آشنايى با قرآن جلد ۳

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۸ -


جلسه هشتم

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

و لا تكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطرا و رئاء الناس ويصدون عن سبيل الله و الله بما يعملون محيط.و اذ زين لهم‏الشيطان اعمالهم و قال لا غالب لكم اليوم من الناس و انى جارلكم فلما ترائت الفئتان نكص على عقبيه و قال انى برى‏ء منكم‏انى ارى ما لا ترون انى اخاف الله و الله شديد العقاب.

آيه اول ترجمه‏اش اين است:اى مسلمانان!شما مانند آن مردم‏نباشيد كه آنگاه كه از خانه‏هاى خود بيرون آمدند با يك حالت غرورو نعمت‏زدگى،و به خاطر ريا و تظاهر،و متظاهرا بيرون آمدند،همانهاكه مانع مردم از راه خدا هستند،و خدا بر همه كارهاى آنها احاطه دارد. اين آيه دنباله دو آيه قبل است.اشاره‏اى به آن دو آيه بكنيم تامعنى اين آيه روشن بشود.اين سه آيه متوالى،دستور و آداب است براى‏مجاهدين مسلمان كه اى مسلمانان مجاهد!آنگاه كه با حريف روبرومى‏شويد و براى جهاد بپا مى‏خيزيد اينگونه باشيد.

به نكاتى كه در اينجا هست توجه بفرمائيد و بعد مقايسه بكنيدميان دستورهايى كه اسلام به سربازان و مجاهدين مى‏دهد ودستورهايى كه معمولا و بلكه عموما به سربازها مى‏دهند.و مخصوصاتوجه كنيد كه از جنبه احساسى،اسلام احساسات مجاهدين را در چه‏جهتى رهبرى مى‏كند،و معمولا تربيتهاى بشرى احساسات سربازان رادر چه جهتى رهبرى مى‏كنند؟البته يك قسمتهائى هست كه مشترك‏است.مشتركات و مختصات هر دو را عرض مى‏كنم.

در آن آيه خوانديم: يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم فئة فاثبتوا وقتى كه با دشمن روبرو شديد ثابت قدم باشيد.دستور ثبات و استحكام‏و پايدارى است.اين چيزى است كه ديگران هم به سربازان همين طوردستور مى‏دهند،و سرباز و مجاهد بايد هم همين طور باشد،غير از اين‏اگر باشد نمى‏تواند سرباز باشد.و البته در ميان اديان،اين از مختصات‏اسلام است كه پيروان خود را دعوت به قوت و قدرت مى‏كند.«ويل‏دورانت‏»مورخ معروف،يك دوره تاريخ تمدن نوشته است كه بيشترقسمتهاى آن به فارسى ترجمه شده و در جلد يازدهم از ترجمه‏ها درباره‏تمدن اسلامى بحث كرده كه خواه ناخواه مربوط به اسلام مى‏شود.درآنجا مى‏گويد هيچ دينى مانند اسلام پيروان خود را دعوت به قوت وقدرت نكرده است.و اين يك حقيقتى است. يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم فئة فاثبتوا وقتى كه گروهى از دشمن را ملاقات مى‏كنيدثابت قدم باشيد،پشت به دشمن نكنيد.و ما آيات حماسى زيادى دراين زمينه داريم.مثلا در سوره صف مى‏فرمايد: ان الله يحب الذين‏يقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص خدا دوست مى‏داردآن سربازانى را كه در راه او مى‏جنگند و صف مى‏بندند محكم و پابرجامثل ديوارى روئين كه كندنى نيستند.در افسانه‏هاى قديم خودمان‏مى‏گفتند اسفنديار روئين‏تن.به اعتبار يك فرد مى‏خواستند بگويند اوروئين‏تن است‏يعنى در تنش مثلا تير اثر نمى‏گذارد.ولى اينجا قرآن‏راجع به جماعت مى‏گويد.نمى‏گويد روئين‏تن به آن معنى افسانه‏اى،مى‏گويد اين صف، اين سپاه چنان محكم در جاى خودشان مى‏ايستندكه گوئى اين ديوار گوشتى،ديوار روئين است.يا در آيه ديگرمى‏فرمايد: و كاين من نبى قاتل معه ربيون كثير فما وهنوا لمااصابهم فى سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا و الله يحب‏الصابرين. (1) دستور اول ثبات است كه اين بيشتر بسته به آن اراده‏اى است‏كه انسان در مقابل دشمن[به كار مى‏برد].مى‏گويد ترس نداشته‏باشيد،ثابت قدم باشيد.دوم: و اذكروا الله كثيرا در همان حال،خدا را زياد ياد كنيد، شعارهائى كه مى‏دهيد شعارهاى خدايى باشد.

اين كار دو فايده دارد.يكى اينكه انسان در آن حال كه به ياد خدااست قوت قلب پيدا مى‏كند. در واقع اين دستور،مؤيدى است براى‏دستور اول كه دستور ثبات است.ديگر اينكه آن حال، انسان را ازهر گونه هوا و هوس دور مى‏كند.شما براى خدا مى‏جنگيد،در ياد خداباشيد.لهذا مسلمين در جنگها شعارهاى خدايى و الهى مى‏دادند.الآن‏هم هنوز كم و بيش در ميان سربازهاى عرب مرسوم است كه شعارالله اكبر مى‏دهند.البته آيه ندارد كه كلمه الله اكبر را بگوييد.

مى‏گويد خدا را زياد ياد كنيد.هر ذكرى كه ذكر خدا باشد مناسب‏است،خصوصا اذكارى كه استمداد از ذات اقدس الهى باشد.

دستور سوم: اطيعوا الله و رسوله اطاعت‏خدا و پيامبرش.

اطاعت‏خدا يعنى قوانين اسلام را در آن حال كاملا رعايت كنيد،يك‏وقت تعدى نكنيد،كه در آن آيه مى‏فرمايد: قاتلوا فى سبيل الله الذين‏يقاتلونكم و لا تعتدوا. (2) .آن دستورهايى را كه اسلام مى‏دهد و از طرف‏خداوند به پيغمبر وحى شده نصب العين قرار بدهيد،و پيغمبر را اطاعت‏كنيد به اعتبار اينكه رئيس و سائد و قائد شماست،يعنى انضباطنظامى داشته باشيد. و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم از اينكه‏در ميان خودتان اختلاف كنيد و با يكديگر به نزاع برخيزيد بپرهيزيد.

اثر نزاع،فشل و سستى است.با خودتان نزاع و مشاجره نكنيد.

نمى‏گويد نجنگيد،آن كه ديگر طريق اولى است.وقتى كه اردنيها وفلسطينيها خودشان به روى يكديگر تفنگ بكشند عروسى دشمن‏است. و لا تنازعوا با يكديگر به نزاع و مشاجره برنخيزيد فتفشلوا كه‏پشت‏سرش فشل يعنى سستى پيدا مى‏كنيد،مثل يك بدن كه وقتى‏تعادلش به هم مى‏خورد و بيمارى پيدا مى‏كند و گلبولهاى سفيد خون‏با ميكروبها مى‏جنگند،مى‏بينيد سستى پيدا مى‏كند و قوت و نيروى‏آن مى‏رود.و وقتى سستى پيدا كرديد و تذهب ريحكم «ريح‏»در لغت عرب يعنى باد،ولى اين كلمه با كلمه‏«باد»

در فارسى خيلى تفاوت دارد يعنى منشا خيلى چيزهاى ديگر شده است.

ما حركت هوا را باد مى‏گوييم و از اين كلمه،لفظ ديگرى نساخته‏ايم،ولى در زبان عربى از كلمه‏«ريح‏»خيلى كلمه‏ها ساخته‏اند.كلمه‏«رايحه‏»كه به معنى‏«بو»است از همين جا آمده چون بود در هوا پخش‏مى‏شود و به وسيله حركت هوا به انسان مى‏رسد.كما اينكه روح را هم‏از همين ماده گرفته‏اند.در فارسى كلمه‏«باد»گاهى به عنوان كنايه‏به كار مى‏رود مثل اينكه وقتى مى‏خواهيم بگوييم كسى صاحب قدرت‏و شوكت است و كارها در اختيار اوست،مى‏گوييم باد به پرچم فلانى‏مى‏وزد.وقتى هم مى‏خواهيم بگوييم فلانى ديگر قدرتش از بين رفت،مى‏گوئيم بادش خالى شد.در اينجا كلمه‏«ريح‏»كه به معنى‏«باد»

است ممكن است كنايه از همان شوكت و قدرت باشد،يعنى[اگر بايكديگر اختلاف و نزاع كنيد]شوكت و قدرت شما از ميان مى‏رود.وممكن است از همان رايحه باشد:بوى شما از ميان مى‏رود.نتيجه هردو يكى است.پس اين دستور هم اين است كه با يكديگر منازعه ومشاجره نكنيد كه پشت‏سرش سستى و ضعف پيدا مى‏شود و پشت‏سرضعف،آن شوكت و عظمت و قدرت شما از ميان مى‏رود.بى‏جهت نيست كه امثال‏«ويل دورانت‏»مى‏گويند:هيچ دينى مثل اسلام‏پيروان خودش را به قدرت دعوت نكرده است.در اديان ديگر اين‏مسائل مطرح نيست، عظمت و شوكت مطرح نيست،قدرت و قوت‏مطرح نيست.ولى اسلام كه دينى است كه علاوه بر جنبه‏هاى معنوى،جنبه اجتماعى هم دارد،قهرا به‏«قدرت‏»كه يكى از اصول و نواميس‏اجتماع است اهميت مى‏دهد.

و اصبروا ان الله مع الصابرين دستور ديگرش مسئله صبراست.صبر يعنى جزع و فزع نكردن در مقابل مصائبى كه پيش مى‏آيد;

ثبات.در مقابل قدرت دشمن پابرجا باشيد يعنى ترس و جبن به خودراه ندهيد.در مقابل مصائبى كه خواه ناخواه برايتان رخ مى‏دهد صابرباشيد.

مخصوصا مقدارى از حرفهاى جلسه پيش را تكرار كردم براى‏اينكه آيه‏اى را كه امشب خواندم درست برايتان توضيح بدهم.

در عين حال كه به مجاهدين و سربازان دستور ثبات قدم واتحاد و انضباط و رعايت مقررات مى‏دهد و از قدرت و شوكت دم‏مى‏زند،باز دين است،اخلاق و معنويت است،نمى‏خواهد احساسات‏مسلمين را طورى تحريك بكند كه آنها را در جهت غرور و منيت‏سوق‏بدهد.در ابتدا عرض كردم ببينيد اسلام احساسات مسلمين را در چه‏جهتى هدايت و راهنمايى مى‏كند؟مقايسه را در اينجا مى‏خواستم به‏عمل بياورم.اين مطلبى كه عرض مى‏كنم استثنا ندارد.تمام مكتبهايى‏كه در دنيا هست،مكتبها و فلسفه‏هاى اجتماعى يا روشهاى عملى كه‏دولتها در تربيت‏سرباز دارند،هميشه كوشش مى‏كنند در سرباز به اصطلاح يك غرور ملى به وجود آورند،يك روحيه بالخصوصى كه به‏موجب آن او فقط به خودش و كشورش بينديشد. همواره صحبت اين‏است كه ما چنين،مفاخر ما چنان،ما چنينيم،ديگران كوچكند. قرآن‏مى‏گويد مبادا شما اينگونه باشيد،مبادا روحيه شما روحيه‏تظاهر و روحيه بطر باشد. بطر يعنى چه؟انسان وقتى كه يك نعمتى به‏او مى‏رسد،يك خوشحالى و سرور و بلكه يك غرورى پيدا مى‏كندكه ديگر پايش روى زمين بند نيست و به ديگران اعتنايى ندارد،خودش را بالا دست همه مى‏بيند.حالا آن نعمت هر چه مى‏خواهدباشد.بعضى به واسطه ثروت زياد اهل بطر مى‏شوند،بعضى به واسطه‏قدرت زياد يك حالت بى‏اعتنايى و غرور و تكبر نسبت به ديگران پيدامى‏كنند،همين طور كه راه مى‏روند،با راه رفتنشان مى‏خواهند نشان‏بدهند كه منم صاحب قدرت،منم صاحب ثروت.حرف كه مى‏زند،باحرف زدنش كانه مى‏گويد منم صاحب قدرت،منم صاحب ثروت،منم صاحب علم.حتى[غرور و تكبر]در نگاه كردنش پيداست. قرآن‏مى‏گويد ولى شما از آن دسته نباشيد،فتحها و پيروزيها شما را سرمست‏نكند،شما را متكبر و مغرور و اهل منيت نكند.لذا مى‏گويد ديگرانندكه چنينند.

پس آخرين دستورى كه قرآن به سربازانش مى‏دهد دستورتواضع اخلاقى است.نمى‏گويد شما چنين نباشيد،مى‏گويد مانند آنهاكه چنين هستند نباشيد.مى‏خواهد بگويد ديگران چنين‏اند.

و لا تكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطرا مانند آن اشخاص نباشيدكه وقتى از خانه‏هايشان بيرون آمدند با بطر بيرون آمدند يعنى با غرور و تكبر و بى‏اعتنايى و منيت و رئاء الناس و از روى تظاهر و خودنمايى‏بيرون آمدند.قهرا چنين اشخاصى فقط خودشان را مى‏بينند،خدا رانمى‏بينند و يصدون عن سبيل الله و مانع مردم مى‏شوند از راه خدا.

شما مثل اينها نباشيد.پس آخرين دستورى كه مى‏دهد دستور فروتنى وتواضع است.در اينجا قرآن از روشهاى معمول و عادى بشرى به كلى‏فاصله مى‏گيرد و حاضر نيست احساسات[سربازان]را در جهت‏منيتها و خودپسنديها و خودپرستيهاى شخصى يا ملى تحريك بكند،همان‏طور كه در اول گفت:خدا را ياد بكنيد،همواره بگوييد خدا،حقيقت;اين منيتها را بريزيد دور. و الله بما يعملون محيط اشارة‏مى‏خواهد بگويد اين كارها كيفر دارد.خدا به چنين كارهايى كه آنهامى‏كنند احاطه دارد.يعنى بترسيد از خدا.كار خدا شوخى‏بردارنيست.اسم و لفظ و ظاهر در كار خدا و اسلام مؤثر نيست.

تبديل جلال معنوى به شوكت مادى توسط خلفاى اسلامى

مسلمين تا وقتى كه در زير لواى پيغمبر اكرم يا به پيروى ازسيرت پيغمبر اكرم اينطور جهاد مى‏كردند:متكى به ايمان به خدابودند،ثابت قدم بودند،در ياد خدا بودند،با يكديگر نزاع نمى‏كردند،دستورهاى اسلام را رعايت مى‏كردند،انضباط را رعايت مى‏كردند،جزع و فزع نمى‏كردند و از همه بالاتر اين بطرها و خودنمائيها و تكبرها وغرورها در آنها وجود نداشت و فروتن بودند،قهرا وعده الهى بر آنهاثابت بود و نتيجه مى‏گرفتند.ولى به تدريج نه تنها سربازيشان از اين‏سادگى اخلاقى بيرون آمد بلكه حتى در كارهاى عبادى هم اينطورشدند. اين داستان را مكرر شنيده‏ايد كه حضرت رضا عليه السلام درمرو،و وليعهد بودند،آن وليعهدى اجبارى كه همه مى‏دانيم مامون بالاجبار حضرت را وادار[به پذيرش آن]كرد و حضرت هم آخر با اين‏شرط قبول كردند كه عملا دست به هيچ كارى نزنند چون شرايط، آن‏طورى كه حضرت مى‏خواستند عمل بكنند فراهم نبود،اگر هم‏مى‏خواستند آن طورى كه شرايط فراهم بود كار بكنند،جز اينكه جزءعمله و اكله مامون قرار بگيرند چيز ديگرى نبود. اين سياست‏حضرت،مامون را از نتيجه‏اى كه مى‏خواست بگيرد كه از حيثيت‏حضرت رضااستفاده بكند،قهرا محروم كرد يعنى سياست مامون با اين كار خنثى‏مى‏شد.مى‏ديدند على بن موسى الرضا(ع)وليعهد هست ولى در هيچ‏كارى مداخله نمى‏كند.اين خودش عملا اعتراض و صحه نگذاشتن‏روى كارهاى مامون بود.روز عيد اضحى(عيد قربان)پيش آمد.

مامون فرستاد خدمت‏حضرت كه خواهش مى‏كنم نماز عيد را شما بجاى‏من برويد شركت كنيد.حضرت فرمود:من شرط كرده‏ام كه در هيچ‏كارى مداخله نكنم و مداخله نمى‏كنم.گفت: نه،اين نماز است وعبادت،و به علاوه اين مداخله نكردن شما سر و صداى مردم را نسبت به‏من درآورده است.مردم مى‏گويند چرا على بن موسى الرضا در هيچ‏كارى مداخله نمى‏كند؟! درست است كه شما شرط كرده‏ايد،ولى اين‏يك نماز بيشتر نيست.همين قدر برويد كه ديگر مردم خيلى به ما حرف‏نزنند.فرمود:بسيار خوب،من مى‏روم اما به آن سنتى رفتار مى‏كنم كه‏جدم رفتار مى‏كرد;يعنى به سنت اسلامى كه جدم عمل كرد عمل‏مى‏كنم نه به اين سنتهايى كه امروز رايج است.گفتند در اين جهت‏مختاريد.اعلام شد كه نماز عيد قربان را على بن موسى الرضا(ع)

مى‏خواند.حالا حدود صد و پنجاه سال بود-از زمان معاويه تا زمان مامون-كه معمول شده بود خلفا با جلال و شكوه و جبروت بيرون‏بيايند.مردم هم بى‏خبر،گفتند لابد وليعهد هم با همان جلال وجبروتهاى معمول بيرون مى‏آيد.رؤساى سپاه،اعيان و اكابر لشگرى وكشورى بنى العباس كه حكم شاهزاده‏هاى آن وقت را داشتند همه‏آمدند در خانه حضرت كه با ايشان بيايند به نماز.اما به رسم سابق،اسبهاى خود را زين و يراق كرده و گردنبندهاى طلا و نقره به گردن‏آنها بسته بودند،خودشان چكمه‏هاى مخصوص بپا كرده و مسلح شده‏بودند، شمشيرهاى مرصع به كمر بسته بودند با يك جلال و جبروت‏عجيبى.ولى حضرت قبلا فرموده بود من مى‏خواهم مثل جدم بيرون‏بيايم.در داخل منزل كه بودند به عده‏اى از كسانشان فرمودند:اينطوركه من مى‏گويم رفتار كنيد.وضو گرفتند و آماده شدند.حضرت خيلى‏ساده پاها را برهنه كرد و ضامنهاى كمر را بالا زد،عصا را به دست‏گرفت و ذكرگويان حركت كرد:الله اكبر الله اكبر الله اكبرعلى ما هدينا و له الشكر على ما اولينا.اطرافيان هم با حضرت‏همصدا شدند.همه منتظر بودند.در كه باز شد يكوقت ديدند امام با آن‏هيئت آمدند بيرون:الله اكبر.جمعيت بى‏اختيار گفت:الله اكبر.ازاسبها پياده شدند و آنها را رها كردند و لباسها را كندند.چكمه‏ها راطورى بسته بودند كه از پاها بيرون نمى‏آمد.نوشته‏اند خوشبخت‏ترين‏افراد،كسى بود كه يك چاقو پيدا مى‏كرد كه چكمه‏ها را پاره كندبيندازد دور. اشكها جارى شد.تا حالا انتظار داشتند امام با جلال وجبروت مادى و دنيايى و زر و زيور و اسب و شمشير بيرون بيايند;

بر عكس،جلال و جبروت معنوى جايش را گرفت.اينها هم فرياد كشيدند:الله اكبر.مردم ديگر هم فرياد كشيدند:الله اكبر.زنها وبچه‏ها روى پشت بامها جمع شده بودند كه جلال وليعهدى را ببينند.

يك وقت ديدند اوضاع طور ديگر است.نوشته‏اند يكمرتبه تمام شهرمرو فرياد الله اكبر شد و صداى ضجه و گريه در شهر بلند شد.

جلال،چند برابر شد اما در سادگى و معنويت.راه افتادند به طرف‏مصلى.(چون نماز عمومى است مستحب است زير آسمان خوانده‏شود).چنان جمعيت هجوم آورد و چنان ابراز احساسات مى‏كردند كه‏گوئى زمين و آسمان مى‏لرزد.جاسوسهاى مامون به او خبر دادند كه‏قضيه از اين قرار است،اگر اين نماز را امروز على بن موسى الرضا بخواندتو ديگر مالك چيزى نيستى.اگر از همانجا به مردم بگويد برويم سراغ‏مامون،همان لشكريان خودت به سراغت‏خواهند آمد و تكه‏تكه‏ات‏خواهند كرد.هنوز كه كار به آنجا نكشيده جلويش را بگير.اين بود كه‏آمدند نزد حضرت و به عنوان التماس و خواهش كه شما خسته و ناراحت‏مى‏شويد و خليفه گفته من راضى نيستم،مانع ايشان شدند.فرمود من‏كه اول گفتم كه من اگر بخواهم بيايم،با آن زى بيرون مى‏آيم كه‏جدم بيرون مى‏آمد.جدم اينطور مى‏آمد.

عبادت اسلامى هم اينطور شده بود،تا چه رسد به جهادشان.

ولى از وقتى كه جهادهاى اسلامى آمد رنگ جهادهاى مادى ديگران‏را گرفت،و چه اشتباهات بزرگى[حكام اسلامى مرتكب شدند].

داستان معاويه و عمر

خدا لعنت كند معاويه را كه اين كار از او شروع شد.در زمان خلافت‏عمر،معاويه استاندار سوريه بود و بيزانس(روم شرقى)كه مركزش‏همين اسلامبول فعلى و قسطنطنيه قديم بود همسايه ديوار به ديوار سوريه بود.عمر در سفرى كه به شام مى‏آمد،به تبعيت از سنت پيغمبر كه‏هنوز به هم نخورده بود با يك زى ساده‏اى مى‏آمد.خودش بود و يك‏مركب كه ظاهرا شتر بوده،و غلامش كه به نوبت‏سوار مى‏شدند.

گاهى خودش سوار مى‏شد غلام پياده بود و گاهى غلام سوار مى‏شد واو پياده بود.مشك آبى داشتند و يك مقدار نان خشك.معاويه ولشگريانش با جلال بسيار آمدند بيرون به استقبال خليفه.مردم شام‏كه هنوز خليفه را نديده و به استقبال آمده بودند از اينها رد مى‏شدند وگاهى از اينها مى‏پرسيدند از موكب خليفه چه خبر داريد؟اينها هم‏جوابى نمى‏دادند،تا خود معاويه و همراهانش رسيدند كه آشنا بودند.

همينكه عمر چشمش به اينها افتاد كه با آن جلال و جبروت مى‏آيند،از مركبش پياده شد، دامنش را پر از سنگ كرد و پراند به معاويه وگفت اين چه وضعى است كه درست كرده‏اى؟! ولى معاويه آنقدرزيرك و زرنگ و حقه‏باز بود كه بالاخره خليفه را قانع كرد.گفت چون‏ما در مجاورت بيزانس هستيم مصلحت اسلام چنين اقتضا مى‏كند.

خليفه هم سكوت كرد.

به اين شكل جلال معنوى را تبديل به همين شوكتهاى مادى‏كردند،در صورتى كه قدرت در جلال معنوى است.سر موفقيت مسلمين‏در قدرت روحى و معنويشان بود.

و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم. مانند آنها نباشيدآنگاه كه شيطان كارهايشان را در نظر خودشان زيبا جلوه‏گر ساخت وقال لا غالب لكم اليوم من الناس و به آنها چنين گفت كه شماخيلى صاحب قدرتيد،هيچ قدرتى در مقابل شما مقاومت ندارد و انى جار لكم من هم كمك شما هستم،شما در جوار و در پناه من‏هستيد.راجع به اينكه شيطان به اينها چنين گفت، از قديم الايام‏مفسرين اختلاف كرده‏اند كه به چه شكل گفت؟آيا به شكل وسوسه‏بود يا به شكل تمثل؟مى‏دانيم كه قرآن كريم از حقيقتى ياد كرده است‏بنام ملك و فرشته،و از حقيقت ديگرى ياد كرده است به نام شيطان‏و جن.معمولا ارتباط ملك با انسان را به شكل القاء خاطرات خوب‏در روح انسان بيان مى‏كنند كه حديث هم هست كه در قلب انسان‏دو گوش است،از يك گوش ملك و از گوش ديگر شيطان القائات‏تلقين مى‏كنند.و در قرآن آمده است كه ملك يا فرشته تمثل پيدامى‏كند يعنى ذات و جنسش جسم نيست ولى مى‏تواند مثال جسمانى‏پيدا كند و در نظر انسان،در جلوى چشم انسان مجسم بشود.درباره‏روح القدس و مريم مى‏گويد: فتمثل لها بشرا سويا. (3) .شيطان هم همين‏طور است،گاهى بشر را صرفا به وسيله وساوسى كه در دل او القاءمى‏كند اغوا مى‏نمايد و گاهى در جلوى چشم بشر تمثل پيدا مى‏كند.

در اين آيه از قديم مفسرين اختلاف كرده‏اند كه آيا منظور اين‏است كه شيطان در دل كفار اينطور القاء كرد يا مقصود اين است كه‏شيطان در نظر كفار متمثل شد؟هر دو را گفته‏اند و هر دو هم مى‏تواندصحيح باشد.غرض اين جهت است كه شيطان به اينها القاء كرد،يااز راه وسوسه در دلشان و يا متمثل شد،گفت‏شما خيلى نيرومندهستيد،و به همين جهت اينها را مغرور و متكبر كرد.گفت:من كمك‏شما هستم،اما آنوقتى كه دو لشگر با يكديگر روبرو شدند شيطان فراركرد.يا همان شيطان متمثل شده فرار كرد بنابر يك تفسير،و يا آن‏وساوسى كه در دلشان مى‏افتاد و اينها را مغرور مى‏كرد و قوت قلب‏مى‏داد،يكمرتبه از بين رفت،بجايش جبن و ترس آمد;بنابر تفسيرديگر.

فلما ترائت الفئتان همينكه دو گروه يكديگر را ديدند نكص‏على عقبيه شيطان عقبگرد كرد و از اينها تبرى جست.

هميشه همين طور است:شيطان از هر راهى-وسوسه ياتمثل-وارد مى‏شود،بشر مغرور مى‏شود و دست به جنايت مى‏زند،عاقبت كار كه شد همه آن عوامل شيطانى عقب مى‏روند و انسان تنهاباقى مى‏ماند.پس فرمود شما مغرور نباشيد و مانند آنها نباشيد كه‏شيطان آمد آنها را اينچنين فريب داد.

اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض غر هؤلاءدينهم و من يتوكل على الله فان الله عزيز حكيم. منافقان ودورويان و بيماردلان كه فقط ظاهر را مى‏بينند و عوامل معنوى رانمى‏بينند مى‏گفتند اين بيچاره‏ها را ببين!دينشان اينها را مغرور كرده.

مكرر عرض كرده‏ايم كه جنگهاى صدر اسلام بالخصوص جنگ بدرحكم يك معجزه را داشته است‏يعنى از نظر عوامل مادى و نيروهاى‏جسمانى هيچ كس پيش‏بينى نمى‏كرد كه مسلمين فاتح بشوند.[درجنگ بدر]پيش‏بينى‏ها همه اين بود كه مسلمين مغلوب و منكوب شده‏و شكست‏خواهند خورد.يك عده كه خودشان را عاقل حساب مى‏كردند و منافق و دورو بودند پوستخند مى‏زدند،مى‏گفتند اين‏بيچاره‏ها را ببينيد!وعده‏هاى قرآن،وعده‏هاى دينشان اينها را مغروركرده،ديوانه‏اند دارند خودكشى مى‏كنند.كجا دارند مى‏روند؟!باچه عده‏اى!با چه عده‏اى!با چه قدرتى!يك لقمه‏اند در مقابل‏دشمن.فريب خورده‏اند،دينشان اينها را فريب داده است.قرآن‏مى‏گويد اينها نمى‏دانند كه اگر كسى با خدا باشد،تكيه‏اش به خداباشد،چگونه عوامل الهى به نصرت او مى‏آيند و او را در هدفش تاييدمى‏كنند و قوت مى‏دهند. و اذ يقول المنافقون (عطف به ما قبل‏است)نباشيد از كسانى كه[از شهرشان]بيرون شدند در حالى كه‏چنان بودند و در حالى كه منافقين و بيماردلان چنين مى‏گفتند. اذيقول المنافقون آنگاه كه منافقين مى‏گويند(«مى‏گويند»در اينجايعنى‏«مى‏گفتند») و الذين فى قلوبهم مرض و آنها كه در دلشان‏بيمارى است،بيماردلان.(مقصود بيمارى معنوى است نه اينكه‏قلبشان مريض است و بايد به دكتر مراجعه كنند.قرآن هر جامى‏گويد: فى قلوبهم مرض مقصود مرضهاى روانى و اخلاقى است).

منافقين و آنها كه در دلشان بيماريهاى روانى و اخلاقى است مى‏گفتند:

غر هؤلاء دينهم دين اينان،اينها را مغرور كرده.بيچاره‏ها!كجامى‏رويد و با كدام قدرت؟!ولى اينها غافل بودند كه و من يتوكل على‏الله فهو حسبه هر كه اتكايش به خدا باشد،خدا[براى او] كافى‏است.شما واقعا توكل را در كارها پيدا بكنيد(توكل يعنى انسان وظيفه‏خودش را با اعتماد به خدا انجام بدهد)آن وقت مى‏بينيد چطور دست‏خدا به همراهتان مى‏آيد فان الله عزيز حكيم خدا غالب و قاهر است، اگر بخواهد،هيچ قدرتى در مقابل او نيست،و حكيم است: وكارهايش حكيمانه و بر اساس مصلحت است،بى‏جهت كسى را تاييدنمى‏كند.در اينجا اين قسمت از آيات كه دستورهاى روانى و روحى به‏مردم است تمام مى‏شود.آيه بعد: و لو ترى اذ يتوفى الذين كفرواالملائكة يضربون وجوههم و ادبارهم موعظه‏اى است كه حال‏كافران را در وقت قبض روحشان بيان مى‏كند،كه اين باشدان شاء الله براى جلسه آينده.

 

پى‏نوشتها:

1-سوره آل عمران،آيه 146.[ترجمه:چه بسيار رخ داده كه پيغمبرى،جمعيت زيادى ازپيروانش در جنگ كشته شده و با اين حال اهل ايمان با سختيهايى كه در راه خدا به آنهارسيده مقاومت كردند و هرگز بيمناك و زبون نشدند و سر زير بار دشمن نياوردند و راه صبرو ثبات پيش گرفتند كه خداوند صابران را دوست مى‏دارد].
2-سوره بقره،آيه 190.[در راه خدا با كسانى كه به جنگ شما برخيزند بجنگيد ولى‏ستمگر نباشيد].
3-سوره مريم،آيه 17.[آيه به طور كامل چنين است: فاتخذت من دونهم حجابا فارسلنااليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا. و آنگاه كه از همه خويشانش به كنج تنهايى پنهان گرديد،ما روح خود را بر او مجسم ساختيم].