيست.پس اگر ما بخواهيم جلوى او را بگيريم سنگين كردن‏مجازات كارى را درست نمى‏كند،از راه علل و موجباتش بايد واردشويم.وقتى از راه علل و موجبات وارد شديم مثلا كارى كرديم كه‏او با روزى 7 ساعت به آرامى كار كردن، خرج زن و بچه‏اش را دربياورد او هم ديوانه نيست كه جان خود و سرمايه‏اى را كه دراختيارش است به خطر بيندازد و يا خود را گرفتار زندان كند.اين مساله در دزديها هست،در شرابخواريها هست،در زناها و آدمكشيهاهست،در همه[جرمها و جنايتها]هست.

پس موجبات را بايد از بين برد.از اين طرف بگوييم شراب‏نخوريم و دائما در صفحه حوادث روزنامه‏ها[نتايج‏سوء آن را]بنويسند(آمار كه مى‏گيرند مى‏بيننددر پنجاه درصد جرمها، جنايتها،آدمكشيها،بى‏عفتيهاو تصادفات،مستى و شرابخوارى دخالت دارد)،و ازطرف ديگر تمام موجبات تشويق به شرابخوارى وجودداشته باشد،در تمام غزلها،تصنيفها و شعرها دعوت به ميخوارگى وشرابخوارگى باشد و در تمام مجالس،اين امر جزء تعين باشد و تشويق‏به شرابخوارى شود و مغازه مشروب فروشى از هر مغازه ديگرى زيادترباشد (1) ،قدم به قدم كه هر جوانى مى‏رود يك تابلوى دعوت وجود داشته‏باشد كه از آن‏«و غيره‏»ها در اينجا وجود دارد، تشريف بياوريد!

اينها كار خودش را مى‏كند.

مساله عفاف و زنا هم از اين قبيل است.اسلام براى زنامجازات شديد قائل است ولى در عين حال ديديد كه اسلام روى‏مجازات،زياد تكيه نكرده است و لهذا طريق ثابت‏شدن را خيلى‏دشوار و مشكل قرار داده و نخواسته كه افراد بروند تجسس كنند وببينند چه كسى زنا مى‏كند و چه كسى زنا نمى‏كند.اين كار رااسلام زشت مى‏داند.البته اگر زنا ثابت‏شد مجازات شديد برايش‏قائل شده است،اما نمى‏خواهد جلوى زنا را از راه مجازات بگيرد ونمى‏خواهد مردم را تشويق به تجسس و تحقيق كند و اساسا اسلام باتجسس و تحقيق از گناه،مطلقا مخالف است،با جاسوسى كردن‏براى كشف گناهان مردم مخالف است: «و لا تجسسوا» (2) .

پس اسلام از چه راه با پيدايش گناه مبارزه مى‏كند؟

راههاى متعددى دارد.موعظه،امر به معروف،نهى از منكر،و خودتربيت كه اصلا مردم را اينطور بايد تربيت كرد،در جاى خود[راههاى مناسبى]است.يكى ديگر اين است كه اصول زندگى رابر اساسى قرار مى‏دهد كه موجبات غوايت و گمراهى و موجبات‏تشويق و تهييج به گناه پيدا نشود.مساله عفاف از همين قبيل است،كه در جلسات گذشته گفتيم اسلام از طرفى كوشش مى‏كند غريزه ازطريق ازدواج مشروع اشباع شود،با عزوبت و تجرد در حد اكثرمخالفت مى‏كند(در چند آيه بعد خواهيم خواند: «و انكحوا الايامى‏منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم‏» )،به مساله ازدواج تشويق‏مى‏كند:حتما و حتما پسر و دختر بايد ازدواج كنند(اين مساله‏«بايد»باشد تا در آن آيه تشريح كنم).پس،از يك طرف براى‏اينكه موجبات بى‏عفتى فراهم نشود تشويق شديد به ازدواج مى‏كند وبا عزوبت و تجرد در هر شكلى مخالف است (3) ،ولى از طرف ديگر آياتنها ازدواج كافى است؟همين قدر كه يك مرد زن داشته باشد ويك زن شوهر داشته باشد ديگر رغبتش به سوى ديگران تهييج‏نمى‏شود،و مثل بعضى حيوانات مى‏شود[كه فقط به جفت‏خود توجه‏دارند؟]

حيوانات به حكم غريزه عمل مى‏كنند و آزاد آفريده نشده‏اند.

كبوترها و برخى ديگر از حيوانات،جفت هستند.بعضى حيوانات‏ديگر مثل گوسفند و اسب و آهو اينطور نيستند و حساب جفت و اين‏حرفها در كار نيست،ولى هم جنس نر و هم جنس ماده در آنها-مخصوصا در وحشى‏ها-جز براى باردار شدن اساسا آمادگى ندارند وجنس نر را نمى‏پذيرند.حيوانهايى كه جفت زندگى مى‏كنند،مثل كبوتركه دو كبوتر نر و ماده با هم جفت هستند،اينها اصلا خاصيت غريزيشان‏اين است كه فقط با يكديگرند،نه آن كبوتر نر چشم به كبوترهاى ماده ديگردارد و نه آن كبوتر ماده چشم به كبوترهاى نر ديگر دارد.

ولى انسان در هر شهوتى از شهوات خود،روى خاصيت‏آزادى‏اى كه دارد،همه كارهايش را با تكليف بايد انجام دهد نه باغريزه و اجبار طبيعت.اين است كه اگر انسان ازدواج هم كند شرطلازم هست ولى شرط كافى نيست،يعنى مرد چشمش كه به زن‏ديگر بيفتد باز رغبتش تهييج مى‏شود،خصوصا در شرايطى كه آن زن،خودش را در يك وضع مهيجى قرار بدهد،و همين طور زن نسبت‏به مرد ديگر.اين است كه اسلام در معاشرتهاى زن و مرد يك حدودو قيودى قائل است و اين حدود و قيود را فقط و فقط براى اين[وضع]كرده است كه ارتباط زن و مردم به شكلى نباشد كه تهييج آور باشد،يعنى شهوات يكديگر را تحريك كنند.از آياتى كه بعد مى‏خوانيم‏مطلب كاملا روشن مى‏شود.

مساله اذن

آيات تلاوت شده در اول بحث،مربوط به‏«اذن‏»است،مربوط به اين است كه اگر فردى مى‏خواهد وارد خانه كسى شود،بدون اعلام و اذن قبلى حق ورود ندارد.اين سه آيه اختصاص‏به موضوع زن ندارد ولى بيشتر به موضوع زن ارتباط دارد.آيه اين است:

«يا ايها الذين امنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستانسواو تسلموا على اهلها» اى اهل ايمان هرگز به خانه‏اى غير از خانه‏شخصى خودتان(خانه خودتان مستثنى است)و حتى به خانه پدر ومادر و خواهرتان-و به خانه برادرتان به طريق اولى-سرزده واردنشويد مگر آنكه قبلا استيناس كنيد و بر اهل آن خانه سلام كنيد.

«استيناس كنيد»يعنى انس و الفت و آرامش اهل آن خانه را جلب‏كنيد.

اين يك نكته بسيار روشنى است كه زندگى داخلى وخانوادگى هر كس مخصوص خودش است و هر كسى از هر كس‏ديگر براى داخل زندگى خود رودربايستى دارد و لهذا اگر كسى‏سرزده داخل زندگى انسان شود انسان يك حالت فزع و دستپاچگى‏پيدا مى‏كند.قرآن مى‏گويد اين كار را نكنيد،سرزده به خانه كسى‏وارد نشويد،قبلا استيناس كنيد،كارى كنيد كه فزع آنها از بين‏برود،يعنى خبر و اطلاع بدهيد. در قديم معمول نبوده است كه در خانه‏ها را ببندند(و الآن‏در بعضى دهات همين طور است).در شهرها معمول است كه درخانه‏ها از پشت بسته است و اگر كسى سرزده هم بخواهد وارد شوددر باز نيست،بايد زنگ و يا كوبه در را بزند تا در را باز كنند.عرب‏جاهليت هرگز رسم نداشت كه وقتى مى‏خواهد داخل خانه كسى شوداطلاع بدهد و اجازه بگيرد و اين اجازه گرفتن را دون شان و كسر شان‏خود مى‏دانست.اسلام اين دستور را آورد كه هيچوقت به خانه كسى‏سرزده وارد نشويد(ما كه حالا وارد نمى‏شويم چون اصلا در بسته‏است،اگر در باز هم باشد وارد نشويد) «و تسلموا على اهلها» وسلام هم بكنيد،بدون سلام وارد خانه كسى نشويد.وظيفه هر واردى‏است كه بر مورود سلام كند و هر كس كه به خانه كسى وارد مى‏شودبايد بر اهل خانه سلام كند.پيغمبر اكرم(ص)اين سنت را برقراركرد،فرمود هر طور هست وقتى داخل خانه كسى مى‏شويد قبلا خبربدهيد كه آنها خودشان را جمع و جور كنند و تا اجازه نداده ونگفته‏اند«بفرماييد»داخل خانه نشويد. منتها فرمود يك كارى كنيدكه هم فال باشد و هم تماشا.ممكن است وقتى شما مى‏خواهيد واردخانه‏اى بشويد با تنحنح اعلام كنيد من مى‏خواهم داخل خانه شوم،ولى چرا اين كار را بكنيد،ذكر خدا بگوييد،مثلا بگوييد«الله‏ا كبر»و يا«سبحان الله‏».امروز در ميان ما معمول است كه مى‏گوييم‏«يا الله‏»و رسم خوبى هم هست،اگر چه كم كم در فرنگى مآبها«ياالله‏»گفتن منسوخ شده،ولى بايد بدانيد كه اين سنتى است‏اسلامى.هم سلام كردن[در ميان آنها] منسوخ شده است و هم‏«ياالله‏»گفتن،و اين چيز عجيبى است.

پيغمبر اكرم(ص)رسمشان هميشه اين بود كه هيچ خانه‏اى را بدون كسب اجازه داخل نمى‏شدند و اين استيناس را بيشتر ازهمان راه سلام انجام مى‏دادند.حتى به خانه دخترش حضرت زهرا(سلام الله عليها)بدون اجازه وارد نمى‏شد،پشت در خانه مى‏ايستادو با صداى بلند فرياد مى‏كرد:«السلام عليكم يا اهل البيت‏»اگرجواب مى‏دادند و مى‏گفتند«بفرماييد»داخل مى‏شد و اگر جواب‏نمى‏دادند بار دوم صدا مى‏كرد،شايد نشنيده باشند:«السلام عليكم يااهل البيت‏»اگر جواب نمى‏دادند احتياطا-كه نكند نشنيده باشند-بارسوم سلام مى‏كرد،و اگر بار سوم نيز جواب نمى‏آمد برمى‏گشت،مى‏گفت‏يا نيستند يا وضعشان يك وضعى است كه مقتضى نيست‏كسى را بپذيرند و ديگر بدش هم نمى‏آمد.

«ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون‏» اين براى شما بهتر است ومصلحت‏شما اين است،باشد بعدها متوجه فايده اين كار بشويد،يعنى عمل كنيد بعد به فايده اين كار پى مى‏بريد.

داستان سمرة بن جندب

در اين زمينه داستانهايى هست كه شنيده‏ايد.داستان‏«سمرة بن جندب‏»-كه آدم بد ذاتى بود و بعدها هم در زمان‏امير المؤمنين(ع)و در دوره معاويه خيلى بد ذاتى كرد-معروف‏است.او در زمان پيغمبر خدا(ص)يك درخت‏خرما در باغ يكى ازاصحاب رسول خدا(ص)داشت.به حكم اينكه درخت او در آن‏زمين بود حق مرور داشت و حق داشت از درختش خبربگيرد.ولى چون اين درخت در خانه مردم بود،طبق‏قاعده بايد هر وقت مى‏خواست داخل آن خانه بشوداستيناس كند،كسب اجازه كند،«يا الله‏»بگويد،ولى او يك آدم گردن كلفت قلدرى بود و اين كار را نمى‏كرد وناگهان و به طور سرزده داخل خانه مردم مى‏شد(هر كس در داخل خانه خودش در يك وضعى است كه نمى‏خواهد ديگران او را در آن‏وضع ببينند)و اسباب ناراحتى ايجاد مى‏كرد.صاحب آن باغ چند باربه او تذكر داد ولى او گوش نكرد.آمد خدمت رسول اكرم و شكايت‏كرد:يا رسول الله!فلان كس را شما نصيحت كنيد،سرزده داخل‏خانه من مى‏شود. حضرت او را خواستند و مطلب را به او فرمودند.

گفت‏خير،من درختم آنجاست و حق دارم بروم.حضرت متوجه‏شدند كه اين آدم،آدم ناراحتى است،فرمودند پس يك كار ديگربكن،بيا اين درختت را به من بفروش،من درختى بهتر از اين درجاى ديگر به تو مى‏دهم.گفت نمى‏خواهم،درخت‏خودم رامى‏خواهم.فرمودند دو درخت به تو مى‏دهم،ولى باز نپذيرفت،سه‏درخت،چهار درخت و تا ده درخت[را حضرت به او پيشنهادكردند]،باز قبول نكرد.فرمودند من براى تو ضمانت درخت‏خرما دربهشت مى‏كنم. گفت درخت بهشت را هم نمى‏خواهم،درخت،همين درخت و من اصلا اجازه نمى‏گيرم.نشان داد كه يك آدم‏قلدرى است.(همان طور كه قبلا عرض كردم اسلام اول با نرمش واردمى‏شود ولى وقتى كه فايده نبخشيد خشونت اعمال مى‏كند).حضرت‏فورا به صاحب باغ دستور دادند: به باغ مى‏روى و درخت او را از ريشه‏مى‏كنى و جلويش پرت مى‏كنى!«انه رجل مضار»او مردى است‏مزاحم‏«لا ضرر و لا ضرار على مؤمن (4) »در دين اسلام ضرر و ضرار وجودندارد (5) .

بعد[قرآن]مى‏فرمايد: «فان لم تجدوا فيها احدا فلا تدخلوها حتى يؤذن لكم‏» حال اگر شما به خانه كسى رفتيد و هيچ‏كس نبود تكليف چيست؟آيا مى‏توانيد بگوييد حال كه كسى‏نيست تا به ما اجازه دهد پس قهرا زنى هم در آنجا نيست كه اگروارد شديم بگويند سرزده وارد شديم، و چون نامحرمى وجود نداردپس حق داريم وارد بشويم؟نه،اينكه به خانه كسى بدون اجازه‏نبايد رفت،تنها به خاطر وجود نامحرم نيست،اصلا در زندگى‏خصوصى مردم بدون اجازه نبايد وارد شد،چون در زندگى‏خصوصى،هر كس ممكن است چيزهايى داشته باشد كه نخواهدديگران ببينند.مى‏فرمايد اگر كسى نبود باز هم داخل نشويد مگراينكه به شما اجازه داده شود،يعنى مگر اينكه قبلا به شما اجازه داده‏باشند،مثل اينكه صاحبخانه كليد را به شما داده باشد يا به شما گفته‏باشد داخل اين خانه شو.

حال اگر رفتيم و اجازه خواستيم و كسى هم داخل خانه بودولى به جاى اينكه به ما بگويد«بفرماييد»گفت‏«خواهش مى‏كنم‏برگرديد،فعلا نمى‏توانيم شما را بپذيريم‏»در اين حالت چه كنيم؟

قرآن در كمال صراحت مى‏گويد اگر صاحبخانه به شما گفت‏«نمى‏پذيرم‏»برگرديد و به شما برنخورد.اين دستورى است كه حتى‏از زندگى امروز ما مردم مترقى‏تر است و ما متوجه آن نيستيم.

قرآن در اينجا به ما مى‏گويد نه رودربايستى بيجا از افرادداشته باشيد و نه نازك نارنجى باشيد و بيخود به شما بربخورد،اگرمى‏خواهيد به خانه كسى وارد شويد چنانچه قبلا از شما دعوت‏كرده‏اند و وقت گرفته‏ايد داخل مى‏شويد و اگر بدون اطلاع قبلى درخانه كسى را مى‏زنيد،معنايش اين است كه من مى‏خواهم داخل‏خانه تو شوم،صاحبخانه اگر در شرايطى قرار گرفته كه نمى‏تواند بپذيرد،بدون رودربايستى بگويد من در منزل هستم-نه اينكه‏نيستم-ولى متاسفانه الآن كار دارم و نمى‏توانم شما را بپذيرم(خيلى اتفاق مى‏افتد كه انسان كار لازمى دارد و آن كسى كه آمده‏كار چندان لازمى ندارد)،تو كه از من وقت نگرفتى، حالا برو و يك‏وقت ديگرى بيا،و اين را صريح بگويد.اگر صاحبخانه صريح‏گفت،او هم بايد آنقدر شهامت و شجاعت و مردانگى داشته باشدكه بدش نيايد.

رسم غلط در جامعه ما در باب مهمان و ميزبان

اما امروز شما مى‏بينيد كه كار بر عكس است:نه‏صاحبخانه آن شهامت و صراحت و صداقت را دارد كه بگويد من‏كار دارم و نمى‏توانم تو را بپذيرم،و نه آن كسى كه وارد مى‏شودآنقدر انسانيت دارد كه اگر صاحبخانه گفت تو را نمى‏پذيرم،به اوبرنخورد،و لهذا الان در جامعه ما رسم بر اين است كه يكى از اين سه‏حالت رخ مى‏دهد:

حالت اول اين است كه صاحبخانه به دروغ به‏بچه‏ها مى‏گويد بگوئيد نيست،يعنى گناه كبيره‏مرتكب مى‏شود.اين كه مى‏گويد«در خانه نيست‏»

دروغ است و دروغ گناه كبيره است.حال بعضى به‏خيال خودشان مى‏خواهند«توريه‏»كنند و حال آنكه توريه در جايى‏است كه دروغ لازم است‏يعنى از نگفتنش مفسده برمى‏خيزد،مثل‏اين كه كسى آمده و يك كاردى هم به دست دارد ومى‏خواهد[به ناحق]كسى را بكشد و مى‏پرسد فلان كس اينجاست‏يا نه؟بايد گفت اينجا نيست.در اينجا مى‏گويند براى اينكه عادت‏به دروغ گفتن نكنى در دلت غير از آن چيز را خطور بده،بگو«نيست‏»و در دلت‏خطور بده كه در«اينجا»نيست.نه اينكه انسان هر دروغى كه دلش مى‏خواهد بگويد و توريه كند!به بچه‏ها مى‏گويد«بگوييد نيست،ولى بچه‏ها!وقتى مى‏گوييد نيست‏يعنى در اين‏درگاهى اتاق نيست‏». اينجا كه مى‏توانى راست بگويى چرا توريه‏مى‏كنى؟بگو هستم ولى نمى‏توانم بپذيرم.

روزى ملا نصر الدين،مهمانى را همراه خود تا در خانه آورد وخود به داخل خانه رفت.زنش با او دعوا كرد كه چرا مهمان آوردى و ماچيزى نداريم كه به او بدهيم و كار بدى كردى(مثل اغلب زنها كه‏هميشه در اين امور تحكم مى‏كنند).ملا گفت چه بكنم؟گفت من كه‏اصلا پذيرايى نمى‏كنم.درماند كه چه كند.به بچه‏ها گفت برويدبگوييد ملا در خانه نيست.مهمان گفت ما با هم آمديم.در اينجا ملاخودش صدايش را بلند كرد و گفت:شايد خانه دو در داشته و از آن‏در ديگر بيرون رفته است!

اغلب در اين جور موارد،كارها ملا نصر الدين است،يعنى‏وقتى مى‏آيند مى‏گويند«آقا نيست‏»خود مهمان مى‏فهمد كه دروغ‏مى‏گويد،چون وقتى يك كسى دم درمى‏آيد و مى‏گويد بروم ببينم آقاخانه هست‏يا نه،معلوم است تو كه از داخل خانه مى‏آيى مى‏دانى‏هست‏يا نه، اين‏«بروم ببينم آقا خانه هست‏يا نه‏»يعنى بروم ببينم آقامى‏گويد كه راستش را بگويم يا دروغش را بگويم.قضيه اين جوراست،و تعجب است،با اينكه همه مى‏دانند،مهمان مى‏داند ميزبان‏هم مى‏داند،باز هم اين دروغ تكرار مى‏شود!

پس يك شكل قضيه اين است كه يك دروغ گفته مى‏شود.

يك شكل ديگر قضيه اين است كه صاحبخانه مى‏گويد:

«بفرماييد»،خيلى هم نفاق به خرج مى‏دهد:خيلى خوش آمديد!

صفا آورديد!اما در دلش دائما فحش مى‏دهد كه اين چه بلايى بود كه اين ساعت رسيد،ما هزار كار داريم،عجب مردم بى‏تربيت‏بى‏ادبى هستند،چه خروسهاى بى‏محلى و چه مزاحمهايى!بعد هم‏كه مهمان بيرون رفت جلوى زن و بچه‏اش صد تا فحش مى‏دهد.

ديگر آن بچه چه از آب درمى‏آيد!بچه‏اى كه مى‏بيند پدرش اينقدرشهامت ندارد كه به مهمان بگويد«آقا من نمى‏توانم تو را بپذيرم‏»وجلوى مهمان خيلى كوچك و بزرگ مى‏شود و خوش آمد مى‏گويد وپشت‏سرش فحش مى‏دهد.

شكل سوم قضيه اين است كه ميزبان و صاحبخانه كارش راخوب انجام مى‏دهد و دم در مى‏آيد مى‏گويد«آقا من متاسفم از اينكه‏نمى‏توانم شما را بپذيرم،الآن كار واجبى دارم‏»يا يك نفر رامى‏فرستد كه به او بگويد من الآن كار لازمى دارم و نمى‏توانم شما رابپذيرم.صاحبخانه كارش خوب است،ولى ضعف اخلاق،مال واردو مهمان است[زيرا]به او برمى‏خورد،هر جا كه مى‏نشيند مى‏گويددر خانه فلان كس رفتم و مرا نپذيرفت،نمى‏گويد من با اجازه قبلى‏نرفته بودم،نمى‏گويد او كه نپذيرفت عذر داشت.تو بايد بنا رابگذارى بر اين كه او عذر داشته،و بايد خوشت بيايد كه ميزبان تويك شخص با شهامت و صريحى بوده كه به تو دروغ نگفت و راستش‏را گفت.اين هم شكل سوم.

آنچه[امروز]عمل مى‏شود يا آن دو شكل است[مربوط به]ميزبان و يا اين يك شكل است مربوط به مهمان.

ولى شكل چهارم كه اسلام آن شكل را مى‏پسندد ديگر درجامعه ما وجود ندارد،و آن اين است كه اگر ميزبان وقت ندارد ونمى‏تواند او را بپذيرد،در كمال صراحت بگويد«آقا معذورم، نمى‏توانم شما را بپذيرم‏»و مهمان هم بدون اينكه به او بربخورد برگردد و برود.قرآن اين شكل چهارم را دستور مى‏دهد،مى‏فرمايد «و اذا قيل لكم ارجعوا فارجعوا» و اگر به شما گفتند نمى‏توانيم شمارا بپذيريم،برگرديد «هو ازكى لكم‏» اين برايتان پاكتر است-اين‏شكل چهارم از آن سه شكل برايتان بهتر است- «و الله بما تعملون‏عليم‏» خدا به كارهاى شما آگاه و داناست.

قرآن فرمود اگر به خانه‏اى غير خانه خودتان رفتيد بدون اجازه‏وارد نشويد(خانه يعنى محل سكونت).آيا هر محل سكونتى و جايى‏كه انسانهايى در آن هستند[همين حكم را دارد]؟اگر من مى‏خواهم‏وارد يك مغازه شوم اول بايد پشت در بايستم و اجازه بگيرم و بعدوارد شوم؟يا اگر كسى مى‏خواهد داخل يك پاساژ بشود بايد اجازه‏بگيرد و وارد شود؟براى ورود به يك كاروانسرا يا يك آسيا[بايداجازه گرفت]يا اين امر اختصاص دارد به خانه‏هاى مسكونى يعنى‏محل زندگى خصوصى؟قرآن مى‏فرمايد اين حكم مربوط به محل‏زندگى خصوصى است و لو محل كار خصوصى،ولى اماكن عمومى‏اين حكم را ندارد،در اماكن عمومى كه در باز است براى عموم،ديگر نيازى به اجازه گرفتن نيست.

يك مرد ساده لوحى ما داشتيم كه آدم خيلى مقدسى هم‏بود.او شنيده بود كه نبايد بدون اجازه به خانه‏ها وارد شد.شنيدم يك‏وقت در مشهد مى‏خواست وارد يكى از كاروانسراهاى بزرگ شود تا ازهمشهريهايش خبر بگيرد،پشت در كاروانسرا ايستاد و يك كسى رافرستاد كه اجازه هست من داخل بشوم يا نه!در كاروانسرايى كه‏درى به آن بزرگى دارد و مرتب گارى و اتومبيل مى‏آيند و مى‏روند ديگرجاى اجازه گرفتن نيست.اينها اماكن عمومى است. اين است كه قرآن مى‏فرمايد «ليس عليكم جناح ان‏تدخلوا بيوتا غير مسكونة‏» بر شما باكى نيست كه بدون اجازه داخل‏مكانهايى كه انسانهايى در آنجا هستند و كار و كاسبى و زندگى‏مى‏كنند ولى محل سكونت‏شخصى نيست بشويد «فيها متاع لكم‏»

كه در آنجا بهره‏اى بر شماست،يعنى كارى داريد.البته اگر كارى‏نداريد مزاحم نشويد.باز: «و الله يعلم ما تبدون و ما تكتمون‏» خدامى‏داند كه شما چه چيزهايى را ظاهر مى‏كنيد و چه چيزهايى رامخفى.

از اينجا وارد به اصطلاح آيات نگاه و آيات پوشش مى‏شود (6) : «قل‏للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم‏ان الله خبير بما يصنعون‏» بگو به مؤمنين كه چشمها را فرو خوابانند ودامنهاى خودشان را حفظ كنند،اين براى آنها پاكتر و پاكيزه‏تراست، يعنى اين دستورهاى عفاف به منظور پاكيزگى داده شده است‏و خدا داناست به آنچه كه شما انجام مى‏دهيد.

در اين آيه مسائل زيادى است كه بايد بحث بشود.مفسرين‏راجع به اين «يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم‏» خيلى بحث‏كرده‏اند.

بعضى اعتقادشان اين است كه اين دو جمله مربوط به ستر عورت است،چون يكى از واجباتى كه ما در اسلام داريم اين‏است كه چه بر مرد و چه بر زن واجب است كه عورت خود را از غيرهمسر خود بپوشانند.ستر عورت بر مرد و بر زن هر دو واجب است.

غير از زن و شوهر كه نسبت به عورات يكديگر محرم هستند،ديگرهيچ كس نسبت به عورت ديگرى محرم نيست.پدر و مادر نسبت به‏پسر و دختر خودشان و برادرها نسبت به يكديگر و خواهرها نسبت به‏يكديگر محرم نيستند.واجب است پوشاندن عورت و حرام است نظركردن به عورت غير.اين از مسلمات دين مقدس اسلام است.

قرآن در اينجا مساله «ذلك ازكى لهم‏» را بيان مى‏كند،مى‏گويد اين دستور باز براى پاك بودن روح شماست،يعنى چه؟

فلسفه اين مطلب اين است كه اسلام نمى‏خواهد[در]مردم بيش ازآن اندازه‏اى كه طبيعت از ارضاى غريزه جنسى اقتضا مى‏كندموجبات اشتغال خاطر،اشتغال ذهن و تهييج‏شهوت را فراهم كند.

هر چه را كه انسان نمى‏بيند درباره‏اش هم نمى‏انديشد.

مردم به دليل اينكه هميشه عوراتشان از يكديگر پوشيده است-البته‏در سنت اسلامى نه در سنت فرنگى-هيچوقت اتفاق نمى‏افتد كه‏كسى درباره عورت ديگرى بينديشد.اصلا اين امرى است‏«مغفول‏عنه‏»،يعنى هرگز مورد توجه نيست.فكر انسان،مغز انسان،قلب‏انسان،انديشه انسان،مقدس‏تر و منزه‏تر از اين است كه درباره اينجورمسائل بينديشد و ضرورتى ندارد كه در اين باره بينديشد.براى اينكه‏قلبهاى شما،فكرهاى شما و مغزهاى شما پاك باشد كه درباره‏اين جور مسائل نينديشيد كه عورت فلانكس اينجور است و عورت‏ديگرى اينجور است و هرگز چنين چيزى نباشد[اسلام دستور به ستر عورت داده است]و چقدر هم از اين جهت نتيجه گرفته است.

نتيجه،همين است كه ذهن و فكر اتباع خودش را هميشه پاك وعالى و برتر از اين نگه داشته كه در اين باره اساسا بينديشند،و اصلادر اين باره فكر نمى‏كنند.

از جمله سنن بسيار بسيار ناپسندى كه تدريجا در دنياى‏اروپا رايج‏شده و مى‏شود و مخصوصا در شمال اروپا خيلى رايج‏است و در جاهاى ديگر هم دارد رواج پيدا مى‏كند و افرادى نظيربرتراند راسل اين را تشويق مى‏كردند،مساله كشف عورت و مبارزه باستر عورت است. راسل در كتابى كه در تربيت نوشته و اسم كتابش‏هم‏«در تربيت‏»است اصرار دارد كه بايد اساسا مساله ستر عورت ازميان برود،و قرآن اصرار دارد كه بايد اين قضيه محفوظ بماند ومخصوصا اين كلمه‏اى كه بعد مى‏فرمايد: «ذلك ازكى لهم ان الله‏خبير بما يصنعون‏» مى‏خواهد بگويد ما بهتر مى‏دانيم كه اين مطلب رابيان مى‏كنيم.

پس بعضى معتقدند كه اين «يحفظوا فروجهم‏» يعنى‏عورت خودشان را از نگاه حفظ كنند، بپوشانند. «يغضوا من‏ابصارهم‏» چشم خودشان را بخوابانند و ببندند،از چه چيز؟

گفته‏اند از نگاه كردن به عورتها.ولى ما معتقديم كه اين آيه اعم‏است،هم «يحفظوا فروجهم‏» اعم از پوشاندن عورت است و هم «يغضوا من ابصارهم‏» .اين كه در روايتها هم آمده است‏«هر جاحفظ فرج است مربوط به زناست الا اينجا كه مربوط به نظر است‏»

بعيد نيست كه مقصود اين باشد كه در اينجا شامل هر دو هست و« يغضوا من ابصارهم‏» تقريبا جزم داريم كه اختصاص به نظربه عورت ندارد،بلكه شايد بيشتر اختصاص دارد به نظر به غير عورت.«غض‏»يعنى كم كردن،و«غض بصر»يعنى كم كردن نگاه و خيره‏نشدن (7) .

در آيه بعد مى‏فرمايد: «و قل للمؤمنات يغضضن من‏ابصارهن و يحفظن فروجهن‏» متقابلا به زنان مسلمان هم بگو كه‏عين همين مطلب را رعايت كنند،اگر مقصود عورت باشد به عورت‏يكديگر نگاه نكنند و دامن خودشان را از زنا و يا به قول ديگران ازنگاه كردن ديگران حفظ كنند.هر چه در آيه قبل راجع به غض بصر وحفظ فرج گفتيم در اينجا هم هست.

درباره زنها دستورهاى ديگرى هم راجع به پوشش آمده‏است،مى‏فرمايد: «و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها و ليضربن‏بخمرهن على جيوبهن و لا يبدين زينتهن الا لبعولتهن...» كه‏خيلى مفصل است و در جلسه بعد اين قسمت را براى شما بيان‏مى‏كنم.و صلى الله على محمد و اله الطاهرين.

 

پى‏نوشتها:

1. اخيرا شنيدم كه طبق آمار دقيقى كه به دست آورده‏اند،در تهران و شميرانات بيش ازسى‏هزار مشروب فروشى وجود دارد.[سخنرانى قبل از پيروزى انقلاب اسلامى ايرادگرديده است.]

2. حجرات/12

3. اين كه اسلام ازدواج موقت را اجازه داده،نه براى شهوترانى يك عده افرادى است‏كه يك زن دارند-و گاهى دو و سه و حتى چهار زن دارند-و بعد براى تنوع بازدنبال ازدواج موقت مى‏روند كه به ثواب نائل بشويم!نه،براى اينها ثواب ندارد،ممكن است گناه هم داشته باشد.در شرايطى كه زمينه براى ازدواج دائم فراهم‏نيست چون ازدواج دائم شرايط سنگينى دارد-و از طرف ديگر اسلام با فحشا يعنى با ارتباط جنسى بدون قيد و شرط هم مخالف است،اسلام ازدواج موقت را اجازه‏داده است.ازدواج موقت عبارت است از نوعى ازدواج با تعهدهايى،منتها تعهدهاى‏آزاد،يعنى تعهدها بستگى دارد به شرايطى كه طرفين با توافق با يكديگر[مى‏پذيرند] ،مثلا تكليف بچه را روشن مى‏كنند.اسلام اين را اجازه داده است‏براى اينكه در آنجا كه ازدواج دائم ميسور نيست،ديگر در عزوبت و تجرد بسر نبرند كه عزوبت و تجرد،خودش خود به خود مفاسدى دارد.

4. فروع كافى،ج 5/ص 294،حديث 8.

5. قاعده‏«لا ضرر و لا ضرار»از اينجا به وجود آمده است.

6. آياتى كه مى‏خوانيم،آيات پوشش است.اين را عرض كنم كه ما يك سلسله آيات‏در سوره احزاب داريم مربوط به زنان پيغمبر كه در اصطلاح فقه و حديث،آنها را«آيات حجاب‏»مى‏نامند، و مخصوص زنان پيغمبر است و دستور خاصى راجع به‏آنان است.اين آيات[سوره نور]در اصطلاح فقه و حديث به نام آيات حجاب‏معروف نيست،ولى در اين آيات دستور پوشش زن در مقابل مرد و همچنين دستورستر عورت،هم براى زن و هم براى مرد بيان شده است.

7. من درباره‏«غض‏»و«غمض‏»و فرق آنها در كتابى كه در همين زمينه به نام مساله‏حجاب نوشته‏ام بحث مفصل كرده‏ام و ديگر در اينجا تكرار نمى‏كنم.