آشنايى با قرآن جلد ۱

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۲ -


فصل دوم عقل از ديدگاه قرآن

در فصل قبل باختصار از زبان‏هاى قرآن سخن گفتيم و تذكر داديم كه قرآن براى ابلاغ پيامش از دو زبان كمك مى‏گيرد كه عبارتند از استدلال منطقى و احساس. هر يك از ايندو زبان مخاطبى مخصوص بخود دارد كه براى اولى عقل است و براى آن ديگرى دل. در اين بخش به بررسى نظر قرآن درباره عقل مى‏پردازيم.

باى ببينيم آيا عقل ازنظر قرآن سند است و به تعبير علماى فقه و اصول آيا عقل حجت ست‏يه خير؟ و اين بدان معنى است كه اگر دريافتى واقعا دريافت صحيح عقل باشد آيا مى‏بايد بشر بدان احترام بگذارد و بر طبق آن عمل كند يا نه؟ و اگر عمل كند و احيانا در مواردى مرتكب خطا شود آيا خداوند او را معذور مى‏دارد يا معاقب خواهد داشت؟ و اگر عمل نكند آيا خداوند به اين دليل كه چرا با اينكه عقلت‏حكم مى‏كرد، عمل نكردى، او را مجازات خواهد كرد يا خير؟

دلائل سنديت عقل

مسئله سنديت و حجيت عقل از نظر اسلام در جاى خودش ثابت است. و علماى اسلام نيز از ابتدا تا كنون - جز گروهى اندك - هيچكدام در سنديت عقل ترديد نداشته‏اند و آنرا جزو منابع چهارگانه فقه بحساب آورده‏اند.

1- دعوت به عقل از طرف قرآن

ما چون درباره قرآن گفتگو مى‏كنيم لازمست دلائل حجيت عقل را از خود قرآن استخراج نمائيم. قرآن به انحاء مختلف - به خصوص تاكيد مى‏كنم كه بانحاء مختلف - سنديت عقل را امضا كرده است. تنها در يك مورد مى‏توان از حدود شصت، هفتاد آيه قرآن نام برد كه در آنها به اين مسئله اشاره شده است كه; اين موضوع را طرح كرده‏ايم تا درباره آن تعقل كنيد. بعنوان مثال از يك يك تعبير شگفت‏انگيز قرآن برايتان نمونه مى‏آوريم. قرآن مى‏فرمايد:

ان شرالدواب عند الله الصم البكم الذين لايعقلون (سوره انفال آيه 22)بدترين جنبنده‏ها (1) كسانى هستند كه كر و گنگ و لايعقلند.

البته واضح است كه منظور قرآن از كر و لال، كر و لال عضوى نيست، بلكه منظور آن دسته از مردم است كه حقيقت را نمى‏خواهند بشنوند و يا مى‏شنوند و به زبان اعتراف نمى‏كنند. گوشى كه از شنيدن حقايق عاجز است و صرفا براى شنيدن مهملات و خزعبلات آمادگى دارد از نظر قرآن كر است. و زبان كه تنها براى چرندگويى بكار مى‏افتد به تعبير قرآن لال است.

لايعقلون نيز كسانى هستند كه از انديشه خويش سود نمى‏گيرند. قرآن اينگونه افراد را كه نام انسان زيبنده آنها نيست، در سلك حيوانات و بنام چهارپايان مخاطب خويش قرار مى‏دهد. (2) در يك آيه ديگر ضمن طرح يك مسئله توحيدى در مورد توحيد افعالى و توحيد فاعلى مى‏فرمايد:

و ما كان لنفس ان تؤمن الا باذن الله (سوره يونس آيه 100)هيچكس را نرسد كه ايمان بياورد مگر باذن الهى.

بدنبال طرح اين مسئله غامض كه هر ذهنى ظرفيت تحمل و درك آنرا ندارد و براستى انسان را تكان مى‏دهد; آيه را چنين دنبال مى‏كند:

و يجعل الرجس على الدين لايعقلون (سوره يونس آيه 100)و بر آنانكه تعقل نمى‏كنند پليدى قرار مى‏دهد.

در اين دو آيه كه بعنوان نمونه ذكر كرديم، قرآن باصطلاح اهل منطق بدلالت مطابقى دعوت به تعقل نموده است. آيات بسيار ديگرى نيز وجود دارند كه قرآن بدلالت التزامى سنديت عقل را امضا مى‏كند (3) بعبارت ديگر سخنانى مى‏گويد كه پذيرش آنها بدون آنكه حجيت عقل پديرفته شده باشد امكان پذير نيست. مثلا از حريف استدلال عقلى مى‏طلبد:

قل هاتوا برهانكم (سوره بقره آيه 111)بدليل التزام مى‏خواهد اين حقيقت را بيان كند كه عقل سند و حجيت است و يا اينكه رسما براى اثبات وحدت واجب الوجود قياس منطقى ترتيب مى‏دهد:

لوكان فيهما آلهة الاالله لفسدتا (سوره انبياء آيه 22)در اينجا قرآن يك قضيه شرطيه تشكيل داده; مقدم را استثنا كرده و تالى را ناديده گرفته است. قرآن با اينهمه تاكيد بر روى عقل مى‏خواهد اين حرف بعضى از اديان را كه مى‏گويند ايمان با عقل بيگانه است و براى مؤمن شدن بايد فكر را تعطيل كرد و تنها قلب را بكار انداخت تا نور خدا در آن راه يابد، ابطال نمايد.

2- استفاده از نظام على و معلولى

دليل ديگرى كه نشان مى‏دهد قرآن براى عقل اصالت قائل است اين است كه مسائل را در ارتباط على و معلولى آنها بيان مى‏كند. رابطه علت و معلول و اصل عليت پايه تفكرات عقلانى است و قرآن خود آن را محترم شمرده و بكار مى‏برد. با آنكه قرآن از جانب خدا سخن مى‏گويد و خداوند نيز و خداوند نيز آفريننده نظام علت و معلولى است و طبعا سخن از ماورائيست كه علت و معلول مادون آن قرار دارند با اينهمه از اين موضوع غفلت نمى‏كند كه از نظام سببى و مسببى عالم ياد كند و وقايق و پديده‏ها را مقهور اين نظام بداند. بعنوان مثال، اين آيه را در نظر بگيريم كه مى‏فرمايد:

ان الله ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم (سوره رعد آيه 11)

مى‏خواهد بگويد درست است كه همه سرنوشتها با ارده خداست ولى خداوند سرنوشت را از ماوراى اختيار و تصميم و عمل بشر بر او تحميل نمى‏كند و كار گزاف انجام نمى‏دهد. بلكه سرنوشتها هم نظامى دارند و خدا سرنوشت هيچ جامعه‏اى را خود بخود و بى‏وجه عوض نمى‏كند، مگر انكه آنان خودشان، در آنچه كه مربوط به خودشان است، مانند نظامهاى اخلاقى و اجتماعى و ... و آنچه مربوط به وظايف فرديشان است، تغيير دهند.

از سوى ديگر قرآن مسلمانان را تشويق مى‏كند تا به مطالعه در احوال و سرگذشت اقوام پيشين بپردازند، و از آن درس عبرت بگيرند. بديهى است كه اگر سرگذشت اقوام و ملتها و نظاميان بر اساس گزاف و تصادف بود و اگر سرنوشتها از بالا به پايين تحميل مى‏گرديد ديگر مطالعه و پندآموزى معنى نداشت. قرآن با اين تاكيد مى‏خواهد تذكر دهد كه بر سرنوشت اقوام نظامات واحدى حاكم است. به اين ترتيب اگر شرايط جامعه‏اى مشابه شرايط جامعه ديگر باشد سرنوشت همان جامعه در انتظارش خواهد بود. در آيه ديگرى مى‏فرمايد:

فكان من قرية اهلكناها و هى ظالمة فهى خاوية على عروشها و بئر معطلة و قصر مشيد. افلم يسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها او اذان يسمعون بها... (سوره حج آيات 45 و 46)

چه بسا شهر و ديراى كه ما اهلش را در آن حال كه به ظلم و ستم مشغول بودند بخاك هلاك نشانديم و اينك آن شهرها از بنياد ويران است و چه چاه و قناتهاى آب كه معطل بماند و چه قصرهاى عالى كه بيصاحب گشت. اكنون مردمان اين زمان آيا نمى‏خواهند در روى زمين گردش كنند و در احوال اقوام و ملل مطالعه نمايند و از آنها درس بگيرند ... در تمام اين مطالب قبول نظامات بدلالت التزام مؤيد نظم على و معلولى است و پذيرش رابطه على و معلولى به معناى قبول سنديت عقل است.

3- فلسفه احكام

يكى ديگر از دلايل حجيت عقل از نظر قرآن اين است كه براى احكام و دستورها، فلسفه ذكر مى‏كند. معناى اين امر اين است كه دستور داده شده معلول اين مصلحت مى‏باشد. علماى اصول مى‏گويند مصالح و مفاسد در سلسله علل احكام قرار مى‏گيرند. مثلا قرآن در يكجا مى‏گويد نمازى بپاى داريد و در جاى ديگر فلسفه‏اش را هم يادآورى مى‏كند:

ان الصلوة تنهاى عن الفحشا و المنكر (سوره عنكبوت آيه 45)

اثر روحى نماز را متذكر مى‏گردد كه چگونه با انسان تعالى مى‏دهد و بسبب اين تعالى انسان از فحشا و بديها انزجار و انصراف پيدا مى‏كند و يا از روزه ياد مى‏كند و بدنبال دستور به اجراى آن مى‏گويد:

كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون (سوره بقره آيه 183)

و چنين است در مورد ساير احكام نظير زكوة و جهاد و ... كه درباره همه آنها از لحاظ فردى و اجتماعى توضيح مى‏دهد. به اين ترتيب قرآن به احكام آسمانى در عين ماورائى بودن جنبه اين دنيايى و زمينى مى‏دهد و از انسان مى‏خواهد درباره آنها انديشه كند تا كنه مطلب براى او روشن گردد و تصور نكند كه اينها صرفا يك سلسله رمزهاى مافوق فكر بشر است.

4- مبارزه با لغزشهاى عقل

دليل ديگرى كه بر اصالت عقل نزد قرآن دلالت دارد و از دلايل قبلى رساتر است، مبارزه قرآن با مزاحمهاى عقل است. براى توضيح اين مطلب ناگزير بايد مطالبى را مقدمتا بيان كنيم ذهن و فكر انسان در بسيارى موارد دچار اشتباه مى‏شود. اين موضوع نزد همه ما شايع و رايج است. البته منحصر به عقل نيست بلكه حواس و احساسات نيز مرتكب خطا مى‏شوند مثلا براى قوه باصره دهها نوع خطا ذكر كرده‏اند. در مورد عقل بسيار اتفاق مى‏افتد كه انسان استدلالى ترتيب مى‏دهد و بر اساس آن نتيجه‏گيرى مى‏كند اما بعد احيانا درمى‏يابد كه استدلال از پايه نادرست بوده است. اينجا اين سؤال مطرح مى‏شود كه آيا بايد بواسطه عملكرد نادرست ذهن در پاره‏اى موارد، قوه انديشه را تعطيل كرد ياآنكه نه، با وسايل و اسباب ديگرى مى‏بايد خطاهاى ذهن را پيدا كرد و از آنها جلوگيرى نمود؟ در پاسخ اين پرسش، سوفسطائيان مى‏گفتند اعتماد بر عقل جايز نيست و اساسا استدلال كردن كار لغوى است. فلاسفه در اين زمينه جوابهاى داندانشكنى به اهل سفسطه داده‏اند كه از جمله آنها يكى اين است كه ساير حواس هم مانند عقل اشتباه مى‏كنند ولى هيچكس حكم به تعطيلى و استفاده نكردن از آنها نمى‏دهد. از آنجا كه كنار گذاردن عقل ممكن نبود ناچار متفكرين مصمم شدند تا ره خطا را سد كنند. در بررسى اين موضوع متوجه اين نكته شدند كه هر استدلال از دو قسمت تشكيل شده است; ماده و صورت، درست نظير يك ساختمان كه مصالحى نظير گچ و سيمان و آهن و... در ساختن آن بكار رفته (ماده) و شكل خاصى نيز بخود گرفته است (صورت). براى آنكه ساختمان، از هر جهت‏خوب و كامل ساخته بشود، لازم است هم مصالح مناسبى براى آن در نظر گرفته شود و هم آنكه نقشه‏اش صحيح و بى‏نقص باشد. در استدلال هم براى تضمين صحت آن لازم است هم ماده‏اش درست باشد و هم صورتش. براى بررسى و قضاوت درباره صورت استدلال، منطق ارسطويى يا منطق صورى بوجود آمد. وظيفه منطق صورى اين بود كه درست‏يا نادرست بودن صورت استدلال را مشخص كند و به ذهن كمك نمايد تا دچار خطا در صورت استدلال نشود. (4)

اما مسئله عمده اين است كه براى تضمين صحت استدلال تنها منطق صورت كافى نيست. اين منطق تنها يك جهت را تامين مى‏كند. براى حصول اطمينان از درستى ماده استدلال، منطق ماده نيز لازم داريم. يعنى به معيارى نياز داريم كه به كمك آن بتوانيم كيفيت مواد فكرى را بسنجيم.

دانشمندانى نظير بيكن و دكارت تلاش كردند تا همانطور كه ارسطو براى صورت استدلال منطقى وضع كرد، آنها نيز براى ماده استدلال منطق مشابهى تاسيس كنند. در اين زمينه نيز تا حدودى توانستند معيارهايى بدست دهند كه گر چه از نظر كلى بودن، نظير منطق ارسطو نبود، اما تا حدودى مى‏توانست به انسان كمك كند و او را از خطاى در استدلال باز دارد. اما شايد تعجب كنيد اگر بدانيد كه قرآن در جهت جلوگيرى از خطاى درباره اتدلال مسائلى را عرضه كرده است كه بر پژوهشهاى امثال دكارت تقدم فضل و فضل تقدم دارد.

منشاهاى خطا از نظر قرآن

ازجمله منشاهايى كه قرآن براى خطا ذكر مى‏كند، يكى اين است كه انسان گمان را بجاى يقين بگيرد. (5) اگر بشر خود را مقيد كند كه در مسائل تابع يقين باشد و گمان را به عوض يقين نپذيرد، بخطا نخواهد افتاد. (6) قرآن روى اين مسئله بسيار تاكيد نموده است و حتى در يكجا تصريح دارد كه بزرگترين لغزشگاه فكرى بشر همين پيروى از گمان است و يا در جاى ديگر خطاب به پيامبر مى‏فرمايد:

ان تطع اكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله ان يتبعون الا الظن و ان هم الايخرصون. (سوره انعام آيه 336)

اكثر مردم زمين چنين‏اند كه از گمان پيروى مى‏كنند. تو هم اگر بخواهى از آنها پيروى كنى، ترا نيز گمراه مى‏كنند چون مردم تابع گمانند نه يقين و بهمين دليل خطا مى‏كنند.

و يا در آيه ديگرى مى‏فرمايد:

و لا تقف ما ليس لك به علم (سوره اسرى آيه 36)

آنچه را كه بدان علم ندارى پيروى مكن. اين تذكرى است كه در طول تاريخ انديشه بشر اول بار قرآن به بشر داده است و او را از اينگونه خطا نهى كرده است.

دومين منشا خطا در ماده استدلال كه بالاخص در مسائل اجتماعى مطرح مى‏شود مسئله تقليد اسات. بسيارى از مردم اينگونه‏اند كه چيزهاى مورد باور اجتماع، باورشان مى‏شود. يعنى چيزى كه در اجتماع مورد قبول قرار گرفته است و يا نسلهاى گذشته آنرا پذيرفته‏اند صرفا بدليل اينكه نسلهاى گذشته آن را قبول كرده‏اند مى‏پذيرند. (7) قرآن مى‏فرمايد هر مسئله‏اى را با معيار عقل بسنجيد نه اينكه هر چه نياكان شما انجام دادند آنرا سند بدانيد، يا آنكه آنرا بكلى طرد كنيد. بسا مسائل هست كه در گذشته مطرح شده و در همانموقع هم غلط بوده اما مردم آن را پذيرفته‏اند و بسا مسائل درست كه در زمانهاى دور عرضه شده اما مردم بدليل نادانى از قبول آن خودارى كرده‏اند. در پذيرش اين مسائل بايد از عقل و انديشه مدد گرفت نه اينكه كوركورانه بتقليد پرداخت. قرآن اغلب پيروى از آباء و اجداد را در مقابل عقل و فكر قرار مى‏دهد:

و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه الائنا اولو كان باءهم لايعقلون شيئا و لايهتدون. (سوره بقره آيه 170)

به ايشان گفته مى‏شود از دستورات الهى پيروى كنيد. مى‏گويند آيا از روشهاى پدرانمان دست برداريم؟ آيا اگر پدران و مادران شما شعور نداشتند، شما بايد جريمه بى‏شعورى آنها را بدهيد.

قرآن تاكيد مى‏كند كه قدمت‏يك انديشه نه دليل كهنگى و غلط بودن آن است و نه موجب درستى آن، كهنگى در امور مادى راه مى‏يابد اما حقايق هستى هرقدر كه زمان بر آنها گذشته باشد كهنه و فرسوده نمى‏شوند. حقيقتى مثل «ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم‏» تا دنيا دنياست، پابرجا و استوار و صادق است. قرآن مى‏گويد بايد با سلاح عقل و انديشه با مسائل روبرو شد. نبايد عقيده‏اى درست را بدليل آنكه ديگران انگ و برچسب به انسان مى‏زنند رها كرد و نبايد عقيده‏اى را به صرف تعلق داشتن به اين يا آن شخصيت بزرگ و معروف پذيرفت. در هر زمينه‏اى بايد خود به تحقيق و بررسى در مورد مسائل پرداخت. (8) عامل موثر ديگر در ايجاد خطا، كه قرآن از آن ياد مى‏كند، پيروى از هواى نفس و تمايلات نفسانى و داشتن غرض و مرض است. به قول مولوى:

چون غرض آمد هنر پوشيده شد صد حجاب از دل بسوى ديده شد

در هر مسئله‏اى تا انسان خود را از شر اغراض بيطرف نكند نمى‏تواند صحيح فكر كند يعنى عقل در محيطى مى‏تواند درست عمل بكند كه هواى نفس در كار نباشد. داستان معروفى از علامه حلى نقل مى‏كنند كه شاهد مثالى خوبى است.

براى علامه حلى اين مسئله فقهى مطرح شده بود كه اگر حيوانى در چاه بميرد و باعث‏شود كه ميته نجس در چاه باقى بماند، با آب چاه چه بايد كرد؟ اتفاقا در اين هنگام حيوانى در چاه آب خانه علامه حلى افتاد و او ناگزير بود براى خود نيز استنباط حكم بكند. در اين مورد بدو طريق امكان حكم كردن وجود داشت; اول اينكه چاه را بكلى پر كنند و از چاه ديگرى استفاده نمايند و ديگر اينكه مقدار معينى از آب چاه را خالى كنند و از بقيه آب بلااشكال استفاده كنند. علامه حلى متوجه شد كه در مورد اين مسئله نمى‏تواند بدون غرض حكم كند زيرا كه نفع خود او هم در قضيه مطح بود. اين بود كه دستور داد ابتدا چاه را پركنند و بعد با خيال راحت و بدون فشار وسوسه نفس به صدور حكم و ارائه فتوا پرداخت. قرآن در زمينه تبعيت از هواى نفس اشارات زيادى دارد كه بذكر يك مورد اكتفا مى‏كنيم قرآن مى‏فرمايد:

ان يتبعون الاالظن و ما تهوى الانفس (سوره نجم آيه 23)

چيزى غير از گمان باطل و هواى نفس خود را پيروى نميكنند.

 

پى‏نوشتها:

1- دابه به معناى جنبنده علاوه بر چهارپايان شامل حشرات هم مى‏شود اما در زبان عربى دايره استعمال اين لغت محدود شده و تنها به چهارپايان نظير اسب و الاغ و گاو و استر اطلاق مى‏شود.

2- سعدى در اين بيت زيبا همين مضمون را بيان كرده است:

به نطق آدمى بهتر است از دواب دواب از تو به گر نگويى صواب

3- هر گاه وجود امرى ما را به امر ديگرى راهنمايى كند، اسم دلالت بر آن مى‏گذاريم. دلالت انواع گوناگون دارد كه يك از آنها دلالت لفظى است. كه اين امر به سه صورت امكان پذير است.

اول: دلالت مطابقه يعنى آنكه لفظ بر تمام معنى خود دلالت مى‏كند مثل وقتى كه مى‏گوييم اتومبى و منظور تمام اجزاى آن است.

دوم:دلالت تضمن يعنى لفظ بر جزئى از معنى خود دلالت مى‏كند. مثلا مى‏گوييم اتومبيل اينجاست و از آن مى‏فهميم كه اطاق يا موتور آن نيز اينجاست.

سوم:دلالت التزام كه در آن لفظ بر امرى خارج از معنى خود دلالت مى‏كند مثل اينكه اسم «حاتم‏» را مى‏شنويم و، جود و سخا بخاطرمان مى‏آيد.

4- از جمله اشتباهاتى كه حدود چند قرن است در جهان علم صورت گرفته و منشا سوءفهم‏هاى بسيراى شده است، اين مطلب است كه گروهى پنداشتند وظيفه منطق ارسطو، تعيين صحت‏يا عدم صحت ماده استدلال نيز هست. و چون اين كار از منطق ارسطويى ساخته نبود، حكم به بى‏فايده بودن آن دادند. متاسفانه اين اشتباه در زمان ما نيز بسيار تكرار مى‏شود و البته اين امر نشان مى‏دهد كه گويندگان شناخت درستى از منطق ارسطويى ندارند و آن را نفهميده‏اند. اگر بخواهيم از هما مثال ساختمان استفاده كنيم بايد بگوييم وظيفه منطق ارسطويى در تعيين صحت استدلال درست‏شبيه شاقول در تعيين راست بودن ديوار است. بكمك شاقول نمى‏توان فهميد كه آجر و ملات و سيمان بكار رفته در ديوار از جنس مرغوب است‏يا نامرغوب. تنها چيزى كه شاقول نشان مى‏دهد راست‏يا كج بودن ديوار است. منطق ارسطو كه البته بعدها بوسيله ساير انديشمندان تكامل يافته و بسيار غنى شده است. تنها راجع به صورت استدلال قضاوت مى‏كند و در مورد ماده استدلال نفيا و اثباتا ساكت است و چيزى نمى‏تواند بگويد.

5- قاعده اول دكارت هم همين است. او مى‏گويد پس از اين هيچ مطلبى را قبول نمى‏كنم مگر اينكه قبلا وارسى و بررسى نمايم و اگر درصد احتمال، يك احتمال خلاف وجود داشت از آن استفاده نمى‏كنم و آنرا كنار مى‏گذرام معناى صحيح يقين هم همين است.

6- البته بايد توجه داشت كه در مسائل ظنى و احتمالى و در مواردى كه نمى‏توان يقين حاصل نمود، مى‏بايد همان ظن و احتمال را در نظر گرفت. اما ظن را بجاى ظن و احتمال را بجاى احتمال بايد پذيرفت نه آنكه ظن و احتمال را بجاى يقين در نظر گرفت. اين دومى است كه ايجاد خطا مى‏كند.

7- اين مطلب در يكى ازسخنان بيكن هست. و آنجا كه يكى از بت‏هاى مورد نظرش را بت عرفى مى‏نامد، منظورش همين تقليدهاى كوركورانه است.

8- مسئله تقليد از نياكان يا بزرگان يا مد زمانه و يا رنگ اجتماع كه قرآن بشدت از آن نهى مى‏كند نبايد با مسئله تقليد از مجتهد اعلم و اعدل كه در فقه مطرح مى‏شود و امرى واجب است كه مبتنى بر رعايت تخصص و استفاده از دانش تخصصى است اشتباه و خلط شود.