زندگانى خاتم الاوصياء امام مهدى (عج )
باقر شريف قرشى
مترجم :ابوالفضل اسلامي
- ۱۸ -
چون سخن من بدينجا رسيد ساكت شد و چيزى به من نگفت . بعدا كه به منزل
آمدم يكى از دوستان با جمعيتى نزد من آمدند، آن دوست به من گفت : فدايت
شوم ! تو را در مركب ابو جعفر ديدم در حالى كه تو بر الاغى سوار و او
بر اسب سوار بود، سرش را به سوى تو خم مى كرد و با تو سخن مى گفت ،
كاءنه مى خواست زير دست شدن تو را مجسم كند، در دلم گفتم : ياللعجب !
اين حجت خدا بر خلق است كه صاحب واقعى اين سلطنت و شوكت است و كسى است
كه همه سلاطين عالم بايد به او اقتدا كنند و اين ديگرى مردى ستمگر و
قاتل اولاد انبياء و مردى خونريز است ، خون بى گناهانى را به زمين مى
ريزد كه خدا دوست ندارد، آن وقت او در موكب سلطنتى قرار گرفته و تو بر
الاغى سوارى ، اين فكر مرا گرفتار شبهه كرد به حدى كه بر دين و جانم
ترسيدم .
امام (عليه السلام ) فرمود: ((بدو گفتم اگر حشمت
و خدمه هايى را كه من داشتم و آن فرشتگانى را كه از پيش رو و پشت سر من
در حركت بودند مى ديدى ، سلطنت منصور از نظرت مى افتاد و آن را حقير و
پشيز مى شمردى )).
دوستم چون اين را بشنيد، گفت : الان دلم آسوده شد.
و سپس پرسيد: اينان تا كى سلطنت خواهند كرد؟ و چه زمانى امت اسلام از
شر اينان راحت مى شود؟
در پاسخش گفتم : ((مگر تو نمى دانى كه براى هر
چيزى مدتى است ))، گفت : چرا (مى دانم ).
گفتم : ((اگر بدانى كه وقتى اين امر تحقق يابد،
از چشم بر هم زدن هم سريعتر خواهد بود، آن وقت علمت تو را نفع مى دهد؟
آرى ، اگر حال اين قوم كه نزد خدا دارند را بدانى و بدانى كه چه حالى
دارند، آن وقت بغض و دشمنيت نسبت به آنان به نهايت درجه مى رسد، اگر تو
و تمامى اهل زمين سعى كنيد كه حال آنان را شديدتر از آنچه دارند بكنيد،
هرگز نخواهيد توانست ، پس شيطان تو را دست نيندازد كه عزت از آن خدا و
رسول و مومنين است ولى منافقين نمى دانند.
آيا نمى دانى كه هر كس منتظر امر او باشد و بر اذيتها و ترسها كه امروز
مى بيند، صبر كند، فردا در زمره ما خواهد بود، پس هر زمان ديدى حق ،
مرده و اهلش از بين رفته اند و جور و ستم همه جا را فرا گرفته و قرآن
كهنه شده و چيزهايى در آن پديد آمده كه در آن نيست و ديدى كه قرآن طبق
هوا و هوسها توجيه و تفسير مى شود و ديدى كه دين وارونه شده ، آنچنانكه
كاسه وارونه مى شود (در نسخه بدل آمده : آنچنانكه آب وارونه مى شود) و
ديدى كه اهل باطل بر اهل حق آقايى و سرورى مى كنند و ديدى كه شر ظاهر
گشته و از آن نهى نمى شود، بلكه از اهل شر، دفاع مى شود و ديدى كه فسق
، علنى شده و مردان به مردان و زنان به زنان اكتفا مى كنند و ديدى كه
مومن سكوت كرده ، چون گفتارش پذيرفته نمى شود و ديدى كه فاسق دروغ مى
گويد و پذيرفته مى شود و كسى دروغ و افتراى او را رد نمى كند و ديدى كه
صغير، بزرگتر را تحقير مى كند و ديدى كه قطع رحم همگانى شده و ديدى كه
وقتى كسى را به فسق مى ستايند، خود او مى خندد و سخن گوينده را رد نمى
كند و ديدى كه به پسر همان را مى دهند كه به زن مى دهند و ديدى كه زنان
با زنان ازدواج مى كنند و ديدى كه مدح و ثنا بسيار شده و ديدى كه مرد،
مال خود را در غير راه اطاعت خدا انفاق مى كند و كسى نيست كه او را نهى
كند و دست او را بگيرد و ديدى كه مردم وقتى مومن را مى بينند كه در حال
اجتهاد و تلاش است ، پناه به خدا مى برند از اينكه مثل او باشند و ديدى
كه كافر وقتى وضع رقت بار مومن را مى بيند، مسرور مى شود و ديدى كه
شرابهاى گوناگون علنا نوشيده مى شود و مردمى بر سفره شراب جمع هستند كه
از خداى عزوجل هيچ پروايى ندارند و ديدى كه امر به معروف زايل شده و
ديدى كه فاسق در اعمالى كه خدا دوست ندارد، نيرومند و مورد حمايت و مدح
قرار مى گيرد و ديدى كه دارندگان آيات (در نسخه ديگر آمده : دارندگان
آثار) مورد تحقير واقع مى شوند و هر كس هم كه آنان را دوست بدارد تحقير
مى شود و ديدى كه راه خير بسته شده و راه شر، باز و پررهرو است و ديدى
كه خانه كعبه معطل مانده و مردم از رفتن به زيارت آن نهى مى شوند و به
ترك آن تشويق و ماءمور مى گردند و ديدى كه هر كس به ديگرى مى گويد آنچه
را كه خود نكرده و ديدى كه مردان ، خود را براى مردان چاق مى كنند و
زنان براى زنان (يا خود را آنطور وانمود مى كنند كه نيستند) و ديدى كه
مرد از راه ما تحت خود روزى به دست مى آورد و زن از راه فرجش .
و ديدى كه زنان براى خود مجالس ترتيب مى دهند آنچنان كه مردان تشكيل مى
دهند و ديدى كه در دودمان بنى العباس ، عمل لواط و زن شدن مردان ، شايع
و علنى گشته و به همين منظور خود را خضاب مى كنند و شانه مى زنند
آنچنان كه زنان براى شوهران خود شانه مى زنند و مردان به خاطر فروج خود
مالها خرج مى كنند و چند نفر بر سر يك مرد تنازع مى كنند و بر سر او،
اين عليه آن ديگرى و آن عليه اين ، غيرت به خرج مى دهد.
و ديدى كه صاحب مال ، محترمتر از مومن است و ربا علنى معامله مى شود و
كسى سرزنش نمى كند و ديدى كه زنان به خاطر دادن زنا ستايش مى شوند و زن
، شوهرش را در عمل لواط با مردى ديگر كمك و همكارى مى كند و ديدى كه در
نظر اكثريت مردم بهترين خانواده ها آن خانواده اى است كه زنان را بر
كار فسق ، كمك مى كنند.
و ديدى كه مومن همواره در اندوه و تحقير شده و خوار است و ديدى كه
بدعتها و زنا علنى شده و مردم را ديدى كه با شاهدى كه به دروغ شهادت مى
دهد، به يكديگر تجاوز مى كنند و ديدى كه حرام ، حلال و حلال ، تحريم
شده است و ديدى كه هر كس دين را با راءى و نظر خود براى خود توجيه مى
كند و كتاب خدا و احكامش ، تعطيل شده است .
و ديدى كه در ارتكاب گناه ، از تاريكى شب استفاده نمى شود، بلكه در روز
روشن گناه مى كنند و ديدى كه مومن جز با قلبش نمى تواند منكر را انكار
كند و ديدى كه مال بسيار هنگفت در راه خشم الهى خرج مى شود و ديدى كه
واليان ولايت سرپرستى مردم را قباله كسى بدانند كه قدرتش بيشتر است و
ديدى كه محرم به محرم خود اكتفا كند و با او ازدواج نمايد و ديدى كه
مردم به صرف تهمت و براساس حدس و گمان كشته مى شوند و ديدى كه مردم بر
سر عشق ورزيدن به يك پسر، با يكديگر به ملاك غيرت مى ستيزند و حتى بر
سر اين عشق ، جان و مال فدا مى كنند.
و ديدى كه مردم كسى را كه شهوت خود را با رفتن نزد زنان خاموش مى كند،
سرزنش مى نمايند و ديدى كه مرد با زنا دادن همسرش ، پول در مى آورد و
زندگى مى كند با علم به اينكه او زنا مى دهد و حتى بر اين كار او نظارت
دارد و ديدى كه زن قاهر و مسلط بر شوهرش مى شود و برخلاف ميل او كارها
مى كند و عليه او پولها خرج مى كند و ديدى كه مرد همسر و دختر - كنيز-
خود را كرايه مى دهد و به طعام و نوشيدنى پست ، راضى مى شود و اگر ديدى
كه سوگند به دروغ به خداى عزوجل بسيار و شايع شده و ديدى كه قمار علنى
و آشكار گشته و ديدى كه شراب علنا فروخته مى شود و كسى از آن منع نمى
كند و ديدى كه زنان مسلمان ناموس خود را به اهل كفر مى دهند.
و ديدى كه لهو و لعب و رقص و آوازه خوانى علنى شده ، مسلمانان از آن
عبور مى كنند و احدى ، احدى را منع نمى كند و احدى جراءت بر منع آن
ندارد و ديدى كه افراد شريف و آبرومند به وسيله كسانى كه از قدرت آنان
مى ترسند، توهين شده و خوار مى شوند و ديدى كه نزديكترين افراد به
درگاه واليان ، آن كسى است كه با بدگويى به ما اهل بيت ، آن واليان را
مدح مى گويند و ديدى كه شنيدن صوت قرآن بر مردم سنگينى مى كند و در
مقابل ، شنيدن آوازهاى باطل ، برايشان آسان و خفيف است .
و ديدى كه همسايه را از ترس زبانش احترام مى كنند و ديدى كه راستگوترين
مردم دروغ سازانند و ديدى كه شر علنى و بازار سخن چينى رايج شده و ديدى
كه بغى و ستم ، آشكار گشته و ديدى كه غيبت كردن ، نوعى ملاحت و خوش
اخلاقى تلقى مى شود و مردم يكديگر را به خاطر آن بشارت مى دهند و ديدى
كه حج و جهاد، جنبه غير خدايى به خود مى گيرد و ديدى كه سلطان به خاطر
كافر، مومن را توهين نموده و خوار مى سازد و ديدى كه خرابى بر عمران
مسلط شده و ديدى كه زندگى يك فروشنده از راه خيانت در كيل و وزن اداره
مى شود و ديدى كه خونريزى يك امر آسان و پيش پا افتاده تلقى مى گردد.
و ديدى كه اگر كسى به طلب رياست برمى خيزد، غرضش تنها دنياست و خود را
مردى بد زبان معرفى مى كند تا كسى جراءت اعتراض كردن نداشته باشد و نيز
امور به او نسبت داده شود و ديدى كه به نماز بى اعتنايى مى شود و ديدى
كه ثروتمند نزدش مال بسيارى جمع شده و از روزى كه مشغول جمع آورى آن
شده ، زكاتش را نداده و ديدى كه ميت را از قبرش بيرون مى كشند و آزارش
داده ، كفنهايش را مى فروشند و ديدى كه هرج و مرج بسيار شده و ديدى كه
افراد در صبح و عصر، مست هستند و هيچ اهتمامى به وضع مردم ندارند و
ديدى كه با چهارپايان جماع مى كنند و ديدى كه چهارپايان به جان يكديگر
مى افتند و يكديگر را پاره مى كنند.
و ديدى كه مرد به نمازخانه اش مى رود و برمى گردد در حالى كه جامه هايش
را ربوده اند و ديدى كه دلهاى مردم قساوت و چشمهايشان خشك شده و ذكر
خدا بر آنان سنگين مى آيد و حرامخوارى علنى گشته و بر سر آن از يكديگر
پيشى مى گيرند و ديدى كه نمازگزار اگر به نمازخانه مى رود براى آن است
كه خود را به مردم نشان دهد، مردم او را ببينند كه نماز مى خواند و اگر
ديدى كه فقيه براى غير هدف دين ، تفقه مى كند؛ يعنى به اين منظور فقه
مى خواند كه دنيا و رياست به دست آورد و ديدى كه مردم به سوى آن كسى مى
شتابند كه غالب باشد و خلاصه هر يك از دو طرف نزاع ، غلبه كند، مردم با
او باشند؛ چه غلبه اش حق باشد و چه باطل .
و ديدى كه طالب حلال ، مورد مذمت و سرزنش و طالب حرام ، مورد مدح و
احترام قرار گيرد و ديدى كه در دو حرم كعبه و مدينه كارهايى صورت مى
گيرد كه خدا دوست نمى دارد و هيچ كس جلوگير آنان نيست و حتى بين آنان و
آن عمل زشت ، كسى حايل نمى شود و ديدى كه در دو حرم شريف ، ساز و آواز
علنى ارتكاب مى شود و ديدى كه افرادى سخن از حق مى گويند و امر به
معروف و نهى از منكر مى كنند ولى از پاى خطابه اش كسى برمى خيزد در
حالى كه خود را خيرخواه و دلسوز او مى داند، از در خير خواهى و نصيحت
مى گويد: خدا از تو نخواسته كه اين حرفها را بزنى و ديدى كه مردم در
اقتداى به اهل شر، به يكديگر هم چشمى مى كنند و ديدى كه راههاى خير از
رهرو خالى است و احدى به آن راه نمى رود.
و ديدى كه جنازه را به اهتزاز در مى آورند و كسى از اين عمل ناراحت نمى
شود و ديدى كه هر سالى كه مى گذرد بدعتهاى بيشترى از سال قبل ، باب شده
و شر بيشترى پيدا مى شود و ديدى كه خلق و جمعيتها جز اغنيا را پيروى
نمى كند، ديدى كه حاجت محتاج را در برابر مسخره كردن او و خنديدن به او
برآورده مى كنند و ترحمشان براى غير رضاى خداست و ديدى كه آيات آسمانى
الهى رخ مى دهد ولى كسى از آن نمى ترسد و ديدى كه مردم با يكديگر
جفتگيرى مى كنند، آنطور كه چهارپايان مى كنند و كسى اين عمل را زشت
ندانسته و اگر زشت بداند از ترس مردم نهى نمى كند و ديدى كه افراد
اموال بسيار در غير راه خدا انفاق مى كنند ولى در راه خدا از انفاق
مالى اندك مضايقه مى كنند و اگر ديدى كه رنجاندن و عقوق پدر و مادر
علنى و خوار شمردن آنان شايع شده و در نظر فرزندان ، بدترين مردم تلقى
مى شوند، حتى فرزند خوشحال مى شود از اينكه بر پدر و مادرش تهمت زده
شود و ديدى كه زنان بر حكومت و سلطنت چيره شده اند و بر هر امرى كه هوا
و هوس آنان را تاءمين كند مسلط گشته اند.
و ديدى كه فرزندان به پدر و مادر خود افترا مى بندند و پدر و مادر خود
را نفرين مى كنند و از شنيدن خبر مرگشان ، خوشحال مى شوند و اگر ديدى
كه وضع به اينجا كشيده كه اگر شخصى روزى بر او بگذرد كه در آن روز
مرتكب گناه بزرگى نشود، فسق و فجورى انجام ندهد، كم فروشى و خيانتى
ننمايد، به حرامى دست نيافته و يا شراب مسكرى ننوشد، در غم و اندوه فرو
مى رود و مى پندارد كه آن روز او به بطالت گذشته و يك روز از عمرش ضايع
شده است و ديدى كه سلطان خوردنيها را احتكار مى كند و ديدى كه اموال
ذوى القرباى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در ناحق تقسيم مى
شود و با آن اموال قمار مى كنند و شراب مى نوشند.
و ديدى كه با شراب ، خود را معالجه مى كنند و براى مريض ، تعريف و
توصيف مى كنند كه فلان شراب براى تو بسيار نافع است و از شراب ، شفا مى
طلبند و اگر ديدى كه مردم در ترك امر به معروف و نهى از منكر و ترك
اعتقاد به وجوب آن با هم برابرند و ديدى كه باد به بيرق منافقين و اهل
نفاق مى وزد، ولى بيرق اهل حق حركتى ندارد و ديدى كه مؤ ذنها و
نمازخوانها در برابر مزد، اذان مى گويند و نماز مى خوانند.
و ديدى كه مسجدها پر است از مردمى كه از خدا نمى ترسند، در آنجا جمع
شده اند براى غيبت و خوردن گوشت اهل حق و در آن از خوبيهاى شراب مسكر،
سخن مى گويند و ديدى كه پيشنمازى مست بر مردم نماز مى خواند، در حالى
كه نمى فهمد چه مى خواند و كسى هم او را ملامت نمى كند بلكه اگر مست
شود مردم از ترس ، احترامش مى كنند و او را واگذاشته ، تعقيبش نمى كنند
و بلكه معذورش مى شمارند و اگر ديدى كه فردى را دارند به صلاح و خوبى
مدح و ثنا مى كنند كه اموال ايتام را مى خورد و ديدى كه قاضيان به خلاف
آنچه خدا دستور داده قضاوت مى كنند و ديدى كه واليان به انگيزه طمع ،
افراد خائن را امين خود مى سازند.
و ديدى كه واليان ، ميراث (به جاى اينكه ارث را كما فرض الله و طبق
فرمان خدا در بين ورثه تقسيم كنند) تنها به وارثى مى دهند كه اهل فسق و
جراءت بر خداى تعالى باشد، (رشوه و حق و حساب خود را از او مى گيرند) و
او را آزاد مى گذارند تا با حق ساير ورثه هر كارى كه خواست بكند و ديدى
كه در منبرها مردم را به تقوا امر مى كنند ولى خود گويندگان به آنچه مى
گويند عمل نمى كنند و ديدى كه نماز در اوقاتش خوانده نمى شود؛ به اول
وقت خواندن اهميتى نمى دهند و ديدى كه صدقه ها به سفارش و شفاعت داده
مى شود و در آن رضاى خدا مقصود نيست ، بلكه به اين جهت داده مى شود كه
مردم از او طلب مى كنند و اگر ديدى كه مردم در شكم و شهوت آزادند، باكى
ندارند از اينكه چه مى خورند و چه نكاح مى كنند و ديدى كه دنيا به مردم
روى آورده .
و ديدى كه شعاير دين كهنه و برافتاده ، در چنين روزگارى بر حذر باش و
براى درخواست نجات از خدا، به خدا متوسل شو و بدانكه مردم در چنين
روزگارى غرق در سخط الهى هستند و اگر خداى تعالى مهلتشان داده ، از اين
كار منظورى دارد و تو منتظر تحقق آن منظور باش و كوشش كن تا خداى عزوجل
تو را در وضعى ببيند كه خلاف وضع مردم باشد تا اگر عذاب در آنان نازل
شود تو زودتر به رحمت خداى تعالى برسى و اگر عذابشان تاءخير بيفتد آنان
مبتلا شوند و تو از آنچه آنان در آن هستند بيرون شده باشى ؛ يعنى تو
مثل آنان بر خداى عزوجل جراءت نكرده باشى و بدانكه خداى تعالى اجر
نيكوكاران را ضايع نمى سازد و رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است
)).(254)
و در اينجا بحث برخى از روايات را كه بيانگر علامات قيامت بودند، به
پايان مى رسانيم و اين روايات صراحت داشتند كه مردم از نظر اخلاقى و
موازين انسانى ، سقوط مى كنند و به آلودگيهاى جاهليت برمى گردند و گمان
قوى آن است كه اينها از نشانه ها و علامات ظهور حضرت امام مهدى (عليه
السلام ) باشد.
خروج دجال
يكى از علامات حتمى ظهور حضرت امام منتظر
(عليه السلام ) خروج دجال است ، او افكار عمومى مردم را گمراه مى كند و
يهود، تسليم او مى شود و به او علاقه و ولاى شديد پيدا مى كند. دجال ،
افكار ساده و سطحى را با مال و پول ، فريب مى دهد و داراى قدرتى مى شود
كه بر بخشى از جهان اسلام مسلط مى شود. و ما در اينجا پيرامون آن
توضيحى مى دهيم .
تاءكيد روايات به خروج
دجال
روايات تاءكيد دارد كه دجال ، قبل از ظهور حضرت مهدى (عليه
السلام ) خروج مى كند و اينك برخى از روايات :
1 - ((هشام )) فرزند
((عامر)) از پيغمبر اكرم
نقل مى كند كه : ((بين خلقت آدم تا قيام قيامت
چيزى بزرگتر از دجال نيست )).(255)
و معناى اين حديث آن است كه مساءله دجال از مهمترين حوادث جهان آفرينش
است چه آنكه خروج او همراه با فتنه ها و خونريزيهاى فراوان است .
2 - ((انس بن مالك )) از
پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل مى كند كه فرمود:
((همه پيغمبران به دجال دروغگو انذار و هشدار
داده شده اند، البته دجال اعور است و پروردگار شما چنين نيست و بين دو
چشم او نوشته شده كه كافر است ))(256)
3 - ((اسماء بنت يزيد))
از پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل مى كند كه آن حضرت
در منزل من بود و سخن از دجال شد، فرمود: ((بين
دو دست او سه سال است ؛ در يك سال آنها، ثلث باران آسمان و دو ثلث
روييدنيهاى زمين قطع مى شود. در سال دوم آنها، آسمان و زمين ، همه
باران و گياه را قطع مى كنند، پس همه چهارپايان - دنداندار و سم دار -
از بين مى روند. و شديدترين فتنه دجال آن است كه نزديك اعرابى مى آيد و
مى گويد: اگر من شترت را زنده كنم آن وقت مرا پروردگارت نمى دانى ؟
اعرابى مى گويد: آرى ، پس شياطين به صورت شتر با نشاط و با پستانهاى
درشت و دندانهاى بزرگ در مى آيند و نزد مردى كه برادر و پدرش مرده اند
مى روند و به او مى گويند اگر پدر و برادرت را زنده كنيم ، آن وقت
عقيده پيدا مى كنى كه ما پروردگار تو هستيم ؟ جواب مى گويد: آرى ، آن
وقت شياطين مانند پدر و برادر او در مى آيند)).
اسماء مى گويد: آن حضرت به خاطر كارى از خانه بيرون رفت و سپس برگشت و
افراد آن خانه هنوز به خاطر مطالبى كه راجع به دجال از آن حضرت شنيده
بودند، در فكر و اندوه بودند، پس پيغمبر، ما را تا نزد درب برد، سپس رو
به اسما كرد و به او فرمود: ((سرگردان و مبهوتى
؟)).
اسما گفت : يا رسول الله ! با صحبت دجال ، دلمان از جا كنده شد.
پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((اگر
دجال خروج كند و من زنده باشم مقابلش مى ايستم و مانع فريبكارى او مى
شوم و گرنه پروردگارم حافظ و مدافع هر مومن مى باشد)).(257)
4 - ((ابو امامه باهلى ))
روايت مى كند كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
((از وقتى كه خداوند متعال بنى آدم را آفريده ،
هيچ فتنه اى بزرگتر از فتنه دجال نبوده است . و همه پيامبران امتشان را
از فتنه دجال هشدار داده اند و من آخرين آنان و شما آخرين امتها هستيد،
بنابراين ، دجال حتما در اين امت خروج مى كند... و از بين شام و عراق
مى باشد و هر جا كه مى رسد تحقير و سرگردانى ايجاد مى كند، من او را
براى شما تعريف مى كنم كه هيچ پيامبرى او را چنين تعريف نكرده باشد. او
مى گويد: من پيامبرم و بعد از من پيامبرى نيست ، سپس مى گويد: من
پروردگار شما هستم ... از فتنه هاى او بودن آتش و جنت با اوست ، پس
آتش او بهشت و بهشت او آتش است ، هر كس به آتش او گرفتار شود، به خدا
پناهنده شود و اوايل سوره كهف را قرائت كند تا بر او برد و سلام شود،
همچنانكه آتش بر ابراهيم چنين شد. و از فتنه او اين است كه به اعرابى
مى گويد: اگر پدر و مادرت را زنده كردم ، گواهى مى دهى كه من پروردگار
تو هستم ، او مى گويد: آرى . آن وقت دو شيطان به شكل پدر و مادر او در
مى آيند و به او مى گويند فرزندم از او اطاعت كن ؛ زيرا او پروردگار تو
مى باشد...)).(258)
القاب دجال
اسم او براى ما روشن نيست و با لقب ((اعور
و دجال )) معروف شده است و لقب ديگر او مسيح است
. و جهت آن اين است كه :
الف - چشمش مسح شده است .
ب - زمين را مسح مى كند، آن را طى مى كند مگر مكه و مدينه و بيت المقدس
.(259)
كنيه دجال
1 - ابو يوسف .
2 - امير السلام يا اله كرست و اين لقب را يهود به او داده است .(260)
3 - رئيس و اين لقب را نصارا به او داده است .(261)
4 - ديكتاتور.(262)
5 - حاكم برتر.(263)
اوصاف دجال
صفات دجال ، زشت و ناپسند است كه حكايت از آلودگى و شرارت او مى
كند. در بعضى از روايات پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم )
چنين آمده است :
1 - چشم چپ او كور است .(264)
2 - چشم راست او كور است .(265)
3 - نابيناست و حدقه چشمش بيرون آمده است .(266)
و خلاصه آن كه او اعور است ، يا راست و يا چپ آن نابيناست .
4 - او سفيد است
(267) كه در او سرخى است .
5 - پيشانى پهن و گردن بلندى دارد.(268)
6 - داراى موى پيچيده
(269) و فراوان است .
روايت ساختگى
((ضحاك )) نقل
كرده است كه دجال ، ريش ندارد و سبيل فراوانى دارد و درازى صورتش دو
ذراع است و قامتش در آسمان هشتاد ذراع مى باشد، لباس و كفش و زين افسار
او با طلا و جواهرات است و در سر او تاجى است كه به طلا و جواهرات
ترصيع شده است ...(270)
چنين جسمى با اين خصوصيات ، خارج از انسانهاست و هيچ روايت و حديثى بر
آن صراحت ندارد.
گرفتارى مومنين به دجال
افراد با ايمان به دجال گرفتار مى شوند و بعضى گفته اند كه چيزى
سخت تر از دجال نيست .(271)
((نووى )) مى گويد:
((دجال شخصى است كه خداوند متعال بندگانش را به
او گرفتار مى كند و او را بر امورى از مقدورات خدا مسلط مى نمايد.(272)
و به دست او برخى از آيات و فارق العاده ها را همانند باريدن باران و
غيره جارى مى سازد و همين موجب فتنه و گول خوردن ناظرين مى شود، ولى
خداوند متعال نيرنگ او را براى اهل ايمان آشكار مى كند و البته افراد
سطحى و ساده ، گول او را مى خورند)).(273)
از پيغمبر اسلام روايت شده است كه فرمود: ((شما
چگونه هستيد در آن وقتى كه به بنده اى كه نهرها و ميوه هاى زمين در
تسخير اوست ، متبلها شويد و هر كس تابع او شود، او را طعام مى دهد و
كافرش مى كند)).(274)
دجال منشا فتنه و گرفتارى و آزمايش مردم است ، هر كس به او ايمان آورد
از اسلام فاصله گرفته است هر كس او را انكار كند مومنى است كه خداوند
قلب او را آماده ايمان كرده است و در آن ريشه زده است . البته دجال
شديدترين عذابها را بر مومنين وارد مى سازد.
پيروان دجال
اما سربازان و پيروان دجال ، اكثرشان را يهود- كه علت كلى فتنه
هاى جهان مى باشند- تشكيل مى دهند. از پيغمبر اسلام روايت شده است كه
فرمود: ((اولين پيروان دجال هفتاد هزار يهودى مى
باشند كه لباسهاى پشمى به تن دارند و جادوگران يهود- كه شگفتيها مى
آفرينند و مردم را فريب مى دهند- با او مى باشند)).(275)
و در روايت ديگرى آمده است : ((هفتاد هزار نفر
از يهودى هاى اصفهان ، پيرو دجال مى شوند كه پوستين به دوش گرفته اند.))(276)
و نيز سيزده هزار زن از او پيروى مى كنند و پيغمبر اسلام (صلى الله
عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: ((توده مردم به
سوى او خارج مى شوند و فريب تبليغات او را مى خورند و طمعكاران بخشى از
ياران او را تشكيل مى دهند)).
در حديث نبوى آمده است : ((اقوامى دور دجال جمع
مى شوند و مى گويند: اينكه ما با او هستيم براى آن است كه از غذاهايش
بخوريم و ما مى دانيم كه او كافر است ، پس زمانى كه غضب خدا نازل شود
بر همه آنان واقع مى شود(277)
)).
ايمان يهود به دجال
يهود به دجال ايمان مى آورد و او را رهبر برتر خود قرار مى دهند
و گمان مى كنند كه اين همان مسيحى است كه به آنان وعده داده شده است و
مى گويند اين حقا همان مسيح است كه از دير وقت در انتظارش بوديم ،
اين همان شخصى است كه كتاب مقدس ما از او سخن گفته است .(278)
انگيزه ايمان يهود به دجال حقد و كينه آنان نسبت به اسلام است و دجال
به زودى بر ضد مسلمين وارد جنگ مى شود كه هدف يهود و صهيونيست هاى عالم
مى باشد.
نشانه هاى خروج دجال
رواج ظلم و فراوانى اجحاف و حقكشى و فساد و اختلافات فاحش
طبقاتى و خشك شدن آبها و كم شدن كشاورزى و پيدا شدن قحطى و بيكارى و
نبود اشتغال و بى فرهنگى و بى رشدى و پيدا شدن آفات ديگر اجتماعى ،
نشانه خروج دجال است . در حديث نبوى آمده است كه : ((پيش
از خروج دجال ، پنج سال خشكسالى و بى حاصلى است كه هر حيوان سم دارى به
هلاكت مى رسد.))(279)
و دجال براى آنان غذا مى آورد تا فريبشان بدهد و آنان را از راه خدا
باز مى دارد و اين هنگامى است كه گرسنگى جسمهاى آنان را آب كرده و در
حالى است كه تكنولوژى از تهيه غذا براى مردم ناتوان شده است
)).
در حديث است كه : ((ما مى دانيم كه با دجال چه
چيز است ؛ با او دو نهر است ؛ يكى از آنها راءى العين آب سفيد و ديگرى
راءى العين آتشى است كه شعله مى كشد.))(280)
|