فصل دوم عقل از ديدگاه قرآن
در فصل قبل باختصار از زبانهاى قرآن سخن گفتيم و تذكر داديم كه
قرآن براى ابلاغ پيامش از دو زبان كمك مىگيرد كه عبارتند از استدلال منطقى و
احساس. هر يك از ايندو زبان مخاطبى مخصوص بخود دارد كه براى اولى عقل است و براى آن
ديگرى دل. در اين بخش به بررسى نظر قرآن درباره عقل مىپردازيم.
باى ببينيم آيا عقل ازنظر قرآن سند است و به تعبير علماى فقه و
اصول آيا عقل حجت ستيه خير؟ و اين بدان معنى است كه اگر دريافتى واقعا دريافت صحيح
عقل باشد آيا مىبايد بشر بدان احترام بگذارد و بر طبق آن عمل كند يا نه؟ و اگر عمل
كند و احيانا در مواردى مرتكب خطا شود آيا خداوند او را معذور مىدارد يا معاقب
خواهد داشت؟ و اگر عمل نكند آيا خداوند به اين دليل كه چرا با اينكه عقلتحكم
مىكرد، عمل نكردى، او را مجازات خواهد كرد يا خير؟
دلائل سنديت عقل
مسئله سنديت و حجيت عقل از نظر اسلام در جاى خودش ثابت است. و
علماى اسلام نيز از ابتدا تا كنون - جز گروهى اندك - هيچكدام در سنديت عقل ترديد
نداشتهاند و آنرا جزو منابع چهارگانه فقه بحساب آوردهاند.
1- دعوت به عقل از طرف قرآن
ما چون درباره قرآن گفتگو مىكنيم لازمست دلائل حجيت عقل را از خود
قرآن استخراج نمائيم. قرآن به انحاء مختلف - به خصوص تاكيد مىكنم كه بانحاء مختلف
- سنديت عقل را امضا كرده است. تنها در يك مورد مىتوان از حدود شصت، هفتاد آيه
قرآن نام برد كه در آنها به اين مسئله اشاره شده است كه; اين موضوع را طرح كردهايم
تا درباره آن تعقل كنيد. بعنوان مثال از يك يك تعبير شگفتانگيز قرآن برايتان نمونه
مىآوريم. قرآن مىفرمايد:
ان شرالدواب عند الله الصم البكم الذين لايعقلون (سوره انفال آيه
22)بدترين جنبندهها (1) كسانى هستند كه كر و گنگ و لايعقلند.
البته واضح است كه منظور قرآن از كر و لال، كر و لال عضوى نيست،
بلكه منظور آن دسته از مردم است كه حقيقت را نمىخواهند بشنوند و يا مىشنوند و به
زبان اعتراف نمىكنند. گوشى كه از شنيدن حقايق عاجز است و صرفا براى شنيدن مهملات و
خزعبلات آمادگى دارد از نظر قرآن كر است. و زبان كه تنها براى چرندگويى بكار
مىافتد به تعبير قرآن لال است.
لايعقلون نيز كسانى هستند كه از انديشه خويش سود نمىگيرند. قرآن
اينگونه افراد را كه نام انسان زيبنده آنها نيست، در سلك حيوانات و بنام چهارپايان
مخاطب خويش قرار مىدهد. (2) در يك آيه ديگر ضمن طرح يك مسئله توحيدى در
مورد توحيد افعالى و توحيد فاعلى مىفرمايد:
و ما كان لنفس ان تؤمن الا باذن الله (سوره يونس آيه 100)هيچكس را
نرسد كه ايمان بياورد مگر باذن الهى.
بدنبال طرح اين مسئله غامض كه هر ذهنى ظرفيت تحمل و درك آنرا ندارد
و براستى انسان را تكان مىدهد; آيه را چنين دنبال مىكند:
و يجعل الرجس على الدين لايعقلون (سوره يونس آيه 100)و بر آنانكه
تعقل نمىكنند پليدى قرار مىدهد.
در اين دو آيه كه بعنوان نمونه ذكر كرديم، قرآن باصطلاح اهل منطق
بدلالت مطابقى دعوت به تعقل نموده است. آيات بسيار ديگرى نيز وجود دارند كه قرآن
بدلالت التزامى سنديت عقل را امضا مىكند (3) بعبارت ديگر سخنانى
مىگويد كه پذيرش آنها بدون آنكه حجيت عقل پديرفته شده باشد امكان پذير نيست. مثلا
از حريف استدلال عقلى مىطلبد:
قل هاتوا برهانكم (سوره بقره آيه 111)بدليل التزام مىخواهد اين
حقيقت را بيان كند كه عقل سند و حجيت است و يا اينكه رسما براى اثبات وحدت واجب
الوجود قياس منطقى ترتيب مىدهد:
لوكان فيهما آلهة الاالله لفسدتا (سوره انبياء آيه 22)در اينجا
قرآن يك قضيه شرطيه تشكيل داده; مقدم را استثنا كرده و تالى را ناديده گرفته است.
قرآن با اينهمه تاكيد بر روى عقل مىخواهد اين حرف بعضى از اديان را كه مىگويند
ايمان با عقل بيگانه است و براى مؤمن شدن بايد فكر را تعطيل كرد و تنها قلب را بكار
انداخت تا نور خدا در آن راه يابد، ابطال نمايد.
2- استفاده از نظام على و معلولى
دليل ديگرى كه نشان مىدهد قرآن براى عقل اصالت قائل است اين است
كه مسائل را در ارتباط على و معلولى آنها بيان مىكند. رابطه علت و معلول و اصل
عليت پايه تفكرات عقلانى است و قرآن خود آن را محترم شمرده و بكار مىبرد. با آنكه
قرآن از جانب خدا سخن مىگويد و خداوند نيز و خداوند نيز آفريننده نظام علت و
معلولى است و طبعا سخن از ماورائيست كه علت و معلول مادون آن قرار دارند با اينهمه
از اين موضوع غفلت نمىكند كه از نظام سببى و مسببى عالم ياد كند و وقايق و
پديدهها را مقهور اين نظام بداند. بعنوان مثال، اين آيه را در نظر بگيريم كه
مىفرمايد:
ان الله ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم (سوره رعد آيه 11)
مىخواهد بگويد درست است كه همه سرنوشتها با ارده خداست ولى خداوند
سرنوشت را از ماوراى اختيار و تصميم و عمل بشر بر او تحميل نمىكند و كار گزاف
انجام نمىدهد. بلكه سرنوشتها هم نظامى دارند و خدا سرنوشت هيچ جامعهاى را خود
بخود و بىوجه عوض نمىكند، مگر انكه آنان خودشان، در آنچه كه مربوط به خودشان است،
مانند نظامهاى اخلاقى و اجتماعى و ... و آنچه مربوط به وظايف فرديشان است، تغيير
دهند.
از سوى ديگر قرآن مسلمانان را تشويق مىكند تا به مطالعه در احوال
و سرگذشت اقوام پيشين بپردازند، و از آن درس عبرت بگيرند. بديهى است كه اگر سرگذشت
اقوام و ملتها و نظاميان بر اساس گزاف و تصادف بود و اگر سرنوشتها از بالا به پايين
تحميل مىگرديد ديگر مطالعه و پندآموزى معنى نداشت. قرآن با اين تاكيد مىخواهد
تذكر دهد كه بر سرنوشت اقوام نظامات واحدى حاكم است. به اين ترتيب اگر شرايط
جامعهاى مشابه شرايط جامعه ديگر باشد سرنوشت همان جامعه در انتظارش خواهد بود. در
آيه ديگرى مىفرمايد:
فكان من قرية اهلكناها و هى ظالمة فهى خاوية على عروشها و بئر
معطلة و قصر مشيد. افلم يسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها او اذان يسمعون
بها... (سوره حج آيات 45 و 46)
چه بسا شهر و ديراى كه ما اهلش را در آن حال كه به ظلم و ستم مشغول
بودند بخاك هلاك نشانديم و اينك آن شهرها از بنياد ويران است و چه چاه و قناتهاى آب
كه معطل بماند و چه قصرهاى عالى كه بيصاحب گشت. اكنون مردمان اين زمان آيا
نمىخواهند در روى زمين گردش كنند و در احوال اقوام و ملل مطالعه نمايند و از آنها
درس بگيرند ... در تمام اين مطالب قبول نظامات بدلالت التزام مؤيد نظم على و معلولى
است و پذيرش رابطه على و معلولى به معناى قبول سنديت عقل است.
3- فلسفه احكام
يكى ديگر از دلايل حجيت عقل از نظر قرآن اين است كه براى احكام و
دستورها، فلسفه ذكر مىكند. معناى اين امر اين است كه دستور داده شده معلول اين
مصلحت مىباشد. علماى اصول مىگويند مصالح و مفاسد در سلسله علل احكام قرار
مىگيرند. مثلا قرآن در يكجا مىگويد نمازى بپاى داريد و در جاى ديگر فلسفهاش را
هم يادآورى مىكند:
ان الصلوة تنهاى عن الفحشا و المنكر (سوره عنكبوت آيه 45)
اثر روحى نماز را متذكر مىگردد كه چگونه با انسان تعالى مىدهد و
بسبب اين تعالى انسان از فحشا و بديها انزجار و انصراف پيدا مىكند و يا از روزه
ياد مىكند و بدنبال دستور به اجراى آن مىگويد:
كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون (سوره
بقره آيه 183)
و چنين است در مورد ساير احكام نظير زكوة و جهاد و ... كه درباره
همه آنها از لحاظ فردى و اجتماعى توضيح مىدهد. به اين ترتيب قرآن به احكام آسمانى
در عين ماورائى بودن جنبه اين دنيايى و زمينى مىدهد و از انسان مىخواهد درباره
آنها انديشه كند تا كنه مطلب براى او روشن گردد و تصور نكند كه اينها صرفا يك سلسله
رمزهاى مافوق فكر بشر است.
4- مبارزه با لغزشهاى عقل
دليل ديگرى كه بر اصالت عقل نزد قرآن دلالت دارد و از دلايل قبلى
رساتر است، مبارزه قرآن با مزاحمهاى عقل است. براى توضيح اين مطلب ناگزير بايد
مطالبى را مقدمتا بيان كنيم ذهن و فكر انسان در بسيارى موارد دچار اشتباه مىشود.
اين موضوع نزد همه ما شايع و رايج است. البته منحصر به عقل نيست بلكه حواس و
احساسات نيز مرتكب خطا مىشوند مثلا براى قوه باصره دهها نوع خطا ذكر كردهاند. در
مورد عقل بسيار اتفاق مىافتد كه انسان استدلالى ترتيب مىدهد و بر اساس آن
نتيجهگيرى مىكند اما بعد احيانا درمىيابد كه استدلال از پايه نادرست بوده است.
اينجا اين سؤال مطرح مىشود كه آيا بايد بواسطه عملكرد نادرست ذهن در پارهاى
موارد، قوه انديشه را تعطيل كرد ياآنكه نه، با وسايل و اسباب ديگرى مىبايد خطاهاى
ذهن را پيدا كرد و از آنها جلوگيرى نمود؟ در پاسخ اين پرسش، سوفسطائيان مىگفتند
اعتماد بر عقل جايز نيست و اساسا استدلال كردن كار لغوى است. فلاسفه در اين زمينه
جوابهاى داندانشكنى به اهل سفسطه دادهاند كه از جمله آنها يكى اين است كه ساير
حواس هم مانند عقل اشتباه مىكنند ولى هيچكس حكم به تعطيلى و استفاده نكردن از آنها
نمىدهد. از آنجا كه كنار گذاردن عقل ممكن نبود ناچار متفكرين مصمم شدند تا ره خطا
را سد كنند. در بررسى اين موضوع متوجه اين نكته شدند كه هر استدلال از دو قسمت
تشكيل شده است; ماده و صورت، درست نظير يك ساختمان كه مصالحى نظير گچ و سيمان و آهن
و... در ساختن آن بكار رفته (ماده) و شكل خاصى نيز بخود گرفته است (صورت). براى
آنكه ساختمان، از هر جهتخوب و كامل ساخته بشود، لازم است هم مصالح مناسبى براى آن
در نظر گرفته شود و هم آنكه نقشهاش صحيح و بىنقص باشد. در استدلال هم براى تضمين
صحت آن لازم است هم مادهاش درست باشد و هم صورتش. براى بررسى و قضاوت درباره صورت
استدلال، منطق ارسطويى يا منطق صورى بوجود آمد. وظيفه منطق صورى اين بود كه درستيا
نادرست بودن صورت استدلال را مشخص كند و به ذهن كمك نمايد تا دچار خطا در صورت
استدلال نشود. (4)
اما مسئله عمده اين است كه براى تضمين صحت استدلال تنها منطق صورت
كافى نيست. اين منطق تنها يك جهت را تامين مىكند. براى حصول اطمينان از درستى ماده
استدلال، منطق ماده نيز لازم داريم. يعنى به معيارى نياز داريم كه به كمك آن
بتوانيم كيفيت مواد فكرى را بسنجيم.
دانشمندانى نظير بيكن و دكارت تلاش كردند تا همانطور كه ارسطو براى
صورت استدلال منطقى وضع كرد، آنها نيز براى ماده استدلال منطق مشابهى تاسيس كنند.
در اين زمينه نيز تا حدودى توانستند معيارهايى بدست دهند كه گر چه از نظر كلى بودن،
نظير منطق ارسطو نبود، اما تا حدودى مىتوانست به انسان كمك كند و او را از خطاى در
استدلال باز دارد. اما شايد تعجب كنيد اگر بدانيد كه قرآن در جهت جلوگيرى از خطاى
درباره اتدلال مسائلى را عرضه كرده است كه بر پژوهشهاى امثال دكارت تقدم فضل و فضل
تقدم دارد.
منشاهاى خطا از نظر قرآن
ازجمله منشاهايى كه قرآن براى خطا ذكر مىكند، يكى اين است كه
انسان گمان را بجاى يقين بگيرد. (5) اگر بشر خود را مقيد كند كه در
مسائل تابع يقين باشد و گمان را به عوض يقين نپذيرد، بخطا نخواهد افتاد. (6)
قرآن روى اين مسئله بسيار تاكيد نموده است و حتى در يكجا تصريح دارد كه
بزرگترين لغزشگاه فكرى بشر همين پيروى از گمان است و يا در جاى ديگر خطاب به پيامبر
مىفرمايد:
ان تطع اكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله ان يتبعون الا الظن و
ان هم الايخرصون. (سوره انعام آيه 336)
اكثر مردم زمين چنيناند كه از گمان پيروى مىكنند. تو هم اگر
بخواهى از آنها پيروى كنى، ترا نيز گمراه مىكنند چون مردم تابع گمانند نه يقين و
بهمين دليل خطا مىكنند.
و يا در آيه ديگرى مىفرمايد:
و لا تقف ما ليس لك به علم (سوره اسرى آيه 36)
آنچه را كه بدان علم ندارى پيروى مكن. اين تذكرى است كه در طول
تاريخ انديشه بشر اول بار قرآن به بشر داده است و او را از اينگونه خطا نهى كرده
است.
دومين منشا خطا در ماده استدلال كه بالاخص در مسائل اجتماعى مطرح
مىشود مسئله تقليد اسات. بسيارى از مردم اينگونهاند كه چيزهاى مورد باور اجتماع،
باورشان مىشود. يعنى چيزى كه در اجتماع مورد قبول قرار گرفته است و يا نسلهاى
گذشته آنرا پذيرفتهاند صرفا بدليل اينكه نسلهاى گذشته آن را قبول كردهاند
مىپذيرند. (7) قرآن مىفرمايد هر مسئلهاى را با معيار عقل بسنجيد نه
اينكه هر چه نياكان شما انجام دادند آنرا سند بدانيد، يا آنكه آنرا بكلى طرد كنيد.
بسا مسائل هست كه در گذشته مطرح شده و در همانموقع هم غلط بوده اما مردم آن را
پذيرفتهاند و بسا مسائل درست كه در زمانهاى دور عرضه شده اما مردم بدليل نادانى از
قبول آن خودارى كردهاند. در پذيرش اين مسائل بايد از عقل و انديشه مدد گرفت نه
اينكه كوركورانه بتقليد پرداخت. قرآن اغلب پيروى از آباء و اجداد را در مقابل عقل و
فكر قرار مىدهد:
و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه
الائنا اولو كان باءهم لايعقلون شيئا و لايهتدون. (سوره بقره آيه 170)
به ايشان گفته مىشود از دستورات الهى پيروى كنيد. مىگويند آيا از
روشهاى پدرانمان دست برداريم؟ آيا اگر پدران و مادران شما شعور نداشتند، شما بايد
جريمه بىشعورى آنها را بدهيد.
قرآن تاكيد مىكند كه قدمتيك انديشه نه دليل كهنگى و غلط بودن آن
است و نه موجب درستى آن، كهنگى در امور مادى راه مىيابد اما حقايق هستى هرقدر كه
زمان بر آنها گذشته باشد كهنه و فرسوده نمىشوند. حقيقتى مثل «ان الله لا يغير ما
بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم» تا دنيا دنياست، پابرجا و استوار و صادق است. قرآن
مىگويد بايد با سلاح عقل و انديشه با مسائل روبرو شد. نبايد عقيدهاى درست را
بدليل آنكه ديگران انگ و برچسب به انسان مىزنند رها كرد و نبايد عقيدهاى را به
صرف تعلق داشتن به اين يا آن شخصيت بزرگ و معروف پذيرفت. در هر زمينهاى بايد خود
به تحقيق و بررسى در مورد مسائل پرداخت. (8) عامل موثر ديگر در ايجاد
خطا، كه قرآن از آن ياد مىكند، پيروى از هواى نفس و تمايلات نفسانى و داشتن غرض و
مرض است. به قول مولوى:
چون غرض آمد هنر پوشيده شد صد حجاب از دل بسوى ديده شد
در هر مسئلهاى تا انسان خود را از شر اغراض بيطرف نكند نمىتواند
صحيح فكر كند يعنى عقل در محيطى مىتواند درست عمل بكند كه هواى نفس در كار نباشد.
داستان معروفى از علامه حلى نقل مىكنند كه شاهد مثالى خوبى است.
براى علامه حلى اين مسئله فقهى مطرح شده بود كه اگر حيوانى در چاه
بميرد و باعثشود كه ميته نجس در چاه باقى بماند، با آب چاه چه بايد كرد؟ اتفاقا در
اين هنگام حيوانى در چاه آب خانه علامه حلى افتاد و او ناگزير بود براى خود نيز
استنباط حكم بكند. در اين مورد بدو طريق امكان حكم كردن وجود داشت; اول اينكه چاه
را بكلى پر كنند و از چاه ديگرى استفاده نمايند و ديگر اينكه مقدار معينى از آب چاه
را خالى كنند و از بقيه آب بلااشكال استفاده كنند. علامه حلى متوجه شد كه در مورد
اين مسئله نمىتواند بدون غرض حكم كند زيرا كه نفع خود او هم در قضيه مطح بود. اين
بود كه دستور داد ابتدا چاه را پركنند و بعد با خيال راحت و بدون فشار وسوسه نفس به
صدور حكم و ارائه فتوا پرداخت. قرآن در زمينه تبعيت از هواى نفس اشارات زيادى دارد
كه بذكر يك مورد اكتفا مىكنيم قرآن مىفرمايد:
ان يتبعون الاالظن و ما تهوى الانفس (سوره نجم آيه 23)
چيزى غير از گمان باطل و هواى نفس خود را پيروى نميكنند.
3- هر گاه وجود امرى ما را به امر ديگرى راهنمايى كند، اسم دلالت
بر آن مىگذاريم. دلالت انواع گوناگون دارد كه يك از آنها دلالت لفظى است. كه اين
امر به سه صورت امكان پذير است.
اول: دلالت مطابقه يعنى آنكه لفظ بر تمام معنى خود دلالت مىكند
مثل وقتى كه مىگوييم اتومبى و منظور تمام اجزاى آن است.
دوم:دلالت تضمن يعنى لفظ بر جزئى از معنى خود دلالت مىكند. مثلا
مىگوييم اتومبيل اينجاست و از آن مىفهميم كه اطاق يا موتور آن نيز اينجاست.
4- از جمله اشتباهاتى كه حدود چند قرن است در جهان علم صورت گرفته
و منشا سوءفهمهاى بسيراى شده است، اين مطلب است كه گروهى پنداشتند وظيفه منطق
ارسطو، تعيين صحتيا عدم صحت ماده استدلال نيز هست. و چون اين كار از منطق ارسطويى
ساخته نبود، حكم به بىفايده بودن آن دادند. متاسفانه اين اشتباه در زمان ما نيز
بسيار تكرار مىشود و البته اين امر نشان مىدهد كه گويندگان شناخت درستى از منطق
ارسطويى ندارند و آن را نفهميدهاند. اگر بخواهيم از هما مثال ساختمان استفاده كنيم
بايد بگوييم وظيفه منطق ارسطويى در تعيين صحت استدلال درستشبيه شاقول در تعيين
راست بودن ديوار است. بكمك شاقول نمىتوان فهميد كه آجر و ملات و سيمان بكار رفته
در ديوار از جنس مرغوب استيا نامرغوب. تنها چيزى كه شاقول نشان مىدهد راستيا كج
بودن ديوار است. منطق ارسطو كه البته بعدها بوسيله ساير انديشمندان تكامل يافته و
بسيار غنى شده است. تنها راجع به صورت استدلال قضاوت مىكند و در مورد ماده استدلال
نفيا و اثباتا ساكت است و چيزى نمىتواند بگويد.
5- قاعده اول دكارت هم همين است. او مىگويد پس از اين هيچ مطلبى
را قبول نمىكنم مگر اينكه قبلا وارسى و بررسى نمايم و اگر درصد احتمال، يك احتمال
خلاف وجود داشت از آن استفاده نمىكنم و آنرا كنار مىگذرام معناى صحيح يقين هم
همين است.
6- البته بايد توجه داشت كه در مسائل ظنى و احتمالى و در مواردى كه
نمىتوان يقين حاصل نمود، مىبايد همان ظن و احتمال را در نظر گرفت. اما ظن را بجاى
ظن و احتمال را بجاى احتمال بايد پذيرفت نه آنكه ظن و احتمال را بجاى يقين در نظر
گرفت. اين دومى است كه ايجاد خطا مىكند.
7- اين مطلب در يكى ازسخنان بيكن هست. و آنجا كه يكى از بتهاى
مورد نظرش را بت عرفى مىنامد، منظورش همين تقليدهاى كوركورانه است.
8- مسئله تقليد از نياكان يا بزرگان يا مد زمانه و يا رنگ اجتماع
كه قرآن بشدت از آن نهى مىكند نبايد با مسئله تقليد از مجتهد اعلم و اعدل كه در
فقه مطرح مىشود و امرى واجب است كه مبتنى بر رعايت تخصص و استفاده از دانش تخصصى
است اشتباه و خلط شود.