زندگانى خاتم الاوصياء امام مهدى (عج )

باقر شريف قرشى
مترجم :ابوالفضل اسلامي

- ۱۱ -


((شخصيت و اباى نفس ، آنان را به مرگ هدايت نمود. و زندگانى با ذلت ، خوشايند آنان نبود، پس مرگ با عزت را استقبال نمودند و اعتماد نمودند به آنچه در آخرت براى آنان ذخيره كرده اند. و نفوس خود را از آنچه زود گذر است ، دور نگهداشتند، پس جام مرگ را ننوشيدند مگر شيعيان و محبين آنان . و هيچ نوع شكنجه اى را تحمل نكردند مگر اينكه از اعوان و انصار آنان ، تحمل آن را نمودند)).
در اين مقطع ، خوارزمى پيرامون عزت و كرامت علوى ها قلم فرسايى نموده و گفته آنان اباى نفس داشتند كه زندگانى ذلت و سرافكندگى را با جور بنى عباس و ظلم آنان داشته باشند و لذا پرچمهاى مخالف و انقلاب را برافراشتند و مرگ را پذيرا شدند تا آزاد و سعيد باشند. و در راه كسب آزادى ، شديدترين انواع عذاب و شكنجه ها را تحمل نمودند و آنچه را كه بر آنان از ظلم و ستم وارد آمد، بر شيعيانشان كه مخالفت با ظالمان و طغيانگران نمودند، وارد شد.
سپس خوارزمى آنچه را كه علويون و شيعيانشان از سختيها را تحمل كرده اند بيان مى كند:
((عثمان بن عفان در مدينه منوره با پا، شكم عمار بن ياسر را به شدت لگد كوب كرد و ابوذر غفارى را تبعيد نمود. و عامر بن عبدالقيس تميمى را اذيت نمود و اشتر نخعى و عدى بن حاتم طائى را كتك زد و به ابى ابن كعب جفا نمود و به محمد بن حنفيه تعدى كرد و او را دور نمود. و نسبت به خون ابن سالم آنچه را خواست انجام داد. و با كعب ذى حطبه آنچه را كه اراده كرد، كوتاهى نكرد)).
در اين جملات ، خوارزمى آنچه را كه عثمان بن عفان ، بزرگ خانواده اموى نسبت به بزرگان صحابه انجام داده از شكنجه و عذابهاى روحى بيان مى كند، مثل صحابى بزرگوار ((عمار ياسر)) و صحابى جليل القدر ((ابوذر غفارى )) و مثل آن دو صحابه كه با سياست سرمايه گذارى مخالفت نمودند. و اينكه بنى اميه و آل ابى معيط را بر ديگران ترجيح دادند و عثمان ، اموال فراوانى را به آنان اهدا نمود و آنان را بر گرده مسلمانان مسلط نمود كه همان سبب شد كه مسلمانان اتفاق بر قتل عثمان نمايند.
خوارزمى ، آنچه را كه اهل بيت و شيعه تحمل نمودند از گرفتاريها و ستم ، بيان مى كند و مى گويد:
((و بنى اميه روش و سيره عثمان را دنبال كردند، پس كسى كه با آنان مى جنگيد، مى كشتند و كسى كه با آنان مسالمت مى كرد، به او نارو مى زدند. و نه اجتماعى را براى مهاجرين قرار دادند. (يعنى مهاجرين را پراكنده كردند) و نه امانى را براى انصارى ها قرار دادند. و نه از خدا مى ترسيدند و نه ارزشى براى مردم قايل بودند و بندگان خدا را بندگان خود و مال خداوند و بيت المال را ملك خود قرار دادند. كعبه را ويران مى كنند و اصحاب را به عبوديت خود مى خوانند و نماز واجب را تعطيل مى كنند. و آزادگى را در مردم نابود مى كنند. و روششان در حرم و شهر مسلمانان همان روشى است كه در حرم و شهر كفار انجام مى دهند و اگر فردى از بنى اميه گناه كرد، او را توبيخ نكرده بلكه گويى اصلا ضلالتى را انجام نداده است )).
در اين مقطع از كلماتش ، جرايم و خيانتهاى بنى اميه را قلم فرسايى كرده و اينكه آنان سياستى را با مردم انجام دادند كه با آن الفت نگرفته بودند، پس با آنان حكومت جور و ظلم را انجام دادند. و اصلاح كننده را تحقير و مردم را بر آنچه خوشايند نبود، ملزم كردند و ديگر مصايبى را كه بر آنان وارد كرد، بيان مى كند.
سپس خوارزمى آنچه را اتباع علوى ها از ظلم و تعدى بنى اميه تحمل نموده اند را بيان مى كند:
((معاويه ، حجر بن عدى را كشت ، عمرو بن حمق خزاعى را بعد از قسمهاى موكد و عهده هاى شديد كه به تو امان مى دهم ، گرفت و گُشت . و زياد بن سميه ، هزاران نفر از شيعيان كوفه را به قتل رسانيد و شيعيان بصره را با شكنجه ، نابود كرد. او كسى است كه از همه زندانش بزرگتر و اسرايش بيشتر بود، تا اينكه خداوند معاويه را در بدترين حال ، قبض روح نمود. و عمرش را به بدترين احوال ، ختم نمود. و بعد پسرش خود را تجهيز نمود تا بقيه سلف صالح را نابود كند و فرزندان شهدا را بكشد، تا اينكه اول ، هانى بن عروه مرادى و مسلم بن عقيل هاشمى را كشت و بعد، حارث بن زياد رياحى و بعد، ابى موسى عمرو بن قرضه انصارى ، حبيب بن مظهر اسدى ، سعيد بن عبدالله حنفى ، نافع بن هلال جملى ، حنظلة بن اسعد شامى و عابس بن ابى شبيب شاكرى كه حدود هفتاد و اندى از شيعيان مى رسند را به قتل رسانيد.
و سپس دستور داد امام حسين را در كربلا شهيد كنند كه مرحله دوم كار او شروع شد و سپس خوانده شده فرزند خوانده شده (كسى كه نسب او معلوم نيست و ولدالزنا باشد) كه عبيدالله بن زياد است را بر مردم مسلط نمود تا اينكه آنان را بر درخت خرما مصلوب و آويزان كند. و مردم را با گونه هاى مختلف به قتل رسانيد تا اينكه خداوند متعال او را از ريشه نابود كرد و حال آنكه بار سنگينى از خونهايى كه ريخت و گناه عظيمى كه به ناموس مسلمانان انجام داد، بر گردنش ماند، تا اينكه گروهى را كه خداوند اراده كرده بود، خارج شدند از آنچه را كه از معصيت انجام داده بودند و آنان را پاك كند از آنچه را كه مرتكب شده اند، براى نصرت اهل بيت (عليهم السلام ) پس آنان متحد شدند بر عليه اين گروه ياغى و خون شهدا را طلب نمودند. گرچه پسر خوانده فرزند پسر خوانده ، از جهت عدد كمتر نبودند و مرتب به آنان كمك مى رسيد ولكن معظم اهل كوفه در مقابل آنان ايستادند و غير از اينكه جنگ كنند و كشته شوند، راهى ديگر انتخاب نكردند. و جان خود و اموالشان را فدا نمودند تا اينكه سليمان بن صرد خزاعى ، مسيب بن نجيه فرازى و عبيدالله بن وال تميمى و عده اى از بزرگان و بهترين مومنين و سرشناسان تابعين (تابع اصحاب رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم )) كه چراغهاى شب و شجاعان اسلام بودند، به شهادت رسيدند)).

* * *

خوارزمى ، در اين كلمات ، انواع قتل و شكنجه اى را كه شيعه در خلافت معاوية بن ابى سفيان تحمل نموده اند، بيان مى كند و اينكه زياد بن ابيه را مسلط كرد و در كشتن و فرار كردن شيعيان ، شدت به خرج داد. و وقتى دوران معاويه به پايان رسيد، فرزندش يزيد، قدرت را در دست گرفت ، جناياتى را انجام داد كه هيچ كس مثل او تاريخ را سياه نكرد؛ چون عترت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در بدترين حال و با قساوت تمام كه در تاريخ مثل آن مانندى نيست ، به شهادت رسانيد؛ زيرا در اينجا قداست رسول خدا در فرزندان و نسلش مورد حمله قرار گرفت . و ابن زياد با آنچه با آقاى جوانان بهشت انجام داد، اكتفا ننمود، بلكه به بزرگان شيعه دست درازى كرد مثل ((ميثم تمار)) كه او را به تنه درخت خرما مصلوب كرد. سپس ، گروهى از متدينين شيعه قيام كردند و مطالبه خون امام حسين را نمودند و آنان را ((توابين )) خواندند و بزرگان آنان شهيد شدند مثل ((سليمان بن صرد خزاعى ، مسيب بن نجيه فرازى و عبدالله بن وال تميمى )) و غير از اينان كه از چراغهاى اسلام بودند.
خوارزمى ، در بيان مصايب وارده بر علوى ها ادامه مى دهد و مى گويد:
((سپس ابن زبير بر حجاز و عراق مسلط شد و مختار را به قتل رسانيد. بعد از آنكه مختار، تشفى قلوب نمود و خونبهاى قاتلين را گرفت و اشرار را نابود كرد و مطالبه خون مظلوم غريب را نمود كه همان خون سيد الشهدا (عليه السلام ) است و قاتلين او را كشت و كسى كه او را شرمسار نمود، تبعيد كرد.
و بعد از مختار، ابا عمر بن كيسان ، احمر بن شميط، رفاعة بن يزيد، سائب بن مالك و عبدالله بن مالك را كشت و آنچه از شيعيان بودند، آنان را گرفت و مثله مثله كرد و به بدترين وضع ، آنان را به قتل رسانيد تا اينكه خداوند، بلاد را از عبدالله بن زبير پاك كرد و مردم را از برادرش مصعب عباد، راحت نمود و هر دو را عبدالملك بن مروان به قتل رسانيد.
((و اين چنين بعضى از ستمگران را به بعضى ديگر وا مى گذاريم به سبب اعمالى كه انجام مى دادند)).
و حال آنكه در زندان ابن زبير، محمد بن حنفيه بود و مى خواست او را با آتش بسوزاند و عبدالله بن عباس را تبعيد كرد و بسيار زياد خون ريخت ...))
اين كلمات ، از انقلاب يك فرمانده بزرگ كه همانا ((مختار بن يوسف ثقفى )) باشد، حكايت مى كند كه زمين را از نجاست خائنين و مجرمين كه قاتلين آقاى جوانان بهشت امام حسين (عليه السلام ) بود، پاك كرد و او دنبال همه آنان رفت و آنان در هر جا كه پنهان شده بودند، گرفت و كشت .
بعد از آن ، مردم به عبدالله بن زبير و برادرش مصعب مبتلا شدند و بر حجاز و عراق مسلط شدند و گروهى از شيعيان اهل بيت را نابود كردند و در راءس آن ، حاكم عراق ، مختار و گروه او را كه از سرشناسان مومنين و صالحين بودند، به قتل رسانيد ولكن طولى نكشيد كه عبدالملك بن مروان هر دو را كشت و خداوند مردم و بلاد را از شر آنان آسايش داد.
در اينجا خوارزمى گوشه اى از كارهاى ((عبدالملك بن مروان )) و غير او از بنى اميه كه نسبت به شيعيان اهل بيت ، جنايت كرده اند، بيان مى كند:
((وقتى كه كشور، براى آل مروان تك تاز شد، حجاج را بر حجازين (مكه و مدينه ) مسلط نمود و بعد او را حاكم عراقيين (كوفه و بصره ) كرد و آنچه توانست با هاشميين انجام داد و فاطميين را ترسانيد و شيعه امام على (عليه السلام ) را كشت و آثار بيت نبوت را از بين برد. و انجام داد به كميل بن زياد نخعى آنچه انجام داد و بلا و ظلم در مدت خلافت مروانيها ادامه پيدا كرد تا زمان بنى عباس و خداوند اراده نمود كه خلافت بنى مروان را با بيشترين جنايات ، خاتمه دهد. و بزرگترين گناهان آنان را در آخر ايام خلافتشان بر گروه حقه و دينى كه بدان عمل نمى شد، انجام دهد. منافقين اهل كوفه ، زيد بن على را رها نمودند و به دست احزاب اهل شام كشته شد و شيعيان او مثل نصر بن خزيمه اسدى و معاوية بن اسحاق انصارى و گروهى كه او را مشايعت و متابعت نمودند، همه را كشت ، بلكه كسى كه به او زن داد و نزديك خود نمود يا با او صحبت كرد و راه رفت ، همه را از دم تيغ گذرانيد)).
در اين كلمات ، حكومت مروانيها را بيان كرده و اينكه آنان بر مسلمانان مسلط شدند و از خيانتهاى آنان و جناياتشان اين بود كه حجاج بن يوسف ثقفى جنايتكار را بر رقبه مسلمانان مسلط كرد و او همت كرد در كشتن مومنين و مصلحين و در تفحص از شيعيان تا آنجا كه توانست آنان را به قتل رسانيد و آثار اهل بيت را نابود كرد و آنقدر بر شيعيان سخت گرفت تا اينكه شهيد؛ زيد بن على قيام نمود و كودتاى بزرگ خود كه همانا اثبات حقوق انسان و آزادگى اراده مسلمين بود را اعلان نمود. ولكن متاءسفانه اهل كوفه به او خيانت كردند تا اينكه او شهيد شد و سپس امويها شيعيان و كسانى كه از او دفاع كرده بودند دستگير كردند و دستجمعى به قتل رسانيدند.
سپس خوارزمى ، به چگونگى زوال حكومت امويين اشاره مى كند و اينكه بنى عباس چگونه حكومت خود را تشكيل دادند و اينكه شيعه چطور دوباره گرفتار شكنجه و اذيت شدند، مى گويد:
((وقتى حرمت اهل بيت را از بين بردند و زيد بن على را به شهادت رسانيدند و آن گناه بزرگ را مرتكب شدند، خداوند بر آنان غصب نمود و حكومت را از آنان گرفت و ابو مجرم ، نه ابو مسلم (خراسانى ) را فرستاد و هنگامى كه سختى علويه ها را ديد كه خدا به او نظر نكند و ملاطفت بنى عباس ، تقوا را رها و نفس خود را متابعت كرد و آخرت خود را به دنيا فروخت و كار خود را با كشتن عبدالله بن معاوية بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب شروع كرد و ياغيان خراسان و خوارج سيستان و كردهاى اصفهان را بر آل ابى طالب مسلط كرد و هر جا كه آنان پنهان مى شدند، پيدا كرده و به قتل مى رسانيدند به نحوى كه آنان به كوهها و صحراها فرار كردند تا اينكه خداوند، بهترين دوست او را بر او مسلط كرد و وى را به قتل رسانيد و هر كس در طاعت ابو مسلم بود را به قتل رسانيد و مردم را به بيعت از خود دعوت نمود تا اينكه خداوند غصب نمود و مرتكب جناياتى شد كه نفس او به آن دامن مى زد، و دوانيقى دنيا را مثل حلى (جواهرات ) بر خود ارزانى بخشيد، ولى او راه مستقيم را اتخاذ نكرد و به جور و ستم حكومت كرد تا اينكه مرد و حال آنكه زندان او از اهل بيت رسالت و معدن پاكى و پاكيزگى ، پر شده بود)).
او افراد پنهان شده را جستجو و كسانى كه حاضر بودند، دستگير مى كرد تا اينكه عبدالله بن محمد بن عبدالله حسنى را در سِند، به دست عمر بن هشام تغلبى به قتل رسانيد، پس وقتى او را در سند به قتل برساند، ديگر بدان كه با افرادى كه در دسترس او بودند، چكارها كه نكرده باشد. و آنچه را كه او انجام داد، چيز كمى بود نسبت به آنچه هارون الرشيد و موسى قبل از او انجام دادند.
و شما مى دانيد كه موسى با حسين بن على در فخ چكارها كرد و هارون با على بن افطس حسينى چه كرد و آنچه بر احمد بن على زيدى و قاسم بن على حسنى و على بن غسان حاضر خزاعى از جنايات انجام شد.
خلاصه كلام اينكه : هارون مرد و حال آنكه درخت نبوت را درو كرده بود و پايه هاى امامت را كَند. و شما (اى مردم نيشابور!) كه خدا شما را اصلاح كند، نصيب بزرگى را از دين داريد، اعمش را دشنام دادند و شريك را عزل كردند و هشام بن حكم را ترساندند و على بن يقطين را متهم ساختند)).
در اين جملات ، بدبختيها و مصيبتهاى وارده بر سادات علويين و شيعيان كه در عهد و خلافت بنى عباس شده ، بيان نموده و اينكه آنان در ظلم و قتل آنان اسراف ورزيدند و آنچه را كه بنى اميه انجام ندادند، اينان انجام دادند، و خوارزمى ، ليستى از اسمهاى سادات علوى كه ابو مسلم خراسانى - همان كه خدا از او انتقام گرفت - به قتل رسانيد را بيان كرده است . و منصور، آنچه را كه ابو مسلم به صدها هزار مسلمان مخصوصا به سادات علوى انجام داد، به او چشانيد. و بزرگترين جنايتها كه بر علوى ها انجام شد، در خلافت منصور دوانيقى بود، او در قتل آنان اسراف ورزيد و از وجود خود، تمام ذرات مروت و شرف را زدود و هيچ حقى را براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در نسل و ذريه او نگذاشت . همه را فرارى داد و حتى اگر شخصى خود را پشت سنگى يا زير خاكى پنهان كرده بود، او را پيدا مى كرد و به قتل مى رسانيد و يا او را در سياهچالهاى خود زندانى مى كرد كه روز را از شب تمييز نمى داد.
وقتى او به درك رسيد، زندانهاى او پر از سادات و شيعيان مخلص بود و همين ظلم از طرف فرزندان منصور و نوه هاى او مستمر بود و بدترين ايام و سخت ترين روزها زمان خلافت هارون رشيد بود كه جنايتهاى هولناكى را بر علوى ها انجام داد كه فرزندان پيامبر را نابود كرد و همه آنان را مثله مثله كرد و بر بزرگ خاندان عترت و امام بزرگوار حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام ) تعدى نمود و او را در سياهچالى از زندانهاى تاريك خود، چند سال زندانى كرد و سپس او را با سم به قتل رسانيد.
سپس خوارزمى آنچه را كه بر علوى ها و شيعيان از ظلم و ستم وارد آمد، بيان مى كند و مى گويد:
((در صدر اول اسلام ، افرادى را به قتل رسانيدند مثل زيد بن صوحان عبدى . و عثمان بن حنيف انصارى را مجازات كرد و حارثة بن قدامه سعدى مخفى شد و جندب ، شريح ، مالك ، معقل ، حارث ، و ابو طيفل و غير اينان را يا كشت و يا در منزل خود ذليل شدند. دشنام دوستان را مى شنيد و نمى توانست چيزى بگويد و كشته شدن محبين و فرزندان خود را مى ديد و سكوت مى كرد. و مخفى نماند كه هرج و مرجى را ايجاد كرد و اكثر آنان را متحير ساخت . مثل جابر، رشيد، زراره و امثال آنان كه به اولياى خدا محبت مى ورزيدند و از دشمنانشان تبرى مى جستند و همينكه آنان را در حيرت قرار داد، بس جنايتى عظيم و خيانتى بزرگ بود كه امام خود را نمى شناختند)).
در اين كلمات ، مشكلات بزرگان شيعه را در زمان بنى اميه بيان مى كند كه چگونه آنان را كشتند و آن نبود مگر محبت آنان به اهل بيت (عليهم السلام ) كه خداوند محبت آنان را بر تمام مسلمين واجب كرده بود.
سپس خوارزمى آنچه را كه در زمان بنى عباس بر شيعه از ظلم و ستم وارد شده است ، بيان مى كند و مى گويد:
((و بگو در بنى عباس كه خواهى ديد درباره آنان گفته هاى فراوانى است . و تفحص كن در عجايب آنان كه خواهى ديد درباره آنان همه چيز وجود دارد)).
وقتى كه فى ء (اموال ) براى آنان مى آوردند، آنها را بين ديلم و ترك تقسيم مى كنند و به مغربى و فرغابى حمل مى كنند و حال آنكه امامى از ائمه هدى و سيدى از سادات بنى مصطفى ، فوت مى كند و كسى در جنازه او حضور نمى يابد. و قبر او را با كچ نمى سازند. و هر گاه ضراط (كسى كه باد مخرج را با صدا خارج مى كند و اين كار را فراوان تكرار مى نمايد) يا بازى كن ژمناستيك يا مسخره چى يا شلاق زن آنان مى ميرد، عدول و قضات در جنازه او حاضر مى شوند و مجلس عزايى تشكيل مى دهند كه فرماندهان نظامى و محلى در آن حضور پيدا مى كنند، و كسانى كه دنيا را مبداء و منتهاى خلقت مى دانند مثل دهرى ها و سوفسطايى ها در امان هستند و كسى كه كتابهاى فلسفى و مانوى را مى خواند، متعرض او نمى شوند. و حال آنكه اگر كسى به شيعه گرى شناخته شد، او را مى كشتند و خون كسى كه فرزندش را به نام ((على )) بگذارد، مى ريزند. و اگر آنان از شيعيان اهل بيت ، غير از معلى بن خنيس كه به دست داوود بن على كشته شد، نمى كشتند و اگر آنان از شيعيان اهل بيت غير از ابى تراب مروزى را زندان نمى كردند، هر آينه اين يك زخمى بود كه خوب نمى شد و آتش دلى بود كه خاموش نمى شد و سردردى بود كه آرامش نداشت و شكافى بود كه جوش خوردنى نبود، و كفايت مى كند آنچه را كه شعراى قريش گفته اند: در زمان جاهليت ، اشعارى بود كه با آنها به اميرالمؤ منين حمله ور مى شدند و با اشعار مسلمانان معارضه مى كنند و حال آنكه اشعار آنها را تدوين نمود و اخبار و آثار آنها را تبويب كردند حتى راويان آثار آنها را در كتب خود ذكر كرده اند مثل واقدى و وهب بن منبه تميمى و كلبى و شرقى بن قطامى و هيثم و داب بن كنانى .
و هر گاه بعضى از شعراى شيعه ، ذكرى از مناقب مولا و معجزه اى را از پيامبر نقل مى كنند، زبان آنان را قطع و ديوان شعر آنان را پاره مى نمايند، همچنانكه با عبدالله بن عمار چنين كردند و با كميت بن زيد اسدى انجام دادند و قبر منصور بن زبرقان را ويران كردند و آشيانه دعبل بن على خزاعى را تخريب كردند و حال آنكه با مروان و على بن جهم مرافقت و همكارى كردند و نيست آن ، جز آنكه آن دو در دشمنى با اهل بيت ، غلو كردند و غضب خداوند را ايجاد نمودند. و كار به جايى رسيد كه هارون بن خيزران و جعفر كه متوكل بر شيطان بود، نه متوكل بر رحمان ، بذل مالى نمى نمودند مگر آنكه مولا را دشنام و آيين نواصب را نصرت مى دادند؛ مثل عبدالله بن مصعب و وهب بن وهب بخترى و از شعرا مثل مروان و از اديبان مثل عبدالملك و در زمان خلافت جعفر، مثل بكار و ابى سمط و ابن ابى شوارب و غيره ...)).
خوارزمى ، در اين كلمات ، به گرفتاريهاى سخت و مشكلى كه شيعيان اهل بيت با آن مواجه شدند در عصر حاكم عباسى كه همت گماشتند در خونريزى ، فشار بر آنان ، بدان اشاره مى كند. و ستارگانى از بزرگان شيعه كه اعدام يا زندانى شدند و گناهى نداشتند جز محبت اهل بيت ، نام مى برد. و كارهايى كه ذكر اهل بيت را در بين مردم از بين بردند از جمله هر كس مدحى و ثنائى و ذكر آثار و حسنى آنان مى كردند، يا كشته و يا زندانى مى شد. و هر كس اهل بيت را شتم و هجا مى كرد، مورد اكرام حاكمان قرار مى گرفت و انعام و مالى به آنان اهدا مى گرديد.
و از كلماتى كه اين امر را ثابت و كشف حقايق كند كه چگونه با علوى ها و شيعه ، رفتار مى كردند اين است :
((خداوند شما را ارشاد كند، به تحقيق ما به عروة الوثقى (اهل بيت - عليهم السلام -) تمسك جستيم و از دين ، متابعت نموديم و آن را بر دنيا مقدم داشتيم ، و كسى كه به ما بينش داد، نيست ديگر كسى كه بر بصيرت ما اضافه كند و كسى كه از ما نقص بيشترى دارد، نمى تواند نقص ما را تدارك ببيند. اسلام هنگام شروعش ، غريب بود و همچنين غريب برمى گردد و اين كلمه اى است از خدا و وصيى است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه قدرت و حكومت را به هر كس كه بخواهد مى دهد و عاقبت ، با متقين و پرهيزكاران است . و بدان بعد از هر روزى ، فردايى هست و براى هر شنبه اى ، يكشنبه اى است (يعنى هميشه دنيا يك جور نيست ).
عمار ياسر در جنگ صفين گفت : اگر دشمن ما را بكوبد كه ديگر اميدى به خود نداشته باشيم ، باز هم علم داريم كه ما بر حق هستيم و آنان بر باطل . و به تحقيق كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اول ضعيف بود، ولى بعد قوى شد و همچنين اسلام ، اول كارش عقب بود ولى بعدها عزت و تقدم يافت :
الم احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنا و هم لا يفتنون
(آيا مردم گمان كردند كه به حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد؟!)
و اگر سختى مومنين و كمى آنان و قدرت كافرين و كثرت آنان نبود، هر آينه جهنم پر نمى شد تا اينكه بگويد: ((اضافه كنيد)) و خداوند متعال نمى فرمود: ((ولكن اكثر آنان دانا نيستند)) و معلوم نمى شد كسى كه جزع و فزع مى كند، از كسى ، صبور و شكيباست و شكور از كفور شناخته نمى شد.
و فرمانبردار، مستحق ثواب و گناهكار، به وزر وبالش معاقب نمى شد، پس هر گاه به ما نقمتى وارد مى شود، به تحقيق آن امرى است كه با آن خو گرفته ايم و اگر قدرت و حكومتى به دست ما آيد، هر آينه ما منتظر آن بوديم . و خدا را سپاس كه در هر حال ، ما وسيله نجات و براى هر جايى ، گفته اى داريم . پس هنگام سختى ، صبر و هنگام نعمت ، شكر. و به تحقيق بدانيد كه مولا (عليه السلام ) هزار ماه مورد شتم و سب قرار گرفت و ما در وصيت او شك نكرديم و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيش از ده سال تكذيب شد و ما او را در نبوتش متهم نساختيم . و ابليس بيش از عدد ريگها زندگى كرد و مى كند و ما در لعن او پرهيز نمى كنيم . و ما مدتى به دولت حق امتحان شديم و ما يقين به دولت او داشتيم و بعد، امامى بعد از امامى و راضى به قضاى خدا بعد از راضى ، به قتل رسانيدند و ما شكى در صحت امامت آنان نكرديم و وعده خداوند به تحقيق كه انجام شدنى است و امر خداوند امرى است كه تغييرناپذير است ، هرگز شما نخواهيد دانست ، بلكه هرگز شما نخواهيد دانست و به زودى آنان كه ستم كردند مى دانند كه بازگشتشان به كجاست . و به تحقيق خبر آنان را بعد از مدتى (روز قيامت ) خواهيد دانست )).
اين كلمات ، حكايت مى كند از صبر شيعه . و عدم التفات و اعتناى آنان به آن ضربتهاى شكننده و درد آور كه از خائنين و دشمنان اهل بيت وارد آمده است . و هرگز سبب نمى شد كه دست از ولاى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) و اولاد او بردارند.
آنان داعيان عمل اجتماعى در اسلام بودند. و شيعيان ، اثبات كردند در دو عهد اموى و عباسى ، از سر سخت ترين مدافعان اسلام و مبارزترين افراد در قيام بر عليه ظلم و طغيان بودند و سبب شد كه پرچم اسلام را سر بلند و بر افراشته كنند. و هيچ گاه خود را با آنچه را كه دزدهاى حكام اموى و عباسى بر آنان وارد نمودند، نباختند.
و خوارزمى ادامه مى دهد و مى گويد:
((بدانيد- خدا شما را رحمت كند- بنى اميه همان شجره ملعونه اى است كه درك آن آمده است . و آنان تابعين سركشان و ياغيان و پليدانند. همت گماشتند تا محاسن و صفات مولا را مخفى كنند و افرادى را گماشتند تا احاديثى بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) جعل نمايند. و مقر اسكان را از مدينه به همسايگى بيت المقدس منتقل كردند و مركز خلافت را از كوفه به دمشق بردند. و در اين وادى ، براى نابودى آن ، اموال زيادى را بذل و بخشش نمودند. و براى هر جايى ، عاملى و فردى را معين كردند، و مردانى را ساختند كه از اوباش بودند، ولى نتوانستند حديثى از احاديث پيامبر را نابود كنند و نه آيه اى از كتاب خدا را تحريف كنند. و نه فردى از دشمنان خدا را در دوستان او جا بدهند. و به تحقيق كه فضايل عترت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در گوشهاى آنان طنين انداز بود و حجت و برهان براى ديگران اقامه مى نمودند. و اصلا هيبت حاكم و سلطان در دل آنان اثرى نداشت تا متاءثر و خائف بشوند و هميشه حق عزيز و سرافراز بوده است گر چه اهل آن را به ذلت مى كشانند و افراد آن كم هستند و باطل مهان و پست است گر چه با شبهه به او شكوه مى دهند و زشت است گر چه سيماى او را زيبا خواستنى جلوه مى دهند.
عبدالرحمن بن حكم كه او از جان بنى اميه است مى گويد:
سميه ، نسل خود را آنقدر زياد كرد كه به اندازه ريگهاى بيابان شده ، و حال آنكه دخت پيامبر، نسلى ندارد.
و ديگرى گويد: