ظهور نور
(ترجمه کتاب الشموس المضيئه فى الغيبه والظهور والرجعه)

على سعادت پرور

- ۸ -


گفتار ما

از احاديث اين فصل معلوم مى شود که، حفظ ايمان وولايت در دوره ى غيبت، ودوست داشتن دوستان حضرت حجت عليه السلام ودشمنى با دشمنانش داراى ثوابى ارجمند وآثار معنوى والاست.

شايد علت مترتب بودن چنين ثواب وآثارى، اين باشد که مؤمنان دوره ى غيبت با اينکه از ديدن امام خود ورسيدن به محضرش وشنيدن کلام نافذش محرومند، اما در عين حال او را دوست مى دارند وبه او ايمان دارند ودل ودين خود را به او سپرده اند، حال، انسان مؤمنى که در دوره ى غيبت چنين روحيه اى داشته باشد اگر يکى از امامان پيشين را درک مى کرد چه وضعى داشت؟ قطعا چنين است که اگر او را درک مى کرد، از او پيروى مى نمود ودر کنار او مى جنگيد وپاداش مجاهدان در رکاب امام حاضر را از آن خود مى نمود؛ وچنين است که امير المؤمنين عليه السلام - در حديث هفتم - مى فرمايد: (مردمى هستند که هنوز خداوند، پدران واجدادشان را هم خلق نکرده است اما در اين ميدان با ما هستند... گروهى در آخر الزمان هستند که در آنچه ما انجام مى دهيم با ما شريکند، دلشان تسليم امر ماست، به راستى وجدا که در آنچه ما انجام مى دهيم، آنها با ما شريک هستند).

همچنين ممکن است علت اين ثوابها وآثار ارزشمند، اين باشد که از آنجا که مؤمنان راستين دوره ى غيبت، به امامشان ايمان آورده، دل ودين وجان به او سپرده وخود را براى جهاد در زمان حضور وقيامش آماده نموده اند، مثل اين باشد که محضر آن بزرگوار را درک کرده ودر کنار او جنگيده اند وبنابراين از پاداش کسى که او را درک کرده ودر کنارش جنگيده است برخوردارند. اين مطلب در مجموعه ى روايات اين فصل به وضوح به چشم مى خورد.(1)

روايات

1- امام رضا عليه السلام فرمود: (هرکس قبل از خروج قائم ما - تقيه را - ترک کند از ما نيست).(2)

2- امام صادق عليه السلام فرمود: (وقتى قائم ما قيام کند، تقيه از ميان برداشته شده وشمشير به ميدان مى آيد وجز با شمشير با مردم معامله نمى شود).(3)

3- ابو عمر اعجمى مى گويد: (امام صادق عليه السلام به من فرمود: اى ابا عمر! اگر دين را به ده جزء تقسيم کنى، نه جزء آن تقيه است وکسى که تقيه نکند دين ندارد..).(4)

4- عبد الله بن ابى يعفور مى گويد: (از امام صادق عليه السلام شنيدم که مى فرمود: تقيه، سپر وپناهگاه مؤمن است وکسى که تقيه نکند ايمان ندارد..).(5)

5- امام صادق عليه السلام: هر چه اين امر- غيبت يا ظهور- نزديکتر شود، تقيه شديدتر مى شود).(6)

6- حسين بن خالد مى گويد: امام رضا عليه السلام فرمود: (کسى که اهل پرهيز نيست، دين ندارد وکسى که اهل تقيه نيست، ايمان ندارد، گرامى ترين شما در نزد خدا پايبندترين شما به تقيه است). عرض شد: (يا بن رسول الله! تا کي؟) فرمود: (تا قيام قائم، بنابراين کسى که قبل از خروج قائم ما، تقيه را ترک کند، از ما نيست).(7)

7- معمر بن خلاد مى گويد: (از امام رضا عليه السلام در مورد از جا حرکت کردن براى حکام پرسيدم: فرمود: امام باقر عليه السلام فرمود: تقيه، دين من ودين پدران من است، کسى که تقيه نکند، ايمان ندارد).(8)

8- مفضل مى گويد: از امام صادق عليه السلام در مورد آيه: (اجعل بينکم وبينهم ردما)(9) فرمود: (آن سد، تقيه است)، (فما استطاعوا ان يظهروه وما استطاعوا له نقبا)(10) فرمود: (اگر طبق تقيه عمل نمايى، راهى براى مسلط شدن بر تو پيدا نمى کنند؛ تقيه، دژ محکمى است، ودر بين تو ودشمنان خدا به صورت سد مانعى واقع مى شود که نمى توانند در آن رخنه نمايند).(11)

9- حبيب بن بشر مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود از پدرم شنيدم که فرمود: (نه به خدا قسم، پيش من چيزى دوست داشتنى تر از تقيه، در روى زمين، يافت نمى شود؛ اى حبيب، هر کس اهل تقيه باشد خداوند او را بالا مى برد وهرکس اهل تقيه نباشد خداوند او را پست مى گرداند، اى حبيب! اگر تقيه رعايت شود، مردم در صلح آرامش بسر خواهند برد).(12)

10- امام صادق عليه السلام فرمود: (در حالى که تقيه واجب است، قتل هيچيک از کفار ودشمنان جايز نيست، مگر آنکه کسى را کشته يا مشغول فساد در زمين باشد، واين کار هم وقتى جايز است که از به خطر افتادن جان خودت ودوستانت نترسى. در زمان ومکانى که تقيه - با حفظ جان خودت ودوستانت ودينت - تناسب دارد، تقيه کردن واجب است وکسى که به خاطر تقيه ودفع ستم وخطر از جان خودش، سوگند بخورد وبعد از آن، سوگند خود را بشکند، بر او کفاره واجب نيست).(13)

11- امام باقر عليه السلام فرمود: (در هر جا ضرورت ايجاب کند تقيه کردن لازم است، وآن کسى که بايد تقيه کند خود بهتر مى داند که جاى آن کجاست).(14)

12- امام عسکرى عليه السلام فرمود: امام رضا عليه السلام از گروهى از شيعيان دورى گزيد وبه آنان اجازه ملاقات نداد. آن گروه گفتند: (يابن رسول الله! چه شده است که تا اين حد از ما اعراض مى فرمايى وبا مانع قرار دادن بين ما وخودت، ما را خوار مى شماري؟) فرمود: (براى اينکه شما ادعا مى کنيد که شيعه امير المؤمنين هستيد ودر بيشتر کارهايتان برخلاف عمل مى کنيد ودر انجام واجبات، کوتاهى مى نماييد وبسيارى از حقوق برادرنتان را کوچک مى شماريد وآنجا که نبايد تقيه کنيد تقيه مى کنيد وآنجا که بايد تقيه کنيد، تقيه را ترک مى کنيد).(15)

13- امام عسکرى عليه السلام درباره ى آيه ى: (والهکم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحيم)(16) فرمود: (نسبت به بندگان مؤمن وشيعه ى آل محمد رحيم است که ميدان تقيه را برايشان باز کرده است، تا هر جا که بتوانند دوستى با دوستان خدا ودشمنى با دشمنان خدا را آشکار کنند وهر جا قدرت اظهار آن را نداشتند آن را پنهان نمايند).(17)

14- محمد بن ميمون از امام باقر از پدرش عليهم السلام نقل مى کند که فرمود: امير المؤمنين عليه السلام فرمود: (از شما مى خواهند که مرا دشنام دهيد، واز شما مى خواهند که از من بيزارى جوئيد، در اين صورت گردنهايتان را بکشيد- يا به افتخار گردنفرازى کنيد يا تا سر حد کشته شدن آماده باشيد- که محبت وولايت من در فطرت انسانها نهفته است).(18)

15- امير المؤمنين عليه السلام فرمود: (آگاه باشيد که پس از من، آدمى گشادگلو، وشکم گنده بر شما مسلط مى شود که هر چه بيابد مى خورد وهر چه را نيابد به جستجويش بر مى خيزد، پس او را بکشيد- که هرگز نخواهيد کشت، بدانيد! که او شما را امر مى کند تا مرا دشنام دهيد واز من بيزارى جوئيد، اما درباره ى دشنام دادن، - مى گويم - دشنام دهيد که براى من نوعى تزکيه وبراى شما رهايى - از جور- خواهد بود، اما درباره ى بيزارى جستن، مى گويم از من بيزارى مجوئيد که من اينگونه خلق شده ام که درون پاک انسانها مرا دوست بدارد ومن اولين کسى هستم که ايمان آوردم وهجرت کردم).(19)

16- امام باقر عليه السلام فرمود: (تقيه براى حفظ جان وجلوگيرى از ريختن خون است، پس هرگاه تقيه، خود موجب ريختن خون شد، ديگر تقيه جايز نيست).(20)

17- ابو حمزه ثمالى مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: (زمين بر جا باقى نمى ماند مگر اينکه عالمى از ما که حق را از باطل بشناسد بر روى آن زنده است). وفرمود: (تقيه براى حفظ جان وجلوگيرى از ريختن خون است، پس هرگاه تقيه، خود موجب ريختن خون شد، ديگر تقيه جايز نيست. وبه خدا قسم اگر فرا خوانده شويد تا ما را يارى کنيد بگوييد: (ما اين کار را نمى کنيم، تقيه مى نماييم). تقيه براى شما دوست داشتنى تر از پدران ومادرانتان است، واگر قائم عليه السلام قيام کند، نيازمند به سوال از شما - در اين باره - نخواهد بود و- خود مى داند هر کس چه کاره است - وحدود الهى را در مورد عده ى زيادى از منافقين شما مردم اجرا خواهد کرد).(21)

گفتار ما

اگرچه اين روايات روشن است ونياز به توضيح چندانى نيست ولى براى روشن شدن بيشتر، بهتر است بيان کوتاهى در مورد مطالب آنها عرضه شود:

ظاهر روايات نشان مى دهد که در زمان امامان وبه ويژه در دوره ى غيبت، تقيه، روش خوب وپسنديده اى است وتمسک به آن مطلوب است، اما اين مطلوبيت تقيه با اينکه، تقيه هم مثل چيزهاى ديگرى که نزد خداوند واولياء مطلوب است، حد ومرزى داشته باشد منافات ندارد.

همان طور که از تعابير (سپر) و(پناهگاه) که درباره ى تقيه آمده است ونيز از معناى لغوى آن پيداست، تقيه براى حفظ جان امامان، شيعيان وامور مهم ديگر- نظير حفظ دين وصيانت عموم مسلمانان- است، از همين رو در روايات فرمودند: (راهى براى مسلط شدن بر تو پيدا نمى کنند) و(تقيه دژ مستحکم است) و(خدا بين تو ودشمنانت سدى قرار داد).و (در زمان ومکانى که تقيه - براى حفظ جان خود ودوستانت ودينت - تناسب دارد، تقيه کردن واجب است).

پس لازم است ببينيم تا چه حد مى توانيم به تقيه تمسک نماييم:

بديهى است که وقتى يک حکم اولى الهى براى ما مشخص شد، دست برداشتن از آن، به عنوان تقيه يا عناوينى ديگر، فقط وقتى صحيح است که بر اساس نص يا دليلى معتبر وقابل اعتماد، علم قطعى پيدا کنيم به اينکه تکلف الهى ثانوى پيدا شده است، اما به محض پيدا شدن شک در رفع حکم اولى يا ايجاد حکم ثانوى، نمى توان از حکم اولى دست برداشت.

اگر کسى در احاديثى که در اين فصل آمد دقت وتعمق نمايد، متوجه خواهد شد که در زمان غيبت، در کجا وتا چه حدى بايد تقيه نمايد.

مطلب ديگر اينکه، در حديث چهاردهم نکته اى قابل توجه وجود دارد وآن عبارت از اين است که تقيه تا هنگامى جايز است که به نابودى اساس وپايه دين منجر نشود.

ولايت از پايه هاى دين است(22) واگر تقيه به نابودى يا سست شدن ولايت منتهى شود، ديگر تقيه جايز نيست چنانکه فرمودند: (گردنهايتان را - براى افتخار به ولايت وتا سر حد کشته شدن - برافراشته وکشيده نگهداريد). ونيز عبارت (فانى على الفطره)، (ولايت من در فطرت انسانها نهفته است)، به وضوح دلالت مى کند بر اينکه همان طور که در توحيد، به جايى براى تقيه نيست،(23) در ولايت نيز جايى براى تقيه نيست زيرا ولايت، جزئى از توحيد- وبر اساس برخى روايات - لازمه ى صحت وکمال آن است.(24)

روايات

1- عبيد بن زراره مى گويد: (از امام صادق عليه السلام شنيدم که مى فرمود: (مردم امامشان را از کف داده اند، او در موسم حج، بر اعمال مردم ناظر است، آنها را مى بيند ولى آنها او را نمى بينند).(25)

2- از امام رضا عليه السلام درباره ى قائم عليه السلام سوال شد، فرمود: جسمش ديده نمى شود ونامش برده نمى شود).(26)

3- حسن بن على بن فضال مى گويد: از امام رضا عليه السلام شنيدم که فرمود: (خضر عليه السلام از آب حيات نوشيد وتا نفخ صور زنده است، نزد ما مى آيد، به ما سلام مى کند، صدايش را مى شنويم اما خودش را نمى بينيم).تا اينکه فرمود: (وخداوند، در دوره ى غيبت، به وسيله ى او غربت وتنهايى قائم ما را به انس والفت بدل خواهد کرد).(27)

4- ابو هاشم جعفرى مى گويد: (شنيدم که امام هادى عليه السلام فرمود: (جانشين من فرزندم حسن است، با جانشين بعد از من چه خواهيد کرد؟) عرض کردم: (فدايت شوم چرا چنين چيزى مى فرماييد؟) فرمود: (زيرا شما خودش را نمى بينيد وجايز نيست با نامش از او ياد کنيد). عرض کردم، (پس چگونه از او ياد کنيم؟) فرمود: (بگوييد حجت آل محمد).(28)

5- در بخشى از حديث حکيمه دختر امام جواد عليه السلام آمده است: (...خداوند، ولى الله را از ديدگان بندگانش پنهان مى کند وهيچکس او را نمى بيند تا اينکه جبرئيل اسبش را به او تقديم مى کند تا آنچه در علم خدا شندنى است انجام گيرد).(29)

6- امام صادق عليه السلام فرمود: امير المؤمنين عليه السلام فرمود: (بدانيد که زمين از حجت خدا خالى نيست اما خداوند به واسطه ى ستم ونادانى مردم، ديده ى ايشان را از ديدارش مى پوشاند، واگر زمين لحظه اى از حجت خدا خالى باشد اهلش را در خود فرو خواهد برد، اما حجت خدا، مردم را مى شناسد ولى مردم او را نمى شناسند همان طور که يوسف، مردم (برادرانش) را مى شناخت وآنها او را نمى شناختند).(30)

7- اسحق بن عمار مى گويد: (قائم عليه السلام دو غيبت دارد، يکى طولانى وديگرى کوتاه، در اولى (کوتاه) جز شيعيان خاص او کسى از محلش اطلاع ندارد ودر دومى (طولانى) جز دوستان خاصش کسى مکانش را نمى داند).(31)

گفتار ما

از روايات اين فصل وبعضى روايات قبلى، که اوضاع دوره ى غيبت را ترسيم مى کند، بر مى آيد که مقصود از نديدن آن حضرت بعد از دوره ى غيبت صغرى، اين است که گرفتن دستورات دينى از آن حضرت، به طور مستقيم وبدون وساطت نواب اربعه، ممکن نيست، ولى ملاقات بعضى از خواص - براى انجام کارى غير از گرفتن دستورات دينى، که وظيفه ى نواب اربعه است، غير ممکن نيست.

روايتسوم همين فصل ونيز آنچه در اين زمينه، نقل شده است(32) گواه آن است که بعضى از بزرگان ونخبگان از دوستانش، آن حضرت را زيارت کرده اند ودر اين هيچ ترديدى نيست.

روايات

1- امام صادق عليه السلام فرمود: (...جسمش از ديد شما پنهان مى شود ونام بردنش جايز نيست).(33)

2- ابو هاشم جعفرى مى گويد: امام عسکرى عليه السلام فرمود: (...زيرا شما جسمش را نمى بينيد وبردن نامش برايتان جايز نيست). عرض کردم: (پس چگونه از او ياد کنيم؟) فرمود: (بگوييد حجت آل محمد).(34)

3- جابر بن زيد جعفى از امام باقر عليه السلام از امير المؤمنين عليه السلام نقل مى کند که فرمود: (اما اسمش را نه (اسم نمى برم)، دوست ورفيقم (پيامبر) از من پيمان گرفت که نام او (حجت خدا) را نبرم تا اينکه خداوند او را برانگيزد واين از مطالبى است که خداوند آن را در گنجينه علم پيامبرش به وديعه گذاشته است).(35)

4- ابو الجارود از امام باقر عليه السلام از پدران بزرگوارش از امير المؤمنين عليه السلام نقل مى کند: (او دو اسم دارد، اسمى پنهان واسمى آشکار، اسم پنهانش احمد واسم آشکارش محمد است).(36)

5- ابو خالد کابلى از امام باقر عليه السلام خواست تا حضرت قائم را با اسم به او بشناساند. حضرت فرمود: (اى ابو خالد از چيزى سوال کردى که اگر فرزندان فاطمه هم مى دانستند درصدد بودند او را پاره پاره کنند).(37)

6- در بعضى از نامه هاى آن حضرت، در جواب به سؤالى که از اسم ومحل آن امام شده است فرموده اند: (اگر اسم را بدانيد، راز منتشر مى شود واگر مکان را کسى بداند به سمت آن سرازير خواهند شد).(38)

7- در نامه ى ديگرى از آن حضرت آمده است: (هر کس در مجلس عمومى نام مرا ببرد جدا ملعون است).(39)

8- در نامه ديگرى آمده است: (هر کس در جمعى از مردم نام مرا ببرد خداوند او را لعنت کند).(40)

9- امام صادق عليه السلام فرمود: (صاحب الامر، مردى است که جز کافران کسى او را به نام نمى خواند).(41)

10- عبد العظيم حسنى از امام جواد عليه السلام نقل مى کند که در مورد ناميدن حضرت قائم عليه السلام فرمود: (ولادتش از مردم مخفى وجسمش از ديده ها غايب وبه اسم ناميدنش حرام است. او هم نام وهم کنيه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم است..).(42)

11- محمد بن ابراهيم کوفى مى گويد: امام عسکرى عليه السلام گوسفندى را ذبح فرمود واز گوشت آن براى بعضى از افرادى که نامش را برد فرستاد وفرمود: اين از عقيقه پسرم محمد است).(43)

12- ابى غانم خادم مى گويد: (براى امام عسکرى عليه السلام پسرى متولد شد که او را محمد ناميد..).(44)

13- ابى الجارود از امام باقر عليه السلام از جابر بن عبد الله انصارى نقل مى کند که گفت: وارد خانه ى فاطمه شدم، در برابرش لوحى قرار داشت که اسامى جانشينان ائمه از نسل فاطمه نوشته شده بود، تعداد آنها را شمردم، دوازده نفر وآخرين آنها قائم بود، سه نفر از آنها محمد وچهار نفر على بودند).(45)

14- مفضل بن عمر مى گويد: بر امام صادق عليه السلام وارد شدم وبه ايشان عرض کردم: (قول داده بوديد جانشين خودتان را به ما معرفى کنيد. فرمود: (امام بعد از من، پسرم موسى است وجانشين منتظر، محمد بن حسن بن على بن محمد بن على موسى مى باشد).(46)

15- از امام عسکرى عليه السلام درباره ى حجت وامام بعد از خودش سوال شد. آن حضرت فرمود: (پسرم محمد، امام وحجت بعد از من است..).(47)

پاورقى:‌


(1) مولف محترم براى علت ثوابها ومقام معتقدان به غيبت وولايت، که در روايات آمده است، وجوهى ذکر فرموده اند، لکن خود ثوابها ومقامات را- على رغم آنکه از سيره ى ايشان در گفتارهاى پيشين انتظار مى رفت - از روايات استخراج نکرده وتوضيحى نفرموده اند.

اين آثار وثوابها عبارت بودند از:

الف - رفاقت با پيامبر ومودت با ايشان، وکريمترين وعزيزترين افراد بودن در نزد ايشان.

ب - با پيامبر وهم درجه پيامبر بودن در قيامت.

ج - اجر هزار شهيد از شهداى بدر واحد داشتن.

د - قرب الى الله.

ه- بمنزله ى مجاهد جنگاور بودن در رکاب پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم.

و- شريک بودن در مجاهدات امير المؤمنين عليه السلام واصحابش.

ز- در رديف افراد آماده در اردوگاه وحتى زير پرچم امام عليه السلام بودن.

(وفى ذلک فليتنافس المتنافسون)

مى توانيم ادعا کنيم که مفهوم ظاهرى بعضى از اين ثوابها را تا حدودى درک مى کنيم اما بعضى ديگر مثل رفاقت با پيامبر، معيت پيامبر، همدرجه پيامبر بودن وقرب الى الله، از مقاماتى هستند که در محدوده ى اين ادعا نمى گنجد وبهتر است خوانندگان، از خود مولف محترم، وديگرانى که اهل اين معانى هستند جويا شوند.

در مورد (معيت پيامبر) آن طور که از بعضى افاضات شفاهى مولف محترم فهميده مى شود، شايد يکى از معانى آن، نوعى توجه شديد، هميشه، همه جا، در هر حال وهر کار به وجود مقدس پيامبر وعشق به آن حضرت باشد.مترجم.

(2) اثبات الهداه، ج 3، ص 477، روايت 172.

(3) اثبات الهداه، ج 3، ص 564، روايت 649.

(4) وسائل الشيعه، ج 11، ص 460، روايت 2، باب 24.

(5) وسايل الشيعه، ج 11، ص 460، روايت 6، باب 24.

(6) وسايل الشيعه، ج 11، ص 462، روايت 11، باب 24.

(7) وسايل الشيعه، ج 11، ص 465، روايت 25، باب 24.

(8) وسايل الشيعه، ج 11، ص 460، روايت 3، باب 24.

(9) کهف: 95 - بين شما وآنها سدى قرار دهم.

(10) کهف: 97- نتوانند از آن بالا بروند ودر آن رخنه اى ايجاد کنند.

(11) وسايل الشيعه، ج 11، ص 467، روايت 33، باب 24.

(12) وسايل الشيعه، ج 11، ص 461، روايت 8، باب 24.

(13) وسايل الشيعه، ج 11، ص 464، روايت 21، از باب 24.

(14) وسايل الشيعه، ج 11، ص 468، روايت 1، از باب 25.

(15) وسايل الشيعه، ج 11، ص 470، روايت 9، از باب 25.

(16) بقره: 163.

(17) وسايل الشيعه، ج 11، ص 475، روايت 12، از باب 28.

(18) وسايل الشيعه، ج 11، ص 477، روايت 8، از باب 29.

(19) وسايل الشيعه، ج 11، ص 478، روايت 10، باب 29.

(20) وسايل الشيعه، ج 11، ص 483، روايت 1، از باب 31.

(21) وسايل الشيعه، ج 11، ص 483، روايت 2، از باب 31.

(22) حديث ديگرى که در آن پايه هاى دين بيان شده است، حديث عمرو بن حريث است که به امام صادق عرض کرد: (آيا دينم را به شما عرضه کنم؟) فرمود: (آرى، عمرو گفت: (به يگانگى خداوند واحد بدون شريک گواهى مى دهم وبه اينکه محمد پيامبر اوست وبه اقامه ى نماز ودادن زکات وروزه ى ماه رمضان وحج خانه خدا، وولايت وائمه عليهم السلام معتقدم. آنگاه امام عليه السلام فرمود: اى عمرو! اين دين خدا ودين پدران من ودينى است که من در نهان وآشکار بر آن هستم..). وسايل الشيعه، ج 1، ص 8، روايت 4.

(23) اينکه گفتيم در توحيد، تقيه نيست مقصود تا وقتى است که به خونريزى واز بين رفتن جان بى گناهى منجر نشود، اما اگر کار به اينجا برسد تقيه در توحيد نيز جايز است، چنانکه قضيه اظهارات عمار ياسر در زير شکنجه وآيه ى (الا من اکره وقلبه مطمئن بالايمان) که در آن مورد نازل شده گواه اين مطلب است.

(24) رواياتى که دلالت مى کنند بر اينکه ولايت جزء توحيد است بسيارند از آن جمله: روايتى است از امام رضا عليه السلام از پدرش از جدش امام زين العابدين که درباره ى آيه ى (فطرت الله التى فطر الناس عليها) فرمود: (آن فطرت، توحيد، نبوت محمد صلى الله عليه وآله وسلم وولايت على امير المؤمنين عليه السلام است، حد توحيد اين مقدار است. بحار الانوار، ج 3، ص 277، روايت 3 ونيز مراجعه شود به بحار الانوار، ج 3، ص 280، روايت 18.

(25) اثبات الهداه، ج 3، ص 443، روايت 19.

(26) اثبات الهداه، ج 3، ص 477، روايت 170.

(27) اثبات الهداه، ج 3، ص 480، روايت 181.

(28) اثبات الهداه، ج 3، ص 490، روايت 229.

(29) اثبات الهداه، ج 3، ص 506، روايت 315.

(30) اثبات الهداه، ج 3، ص 532، روايت 463.

(31) اثبات الهداة، ج 3، ص 534، روايت 475.

(32) به بحار الانوار، ج 52، ص 159 وج 3، ص 200 مراجعه نماييد.

(33) اثبات الهداه، ج 3، ص 469، روايت 138.

(34) اثبات الهداه، ج 3، ص 490، روايت 229.

(35) اثبات الهداه، ج 3، ص 490، روايت 228.

(36) اثبات الهداة، ج 3، ص 490، روايت 230.

(37) اثبات الهداة، ج 3، ص 509، روايت 328.

(38) بحار الانوار، ج 51، ص 33، روايت 8.

(39) بحار الانوار، ج 51، ص 33، روايت 9.

(40) بحار الانوار، ج 51، ص 33، روايت 10.

(41) بحار الانوار، ج 51، ص 33، روايت 11.

(42) وسايل الشيعه، ج 11، ص 489، روايت 14.

(43) وسايل الشيعه، ج 11، ص 489، روايت 15.

(44) وسايل الشيعه، ج 11، ص 489، روايت 16.

(45) وسايل الشيعه، ج 11، ص 490، روايت 20 ونيز مراجعه شود به ج 11، ص 491، روايت 21.

(46) وسايل الشيعه، ج 11، ص 491، روايت 22.

(47) وسايل الشيعه، ج 11، ص 491، روايت 23.