زندگانى خاتم الاوصياء امام مهدى (عج )

باقر شريف قرشى
مترجم :ابوالفضل اسلامي

- ۹ -


شيخ طوسى مى افزايد: ((رئيس ابو منصور بن محمد بن فرج ، ضريح و صندوقى براى قبر عثمان بن سعيد ساخت و مردم و همسايگان مرقد شريف عمرى ، به زيارتش مى روند و تبرك مى جويند.))(107)
تسليت امام منتظر (ع )
حضرت امام مهدى (عليه السلام ) بعد از فوت عثمان بن سعيد، به فرزند دانشمند او ((محمد بن عثمان )) تسليت فرستاد:
انا لله و انا اليه راجعون بايد تسليم امر خدا و راضى به قضاى او شد. پدرت با خوشبختى زندگى كرد و با ستايش فوت كرد، پس رحمت خدا بر او باد و خداوند او را به اوليا و دوستان خود ملحق فرمايد. پدر تو دايما در اجراى امر امامان (عليهم السلام ) كوشش داشت و در آنچه موجب قرب به خدا بود، تلاش مى كرد، خداوند او را رو سفيد گرداند.
خدا جزاى زياد به تو دهد... و از سعادت آن مرحوم همين بس كه مثل تو فرزندى دارد، قائم مقام او مى شود و بر او رحمت مى فرستد و من هم مى گويم شكر خداى را؛ زيرا دلها و شيعيان به تو و آنچه را كه خداوند در تو قرار داده شادند، خدا تو را يارى و كمك نمايد و موفق بدارد و ولى و حافظ و نگاهدار تو باشد)).
اين جملات ، بر حزن و اندوه حضرت صاحب العصر (عليه السلام ) دلالت مى كند كه براى نايب و نماينده خود جناب ((عثمان بن سعيد)) كه شخص با ايمان و با تقواست ابراز داشته است ، همچنانكه نهايت اطمينان و اعتماد خود را به فرزند او ((ابو جعفر محمد بن عثمان )) كه صاحب صفات عالى و اخلاق حسنه است ، اظهار فرموده ...
2 - محمد بن عثمان
((محمد بن عثمان )) بعد از وفات پدرش به شرف نيابت امام منتظر (عليه السلام ) نايل شد. محمد از ثقات و امنا و از شخصيتهاى برجسته علمى و عملى شيعيان بود و همانند پدرش مورد اعتماد همه بود، لذا حقوق و وجوهات و استفتائات و نامه هاى شيعيان به او مى رسيد و او هم آنها را به حضرت صاحب الامر (عليه السلام ) مى رساند و جواب آنها را دريافت مى كرد.
عدالت و وثاقت محمد بن عثمان
همه شرح حال نگاران ((محمد بن عثمان ))، در قدر و منزلت و علو مقام او نزد شيعيان ، اتفاق نظر دارند و اين افتخار براى او كافى است كه به منصب عالى نيابت از حجت خدا و امام منتظر (عليه السلام ) در زمان زنده بودن پدر و بعد از فوت او، رسيده است .(108) و توقيعى كه از طرف حضرت صاحب العصر (عليه السلام ) رسيده ، منزلت و علو مقام او را دلالت دارد. و توقيع شريف چنين است :
((و اما محمد بن عثمان عمرى - رضى الله عنه و عن ابيه من قبل - مورد اعتماد و وثوق من است و نوشته او نوشته و مكتوب من است )).(109)
از امام حسن عسگرى (عليه السلام ) راجع به عثمان عمرى سوال شد، جواب فرمود: ((عمرى و پسرش هر دو مورد اعتماد و وثوق اند، آنچه را كه از من ادا مى كنند، حقيقتا از من است و آنچه از من مى گويند، گفته من است ، پس از آنان گوش كن و از هر دو اطاعت نما؛ زيرا آنان ثقه و امين مى باشند)).(110)
حضرت صاحب العصر (عليه السلام ) در حق او نامه اى به ((محمد بن ابراهيم بن مهزيار اهوازى )) مى نويسد. نامه اين است : ((محمد، همواره در زمان حيات پدرش - رضى الله عنه - مورد اعتماد ما بود، او نزد ما مانند پدرش است و در جاى او قرار دارد و به فرمان ما عمل مى كند، خدا او را حفظ فرمايد، پس به قول او عمل نما.))(111)
ملاقات محمد بن عثمان با حضرت مهدى (ع ) در كعبه
((محمد بن عثمان )) به حج خانه خدا رفت و به زيارت حضرت مهدى (عليه السلام ) مشرف شد در حالى كه حضرت در مستجار به پرده كعبه پناهنده بود و مى گفت : ((خدايا! به وسيله من از دشمنانت انتقام بگير... و وعده ات را تحقق بخش )).(112)
و ((محمد بن عثمان )) روايت مى كند كه حضرت صاحب العصر (عليه السلام ) هر ساله حج بجا مى آورد؛ او مى گويد: ((به خدا قسم ! حضرت صاحب الامر (عليه السلام ) هر ساله در موسم حج حاضر مى شود و مردم را مى بيند و مى شناسد، اما مردم او را نمى شناسند(113) )).
تاليفات محمد بن عثمان
((محمد بن عثمان )) كتابهايى را كه از حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام ) و حضرت امام مهدى (عليه السلام ) و از پدرش عثمان بن سعيد كه هم از امامان (عليهم السلام ) در زمينه فقه و حديث شنيده بود، تاليف كرده است . ((ام كلثوم )) دختر ((ابو جعفر)) ذكر كرده كه كتابهاى او به پدرم حسين بن روح رسيده بود.(114)
نيابت محمد بن عثمان از طرف امام مهدى (ع )
((محمد بن عثمان )) پنجاه سال از طرف حضرت امام مهدى (عليه السلام ) وكالت مطلقه و نيابت عام داشت و شيعيان از اطراف و اكناف ، نزد او مى آمدند و حقوق و وجوهات شرعى خود را به او مى رساندند تا به حضور اقدس امام (عليه السلام ) برساند و جواب بسيارى از مسائل شرعى را به وسيله او از آن حضرت گرفتند.(115)
وفات محمد بن عثمان
((ابو جعفر محمد بن عثمان )) بهره زيادى از ايمان و تقوا داشت ، لذا هنگامى كه احساس كرد مرگش نزديك است و بايد به لقاى الهى بشتابد، براى خود، قبرى كند و گاهى وارد آن مى شد و مقدارى قرآن مى خواند، همچنانكه آياتى از قرآن كريم و نام مبارك امامان (عليهم السلام ) را روى لوحى مكتوب داشت و سفارش كرد كه با او دفن نمايند. و زمان زيادى نگذشت كه مريضى او شدت گرفت و روح او پرواز كرد و جان به جان آفرين تسليم نمود و اين در آخر جمادى الاءولاى سال 305 هجرى قمرى بود.(116)
3 - حسين بن روح
سومين نايب حضرت مهدى (عليه السلام ) در زمان غيبت صغرا ((حسين بن روح )) است كه شخصيتى شايسته ، با تقوا، با درايت و با دانش فراوان بود، همچنانكه نزد عموم مسلمين ، خاصه و عامه محترم بود. و محمد بن عثمان هنگامى كه مريض بود و شيعيان دورش حلقه زده بودند از او پرسيدند كه نايب وجود مقدس حضرت مهدى (عليه السلام ) بعد از شما چه كسى است ؟
در جواب گفت : اين ابوالقاسم ((حسين بن روح نوبختى )) جاى من قرار مى گيرد و او بين شما و حضرت صاحب الامر (عليه السلام ) واسطه مى باشد. او وكيل و نماينده آن حضرت است و مورد وثوق و شخصى امين است ، بنابراين ، در كارهايتان به او مراجعه كنيد و حل و فصل آنها را از او بخواهيد و من اين مطلب را ماءمورم كه به شما ابلاغ كنم و آن را ابلاغ كردم .
مناظره حسين بن روح با دشمن
((حسين بن روح نوبختى )) با يكى از افراد كه جزء دشمنان بود، مناظره اى كرده كه قدرت علمى و اطلاعات گسترده او را حكايت مى كند. مرد معاندى به حسين بن روح گفت : مى خواهم از تو چيزى بپرسم ؟
گفت : بپرس .
گفت : بگو بدانم آيا حسين (عليه السلام ) ولى خداست ؟
فورا گفت : آرى .
گفت : آيا جايز است كه خدا دشمنش را بر ولى خودش مسلط گرداند؟
حسين بن روح گفت : آنچه را كه به تو مى گويم بفهم و توجه كن . بدانكه خداوند متعال با مردم به طور علنى و شفاهى سخن نمى گويد، بلكه پيغمبرانى از خود آنان به سويشان مبعوث مى كند كه اگر از غير بشر، پيغمبرانى به سوى مردم مى فرستاد، دورش جمع نمى شدند و متفرق مى شدند. بنابراين ، پيغمبران از خود مردم مى باشند، همانند مردم مى خورند و در كوچه و بازار راه مى روند و مردم به آنان گفتند كه شما همانند ما و ما از شما هستيم ، قبول نداريم كه شما پيامبر هستيد مگر اينكه معجزه اى ارائه نماييد و اگر معجزه نشان داديد، مى فهميم كه مورد عنايت خاص پروردگار هستيد كه چنين قدرتى داريد، ولى ما آن را نداريم . پس معجزات انبيا بزرگترين دليل و برهان صدق انبياست ، لذا بعضى از آنان بعد از انذار و اتمام حجت ، ((معجزه طوفان )) ارائه دادند و متمردين غرق شدند. و بعضى از آنان وقتى كه به ميان ((آتش )) افتادند، آتش به اعجاز الهى ، به برودت و سلامت تبديل گشت و براى بعضى از آنان ((دريا)) شكاف برداشت و دشمن در آن غرق شد و خداوند عصاى خشك او را به اژدها مبدل نمود و با دست بعضى از آنان ((مرده را زنده نمود)) و براى بعضى از آنان ((شق القمر)) نمود و چارپايان همچون شتر و گرگ و غيره را به زبان آورد كه با او سخن بگويند.
و خلاصه آنكه : انبياى الهى ، معجزاتى ارائه دادند كه مردم از آوردن آن عاجز بوده اند و حكمت و مصلحت خدا چنين بوده است كه پيامبران گاهى با اينكه اين معجزات را داشته اند غلبه مى كردند و پيروز مى شدند و گاهى با داشتن معجزات ، موفق نمى شدند و ظاهرا شكست مى خوردند. و اگر چنانچه هميشه غالب و پيروز مى شدند و هيچگاه با شكست و مغلوبيت مورد امتحان و بلا قرار نمى گرفتند، مردم به پندار غلط مى افتادند و آنان را براى خود معبود و همه كاره مى ديدند، پس پيغمبران هم با داشتن معجزات و بينات ، گاهى موفق و پيروز و گاهى مغلوب و غير موفق و مبتلا مى شدند و مردم هم وقتى كه آنان را چنين مى ديده اند، آنان را تنها موثر نمى دانستند بلكه مى فهميدند كه اين هستى و خود اين پيامبران ، خدايى دارند كه آفريننده و مدبر تمام هستى است و قهرا او را كرنش مى كردند و از رسولان او اطاعت مى نمودند و آنان حجت خدايند بر مردم ، هر كس ابلاغ و انذار و بينات آنان را ديد و تصميم گرفت كه حق است و بايد اطاعت كرد، سعادت خود را تاءمين كرده و هر كس در مقابل ابلاغ و بينات انبيا لج كرد و عناد ورزيد، به هلاكت ابدى افتاده است ...
اين جواب و اين مناظره ، قدرت علمى حسين بن روح را حكايت مى كند. و اين جواب آنچنان محكم بود كه دشمن ، عاجز و مبهوت ماند، لذا محمد بن ابراهيم بن اسحاق كه در آن جلسه حاضر بوده است ، مى گويد: جواب حسين بن روح آنچنان شگفتى آفريد كه فرداى آن روز، خدمت او رسيد تا از او بپرسد كه آيا اين جواب از خود او بود يا از امامان معصوم (عليهم السلام ) گرفته است ؟ حسين بن روح به او مى گويد:
اى محمد بن ابراهيم ! من در هيچ شرايطى گرچه سخت و نابودكننده باشد، از خودم چيزى نمى گويم ، بلكه همه از اصل و ريشه و از استفاده هايى است كه از حجت خدا برده و شنيده ام ، مى باشد....(117)
صلابت حسين بن روح
((حسين بن روح )) داراى اراده نيرومند و در راه حق ، از صلابت و رشادت وافرى برخوردار بود. ((ابو سهل نوبختى )) مى گويد: اگر حضرت صاحب الامر (عليه السلام ) (مثلا از خوف حكومت ) در زير لباس حسين بن روح مخفى شده باشد، حسين بن روح حاضر است كه بدنش را با قيچى ، تكه - تكه كنند ولى از محل خفاى حضرت ، خبرى ندهد.(118)
تقيه حسين بن روح
((حسين بن روح )) در محيطى مى زيست كه پر از بغض و عداوت خاندان پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود، لذا ناچار بود به شكلى خود را حفظ كند تا مسووليتهاى سنگين وكالت عظماى ناحيه مقدسه را ادا نمايد. او به ((تقيه )) عمل مى كرد. تاريخ نويسان نقل كرده اند كه روزى دربان او معاويه را لعنت كرد، حسين بن روح او را از كار بركنار كرد و مدتها اقشار مختلفى از مردم واسطه مى شدند كه او را دو مرتبه سر كار بياورد، اما او قبول نكرد.(119)
حسين بن روح با على قمى
علامه بزرگوار ((على بن حسين قمى )) نامه اى به حسين بن روح نوشت كه از حضرت صاحب الامر (عليه السلام ) بخواهد تا آن حضرت دعا كند كه خداوند متعال به او اولادى فقيه و دين شناس از اين زوجه اش كه دختر عمويش است ، عنايت فرمايد. حسين بن روح هم خواسته او را به حضرت مهدى (عليه السلام ) رساند، جواب آمد كه از اين زوجه اولاددار نمى شود، اما به زودى صاحب جاريه اى مى گردد كه از او صاحب دو فرزند فقيه مى شود. و مدت زيادى نگذشت كه صاحب جاريه ديلميه اى شد و خدا به او سه فرزند، روزى كرد: ((محمد، حسين و حسن )). اما محمد و حسين ، از فقهاى برجسته و عالمان كم نظير عالم اسلام مى باشند و در حفظ و حافظه ، از آيات خداى متعال بوده اند و سرعت حفظ آنان مايه شگفتى مردم بوده است و مى گويند كه اين ويژگى به بركت دعاى حضرت مهدى (عليه السلام ) بوده است . و اما حسن ، آدم متوسطى بود و به عبادت و زهد اشتغال داشته و دور از مردم زندگى مى كرده است .(120)
وفات حسين بن روح
((حسين بن روح )) 21 يا 22 سال در سفارت و وكالت مقدسه حضرت مهدى (عليه السلام ) و تنها مرجع و تنها واسطه امين بين شيعيان و آن حضرت بوده است . مسايل و حقوق و وجوهات آنان را به آن حضرت مى رساند و جواب آنها را مى گرفت . و بعد از اين مدت ، مريض شد و در سال 326 وفات كرد و او را با تشييع مجلل در بغداد، ((بازار شورجه ))- كه مهمترين مركز تجارت و دادوستد بغداد بود- دفن نمودند و مردم ، جهت تبرك ، قبر او را زيارت مى كنند.
4 - على بن محمد سمرى
((على بن محمد سمرى )) از شخصيتهاى با ايمان و تقواست و در علو شاءن و قدر و منزلت او همين بس كه او نايب مطلق و خاص حضرت صاحب العصر (عليه السلام ) مى باشد با اينكه در آن عصر، جمع زيادى از شيعيان مخلص و از صلحا و شايستگان ، وجود داشته اند. او آخرين نايب خاص آن حضرت مى باشد و با فوت او، غيبت كبرا شروع شد و نيابت عام او به مرجعيت عظماى فقهاى شيعه رسيد.
راويان ، روايت مى كنند كه آن حضرت قبل از فوت على بن محمد سمرى براى او توقيعى چنين فرستاد:
((اى على بن محمد سمرى ! خدا اجرت بدهد، تو در خلال شش روز فوت مى كنى ، پس كارهاى خود را جمع و جور كن و كسى را جانشين خود معرفى نكن ، به درستى كه غيبت كامل به وقوع پيوست و ظهورى نيست مگر به اذن خداى متعال و آن وقتى است كه زمان ، طولانى و دلها قسى شود و زمين از ظلم ، پر شده باشد و زمانى بر شيعيان برسد كه كسى ادعاى مشاهده كند. و البته هر كس كه ادعاى مشاهده كند، كذاب و افترازننده است و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم ...(121)
ما در اين توقيع شريف مى بينيم هر كس بعد از غيبت كبراى آن حضرت ، ادعاى مشاهده امام (عليه السلام ) نمايد، كذاب و مفترى است . و از طرف ديگر، قطعا و يقينا- كه به تواتر هم ثابت شده است - عده اى از بهترين علماى شيعه و از صلحاى آنان ، به حضور اقدس آن حضرت مشرف شده اند و به شرف لقاى او نايل آمده اند. در توجيه اين دو: ((مدعى مشاهده ، كذاب است و قطعا عده اى خدمت آن حضرت رسيده اند))، مطالبى گفته شده است . بهتر از همه آن است كه هر كس در زمان غيبت كبرا ادعاى مشاهده و نيابت و وكالت او را بنمايد- مثل آنچه در زمان غيبت صغرا بود- دروغ گفته و افترا زده است . و چنين ادعايى غير از آن است كه بدون ادعاى نيابت و وكالت ، تشرف حضور و ملاقات را اطلاع دهد. و گمان من آن است كه اين توجيه خوب است .
وفات على بن محمد سمرى
((على بن محمد سمرى )) مريض شد و شيعيان به عيادت او رفتند و از او پرسيدند: ((بعد از تو چه كسى وصى تو است ؟))
در جواب آنان گفت : امر در دست خداست (وصى ندارم ). سمرى در سال 328 قمرى در نيمه شعبان به رحمت الهى پيوست و فوت نمود.(122)
ولايت فقيه
امام منتظر (عليه السلام ) فقهاى عظام شيعيانش را ولى و نايب قرار داده است ، همچنانكه ائمه اطهار (عليهم السلام ) آنان را از طرف خودشان ولى قرار داده اند و به شيعيانشان دستور داده اند هنگام حكومت عباسى كه رجوع به امامان (عليهم السلام ) ممكن نبوده است ، به فقها مراجعه كنند و احكام را از آنان اخذ كنند.
در روايت مقبوله عمر بن حنظله آمده است : از حضرت امام صادق (عليه السلام ) در مورد اختلاف و نزاع دو نفر شيعه در دين يا ارثى پرسيدم كه مراجعه را پيش سلطان يا قاضى مى برند، آيا حلال و جايز است ؟
در جواب فرمود: ((هر كس مراجعه را پيش طاغوت ببرد و او براى آن حكم كند، آنچه را كه مى گيرد باطل است اگر چه در واقع حق او باشد؛ زيرا او به حكم طاغوت گرفته است و حال آنكه خداوند امر فرموده كه به طاغوت كفر ورزيده شود)).
پرسيدم : پس اينان چه كنند؟
فرمود: ببينيد چه كسى از شما روايات و احاديث ما را روايت و حلال و حرام ما را بررسى مى كند و به احكام ما معرفت و آگاهى دارد، حكميت او را راضى بشويد و من او را بر شما حاكم قرار دادم . و چنانچه او به حكم و حلال و حرام ما حكم كند ولى از او پذيرفته نشود، در حقيقت حكم خدا سبك شمرده شده و به ما دست رد زده شده است . و رد كننده ما رد كننده خداست كه آن در حد شرك به خداوند مى باشد)).(123)
امام (عليه السلام ) در اين بيان ، به ((فقيه ))، ولايت عامه داده و او را در جميع شؤ ون اجتماعى مسلمانان حاكم و مرجع قرار داده است . و مانند همين حديث است ، روايت مقبوله يا مشهوره ابن خديجه كه امام (عليه السلام ) به او فرموده است :
((مبادا شما شكايت و مراجعه خود را از همديگر، نزد اهل جور و ستم ببريد، بلكه نگاه و بررسى كنيد، اگر مردى از خودتان كه مقدارى از مسايل و قضاياى ما را عالم است ، او را حاكم بين خود قرار بدهيد؛ زيرا من او را قاضى قرار داده ام ، پس محاكمه را نزد او ببريد)).(124)
بنابراين ، حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام ) فقيه عادل را حاكم عام و مرجع مسلمانان قرار داده است . و شبيه اين دو روايت ، توقيع شريفى است كه از حضرت صاحب الامر (عليه السلام ) خطاب به شيخ مفيد- رحمه الله - صادر شده و در آن چنين آمده است :
و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الى رواة احاديثنا فانهم حجتى عليكم و انا حجة الله تعالى عليكم ...
حضرت امام مهدى (عليه السلام ) هم در اين حديث و غيره ، فقها را نايب خود قرار داده و به شيعيان دستور داده كه به آنان مراجعه كنند و در جميع شؤ ون دينى از آن بزرگواران تقليد نمايند.
البته كسى كه متولى مرجعيت عام مسلمين در زمان غيبت آن حضرت مى شود، بايد شرايط ذيل را دارا باشد:
1 - بلوغ 2 - عقل 3 - عدالت 4 - مرد بودن 5 - اجتهاد 6 - حريت ، بنابر بعضى از اقوال .(125)
مسووليتهاى فقيه
مسووليتهاى فقيه كه از طرف آن حضرت نايب قرار داده شده ، به قرار ذيل است :
الف - جهان اسلام و همه طوايف و فرق ، آن را رعايت كرده و از شؤ ون آنان تفقد نمايد و چنانچه مورد حمله دشمن قرار بگيرند و يا كافر به زمين مسلمين تجاوز نمايد، بايد به دفاع از آنان برخيزد. و مرجعيت عام شيعه در نجف اشرف هنگامى كه بلد اسلامى ((ليبى )) مورد هجوم و تجاوز ايتاليايى ها و مردم مسلمان فلسطين ، مورد يورش صهيونيست هاى يهود قرار گرفته بودند، در كنار مردم مسلمان ليبى و فلسطين قرار گرفت و از كيان و حيثيت مسلمين به دفاع برخاست .
ب - جميع شؤ ون حوزه هاى علمى دينى ، اقتصادى ، علمى ، اجتماعى را تفقد نموده و متكفل مصارف و هزينه هاى آنها باشد.
ج - به فقرا، محرومين و بيچارگان برسد و آنان را مورد انفاق قرار دهد، اينها برخى از مسووليتهاى فقهايى است كه امام (عليه السلام ) آنها را مرجع مسلمين قرار داده است .
غيبت كبرا
غيبت كبرا بعد از فوت ((على بن محمد سمرى )) و در سال 328 هجرى قمرى ، شروع شد و مرجعيت و نيابت عام حضرت صاحب الامر (عليه السلام ) به فقهاى عظام رسيده است و از طرف آن حضرت و در طول غيبت كبرا عنايات و توجهات و مراسلاتى بوده است كه با شخصيتهاى علمى و برجسته شيعه داشته است ، مثلا بين آن وجود اقدس ، با عالم بزرگ و وارسته شيخ مفيد، چند مراسله بوده و سه نامه از آن ناحيه مقدسه ، تحويل شيخ مفيد شده است و ما دو نامه از آنها را قبلا ذكر كرديم ، همچنانكه به تواتر ثابت شده كه عده اى از افراد با ايمان و با تقوا و از صلحاى شيعه ، خدمت آن حضرت مشرف شده اند و در مباحث آينده ، توضيح داده خواهد شد.
دجالها
گروهى از منافقين و اهل انحراف ، ادعاى باطل كرده اند كه نايب امام منتظر (عليه السلام ) مى باشند و انگيزه اينان يا حسد ورزيدن نسبت به بعضى از سفراى جليل القدر آن حضرت بوده و يا آنكه خواسته اند حقوق و وجوهات شرعى را به جيب بزنند، از باب نمونه ، چند نفر از آنان را نام مى بريم :
1 - احمد بن هلال
((احمد بن هلال كرخى )) از اصحاب امام حسن عسكرى (عليه السلام ) بوده و بعد از شهادت آن حضرت و نمايندگى جناب ((محمد بن عثمان )) از طرف حضرت صاحب الامر (عليه السلام )، نسبت به ايشان حسد ورزيده و نيابت محمد را رد كرد. شيعيان به او گفتند كه چرا امر ((ابو جعفر محمد بن عثمان )) را قبول نمى كنى و حال آنكه امام مفترض الطاعه به آن تصريح كرده است ؟
او جواب داد: من نمايندگى او را صريحا نشنيدم !!
به او گفتند: اگر تو نشنيده اى ، ديگران از اخيار و موثقين شنيده اند.
در جواب آنان گفت : شنيدن شما براى شما باشد.(126)
برخى از گفته ها و مطالبى كه از احمد بن هلال كرخى سر زده ، دلالت مى كند كه او از دين خارج شده و بعضى از ضروريات اسلامى را انكار نموده است .
برائت امام (ع ) از كرخى
وقتى كه منكرات احمد بن هلال كرخى شايع شد، امام (عليه السلام ) از او تبرى جست و توقيعى از ناحيه مقدسه به عمرى رسيد كه احمد بن هلال در آن توقيع شريف ، لعن شده است :
((ما برائت مى جوييم به خداى متعال از ابن هلال - خدا او را رحمت نكند - و هر كس كه از او برائت نجويد. پس اين مطلب را به اسحاقى و همشهريهاى او برسان و از حال اين فرد فاجر، خبر كن و نيز به هر كس كه از تو پرسيده يا در آينده مى پرسد.))(127)
2 - حسن شريعى
اما ((حسن شريعى ))، كذاب و دجال است و قبلا از اصحاب حضرت امام هادى و امام حسن عسكرى - عليهما السلام - بوده است و بعدها مرتد شد و براى خود مقام عظماى نيابت از حضرت مهدى (عليه السلام ) را ادعا كرد. و امورى را به امامان (عليهم السلام ) نسبت داد كه لايق آنها نبود و آن بزرگواران از آنان بيزار بوده اند و لذا شيعيان از او برائت جسته و او را لعنت كرده اند و در توقيع شريف آن حضرت ، لعن شده و از او برائت شده است .(128)
3 - حسين بن منصور
((حسين بن منصور حلاج ))، كذاب ، گمراه كننده و منحرف از حق ، نمايندگى حضرت منتظر (عليه السلام ) را ادعا نمود و از بزرگان شيعه مى خواسته است كه نيابت او را بپذيرند، لذا نامه اى به ((ابو سهيل نوبختى )) مى فرستد و از او مى خواهد كه به او بپيوندد و به او وعده مال و پول مى دهد.
نوبختى در پاسخ مى گويد: من مردى هستم كه كنيزها را دوست دارم ولى پيرى ، مرا از آنان دور مى كند، لذا نياز دارم كه هر جمعه ، خضاب نمايم ، براى همين ، متحمل سختى و فشار مى شوم ، از تو مى خواهم كه مرا از خضاب بى نياز كنى و از هزينه آن كفايتم كنى و محاسنم را سياه نمايى ، اگر چنين كردى ، مريد تو مى شوم و معلوم مى گردد كه راست مى گويى !! و خلاصه من از بزرگترين ياران و مبلغان تو مى شوم .
حلاج ، در مقابل نوبختى ، مبهوت شده و داستانش بين مردم پخش و شايع گرديد و مايه خنده همگان گرديد و فريبكارى و انحراف حلاج ، براى همگان روشن شد.
يكى از دغلكاريهاى حلاج چنين است : مرد زيركى را به خانه اش دعوت كرد تا به او ايمان بياورد، وقتى كه به خانه اش آمد به او گفت : من اين قدرت را دارم كه دستم را به طرف دريا دراز كنم و ماهى تازه اى را بگيرم ، سپس از اطاق بيرون آمد و ماهى بزرگى را كه هنوز زنده بود، داخل اطاق آورد و رو به آن ميهمان كرد و گفت : اين معجزه من است . اتفاقا درب حياط به صدا در آمد و كسى آن را دق الباب كرد، حلاج به سراغ درب خانه رفت و از طرفى ، ميهمان به حياط خانه آمد و پرده و پوششى را ديد، آن را كنار زد، ديد حوضى است پر از آب و ماهيهاى فراوانى در آن هست ، يكى از آنها را زنده گرفت و آورد كنار ماهى حلاج گذاشت ، وقتى كه حلاج وارد اطاق شد، ميهمان به او گفت : اين هم معجزه من ، حلاج مبهوت شد و او را از خانه بيرون كرد؛ چون كه از نيرنگ حلاج ، سر در آورده بود.