فصل اول: شناخت تحليلى قرآن
در اين بخش مى خواهيم به بررسى محتويات قرآن بپردازيم. البته اگر
بنا باشد متعرض تكتك موضوعات قرآن بشويم، مثنوى هفتاد من كاغذ خواهد شد. اينست كه
ابتدا كليات را طرح مىكنيم و بعد به ذكر برخى از جزئيات مىپردازيم.
قرآن درباره بسيارى از مطالب بحث كرده و در اين ميان روى بعضى از
مطالب زياد تكيه كرده است و روى بعضى ديگر كمتر. از جمله مسائلى كه در قرآن مورد
بحث قرار گرفته خداى جهان و جهان است. با ببينيم قرآن خدا را چگونه مىشناسد. آيا
اين شناسائى فيلسوفانه ستيا عارفانه؟ آيا بسبك ساير كتابهاى مذهبى نظير تورات و
انجيل استيا آنكه شكل مكاتب هندى را دارد؟ و يا اساسا از يك شكل و شيوه مستقل در
شناسائى خدا برخوردار است.
يكى ديگر از مسائل مطرح شده در قرآن، مسئله جهان است. بايد بررسى
كنيم كه ديد قرآن درباره جهان چگونه است؟ آيا خلقت و جهان را عبث و بازيچه مىداند
يا آنرا بر حق مىداند؟ آيا جريان عالم را بر اساس يك سلسله سنن و نواميس مىداند
يا آنرا بىقاعده و گزاف مىشمارد آنطور كه گويى هيچ چيز شرط هيچ چيز نيست.
از جمله مسائل كلى مطرح شده در قرآن مسئله انسان است. بايد نظر
قرآن را در مورد انسان تحليل كرد. آيا قرآن درباره انسان با خوشبينى سخن مىگويد
يا ديد منفى و بدبينانهاى نسبت باو دارد؟ آيا انسان را حقير مىشمارد يا براى او
كرامت و عزت قائل است؟
مسئله ديگر مسئله انسانى است. آيا قرآن براى جامعه انسانى شخصيت و
اصالت قائل استيا آنكه صرفا فرد را اصيل بحساب مىآورد؟ آيا جامعه از ديد قرآن
حيات و موت و ترقى و انحطاط دارد يا آنكه همه اين صفات تنها درباره افراد صادق است؟
در همين زمينه مسئله تارخ مطرح مىشود و اينكه نظر قرآن درباره تاريخ چيست؟ نيروهاى
محرك تاريخ از نظر قرآن كدامند و تاثير فرد در تاريخ تا چه اندازه است؟
مسائل بسيار زياد ديگرى در قرآن مطرح است كه در اين جا فهرستوار
به چند تاى آن اشاره مىكنيم. از جمله اين مسائل نظر قرآن درباره خودش است. و بعد
مسئله پيغمبر در قرآن و اينكه قرآن پيامبر را چگونه معرفى مىكند با او چگونه سخن
مىگويد و ... مسئله ديگر تعريف مؤمن در قرآن و صفات مؤمنين است و ... قس عليهذا.
هر كدام از اين بحثهاى كلى البته شعبهها و شاخههايى دارند بعنوان مثال وقتى
درباره انسان بحث مىكنيم طبعا در خصوص اخلاق نيز بايد سخن بگوئيم و يا وقتى از
جامعه صحبت مىكنيم ناگزير بايد از روابط افراد و مسئله امر به معروف و نهى از
منكر، مسئله طبقات اجتماعى و... سخن به ميان بياوريم.
قرآن خود را چگونه معرفى مىكند
در تحليل محتواى قرآن بهتر است كار را از اينجا شروع كنيم كه
ببينيم قرآن خودش درباره خودش چه نظرى دارد و خود را چگونه معرفى مىكند؟ اولين
نكتهاى كه قرآن درباره خود مىگويد اين است كه اين كلمات و عبارات، سخن خداست.
قرآن تصريح مىكند كه پيامبر انشاء كننده قرآن نيست بلكه آنچه توسط روح القدس يا
جبرئيل باذن خدا بر او القاء شده است، بيان مىكند.
توضيح ديگرى كه قرآن دربراه خود مىدهد، معرفى رسالتش است كه عبارت
از هدايت ابناء بشر و راهنمايى آنها براى خروج از تاريكىها بسوى نور است.
كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور... (1)
(سوره ابراهيم آيه 1)
بدون شك يكى از مصاديق اين ظلمات، جهالتها و نادانىهاست و قرآن
بشر را از اين ظلمات به روشنائى علم مىبرد. اما اگر ظلمتها تنها در نادانىها
خلاصه مىشد، فلاسفه هم مىتوانستند اين مهم را بانجام برسانند، لكن ظلمتهاى ديگر
وجود دارد بمراتب خطرناكتر از ظلمتها منفعتپرستى و خودخواهى و هوىپرستى و ...
است كه ظلمهايى فردى و اخلاقى بحساب مىآيد و نيز ظلمتهاى اجتاعى
نظير ستم و تبعيض و ... در عربى واژه ظلم كه معادل فارسى آن همان ستم است، از ماده
ظلمت اخذ شده كه نشان دهنده نوعى تاريكى اجتماعى و معنوى است. مبارزه با اين
ظلمتها بر عهده قرآن و ساير كتابهاى آسمانى است. قرآن خطاب به موسى بن عمران
مىگويد:
... ان اخرج قومك من الظلمات الى النور... (2) (سوره
ابراهيم آيه 5)اين تاريكى، همان تاريكى ستم فرعون و فرعونيان است و نور، نور آزادى
و عدالت.
نكتهاى كه اهل تفسير به آن توجه كردهاند اين است كه قرآن همواره
ظلمات را جمع مىآورد و همراه با «الف» و «لام» كه افاده استغراق مىكند و شامل
همه تاريكيها مىشود حال آنكه نور را مفرد ذكر مىكند و شامل همه تاريكيها مىشود
حال آنكه نور را مفرد ذكر مىكند و معناى آن ايناست كه راه راستيكى بيشتر
نيستحال آنكه مسير انحراف و گمراهى، متعدد است. (3) به همين ترتيب قرآن
هدف خود را مشخص مىكند: پاره كردن زنجيرهاى جهل و گمراهى و ستم و تباهى اخلاقى و
اجتماعى و در يك كلمه نابود كردن ظلمتها و هدايت بسمت عدالت و خير و رشنائى و نور.
آشنائى به زبان قرآن
مسئله ديگر، مسئله آشنائى با زبان قرآن و تلاوت آن است. گروهى
مىپندارند منظور از تلاوت قرآن، تنها خواندن قرآن بقصد ثواب بردن است بدون آنكه
چيزى از معانى آن درك گردد. اينها دائما قرآن را دوره مىكنند اما اگر يكبار از
ايشان سؤال شود كه آيا معنى آنچه را مىخوانيد؟ از پاسخ گويى عاجز مىمانند. خواندن
قرآ از اين جهت كه مقدمهاى است براى درك معانى قرآن، لازم و خوبست و نه صرفا بقصد
كسب ثواب.
درك معانى قرآن نيز ويژگيهايى دارد كه بايد به آن توجه داشت در
يادگيرى بسيارى از كتابها، آنچه كه براى خواننده حاصل مىشود يك سلسله انديشههاى
تازه است كه قبلا در ذهن او وجود نداشت. در اينجا تنها عقل و قوه تفكر خواننده است
كه به فعاليت مشغول مىشود. در مورد قرآن بدون شك بايد آن را بقصد آموختن و تعليم
يافتن مورد مطالعه قرار داد. قرآن خود در اين زمينه تصريح مىكند:
كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولوا الباب
(4) (سوره ص آيه 29)
يك وظيفه قرآن ياد دادن و تعليم كردن است. در اين جهت مخاطب قرآن
عقل انسان خواهد بود و قرآن با زبان منطق و استدلال با او سخن مىگويد. اما بجز اين
زبان، قرآن زبان ديگرى نيز دارد كه مخاطب آن عقل نيست بلكه دل است و اين زبان دوم،
احساس نام دارد. انكه مىخواهد با قرآن آشنا گردد و بدان انس بگيرد مىبايد با اين
دو زبان هر دو آشنايى داشته باشد و هر دو را در كنار هم مورد استفاده قرار دهد.
تفكيك ايندو از هم مايه بروز خطا و اشتباه و سبب خسران و زيان خواهد بود.
آنچه را كه ما دل مىنامييم عبارتست از احساسى بسيار عظيم و عميق
كه در درون انسان وجود دارد كه گاهى اسم آنرا احساس هستى مىگذارند يعنى احساى از
ارتباط انسان با هستى مطلق. كسى كه زبان دل را بداند و با آن انسان را مخاطب قرار
دهد، او را از اعماق هستى و كنه وجودش بحركت درمىآورد آنوقت ديگر تنها فكر و مغز
انسان تحت تاثير نيست بلكه سراسر وجودش تحت تاثير قرار مىگيرد. بعنوان نمونه از
زبان احساس شايد بتوان موسيقى را مثال آورد. انواع مختلف موسيقىها در يك جهت
اشتراك دارند و آن سرو كار داشتن با احساسات آدمى است. موسيقى روح انسان را به
هيجان مىآورد و او را در دنياى خاصى از احساس فرو مىبرد. البته نوع هيجانات و
احساسات ايجاد شده بسته به نوع موسيقى تفاوت مىكند. ممكن استيك نوع موسيقى با حس
دلاورى و سلحشورى سرو كار داشته باشد و با همين زبان با انسان گفتگو كند. ديدهايد
در ميدانهاى جنگ مارش و سرود نظامى مىنوازند و گاهى تاثير اين سرودها و آهنگها
آنقدر قوى است كه سربازى را كه از ترس دشمن از سنگر بيرون نمىآيد وادار مىكند
عليرغم حملات خصم، بىباكانه به پيش رود و با او به نبرد برخيزد. نوع ديگرى از
موسيقى ممكن است با حس شهوترانى سرو كار داشته باشد و انسان را به سستى و خود را
رها نمودن و تسليم پليديها شدن دعوت نمايد. ديده شده كه تاثير موسيقى در اينجهت
بسيار زياد است و شايد هيچ چيز ديگرى نمىتواند تا اين اندازه در از بين بردن
ديوارهاى عفت و اخلاق مؤثر واقع شود. در مورد ساير غرايز و احساسات نيز آنگاه كه با
زبان اين احساسات سخن گفته مىشود، حالا چه بوسيله موسيقى و چه به هر وسيله ديگر،
مىتوان آنها را تحت كنترل و نظارت درآورد.
يكى از متعاليترين غرايز و احساسات هر انسان، حس مذهبى و فطرت
خداجويى اوست. و سرو كار قرآن با اين حس شريف و برتر است. (5)
قرآن خود توصيه مىكند كه او را با آهنگ لطيف و زيبا بخوانند. با
همين نواى آسمانى است كه قرآن با فطرت الهى انسان سخن مىگويد و آنرا تسخير مىكند.
(6) قرآن در توصيف خود، براى خود دو زبان قائل مىشود. گاهى خود را كتاب تفكر
و منطق و استدالال معرفى مىكند و گاهى كتاب احساس و عشق. و بعبارت ديگر قرآن تنها
غذاى عقل و انديشه نيست غذاى روح هم هست.
قرآن بر موسيقى خاص خودش تاكيد زيادى دارد. موسيقىاى كه اثرش از
هر موسيقى ديگر در برانگيختن احساسات عميق و متعالى انسان بيشتر است. قرآن خود بر
مؤمنين دستورمىدهد تا مقدارى از شب را به تلاوت قرآن مشغول باشند و در نمازهاى خود
در همان حالى كه به خدا متوجهاند، قرآن بخوانند. در خطاب به پيامبر مىگويد:
يا ايهاالمزمل قم الليل الا قليلا نصفهه او... (سوره مزمل آيه 1 -
2)
شبها را بپا خيز براى عبادت و اندكى را بخواب. بپاخيز و به راز و
نياز با خداى خويش بپرداز. و در حاليكه به عبادت ايستادهاى قرآن را ترتيل كن.
ترتيل يعنى قرائت قرآن نه آنقدر تند كه كلمات مفهوم نشوند و نه آنقدر جدا از هم كه
رابطهها از بين برود. مىگويد قرآن را با تانى و در حاليكه به محتواى آيات توجه
دارى بخوان. و باز در آيات بعدى همان سوره مىگويد آنگه كه براى كارهاى روزانه نظير
تجارت و جهاد در راه خدا بخواب بيشترى احتياج داريد، در هر حال خلوت عبادت را
فراموش نكنيد.
در ميان مسلمانان يگانه چيزى كه مايه نشاط و كسب قدرت روحى و پيدا
كردن خلوص و صفاى باطن بوده، همان موسيقى قرآن بود. نداى آسمانى قرآن در اندك مدتى
از مردم وحشى شبه جزيره عربستان، مؤمنانى ثابت قدم بوجود آورد كه توانستند با
بزرگترين قدرتهاى زمانه درافتند و آنها را از پا درآورند. مسلمانان قرآن را نه فقط
بعنوان يك كتاب درس و تعليم كه همچون يك غذاى روح و مايه كسب نيرو و ازدياد ايمان
مىنگريستند. شبها با خلوص قرآن مىخواندند (7) و با خداى خود راز و
نياز مىكرند و روزها چون شير غران به دشمن حمله مىبردند. قرآن خود چنين انتظارى
از ايمان آوردگان داشت. در آيهاى خطاب به پيامبر مىفرمايد:
و لا تطع الكافرين و جاهدهم به جهادا كبيرا. (8)
به حرف كفار گوش نده و تسليم پيشنهادهايشان مشو. در مقابلشان بايست
و با سلاح قرآن به جهاد با آنها برخيز و مطمئن باش كه فاتح خواهى بود. داستان زندگى
پيامبر، خود بيانگر درستى اين قول است. او تنها و بىهيچ پشتيبان در حاليكه تنها
قرآ را دردست دارد قيام مىكند اما همين قرآن براى او همه چيز مىشود. برايش سرباز
تهيه مىكند، سلاح فراهم مىآورد، نيرو تدارك مىبيند و بالاخره دشمن را در برابرش
خاشع و خاضع مىگرداند. افراد دشمن را بسوى او مىكشاند و آنها را به تسليم در
برابر رسول خدا وادار مىسازد و باين ترتيب وعده راستنى الهى را تحقق مىبخشد.
(9)
وقتى قرآن زبان خود را زبان دل مىنامد، منظورش آن دلى است كه
مىخواهد با آيات خود آن را صيقل بدهد و تصفيه كند و به هيجان بياورد. اين زبان غير
از زبان موسيقى است كه احيانا احساسات شهوانى انسان را تغذيه مىكند و نيز غير از
زبان مارشهاى نظامى و سرودهاى رزمى است كه در ارتشها مىنوازند و حس سلحشورى را
تقويت مىكنند. اين همان زبانيست كه از اعراب بدوى مجاهدينى مىسازد كه در حقشان
گفتهاند: حملوا بصائرهم على اسيافهم. آنان شناختهايشان را، بيناىهايشان را، افكار
روشن خودشان و دريافتهاى الهى و معنويشان را بر شمشيرهايشان گذاشته بودند و
شمشيرهايشان را در راه دين ايدهها و افكار بكار مىانداختند. براى آنان مسائل فردى
و منافع شخصى در كار نبود. با آنكه معصوم نبودند و خطا نيز از ايشان سر مىزد، اما
مصداق با عمق هستى در ارتباط بودند، شبهايشان به عبادت مىگذشت و روزهايشان به جهاد
(10
قرآن بر روى اين خاصيتخودش كه كتاب دل و روح است، كتابى است كه
جانها را به هيجان مىآورد و اشكها را جارى مىسازد و دلها را مىلرزاند، خيلى
تاكيد دارد و آنرا حتى براى اهل كتاب نيز صادق مىداند:
الذين اتيناهم الكتاب من قبله هم به يومنون و اذا يتلى عليهم قالو
آمنا به انه الحق من ربنا... (سوره قصص آيه 53)
گروهى را توصيف مىكند كه چون قرآن برايشان مىخوانند به حالتخضوع
و خشوع در مى آيند و مىگويند ايمان به آنچه در اين كتاب است كه همه آن حق است، اين
را مىگويند و دائم بر خضوعشان افزوده مىشود.
در آيه ديگرى تاكيد مىكند كه از اهل كتاب، مسيحيان و نصارا به
مسلمانان نزديكترند تا يهود و مشركين (11) و بعد گروهى از نصارا را كه
با شنيدن قرآن ايمان مىآورند اينطور توصيف مىكند:
و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع مما
عرفوا من الحق يقولون ربنا آمنا فاكتبنا مع الشاهدين (سوره مائده آيه 83)و چون
آياتى را كه به رسول فرستاده شده بشنوند اشك از ديدههاى آنها جارى مىشود،
مىگويند پروردگارا ايمان آورديم، ما را از جمله گواهان صادق پيامبرت در نظر گير.
و در جاى ديگر كه اساسا از مؤمنين سخن مىگويد، آنها را چنين معرفى
مىكند:
الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين
يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله (سوره زمر آيه 23)
خدا بهترين سخنها را فرود آورده. سخنى كه سراسرش يكدست و مشابه
است. در عين حال تنها بشارت نيست، اندرز هم هست. مردمان خداپرستخداترس وقتى كلمات
خدا را مىشنوند بدنشان بلرزه در مىآيد و خوف بر آنها عارض مىشود. آنگاه حالتشان
مبدل به حالت تذكر و محبت و آرامش مىشود.
در اين آيات و در بسيارى آيات ديگر (12) قرآن نشان
مىدهد كه صرفا كتابى علمى و تحليلى نيست بلكه در همان زمان كه از استدلال منطقى
استفاده مىكند، با احساس و ذوق و لطايف روح بشر نيز سخن مىگويد و جان او را تحت
تاثير قرار مىدهد.
مخاطبهاى قرآن
يكى ديگر از نكاتى كه در شناخت تحليلى مىبايد از قرآن استنباط
كرد، تعيين و تشخيص مخاطبان قرآن است. در قرآن تعبيراتى نظير هدى للمتقين،
(13) هدى و بشرى للمؤمنين (14) و لينذر من حى (15)
زياد آمده است.اينجا مىتوان سؤال كرد كه هدايت براى پرهيز كاروان لزومى ندارد زيرا
آنها خود پرهيزكارند. از سوى ديگر در قرآن مىبينيم كه خود را چنين معرفى مىكند.
ان هوالاذكر للعالمين و لتعلمن نباه بعد حين (سوره ص آيه 87)
اين قرآن نيست مگر مايه بيداى همه جهانيان و خبرش را بعد خواهيد
شنيد. (16)
پس آيا اينكتاب براى همه جهانيان استيا صرفا براى مومنين؟ باز در
آيه ديگر پروردگار سبحان خطاب به پيامبر مىگويد:
و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين (سوره انبيا آيه 107)
ما تو را نفرستاديم مگر آنكه رحمتى هستى براى عمه عالميان. توضيح
مفصل اين مطلب آنجچا كه مبحث تاريخ در قرآن طرح بشود، ارائه خوهد شد. اما در اينجا
باجمال بايد گفت در آياتى كه خطاب قرآن به همه مردم عالم است، در واقع مىخودهد
بگويد قرآن اختصاص به قوم و دسته خاصى ندارد. هر كس بسمت قرآن بيايد نجات پيدا
مىكند، و اما در آياتى كه از كتاب هدايت بودن براى مؤمنين و متقين نام مىبرد،
مىخواهد اين نكته را روشن كند كه در نهايت چه كسانى رو بسوى قرآن خواهند آورد و چه
گروههايى از آن دورى خواهد گزيد. قرآن از قوم خاص و قبيله معينى بعنوان علاقمندان و
ارادتمندان خود ياد نمىكند. نمىگويد قرآن در تيول اين يا آن قوم قرار دارد. قرآن
بر خلاف ساير مكاتب انگشت روى منافع يك طبقه خاص نمىگذارد. نمىگويد مثلا صرفا
براى تامين منافع فلان طبقه آمده است. مثلا نمىگويد تنها و تنها هدفش حمايت از
طبقه كارگران استيا پشتيبانى از طبقه كشاورزان. قرآن در مورد خودش تاكيد مىكند كه
كتابى است براى برقرارى عدالت. درباره پيامبران مىگويد:
و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط. (سوره حديد -
آيه 25)
قرآن قسط و عدالت را براى كل جامعه انسانى مىخواهد نه فقط براى
اين طبقه يا آن قوم و قبيله. قرآن براى جلب انسانها بسمتخود، برخلاف بعضى مكتبها
مثل نازيسم، بر روى تعصبات آنها انگشت نمىگذارد. همچنين برخلاف برخى ديگر از
مكتبها مثل ماركسيسم، بر روى منفعت طلبى و نفع پرستى انسانها تكيه نمىكند و آنها
را از راه منافعشان بحركت در نمىآورد (16) قرآن همانطور كه براى وجدان
عقلى انسان اصالت قائل است، براى او يك اصالت وجدانى و فطرى نيز قائل است و بر اساس
همان فطرت حق جويى و عدالت طلبى است كه انسانها را به سير و حركت وامىدارد. و از
اينرو پيامش منحصر به طبقه كارگر يا كشاورز يا محروم و مستضعف نمىشود. قرآن به
ظالم و مظلوم، هر دو خطاب مىكند كه به راه حق بيايند. موسى، هم به بنى اسرائيل و
هم به فرعون پيام خدا را ابلاغ مىكند و از آنها مىخواهد كه به پروردگار ايمان
بياورند و در راه او حركت كنند، حضرت محمد رسالت و دعوت خود را هم به سران قريش و
هم به ابوذر و عمار عرضه مىكند. قرآن نمونههاى متعددى از برانگيختن فرد عليه خودش
و بازگشت از مسير گرماهى و تباهى (توبه) ذكر مىكند. البته قرآن خود باين نكته توجه
دارد كه بازگشت آنها كه در رفاه و تنعم بسر مىبرند بمراتب دشوارتر از بازگشت
محرومان و ستمديدگان است.
گروه دوم به اقتضاى طبع در راه عدالتحركت مىكنند، اما گروه اول
بايد از منافع شخصى و گروهى خود صرفنظر و پاروى اميا و خواستهاى خود بگذارند.
قرآن مىگويد گروندگان به او آنها هستند كه روحشان پاك و تصفيه شده
است. و اين گروندگان صرفا بر اساس حقيقتجويى و عدالت طلبى كه فطرى هر انسانى است،
به قرآن گرايش پيدا كردهاند نه به اقتضاى منافع و تمايلات مادى و جاذبههاى دنيوى.
پىنوشتها:
1- اين قرآن كتابى است كه ما بتو فرستاديم تا مردم را بامر خدا از
تاريكى بسوى نور بيرون برى.
2- قومت را از اين فضاى تاريكى بيرون بكش و بعالم نور برسان...
3- مثلا در آيةالكرسى مىخوانيم:
الله ولى الذين آمنوا يخرجهم الظلمات الى النور و الذين كفروا
اولياءهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات.
4- كتابى مبارك و عظيم الشان بر تو نازل كرديم تا مردم در آياتش
تفكر كنند و خردمندان تنبه حاصل كنند.
5- درباره اين حس دينى، در شرق و غرب عالم بسيار سخنها گفته شده
است در اينجا به اختصار اقوال يكى دو تن از اين دانشمندان جهانى را نقل مىكنم.
اولين اين سخنان متعلق به اينشتين است. او در يكى از مقالاتش راجع به مذهب اظهار
نظر مىكند و در همانجا متذكر مىشود كه باعتقاد او بطور كلى سه نوع مذهب در جهان
وجود داشته است.
1- مذهب ترس; يعنى مذهب گروهى كه عامل و انگيزهشان بسوى مذهب يك
سلسله ترسها از طبيعت و محيط بوده است.
2- مذهب اخلاق; و مقصودش مذهبى است كه بر مبناى مصالح اخلاقى
استوار است.
آنگاه از مذهب ديگرى ياد مىكند كه نامش را مذهب هستى مىگذارد و
اين تعبير او همان تعبيرى است كه ما از آن به دل ياد كرديم. به اعتقاد اينشتين، اين
مذهب در واقع مىخواهد بگويد زمانى براى انسان حالتى معنوى و روحى حاصل مىشود كه
در آن حالت از اين خود محدود كه بواسطه آمالها و آرزوهاى حقير و خرد احاطه شده و از
ديگران جدا گرديده و همچنين از عالم. هستى طبيعى كه براى او حصارى شده است، بناگاه
بيرون مىايد و از اين زندان رها مىشود و در آن هنگام است كه بنظاره كل هستى
مىنشيند و وجود را همچون حقيقتى واحد در مىيابد و عظمتها و شكوهها و جلالهاى
ماوراى پديدهها را بعيان مىبيند و حقارت و ناچيزى خود را متذكر مىگردد و آنگاه
است كه مىخواهد باكل هستى متصل گردد. اين تعبير انشتين، داستان همام را بياد
مىآورد كه از اميرالمؤمنين(ع) صفات مؤمن را باز مىپرسد. حضرت در جواب او به پاسخى
كوتاه اما جامع قناعت مىكند و مىفرمايند:
يا همام اتق الله و احسن ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم
محسنون. (نهج البلاغه خطبه 183)
اى همام تو خود را خدا بترس و نيكوكار باش كه خدا با پرهيزكاران و
نيكوكاران است. اما همام با اين جواب راضى نمىشود و توضيح بيشترى مىخواهد; از
نحوه زيستن و طرز عبادت و گذران روزها و شبها و نحوه معاشرتهايشان و ... سؤال
مىكند. آنگاه حضرت على(ع) به توصيف صفات مؤمن مىپردازد و حدود 130 خط از خطوط
چهره متقين را ترسيم مىكنند و از جمله مىفرمايند:
لولا الاجال التى كتب الله لهم لم تستقر ارواحهم فى ابدانهم طرفة
عين.
اگر اجل الهى نبود براى يك چشم برهم زدن روح اينان در بدنشان قرار
نمىگرفت. اين همان حالتى است كه اينشتنى به آن اشاره مىكند و مىگويد انسان مذهبى
وجود خود را يك نوع زندان محصور مىپندارد چنانكه مىخواهد از قفس تن پرواز كند و
تمام هستى را يكباره به عنوان يك واحد دريابد. در كلمات حضرت امير(ع) اين حقيقت
پررنگتر و شديدتر و جامعتر بيان شده است، از ديد حضرت، مؤمن گوئى تمام هستى را در
بدن مادى خود جمع كرده و از همين روست كه ناگهان قالب را رها مىكند و روحش را آزاد
مىسازد. در داستان همام اين نكته را هم نوشته اند كه وقتى سخن حضرت به پايان رسيد،
فريادى از همام برآمد و قالب تهى كرد.
در زمينه حس معنوى انسانها، اقبال نيز سخن جالبى دارد، او مىگويد:
در اين گفته هيچ سر و معمايى وجود ندارد كه نيايش به عنوان وسيله اشراقى نفسانى،
عملى حياتى و متعارفى است كه بوسيله آن جزيره كوچك شخصيت ما وضع خود را دركل
بزرگترى از حيا اكتشاف مىكند. جملهاى نيز در همين زمينه از ويليام جميز وجود
دارد: انگيزش نيايش نتيجه ضرورى اين امر است كه در عين حال كه درونىترين قسمت از
خودهاى اختيارى و عملى هر كس، خودى از نوع اجتماعى است با وجود اين مصائب كامل خويش
را تنها در جهان انديشه مىتواند پيدا كند. اغلب مردم، خواه بصورت پيوسته و خواه
تصادفى در دل خود به آن رجوع مىكنند.
حقيرترين فرد بر روى زمين با اين توجه عالى، خود را واقعى و باارزش
احساس مىكند. احتمال دارد كه مردمان از لحاظ درجه تاثير پذيرى با يكديگر اختلاف
داشته باشند، برايبعضى از مردم بيش از بعضى ديگران اين توجه، اساسىترين
قسمتخودآگاهى را تشكيل مىدهد. آنانكه بيشتر چنين هستند محتملا دينىترين
مردمانند. ولى من اطمينان دارم كه حتى آن كسانى كه مىگويند بكلى فاقد آنند خود را
فريب مىدهند و حقيقتا تا حدى دين دارند.
6- ائمه(ع) قرآن را با چنان شورى مىخواندند كه رهگذرانى كه صداى
آنها را مىشنيدند بىاختيار مىايستادند و منقلب مىشدند و مىگريستند.
7- امام زينالعابدين(ع) در دعايى كه براى ختم قرآن تعليم دادهاند
اين نكته ار متذكر شدهاند:... و اجعل القرآن لنا فى ظلم الليالى مؤنساخدايا قرآن
را در تاريكيهاى شب مونس ما قرار بده. بما آن فهم و عشق را عطا كن تا با اين كتاب
در دل شب انس و الفت داشته باشيم.
8- سوره فرقان آيه 52.
9- در زمان ما نيز يكبار ديگر اين وعده راستين خدا متحقق شد و مردى
از تبار پيامبر همچون جد گراميش تنها به قرآن و ايمام متكى بود، مهلكترين شكستها
را بر سپاهيان كفر و لشكريان باطل وارد آورد.
10- اميرالمؤمنين(ع) در نهج البلاغه در خطبهاى كه بنام متقين
معروفست (خطبه 193) صفات متقين را بر مىشمرد و بعد از آنكه توضيح مىدهد كه در
رفتار چنيناند و در گفتار چنان و ... از جمله حالات آنها را در شب شرح مىدهد و
بقول سعدى شب مردان خدا را توصيف مىكند و مىفرمايد:
اما الليل فقصافون اقدامهم
هنگام شب پاهايشان براى عبادت جفت مىشود.
تالين لاجزاء القرآن
آنگاه قسمتهاى مختلف قرآن را تلاوت مىكنند.
يرتلونها ترتيلا
قرآن خواندنى از سر تامل و انديشه نه مانند قرآن خواندنهاى بعضى از
ما، تند و بدون فهم معانى.
يحزنون به انفسهم
كلمات و آيات را با آهنگ و حزن مخصوص معنوى كه از قلبشان پيدا
مىشود مىخوانند. پس هرگاه به آيهاى برسند كه رحمت الهى از آن فهميده مىشود، با
شوق به آن نظر مىكنند و وقتى به آيات بيانگر خشم الهى ميرسند، غرق دنياى انديشه
مىشوند، گويى كه صداى دوزخيان را مىشنوند.
11- لتجدن اشدا لناس عداوة للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا و
لتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا، الذين قالوا انا نصارى...(سوره مائده آيه 82)
هر آينه دشمنترين مردم را نسبت به مسلمانان، يهود و مشركان خواهى
يافت و با محبتترين مردم نسبت به مسلمانان آنان هستند كه گويند ما نصرانى هستيم.
12- مثل آيه 58 از سوره مريم و آيات اول سوره صف و ...
13- هدايت است براى پرهيزكاران.
14- هدايت و بشارت است براى مؤمنين.
15- آمده است تا زندهها را انذار كند.
16- اين آيه از آيات عجيب قرآن است. در هنگام نزول آيه پيامبر در
مكه بود و در واقع با اهل يك دهكده گفتگو مىكرد. براى مردم مضحك بود كه فردى تنها
با اين اطمينان بگويد كه خبر اين آيه را بعد خواهيد شنيد. بزودى خواهيد شنيد كه اين
كتاب در اندك مدت با جهانيان چه خواهد كرد.
17- زيرا در اين صورت ديگر عدالت و حق براى گروندگان هدف نخواهد
بود، بلكه رسيدن به منافع و ارضاى خواستهها، هدف قرار مىگيرد.