فصل سوم نظر قرآن درباره قلب
شايد نيازى به توضيح نباشد كه مقصود از قلب در اصطلاح عرفانى و
ادبى، آن عضو گوشتى كه در سمت چپ بدن واقع شده و همچون يك تلمبه خون را در رگها
جارى مىسازد نيست. مثلا در اين تعبير قرآن:
ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب (1) (سوره ق آيه 37)و
يا در اين تعبير عرفانى بسيار لطيف حافظ:
دلم رميده شد و غافلم من درويش × كه اين شكارى سرگشته را چه آمد
پيشروشن است كه منظور از دل و قلب، حقيقى متعالى و ممتاز است كه بكلى با اين عضو
بدن تفاوت دارد. و همينطور آنجا كه قرآن از بيمارى دلها ياد مىكند:
فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا (سوره بقره آيه 9) (2)
معالجه اين بيمارى از پزشك امراض قلب ساخته نيست اگر پزشكى بتواند
ايننوع بيماريها را علاج كند بيشك ميبايد متخصص دردهاى روحى باشد.
تعريف قلب
پس مقصود از قلب چيست؟ پاسخ اين سؤال را بايد در حقيقت وجود انسان
جستجو كرد. انسان در عين اينكه موجودى واحد است، صدها و هزارها بعد وجودى دارد.
«من» انسانى عبارتست از مجموعه بسيارى انديشهها، آرزوها، ترسها، اميدها، عشقها
و... همه اينها در حكم رودها و نهرهايى هستند كه همه در يك مركز بهم مىپيوندند.
خود اين مركز دريايى عميق و ژرف است كه هنوز هيچ بشر آگاهى ادعا نكرده كه توانسته
است از اعماق اين دريا اطلاع پيدا كند فلاسفه و عرفا و روانشناسان هر يك بسهم خود
به غور در اين دريا پرداختهاند و هر يك تا حدودى به كشف رازهاى آن موفق شدهاند،
اما شايد عرفا در اين زمينه موفقتر از ديگران بودهاند. آنچه را كه قرآن دل مىنامد
عبارتست از واقعيتخود آن دريا كه همه آنچه را كه ما روح ظاهر مىناميم، رشتهها و
رودهائى است كه به اين دريا مىپيوندد. حتى خود عقل نيز يكى از رودهايى است كه به
اين دريا متصل مىشود.
قرآن آنچا كه از وحى سخن مىگويد هيچ سخنى از عقل بميان نمىآورد
بلكه تنها سر و كارش با قلب پيامبر است. معناى اين سخن اين است كه قرآن به نيروى
عقل و با استدلال عقلانى براى پيامبر حاصل نشده، بلكه اين قلب پيغمبر بود كه بحالتى
رسيده غير قابل تصور براى ما، و در آنحالت استعداد درك و شهود آن حقايق متعالى را
پيدا كرده است. آيات سوره نجم و سوره تكوير كيفيت اين ارتباط را تا حدودى بيان
مىكنند. (3)
قرآن آنجا كه از وحى سخن مىگويد و آنجا كه از قلب گفتگو مىكند،
بيانش قراتر از عقل و انديشه مىرود اما ضد عقل و انديشه نيست. در اين مورد قرآن
بينشى فراتر از عقل و احساس را بيان مىكند اساسا عقل را بدان راهى نيست و از درك
آن عاجز است.
خصوصيات قلب
قلب از ديدگاه قرآن يك ابزار شناخت به حساب مىآيد. اساسا مخاطب
بخش عمدهاى از پيام قرآن، دل انسان است. پيامى كه تنها گوش دل قادر به شنيدن آن
است و هيچ گوش ديگرى را ياراى شنيدن آن نيست. از اين رو قرآن تاكيد زيادى در حفظ و
نگهدارى و تكامل اين ابزار دارد. در قرآن بكرات به مسايلى از قبيل تزكيه نفس و
روشنائى قلب و صفاى دل برمىخوريم:
قد افلح من زكيها (سوره الشمس آيه 9)رستگار شد كسى كه قلب خود را
از آلودگيها پاك نگهداشت.
كلابل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون (سوره مطففين آيه 14)سخن
اينها را نخوان كه كارهاى ناشايست اينان بر روى قلبهايشان تيرگيها و زنگارها قرار
داده است.
و درباره روشنايى قلب مىگويد:
ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا (سوره انفال آيه 29)اگر راه تقوا و
پاكى را پيش گيريد خدا نور روشنائى در قلب شما قرا مىدهد.
و يا در آيه ديگر:
والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا (سوره عنگبوت آيه 29)كسانى كه
در راه ما با خلوص نيت كوشش كنند ما راه خود را بر روى آنها باز مىكنيم
متقابلا از اينكه كارهاى ناشايست انسان روح او را تيره و كدر
مىكند و كششها و گرايشهاى پاك را از انسان مىگيرد، بكرات در قرآن سخن رفته است.
از زبان مؤمنين مىگويد:
ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا (سوره آل عمران آيه 8)و يا در وصف
بدكاران:
كلابل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون (سوره مطققين آيه 14)چنين
نيست بلكه ظلمت ظلم و بد كاريهايشان بردلهاى آنها غلبه كرد.
فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم (سوره صف آيه 5)چون از حق روى
گردانيدند خدا هم دلهايشان را از اقبال بحق بگردانيد.
و يا از قفل زده شدن و مهر خوردن بردلها و قسى شدن قلبها سخن
مىگويد:
ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة (سوره بقره
آيه 7)و جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه (سوره انعام آيه 25)بر دلهايشان پرده
نهادهايم كه فهم نتوانند كرد.
كذلك يطبع الله على قلوب الكافرين (سوره حديد آيه 16)پس دلهايشان
زنگ قساوت گرفت و بسيار فاسق و نابكار شدند.
همه اين تاكيدها نشان مىدهد كه قرآن يك جو روحى و معنوى عالى براى
انسان قائل است و لازم مىداند كه هر فردى اين جو را پاك و سالم نگاهدارد. بعلاوه
از آنجا كه در يك جو اجتماعى ناسالم تلاش فردى براى پاك ماندن، اغلب عقيم و ناموفق
خوادهد بود قرآن تاكيد مىكند كه انسانها تمام تلاش خود را براى تصفيه و تزكيه محيط
اجتماعى خود بكار برند. قرآن صريحا عنوان مىكند كه آن عشقها و ايمانها و بينشها و
گرايشهاى متعالى و آن اثر گذشتهاى قرآن و پندپذيرى از آن و ... همه بستگى به اين
دارد كه انسان و جامعه انسانى از رذالتها و دنائتها و هوى پرستىها و شهوترانىها،
دور بماند.
تاريخ بشر نشان مىدهد كه هرگاه قدرتهاى حاكم مىخواهند جامعهاى
را تحتسلطه خود قرار دهند و آن را استثمار كنند، تلاش مىكنند تا روح جامعه را
فاسد كنند و براى اين منظور تسهيلات شهوترانى را براى مردم زياد مىكنند و آنها را
به شهوترانى ترغيب مىكنند. نمونه عبرتانگيزى از اين شيوه كثيف فاجعهاى بود كه
در اسپانياى مسلمان - كه يكى از سرچشمههاى رنسانس بحساب مىآيد و از پيشرفتهترين
تمدنهاى اروپا محسوب مىشد - براى مسلمانان اتفاق افتاد. مسيحيان براى خارج كردن
اسپانيا از چنگ مسلمانان، از راه فاسد كردن روحيه و اخلاق جوانان مسلمان وارد عمل
شدند. تا آنجا كه توانستند وسايل لهو و لعب و شهوترانى را به سهولت در اختيار
مسلمانان قرار دادند و در اينكار تا آنجا پيش رفتند كه حتى سرداران و مقامات دولتى
را نيز فريفتند و آنان را آلوده ساختند و به اين ترتيب تواستند عزم و اراده و نيرو
و شجاعت و ايمان و پاكى روح مسلمين را از ميان بردارند و آنها را به آدمهايى زبون و
ضعيف و شهوتران و شرابخواره و زنباره مبدل كنند. و پرواضح است كه غلبه و پيروزى بر
چنين مردمى، كار دشوارى نيست. مسيحيان به انتقال حكومت 300 - 400 ساله مسلمانان
آنچنان انتقامى از آنان گرفتند كه تاريخ نيز بازگو كردن آن جنايات شرمسار است. همان
مسيحيانى كه بر حسب تعليمات حضرت مسيح موظفند وقتى سيلى به سمت راست صورتشان
مىخورد سمت چپ صورت خود را نيز پيش بياورند، در اندلس درياى خون از كشتگان مسلمان
به راه انداختند و روى چنگيز را سفيد كردند البته شكست مسلمانان نتيجه دون همتى و
فساد روح خود آنان بود و مكافات عمل نكردن به قرآن و دستورات آن.
در زمان ما نيز استعمار هر جا پا مىگذارد، تكيه روى همان موضوعى
مىكند كه قرآن دربارهاش هشدار داده است. يعنى مىكوشد تا دلها را فاسد كند. دل كه
فاسد شد ديگر از عقل كارى كه نمىآيد هيچ، خود تبديل به زنجير بزرگترى بر دست و پاى
انسان مىشود. اين است كه مىبينيم، استعماركران و استثماركنندگان انسان، از باز
گردن مدرسه و دانشگاه بيم ندارند و حتى خود در تاسيس آن اقدام مىكنند، اما از سوى
ديگر تمام قوا مىكوشند تا قلب و روح دانشجو و دانشآموز را فاسد و تباه كنند، آنها
از اين حقيقت بخوبى آگاهند كه قلب و روح مريض و بيمار هيچ كارى نمىتواند صورت دهد
و به هر پستى و بهرهكشى و استثمار تن مىدهد.
قرآن به تعالى و پاكى روح جامعه اهميت زيادى مىدهد، در آيه
شريفهاى مىفرمايد:
و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على اثم و العدوان (سوره
مائده آيه 2)
بايكديگر همكارى و تعاون و فعاليت مشترك داشته باشيد و در زمينه
نيكىها و پاكىها. يعنى اولا دنبال خير و نيك باشيد و گرد پليدى و زشتى نگرديد و
ثانيا كار نيكو را دستهجمعى و گروهى انجام دهيد نه بصورت انفرادى و تنها.
در مورد دل دو سه نكته هم از زبان پيامبر و ائمه برايتان نقل
مىكنم تا حسن ختامى براى اين مطلب باشد. در كتب سيره نوشتهاند: روزى مردى بخدمت
رسول اكرم(ص) آمد و عرض كرد سؤالاتى دارم كه مىخواهم مطرح كنم. پيامبر فرمودند آيا
مىخواهى پاسخت را بشنوى يا آنكه مايلى سؤال كنى؟ عرض كرد شما پاسخ بفرماييد.
پيامبر فرمود آمدهاى از من معناى بر و نيكى، و اثم و زشتى را سؤال كنى، جواب داد
آرى سؤال من همين بوده است. پيامبر سه انگشتخود را جمع كرد و آرام بر سينه مرد زد
و فرمود اين فتوا را از قلبت بپرس و بعد اضافه كرد: اين دل اسنان طورى ساخته شده
است كه پيوندى دارد با نيكىها. با نيكىها آرام مىگيرد. ولى بديها و زشتىها آن
را مضطرب و ناراحت مىكند. درست همانگونه كه بدن انسان اگر چيزى كه با آن تجانس
ندارد واردش شود، روح انسان نيز بواسطه اعمال ناشايست دچار اختلال و ناراحتى
مىشود. آنچه كه در ميان عذاب وجدان ناميده مىشود ناشى از همين عدم تجانس روح است
با زشتكارى و تباهى.
استفت قلبك و ان افتاك المفتون
نظر واقعبينانه را از قلبت بپرس. اگر چه صاحبنظران بخالفش نظر
بدهند. مولوى اين حديث را به شعر درآورده:
پس پيمبر گفت استفت القلوب گر چه مفتيشان برون گويد خطوبو يا در
شعر ديگرى:
گوش كن استفت قلبك از رسول گر چه مفتى برون گويد فضول
پيامبر بر اين نكته انگشت مىگذارد نه اگر انسان جوينده حقيقت باشد
و براى كشف قيقتخود را بيطرف و خالص بكند، در اين صورت قلب او هرگز به او خيانت
نخواهد كرد و او را در مسير صحيح هدايتخودهد كرد. اساسا انسان تا زمانيكه جوينده
راستين حق و حقيقت است، و در جاده حق گام بر مىدارد هر چه كه به او برسد حق و
حقيقت است. و البته اين نكته ظريفى است كه اغلب باعث اشتباه مىشود. آنجا كه انسان
به گمراهى كشيده مىشود دليلش اين است كه از ابتدا جهتگيرى خاصى داشته و جوياى
حقيقتخالص نبوده است. پيامبر در جواب كسى كه سؤال كرده بود «بر» چيست، جوابداد اگر
تو واقعا بدنبال بر هستى، آنگاه كه قلبت به چيزى آرام مىگيرد و وجدانت آسوده
مىشود بدان كه آن بر است. ولى آنگاه كه به چيزى راغب هستى آما دلت آرام و قرار
نمىگيرد مطمئن باش كه آن اثم است.
و در جاى ديگر از پيامبر درباره معناى ايمان مىپرسند. پيامبر
مىفرمايد: آنكه هرگاه كار زشتى انجام مىدهد، دچار ناراحتى و پشيمانى مىشود و هر
گاه كار شايستهاى انجام مىدهد، خوشحال و شاد مىگردد، او از ايمان بهرمند است.
از حضرت امام صادق(ع) نقل مىكنند كه فرمود: مؤمن وقتى از گرفتارى
تعلق بدنيا آزاد شد (4) حلاوت دوستى خدا را در قلب خود احساس مىكند و
در اين هنگام، گويى ديگر زمين برايش كوچك مىشود و با تمام وجود مىخواهد كه از اين
عالم ماده رها شود و بيرون برود. و اين واقعيتى است كه اولياء الله و مردان خدا با
زندگى خود درستى آن را به اثبات رساندهاند. در تاريخ زندگى پيامبر نوشتهاند روزى
بعد از نماز صبح به سراغ اصحاب صفه رفت. اينان مردمى فقير بودند كه از مال دنيا هيچ
نداشتند و در مدينه در كنار مسجد پيامبر روزگار مىگذرانيدند. پيغمبر چشمش به يكى
از آنان بنام زيد يا حارث بن زيد افتاد، ديد كه رنجور و نزار است و چشمهايش در كاسه
سرش فرو رفته است. پرسيد حالت چطور است؟ جوابداد در حالى صبح كردهام كه اهل يقين
شدهام. پيامبر فرمود: ادعاى بزرگى مىكنى، علامت آن چيست؟ گفت علامتيقين من اين
است كه شبها خواب از من گرفته شده و روزها همواره در روزه بسر مىبرم و شب تا به
صبح بىتاب عبادتم. پيامبر فرمود كافى نيست بيشتر بگو. او هم شروع كرد به گفتن ساير
علائم. عرض كرد يا رسول الله من الان در حالتى هستم كه گويى اهل بهشت و اهل جهنم را
مىبينم و صدايشان را مىشنوم اگر بمن اجازه دهى باطن يك يك اصحاب تو را بگويم.
پيامبر فرمود: سكوت، سكوت، بيشتر نگو. اما چه آرزويى دارى، عرض كرد آرزوى جهاد در
راه خدا.
قرآن مىگويد صيق زدن دل، انسان را به چنان مقامى مىرساند كه به
قول اميرالمؤمنين(ع) اگر پرده از جلوى او برداشته شود، چيزى بريقينش افزوده
نمىگردد. آنچه كه قرآن در تعليماتش مد نظر دارد، پرورش انسانهايى است كه هم از
سلاح عقل بهرهمندند و هم از اسلحه دل و قلب و اين هر دو را با بهترين شيوه و
عاليترين كيفيت در راه حق بكار مىگيرند. انسانهايى كه نمونههاى زنده و مجسمش
امامان ما و شاگردان شايسته و راستين آنها هستند.
2- دلهاى ايشان مريض است پس خدا بر مرض آنها بيفزايد.
3- در سوره نجم مىخوانيمو ما ينطق عن الهوى سخنى كه او - پيامبر
- مىگويد ناشى از هوا و هوس نيست.
ان هو الا وحى يوحى نيست مگر وحىاى كه به او القا شده است.
ذو مرة فاستوى همان ملك مقتدرى كه يخلقت كامل بر رسول جلوه كرد.
و هو بالافق الاعلى و آن در عاليترين افقها بود.
ثم دنا فتدلى وقتى نزديك شد پس درآويخت.
فكان قاب قوسين او ادنى نزديك شد باندازه دو كمان و يا نزديكتر.
فاوحى الى عبده ما اوحى پس وحى كرد به بنده خود آنچه وحى كرد.
قرآن همه اينها را براى اين مىگويد تا نشان دهد سطح اين مسائل از
حوزه عمل عقل بالاتر است. اينجا سخن از ديدن و اوج گرفتن است.
قرآن سخن شخص پيامبر نيست. سخن فرستادهايست بزرگوار. (يعنى اين
سخنان را خداى تبارك و تعالى بواسطه فرشتهاى به پيامبر القا كرد.) فرستادهاى كه
موجودات بسيارى مطيق امر او هستند. او امين رب العالمين است. شما چون سخنان او را
با عقل خود منطبق نمىبينيد او را ديوانه مىپنداريد. اما اشتباه مىكنيد. او
ديوانه نيست. او آن فرستاده نيرومند را در افقى آشكار مشاهده كرد. اين پيامبر آنچه
را از غيب مشاهده كرد در خود نگه مىدارد و نسبت به ديگران بخل نمىورزد. اقبال
لاهورى تعبير لطيفى در اين مورد دارد. مىگويد: پيامبر آن كسى است كه از حقايق
لبريز و سرشار مىشود و بعد براى سامان دادن زمانه و عوض كردن مسير تاريخ آنچه را
كه بدو رسيده است بيان مىكند.
4- در كتاب سير در نهج البلاغه توضيح دادم كه اسلام بيان علاقه
بدنيا و تعلق و وابستگى به آن فرق مىگذارد.