ظهور نور
(ترجمه کتاب الشموس المضيئه فى الغيبه والظهور والرجعه)

على سعادت پرور

- ۳ -


روايات

1- موسى بن محمد بن قاسم بن حمزه فرزند امام موسى کاظم عليه السلام مى گويد: (حکيمه دختر امام جواد عليه السلام گفت: امام حسن عسکرى عليه السلام کسى را به دنبال من فرستاد- وقتى خدمتش رسيدم - فرمود: عمه! امشب افطار نزد ما بمان، امشب شب نيمه شعبان است وخداوند امشب حجتش را ظاهر خواهد فرمود، او حجت خدا در زمين است). حکيمه گفت: عرض کردم: (مادرش کيست؟)، حضرت فرمود: (نرجس)، گفتم: (قربانت شوم، اثرى از حمل در او نمى بينم). فرمود: (همان است که گفتم).

حکيمه گفت: (به مزل مولا وارد شدم، سلام کردم ونشستم، نرجس جلو آمد تا پاپوش مرا از پا در آورد، به من گفت: (سرورم حالت چطور است؟) من گفتم: (به عکس، تو سرور من وسرور خاندانم هستى)، نرجس حرف مرا رد کرد وگفت: (اين چه حرفى است عمه؟!)به او گفتم: (دختر عزيزم! خداوند امشب به تو پسرى عطا خواهد کرد که آقا وسرور دنيا وآخرت است). نرجس با اظهار حيا وخجالت نشست. حکيمه گفت: (وقتى نماز عشا را خواندم افطار کردم وبه رختخواب رفتم، خوابم برد. نيمه شب براى نماز برخاستم، ديدم نرجس خوابيده وهيچ تغييرى در وضع او ايجاد نشده است، نشستم وبه تعقيبات مشغول شدم، باز دراز کشيدم ودوباره با نگرانى بيدار شدم، نرجس خوابيده بود، بلند شد ونماز خواند.

حکيمه گفت: (دچار ترديد شدم، ناگاه صداى امام عسکرى عليه السلام از همان محلى که نشسته بود بلند شد که فرمود: (عمه! شتاب مکن، که نزديک است). حکيمه گفت: سوره سجده ويس را خواندم، در همين اثنا نرجس با نگرانى بيدار شد، به سوى او از جا پريدم وگفتم: (اسم الله عليک) وسپس گفتم: (آيا چيزى احساس مى کني؟) نرجس گفت: آرى عمه)، گفتم: (خيالت راحت ودلت آرام باشد، همان است که گفتم).

حکيمه گفت: (مرا رخوت وآرامشى فرا گرفت وبه نرجس حالت ولادت دست داد، با احساس وجود مولايم (مهدى) عليه السلام به خود آمدم، پارچه را از رويش کنار زدم، ديدم اعضاء هفتگانه را بر زمين گذاشته وسجده مى کند، او را در بغل گرفته، به خود چسباندم، پاک وپاکيزه بود، بلافاصله امام عسکرى عليه السلام صدايم زد: (عمه! پسرم را بياور). او را به نزدش بردم. امام عليه السلام دو دست خود را زير بدن وپشت نوزاد نهاد ودو پاى نوزاد را روى سينه خويش گذاشت، زبانش را در دهان طفل فرو برد، دست خود را بر چشم وگوش واعضاى فرزند کشيد، سپس فرمود: (فرزندم! سخن بگو. (نوزاد گفت: (اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريک له، واشهد ان محمد رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم)، آن گاه بر امير المؤمنين عليه السلام وساير امامان درود فرستاد وبعد از سلام بر پدرش، سکوت کرد). امام عسکرى فرمود: (طفل را نزد مادرش ببر تا به او سلام کند، آن گاه نزد من برگردان). حکيمه گفت: (طفل را پيش مادرش بردم، سلام کرد، او را برگرداندم وهمان جا که پدرش نشسته بود گذاشتم)، سپس امام فرمود: (عمه! روز هفتم باز نزد ما بيا).

حکيمه گفت: صبح شد، آمدم به امام عسکرى سلام عرض کردم، پارچه را برداشتم وبه دنبال مولايم (مهدى) عليه السلام گشتم، او را نديدم، به امام عسکرى عرض کردم، فدايت شوم، مولايم چه شد؟ فرمود: (عمه!او را به همان کسى سپردم که مادر موسى عليه السلام، فرزندش را به او سپرد).

حکيمه گفت: (روز هفتم که شد به منزل امام شرفياب شدم، سلام کردم ونشستم. فرمود: (پسرم را بياور)، مولايم را که پارچه اى به دورش پيچيده شده بود نزد امام آورد، مثل دفعه پيش او را گرفت، زبانش را در دهان او فرو برد مثل اينکه شير وعسل به او مى خوراند، سپس فرمود: (پسرم! سخن بگو). طفل عليه السلام گفت: (اشهد ان لا اله الا الله) وبر پيامبر، امير المؤمنين وامامان - صلوات الله عليهم اجمعين - تا پدرش درود فرستاد ومدح نمود، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: (بسم الله الرحمن الرحيم ونريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض ونجعلهم ائمه ونجعلهم الوارثين ونمکن لهم فى الارض ونرى فرعون وهامان وجنودهما منهم ما کانوا يحذرون) (1) . (2)

گفتار ما

از اين حديث(3) چند مطلب فهميده مى شود:

1- خبر دادن امام عليه السلام از نزديک بودن تولد فرزندش واينکه او حجت خدا در زمين است. اين امر به علم امام بر مى گردد وشکى نيست که امام از گذشته وحال وآينده وتمام وقايع آنها مطلع است.(4)

2- خبر دادن از اينکه پسرش از نرجس خاتون متولد مى شود در حالى که با وجود نزديکى وضع حمل، هيچ آثار باردارى در آن بانو نبوده است، شايد علت مخفى بودن اين امر نيز به همان علت مخفى بودن ساير امور وجنبه هاى زندگى آن حضرت عليه السلام که در روايات آمده است برگردد.

3- اطلاع داشتن امام از نهاد وزواياى دل حکيمه، وقتى درباره ى خبرى که امام عليه السلام به او داد ترديد کرد، که در نتيجه امام او را صدا زد وفرمود: (شتاب مکن) وباز اطلاع داد که ولادت حجت خدا نزديک است. اين مطلب نيز به علم امام عليه السلام بر مى گردد.

4- تلاوت کردن سوره هاى سجده ويس توسط حکيمه. شايد اين عمل مخصوص زمان تولد حضرت قائم - عجل الله تعالى فرجه- بوده وامام عسکرى عليه السلام به حکيمه چنين دستورى داده باشند يا شايد تلاوت اين سوره ها در هنگام وضع حمل زنان به عنوان سنت پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله وسلم در بين اهل بيت معمول بوده است.

5- اينکه حکيمه خطاب به نرجس عليهما السلام عبارت (اسم الله عليک) را ادا کرد شايد نوعى تبريک وتهنيت به او بوده است.

6- پيدايش سستى وآرامش در حکيمه، که ممکن است ناشى از عظمت موضوع وتولد آن بزرگوار باشد.

7- سجده کردن حضرت حجت عليه السلام. شايد اين سجده به خاطر شنيدن سوره سجده وآيه سجده در آن بوده است وشايد هم سپاسگزارى از خداوند است که به او هستى بخشيده وبه وعده ى امامت ووراثت مستضعفين که در آيه (ونريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض)(5) آمده، وفا فرموده است. تلاوت کردن همين آيه، چنانکه در احاديث به آن اشاره شده است،(6) مى تواند شاهدى براى صحت احتمال دوم باشد.

8- سخن گفتن حضرت حجت عليه السلام در هنگام ولادت وهفت روزگى وشهادت بر يگانگى خداوند ودرود فرستادن بر پيامبر وامير المؤمنين وائمه عليهما السلام يا به تعبير ديگر اداى شهادتين وسلام بر امير المؤمنين وائمه عليهما السلام تا پدر بزرگوارش وسپس تلاوت آيه (ونريد ان نمن..).

نظير اينگونه سخن گفتن در زمان ولادت از انبياء واولياء عليهما السلام نيز ديده شده است وهر کس به رتبه ومقام آنان در نزد پروردگار آشنايى داشته باشد کمترين ترديدى در صحت اين قضيه نخواهد داشت واساسا چه جاى تعجب وترديد است در حالى که خداوند سبحان در قرآن کريم از سخن گفتن بعضى از پيامبران(7) از جمله حضرت عيسى بن مريم - على نبينا وآله وعليه السلام - خبر داده است.

روايات

1- على بن محمد(8) مى گويد: (حضرت صاحب عليه السلام در نيمه شعبان سال دويست وپنجاه وپنج متولد شد).(9)

2- حکيمه دختر امام جواد عليه السلام مى گويد: (امام عسکرى در نيمه شعبان سال دويست وپنجاه وپنج کسى به دنبال من فرستاد..).(10)

3- در ارشاد مفيد آمده است: (تولد امام مهدى عليه السلام در شب نيمه شعبان سال دويست وپنجاه وپنج واقع شد).(11)

4- در روايت معلى بن على آمده است: (...براى امام عسکرى در سال دويست وپنجاه وپنج فرزندى متولد شد واو را م ح م د ناميد..).(12)

5- محمد بن حسن کرخى مى گويد: (از يکى از رفقايمان به نام ابى هارون شنيدم که مى گفت: صاحب الزمان عليه السلام را ديدم، ولادت آن حضرت در روز جمعه سال دويست وپنجاه وشش واقع شد.(13)

6- از حکيمه (از طريق ديگرى غير از سند روايات شماره 2) نقل شده که گفت: (امام عسکرى عليه السلام در شب نيمه شعبان سال دويست وپنجاه وپنج کسى دنبال من فرستاد).(14)

7- علان مى گويد: (مولا عليه السلام در سال دويست وپنجاه شش هجرى، دو سال پس از رحلت امام هادى عليه السلام متولد شد).(15)

8- شيخ کمال الدين بن طلحه مى گويد: (حجه بن الحسن عليهما السلام در بيست وسوم رمضان سال دويست وپنجاه وهشت در سامرا متولد شد).(16)

9- عيسى بن محمد جوهرى مى گويد: (همراه گروهى براى تبريک به امام عسکرى عليه السلام به خاطر تولد حضرت مهدى عليه السلام از منازل خارج شديم؛ برادرانمان گفتند که زمان ولادت، هنگام طلوع فجر شب جمعه در ماه شعبان بوده است..).(17)

گفتار ما

اينها پاره اى از اخبار گوناگونى است که در بيان تاريخ ولادت امام - عجل الله تعالى فرجه- به ما رسيده وآنچه بيشتر نقل شده همان مضامين سه روايت اول است.

شايد اختلافى که در بعضى از روايات وجود دارد از ناحيه راويان باشد که هر کدام در زمانى خبر ولادت را شنيده اند وگمان کرده اند که در همان موقع حضرت متولد شده است وچون معتقد بوده اند که زمين بعد از امام عسکرى عليه السلام از حجت خالى نخواهد بود وقطعا حجت خدا جانشين او خواهد شد، آنچه را شنيده بودند وهمان را زمان تولد گمان کرده بودند نقل نمودند. آنگاه زمان ولادت را با همان اختلافى که پيدا شده بود پنهان داشتند واصل تولد حجت را بر سر زبانها انداختند زيرا معتقد بودند که مسائل مربوط به ولادت - مثل زمان ومکان ساير خصوصيات - بايد مخفى بماند.

روايات

1- شيخ کمال الدين بن طلحه مى گويد: حضرت حجه بن الحسن در سامرا متولد شد... پدرش ابو محمد حسن ومادرش کنيزى به نام (صقيل) يا بعضى گفته اند (حکيمه) بود، نامهاى ديگر نيز براى مادرش گفته اند، کنيه آن حضرت، ابوالقاسم، لقبش را حجت، خلف صالح وبعضى منتظر گفته اند.(18)

2- ابى غانم خادم مى گويد: براى ابو محمد فرزندى متولد شد که او را محمد ناميد وروز سوم، او را به اصحابش نشان داد وفرمود: (بعد از من، اين فرزند صاحب شما وجانشين من در بين شماست، او آن قائمى است که به انتظارش گردن مى کشند وهر گاه زمين مالا مال از جور وبيداد شد خروج مى کند وآن را از داد وعدل سرشار مى سازد.(19)

3- از امام صادق عليه السلام در ضمن حديثى نقل شده است: (آيا نمى دانيد که او پسر کنيزى است؟) مقصود امام قائم عليه السلام است.(20)

4- عبد الرحيم قصير مى گويد: از امام باقر عليه السلام در مورد اين کلام امير المؤمنين عليه السلام که فرموده است: (پدرم فداى پسر بهترين کنيزان باد) سوال کردم که آيا مقصود از بهترين کنيزان فاطمه عليهما السلام است؟ امام باقر عليه السلام فرمود: فاطمه بهترين آزادگان است، او - صاحب الزمان عليه السلام - داراى سينه اى ستبر وچهره اى درخشان..).(21)

5- عتاب مى گويد: امام مهدى عليه السلام، روز جمعه متولد شد، مادرش ريحانه نام دارد وبه او نرجس، صقيل وسوسن نيز مى گويند ونامگذارى به صقيل به مناسبت حمل آن بانوست، تاريخ تولد آن حضرت سال دويست وپنجاه وشش است.(22)

گفتار ما

در باب اول، فصل دوم، روايتهاى دو وسه وشانزده شامل مطالب مورد نظر ما در اين فصل هستند.

شايد بيشتر اسماء والقاب آن حضرت نظير: محمد، مهدى، حجت، قائم، خاتم الانبياء، خاتم حجج الله، به اعتبار ويژگيهاى ايشان در دوران غيبت وظهور باشد، ونيز ممکن است به خاطر از بين بردن اشتباه احتمالى امت بين آن جناب وسائر يا رد ادعاى دروغگويان ومدعيان مهدويت در زمان غيبت آن حضرت باشد.

روايات

1- غياث ابن اسد مى گويد: از محمد بن عثمان عمرى قدس سره شنيدم که مى گفت: هنگامى که حضرت مهدى صلوات الله عليه به دنيا آمد، از سر مبارکش نورى به سمت آسمان اوج گرفت، آنگاه حضرت به سجده افتاد در برابر پروردگار جبين به خاک سائيد سپس سر برداشت وچنين فرمود: (اشهد (ان لا اله الا هو والملائکه واولوا العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزيز الحکيم، ان الدين عند الله الاسلام)(23) محمد بن عثمان اضافه کرد: ولادت آن بزرگوار در شب جمعه بود).(24)

2- احمد بن اسحق سعد اشعرى در يک حديث طولانى از امام عسکرى عليه السلام نقل مى کند که از ايشان سوال کردم: (يا بن رسول الله! امام وخليفه بعد از شما چه کسى است؟) امام عليه السلام به سرعت از جا برخاست ووارد خانه شد، پس در حالى که پسرى ماهرو وسه ساله را بر دوش خود نشانده بود خارج شد وفرمود: (اى احمد بن اسحق! اگر تو در نزد خدا وائمه احترام نداشتى اين پسرم را به تو نشان نمى دادم، او همنام وهمکنيه رسول الله است وزمين مالامال از ستم را از عدل وداد سرشار خواهد کرد).(25)

3- يعقوب بن منقوش مى گويد: (بر امام عسکرى عليه السلام وارد شدم، ايشان بر روى سکويى در خانه نشسته بودند، در سمت راست آن حضرت اتاقى بود که پرده اى جلوى در آن آويزان بود. عرض کردم: (مولاى من، صاحب الامر کيست؟) فرمود: (اين پرده را بالا بزن)، پرده را بالا زدم، پسرى هشت ساله با قدى در حدود يک متر واندى - پنج وجب- با پيشانى بلند، چهره اى نورانى، چشمانى درشت ودرخشنده، دستانى قوى وگوشت آلود وزانوانى برجسته که خالى بر گونه ى راست وپارچه اى بر سر داشت خارج شد، روى پاى امام عسکرى عليه السلام نشست، امام فرمود: (اين صاحب شماست) سپس به سرعت از جا بلند شد وفرمود: (پسرم!به داخل خانه برو تا زمان مقرر).در حالى که من به سيما وقد وقامتش نگاه مى کردم داخل خانه شد. امام عسکرى عليه السلام فرمود: (يعقوب! نگاه بکن ببين در خانه کيست؟) من وارد اتاق شدم اما هيچ کس را نديدم.(26)

4- محمد بن على بن حمزه علوى مى گويد: از امام عسکرى عليه السلام شنيدم که مى فرمود: ولى خدا وحجت او بر بندگانش وجانشين من، پاک وپاکيزه ومختون در هنگام طلوع فجر در شب نيمه شعبان سال دويست وپنجاه وپنج متولد شد.(27)

گفتار ما

رواياتى که ما در اينجا برگزيده وذکر کرديم مربوط به آن دسته از نزديکان امام عسکرى عليه السلام است که حضرت مهدى عليه السلام را در اوايل عمر وخردسالى زيارت کرده اند.در فصل سوم نيز در مورد کسانى که ايشان را ديده اند رواياتى ذکر شده ودر فصل هشتم نيز در همين رواياتى نقل خواهد شد.

با توجه به آنچه ذکر شد اگر رواياتى پيدا شود که از آنها چنين برآيد که کسى که بزرگوار را در خردسالى نديده است بايد گفت منظور اين است که کسى که از غير نزديکان امام عسکرى عليه السلام، آن حضرت را نديده است نه اينکه به طور کلى هيچ کس آن حضرت را نديده باشد.

در فصل هشتم همين باب درباره سن مبارک آن حضرت در دوره ى زندگى پدر بزرگوارش بحث خواهد شد.ان شاء الله تعالى.

روايات

1- امام صادق عليه السلام مى فرمايد: (ولادت صاحب الامر عليه السلام بر مردم پوشيده است تا در زمان ظهور، در گرو بيعت کسى نباشد).(28)

2- امام باقر عليه السلام مى فرمايد: (همانا قائم، آن کسى - از ما- است که تولدش از مردم مخفى است).(29)

3- امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: (ولادت امام قائم بر مردم مخفى است به طورى مى گويند متولد نشده است.بنابراين در حالى ظهور مى کند که در گرو بيعت با هيچکس نيست).(30)

4- امام عسکرى عليه السلام مى فرمايد: (بنى اميه وبنى عباس به دو علت بر روى ما شمشير کشيدند: اول اينکه، مى دانستند که در خلافت هيچ حقى ندارند ومى ترسيدند که ما ادعاى خلافت کنيم وخلافت به محل اصلى خودش بازگردد، ودوم اينکه، از اخبار متواتره دريافته بودند که نابودى سلطنت ستمکاران وزورگويان به دست قائم ما صورت مى گيرد، وشکى هم نداشتند که خودشان از ستمگران وزورگويان هستند، بنابراين به اميد اينکه از تولد قائم عليه السلام جلوگيرى کنند يا به کشتن او دست پيدا کنند در کشتار اهل بيت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم واز بين بردن نسل آن حضرت تلاش بسيار کردند، اما خداوند نخواست سر امر بر آنها آشکار شود بلکه اراده فرمود که بر خلاف ميل کافران نور خود را تمام کند- وخير بشريت را محقق نمايد-).(31)

گفتار ما

معلوم است که روايت چهارم، توضيح سه روايت اول است ودر اين روايات، نکاتى است که بايد روشن شود:

1- در حديث اول، اگرچه لفظ (تعمى) معنى لفظ (تخفى) را در بردارد، اما آمدن آن به جاى (تخفى) رساننده ى مطلبى است که از (تخفى) چنين مطلبى فهميده نمى شود،(32) وآن نکته اين است که در اين لفظ اشاره به اين است که ولادت آن حضرت براى خواص آشکار بوده است وخداوند سبحان ديده ى ديگران را از ديدن آن فرو بسته است.

شاهد اين ادعا اين است که لفظ (الناس) (مردم) که در روايت آمده است چنانکه از کاربرد آن در قرآن وحديث پيداست به عموم بشر اشاره دارد نه به خواص وبرگزيدگان.

2- اين روايات به علامتى از علائم ولادت آن حضرت (مخفى بودن) نيز اشاره مى کند.

3- جمله ى (لئلا يکون لاحد فى عنقه بيعه اذا خرج)، - تا اينکه در گرو بيعت هيچ کس نباشد- بيانگر آن است که هر امام معصومى در عصر خودش، وبه اقتضاى مصالح اسلام ومسلمين، نسبت به مردم وحکام وظيفه اى بر عهده دارد.

بنابراين، اگر حضرت صاحب عليه السلام در بين مردم حضور داشتند، ناچار بايد در برخورد با مردم وستمکاران، به اقتضاى مصلحت اسلام ومسلمين، يا به نبرد با طاغوت بر مى خاستند يا به خاطر تقيه به سکوت وصلح مى گذراندند ودر هر يک از اين صورت، همانطور که پدران بزرگوارش به شهادت رسيدند ايشان نيز به همين مطلب اشاره مى کنند- وسرانجام زمين از حجت خدا خالى شده واهلش را در خود فرو مى برد ومقصود نهايى از وجود حجت خدا در زمين برآورده نمى شد.

لفظ (منا) که در عبارت مشابه، در حديث هشتم فصل دوم از همين باب، آمده است، وهمه امامان عليهم السلام واز آن جمله، حضرت حجت عليه السلام را شامل مى شود گواه اين مطلب است.

مطالعه ودقت در زندگى امير المؤمنين وساير امامان عليهم السلام، که گاه با نبرد ودرگيرى وزمانى با سکوت وآرامش همراه بوده - ودر نهايت همگى به قتل امامان عليهم السلام انجاميده است - به روشنتر شدن آنچه ذکر شد کمک مى نمايد.

روايات

1- حسين بن ابى العلا مى گويد به امام صادق عليه السلام عرض کردم: (آيا مى شود که زمين بدون امام بماند؟) فرمود: (نه).، عرض کردم آيا (قائم امام است؟)فرمود: (آرى، امام پسر امام است. اين مطلب پيشاپيش معين واعلام شده است).(33)

2- معاويه بن حکيم ومحمد بن ايوب بن نوح ومحمد بن عثمان عمرى گفتند: (چهل نفر در منزل امام عسکرى عليه السلام بوديم، حضرت، پسرش را به ما نشان داد وفرمود: (اين بعد از من امام شما وجانشين من است، از او اطاعت کنيد ودر امر دين اختلاف نکنيد که هلاک خواهيد شد؛ بدانيد که از امروز به بعد او را نمى بينيد)، چند روزى از اين قضيه نگذشته بود که امام عسکرى عليه السلام از دنيا رفت).(34)

3- حکيمه دختر امام جواد عليه السلام گفت: (هنگامى که قائم عليه السلام به دنيا آمد، پدرش امام عسکرى عليه السلام به او فرمود: (اى حجت خدا وبازمانده ى انبياء وحکيم اوصياء سخن بگو! اى جانشين اتقياء واى نور اوصياء سخن بگو!..).(35)

4- امام صادق عليه السلام در مورد آيه (امن يجيب المضطر اذا دعاه ويکشف السوء ويجعلکم خلفاء الارض)(36) فرمود: اين آيه در مورد قائم آل محمد نازل شده است که در مقام ابراهيم دو رکعت نماز مى خواند ودست دعا به درگاه خدا بر مى دارد، خداوند دعايش را اجابت مى کند وگرفتارى را برطرف مى نمايد واو را خليفه روى زمين قرار مى دهد).(37)

5- امام صادق عليه السلام مى فرمايد: (قائم، امام پسر امام است، قبل از قيامش، مردم، حلال وحرام - وبايد ونبايد- خويش را از او مى جويند..).(38)

پاورقى:‌


(1) قصص: 5 و6- اراده ى ما بر اين است که بر ضعيف نگاهداشته شدگان زمين منت نهيم وآنان را پيشوايان ووارثان زمين قرار دهيم ودر زمين توانايى واقتدارشان بخشيم وبه فرعون وهامان ولشکريانشان همانچه را که از آن بيمناک بودند به دست اينان بنمايانيم وبه ايشان بچسبانيم.

(2) بحار الانوار، ج 51، ص 2، روايت 3.

(3) ظاهر احاديثى که در اين زمينه وارد شده است بيانگر آن است که در ايام ولادت حضرت حجت عليه السلام، فقط حکيمه به نرجس خاتون رسيدگى مى کرده است وشخص ديگرى در اين مدت بر او وارد نشده است، اما در عين حال رواياتى که از حکيمه رسيده از نظر متن وشخص ناقل ومقدار کم وزيادى در الفاظ وعبارات مختلف هستند فلذا ممکن است اختلاف يا از ناحيه کسانى باشد که از حکيمه نقل کرده اند يا از طرف محدثينى که بعدها روايات را ضبط نموده اند اختلاف پيدا شده باشد.

(4) اين مطلب را در کتاب فروغ شهادت به تفصيل مطرح کرده ايم.

(5) قصص: 5.

(6) بحار الانوار، ج 51، ص 17، روايت 25.

(7) مريم: 32- 29.

(8) احتمالا همان على بن محمد بن ابراهيم بن ابان رازى کلينى صاحب کتاب (اخبار القائم) است.

(9) بحار الانوار، ج 51، ص 4، روايت 5.

(10) بحار الانوار، ج 51، ص 17، روايت 25.

(11) بحار الانوار، ج 51، ص 23 روايت 36.

(12) بحار الانوار، ج 51، ص 4، روايت 4.

(13) بحار الانوار، ج 51، ص 15، روايت 16.

(14) بحار الانوار، ج 51، ص 19، روايت 26.

(15) بحار الانوار، ج 51، ص 22، روايت 30.

(16) بحار الانوار، ج 51، ص 23، روايت 35.

(17) اثبات الهداه، ج 3، ص 572، روايت 696.

(18) بحار الانوار، ج 51، ص 23، روايت 35.

(19) بحار الانوار، ج 51، ص 5، روايت 11.

(20) اثبات الهداه، ج 3، ص 539، روايت 498.

(21) اثبات الهداه، ج 3، ص 538، روايت 496.

(22) اثبات الهداه، ج 3، ص 511، روايت 338.

(23) آل عمران: 18 و19- با اين تفاوت که آيه اين گونه شروع مى شود: (شهد الله انه لا اله..). ترجمه: خداوند وملائکه وصاحبان علم گواهى مى دهند که خدايى جز او نيست، او قائم به قسط است وجز او خداى مقتدر شکست ناپذيرى که ساخته وپرداخته اش خالى از هر عيب ونقصى است هيچ خدايى نيست، دين پذيرفته شده در نزد خداوند، همانا اسلام است.

(24) بحار الانوار، ج 51، ص 15، روايت 19.

(25) اثبات الهداه، ج 3، ص 479، روايت 180.

(26) اثبات الهداه، ج 3، ص 480، روايت 183.

(27) اثبات الهداه، ج 3، ص 570، روايت 683.

(28) اثبات الهداه، ج 3، ص 486، روايت 207.

(29) اثبات الهداه، ج 3 ب، ص 579، روايت 571.

(30) اثبات الهداه، ج 3، ص 466، روايت 126.

(31) اثبات الهداه، ج 3، ص 570، روايت 685.

(32) (تعمي) از (عمى يعمي) به معنى کور شدن وبسته شدن چشم؛ و(تخفي) از (خفى يخفي)به معنى پنهان شدن است. بنابراين استعمال لفظ (تعمي) نشان مى دهد که نقص از ناحيه بيننده است نه از ناحيه شخصى که بايد ديده شود.مترجم.

(33) اثبات الهداه، ج 3، ص 460، روايت 102.

(34) اثبات الهداه، ج 3، ص 485، روايت 204.

(35) اثبات الهداه، ج 3، ص 530، روايت 451.

(36) نمل: 62- چه کسى است که وقتى درمانده ى ناچار او را مى خواند، پاسخ گويد وگرفتاريش از ميان بردارد وشما را جانشينان در زمين قرار دهد؟!.

(37) اثبات الهداه، ج 3، ص 553، روايت 576.

(38) اثبات الهداه، ج 3، ص 580، روايت 579.