آشنايى با قرآن جلد ۱

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱ -


فصل اول: شناخت تحليلى قرآن

در اين بخش مى خواهيم به بررسى محتويات قرآن بپردازيم. البته اگر بنا باشد متعرض تك‏تك موضوعات قرآن بشويم، مثنوى هفتاد من كاغذ خواهد شد. اينست كه ابتدا كليات را طرح مى‏كنيم و بعد به ذكر برخى از جزئيات مى‏پردازيم.

قرآن درباره بسيارى از مطالب بحث كرده و در اين ميان روى بعضى از مطالب زياد تكيه كرده است و روى بعضى ديگر كمتر. از جمله مسائلى كه در قرآن مورد بحث قرار گرفته خداى جهان و جهان است. با ببينيم قرآن خدا را چگونه مى‏شناسد. آيا اين شناسائى فيلسوفانه ست‏يا عارفانه؟ آيا بسبك ساير كتابهاى مذهبى نظير تورات و انجيل است‏يا آنكه شكل مكاتب هندى را دارد؟ و يا اساسا از يك شكل و شيوه مستقل در شناسائى خدا برخوردار است.

يكى ديگر از مسائل مطرح شده در قرآن، مسئله جهان است. بايد بررسى كنيم كه ديد قرآن درباره جهان چگونه است؟ آيا خلقت و جهان را عبث و بازيچه مى‏داند يا آنرا بر حق مى‏داند؟ آيا جريان عالم را بر اساس يك سلسله سنن و نواميس مى‏داند يا آنرا بى‏قاعده و گزاف مى‏شمارد آنطور كه گويى هيچ چيز شرط هيچ چيز نيست.

از جمله مسائل كلى مطرح شده در قرآن مسئله انسان است. بايد نظر قرآن را در مورد انسان تحليل كرد. آيا قرآن درباره انسان با خوش‏بينى سخن مى‏گويد يا ديد منفى و بدبينانه‏اى نسبت باو دارد؟ آيا انسان را حقير مى‏شمارد يا براى او كرامت و عزت قائل است؟

مسئله ديگر مسئله انسانى است. آيا قرآن براى جامعه انسانى شخصيت و اصالت قائل است‏يا آنكه صرفا فرد را اصيل بحساب مى‏آورد؟ آيا جامعه از ديد قرآن حيات و موت و ترقى و انحطاط دارد يا آنكه همه اين صفات تنها درباره افراد صادق است؟ در همين زمينه مسئله تارخ مطرح مى‏شود و اينكه نظر قرآن درباره تاريخ چيست؟ نيروهاى محرك تاريخ از نظر قرآن كدامند و تاثير فرد در تاريخ تا چه اندازه است؟

مسائل بسيار زياد ديگرى در قرآن مطرح است كه در اين جا فهرست‏وار به چند تاى آن اشاره مى‏كنيم. از جمله اين مسائل نظر قرآن درباره خودش است. و بعد مسئله پيغمبر در قرآن و اينكه قرآن پيامبر را چگونه معرفى مى‏كند با او چگونه سخن مى‏گويد و ... مسئله ديگر تعريف مؤمن در قرآن و صفات مؤمنين است و ... قس عليهذا. هر كدام از اين بحثهاى كلى البته شعبه‏ها و شاخه‏هايى دارند بعنوان مثال وقتى درباره انسان بحث مى‏كنيم طبعا در خصوص اخلاق نيز بايد سخن بگوئيم و يا وقتى از جامعه صحبت مى‏كنيم ناگزير بايد از روابط افراد و مسئله امر به معروف و نهى از منكر، مسئله طبقات اجتماعى و... سخن به ميان بياوريم.

قرآن خود را چگونه معرفى مى‏كند

در تحليل محتواى قرآن بهتر است كار را از اينجا شروع كنيم كه ببينيم قرآن خودش درباره خودش چه نظرى دارد و خود را چگونه معرفى مى‏كند؟ اولين نكته‏اى كه قرآن درباره خود مى‏گويد اين است كه اين كلمات و عبارات، سخن خداست. قرآن تصريح مى‏كند كه پيامبر انشاء كننده قرآن نيست بلكه آنچه توسط روح القدس يا جبرئيل باذن خدا بر او القاء شده است، بيان مى‏كند.

توضيح ديگرى كه قرآن دربراه خود مى‏دهد، معرفى رسالتش است كه عبارت از هدايت ابناء بشر و راهنمايى آنها براى خروج از تاريكى‏ها بسوى نور است.

كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور... (1) (سوره ابراهيم آيه 1)

بدون شك يكى از مصاديق اين ظلمات، جهالتها و نادانى‏هاست و قرآن بشر را از اين ظلمات به روشنائى علم مى‏برد. اما اگر ظلمتها تنها در نادانى‏ها خلاصه مى‏شد، فلاسفه هم مى‏توانستند اين مهم را بانجام برسانند، لكن ظلمتهاى ديگر وجود دارد بمراتب خطرناكتر از ظلمتها منفعت‏پرستى و خودخواهى و هوى‏پرستى و ...

است كه ظلمهايى فردى و اخلاقى بحساب مى‏آيد و نيز ظلمتهاى اجتاعى نظير ستم و تبعيض و ... در عربى واژه ظلم كه معادل فارسى آن همان ستم است، از ماده ظلمت اخذ شده كه نشان دهنده نوعى تاريكى اجتماعى و معنوى است. مبارزه با اين ظلمت‏ها بر عهده قرآن و ساير كتابهاى آسمانى است. قرآن خطاب به موسى بن عمران مى‏گويد:

... ان اخرج قومك من الظلمات الى النور... (2) (سوره ابراهيم آيه 5)اين تاريكى، همان تاريكى ستم فرعون و فرعونيان است و نور، نور آزادى و عدالت.

نكته‏اى كه اهل تفسير به آن توجه كرده‏اند اين است كه قرآن همواره ظلمات را جمع مى‏آورد و همراه با «الف‏» و «لام‏» كه افاده استغراق مى‏كند و شامل همه تاريكيها مى‏شود حال آنكه نور را مفرد ذكر مى‏كند و شامل همه تاريكيها مى‏شود حال آنكه نور را مفرد ذكر مى‏كند و معناى آن اين‏است كه راه راست‏يكى بيشتر نيست‏حال آنكه مسير انحراف و گمراهى، متعدد است. (3) به همين ترتيب قرآن هدف خود را مشخص مى‏كند: پاره كردن زنجيرهاى جهل و گمراهى و ستم و تباهى اخلاقى و اجتماعى و در يك كلمه نابود كردن ظلمتها و هدايت بسمت عدالت و خير و رشنائى و نور.

آشنائى به زبان قرآن

مسئله ديگر، مسئله آشنائى با زبان قرآن و تلاوت آن است. گروهى مى‏پندارند منظور از تلاوت قرآن، تنها خواندن قرآن بقصد ثواب بردن است بدون آنكه چيزى از معانى آن درك گردد. اينها دائما قرآن را دوره مى‏كنند اما اگر يكبار از ايشان سؤال شود كه آيا معنى آنچه را مى‏خوانيد؟ از پاسخ گويى عاجز مى‏مانند. خواندن قرآ از اين جهت كه مقدمه‏اى است براى درك معانى قرآن، لازم و خوبست و نه صرفا بقصد كسب ثواب.

درك معانى قرآن نيز ويژگيهايى دارد كه بايد به آن توجه داشت در يادگيرى بسيارى از كتابها، آنچه كه براى خواننده حاصل مى‏شود يك سلسله انديشه‏هاى تازه است كه قبلا در ذهن او وجود نداشت. در اينجا تنها عقل و قوه تفكر خواننده است كه به فعاليت مشغول مى‏شود. در مورد قرآن بدون شك بايد آن را بقصد آموختن و تعليم يافتن مورد مطالعه قرار داد. قرآن خود در اين زمينه تصريح مى‏كند:

كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولوا الباب (4) (سوره ص آيه 29)

يك وظيفه قرآن ياد دادن و تعليم كردن است. در اين جهت مخاطب قرآن عقل انسان خواهد بود و قرآن با زبان منطق و استدلال با او سخن مى‏گويد. اما بجز اين زبان، قرآن زبان ديگرى نيز دارد كه مخاطب آن عقل نيست بلكه دل است و اين زبان دوم، احساس نام دارد. انكه مى‏خواهد با قرآن آشنا گردد و بدان انس بگيرد مى‏بايد با اين دو زبان هر دو آشنايى داشته باشد و هر دو را در كنار هم مورد استفاده قرار دهد. تفكيك ايندو از هم مايه بروز خطا و اشتباه و سبب خسران و زيان خواهد بود.

آنچه را كه ما دل مى‏نامييم عبارتست از احساسى بسيار عظيم و عميق كه در درون انسان وجود دارد كه گاهى اسم آنرا احساس هستى مى‏گذارند يعنى احساى از ارتباط انسان با هستى مطلق. كسى كه زبان دل را بداند و با آن انسان را مخاطب قرار دهد، او را از اعماق هستى و كنه وجودش بحركت درمى‏آورد آنوقت ديگر تنها فكر و مغز انسان تحت تاثير نيست بلكه سراسر وجودش تحت تاثير قرار مى‏گيرد. بعنوان نمونه از زبان احساس شايد بتوان موسيقى را مثال آورد. انواع مختلف موسيقى‏ها در يك جهت اشتراك دارند و آن سرو كار داشتن با احساسات آدمى است. موسيقى روح انسان را به هيجان مى‏آورد و او را در دنياى خاصى از احساس فرو مى‏برد. البته نوع هيجانات و احساسات ايجاد شده بسته به نوع موسيقى تفاوت مى‏كند. ممكن است‏يك نوع موسيقى با حس دلاورى و سلحشورى سرو كار داشته باشد و با همين زبان با انسان گفتگو كند. ديده‏ايد در ميدانهاى جنگ مارش و سرود نظامى مى‏نوازند و گاهى تاثير اين سرودها و آهنگها آنقدر قوى است كه سربازى را كه از ترس دشمن از سنگر بيرون نمى‏آيد وادار مى‏كند عليرغم حملات خصم، بى‏باكانه به پيش رود و با او به نبرد برخيزد. نوع ديگرى از موسيقى ممكن است با حس شهوت‏رانى سرو كار داشته باشد و انسان را به سستى و خود را رها نمودن و تسليم پليديها شدن دعوت نمايد. ديده شده كه تاثير موسيقى در اينجهت بسيار زياد است و شايد هيچ چيز ديگرى نمى‏تواند تا اين اندازه در از بين بردن ديوارهاى عفت و اخلاق مؤثر واقع شود. در مورد ساير غرايز و احساسات نيز آنگاه كه با زبان اين احساسات سخن گفته مى‏شود، حالا چه بوسيله موسيقى و چه به هر وسيله ديگر، مى‏توان آنها را تحت كنترل و نظارت درآورد.

يكى از متعاليترين غرايز و احساسات هر انسان، حس مذهبى و فطرت خداجويى اوست. و سرو كار قرآن با اين حس شريف و برتر است. (5)

قرآن خود توصيه مى‏كند كه او را با آهنگ لطيف و زيبا بخوانند. با همين نواى آسمانى است كه قرآن با فطرت الهى انسان سخن مى‏گويد و آنرا تسخير مى‏كند. (6) قرآن در توصيف خود، براى خود دو زبان قائل مى‏شود. گاهى خود را كتاب تفكر و منطق و استدالال معرفى مى‏كند و گاهى كتاب احساس و عشق. و بعبارت ديگر قرآن تنها غذاى عقل و انديشه نيست غذاى روح هم هست.

قرآن بر موسيقى خاص خودش تاكيد زيادى دارد. موسيقى‏اى كه اثرش از هر موسيقى ديگر در برانگيختن احساسات عميق و متعالى انسان بيشتر است. قرآن خود بر مؤمنين دستورمى‏دهد تا مقدارى از شب را به تلاوت قرآن مشغول باشند و در نمازهاى خود در همان حالى كه به خدا متوجه‏اند، قرآن بخوانند. در خطاب به پيامبر مى‏گويد:

يا ايهاالمزمل قم الليل الا قليلا نصفهه او... (سوره مزمل آيه 1 - 2)

شب‏ها را بپا خيز براى عبادت و اندكى را بخواب. بپاخيز و به راز و نياز با خداى خويش بپرداز. و در حاليكه به عبادت ايستاده‏اى قرآن را ترتيل كن. ترتيل يعنى قرائت قرآن نه آنقدر تند كه كلمات مفهوم نشوند و نه آنقدر جدا از هم كه رابطه‏ها از بين برود. مى‏گويد قرآن را با تانى و در حاليكه به محتواى آيات توجه دارى بخوان. و باز در آيات بعدى همان سوره مى‏گويد آنگه كه براى كارهاى روزانه نظير تجارت و جهاد در راه خدا بخواب بيشترى احتياج داريد، در هر حال خلوت عبادت را فراموش نكنيد.

در ميان مسلمانان يگانه چيزى كه مايه نشاط و كسب قدرت روحى و پيدا كردن خلوص و صفاى باطن بوده، همان موسيقى قرآن بود. نداى آسمانى قرآن در اندك مدتى از مردم وحشى شبه جزيره عربستان، مؤمنانى ثابت قدم بوجود آورد كه توانستند با بزرگترين قدرتهاى زمانه درافتند و آنها را از پا درآورند. مسلمانان قرآن را نه فقط بعنوان يك كتاب درس و تعليم كه همچون يك غذاى روح و مايه كسب نيرو و ازدياد ايمان مى‏نگريستند. شبها با خلوص قرآن مى‏خواندند (7) و با خداى خود راز و نياز مى‏كرند و روزها چون شير غران به دشمن حمله مى‏بردند. قرآن خود چنين انتظارى از ايمان آوردگان داشت. در آيه‏اى خطاب به پيامبر مى‏فرمايد:

و لا تطع الكافرين و جاهدهم به جهادا كبيرا. (8)

به حرف كفار گوش نده و تسليم پيشنهادهايشان مشو. در مقابلشان بايست و با سلاح قرآن به جهاد با آنها برخيز و مطمئن باش كه فاتح خواهى بود. داستان زندگى پيامبر، خود بيانگر درستى اين قول است. او تنها و بى‏هيچ پشتيبان در حاليكه تنها قرآ را دردست دارد قيام مى‏كند اما همين قرآن براى او همه چيز مى‏شود. برايش سرباز تهيه مى‏كند، سلاح فراهم مى‏آورد، نيرو تدارك مى‏بيند و بالاخره دشمن را در برابرش خاشع و خاضع مى‏گرداند. افراد دشمن را بسوى او مى‏كشاند و آنها را به تسليم در برابر رسول خدا وادار مى‏سازد و باين ترتيب وعده راستنى الهى را تحقق مى‏بخشد. (9)

وقتى قرآن زبان خود را زبان دل مى‏نامد، منظورش آن دلى است كه مى‏خواهد با آيات خود آن را صيقل بدهد و تصفيه كند و به هيجان بياورد. اين زبان غير از زبان موسيقى است كه احيانا احساسات شهوانى انسان را تغذيه مى‏كند و نيز غير از زبان مارشهاى نظامى و سرودهاى رزمى است كه در ارتشها مى‏نوازند و حس سلحشورى را تقويت مى‏كنند. اين همان زبانيست كه از اعراب بدوى مجاهدينى مى‏سازد كه در حقشان گفته‏اند: حملوا بصائرهم على اسيافهم. آنان شناختهايشان را، بيناى‏هايشان را، افكار روشن خودشان و دريافتهاى الهى و معنويشان را بر شمشيرهايشان گذاشته بودند و شمشيرهايشان را در راه دين ايده‏ها و افكار بكار مى‏انداختند. براى آنان مسائل فردى و منافع شخصى در كار نبود. با آنكه معصوم نبودند و خطا نيز از ايشان سر مى‏زد، اما مصداق با عمق هستى در ارتباط بودند، شبهايشان به عبادت مى‏گذشت و روزهايشان به جهاد (10

قرآن بر روى اين خاصيت‏خودش كه كتاب دل و روح است، كتابى است كه جانها را به هيجان مى‏آورد و اشكها را جارى مى‏سازد و دلها را مى‏لرزاند، خيلى تاكيد دارد و آنرا حتى براى اهل كتاب نيز صادق مى‏داند:

الذين اتيناهم الكتاب من قبله هم به يومنون و اذا يتلى عليهم قالو آمنا به انه الحق من ربنا... (سوره قصص آيه 53)

گروهى را توصيف مى‏كند كه چون قرآن برايشان مى‏خوانند به حالت‏خضوع و خشوع در مى آيند و مى‏گويند ايمان به آنچه در اين كتاب است كه همه آن حق است، اين را مى‏گويند و دائم بر خضوعشان افزوده مى‏شود.

در آيه ديگرى تاكيد مى‏كند كه از اهل كتاب، مسيحيان و نصارا به مسلمانان نزديكترند تا يهود و مشركين (11) و بعد گروهى از نصارا را كه با شنيدن قرآن ايمان مى‏آورند اينطور توصيف مى‏كند:

و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق يقولون ربنا آمنا فاكتبنا مع الشاهدين (سوره مائده آيه 83)و چون آياتى را كه به رسول فرستاده شده بشنوند اشك از ديده‏هاى آنها جارى مى‏شود، مى‏گويند پروردگارا ايمان آورديم، ما را از جمله گواهان صادق پيامبرت در نظر گير.

و در جاى ديگر كه اساسا از مؤمنين سخن مى‏گويد، آنها را چنين معرفى مى‏كند:

الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله (سوره زمر آيه 23)

خدا بهترين سخن‏ها را فرود آورده. سخنى كه سراسرش يكدست و مشابه است. در عين حال تنها بشارت نيست، اندرز هم هست. مردمان خداپرست‏خداترس وقتى كلمات خدا را مى‏شنوند بدنشان بلرزه در مى‏آيد و خوف بر آنها عارض مى‏شود. آنگاه حالتشان مبدل به حالت تذكر و محبت و آرامش مى‏شود.

در اين آيات و در بسيارى آيات ديگر (12) قرآن نشان مى‏دهد كه صرفا كتابى علمى و تحليلى نيست بلكه در همان زمان كه از استدلال منطقى استفاده مى‏كند، با احساس و ذوق و لطايف روح بشر نيز سخن مى‏گويد و جان او را تحت تاثير قرار مى‏دهد.

مخاطبهاى قرآن

يكى ديگر از نكاتى كه در شناخت تحليلى مى‏بايد از قرآن استنباط كرد، تعيين و تشخيص مخاطبان قرآن است. در قرآن تعبيراتى نظير هدى للمتقين، (13) هدى و بشرى للمؤمنين (14) و لينذر من حى (15) زياد آمده است.اينجا مى‏توان سؤال كرد كه هدايت براى پرهيز كاروان لزومى ندارد زيرا آنها خود پرهيزكارند. از سوى ديگر در قرآن مى‏بينيم كه خود را چنين معرفى مى‏كند.

ان هوالاذكر للعالمين و لتعلمن نباه بعد حين (سوره ص آيه 87)

اين قرآن نيست مگر مايه بيداى همه جهانيان و خبرش را بعد خواهيد شنيد. (16)

پس آيا اينكتاب براى همه جهانيان است‏يا صرفا براى مومنين؟ باز در آيه ديگر پروردگار سبحان خطاب به پيامبر مى‏گويد:

و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين (سوره انبيا آيه 107)

ما تو را نفرستاديم مگر آنكه رحمتى هستى براى عمه عالميان. توضيح مفصل اين مطلب آنجچا كه مبحث تاريخ در قرآن طرح بشود، ارائه خوهد شد. اما در اينجا باجمال بايد گفت در آياتى كه خطاب قرآن به همه مردم عالم است، در واقع مى‏خودهد بگويد قرآن اختصاص به قوم و دسته خاصى ندارد. هر كس بسمت قرآن بيايد نجات پيدا مى‏كند، و اما در آياتى كه از كتاب هدايت بودن براى مؤمنين و متقين نام مى‏برد، مى‏خواهد اين نكته را روشن كند كه در نهايت چه كسانى رو بسوى قرآن خواهند آورد و چه گروههايى از آن دورى خواهد گزيد. قرآن از قوم خاص و قبيله معينى بعنوان علاقمندان و ارادتمندان خود ياد نمى‏كند. نمى‏گويد قرآن در تيول اين يا آن قوم قرار دارد. قرآن بر خلاف ساير مكاتب انگشت روى منافع يك طبقه خاص نمى‏گذارد. نمى‏گويد مثلا صرفا براى تامين منافع فلان طبقه آمده است. مثلا نمى‏گويد تنها و تنها هدفش حمايت از طبقه كارگران است‏يا پشتيبانى از طبقه كشاورزان. قرآن در مورد خودش تاكيد مى‏كند كه كتابى است براى برقرارى عدالت. درباره پيامبران مى‏گويد:

و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط. (سوره حديد - آيه 25)

قرآن قسط و عدالت را براى كل جامعه انسانى مى‏خواهد نه فقط براى اين طبقه يا آن قوم و قبيله. قرآن براى جلب انسانها بسمت‏خود، برخلاف بعضى مكتبها مثل نازيسم، بر روى تعصبات آنها انگشت نمى‏گذارد. همچنين برخلاف برخى ديگر از مكتبها مثل ماركسيسم، بر روى منفعت طلبى و نفع پرستى انسانها تكيه نمى‏كند و آنها را از راه منافعشان بحركت در نمى‏آورد (16) قرآن همانطور كه براى وجدان عقلى انسان اصالت قائل است، براى او يك اصالت وجدانى و فطرى نيز قائل است و بر اساس همان فطرت حق جويى و عدالت طلبى است كه انسانها را به سير و حركت وامى‏دارد. و از اينرو پيامش منحصر به طبقه كارگر يا كشاورز يا محروم و مستضعف نمى‏شود. قرآن به ظالم و مظلوم، هر دو خطاب مى‏كند كه به راه حق بيايند. موسى، هم به بنى اسرائيل و هم به فرعون پيام خدا را ابلاغ مى‏كند و از آنها مى‏خواهد كه به پروردگار ايمان بياورند و در راه او حركت كنند، حضرت محمد رسالت و دعوت خود را هم به سران قريش و هم به ابوذر و عمار عرضه مى‏كند. قرآن نمونه‏هاى متعددى از برانگيختن فرد عليه خودش و بازگشت از مسير گرماهى و تباهى (توبه) ذكر مى‏كند. البته قرآن خود باين نكته توجه دارد كه بازگشت آنها كه در رفاه و تنعم بسر مى‏برند بمراتب دشوارتر از بازگشت محرومان و ستمديدگان است.

گروه دوم به اقتضاى طبع در راه عدالت‏حركت مى‏كنند، اما گروه اول بايد از منافع شخصى و گروهى خود صرفنظر و پاروى اميا و خواستهاى خود بگذارند.

قرآن مى‏گويد گروندگان به او آنها هستند كه روحشان پاك و تصفيه شده است. و اين گروندگان صرفا بر اساس حقيقت‏جويى و عدالت طلبى كه فطرى هر انسانى است، به قرآن گرايش پيدا كرده‏اند نه به اقتضاى منافع و تمايلات مادى و جاذبه‏هاى دنيوى.

 

پى‏نوشتها:

1- اين قرآن كتابى است كه ما بتو فرستاديم تا مردم را بامر خدا از تاريكى بسوى نور بيرون برى.

2- قومت را از اين فضاى تاريكى بيرون بكش و بعالم نور برسان...

3- مثلا در آية‏الكرسى مى‏خوانيم:

الله ولى الذين آمنوا يخرجهم الظلمات الى النور و الذين كفروا اولياءهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات.

4- كتابى مبارك و عظيم الشان بر تو نازل كرديم تا مردم در آياتش تفكر كنند و خردمندان تنبه حاصل كنند.

5- درباره اين حس دينى، در شرق و غرب عالم بسيار سخنها گفته شده است در اينجا به اختصار اقوال يكى دو تن از اين دانشمندان جهانى را نقل مى‏كنم. اولين اين سخنان متعلق به اينشتين است. او در يكى از مقالاتش راجع به مذهب اظهار نظر مى‏كند و در همانجا متذكر مى‏شود كه باعتقاد او بطور كلى سه نوع مذهب در جهان وجود داشته است.

1- مذهب ترس; يعنى مذهب گروهى كه عامل و انگيزه‏شان بسوى مذهب يك سلسله ترسها از طبيعت و محيط بوده است.

2- مذهب اخلاق; و مقصودش مذهبى است كه بر مبناى مصالح اخلاقى استوار است.

آنگاه از مذهب ديگرى ياد مى‏كند كه نامش را مذهب هستى مى‏گذارد و اين تعبير او همان تعبيرى است كه ما از آن به دل ياد كرديم. به اعتقاد اينشتين، اين مذهب در واقع مى‏خواهد بگويد زمانى براى انسان حالتى معنوى و روحى حاصل مى‏شود كه در آن حالت از اين خود محدود كه بواسطه آمالها و آرزوهاى حقير و خرد احاطه شده و از ديگران جدا گرديده و همچنين از عالم. هستى طبيعى كه براى او حصارى شده است، بناگاه بيرون مى‏ايد و از اين زندان رها مى‏شود و در آن هنگام است كه بنظاره كل هستى مى‏نشيند و وجود را همچون حقيقتى واحد در مى‏يابد و عظمتها و شكوهها و جلالهاى ماوراى پديده‏ها را بعيان مى‏بيند و حقارت و ناچيزى خود را متذكر مى‏گردد و آنگاه است كه مى‏خواهد باكل هستى متصل گردد. اين تعبير انشتين، داستان همام را بياد مى‏آورد كه از اميرالمؤمنين(ع) صفات مؤمن را باز مى‏پرسد. حضرت در جواب او به پاسخى كوتاه اما جامع قناعت مى‏كند و مى‏فرمايند:

يا همام اتق الله و احسن ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون. (نهج البلاغه خطبه 183)

اى همام تو خود را خدا بترس و نيكوكار باش كه خدا با پرهيزكاران و نيكوكاران است. اما همام با اين جواب راضى نمى‏شود و توضيح بيشترى مى‏خواهد; از نحوه زيستن و طرز عبادت و گذران روزها و شبها و نحوه معاشرتهايشان و ... سؤال مى‏كند. آنگاه حضرت على(ع) به توصيف صفات مؤمن مى‏پردازد و حدود 130 خط از خطوط چهره متقين را ترسيم مى‏كنند و از جمله مى‏فرمايند:

لولا الاجال التى كتب الله لهم لم تستقر ارواحهم فى ابدانهم طرفة عين.

اگر اجل الهى نبود براى يك چشم برهم زدن روح اينان در بدنشان قرار نمى‏گرفت. اين همان حالتى است كه اينشتنى به آن اشاره مى‏كند و مى‏گويد انسان مذهبى وجود خود را يك نوع زندان محصور مى‏پندارد چنانكه مى‏خواهد از قفس تن پرواز كند و تمام هستى را يكباره به عنوان يك واحد دريابد. در كلمات حضرت امير(ع) اين حقيقت پررنگتر و شديدتر و جامعتر بيان شده است، از ديد حضرت، مؤمن گوئى تمام هستى را در بدن مادى خود جمع كرده و از همين روست كه ناگهان قالب را رها مى‏كند و روحش را آزاد مى‏سازد. در داستان همام اين نكته را هم نوشته اند كه وقتى سخن حضرت به پايان رسيد، فريادى از همام برآمد و قالب تهى كرد.

در زمينه حس معنوى انسانها، اقبال نيز سخن جالبى دارد، او مى‏گويد: در اين گفته هيچ سر و معمايى وجود ندارد كه نيايش به عنوان وسيله اشراقى نفسانى، عملى حياتى و متعارفى است كه بوسيله آن جزيره كوچك شخصيت ما وضع خود را دركل بزرگترى از حيا اكتشاف مى‏كند. جمله‏اى نيز در همين زمينه از ويليام جميز وجود دارد: انگيزش نيايش نتيجه ضرورى اين امر است كه در عين حال كه درونى‏ترين قسمت از خودهاى اختيارى و عملى هر كس، خودى از نوع اجتماعى است با وجود اين مصائب كامل خويش را تنها در جهان انديشه مى‏تواند پيدا كند. اغلب مردم، خواه بصورت پيوسته و خواه تصادفى در دل خود به آن رجوع مى‏كنند.

حقيرترين فرد بر روى زمين با اين توجه عالى، خود را واقعى و باارزش احساس مى‏كند. احتمال دارد كه مردمان از لحاظ درجه تاثير پذيرى با يكديگر اختلاف داشته باشند، برايبعضى از مردم بيش از بعضى ديگران اين توجه، اساسى‏ترين قسمت‏خودآگاهى را تشكيل مى‏دهد. آنانكه بيشتر چنين هستند محتملا دينى‏ترين مردمانند. ولى من اطمينان دارم كه حتى آن كسانى كه مى‏گويند بكلى فاقد آنند خود را فريب مى‏دهند و حقيقتا تا حدى دين دارند.

6- ائمه(ع) قرآن را با چنان شورى مى‏خواندند كه رهگذرانى كه صداى آنها را مى‏شنيدند بى‏اختيار مى‏ايستادند و منقلب مى‏شدند و مى‏گريستند.

7- امام زين‏العابدين(ع) در دعايى كه براى ختم قرآن تعليم داده‏اند اين نكته ار متذكر شده‏اند:... و اجعل القرآن لنا فى ظلم الليالى مؤنساخدايا قرآن را در تاريكيهاى شب مونس ما قرار بده. بما آن فهم و عشق را عطا كن تا با اين كتاب در دل شب انس و الفت داشته باشيم.

8- سوره فرقان آيه 52.

9- در زمان ما نيز يكبار ديگر اين وعده راستين خدا متحقق شد و مردى از تبار پيامبر همچون جد گراميش تنها به قرآن و ايمام متكى بود، مهلكترين شكست‏ها را بر سپاهيان كفر و لشكريان باطل وارد آورد.

10- اميرالمؤمنين(ع) در نهج البلاغه در خطبه‏اى كه بنام متقين معروفست (خطبه 193) صفات متقين را بر مى‏شمرد و بعد از آنكه توضيح مى‏دهد كه در رفتار چنين‏اند و در گفتار چنان و ... از جمله حالات آنها را در شب شرح مى‏دهد و بقول سعدى شب مردان خدا را توصيف مى‏كند و مى‏فرمايد:

اما الليل فقصافون اقدامهم

هنگام شب پاهايشان براى عبادت جفت مى‏شود.

تالين لاجزاء القرآن

آنگاه قسمتهاى مختلف قرآن را تلاوت مى‏كنند.

يرتلونها ترتيلا

قرآن خواندنى از سر تامل و انديشه نه مانند قرآن خواندنهاى بعضى از ما، تند و بدون فهم معانى.

يحزنون به انفسهم

كلمات و آيات را با آهنگ و حزن مخصوص معنوى كه از قلبشان پيدا مى‏شود مى‏خوانند. پس هرگاه به آيه‏اى برسند كه رحمت الهى از آن فهميده مى‏شود، با شوق به آن نظر مى‏كنند و وقتى به آيات بيانگر خشم الهى ميرسند، غرق دنياى انديشه مى‏شوند، گويى كه صداى دوزخيان را مى‏شنوند.

11- لتجدن اشدا لناس عداوة للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا و لتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا، الذين قالوا انا نصارى...(سوره مائده آيه 82)

هر آينه دشمن‏ترين مردم را نسبت به مسلمانان، يهود و مشركان خواهى يافت و با محبت‏ترين مردم نسبت به مسلمانان آنان هستند كه گويند ما نصرانى هستيم.

12- مثل آيه 58 از سوره مريم و آيات اول سوره صف و ...

13- هدايت است براى پرهيزكاران.

14- هدايت و بشارت است براى مؤمنين.

15- آمده است تا زنده‏ها را انذار كند.

16- اين آيه از آيات عجيب قرآن است. در هنگام نزول آيه پيامبر در مكه بود و در واقع با اهل يك دهكده گفتگو مى‏كرد. براى مردم مضحك بود كه فردى تنها با اين اطمينان بگويد كه خبر اين آيه را بعد خواهيد شنيد. بزودى خواهيد شنيد كه اين كتاب در اندك مدت با جهانيان چه خواهد كرد.

17- زيرا در اين صورت ديگر عدالت و حق براى گروندگان هدف نخواهد بود، بلكه رسيدن به منافع و ارضاى خواسته‏ها، هدف قرار مى‏گيرد.