چهل مثل از قرآن

حسين حقيقت جو

- ۲۱ -


گرامى فرزندم ! گر چه من در تمام طول تاريخ ، همپا و همراه پيشينيان زندگى نكرده ، و به اندازه ى همه ى آنان - كه پيش از من بوده اند - نزيسته ام ، اما در كارهاى آنان ژرف نگرانه نگريسته و در سرگذشت آنان نيك انديشيده ، و در رويدادهاو خبرهاى آنان ، به دقت نگريسته و همه را بررسى كرده ام ، به گونه اى كه به سان يكى از آنان گرديده ، بلكه گويى چنان است كه در تمام اين مدت زنده بوده ، و فراز و نشيب هاى تاريخ زندگى گذشتگان را از نزديك مشاهده نموده ، و عمرى جاودانه و به درازاى تاريخ داشته ام ، و اينك آنچه را ديدم روشن را، از تار و سود بخش را، از زيان بار آن باز ساخته ، و نيكوى آن را برايت جست و جو كرده و آورده ام ...
17.و نيز به اندرزى بسيار دلنشين و پدرانه مى دهد كه :
اءخى قلبك بالموعظه و اءمته بالزهاره و قوه باليقين ، ونوره بالحكمه ، و ذلله بذكر الموت و قرره بالفناء، و بصره فجائع الدنيا، و حذره صوله الدهر و فحش تقلب الليالى و الايام ، و اعرض عليه اءخبار الماضين ، و ذكره بما اءصاب من كان الاولين ، و سر فى ديارهم و آثارهم فانظر فيها فعلوا و عما انتقلوا و اءين حلوا و نزلوا، فانك تجدهم قد انتقلوا عن الاحبه ، و حلوا ديار الغربه و كانك عن قليل قد صرت كاءحدهم ...(325)
گرامى فرزندم ! قلب خود را با پند و اندرز، زنده دار و هواى دل را با پارسايى و بى اعتنايى به زرق و برق نارواى دنيا، بميران دل را با يقين توانمندساز، و با حكمت و دانش نور باران نما، و با ياد مرگ رام كن ، و آن را به اقرار به مرگ و فنا پذيرى دنيا وادار، و با نشان دادن سختى هاى دنيا او را بينا ژرف نگر گردان ، و خبرهاى پيشينيان را با آن عرضه كن ، و آنچه را به گذشتگان رسيده ايست به يادش بياور، و در خانه ها و شهر و ديار و آثار ويران شده و بر جاى مانده ى آنان گردش نما، و نيك بنگر كه چه كردند؟ از كجا به كجا شدند؟ كجا بار گشودند؟ و كجا فرود آمدند؟ آنان را خواهى ديد كه از كنار دوستان رخت بربستند و در خانه هاى غربت نشستند، و چندين دور نخواهد بود كه تو نيز يكى از آنان گردى ؛ بنابراين در آبادسازى و آراستگى اقامتگاه خويش ‍ بكوش ، و آن جهانت را به اين جهانت مفروش ...
18.و نيز به عبرت آموزى و عبرت اندوزى سفارش مى كند:
فاعتبروا بما اءصاب الامم المستكبرين من قبلكم من باءس الله و صولاته وقايعه و مثلاته ، و اتعطوا بمثارى خدودهم ، و مصارع جنوبهم و استعيذوا بالله من لواقع الكبر كما تستعيذونه من طوارق الدهر؛ فلو رخص الله فى الكبر لاحد من عباده لرخص فيه لخاصه اءنبيائه و اءوليائه ، و لكنه سبحانه كره اليهم التكابر و رضى لهم التواضع ...(326)
پس از آنچه پيش از شما بر جامعه ها و امت ها و حكومت هاى خود بزرگ بين و حق ناپذير از عذاب خدا و سخت گيرى ها و خوارى و كيفرهاى دردناكش در رسيد عبرت گيرد و از خاك تيره اى كه رخساره هاى ناز پرورده ى خود را به آن نهاده ، و زمين هايى كه در دل آن خفته اند عبرت آموزيد، و راز اين كيفر و رمز اين هلاكت و نابودى را دريابيد و به آن نزديك نشويد، و از ره آورد ويرانگر و اثر گذارى زشت غرور و مستى بر دل ها، به خدا پناه بريد؛ درست همان گونه كه از رويدادهاى سخت به او پناه مى بريد. اگر خداى فرزانه خود بزرگ بينى و غرور و حق ناپذيرى را مى پسنديد و اجازه مى داد، آن را به پيامبرانش مى پسنديد، و هماره ناپسند اعلام فرمود، و فروتنى و حق پذيرى و حق طلبى را زيبنده ى آنان دانست ...
19. و به ژرف نگرى و درس آموزى از تاريخ پرفراز و نشيب ظهور اسلام انگيزش پيامبر از سوى خدا توجه مى دهد:
فانظروا الى مواقع نعم الله عليهم حين بعث اليهم رسولا فعقد بملته طاعتهم ، و جمع على دعوته الفتهم ، كيف نشرت النعمه عليهم جناح كرمتها، واءسالت لهم جداول نعيما والتفت المله بهم فى عوائد بركتها؛ فاءصبحوا فى نعمتها غرقين و فى خضره عيشها فكهين قد تربعت الامور بهم فى ظل سلطان قاهر، و آوتهم الحال الى كنف عز غالب ، وتعطفت الامور عليهم فى ذرى ملك ثابت ، فهم حكام على العالمين ، و ملوك فى اءطراف الارضين ، يملكون الامور على من كن يملكها عليهم ، ويمضون الاحكام فيمن ان فيمن كان يمضيها فيهم ، لا تغمز لهم قناه ، و لا تفرع لهم صفاه .(327 )
اينك به نعمت هاى بزرگ خدا كه به هنگامه ى انگيزش و بعثت پيامبر بر آنان ارزانى داشت بنگريد، كه چگونه حق گرايى و فرمانبردارى آنان از خدا را به دين خود پيوند داد و با دعوتش ، به آنان هماهنگى و همگرايى بخشيد، آن گاه چگونه نعمت هاى خدا بال هاى كرامت خود را بر آنان گسترد، و جويبارهاى آسايش و رفاه را برايشان روان ساخت ، و تمام بركات ايمان به آيين حق و عدالت و عمل به مقررات آن ، زندگى آنان را فرا گرفت . چگونه در پرتو درست انديشى و آزادمنشى و تلاش و حق جويى در ميان نعمت ها غرق شدند و در خرمى و طراوت زندگى شادمان گشتند. چگونه امور و شئون آنان در پرتو عزتى ماندگار آرام گرفتند و به نظام مديريتى آزاد و باثبات رسيدند، و از پى آن ، پيشواى جامعه و زمامدار جهان گرديده و بر كسانى كه در گذشته به آنان حاكم بودند، پيروز و فرمانروا شدند.
20. و نيز به عبرت آموزى از جريان سنت ها در مورد بيدادگران پيشين و فروپاشى قدرت استبدادى آنها فرا مى خواند:
وان عندكم الامثال من باءس الله و قوارعه ، واءيامه و وقائعهفلا تستبطئوا وعيده جهلا باءخذه و تهاونا ببطشه و ياسا من باسه ؛ فان الله سبحانه لم يلعن القرن الماضى بين اءيديكم الا لتركهم الامر بالمعروف ، والنهى عن المنكر؛ فلعن الله السفهاءلركوب المعاضى والحلماءلترك التناهى ...(328)
و راستى كه از عذاب خدا و كيفر سخت او بر جامعه ها و حكومت هاى بيدادپيشه و خشونت كيش گذشته ، و نيز روزهاى ماندگار و رويدادهاى عبرت آموزش كه آنان را زير تازيانه عذاب گرفت و رنج و آسيب هاى دردناك را به كيفر طبيعى عمل كردشان بر آنان فرود آورد، نمونه ها و سرگذشت هايى انديشاننده در دسترس شماست ؛ بنابراين هشدار و عذاب او را به اين بهانه كه نمى دانيد و در چنگ او گرفتاريد و از كيفرش آگاه نبوديد، و يا با سبك شمردن انتقام او، يا با ايمن پنداشتن خود از كيفر او، دست كم مگيريد و دير مينگاريد. خداى فرزانه مردم روزگاران گذشته را بدان دليل از مهر و رحمت خود دور ساخت كه اصل مسئوليت اجتماعى و دعوت به حق و عدالت هشدار به ظلم و استبداد را وانهادند، از اين رو خداى دادگر بى خردان را به خاطر گناه و قانون شكنى ، و خردمندان را به كيفر وانهادن مسئوليت و نظارت اجتماعى از مهر و رحمت خود دور و مورد لعنت و نفرين قرار داد.
آرى ، فرازها و سخنان جانبخش ، هر كدام اشاره ى روشن به پديده ى تكرار تاريخ است ؛ چرا كه در غير اين صورت ، بر جاى نهادن آثار و بقاياى گذشتگان ، و عبرت آموختن نسل هاى معاصر و آينده از سبك و شيوه ى مشابه و ثمره ى همانند زندگى آنان ، بى معنا خواهد بود.
چگونه مى توان در صورت بى هدف و بى برنامه بودن حركت جامعه و گسسته و بريده بودن رويدادهاى مهم آن ، و همانند و مشابه نبودن راز صعودها و رمز فروپاشى ها، از آنها عبرت آموخت و در راه افكندن طرحى نو و برنامه اى دل انگيز و سبك و شيوه اى عادلانه و مردمى و مردم سالار براى شكوفايى جامعه ها و تمدن ها و اوج گرفتن به پرفرازترين قله ى رهايى و آزادى و فضاى عادلانه و باز و انسانى و توسعه يافته ، درس آموخت ؟ راستى چگونه ؟
27 - دو روش مديريت و جهاندارى در بينش تاريخى قرآن
مديريت ها و نظام هاى تاريخى انسان ، با همه ى شكل ها و فرم ها و نام و عنوان هاى متنوعى كه دارند، مى توانند به دو بخش كلى تقسيم گردند:
الف . اقتدارگرا و تمامت خواه و تحصيلى ؛
ب . مردم سالار و مشاركت جو و آزادمنش .
و هر كدام از اين دو نوع مديريت و طرح سياسى و اجتماعى نيز، براى خود نشانه ها و ويژه گى هاو در نتيجه ره آوردهايى زندگى ساز و زندگى سوز براى انسان ها دارد.
الف - مديريت خودكامه يا اقتدارگر
روش و شيوه مديريت و جهاندارى اقتدارگرا و تحميلى در اداره ى امور و ساماندهى شئون جامعه و مردم ، خود را تجسم خرد و درايت ، تجسم حق و عدالت ، تجسم شعور و دانش صاحب اختيار هر چيز و هر كس و هر نسل عصرى مى نگرد، و همه را فرمانبردار بى چون و چرا و تسليم محض و ذوب شده ى در نهاد قدرت و حكومت مى خواهد، و براى كسى حق حيات و زندگى مستقل و آزادمنشانه و با حقوق و حرمت برابر،
حق معيشت و اقتصاد و شغل و كار آزادمنشانه ،
حق برابرى در انسانيت ، فرصت ها امتيازات و در حقوق و وظايف ،
حق انديشيدن و انديشاندن ،
حق شعور و دريافت ،
حق مقايسه و انتخاب ، حق آزادى انديشه و عقيده ،
حق آزادى بيان و قلم ،
حق تنموع سليقه ها و باورها،
حق آزادى سياسى و اجتماعى مدنى و ديگر حقوق و بها و كرامت را - جز در خدمت قدرت و در ذوب شدن در مديريت اقتدارگرا و حاكميت انحصارگر و گزافه كار - به رسميت نمى شناسد.
مهم ترين خصلت ها و نشانه هاى اين سبك از مديريت و نظام در آيات تاريخى قرآن اينهاست :
الف ) منشاء و سرچشمه ى قدرت و امكانات ملى ، نه راءى نظر مساعد و خواست و خشنودى مردم ، كه فريب سوداگرى ، بند و بست ، قهر و غلبه و زورمدارى و خشونت است ؛ و مردم در بند، نه صاحب امكانات و حق حاكميت ملى ، كه دنباله رو و مملوك . برده و گوسفندانى رام هستند و مديريت نهاد و قدرت ، صاحب و قيم شبان آنان .
با اين بيان ، ويژگى هاى مديريت اقتدارگرا و تمامت خواه نيز روشن مى شود، چرا كه در اين سيستم ، قدرت ملى ، نه امانت دارى كه شكارگاه و ملك شخصى است .
ب ) زمام دار و پيشواى جامعه ، نه قانون گرا و عمل كننده ى به قانون و مقررات ، كه خود، قانون جا زده مى شود و نظرش فراتر از هر قانون و ضابطه .
پ ) حقوق و اختيارات مديريت و نهاد قدرت با مردم ، نه همانند و متقابل و عادلانه و انسانى ، كه سخت يك جانبه است ، و حقوق آنها به گونه اى گسترده و مطلقه و بى حد و مرز تفسير مى گردد كه ديگر جايى براى حقوق و حركت و آزادى و حرمت مردم نمى ماند.
ت ) قدرت امكانات ملى و مذهبى ، به صورت مشروط و به رسم امانت و امانت دارى و نمايندگى از مردم ، و مهارپذير و قابل نظارت و محاسبه و چون و چرا بلكه مطلقه و بى حد و مرز و بى حساب و كتاب است .
ث ) قدرت و امكانات به همراه خود، تقدس و پاكى و ستايش و پرستش ‍ براى زمامدار و مديريت مى آورد و جايگاه ويژه و برتر از بشر بودن و فراتر از قانون بودن نيز به او مى دهد.
ج ) انحصارگرى ، به جاى مشاركت جويى و سلطه گرى به جاى همدلى و همگرايى .
چ ) نظارت ناپذيرى و آلوده شدن به تباهى و فساد.
ح ) بر نتابيدن كمترين نقد و نظر، برنتابيدن حزب و انجمن و گروه هاى مدنى و صنفى جدى و تشكيلات منتقد و مخالفت استبداد، و نفى و سركوب جريان هاى انديشمند و روشنفكر و آزادمنش و منافع حقوق و آزادى و كرامت بشر.
خ ) بها ندادن به افكار عمومى .
د) پاسخ گو نبودن در برابر مردم .
ذ) قداست و خطاناپذير جا انداختن قدرت .
ر) جا به جابى قدرت ، تنها با شيوه هاى فريبكارانه يا قهر و قلبه ، نه شيوه هاى آزادمنشانه و مردمى بر اساس راءى مردم و انتخابات آزاد.
ز) مردم براى مديريت و حكومت هستند و حاكم ، محور و زمامدار است و همه ابزار و هيزم براى گرم كردن كوزه ى آز و شهوت سيرى ناپذيرى جاه طلبيى هاى جنون آميز او، و نه حكومت براى مردم و در خدمت مردم و در دسترس مردم .
ژ) مسدود بودن راه ها براى تجديد نظر و خودورزى و اصلاح و بازگشت به سوى حق و عدالت و جبران اشتباهات و نارسايى ها و تباهى ها و ندانم كارى ها.
س )و ره آورد چنين سبك خودكامه اى نيز، حرث و نسل و عقب ماندگى و فروپاشى و سقوط است .
نمونه ى چنين نظام استبدادى در قرآن ، حكومت فرعون و در نهج البلاغه نظام سياه و سياه كار اموى است ، كه فرجام كارشان نابودى و لعنت خدا بود.
دليل اين حقيقت نيز براى صاحبان بينش و انصاف روشن است ؛ چرا كه مديريت و حكومتى كه از ولادت و شكل گيرى به اندازه حيات ، هر لحظه و هماره به راستى بر خاسته ى از راءى و رضايت ، شور و شعور و مشاركت گسترده و همدلى آزادانه ى اكثريت قاطع يك جامعه اى نباشد و ناگزير در در توجيه مشروعيت و ادامه ى حيات خويش ، بايد به تافته ى جدا بافته بودن نهاد قدرت و رهبرى ، دست و پا كردن منبع و منشاء مشروعيت فرا مردمى براى نصب مادام العمر و خلاص شدن از چون و چرا و حق طلبى مردم از جا به جايى مسالمت آميز قدرت و هر گونه تلاش براى اصلاح امور بپردازد؛ بايد بكوشد تا با يكترفه انگاشتن حقوق ، امتيازات ، امكانات ، فرصت ها، امنيت و آزادى مطلق ، براى نهاد قدرت و حقارت و فرمانبردارى و دنباله روى براى مردم را توجيه كند؛ بايد با هر شيوه ى ممكن درباره ى فراقانونى و غير مسئول و برتر از نقد و نظارت و محاسبه جازدن نهاد و قدرت و فرمايشى و تزئينى و در حقيقت هيچ و پوچ پنداشتن نقد مردم و به بازى گرفتن يكسره كرامت و حقوق و آزادى و امنيت اكثريت ...به فلسفه و سفسطه بپردازد، و بدان دليل كه كسى جز جريان هاى خمود و دنباله رو و دنياپرست ، چنين شيوه ى عقب مانده اى را - كه آزادى و حق حاكميت مردم بر سرنوشت خود را پايمال مى سازد - برنمى تابد و آن را با كرامت و شعور و آزادى خويش در تضاد مى يابند، چنين مديريتى براى ماندن ، به ناگزير پابه پاى رشد و آگاهى جامعه ، به فريب خشونت عريان روى مى آورد و با پايين كشيدن فتيله ها براى نهانكارى بيشتر، كارش به مديريت ، گورستانى سرد و خاموش مى انجامد، كه جز از مرده شوى و گوركن ، صدايى كنترل شده بر نخيزد! و اين شيوه و سبك از مديريت و حكومت در بينش ‍ سياسى و اجتماعى قرآن و عترت ، در زشت ترين چهره ى سلطه جويى و فساد انگيزى فرعونى و نمرودى و اموى مورد نفى و نكوهش قرار گرفته و در خور آتش دوزخ است .
ب - مديريت و جهاندارى مردم سالار و مشاركت جو
اما مديريت مردمى و مشاركت جو و آزادمنش ، روشى است كه درنقطه ى مقابل روش استبدادى و اقتدارگر قرار دارد؛ چرا كه اين روش خردگرا و عادلانه ، انسان را صاحب كرامت و شرافت ، داراى خرد و شعور و آراسته ى به وجدان و كشش هاى اوج دهنده مى نگرد، و براى او حق زندگى ،
حق معيشت و اقتصاد و كار و منش آزادمنشانه ،
حق برابرى و برادرى در انسانيت ، فرصت ها امتيازات و در حقوق
وظايف ،
حق انديشيدن و انديشاندن ،
حق شعور و دريافت ،
حق مقايسه و انتخاب ،
حق آزادى انديشه و عقيده ،
حق آزادى بيان و قلم ،
حق تنوع سليقه ها و باورها و طرح آنها،
حق آزادى سياسى و اجتماعى ، مدنى و ديگر حقوق و كرامت را به رسميت مى شناسد و خود را، نه صاحب اختيار هميشه و مادام العمر حرث و نسل يك ملت و كشور، كه امانتدار و بر آمده ى از انتخاب و خواست همان مردم و براى مردم و در جهت آسايش و تضمين حقوق مردم و موظف به پاسخ ‌گويى و همراه داشتن مشاركت و خشنودى و رضايت مردم مى نگرد، تا در چهار چوب مقررات و حقوق متقابل و مورد توافق ، در مدتى معلوم و محدود، در سازماندهى امور و تدبير شئون مردم با همكارى و مشاركت و نظارت و نقد و مشاوره ى با آنان براى رشد و پيشرفت جامعه ، تلاش كند و در موعد مقرر با راءى و در خواست همان مردم و با شيوه آزادمنشانه و انسانى ، جاى خود را به ديگرى بسپارد.
چرا كه در اين نگرش مترقى و خداپسندانه ، هر كشورى خانه ى بزرگى است كه صاحب آن ، همه ى مردم آن كشورند، نه فرد و يا صنف يا گروهى خاص . همان گونه كه اعضاى جامعه ى كوچك خانه و خانواده ، از اين حق حياتى و انسانى برخوردارند تا محيط زندگى خود را بر اساس انديشه و سليقه و خواست و خوشنودى خويش بنياد و سامان دهد و آراسته سازند، در اين كشور بايد به اين سبك مترقى و مدرن عمل شود؛ چرا كه هر كشورى خانه ى بزرگ يك ملت و ملك مشاع فرد فرد آنان است ، و هر كدام از شهروندان در هر منطقه اى از آن شريك سهيم اند، و درست به همين دليل ، يك فرد با يك گروه و يا يك جريان ، نبايد با هيچ منطق و يا دستاويز آسمانى و زمينى ، با زور عريان و يا نيمه عريان ، راه انحصارى و خودخواهى رادر پيش گيرد، و حق شركاى خود را پايمال ساخته و اين خانه ى عمومى و ملى را براساس سليقه و انديشه و ميل و آرزو و هدف هاى خويش سامان دهد و سليقه ها، آرزوها، آرمان ها هدف ها، حقوق و آزادى ، را به هيچ انگارند؛ چرا كه اين كارى است خودخواهانه و ظالمانه و انحصارجويانه ، به سان تصرف و تملك يك خانه ، با يك بوستان مشترك به وسيله ى فردى زورمدار و غاصب ، بدون رضايت ديگر شركا و سلب حق از ديگران است ، و مى دانيم كه با آن و اهميتى كه در اسلام به كرامت و حقوق مردم و يا ((حق الناس )) داده شده است ، اين كار، شيوه اى است تجاوزكارانه و سخت مخالف با روح اسلام و آيات قرآن .
بااين بيان هر كشورى خانه ى بزرگ و عمومى يك ملت است ، و بايد همگى آنان در آن سهيم و در اداره ى امور و شئون و مديريت اش داراى نقش فعال و فرصت عادلانه و برابر باشند؛ تا از سويى همگان در بالندگى و پايندگى آن ، احساس مسئوليت نموده و خويشتن را عضو بى ثمرى در پيكر جامعه و يا مرده اى بى اراده در دست قدرتمندان ننگرد، و از دگر سو اختيارات مديريت و رهبرى جامعه محدود و مشخص و متقابل باشد، و از گرايش به استبداد و حق كشى و خودكامگى جلوگيرى گردد.
اما از آن جايى كه امكان ندارد تا همه ى افراد يك ملت ، در كنار هم قرارگرفته و در مورد چگونگى اداره ى جامعه و دنياى خود و سامان دهى سياست هاى گوناگون داخلى و خارجى برنامه ريزى نمايند، آخرين و بهترين طرحى كه پس از پژوهش و تجربه ى طولانى و ارجدار جامعه ها به انديشه بشر رسيده ، اين است كه همه ى مردم بى هيچ جوسازى و ترفندى از سوى زورمداران شيفتگان قدرت ، در كمال آزادى و آگاهى ، چهره هاى نوانديش و شايسته و فرهيخته و آزادمنش هر جامعه اى را برگزينند؛ تا آنان به عنوان نماينده و امانت دار مردم ، قدرت ملى و امكانات عمومى را به عنوان امانت ملى در دست گيرند، و اين خانه ى بزرگ را با تعاون و همكارى و حقوق و مسئوليت هاى متقابل ، بر اساس انديشه و فرهنگ و اهل خانه يا شهروندان ، اداره نمايند.
اين شيوه از پديده جهاندارى و ساماندهى و اين روش اداره جامعه را، مردم سالارى آزادمنشانه مى نامند؛ چرا كه قدرت ملى - كه از انديشه و بازوى جامعه برمى خيزد - در دسترس مردم و در اختيار آنان است ، و مديران و رهبران و كارگزاران در همه ى سطوح ، از راه گزينش آزادانه ى مردم بر خاسته و در عين فرمان دهى ، فرمانبردار و نماينده و امانتدار مردم هستند. همگان با داشتن شرايط برابر در تصدى پست ها و مسئوليت ها و بهره ورى از فرصت ها و اطلاعات و امتيازات ، با هم برابرند و حق تقدم ، تنها بر اساس ‍ ضوابط قانونى و انسانى مورد توافق است ، نه قهر و غلبه و يا بند و بست ها و عزل ها و نصب هاى خود ساخته و قيم سالارانه . و هر فرد و گروهى در جريان امور، نظارت مى كند و ديدگاهاى انتقادى و اصلاحى خويش را، بى هيچ بيم و هراسى در رسانه ها و مطبوعات آزاد از سانسور و سلطه ى نهاد قدرت ، به صورت فردى يا گروهى و در قالب تشكيلاتى با شناسنامه به گوش همگان مى رساند و با برخوردارى از آزادى سياسى و امنيت خاطر، زمامداران و رهبران را نقدپذير و پاسخ ‌گو مى خواهد، و در صورت لزوم ، آنان را پاى ميز محاسبه مى كشد و از آنان باز خواست مى كند.
آرى ، مردم سالارى واقعى يعنى اين ؛ يعنى رهبرى و مديريت مردم به وسيله ى مردم و براى رشد و پيشرفت و سعادت و سلامت مردم و با مشاركت و همدلى و راءى مردم و در جهت حفظ حقوق آزادى همگان .
با اين بيان ، مهم ترين نشانه ها و ويژگى هاى مديريت و نظام مردم سالار، مشاركت جو و بر خاسته ى از آرزو، آرمان ، قلب ، مغز، راءى ، انديشه ، فرهنگ ، باور، هدف ، آرمان ، خواست و گزينش آگاهانه و انتخاب آزادانه ى مردم ، اينهاست :
الف ) امانت و امانت دارى .
قدرت و امكانات عمومى امانت است و مديريت جامعه و رهبرى آن ، امانت دارى از سوى مردم است و قدرت و مديريت ، تنها با راءى و رضايت مردم جا به جا مى شود و همه ى مسئولان با گزينش مردم مى آيند و مى روند و نه با بند و بست و چاكرمنشى و قهر و غلبه و خارج از ضوابط و معيارهاى مدنى .
ب ) قانون گرايى و اداره ى كشور بر اساس قانون و در چهار چوب مقررات .
پ ) رعايت حقوق و حرمت متقابل نهاد قدرت و تك تك شهروندان .
ت ) محدود و معلوم بودن وظايف و اختيارات و نهاد قدرت و مديريت و حكومت و مشخص بودن حقوق و تكاليف مردم .
ث ) حكومت و مديريت ، از آن مردم و براى تحقق آرمان هاى بلند و تضمين حقوق مردم است ، نه اين كه مردم و رسانه هاى عمومى براى دنباله روى و پرستش و ستايش از حكومت و مديريت براى آن پنداشته شوند.
ج ) ويژگى مشاركت جويى مديريت و حكومت .
چ ) ويژگى نظارت پذيرى آن .
ح ) نقد و نظرخواهى آن
خ ) بهادادن به افكار عمومى .
د) پاسخ گويى در برابر مردم .
ذ) هماره اصلاح پذير و اصلاح طلب بودن آن .
ر) بهادادن بسيار به حقوق اساسى مردم ، نه ظاهرسازى و رياكارى و تظاهر و دل خوش داشتن به مشتى مراسم بى روح و تكرارى .
نظام و مديريتى كه به راستى به اين ويژگى ها آراسته باشد، هر نام و عنوان و يا هر شكل و سيمايى داشته باشد، مردمى و مردم سالار و مترقى و عادلانه و خداپسندانه است ، و ره آورد آن نيز تحقق آرمان هاى عدالت خواهانه و اصلاح طلبانه و هدف هاى بلند مردم و تضمين حقوق و تاءمين آزادى و امنيت و رشد و پيشرفت جامعه در عرصه هاى زندگى است .
نمونه چنين مديريت و نظام و چنين رهبرى و حكومتى در قرآن ، حكومت يوسف ، سليمان ، داود، محمد صلى الله عليه و آله است و در نهج البلاغه ، نظام مترقى و بشر دوستانه اميرمؤ منان - كه با وصف گزينش از سوى خدا و آراستگى به ويژگى هاى شكوهبارى چون دانش گسترده و عصمت - به اين معيارها و ملاك هاى عادلانه و مردمى و خردمندانه نيز به گونه اى وصف ناپذير آراسته بودند.