وابستگى جهان به امام زمان عليه السلام

آية الله العظمى لطف الله صافى گلپايگانى

- ۲ -


ودر آيه ديگر فرموده است: (الذى جعل لکم الارض فراشا والسماء بناء وانزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرات رزقا لکم).(1)

آن خدائى که براى شما زمين را گسترد وآسمان را برافراشت واز آسمان آبى که به سبب آن بيرون آورد وميوه هائى گوناگون روزى شما فرمود.

وهمچنين آياتى که دلالت دارند بر تسخير زمين وآفتاب وماه ونجوم براى انسان. وچنانکه مرحوم پدرم آيت الله آخوند ملا محمد جواد صافى - قدس سره - در يکى از تأليفات خود به نام مصباح الفلاح يا تاليف ديگر به نام نفايس العرفان تحقيق کرده، آياتى مثل (وما خلقت الجن والانس الا ليعبدون).(2)

ما جن وانس را خلق نکرديم مگر براى عبادت.

نيز دلالت دارند، زيرا وقتى خلقت جن وانس براى عبادت باشد، با اينکه عالى ترين مرتبه عبادت واطاعت که نمايش وتبلور کمال اعلاى موجود ممکن است همان است که از امام - عليه السلام - صادر مى شود، وبا توجه به اينکه عبادات ديگران نيز بايد در خط عبادت امام وپيروى از او باشد تا از شرک وانحراف ومعايب وموانع ديگر مصون بماند، پس امام مقصد اصلى وعلت غائى خلقت خواهد بود. ونظير اين تحقيق است آنچه که آن مرحوم وديگران از محققان بزرگ فرموده اند که غرض از خلقت، تخلق به اخلاق الهى مثل علم وقدرت وظهور قدرت ربوبى است، که اگر چه در تمام اشياء وخلقت تمام کائنات آثار علم وقدرت وحکمت او ظاهر وهويداست وهر چه هست آيه وکلمه او است، اما ظهور علم وقدرت او در انسان واستعداد وتخلق انسان به اختيار خود به اخلاق الهى، در مرتبه اى است که هيچ موجودى غير از انسان آن استعداد را ندارد وتحقق وفعليت کمال اين استعداد وجلوه ونمايش برين وبرترين آن، وجود امام(3) وافعال واخلاق وجامعيت ونواحى متعدد کمالى او است. بنابر اين باز هم امام مقصد اصلى خلقت وخلاصه ونتيجه علياى آن مى باشد وخدا همه اشياء را براى بشر وبشر را براى انسان کامل که ولى امر هر عصر وقطب دوران وصاحب الزمان است، آفريد، چنانکه براى پديد آمدن ميوه، انسان به ايجاد باغ وآباد کردن زمين وساختن وکندن جوى وجدول وتهيه آب واحداث قنات وغرس درخت اقدام مى نمايد که در واقع همه را براى ميوه مى خواهد وميوه، مطلوب با لذات وخواسته حقيقى واولى او است وديگر چيزها مطلوب بالعرض وخواسته تبعى وثانوى است وشايد همين بود سر اينکه ملائکه گفتند: (اتجعل فيها من يفسد فيها ويسفک الدماء ونحن نسبح بحمدک ونقدس لک).(4)

آيا مى خواهى کسانى را در زمين بگمارى که فساد کنند وخونها بريزند وحال آنکه ما تو را تسبيح مى کنيم.

وپاسخ خداوند متعال که فرمود: (انى اعلم ما لا تعلمون).(5)

من مى دانم آنچه را که شما مى دانيد.

اشاره به همين باشد که اگر چه مفسد وخونريز در بين بشر پيدا خواهد شد، اما چون اين نظام منتهى ومتضمن وجود بندگان صالح وشايستگان مقام خلافت الهى خواهد شد، بايد برقرار شود وخدا مى داند که محصول اين جعل خليفه در زمين چه خواهد بود وچه موجودات کاملى را متضمن مى باشد، ومانند ابراهيم وموسى وعيسى ومحمد خاتم الانبياء وعلى مرتضى ومهدى خاتم الاولياء، از آن به وجود خواهد آمد. ومخفى نماند که محققين علماء اهل سنت نيز همه بر اينکه حضرت رسول اکرم - صلى الله عليه وآله وسلم - داراى چنين منزلتى ومقامى است اتفاق دارند وزبان حالشان اين اشعار است:

محمد المجتبى معنى جبلته
والمجتبى تاج علياه الرفيع وما
لولاه ما کان ارض لا ولا افق
ولا مناسک فيها للهدا شهب
  وما لادم طين بعد مجبول
للبدر تاج ولا للنحم اکليل
ولا زمان ولا خلق ولا جيل
ولا دياريها للوحى تزيل(6)

واين اشعار:

يا صفوه الرسل الذى لولاه لم
کلا ولا سکن الجنان اب ولم
الله قد صلى عليک فکل ذى
  يثبت على حد المقام کليم
ينهض الى الروح المسيح رميم
مجد لمجدک دابه التسليم(7)

واين اشعار:

محمد کازل تا ابد هر چه هست
چراغى که انوار دانش بدو است
  به آرايش نام او نقش بست
فروغ همه آفرينش از او است

وابن حجر در المنح المکيه فى شرح الهمزيه در شرح اين شعر:

لک ذات العلوم من الغيب   ومنها لادم الاسماء

مى گويد مقصود از خلق آدم، خلق پيغمبر ما - صلى الله عليه وآله - از صلب او بوده است، پس خلق پيغمبر ما، به طريق ذات بوده وخلق آدم به طريق وسيله.(8)

ومخفى نماند که محدثين بزرگ اهل سنت نيز احاديثى روايت کرده اند که اين وجه به صراحت از آنها استفاده مى شود، از جمله در ذيل حديثى که متضمن شرح توسل حضرت آدم - على نبينا وآله وعليه السلام - به حضرت رسول اکرم - صلى الله عليه وآله - مى باشد وحاکم آن را از پيغمبر - صلى الله عليه وآله - روايت نموده وبه صحت آن گواهى داده است، چنين آمده که خدا خطاب به آدم فرمود: انه لاحب الخلق الى واذ سالتنى بحقه فقد غفرت لک، ولو لا محمد ما خلقتک يعنى به درستى که او (محمد، صلى الله عليه وآله) محبوب ترين خلق به سوى من است، وحال که به حق او از من سوال کردى، تو را آمرزيدم، واگر محمد نبود تو را خلق نمى کردم. اين حديث را علاوه بر حاکم ابن حجر در الجواهر المنظم وبيهقى در دلائل النبوه وطبرانى روايت نموده اند.(9)

ونيز در ضمن حديثى که ابن حجر از ابن عباس روايت نموده وآن را صحيح دانسته، آمده است: اوحى الله تعالى الى عيسى - صلوات الله على نبينا وعليه وسلامه -: يا عيسى آمن بمحمد ومر من ادرکه من امتک ان يومنوا به، فلولا محمد، ما خلقت آدم، ولولا محمد ما خلقت الجنه ولا النار – الحديث.(10)

يعنى: وحى کرد خداى تعالى به سوى عيسى: اى عيسى ايمان آور بمحمد وامر کن کسانى از امت تو که او را درک مى نمايند به او ايمان آورند، پس اگر محمد نبود آدم را نمى آفريدم، واگر محمد نبود، بهشت وآتش را خلق نمى کردم.

ونيز اين حديث قدسى معروف بين شيعه وديگران است: لولاک لما خلقت الافلاک وهمچنين اين حديث قدسى را روايت نموده اند: خلقتک لأجلى وخلقت الاشياء لاجلک ودر همين معنى، وبلکه در تقدم آفرينش آن حضرت بر آفرينش ساير مخلوقات، ظهير فاريابى مى گويد:

ايزد چو کارگاه فلک را بکار کرد
اول تو را يگانه وبى مثل آفريد
نى نى هنوز کاف کن از نون خبر نداشت
  از کائنات ذات تو را اختيار کرد
وانگه سپهر هفت وعناصر چهار کرد
کايز در سوم دولت تو آشکار کرد

بديهى است هر مقامى از اين گونه مقامات بغير از نبوت وپيغامبرى که به حضرت خاتم الانبياء ختم شده است، بر حسب دلائل عقلى واحاديث، براى اولياى بعد از آن حضرت که ائمه اثنى عشر - عليهم السلام - مى باشند، ثابت ومسلم است.

هم القوم من اصفاهم الود مخلصا
هم القوم فاقوا العالمين مناقبا
  تمسک فى اخراه بالسبب الاقوى
محاسنهم تروى وآياتهم تتلى

وچه نيکو گفته است ابو نواس در خطاب به حضرت رضا، عليه السلام:

تا لله لما برى خلقا فاتقنه
وانتم الملا الاعلى وعندکم
مطهرون نقيات جيوبهم
من لم يکن علويا حين تنسبه
  صفاکم واصطفاکم ايها البشر
علم الکتاب وما جائت به السور
تتلى الصلاه عليهم اينما ذکروا
فما له من قديم الدهر مفتخر

اگر گفته شود اين گونه ارتباطى که شما به آن به ارتباط آب وجوى وحتى شاخه وبرگ درخت با ميوه، مثل زديد، به عکس نيز وجود دارد، يعنى ميوه هم به وجود آب وجوى وباغ وابستگى دارد، بلکه وابستگى آن بيشتر وموکدتر است زيرا بدون وجود آب ودرخت ميوه حاصل نمى شود، در حالى که بدون ميوه وجود درخت امکان پذير است. پاسخ داده مى شود: اولا: آن چه در خارج ديده مى شود از درخت هاى بى ميوه، غرض از وجودشان ميوه نبوده است، هر چند شخصى که آن را کاشته است قصدش ميوه بوده است واگر او به اين جهت عالم بود هرگز آن را نمى کاشت. اما مدبر حقيقى وفاعى وقعى که عالم به همه چيز است، از وجود آن درخت آنچه را تکوينا خواسته است، حاصل شده است واين اشکال از اين ناشى شده که بين فاعل حقيقى عالم با فاعل ظاهرى جاهل فرق نگذارده اند. در اينجا موضوع سخن فاعل حقيقى عالم حکيم است که خود فرموده است: (افرايتم ما تحرثون ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون).(11)

آيا نديديد تخمى را که در زمين کاشتيد آيا شما آن را رويانديد يا ما رويانديم؟

ونيز در آيه ديگر مى فرمايد:

(أفرايتم ما تمنون ءانتم تخلقونه ام نحن الخالقون).(12)

آيا نديديد که شما نخست نطفه اى بوديد؟ آيا شما آن نطفه را به صورت انسان آفريديد، يا ما آفريديم؟.

ثانيا: ارتباط بدن عنصرى امام مانند غير امام، با اشياء مادى وعناصر بسيطه ومرکبه ديگر، اگر چه معلوم ومسلم است، اما اين خصوصيت را که فرد خاصى چنان باشد که ديگران وجودشان به او وابستگى معنوى داشته باشد، هيچ کس غير از امام دارا نيست، چنانکه در عالم ارتباطات ظاهرى خصوصيت اينکه فردى بدون پدر ومادر خلق شده باشد، اختصاص به آدم وحوا دارد وخصوصيت اينکه فردى بدون پدر باشد، اختصاص به مسيح دارد. وثالثا: ارتباط وجود امام با مواد وعناصر، مثل سائر افراد، در جهت مادى آنها است در صورتى که ارتباط آنها ووابستگى آنها به امام در جهت جسم وروح وظاهر وباطن وجودشان مى باشد وبعبارت ديگر اگر چه وجود عنصرى امام به ماده وعناصر ارتباط دارد اما نفس اين عناصر ومواد وغيب وجود تمام اشخاص وافراد به وجود امام وغيب وجود آن حضرت که حقيقت وجود او واصل ذات او است ارتباط دارد واين خصوصيتى است که باذن الله تعالى فقط امام وانوار پيغمبر اکرم - صلى الله عليه وآله - وائمه معصومين - عليهم السلام - داراى آن مى باشند. ورابعا: ارتباط ميوه به وجود جوى ودرخت وخاک وآب، از قبيل ارتباط شى ء به علت مادى آن است، وارتباط آنها با ميوه از قبيل ارتباط شى ء به علت غائى آن مى باشد. بنابر اين ارتباط وجود عنصرى امام با آب وخاک وتمام عناصر وهوا وآفتاب وسائر مخلوقات، نظير ارتباط شى ء با علت مادى خود مى باشد، واما ارتباط سائرين با او، نظير ارتباط شى ء با علت غائى خود است. وپر واضع است که علت غائى شى ء از علت مادى وهمچنين علت صورى آن افضل است زيرا که علت غائى مقصود بالذات وبالاصاله واستقلال است وعلت صورى ومادى مقصود بالتبع وبالعرض است.

على هذا ارتباط وجود ممکنات به وجود امام بگونه اى که بيان شد، مقبول ومسلم وامر غريب ومورد استبعادى نيست، همان گونه که بر حسب قرآن مجيد وقانون مطابقت وناموس تناسب معلوم مى شود که آنچه در زمين است، براى اين بشر است، واين بشر حاصل اين خلقت وجلوه اتم واکمل قدرت وعلم الهى است و:

ابر وبادومه وخورشيد وفلک در کارند   تا تونانى بکف آرى وبغفلت نخورى

و:

توئى تو، نسخه صنع الهى   بجواز خويش هر چيزى که خواهى

همين طور انسانها نير وجودشان به وجود امام مرتبط است وطفيل وجود امام وحجت خدا مى باشند وبايد گفت که:

از رهگذر خاک سر کوى شما بود
روشن از پرتو رويت نظرى نيست که نيست
ناظر روى تو صاحب نظرانند وليک
  هر نافه که بر دست نسيم سحر افتاد
منت خاکدرت بر بصرى نيست که نيست
بوى گيسوى تو در هيچ سرى نيست که نيست

همه کمالات به کمال رسول اکرم - صلى الله عليه وآله - وسيده النساء وائمه طاهرين - عليهم السلام - مى پيوندد ومعيار وميزان کمال ومصدر هدايت وارشاد وبرهان خلق وحجت خدايند: فهم مفتاح خزائن الرحمان ومعادن العلم والعرفان وينابيع الحکمه والايمان. چنانکه از حضرت صادق - عليه السلام - مروى است:

فى الاصل کنا نجوما يستضاء بنا
نحن البحور التى فيها لغائصها
مساکن الخلد والفردوس نملکها
من شذ عنا فبرهوت مکانته
  وفى البريه نحن اليوم برهان
در ثمين وياقوت ومرجان
ونحن للخلد والفردوس خزان
ومن اتانا فجنات ورضوان(13)

توجيه 03

اگر تقدير خداوند قادر حکيم چنان باشد که چنانکه بعضى از ملائکه واسطه نزول بعضى برکات وانجام ماموريت هائى شده اند، فيوض عامه وخاصه به واسطه امام به سائرين برسد وامام مجراى فيض باشد، خواه ناخواه وجود وبقاء سائر ممکنات که به فيض الهى حدوث وبقا دارند، به مجراى فيض او که به تقدير او از آن مجرا فيض به آنها مى رساند مرتبط خواهند بود، واگر چه در فرض عدم اين مجارى فيض باز هم فياضيت خدا اگر قصورى در مفاض نباشد، برقرار است، اما مى توان گفت که ممکنات همه آن استعداد را ندارند که بدون واسطه تلقى فيض نمايند وقصور خودشان مانع از کسب فيض به طور مستقيم است، نظير اينکه در تعداد معدودات شمارش از يک شروع مى شود وبدون آن دوم وسوم وبيشتر معدود نمى شود، واعداد بعد از يک همه به گونه اى حاوى عدد يک مى باشند، هر چند معدودشان غيرهم باشند. واين نه براى نقص قدرت شمارش کننده است، بلکه به جهت اين است که عنوان معدود سوم مثلا، بدون عنوان معدود دوم واول امکان وجود ندارد. همچنين فيوض الهى بدون رسيدن به مخلوق اکمل واشرف، امکان وصول آن به مخلوق ما دون نيست، نه براى اينکه در فيض قصورى است بلکه براى آنکه فيض گيرنده استعداد ندارد. لذا امام - عليه السلام - که در جنبه يلى الربى ويلى الخلقى کامل است، واسطه ايصال برکات مى باشد، چنانکه بسيارى از نعمت هاى الهى در اين عالم به واسطه وبلکه به وسايط به ما مى رسد، وچنانکه شاخه ها وبرگ هاى درخت به واسطه تنه درخت وريشه درخت از آب ومواد زمين که برايشان مقرر شده است، استفاده مى نمايند، وچنان که همه مردم استعداد تلقى وحى را ندارند وبايد به واسطه نبى وپيغمبر باشد، امکان دارد که تمام فيوض يا بعضى فيوض ديگر نيز به همين نحو با وسايط مقتضى ومناسب به نيازمندان ومستعدان برسد. بديهى است چنين واسطه اى غير از امام نخواهد بود ومسئله يک مسئله تکوينى خواهد شد که تخلف از آن نامعقول است. يکى از محدثين بزرگ اهل سنت بنام ابراهيم بن محمد جوينى شافعى متوفى سال 730، در کتابى که بنام فرائد السمطين آن را موسوم کرده است (ص 45 - ج 11 (حديثى را به سند منتهى به حضرت زين العابدين - عليه السلام - روايت کرده است، که در ضمن آن فرمود: ونحن الذين بنا يمسک الله السماء ان تقع على الارض الا باذنه، وبنا يمسک الارض ان تميد باهلها وبنا ينزل الغيث، وينشر الرحمه ويخرج برکات الارض ولولا ما فى الارض منا لساخت باهلها: يعنى مائيم که به ما نگاه مى دارد خدا آسمان را از اينکه بر زمين افتد، مگر به اذن او، وبه ما زمين را نگه مى دارد از اينکه به اهلش مضطرب گردد وبه واسطه ما (يا براى ما وبه طفيل وجود ما) باران نازل مى کند ونشر رحمت مى نمايد وبرکت هاى زمين را بيرون مى آورد، واگر آنچه (آن کس) که در زمين است از ما، نبود، زمين اهل خود را فرو مى برد.(14)

بدر الدين رومى، شارح قصيده برده، در شرح خود به نام تاج الدره فى شرح البرده در شرح اين بيت:

وکل آى اتت الرسل الکرام بها   فانما اتصلت من نوره بهم

مى گويد: هر معجزه از معجزاتى که پيامبران آوردند وساير آياتى که دلالت بر کمال فضل وراستى گفتارشان از علم وحکمت

در ايشان دارد، متصل به ايشان وواصل به ايشان نشد، مگر از نور او که اول هر نور ومبدا آن است. زيرا که فرمود: اول ما خلق الله نورى وشکى نيست که انبياء ورسولان همه از نور واحد مخلوق مى باشند وآن نور پيغمبر ما است. پس انوار ايشان، شعبه هايى از آن نور وفروع آن نورند واو نور الانوار وشمس الاقمار است. وعصام اسفراينى در شرحش بر برده مى گويد: انوار ساير پيغمبران اثرى از آثار نور آن حضرت است، پس از نور محمد است نور عرش وکرسى، ونور آفتاب وماه، وانوار جميع پيغمبران. الخ.(15)

ونيز بدرالدين رومى در شرح اين بيت بوصيرى:

فانه شمس فضل هم کواکبها   يظهران انوارها للناس فى الظلم

مى گويد: اين آيات روشن به انبيا از نور پيغمبر - صلى الله عليه وآله - رسيد، به جهت اينکه او خورشيد فضل خدا ورحمت از براى عموم مردم است وپيغمبران مظاهر نور او وحاملان سر او به حسب درجات استعدادات ومراتب قابليت هاى خود بودند، انوار حقايق واسرار دقايق آن حضرت را براى اقوام خود به دعوت آنها به تصديق او واقرار به آمدن او اظهار مى کردند چنانکه ماه نور آفتاب را ظاهر مى نمايد وحکايت مى کند.(16)

توجيه 04

امام الگو ونمونه واسوه وعلامت است که هر تند رو بايد به سوى او برگردانده شود والا گمراه مى شود، وهر کند رو بايد خود را به او برساند والا هلاک مى گردد. چنانکه مضمون احاديث بسيار از طريق شيعه واهل سنت است(17) کمال ديگران باو تضمين وتامين مى شود وحرکت وسير

همه در راه مستقيم فقط با حرکت وسير او کنترل وتصحيح وتعديل مى گردد. بنابر اين نقش امام نقش سازنده اى است که بدون آن سالکان راه کمال نمى توانند به درستى مسير خود اطمينان داشته باشند، واين است معناى احاديث متواترى مانند احاديث سفينه که پيغمبر - صلى الله عليه وآله - مى فرمايد: مثل اهل بيت من مثل کشتى نوح است که هر کس بر آن سوار شد نجات يافت، وهر کس تخلف کرد هلاک شد پس هر کس متمسک به امام وهدايت امام وتاسى به امام شود نجات مى يابد وهر کس تخلف کند هلاک مى شود وهمين است معناى احاديث ثقلين(18) که پيغمبر - صلى الله عليه وآله - در آنها تمسک به قرآن وعترت رايگانه وسيله امان از ضلالت معرفى فرموده است. بنابر اين کمال عالم وما سوى الله، به وجود امام منوط است وبدون وجود امام عالم فاقد کمال لايق به خود خواهد بود وناقص خواهد شد، وچون فيض خدا کامل است ونقص در آن تصور نمى شود لذا نقص همه به کمال وجود امام مى شود وکسر همه به وجود او جبران مى گردد.

توجيه 05

چنانکه کل عالم وتمام آفرينش کلمه الله الکبرى وکتابه التکوينى وآيته الجامعه واسمه الاعظم است ودلالت بر ذات جامع جميع صفات کمال او دارد، افراد وانواع واجزاء واعضاء اين عالم نيز هز يک جدا جدا، آيه ونشانه حق تعالى وکلمه واسم وفعل وحرف کتاب تکوينى او هستند:

ففى کل شيء له آيه
ولله فى کل تحريکه
هر گياهى که از زمين رويد
به نزد آنکه جانش در تجلى است
عرض اعراب وجوهر حروف است
  تدل على انه واحد
وفى کل تسکينه شاهد
وحده لا شرک له گويد
همه عالم کتاب حق تعالى است
مظاهر همچو آيات ووقوف است

همه ظهور قدرت وعلم او وتسليم فرمان او هستند: (وله اسلم من فى السماوات والارض طوعا وکرها واليه يرجعون)(19) ودليل بر کمال وباکى وتنزه او از تمام نقايص مى باشند. (يسبح لله ما فى السموات وما فى الارض الملک القدوس العزيز الحکيم).(20) بر هر موجودى به حسب کمال مراتب وجودى خود، وبر هر انسانى به حسب کمال مراتب انسانيت وتخلق به اخلاق الهيه اسم او وکلمه او صادق مى باشد هر چه کمال فرد ونوع بيشتر باشد، صدق اسم وکلمه بر او کاملتر خواهد شد. لذا در تفسير آيه شريفه: (ولله الاسماء الحسنى فادعوه بها)(21) وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق، عليه السلام: نحن والله الاسماء الحسنى الذى لا يقبل من احد طاعه الا بمعرفتنا قال فادعوه بها.(22)

يعنى مائيم به خدا سوگند، اسماء حسنى که از احدى طاعتى پذيرفته نمى شود مگر به معرفت ما، که فرمود خدا: پس بخوانيد او را به آنها.

چون امام در بين تمام آيات وکلمات الهى آيت کبرى وتامه وکلمه عليا واسم اعظم تکوينى است، چنانکه از امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است: ما لله آيه اکبر منى امام اسم تکوينى الولى والحاکم والهادى والعادل والعالم والقادر است، وبه عبارت ديگر امام کسى است که هر يک از اسماء وصفات الهى را که در ممکن، در حد امکانيتش، امکان حصول داشته باشد، دارا باشد. بديهى است همه ممکنات کلمات واسماء الهيه هستند ودر کثرت چنانند که در قرآن کريم مى فرمايد: قل لو کان البحر مدادا لکمات ربى لنفذ البحر قبل ان تنفذ کلمات ربى ولو جئنا بمثله مددا (23) همه آيات خدا هستند، اما مانند اسماء لفظى که دلالت آنها بر مسمى در صراحت وظهور وذات وصفت، وصفت ذات وفعل متفاوتند، اسماء تکوينى نيز متفاوتند، مثلا هر عالمى علمش دلالت بر علم خدا دارد، اما دلالت علم يک شاگرد دبستانى در حد يک معلم ودلالت علم يک معلم در حد يک استاد ويک فيلسوف ومجتهد ومرجع تقليد نيست. دلالت علم کسى که (عنده علم من الکتاب)(24) است در حد علم من (عنده علم الکتاب).(25)

کسى که نزد اوست علم کتاب الهى.

که امام - عليه السلام - است، نمى باشد.

پاورقى:‌


(1) سوره البقره، آيه 22.
(2) سوره الذاريات، آيه 56.
(3) لازم به تذکر است، از اينکه ما در ضمن سخنان خود کلمه امام را محور سخن قرار داده ايم، گمان نشود که شئونى را که در اين بحث براى امام اثبات مى کنيم، براى حضرت رسول اکرم، صلى الله عليه وآله، العياذ بالله، ثابت نمى دانيم، بلکه مطلب بر عکس است، اولا بر حسب روايات متواتره نور - که شيعه وسنى روايت کرده اند - پيغمبر، صلى الله عليه وآله، وامير المؤمنين - عليه السلام - از نور واحد خلق شده اند وثانيا بر حسب روايات ديگر وبراهين عقلى هر کمالى که ائمه - عليهم السلام - دارا مى باشند، مرتبه اکمل واقوايش را پيغمبر - صلى الله عليه وآله - داراست، وپيغمبر - صلى الله عليه وآله - از همه آنها افضل است وآنان نسبت به پيغمبر تابع ومطيع، وآن حضرت مطاع ومتبوع است. پس تمام شئونى که از آنها بحث مى کنيم، به طريق اولى براى شخص شخيص حضرت خاتم الانبياء - صلى الله عليه وآله - ثابت است، اين مطلب در کمال صراحت ووضوح از خطبه هاى امير المؤمنين - عليه السلام - در وصف ومدح پيغمبر - صلى الله عليه وآله - واز مواضعى که امير المؤمنين نسبت به آن حضرت در مثل ليله المبيت ودر شعب ابى طالب داشته، استفاده مى شود. وخلاصه در بين تمام امت احدى را از على - عليه السلام - نسبت به پيغمبر - صلى الله عليه وآله - مطيع تر وتسليم تر نخواهيم يافت واين يکى از فضايل بزرگ على - عليه السلام - است که احدى از صحابه در آن با آن حضرت، همطراز نمى باشد.
(4) سوره البقره آيه 30.
(5) سوره البقره آيه 30.
(6) سراينده ابن نباته مصرى است.
(7) سراينده اين ابيات نيز ابن نباته است.
(8) خلاصه العبقات، ج 4، ص 174.
(9) رجوع شود به شواهد الحق فى الاستغاثه بسيد الخلق تاليف بنهانى ص 137 و156، طبع استانبول 1396.
(10) شواهد الحق، ص 139.
(11) سوره واقعه، آيه 64 ، 63.
(12) سوره واقعه، آيه 59 ، 58.
(13) اعيان الشيعه، ج 4، ق 2، ص 76. الامام الصادق علم وعقيده، ص 159 - اين ابيات را از آن حضرت از تفسير صافى يا يکى ديگر از کتاب هاى مرحوم فيض که سال ها پيش ديده وحفظ کرده ام نوشتم، وچون در حال حاضر محل آن در نظرم نبود اين دو کتاب را به عنوان مصدر نوشتم که کتاب اول سه بيت اول وکتاب دوم هر چهار بيت را نقل کرده وبه جاى لغائصها، لغائصکم وبه جاى رضوان، ولدان نقل کرده اند.
(14) مخفى نماند که در کتاب فرائد السمطين بعضى احاديث مبشره به حضرت مهدى - عليه السلام - را روايت کرده است ودر مقام مدح آن حضرت در ديباچه کتاب مى گويد: الحجه القائم بالحق العارف بحقائق ما صدر من الکاف والنون المحيط علما بدقائق ما جرى به القلم ونفث به النون، سبحانه من لطيف خبير زرع فى اراضى الايجاد والتکوين حبه الولايه فاخرج شطاها بعلى المرتضى سيف الله المنتضى، وآزره بالائمه المعصومين من ذريته اهل الهدايه والتقوى فاستغلظ بميامن اجتهاد اولياء الله الصالحين، ذوى المجاهدات والمکاشفات المجدين فى قمع الهوى فاستوى على سوقه بالمهدى المکين الامين وبالاخره اين عالم سنى يکى از علماء اهل سنت است که معتقد به امامت ائمه اثنى عشر - عليهم السلام - است.
(15) خلاصه العبقات، ص، 177 و178.
(16) خلاصه العبقات، ص، 178 و179.
(17) در نهج البلاغه، در ضمن خطبه دوم، در شان اهل بيت - عليهم السلام - مى فرمايد: اليهم يفىء الغالى وبهم يحلق التالى يعنى غالى وپيش افتاده بايد به سوى آل محمد - عليهم السلام - بازگردد وعقب مانده بايد به ايشان ملحق شود. ودر حکمت 109 مى فرمايد نحن النمرقه الوسطى بها يلحق التالى واليها يرجع الغالى يعنى: مائيم متکاى ميانه که وامانده به آن ملحق مى گردد وتجاوز کننده به آن رجوع مى نمايد.
(18) پيرامون سند ومتن احاديث ثقلين وامان وسفينه ومفاد آنها در کتاب امان الامه من الضلال تاليف نگارنده، توضيحات کامل داده شده است.
(19) سوره اعراف، آيه 180.
(20) سوره جمعه، آيه 1.
(21) سوره اعراف، آيه 180.
(22) کافى، کتاب التوحيد، باب النوادر، ح 4.
(23) ترجمه آيه شريفه پيش از اين گفته شد.
(24) سوره نمل، آيه 131.
(25) سوره رعد، آيه 43 - در تفسير اين آيه در تفسير صافى روايت شده است که از حضرت صادق - عليه السلام - سوال شد، کسى که نزد او علمى از کتاب (علم من الکتاب) است داناتر است يا آن کسى که نزد او علم کتاب (علم الکتاب) است، حضرت فرمودند: نبود آن کسى که نزد او علمى از کتاب است در برابر آنکه نزد او علم کتاب است مگر به مقدارى که بال مگس از آب دريا مى گيرد. وامير المؤمنين عليه السلام فرمود: علمى که آدم به زمين آورد وآنچه جميع پيامبران تا حضرت خاتم الانبياء - صلى الله عليه وآله - به ان فضيلت داده شدند، در عترت خاتم النبيين - صلى الله عليه وآله - است.