حلاج خود را به زهدگرايى مى زد و در كوههاى اصفهان ديده شده كه لباس
پاره به تن داشته و ظرف آبى از پوست و چوبدستى به دست دارد.
فريبكارى ديگرى از حسين بن منصور
او به بعضى از مريدهايش دستور مى داد كه در جاى معينى از بيابان ،
مقدارى نان و حلوا پنهان كنند، سپس با جمعى از مردم و يارانش به صحرا و
بيابانها مى رفتند و وقتى كه - طبق برنامه قبلى - به آن نقطه مى
رسيدند، آن مريد مطلع مى گفته چه خوب بود الان اينجا نان و حلوايى بود
و همه ما مى خورديم . در اين هنگام حلاج ، به كنارى مى رفته و دو ركعت
نماز مى خوانده و از پروردگار مى خواسته است كه مثلا نان و حلوا روزى
مردم كند و قهرا آن مريد مطلع ، مقدارى منتظر استجابت دعاى حلاج مى شده
و سپس خود را به نان و حلواى پنهان ، مى رسانده و اعلان مى كرده است كه
در اثر استجابت دعاى حلاج ، اين نان و حلوا روزى ما شده و با اين شيوه
، برخى ساده لوحان را فريب مى داده است . و براى او قداست فوق العاده
اى مى پنداشته اند تا جايى كه به ادرار او تبرك مى جسته اند.
و گفته شده كه او ادعاى ربوبيت كرده و از او نوشته اى پيدا شده است كه
در آن چنين بود: ((اگر انسان سه روز و شب ، روزه
بگيرد و افطار نكند، سپس با سه برگ كاسنى ، افطار نمايد، خداوند او را
از روزه ماه رمضان بى نياز مى كند!
و هر كس از اول شب تا صبح ، دو ركعت نماز بخواند، او را از نماز، بى
نياز مى كند! و هر كس تمام آنچه را كه مالك مى شود، در يك روز صدقه
بدهد، از حج بى نياز مى شود! و هر كس سر قبر شهدا در قبرستان قريش برود
و ده روز در آنجا اقامت كند و نماز و دعا بخواند و روزه بگيرد و افطار
نكند مگر با مختصرى از نان جو و نمك ، او را از عبادت و بندگى ، بى
نياز مى كند!!
((حلاج ))، داراى بدعتهاى
فراوان بود و سرانجام ، حاكم مقتدر عباسى بر او اطلاع پيدا كرد و او را
در سال 309 قمرى ، به قتل رساند.
4 - محمد بن على
((محمد بن على شلمغانى ))
معروف به ((ابن ابى الغراقر))
مدتها معتدل بوده و انحرافى نداشته است ، اما بعدها در اثر حسد ورزيدن
نسبت به ((شيخ ابوالقاسم حسين بن روح
)) نماينده خاص حضرت مهدى سلام الله عليه
منحرف شد و مذهب اهل بيت عليهم السلام را رها كرد و به مسلكهاى پست رو
آورد و از جمله دستورات آن مسالك اين بود كه هيچ عبادتى لازم نيست و
همه مسايل زناشويى بين ارحام جايز و مباح است و بايد شخص فاضل و برتر،
شخص كم فضل را نكاح كند تا در آن نور، داخل نمايد!!
از حضرت صاحب الامر (عليه السلام ) توقيعى صادر شد كه در آن ،
((شلمغانى )) لعن و از او
برائت گرديد.
وقتى كه بدعت هاى او آشكار شد، حاكم وقت ، او را در بغداد، در سال 323
قمرى ، به قتل رساند.
اينان برخى از دجالها و دروغگويان در عصر غيبت صغرا بودند. و بعضى از
اينان به خاطر حسادتى كه نسبت به برخى از نواب امام زمان (عليه السلام
) داشتند و خودشان را از آن مقام و منصب بزرگ ، محروم مى ديدند، به
خاطر همين ، به چنين دروغهايى متوسل مى شدند.
مدعيان مهدويت
در طول تاريخ ، جمعى هم با اغراض سياسى -
با اينكه به مذهب اهل بيت (عليهم السلام ) متدين نبوده اند- ادعاى
مهدويت نموده و خود را ((مهدى ))
معرفى كرده اند كه ذيلا به برخى از آنان اشاره مى كنيم :
1 - مهدى سودانى
او از شخصيتهاى بارز ((سودان
)) است كه از طرف پدر، حسنى و از طرف مادر،
عباسى است . وقتى كه سودان ، تحت حكومت خفقان تركى به سر مى برد و مردم
از ظلم و ستم اتراك ، به ستوه آمده بودند، مهدى سودانى به مردم بشارت
مى داد كه او امام مهدى است و مردم را از ستم تركها نجات مى دهد و به
آنان زندگى با شرافتى خواهد داد. يكى از منجمين با او ملاقات كرد و خود
را بر زمين انداخت ، وقتى كه از زمين برخاست ، مردم از او علت بر زمين
خوردنش را پرسيدند، ادعا كرد كه در اثر نور مهدويت از او بى هوش شدم و
به زمين افتادم !!(129)
يكى از شيوخ سودان ، پخش كرد كه ظهور امام مهدى نزديك است و او به زودى
ظهور مى كند و قبه اى برايم بنا مى نمايد و اولادم را مختون مى سازد. و
بعد از مرگ او، همان مهدى سودانى ، قبه اى براى او ساخت همچنانكه
اولادش را مختون نمود.(130)
شروع دعوت مهدى سودانى
شروع دعوت مهدى سودانى ، در سال 1881 ميلادى است و تلامذه و شاگردهاى
او مال فراوانى از وى مى گرفتند و مردم را به طرف او جهت مى دادند.
نشريات مهدى سودانى
او نشرياتى بين مردم سودان پخش كرد و آنان را به سوى خود دعوت نمود، و
يكى از آن منشورات اين است :
الحمد لله الوالى و الصلاة على سيدنا محمد و آله
مع التسليم و بعد:
از بنده نيازمند به خداى متعال ((محمد مهدى
فرزند عبدالله )) به سوى دوستانش كه به خدا و
كتاب او مومن مى باشند! اما بعد: مخفى نيست كه زمان ، تغيير كرده و
سنتها رها شده است ! و هيچ فرد با ايمان و زيركى به اين اوضاع رضايت
نمى دهد بلكه سزاوار است كه جهت اقامه دين و سنن ، ترك وطن شود و عاقل
در اين موضوع ، سستى نمى كند؛ زيرا غيرت اسلامى ، انسان مومن را بر آن
وادار مى كند...
دوستانم ! همچنانكه خدا در ازل قضا كرده ، بر اين بنده حقيرش ، خلافت
كبراى خدا و رسول را عنايت كرده است و سيد كاينات مرا خبر داده كه من
مهدى منتظر هستم و مرا در حضور خلفاى چهارگانه روى تخت نشانده است در
حالى كه قطبها و خضر (عليهم السلام ) هم وجود داشته اند...
و خدا مرا با فرشتگان و اوليايش - زنده ها و مرده ها- از زمان آدم تا
زمان ما تاءييد كرده است . و همچنين افراد با ايمان از جن ...
سپس سيد كاينات مرا خبر داده كه خدا علامت مهدويت را در من قرار داده
است و آن ((خالى )) است
كه روى راست صورتم مى باشد. و همچنين علامت ديگرى قرار داده است و او
آن است كه در وقت جنگ ، پرچمى از نور كه به وسيله عزرائيل حمل مى شود،
در كنار من قرار مى گيرد و به آن ، يارانم ثابت قدم مى شوند. و رعب در
دلهاى دشمنانم مى افتد و هر كس كه با عداوت ، با من برخورد كند، خدا او
را ذليل مى كند.
سپس پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به من گفته است كه تو از نور
دل من آفريده شده اى ! پس هر كس كه سعادتى دارد، تصديق مى كند كه من
مهدى منتظر هستم و اما كسانى كه در دل ، جاه طلبى و نفاق دارند، مرا
تصديق نمى كنند! پيغمبر گفته است كه مال دوستى و مقام دوستى ، نفاق را
در قلب مى روياند همچنانكه آب ، سبزى را مى روياند.
و در روايت آمده است : ((اگر عالمى را ديديد كه
دنيا طلب است ، او را بر دين خودتان متهم كنيد)).
و در روايت آمده است كه خداوند مى فرمايد: ((مرا
از عالمى كه دنيا دوستى ، او را مست كرده است ، نپرسيد وگرنه از راه
محبت من باز مى دارد، به درستى كه اينان قطاع الطريق مى باشند)).
دوستانم ! وقتى كه امر خلافتم درست شد، سيد كاينات فرمانم داده كه به
جبل قدير هجرت كنم و در آنجا به تمام مكلفين ، نامه عمومى بنويسم و لذا
به امرا و شيوخ دين ، مكاتبه نمودم ، اشقيا مرا انكار كردند ولى صديقها
مرا تصديق نمودند... و از آنجايى كه امر، امر خداست و مهدويت را خداوند
براى بنده حقير ذليل محمد مهدى فرزند عبدالله اراده كرده است ، پس بايد
آن را تصديق كرد...
شيخ محى الدين ابن عربى در تفسير بر قرآن مى گويد: ((علم
مهدى همانند علم به ساعت محشر است كه وقت آن را فقط خداى متعال مى داند)).
شيخ احمد بن ادريس مى گويد: ((...از آن طرف خارج
مى شود كه نمى دانند و در حالى مى آيد كه انكارش مى كنند...)).
و بايد بدانيد كه من از نسل رسول خدا هستم ؛ زيرا از طرف پدر، حسنى و
از طرف مادر، عباسى مى باشم !...(131)
اين منشور، دلالت مى كند بر اينكه اين سودانى ، افترا و دروغهاى زيادى
به پيغمبر اسلام نسبت داده و در دريايى از اوهام و ساختگيها فرو رفته
است .
تسلط او بر سودان
((مهدى سودانى ))، جنگهاى
سختى با حاكم سودان به راه انداخت و ((رئوف
پاشاى مصرى )) را شكست داد، سپس حكومت مصر، سپاه
ديگرى را به فرماندهى ((جيقلر پاشا بافارى
)) اعزام كرد كه آنان هم شكست خوردند. و لشكر
سومى از مصر به فرماندهى ((هيكس پاشا))
عازم نبرد با سودانى شدند كه آنان نيز متحمل شكست شدند و در نتيجه
سودان در تسلط كامل ((مهدى سودانى وام درمان
)) قرار گرفت و مى رفت كه بر مصر غلبه كند...
مرگ مهدى سودانى
((مهدى سودانى )) شب
چهارشنبه ، چهارم ماه رمضان 1302 قمرى ، تب تيفوس گرفت و در نهم همان
ماه ، روز دوشنبه مرد و ((عبدالله تعايشى
))(132)
را خليفه خود كرد و او آدم بى سوادى بود و بعد از مرگ سودانى ، از مردم
بيعت گرفت ! و بدينسان حيات وى پايان يافت و او برجسته ترين شخصيت در
جهان عرب بود كه ادعاى مهدويت و نيابت عام از رسول خدا را نمود.
2 - مهدى تهامه
((مهدى تهامه ))
اهل يمن بود و حدود سال 1159 ميلادى ظاهر شد و ادعا كرد امام منتظرى
است كه رسول اعظم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بشارت او را داده است .
و گروهى از اعراب از او پيروى كردند و توانست دولت حمدانى ها را در
صنعا و دولت نجاحى ها را در زبيد مغلوب كند و نوه او عبدالنبى در سال
1162 ميلادى ، كار جدش را پيگيرى كرد، ولى ((توران
شاه )) از طرف ((صلاح
الدين ايوبى )) دولت او را از بين برد.(133)
3 - مهدى سنگالى
مردى در سال 1828 ميلادى در سنگال ظهور كرد و ادعا نمود كه مهدى
منتظر است ! و پرچم انقلاب را به دست گرفت و با حكومت وقت ، جنگيد ولى
شكست خورد و به قتل رسيد.(134)
4 - مهدى سوسى
در شهر ((سوس ))-
كه يكى از شهرهاى مغرب عربى است - مردى ظهور كرد و ادعا نمود كه امام
منتظر است و جمعيت زيادى از او تبعيت كردند، ولى با ترور به قتل رسيد و
از بين رفت .(135)
5- مهدى سومالى
شخصى به نام ((محمد))
فرزند ((عبدالله سومالى ))،
در سال 1899 ميلادى ادعا كرد كه امام منتظر مى باشد. او نفوذ فراوانى
در قبيله خود ((اوجادين ))
داشت و با انگليسيها، ايتاليايى ها و غيره ، حدود بيست سال جنگيد و در
سال 1920 فوت كرد.(136)
اينان بعضى از كسانى بودند كه ادعاى مهدويت كردند و همينجا بحث ما در
اين زمينه پايان مى يابد.
در پرتو غيبت امام مهدى (ع )
مهمترين بحث در اين كتاب - به گمانم - اين است كه خوانندگان اين
كتاب به اسباب و موجبات غيبت امام (عليه السلام ) و نيز بر اسباب طبيعى
كه موجب امتداد عمر شريف آن حضرت است ، اطلاع پيدا كنند.
اسباب غيبت امام مهدى (ع
)
غيبت حضرت صاحب الامر (عليه السلام ) لازم و ضرورتى بوده كه آن
حضرت از آن بى نياز نبوده است . و ما برخى از علل و موجبات غيبت را كه
آن را حتمى كرده ، مورد بحث قرار مى دهيم .
1 - خوف از حكومت ستم عباسيان
حاكمان عباسى از هنگامى كه به حكومت رسيدند، شديدترين شكنجه ها و
آزارها را نسبت به امامان معصوم (عليهم السلام ) روا داشتند و اصولا
مكتب اهل بيت (عليهم السلام ) و هر آن كس كه از اين خانواده و پيرو
آنان بود، با نهايت قساوت ، مورد هتك و جسارت قرار داده و آنان را به
زندانهاى مخوف انداخته و سپس به قتل مى رساندند. شاعران و تاريخ نويسان
، برخى از ستمها و شكنجه هاى آنان را نسبت به سادات شريف علوى ، ثبت
نموده اند.
((ابو عطاء)) مى گويد:
يا ليت جور بنى مروان عاد لنا غغغ يا ليت عدل
بنى العباس فى النار
((اى كاش ! ظلم و ستم مروانيان بنى اميه برمى
گشت و عدالت بنى عباس ، نابود و به آتش مى افتاد)).
((دعبل خزاعى )) مى گويد:
و ليس حى من الاحياء نعلمه غغغ من ذى يمان و من
بكر و من مضر...
((ستم بنى عباس بر همه طوايف و قبايل سايه
افكنده و هيچ كس از ظلم آنان در امان نمانده است و اگر بنى اميه را (كه
خصم بنى هاشم بودند) در ظلمشان (فرضا) معذور بدانم ، بنى عباس را (كه
از بنى هاشم اند) در ستمهايشان معذور نمى دانم )).
((يعقوب بن سكيت )) كه
يكى از دانشمندان و عالمان لغت است ، در مورد متوكل عباسى ، آن هنگام
كه قبر شريف ريحانه رسول خدا را تخريب كرد و زايران قبر آن حضرت را به
مجازات مى رساند، مى گويد:
تالله ان كانت امية قد اتت غغغ قتل ابن بنت
نبيها مظلوما...
((درست است كه بنى اميه فرزند دختر پيامبر اسلام
(صلى الله عليه و آله و سلم ) را مظلومانه به قتل رساندند اما بنى عباس
تاءسف خوردند كه چرا در قتل حسين (عليه السلام ) شركت نداشته اند، لذا
حقدشان را به صورت از بين بردن قبر و جسد شريف آن حضرت ، نشان دادند)).
((ابو فراس حمدانى ))
انواع و اقسام شكنجه هايى را كه بنى عباس نسبت به اهل بيت (عليهم
السلام ) اجرا كرده اند، چنين تعريف مى كند:
انى ابيت قليل النوم اءرقنى غغغ قلب تصارع فيه
الهم و الهمم ...
((بنى عباس ، دين خدا را مسخ كرده و حق را غصب
نموده اند و اولاد على (عليه السلام ) را مورد هتك و تبعيد و شكنجه
قرار داده اند و حال آنكه بنى عباس ، هرگز به فضيلت آل على نمى رسند و
هرگز در مجد و عظمت ، به مكانت و شخصيت بنى هاشم نمى رسند و هرگز جد
آنان يك دهم (10/1) عظمت جد آل رسول را ندارند و اصولا بين اين دو
خانواده شباهتى نيست . بنابراين حقا آل على مولا و بزرگند و بنى عباس
گرچه ملوك و پادشاهانند اما در واقع خدمه آل على مى باشند)).
سپس ((ابو فراس )) در
ادامه هجو بنى عباس ، چنين خطاب مى كند:
هلا كففتم عن الديباج سوطكم غغغ و عن بنات رسول
الله شتمكم ...
((چرا اين جسارتها و ناسزاهايتان را از فرزندان
رسول خدا قطع نمى كنيد؟
راستى چقدر شما در نيرنگ و خدعه به دين وارد شده ايد و چه خونهاى
فراوانى از اولاد رسول به دست شما ريخته شده است و هر چقدر تلاش كنيد،
در حقيقت در زشتيها- بيشتر- فرو رفته ايد و نمى توانيد شخصيت اولاد على
(عليهم السلام ) را براى خود كسب كنيد. اين هارون شماست كه با موسى بن
جعفر (عليهما السلام ) قياس نمى شود و اين ماءمون است كه همانند پدرش
در نهايت قساوت و مستغرق در آلودگيها و زشتيهاست و هرگز با على بن موسى
الرضا مقايسه نمى شود. و حق آن است كه حتى در ظلم و ستم و زشتيها و
خونريزى آل رسول ، از بنى اميه جلو افتاده ايد)).
((ابن رومى )) در شعر خود
چنين سروده است :
امامك فانظر اى نهجيك تنهج غغغ طريقان شتى
مستقيم و اءعوج ...
((در پيش و روى تو دو راه است ؛ يكى راه راست و
مستقيم و ديگرى راه كج و معوج و انسان در اختيار اين دو راه مختار است
؛ راه عداوت و دشمنى با آل رسول را- كه همانا راه كج و كور است -
اختيار مى كند يا راه راست را؟ سپس مى گويد: چقدر طولانى شده راه غصب
حق آل على و شكنجه و قتل اولاد رسول ، تا كى بايد فرزندان پيامبر خدا
كشته شوند؟ و تا كى بايد خون آنان ريخته شود و تا كى شما مردم كه با
حكام ستمگر بيعت كرده ايد، دينتان را به اين حاكمان مى فروشيد؟! آيا
كسى در بين شما نيست كه حق رسول خدا را رعايت كند و از خداى قهار و
جبار بترسد و اين قدر به ظل و ستم ، كمك ننمايد؟))
سپس ادامه مى دهد و مى گويد:
اخبوا بنى العباس من شنآنكم غغغ و شدوا على ما
فى الغياب و اشرجوا...
((با بنى عباس و حاكمان ظالم عباسى بستيزيد و از
آنان دورى كنيد، بدانيد كه اينان در درياى ستم فرو رفته اند و حكومت و
ملك آنان دايمى نيست و موجب غرور و فريب شما نشود، چه بسا كه انتقام
گيرنده اى قيام كند و خون به ناحق ريخته شده آل على را از اينان
بازستاند؛ زيرا پايان هر شب سياهى روشنايى است )).
گمان من اين است كه اين رومى ، اشاره اى به قيام حضرت مهدى (عليه
السلام ) دارد كه خواهد آمد و دولت حقه اش را بر پا خواهد كرد.
اينها نمونه اى از ظلم و ستم عباسيان بود كه بر آل على وارد كردند و
اين شاعران ، بخشى از آن را در سروده هاى خود ترسيم و مجسم كرده اند.
نامه خوارزمى به مردم نيشابور
اين نامه اى است كه ((ابوبكر خوارزمى
)) به مردم نيشابور فرستاد و اين نامه در اين
باب نمونه است . و نقل نموده آنچه را كه بر اهل بيت نبوت و معدن علم و
حكمت بعد از وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با حفظ امانت و
صداقت - از ظلم و شكنجه از طرف بنى اميه و بنى عباس و غير اينان بر
آنان وارد شده است . و ما هم عين عبارت او را براى شما نقل مى كنيم !
چون اين نامه مصايب علوى ها را دقيق و با تمام جهات به تصوير در آورده
است . او گويد:
((بشنويد- خداوند كوششهاى شما را هدايت كند و
كارهاى شما را بر تقوا و پرهيزكارى ، جمع كند- امرى است كه هيچ
قدرتمندى بدان صحبت نكرده است كه هيچ سختى و مشقتى آن را تحمل نمى كند
مگر آنكه آن را در جاى خود قرار دهد و گرايشى پيدا نمى كند مگر در آن
سو رجحان و برترى باشد. و اعتنايى نمى كند كه دين خود را نابود كند اگر
دنياى او ضعيف شود و اگر رضاى خود را در اين ديد، ديگر در رضاى خدا فكر
نمى كند.
شما و ما- خداوند ما و شما را اصلاح كند- جماعتى هستيم كه خداوند، دنيا
را براى ما قبول نفرموده و ما را براى آخرت ذخيره نموده و ما را از
جزاى زودرس باز داشته و اجر آخرت را براى ما آماده ساخته است و ما را
دو قسم نموده : قسمى شهادت را پذيرا شدند و قسمى زندگانى را كه تواءم
با آوارگى است . و زندگان شك مى ورزند نسبت به مردگان كه به مقامات
عاليه رسيدند و خوشايندشان نيست آنچه را كه براى او پيش آمده است (كه
همانا زندگى تواءم با آوارگى است ).
اميرالمؤ منين و سپهسالار دين ، فرمود: رسيدن رنج و مشقت به شيعيان ما
زودتر از ريزش آب به پايين است . و پايه اين گفتار، از شكيبها ناشى مى
شود و اهل بيت خود را در طلوع و پيدايش مشكلات و شدايد و امتحانات ،
پديد آورده است . پس زندگانى اهل بيت ناخوشايند است و قلبهاى آنان مملو
از غصه و مشقت است و روزگار از آنان رو بگردانده و دنيا از آنان دورى
جسته است . و اگر ما بخواهيم شيعه ائمه اطهار (عليهم السلام ) در
واجبات و مستحبات باشيم و تابع آثار آنان در هر زشتى (كه از آن دورى
بجوييم ) و در هر خوبى (كه عمل بدان كنيم ) باشيم ، پس سزاوار است كه
در گرفتاريها و مصايب ، تابع اعمال و آثار آنان باشيم
)).
* * *
در اين مقطع از كلامش آنچه را كه شيعيان اهل بيت از انواع مشقات و ترس
و خوف از حكام جور به آنان رسيده ، بيان كرده است . و آنچه را از مصايب
و گرفتاريها بر آنان وارد مى شود، خداوند آنها را در آخرت ذخيره نموده
است كه همان بهشت براى اولياى خداست . و او در مقابل آن شكنجه ها اجر
مضاعف عنايت مى فرمايد، به خاطر محبتشان به اهل بيت نبوت (عليهم السلام
)...
و آنچه از اين كلمات ظاهر مى شود اين است كه مردم نيشابور، به خاطر
محبت و عشقشان به اهل بيت (عليهم السلام ) به شديدترين مصايب و شكنجه
ها، گرفتار شده اند و لذا
((ابوبكر
))
اين نامه را به عنوان همدردى و تسلى خاطر آنان فرستاده است و ابوبكر در
اين نامه ادامه مى دهد و مى گويد:
((حق حضرت فاطمه - عليها السلام - از ميراث پدرش
در روز سقيفه غصب شد و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) را از خلافت
راندند. و امام حسن (عليه السلام ) را مخفيانه مسموم نمودند و برادر او
را علنا كشتند. و زيد بن على را در كناسه به درخت آويزان نمودند و سر
او را در جنگ از تن جدا كردند (البته سر او را بعد از جنگ جدا نمودند)
و دو فرزند او، محمد و ابراهيم را به دست عيسى فرزند موساى عباسى به
قتل رسانيدند و امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) در زندان هارون مرد
(به شهادت رسيد) و امام رضا (عليه السلام ) را به دست ماءمون ، مسموم
كردند و ادريس در جنگ فخ ، فرار كرد و در اندلس به تنهايى زندگى كرد. و
عيسى فرزند زيد مرد، در حالى كه رانده شده و فرارى بود. و يحيى فرزند
عبدالله را كشتند بعد از آنكه به او امان و قسم و عهد و ضمان نمودند
)).
در اين مقطع ، خوارزمى مصايبى را كه بر اهل بيت (عليهم السلام ) وارد
آمده بيان نموده و از همه مصايب دردناكتر، مصيبتى است كه بر سيده زنان
عالم و معشوقه رسول خداوند (صلى الله عليه و آله و سلم ) و پاره تن او،
حضرت زهرا (عليها السلام ) وارد آمده است كه او را از ارث در روز سقيفه
محروم نمودند، آن روزى كه در تاريخ جهان مصيبتش ماندنى است . و آنچه از
مصايب و ظلم و تعدى به اهل بيت رسيده است ، همه از آثار آن روز شوم است
كه مولا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) را از مركز خلافت ، به دور كردند
و حال آنكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را در روز غدير
خم به امامت منصوب نمود و از آن روز، همينطور حوادث تلخ بر اهل بيت
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد شد كه معاويه فرزند هند،
امام حسن (عليه السلام ) را كه بزرگ جوانان اهل بهشت است ، مسموم نمود
و يزيد، فرزند معاويه ، گل رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) امام
حسين (عليه السلام ) و اهل بيت او را در كربلا قتل عام كرد به نحوى كه
تاريخ به مثل آن در تلخى و فضاحت ، شهادت نمى دهد.
و از مصايبى كه به اهل بيت وارد شد، شهادت زيد فرزند امام سجاد (عليه
السلام ) است كه بنى اميه او را به قتل رسانيدند و سپس بر تنه درخت
خرما آويزان و مصلوب نمودند و چند سال او بر درخت مصلوب و آويزان بود.
و او به مسلمانان راه آزادگى و بزرگ منشى را آموخت و آنان را به جنگيدن
براى رهايى از ذلت و خوارى ، دعوت نمود.
و همچنين بزرگ اهل بيت در زمانش ، حضرت امام موسى بن جعفر (عليهما
السلام ) هادى و راهرو عدالت اجتماعى كه هارون رشيد طاغى ، جام غضب خود
را بر وى فرود آورد، و او را در سياهچالهاى زندان گذاشت تا اينكه او را
مسموم نمود و شهيد شدند.
و بعد از او فرزندش امام رضا (عليه السلام ) گرفتار اذيتهاى ماءمون
عباسى و سركش زمان خود شد كه او را مجبور به قبول ولى عهدى كرد و سپس
او را با سم ، به قتل رسانيد.
و همچنين مصايب و جناياتى كه بر سادات پاكيزه وارد شده است كه همگى
دعوت كننده به عدل و آزادگى در دنياى اسلام بودند.
خوارزمى ، دوباره بعضى از آنچه را كه بر علويين از ظلم و ستم وارد شده
ادامه مى دهد و مى گويد:
((و اين غير از آن است كه يعقوب فرزند ليث بر
علوى هاى طبرستان انجام داد و غير از كشتن محمد بن زيد و حسن بن قاسم
داعى است كه به دست آل ساسان صورت گرفت و غير از آنچه ابو ساج نسبت به
علوى هاى مدينه انجام داد كه آنان را از حجاز به سامرا بدون زيرانداز و
بدون سقفى كه از آفتاب محفوظ باشند، برد و اين بعد از كشتن قتيبه فرزند
مسلم باهلى و فرزند عمر بن على كه بابويه او را دستگير كرد و بعد خود
را پنهان ساخت و اسم خود را عوض كرد تا بتواند زندگى خود را بسازد و از
مرگ فرار كند.
و غير از آنچه حسين بن اسماعيل مصعبى به يحيى بن عمر زيدى انجام داد و
آنچه را كه مزاحم بن خاقان به علوى هاى كوفه انجام داد و كافى است براى
شما كه در سرزمين اسلام ، شهرى را پيدا نمى كنيد مگر اينكه در آن يك
كشته از طالبى باشد و در آنجا دفن شده باشد و در قتل آن بنى اميه و بنى
عباس شركت نكرده باشند و عربهاى عدنانى و قحطانى بر آن اتفاق نكرده
باشند.
نيست زنده اى از زندگان كه او را بشناسيم كه از قبيله ذى يمان ، بكر و
مضر باشد مگر اينكه آنان در خون اهل بيت شريك نباشد؛ همچنانكه شركت مى
كند ذابح چهار پايان در قسمت كردن گوشت آنها
)).
و او در اين كلمات بيان مى كند آنچه را كه بنى عباس نسبت به بزرگان
علوى ها و شيعيان از كشتار و مثله كردن انجام داده اند. و آنان به
سازمان امنيت خود دستور دادند علوى ها را در هر نقطه كه هستند پيدا
كنند و شديدترين عذابها را بر آنان وارد نمايند و خوارزمى ، ستارگانى
از بزرگان علوى ها را ذكر كرده كه به دست بنى عباس به شرف شهادت نايل
آمده اند.
خوارزمى در ذكر مصايب وارده بر علوى ها ادامه مى دهد و مى گويد: