آشنايى با قرآن جلد ۳

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۹ -


جلسه نهم

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

و لو ترى اذ يتوفى الذين كفروا الملائكة يضربون وجوههم‏و ادبارهم و ذوقوا عذاب الحريق. ذلك بما قدمت ايديكم و ان‏الله ليس بظلام للعبيد كداب آل فرعون و الذين من قبلهم كفروابآيات الله فاخذهم الله بذنوبهم ان الله قوى شديد العقاب‏ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا مابانفسهم و ان الله سميع عليم كداب آل فرعون و الذين من قبلهم‏كذبوا بآيات ربهم فاهلكناهم بذنوبهم و اغرقنا آل فرعون و كل‏كانوا ظالمين .

آيه اولى كه تلاوت شد،حالت بسيار ناهنجار و دردناكى را كه كافران در حين قبض روح دارند بيان مى‏كند.مكرر گفته‏ايم كه‏روح كفر عبارت است از عناد ورزيدن در مقابل حقيقت. روايتى‏هست در كافى از امام باقر عليه السلام كه مضمون آن اين است:كل‏ما يجر الى الايمان و التسليم فهو الاسلام و كل ما يجر الى الجحودفهو الكفر (1) يعنى هر چيزى كه بازگشتش به اين باشد كه وقتى انسان‏در مقابل حقيقتى قرار مى‏گيرد و تشخيص مى‏دهد كه اين حقيقت است، تسليم باشد،اين برمى‏گردد به ايمان;و هر چيزى كه بازگشتش به اين‏باشد كه وقتى انسان در مقابل يك حقيقتى كه تشخيص مى‏دهدحقيقت است قرار مى‏گيرد عناد و مخالفت بورزد و انكار بكند،روح‏كفر است.

كافرانى كه در مقابل پيغمبر اكرم(ص)قرار گرفته بودند،خداوند آنها را اينچنين مستحق عذاب دنيا و آخرت مى‏داند.اين بدان‏جهت است كه اينها با تشخيص اين كه رسول اكرم(ص) كيست وسخنش چيست عناد مى‏ورزيدند.از اين جهت است كه اين مخالفت‏اينها كفر به معنى واقعى است.حالا قرآن كريم وضع قبض روح اينها رابيان مى‏كند كه با چه شدتى است و آغاز معذب شدن اينهاست.

مى‏فرمايد:و اگر مشاهده كنى آنگاه كه فرشتگان الهى،اينها را قبض‏مى‏كنند و تحويل مى‏گيرند چگونه از پيش رو و پشت‏سر مى‏زنند و به‏اينها مى‏گويند اكنون اين عذاب سوزان را بچشيد.

چرا به «مردن‏» مى‏گوييم «وفات‏» ؟

راجع به اين آيه چند مطلب هست كه بايد درباره آنها صحبت‏بكنم.يكى اينكه قرآن‏«مردن‏»را«توفى‏»تعبير مى‏كند كه ما هم الآن‏در اصطلاح خودمان مى‏گوييم فلانى وفات كرد.چرا ما به‏«مردن‏»مى‏گوييم‏«وفات‏»؟كلمه‏«فوت‏»كه ما به كار مى‏بريم[از اين ماده‏نيست و] غير از لغت‏«وفات‏»است.بعضى‏ها خيال مى‏كنند كلمه‏«فوت كرد»با«وفات كرد»يكى است.نه، فوت يك معنى دارد ووفات معنى ديگر،و اين معنى كه عرض مى‏كنم در لغت فوت نيست، درلغت وفات است،و قرآن راجع به مردن،كلمه‏«توفى‏»را به كارمى‏برد كه از ماده‏«وفات‏»است نه از ماده‏«فوت‏».«فوت‏»معنايش‏از دست رفتن است.مى‏گوييم:«نماز من فوت شد»يعنى از دستم رفت.

يا مى‏گوييم:«فلان عمل از من فوت شد»،«فلان شخص از مكه آمدو من مى‏خواستم به ديدن او بروم ولى در اثر گرفتارى اين ديدن از من‏فوت شد».«از من فوت شد»يعنى از دستم رفت.ما اگر به‏«مردن‏»كلمه‏فوت را اطلاق مى‏كنيم-كه قرآن اطلاق نمى‏كند-به اعتبار اين است كه‏مرده را از دست رفته تلقى مى‏كنيم.نسبت به ما همين طور است،يعنى‏كسى كه مى‏ميرد،از دست ما مى‏رود.وقتى مى‏گوييم‏«فلانى فوت‏شد»يعنى از دست ما رفت.ولى قرآن مكرر كلمه‏«توفى‏»را به كارمى‏برد.«توفى‏»با«وفات‏»از يك ريشه است.«توفى‏»درست‏نقطه مقابل‏«فوت‏»را مى‏رساند،يعنى چيزى را قبض كردن و تمام‏تحويل گرفتن.مثلا اگر شما از كسى طلبكار باشيد و طلبتان را از او بگيريد،مى‏گويند استيفا كرد.«استيفا»هم از اين لغت است.اگرتمام طلبتان را بگيريد نه اينكه نيمى از آن را بگيريد و نيمى رانگيريد،مى‏گويند توفى كرد يعنى استيفا كرد.پس‏«توفى‏»و«استيفا»به معنى از دست رفتن نيست،بر عكس، چيزى را به تمام وكمال تحويل گرفتن است.قرآن هميشه‏«مردن‏»را«كامل تحويل‏گرفتن‏»تعبير مى‏كند.لهذا مى‏فرمايد: الله يتوفى الانفس حين موتها خدا نفوس را در وقت مردن به تمام و كمال تحويل مى‏گيرد.آيه‏اى‏هست در سوره سجده: و قالواء اذا ظللنا فى الارض آيا آن وقتى كه‏ما گم شديم در زمين(فقط همان بدنش را مى‏بيند)پراكنده شديم، هرذره‏مان به جايى رفت كه پيدا شدنى نبود ائنا لفى خلق جديد بار ديگرخلق مى‏شويم،زنده مى‏شويم،محشور مى‏شويم؟قرآن مى‏گويد: بل هم‏بلقاء ربهم كافرون بلى اينها لقاء پروردگار را كه قيامت است‏منكرند.به اينان جواب بده: قل يتوفيكم ملك الموت الذى‏وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون (2) بگو اشتباه كردى كه آن پراكنده‏شده را خودت دانستى.تو آن نيستى.آنچه كه تو،تو هستى به آن،چيزى است كه فرشته ما او را تحويل گرفته و با خودش برده است.ازاين آيه و آياتى نظير آن،كاملا فهميده مى‏شود كه در قرآن،مردن،وفات است نه فوت;از وفات هم كمى بالاتر،«توفى‏»است.يعنى‏«مردن‏»از دست رفتن نيست;نسبت به ما از دست رفتن است اما ازنظر شخص متوفى تحويل داده شدن است،تحويل گرفته شدن است ازيك عالم ديگر. فرشتگان الهى مى‏آيند او را تحويل مى‏گيرند و مى‏برند.

مسئله روح

اينكه اشخاصى مى‏گويند در كجاى قرآن مسئله روح مطرح‏است;در خيلى جاهاى قرآن مطرح است.از جمله همين جاست كه‏مردن را توفى تلقى مى‏كند،مى‏گويد ما تحويل گرفتيم و به تمام و كمال‏هم تحويل گرفتيم،نه اينكه بگويد شخصيت انسان عبارت است ازروح و بدن، نيمى از آن را تحويل مى‏گيريم،نيم ديگرش را رها مى‏كنيم‏تا تكه تكه شود.اصلا آن تكه تكه شده را جزء شخصيت انسان‏حساب نمى‏كند.

تعبير«توفى‏»مكرر در قرآن آمده است.در يك جا مى‏فرمايد:

الله يتوفى الانفس حين موتها .در جاى ديگر مى‏فرمايد: قل‏يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم در يك جا مى‏فرمايد: ان‏الذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم در اينجا هم كه مى‏فرمايد:

و لو ترى اذ يتوفى الذين كفروا الملائكة...

بنابراين در قرآن مسئله روح مطرح است و مردن از نظر قرآن‏فوت نيست،از باب اينكه شخصيت انسان تنها بدن و تشكيلات وتركيبات بدنى نيست،و الا از نظر بدنى در اينكه مردن، فوت و متلاشى‏شدن و از دست رفتن است‏شكى نيست;ولى قرآن مى‏گويد مردن‏مساوى است با تحويل گرفتن به تمام و كمال شخصيت انسان بدون‏اينكه ذره‏اى از آن مانده باشد.

شخصى آمد خدمت امير المؤمنين على عليه السلام و عرض كرد:

يا امير المؤمنين!من در بعضى از آيات قرآن يك تناقضى مى‏بينم و از اين جهت مضطرب و ناراحت‏شده‏ام.مى‏بينم يك مطلب را قرآن درجاهاى مختلف به صور مختلفى بيان كرده است كه با هم نمى‏خواند.

فرمود:چه مطلبى؟بگو تا جواب بدهم،(ظاهرا در ابتداحضرت خيلى از او تقدير كردند كه سؤال طرح مى‏كند)عرض‏كرد:مسئله مردن و قبض روح.من در يك آيه مى‏بينم قرآن‏مى‏فرمايد: الله يتوفى الانفس حين موتها يعنى خدا نفوس و ارواح راقبض مى‏كند و تحويل مى‏گيرد.در اينجا قبض روح را به خدا نسبت‏داده است و مى‏گويد قابض الارواح خود خداوند است.در آيه ديگرمى‏فرمايد: قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم بگو قبض‏روح شما را ملك الموت[انجام مى‏دهد];فرشته‏اى كه موكل براى‏قبض روح و ميراندن افراد است قبض روح مى‏كند.همچنين آيات ديگرى‏است كه با هر دوى اينها منافات دارد،مثل اينكه مى‏فرمايد: ان‏الذين توفيهم الملائكة ،يا همين آيه مورد بحث كه مى‏فرمايد: و لو ترى‏اذ يتوفى الذين كفروا الملائكة... در اين آيات مى‏گويد فرشتگانى‏مى‏آيند و روحها را قبض مى‏كنند. صحبت از فرشتگان است نه يك‏فرشته.پس در يك جا مى‏گويد خود خدا قبض روح مى‏كند، در جاى‏ديگر مى‏گويد ملك الموت (3) و در يك جا مى‏گويد عده‏اى از ملائكه‏چنين كارى مى‏كنند.كداميك از اينها قبض روح مى‏كنند:خدا ياملك الموت يا عده‏اى از ملائكه؟

فرمود تو اشتباه كرده‏اى.اين سه تا با همديگر منافات ندارد.

آنچه كه ملك الموت مى‏كند،به امر و اراده خداست،از پيش خودكارى نمى‏كند.او مجرى اراده پروردگار است بلكه مجراى اراده‏پروردگار است.فرشتگان نيز مجرى اوامر و جنود ملك الموت هستند،وملك الموت امر پروردگار را به وسيله آنها انجام مى‏دهد.در مقام تشبيه-كه تشبيه ناقص و ضعيفى است-مثل اين است كه يك كسى كه‏در راس يك مملكت قرار گرفته است فرمانى را خطاب به يك استاندارصادر مى‏كند و استاندار به وسيله فرماندارها آن امر را اجرا مى‏كند.اين‏عمل را،هم مى‏شود به فرماندارها نسبت داد،هم به استاندار و هم به‏آن شخص اولى كه فرمان را صادر كرده است.البته همان طور كه‏عرض كردم اين تشبيه،تشبيه رسايى نمى‏تواند باشد.يعنى هيچ چيزى‏را نمى‏شود به خدا تشبيه كرد.ولى مطلب اين است كه كار جهان نظام‏دارد،نظام علت و معلول.هر چيزى در جا و پست‏خود كار خودش راانجام مى‏دهد و همه مجرى امر و اراده پروردگار هستند.

بنابراين اين آيه از آن آياتى است كه قبض روح را نه به خدانسبت داده است نه به ملك الموت، بلكه به گروهى از فرشتگان كه به‏امر ملك الموت،امر الهى را اجرا مى‏كنند نسبت داده است.

عالم برزخ

مطلب سوم اينست كه از آيات قرآن كاملا اين مطلب استفاده‏مى‏شود كه غير از دنياى قيامت كه در آن به حساب كلى افرادرسيدگى مى‏شود،دنياى ديگرى در بين اين دنيا و دنياى قيامت وجود دارد كه آن را اصطلاحا مى‏گويند عالم برزخ.برزخ يعنى حائل وواسطه.عالم برزخ يعنى عالمى كه در بين عالم دنيا و عالم آخرت قرارگرفته.و لهذا در عالم برزخ هم با اينكه هنوز حساب كلى افرادرسيدگى نشده است و در قيامت بايد رسيدگى بشود،افراد مختلفند،بعضى متنعمند و بعضى معذب.اين است كه فرموده‏اند: القبر اماروضة من رياض الجنة،او حفرة من حفر النيران عالم قبر براى‏انسان يا به منزله باغى است از باغهاى بهشت و يا به منزله گودالى است‏از گودالهاى جهنم.اهل سعادت،از همان آن توفى و مردن،سعادتشان‏شروع مى‏شود،و اهل عذاب،از همان آن مردن،عذاب برزخيشان آغازمى‏گردد.اين آيه بر همين مطلب دلالت مى‏كند.قرآن نمى‏گويد كه قبل‏از قيامت،مردم،چه سعيد و چه شقى همين طور منتظر نگهداشته‏مى‏شوند براى محاكمه نهايى و تا آن وقت همه در يك حالت انتظار بسرمى‏برند.و لهذا مى‏فرمايد اگر ببينى آن زمان را كه فرشتگان مى‏آينداخذ مى‏كنند،توفى مى‏كنند، تحويل مى‏گيرند به تمام و كمال كافران راو فقط بدنشان مى‏ماند كه بعد مى‏پوسد،و اينها را معذب مى‏دارند(عذاب عالم برزخ).اين بدن ديگر در كار نيست ولى معذلك عذابش‏هست. يضربون وجوههم و ادبارهم از پيش رو و پشت‏سر،اينها رامى‏زنند و به آنها مى‏گويند عذاب سوزان را بچشيد. ذلك بما قدمت‏ايديكم،و ان الله ليس بظلام للعبيد .اين آيه دو فراز دارد: يكى ذلك بما قدمت ايديكم و ديگر: و ان الله ليس بظلام للعبيد .اين‏دو فراز مكمل يكديگرند. وقتى كه صحبت عذابهاى دردناك مى‏شود،فورا به ذهن انسان مى‏آيد كه چرا خدا چنين عذاب مى‏كند؟آيا اين العياذ بالله ظلم نيست از طرف خداوند؟قرآن هميشه اينطور جواب‏مى‏دهد: ذلك بما قدمت ايديكم اينها همه به موجب آن چيزهايى‏است كه دستهاى خودتان آنها را پيش فرستاده است،يعنى تمام اين‏عذابها و متقابلا نعيمها،عذابها و نعيمهايى است كه به دست‏خودتان‏آنها را پيش فرستاده‏ايد.خدا هرگز به بندگان خودش ظلم نمى‏كند.

آيات قرآن كه اين مطلب را مى‏رساند زياد است.در قرآن،هميشه‏عموم مشيت الهى به چشم مى‏خورد يعنى قرآن در مسئله مشيت الهى‏چنين نيست كه مثلا ثنوى باشد و بگويد بعضى امور تحت مشيت الهى‏است ولى بعضى ديگر تحت مشيت الهى نيست;بلكه مى‏گويد همه چيزتحت مشيت الهى است ولى انتساب هر چيزى به اراده خداوند از مجراى‏سبب و لت‏خودش است.كارهاى بشر هم انتسابش به خداوند ازطريق خود بشر و اختيار و اراده اوست.

آيا اسلام يك دين جبرى است؟

بعضى افراد كه فقط آياتى را مى‏بينند كه مى‏گويد همه چيز به‏اراده خداست،خيال مى‏كنند كه قرآن چون فرموده همه چيز به اراده‏خداست پس قائل به اسباب و مسببات و از آن جمله قائل به اختيار واراده بشر نيست.مخصوصا اروپاييها اغلب وقتى درباره اسلام اظهار نظرمى‏كنند اسلام را العياذ بالله يك دين جبرى معرفى مى‏كنند يعنى دينى‏كه براى بشر هيچگونه اختيار و اراده‏اى قائل نيست.ولى واضح است‏كه اين،يك تهمت به قرآن است.من در كتاب كوچك‏«انسان وسرنوشت‏»اين مسئله را تا اندازه‏اى بحث كرده‏ام.قرآن به شكلى عموم مشيت الهى و عموم قضا و قدر را قائل است كه هيچگونه منافاتى بين‏آن و اختيار و اراده بشر نيست.از جمله آياتى كه مسئله اختيار و اراده‏بشر را به طور جدى مطرح فرموده است همين آيه و چند آيه بعدى است.

مى‏گويد: ذلك بما قدمت ايديكم نمى‏گويد اين به موجب اعمال‏شماست،كه بگوييم ما اختيار داشتيم يا نداشتيم.مى‏گويد: بما قدمت‏ايديكم به موجب كارهايى كه به دست‏خودتان يعنى به اراده و اختيارخودتان بدون هيچ اجبارى انجام داديد.خدا شما را مختار و آزاد آفريد فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر (4) هر كه مى‏خواهد-يعنى به‏اختيار خودش-ايمان آورد و هر كه مى‏خواهد كفر بورزد. انا هديناه‏السبيل اما شاكرا و اما كفورا (5) ما راه را به بشر نموديم،اين ديگر به‏خود او بستگى دارد كه شاكر باشد يا كافر.

اينجا همين مطلب را ذكر مى‏كند: ذلك بما قدمت ايديكم وان الله ليس بظلام للعبيد .اينها به دست و اختيار خودتان به وجودآمده است نه به دست‏خدا كه در نتيجه ظلم باشد كه كسى كار رامرتكب شده باشد،و عذاب را ديگرى متحمل بشود;خدا كار را انجام‏دهد ولى عذاب را بر بنده بكند.نه،آنوقت مى‏شود ظلم. و ان الله ليس‏بظلام للعبيد و اينكه بايد بدانيد خدا هرگز به بندگان خود ظلم‏نمى‏كند.اينجا دو تا نكته است كه بايد عرض بكنم.يكى اينكه كلمه‏«عبيد»آورده كه علامت استرحام است.يعنى خدا چگونه به بنده‏خودش ظلم مى‏كند؟! يعنى بنده از آن جهت كه بنده است مستحق‏استرحام است.بنده در مقابل حق چيزى نيست كه خدا بخواهد به اوظلم كند و حقش را العياذ بالله پايمال نمايد.بنده چه ارزش و شخصيتى‏در مقابل خدا دارد كه خدا به او ظلم كند؟!اينكه كسى به ديگرى‏ظلم مى‏كند علامت اين است كه براى او شخصيت قائل است.انسان‏با كسى كينه مى‏ورزد كه براى او شخصيت قائل باشد.انسان اگربراى كسى و چيزى شخصيت قائل نباشد هيچگاه احساساتش عليه اوتحريك نمى‏شود و نسبت به وى كينه نمى‏ورزد.آيا شما اگر پايتان به يك‏سنگ بخورد و مجروح بشود ممكن است كينه آن سنگ در دلتان راه‏پيدا كند و در صدد انتقام از آن برآييد؟ ابدا.يك حيوان اگر به شمالگد بزند،آيا ممكن است‏شما كينه او را به دل بگيريد و منتظر فرصت‏باشيد كه از او انتقام بگيريد؟!نه.چون برايش شخصيتى قائل‏نيستيد.البته به همان اندازه كه او جان دارد اندكى شخصيت داردو ممكن است‏يك شلاق به او بزنيد.اما اگر يك انسان همان لگدى راكه مثلا اسب به شما زده بزند،يك كينه‏اى از او در دل شما پيدامى‏شود كه خدا مى‏داند.منتظريد هر طور هست انتقام خودتان رابگيريد،چون او انسان است و برايش شخصيت قائل هستيد.خدا به‏بندگان خودش ظلم بكند؟!اصلا بنده كى هست در مقابل خدا؟!

نسبت بنده با خدا از نظر ناچيزى و ناقابل بودن براى انتقام گرفتن(جزاى عمل غير از انتقام است)و العياذ بالله براى ظلم و تجاوز،ازنسبت‏يك سنگ با انسان خيلى كوچكتر است.آيا خدا عبيد خودش‏را ظلم كند؟! نكته ديگر اين است كه مسئله‏اى در كتب ادبى مطرح است‏كه مى‏گويند چرا خدا مى‏گويد ان الله ليس بظلام للعبيد .«ظلام‏»

صيغه مبالغه است،و اين جمله يعنى خدا بسيار ظلم كننده نيست.پس‏آيا معنايش اين است كه كم ظلم كننده هست؟!معمولا جواب‏مى‏دهند كه در اينجا مقصود از ظلام،ظالم است. ليس بظلام للعبيد يعنى ظالم نيست.«فعال‏»به معنى‏«فاعل‏»هم استعمال شده است.

ولى وجه صحيحش همان است كه علامه طباطبايى دامت بركاته درتفسير«الميزان‏»مى‏فرمايند كه براى خداوند ظالم بودن فرض نمى‏شود.

اگر خدا ظالم باشد،ظلام است و اگر ظالم نباشد[عادل است.به‏عبارت ديگر]خدا يا عادل است‏يا ظلام.يعنى خدا عادل است‏همانطورى كه هست;اگر بنا بشود خدا ظالم باشد،ظلام يعنى بسيارظلم كن است.چون اگر العياذ بالله قانون عالم بنايش بر ظلم باشد،ديگر شامل يك فرد بالخصوص و يك كار بالخصوص نيست،شامل‏همه چيز است.كار خدا شامل همه چيز است;يا عدالت مطلق است‏همين طورى كه هست و يا فرضا اين عدالت نباشد ظلم كامل و مطلق وحد اعلاى ظلم است.پس آنچه درباره خدا مى‏توان مطرح كرد درارتباط با نظام كلى عالم كه آيا اين نظام عادلانه است‏يا ظالمانه،اين‏است كه آيا خدا ظلام است‏يا عادل؟كه مقصود از عادل[بر پادارنده]كمال عدالت است.

كداب آل فرعون و الذين من قبلهم كفروا بآيات الله‏فاخذهم الله بذنوبهم ان الله قوى شديد العقاب وضع اينها وعادت و روش اينها از اين جهت عينا مانند داب و روش آل فرعون است. همچنان كه خدا آنها را به موجب گناهانى كه خودشان مرتكب‏شدند،گرفت و اخذ كرد و در دنيا و آخرت معذب ساخت،با اينها هم‏چنين خواهد كرد;كه آيه بعد تفسير همه اينهاست: ذلك بان الله لم‏يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم و ان الله‏سميع عليم . عرض كرديم تكيه اين چند آيه روى اختيار بشر است.دراين آيه يك اصل كلى ذكر مى‏كند كه يكى از شاهكارهاى قرآن‏است.ما دو آيه شبيه يكديگر در قرآن داريم كه هر يك داراى نكته‏اى‏است كه ديگرى فاقد آن است.يكى در سوره رعد است كه‏مى‏فرمايد: ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم يعنى خداآن اوضاع و احوالى را كه در يك قومى وجود دارد هرگز عوض نمى‏كندمگر آنكه خود آن قوم آنچه را كه مربوط به خودشان است‏يعنى مربوطبه روح و فكر و انديشه و اخلاق و اعمال خودشان است عوض كنند.

يعنى اگر خداوند اقوامى را به عزت مى‏رساند و يا اقوامى را از عزت به‏خاك ذلت فرو مى‏نشاند،اگر اقوامى را كه پايين بودند بالا برد واقوامى را كه بالا بودند پايين آورد[به موجب آن است كه آن اقوام‏آنچه را كه مربوط به خودشان است تغيير دادند].البته همه به دست‏خداست: قل اللهم مالك الملك تؤتى الملك من تشاء و تنزع‏الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء،بيدك الخيرانك على كل شى‏ء قدير (6) .همچنين در دعاى افتتاح مى‏خوانيم:

الحمد لله الذى يؤمن الخائفين،و ينجى الصالحين،و يرفع‏المستضعفين،و يضع المستكبرين،و يهلك ملوكا و يستخلف‏آخرين،و الحمد لله قاصم الجبارين،مبير الظالمين،مدرك‏الهاربين (7) . همه چيز به مشيت‏خداست;عزت به هر كس بدهد خدامى‏دهد،ذلت به هر كس بدهد خدا مى‏دهد،ملك را به هر كس‏بدهد خدا مى‏دهد،از هر كه بگيرد خدا مى‏گيرد.اما خيال نكنيد كارخدا بر اساس گزاف و گتره است،مثل آدمى كه بنشيند قرعه‏كشى‏بكند كه از اين بگيريم بدهيم به آن،از آن بگيريم بدهيم به اين،و هيچ‏حكمت و قانونى در كار نباشد.همه چيز به دست‏خداست اما با حساب‏به دست‏خداست.كار خدا از روى حساب است.در آن آيه‏مى‏گويد: عزت و ذلت فقط به دست اوست،و در اين آيه مى‏گويد:امابدانيد كه ما عزت و ذلت را روى چه حساب و قانونى مى‏دهيم.مانگاه مى‏كنيم به اوضاع و احوال روحى و معنوى و اخلاقى و اجتماعى‏مردم و به هر چه كه در حوزه اختيار و اعمال خود مردم است.تا وقتى‏كه خوبند،به آنها عزت مى‏دهيم;وقتى كه خودشان را تغيير دادند،ماهم آنچه را كه به آنها داديم تغيير مى‏دهيم.عزت و ذلت به دست‏ماست،اما روى اين حساب مى‏دهيم.اگر بى‏حساب باشد كه خداحكيم نيست.حساب در كار است،يعنى تابع يك جريانهاى منظم وقطعى است. ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم خدا

عوض نمى‏كند اوضاع و احوال مردمى را تا آنكه آن مردم يغيروا (اين‏«يغيروا»استقلال مردم را مى‏رساند)خودشان به دست‏خودشان‏اوضاع خودشان را تغيير بدهند.

 

اين آيه اعم است،هم شامل اين است كه قومى از نعمت وعزت به نقمت و ذلت برسند،يا بر عكس از نقمت و ذلت به نعمت وعزت برسند.يعنى هم شامل آن جايى مى‏شود كه مردمى خوب وصالح باشند و نعمتهاى الهى شامل حالشان شده باشد،بعد فاسد بشوند،خدا نعمتها را بگيرد،و هم شامل قومى مى‏شود كه فاسد باشند ولى‏بعد بازگشت كنند،توبه و استغفار كنند،به راه راست بيايند،خدا به‏آنها عزت بدهد.

آيه مورد بحث‏شامل يكى از اين دو قسمت است و آن اين‏است كه مردمى عزت و نعمت داشته باشند،بعد فاسد بشوند و خداوندعزت و نعمت را از آنها بگيرد،به جايش نقمت و ذلت بدهد. آيه اين‏است: ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى‏يغيروا ما بانفسهم خدا چنين نبوده است كه نعمتى را كه به قومى‏مى‏دهد از آنها به گزاف و گتره بگيرد مگر آنكه آنها آنچه را كه مربوطبه خودشان است تغيير داده باشند.ممكن است‏شما بگوييد پس آن آيه‏اول عام است و اين آيه،خاص است و نيمى از محتواى آن آيه‏را مى‏گويد.چرا اينطور است؟جواب اين است كه در اين آيه نكته‏اى‏هست كه در آن آيه نيست.قرآن اگر آيات را تكرار مى‏كند،هر جاروى حساب معينى است.در آنجا همين قدر مى‏گويد: ان الله لا يغيرما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم خدا عوض نمى‏كند وضع مردمى را مگر خودشان خودشان را عوض كنند.بلا تشبيه مثل اينكه كسى بيايددر مغازه شما و بگويد فلان سفته را امضاء كن.مى‏گوييد من امضاءنمى‏كنم مگر اينكه چنين باشد.بيش از اين نگفته‏ايد كه نمى‏كنم.

اما يك وقت تعبير لم يك مغيرا [به كار رفته است].قرآن‏وقتى كه مى‏خواهد سنت‏خدائى را بگويد كه خدايى ما چنين ايجاب‏مى‏كند و غير از اين محال است و اين قطعى و ضرورى و لا يتخلف‏است،با اين تعبيرها مى‏گويد.مثلا مى‏گويد: ما كان ربك ليهلك‏القرى بظلم و اهلها مصلحون (8) چنين نبوده و نيست ذات پروردگار توكه به مردمى به صرف اينكه منكر خدا هستند اما وضع خودشان را ازنظر عدالت اصلاح كرده‏اند ظلم كند.يا: و ما كنا معذبين حتى‏نبعث رسولا (9) كه اصوليين مى‏گويند اين آيه‏«قبح عقاب بلا بيان‏»رابيان كرده است.ما هرگز چنين نبوده و نيستيم كه مردمى را كه به آنهااتمام حجت نشده است عذاب كنيم.يعنى خدايى ما ايجاب نمى‏كند وبر ضد خدايى ماست كه مردمى را كه به آنها اتمام حجت نشده است‏عذاب كنيم.

در آن آيه همين قدر گفت: ان الله لا يغير ما بقوم .ولى اينجامى‏فرمايد: ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم اين‏بدان موجب است كه خدا هرگز چنين نبوده و نيست(در امورى كه به‏خدا نسبت داده مى‏شود زمان مطرح نيست)،خدا اصلا چنين نيست،خدايى خدا چنين ايجاب نمى‏كند كه نعمتى را از مردمى سلب كند پيش‏از آنكه آن مردم خودشان، خودشان را عوض كرده باشند.

در اين آيات تامل كنيد.ببينيد در دنيا كتابى را مى‏توان پيداكرد مانند قرآن كه متكى بر حقايق عالم باشد؟افسوس كه ما مسلمانهاامروز درست بر ضد آنچه قرآن هست فكر مى‏كنيم. خيال مى‏كنيم كه‏كار خدا و كار عالم كه خدا آن را ساخته است بر اساس همين اوهام وخيالاتى است كه خودمان درست كرده‏ايم.مثلا انتسابها.مى‏گوييم‏بالاخره هر چه هست اسممان مسلمان كه هست.ما كه شيعه هستيم‏اسممان در رعاياى على بن ابى طالب هست. خيال مى‏كنيم كه صحبت‏اسم و اسم نويسى است كه اگر كسى اسمش مسلمان شد ديگر خدايك لطف خاصى نسبت به او دارد.در حالى كه قرآن مى‏گويد اصلاسنت و قانون ما اين است كه محال است مردمى فاسد باشند و نعمت ولطف و رحمت الهى به آنها برسد،و محال است مردمى خودشان،خودشان را اصلاح كنند و خداوند فيض خودش را به آنها نرساند، حالايا دنيوى يا اخروى. كلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربك (10) لااقل بعضى از مردم اين مقدار صالح هستند كه در دنيا خداوند به آنهاعزت بدهد گو اينكه از نظر اخروى معذب خواهند بود.ولى حساب‏اين است كه قرنهاست ما مسلمين اين مسئله را كه قرآن متكى برحقايق است نه بر تخيلات و اوهام و انتسابات ظاهرى[فراموش‏كرده‏ايم].مسلمان قرآن يعنى مسلمان واقعى، اسلم وجهه لله تسليم‏خدا بودن،داراى اخلاق و عمل اسلامى بودن، اجتماع او اجتماع‏اسلامى بودن،نه فقط شعارها شعار اسلامى باشد.شعار البته اثر دارداما اثر شعار غير از اين است كه انسان واقعا مسلمان باشد.شيعه بودن‏يك حقيقت و يك واقعيت است‏يعنى شيعه آنوقت‏شيعه است كه‏وقتى او را در مقابل يك سنى بگذارند،فكرش از او بهتر باشد،تصورش‏درباره خدا و قيامت از او بالاتر و برتر باشد،خدا را بهتر بشناسد،به‏راهنمايى ائمه‏اش اخلاق اسلامى و انسانيش از او بهتر باشد،عملش‏از او بهتر باشد و خلاصه همه چيزش از او بهتر باشد.يعنى نمونه‏اى ازعلى بن ابى طالب باشد.

شخصى آمد خدمت امير المؤمنين على عليه السلام.يك‏لبخندى زد،عرض كرد يا امير المؤمنين!انى احبك من ترا دوست‏دارم.فرمود:و لكنى ابغضك اما من ترا دشمن دارم.نفرمود دروغ‏مى‏گويى،چون راست مى‏گفت،دوست هم داشت.گفت:چرا؟

فرمود:براى فلان كارت.فلان كس احتياج داشت به تعليم قرآن و برتو واجب بود كه آن را به او ياد بدهى،از او پول گرفتى.

بنابراين هيچ منافاتى نيست كه ما على را دوست داشته باشيم‏اما عمل ما طورى باشد كه على ما را دشمن داشته باشد.امام‏صادق(ع)فرمود:كونوا لنا زينا،و لا تكونوا علينا شينا شما شيعيان‏اسباب افتخار ما ائمه باشيد،زيور ما باشيد،مايه ننگ و عار و خجلت‏و شرمندگى ما نباشيد.يعنى طورى باشيد كه در ميان ساير مسلمانان‏نمونه‏هايى از تقوا و پاكى و درستى باشيد.فرمود:طورى باشيد كه وقتى‏مردم شما را مى‏بينند بگويند رحم الله جعفرا خدا بيامرزد امام جعفرصادق عليه السلام را،چه شيعيان خوبى درست كرده.و لا تكونوا علينا شينا مايه ننگ و عار ما نباشيد.شما وقتى كه اخلاقتان،بازارتان،روحيه و كردارتان بر خلاف اسلام است،اسباب خجلت وشرمندگى و سرافكندگى ما خواهيد بود.ديگر از اين بهتر[مى‏توان‏گفت؟ !]آن،بيان قرآن;آن،سخنان پيغمبر كه قبلا برايتان عرض‏كردم،اين هم سخنان امام جعفر صادق(ع).از اين بالاتر چه مى‏شودگفت؟!ولى مگر ممكن است ما از خر شيطان بيائيم پايين؟! مى‏گوييم‏فقط ما مورد عنايت‏خدا هستيم و براى ما همان انتساب نام ائمه كافى‏است،چيز ديگر نمى‏خواهيم.خدا هم بهشت را آماده كرده براى ماچهار تا قالتاق!بعد ميگوييم پس چرا ما مسلمانها اينقدر بدبخت وبيچاره‏ايم؟جوابش را قرآن داده.ملتى كه افسرش برود در اسرائيل‏تربيت ببيند و بعد برود در اوگاندا كودتا راه بيندازد،آيا انتظار داريدروى سعادت ببيند؟! ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمهاعلى قوم .همه اينها يك ريشه‏هايى دارد. ريشه‏هايى از فساد در ميان‏ما مسلمين وجود دارد،اينها شاخه‏هايى است كه از آن ريشه‏ها بيرون‏آمده.حالا كى ما بيدار شويم،كى متوجه بشويم،كى توبه بكنيم به‏درگاه الهى و خودمان را اصلاح كنيم،و كى خودمان را تطبيق كنيم باآيات قرآن،نمى‏دانم.شايد همين مقدار توجهات و تنبهاتى كه پيداكرده‏ايم طليعه‏اى است براى اينكه ان شاء الله تعالى خودمان را اصلاح‏كنيم و مسلمان واقعى باشيم.

 

پى‏نوشتها:

1-[در كافى،ج 2،ص 387 اين حديث به اين صورت آمده:كل شى‏ء يجره الاقرار والتسليم فهو الايمان،و كل شى‏ء يجره الانكار و الجحود فهو الكفر.ترجمه:هر چه را اقرارو تسليم بياورد ايمان است و هر چه را انكار و جحود بياورد كفر است].
2-آيات 10 و 11 سوره سجده.
3-اسم عزرائيل در قرآن نيامده،ولى در مآثر اسلامى هست كه فرشته مقربى وجود دارد كه او را ملك الموت مى‏گويند.
4-سوره كهف،آيه 29.
5-سوره انسان،آيه 3.
6-سوره آل عمران،آيه 26.
7-[ترجمه:سپاس خدائى راست كه خائفان را امان،و صالحان را نجات مى‏بخشد، ومستضعفان را بلند مرتبه،و مستكبران را خوار مى‏گرداند،و پادشاهانى را هلاك ساخته وديگران را به جاى آنان مى‏نشاند،و سپاس خداى را كه شكننده جباران،و نابود كننده‏ظالمان،و دريابنده فراريان(از درگاه خود)است].
8-سوره هود،آيه 117.
9-سوره اسراء،آيه 15.
10-سوره اسراء،آيه 20.[و ما به هر دو فرقه از دنيا طلبان و آخرت طلبان به لطف خود مدد خواهيم داد].