وابستگى جهان به امام زمان عليه السلام

آية الله العظمى لطف الله صافى گلپايگانى

- ۳ -


پس بديهى است چنين اسمى جامع مراتب وکمالات اسماء ما دون خود مى باشد وچنانکه در اسماء لفظى بعضى از اسماء، جامع مفاد اسماء ديگر هستند - مثلا اسم القادر جامع مفاد اسم الخالق والرازق والمحيى والمميت والشافى واسم هاى شريفه ديگر است، يا اسم العالم جامع مفاد السميع والبصير والخبير است، وکلمه واسم جلاله الله حاکى از تمام اسماء وجامع مفاد همه است - در اسماء تکوينى وکلمات الله نيز بعضى از اسماء جامع مراتب وکمالات اسماء ديگر مى باشند ودلالتشان بر مسمى ظاهرتر وجامع تر است وبه عبارت ديگر، چنانکه بعضى صفات از شئون وجلوات صفات ديگرند وذات به واحدايته، واحديته، مصداق آن صفات است. بعضى از اسماء نيز به اعتبار مسمياتشان - که صفات فعليه يا ذاتيه مى باشند - از شئون، واز جلوات اسماء مسميات ديگرند که گاه آن مسميات صفات فعل يا صفات ذات ويا ذات مقدسه الوهيت مى باشند. بنابر اين وجودات وذوات مقدسه چهارده معصوم - عليهم السلام - اسماء تکوينى الهيه هستند وهمانطور که اسمائى مثل الخالق والمعز والمذل به اسم القادر وهمه اسماء به اسم الله ولا اله الا هو منتهى مى گردند وبه آن وابسته اند وتحت آن اسم قرار دارند، اسماء تکوينى نيز همه تحت اسم تکوينى محمد يعنى وجود محمد صلى الله عليه وآله، ودر درجه بعد تحت اسماء ساير چهارده معصوم، يعنى وجودات آنها قرار دارند وهمه آن اسماء تکوينى ظهور صفتى وکمالى از کمالات آن ذات مستجمع جميع صفات کماليه هستند که اسم اعظم واکبر تکوينى بر آن دلالت دارد، ووابسته به آن اسم هستند. اسامى لفظى لفظشان وابسته به اسم اعظم وکلمه جلاله است، به اعتبار آنکه مسميات آنها شئون وصفات مسمى به اسم اعظم است وآن اسم اعظم حاکى از آن صفات وحاوى تمام آنها است ونزديک به اين بيان است، اين شعر مشهور:

نام احمد نام جمله انبياء است   چون که صد آمد نود هم پيش ما است

همانطور که عدد صد حاوى تمام اعداد از يک تا صد است، اسم احمد نيز نام تمام انبياء است وآن حضرت جامع کمالات تمام مخلوقات ما دون خود است وآنها نيز به آن وابستگى دارند، همان وابستگى که اسم المتکلم والعزيز والمقتدر با اسم القادر وهمه اسماء به اسم اعظم وجلاله الله دارند. وبه عبارت ديگر ذات الوهيت است که قادر است وعالم و... صفات او عين ذات اوست، واو مصداق همه صفات کماليه است. واگر چه همه اسماء الحسنى بر او عز اسمه صادق است وبالالتزام بر ذات جامع جميع صفات کماليه هم دلالت دارند، چون القدير والعزيز والعالم والخالق مطلق وبالذات جز ذات جامع جميع صفات کمال نيست، اما به دلالت مطابقى، چنانکه در اسم جلاله مى فرمايند، دلالت بر او ندارند وبه عبارت ديگر مضمونشان هو القدير وهو الجليل والله على کل شىء قدير والله عالم بکل شيء است. وچنانکه درک صفت بدون موصوف امکان پذير نيست، اسم صفت نيز بدون اسم موصوف قابل درک نيست، يا لا اقل تبادر موصوف از آن به ذهن با وجود اسم موصوف واسم اکبر واعظم او بيشتر خواهد بود. وبنابر اين دلالت اين اسماء بر معنى وشناخت آنها در حدى به اسماء ديگر، وشناخت مفاد آنها، ارتباط دارد وبه احتمالى هر چند بعيد شمرده شود، محتمل است مفاد حديث معروف من مات ولم يعرف امام زمانه، مات ميته جاهليه همين باشد، چون امام کلمه الله العليا وآيه الله العظمى واسم اکبر الهى است، کسى که اين اسم را نشناسد، خدا را نشناخته است، چنانکه اگر کسى اسماء الحسناى الهى را نشناسد، او را نشناخته است.

سخنى ديگر

خواننده عزيز، اين بحث بيش از اين قابل اطاله است، ولى چون ظرافت ولطافت آن زياد است وبا اندک لغزش قلم، مطلب نامفهوم وبلکه ممکن است اشتباه عرضه شود، از آن بيمناکم که عبارات والفاظم رسا نباشد ومطلب را چنانکه حق آن است، نرساند. تا اين حد هم که توضيح دادم، چون کافى وخالى از قصور بيان نيست، معذرت مى خواهم وبا استشهاد به اين شعر با مضمون محتوى:

وان قميصا خيط من نسج تسعه   وعشرين حرفا عن معاليه قاصر

سخن را به گونه ديگرى که تعقيب بحث وموجب مزيد معرفت وبصيرت شود، ادامه مى دهيم: انسان در بين تمام انواع موجودات ممکنه، استعداد ترقى وکمالش از همه بيشتر است وچنانست که از حضرت صادق - عليه السلام - روايت شده است: الصوره الانسانيه هى اکبر حجج الله على خلقه، وهى الکتاب الذى کتبه بيده وهى الهيکل الذى بناه بحکمته، وهى مجموع صور العالمين وهى المختصر من العلم فى اللوح المحفوظ.(1)

يعنى: صورت انسانيت بزرگترين حجت هاى خدا بر خلق او است وآن کتابى است که خدا با دست توانائى خود آن را نوشته وآن هيکلى است که به حکمت خود آن را بنا کرده وآن مجموع صورت جهانها وعوالم است وآن مختصر علومى است که در لوح محفوظ است. بر اساس همين شرافت وشان واستعداد، انسان نيازش به تربيت الهى وبارش باران رحمت وفيض ربوبى از همه بيشتر است. نياز يک کوزه به آب به همان مقدار است که شاعر گفته:

گر بريزى بحر را در کوزه اى   چند گنجد قسمت يک روزه اى

اما نياز جوى ونهر ورودخانه به مقدار ظرفيت آنها است. انسان به رحمت بيشتر، به علم زيادتر، به تربيت متعالى تر محتاج است، چنانکه رودخانه ودريا به آب بيشتر نياز دارند:

آب کم جو تشنگى آور بدست   تا بجوشد آبت از بالا وپست

موجودات بر حسب استعداداتى که براى کمالات دارند، وبر حسب سعه درکى که به سعه فقر وحاجت خود داشته باشند، از فيوضى غيبى وعنايات لا ريبى بهره مند خواهند شد. بديهى است فقر نبات به تربيت، از فقر جماد بيشتر است، يعنى قابليت قبول تربيت در آن زيادتر است، وفقر ونياز حيوان هم از نبات بيشتر، چنانکه فقر وحاجت انسان از کل ممکنات زيادتر ووسيع تر است، وفقر افراد انسان نيز به حسب ذات وبعضى عوارض وامور غير اختيارى متفاوت است، وبه حسب جهل وعملشان تفاوت مى کند. جاهل اگر چه فقر علمى دارد، آن چنانکه عالم احساس فقر مى کند احساس نمى کند يک دانشجو يا يک طلبه، با ياد گرفتن چند اصطلاح، بسا گکان کند که همه علوم را ياد گرفته است، در حالى که يک نفر فقيه وعالم وفيلسوف هر چه علمش زيادتر مى شود، فقر ونياز ووابستگى وتعلق خود را به خدا بيشتر درک مى کند، وتواضع وفروتنيش زيادتر مى شود، وخود را در برابر علم الهى چون قطره اى از دريا واز آن کمتر وفرمايه تر مى يابد، وزبان حالش اين شعر خواهد شد:

يکى قطره باران ز ابرى چکيد
که جائى که دريا است من کيستم
  خجل شد چو پهناى دريا بديد
ور او هست حقا که من نيستم

از اين جهت است که امام انسان ما فوق (نه ما فوق انسان) وممکن ما فوق (نه ما فوق ممکن) است رئيس فقر است يعنى تمام هويتش فقر واحساس نياز به خداى بى نياز است وچون بيشترين استعدادها را دارد، بيشترين نيازها را به خدا دارا است ولذا به کسب بيشترين عنايات وعطيات واضافات الهيه به حکم العطيات بقدر الابليات نايل است. از دعاهائى که از امامان - عليهم السلام - روايت شده است واز حالاتشان در هنگام دعا وعبادت، استفاده مى شود که چنان عرض فقر ومسکنتى که از آنان در درگاه خدا ظاهر شده، از ديگران، - حتى بزرگترين فلاسفه الهى - ديده نشده است. واين شعور به فقر ونياز وخود را نديدن وچيزى نشمردن در آن بزرگواران چنان شدت ورسوخ داشته است که احساس حاجت به خدا ولطف وکرم او از بزرگترين ومتعالى ترين درجات ايشان بوده است آنان عزت خود را به عبوديت وپرستش وبندگى او مى دانستند که در مقام مناجات عرضه مى داشتند: الهى کفى لى عزا ان اکون لک عبدا وکفى لى فخرا ان تکون لى ربا وحجت خود را فقر خود قرار مى دادند، وبه آن از خدا حاجت مى طلبيدند که: الهى حجتى حاجتى ووسيلتى فاقتى حقا بايد سير قافله ممکنات وکاروان انسانيت براى وصول به اين مقام وبراى نزديک شدن به اين مقام وشباهت يافتن به صاحبان اين مقام باشد، که اگر اين نباشد مسير آنان لغو وپوچ وبيهوده خواهد شد وعالم به آن گونه که اگزيستانسياليست ها وسارترها ومارکسيست ها وملحدان ديگر معتقدند، هيچوجه تفسير وتوجيهى نخواهد داشت، وهمان بهتر که با بمب هاى ويران کننده يکباره آن را ويران ونابود کنند،و به اين مرارت ها وجنگ ها وکشمکش ها وناکامى ها وناراحتى ها وفلاکت ها پايان دهند، وهمه را وآيندگان را از اين تاريک خانه ووحشت کده خلاص سازند. اما اگر بشر به منتهاى واقعى مسير جهان ومسير انسان آگاه شد، ونظام امامت وانسان کامل وکمال انسان را شناخت، آگاهى مى يابد واميدوار مى شود، وبه زندگى وکمال وترقى علاقمند مى گردد، وعالم را با معنى وبا محتوا مى شناسد، معنائى که جمال حقيقت را به انسان نشان مى دهد وعالم را گلستان وبا روح وبا هدف معرفى مى نمايد. چه زيبا وچه با حقيقت است حرکت جهان که به سوى شخصيت هائى مانند ابراهيم ومحمد وعلى وفاطمه وحسن وحسين مى رود، وافرادى مانند سلمان وابوذر ومقداد وعمار وشهيدانى چون حمزه وجعفر وپاکبازان وفداکارانى چون شهيدان کربلا، وکوبندگان ستمگران چون حجر بن عدى وعمرو بن حمق وميثم ورشيد هجرى، ودانشمندان وعلمائى مانند زراره ومحمد بن مسلم وابن ابى عمير وزکريا بن آدم قمى وکلينى وصدوق وشيخ مفيد وسيد مرتضى ورضى وشيخ طوسى وعلامه حلى وشهيدين وشيخ انصارى وميرزاى شيرازى وآيت الله بروجردى، وهزارها افراد از اين قبيل در هر رشته از کمال انسانى، به دنيا تحويل مى دهد. از نظر يک نظام سوسياليستى، سير جهان وسير انسان به سوى جامعه اى است منهاى درک هاى انسانى ومعنويات، سير به سوى جامعه اى که فردى مثل استالين در آن ديکتاتور وفرمانروا، وعملا وبى منازع مدعى خدائى باشد، يا فرعون ديگر مثل برژنف زمامدار باشد که کشورى ضعيف را که در همسايگى او قرار دارد، مورد هجوم وحشيانه قرار دهد واز زمين وهوا به کشتار مردم وويران کردن خانه هاى مردم مستمند روستاها وشهرها بپردازد ومدرن ترين اسلحه ها را براى زير يوغ گرفتن يک ملت آزاده بکار برد وبيش از يک ميليون انسان از کوچک وبزرگ وزن ومرد را قتل عام وبيش از يک ميليون نفر را از خانه وکاشانه آواره سازد، وهنوز هم که هنوز است، دست از سر آنها بر ندارد وچنان نشان دهد که تا کشورشان را تصرف نکند، اگر چه بقيمت جان تمام مردم باشد، تصميم سبعانه خود را نخواهد شکست. چنين جامعه اى با چنين رهبران خونخوار وبى ايمان به شرف انسانيت، اگر هم در بين خودشان با استضعاف ديگران وغارت مستضعفان خوراک ومسکن وسائر وسائل رفاه مادى را فراهم کنند، از يک دام دارى آماده وپر از کاه وعلف، که در آن همه ارزشهاى متعالى انسان پوچ وبى معنى ومسخره باشد، بيشتر نخواهد بود. واما از نظر نظام سرمايه دارى هم بهتر از اين نيست که هدف سير آن، سير به سوى خود کامگى ها وحيوانيت وشهوات وآزادى هاى غير سالم ونامحدود وطبقه بندى وتبعيض واستثمار وکاخ سفيد وآن تجملات، وحکومت کندى هاى شهوتران وآلوده دامان وکارتر وهنر پيشه اى چون ريگان ونوکرهاى صهيونيسم وسرمايه داران خون آشام است. حتما هدف جهان را هر چه بگويند، ومقصد جهان را هر چه بدانند، اين جامعه ها واين نظامها - که در آنها سرنوشت بشريت در اختيار دو نفر وحشى درنده قرار دارد که جز از جهت ترس بسوى يک ديگر حمله نمى کنند - نمى باشد، واين رژيم ها که بخش عمده محصول زحمت وتلاش انسانها را صرف تجهيزات جنگى وساختن سلاح ها مخرب ووحشتناک براى ادامه استکبار واستعلاى خود مى نمايند، نيست. واگر اين هدف باشد (که هرگز نيست) جا دارد همه با فرشتگان هم زبان شوند وبگويند: (اتجعل فيها من يفسد فيها ويسفک الدماء).(2)

نظام الهى امامت به همه اين پرسش ها پاسخ مى دهد ووجود امام همه اين ايرادات را از ميان مى برد، وبر همه کاخ نشين ها واستکبارها واستعلاها واستعباد انسانها، که در عصر ما بزرگترين وستمکارترين وبرترى جوترين آنها حکومت مارکسيسم وملحد شوروى ورژيم استعمارگر وصهيونيسم پرور امريکا است، خط بطلان مى کشد وعلو وبرترى جوئى را، حتى در کمترين جلوه اش، به شدت محکوم مى سازد وشعار وبنياد رابطه خود را با مردم وهر قوى ونيرومندى را با ضعيف، اين آيه مى داند: (تلک الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض ولا فسادا والعاقبه للمتقين).(3)

ما اين دار آخرت را براى آنانکه در زمين اراده علو وفساد وسرکشى ندارند قرار مى دهيم وعاقبت نيک مخصوص پرهيزکاران است.

پس هر کجا ذره اى علو خواهى وبرترى جوئى بر ديگران است، آنجا نظام امامت مستقر نيست. طغيان وديکتاتورى وزور واستبداد - حتى در يک ده ويک خانه واز يک کدخدا ويک سرپرست خانواده - به هر صورت وبه هر شکل محکوم است، واينان از بهشت خدا محرومند وعاقبت نيک وپايان خوب براى کسانى است که از مظاهر گردنکشى وخود برگزينى وفخر واعتبار فروشى واستضعاف وکوچک شمردن ديگران پرهيز مى نمايند.

نظام امامت يعنى حرکت همه براى على وبه سوى روش على وحکومت على ومهدى، عليهما السلام. در اين نظام است که حکومت به عنوان يک هدف مقصود نيست وهر کس هم آن را به عنوان يک هدف بخواهد، شايسته حکومت وهيچ منصبى در اين نظام نيست، بلکه حکومت وسيله اقامه عدل ودفع باطل وستم واحقاق حقوق واجراء احکام وترقى واقعى انسانها وکمک به ضعفا وتامين رفاه وامنيت وآزادى همگان است: (الذين ان مکناهم فى الارض اقاموا الصلاه وآتوا الزکوه وامروا بالمعروف ونهوا عن المنکر ولله عاقبه الامور).(4)

رهبران اين نظام امامت، افرادى هستند که خدا مى فرمايد: اگر آنها را در زمين متمکن وصاحب نيرو گردانيم، نماز را بر پا داشته وزکوه را مى دهند وامر به معروف ونهى از منکر مى نمايند وپايان کارها با خدا است. در پرتو اين نظام است که زندگى اصالت مى يابد، معنى پيدا مى کند وبراى آن سير وکوشش وحرکت وکار وتلاش با ارزش وعقلانى خواهد شد. والا بشر کجا مى رود؟ وکجا مى رود؟ به سوى بمب هاى اتم وئيدروژن وجنگ هاى جهانسوز؟ يا به سوى دنياى مادى وصنعتى، وتمدنى که اين همه بدبختى ها وفشارها وعياشى ها وتجمل پرستى ها وتبعيضات را به وجود آورده است؟ يا به سوى نژاد پرستى واستعمار آمريکا؟ يا به سوى جامعه حيوانى وماشينى ومسلوب الاختيار کمونيسم که در آن آزادى وانسانيت به معانى حقيقى ومتعاليش قابل درک نيست؟ کدام يک از اين نظام ها وسازمان ها مى تواند هدف نهائى وپاسخگوى روح وسيع بشر باشد؟ بشر به هر کدام رسيد، گمشده خود را در آن نيافت. اين سازمان هاى بين المللى است که هر کدام زير نفوذ يک ابر قدرت قرار دارند وبه اسم حق، باطل، وبه اسم عدل، ظلم، وبه نام همزيستى مسالمت آميز وحسن همجوارى، توطئه وخيانت وتجاوز به همسايه، مى نمايند، واز هيچ گونه عمل خلاف قواعد انسانى روى گردان نمى باشند. اين سازمان ملل است که علاوه بر هزار ويک ايراد که به آن وارد است، بارزترين نشان اساس خبيث آن - که حفظ منافع زورمندان واستضعاف گران است - حق وتو است که پنج حکومت مستکبر وجهان خوار وعامل عمده فساد دنيا وعقب ماندگى مستضعفان، در اين سازمان دارند. اين حق غير شرعى وخلاف عدالت، اين پنج حکومت را مسلط مى سازد از اجراء هر تصميمى که مخالف منافع خودشان باشد، جلوگيرى نمايند وآن را وتو کنند، ديگر اين مطرح نيست که چرا اين حق براى آنها باشد؟ وچرا حکومت هاى ديگر وکوچک اين حق را نبايد داشته باشند؟ وچرا در تمام افريقا يک کشورى داراى اين حق نيست؟ همه اين سخنان ونقشه هائى که ابر ستمگران براى فريب عوام يا بهانه داشتن وبهانه ساختن براى مداخله در امور ديگران عنوان مى کنند، فاقد حقيقت وارزش است، چنانکه وقتى که سازمان ملل تشکيل شد ودولتها در آن قبول عضويت مى کردند، خطاب به حضرت ولى عصر - عجل اله تعالى فرجه - در ضمن اشعارى عرض کرده ام:

منشور سازمان ملل حرف است
آوازه عدالت وآزادى
تا کى به جان ومال بشر دارند
  چون نيستش حقيقت ومبنائى
اسم است وهيچ نيست مسمائى
اين رهزنان حکومت وآقائى

واقعا اگر اميد به رسيدن به حکومت جهانى - مهدى عليه السلام - وبر قرار شدن نظام امامت در محدوده هاى کشورى ومنطقه اى در تحت ولايت نواب عام آن حضرت فقهاء عادل نباشد، هيچ گونه اميدى براى بشر باقى نخواهد ماند وتمام سعى وتلاش هاى او بيهوده وبى نتيجه خواهد شد. اين آزمايش هائى که بشر از رژيمهاى گوناگون کرده واين که به هر رژيمى روى مى آورد، آن را بر آورده خواسته هاى واقعى خود نمى بيند، موجب مى شود که وقتى منادى آسمانى مردم را به حکومت جهانى مهدى - سلام الله عليه - بخواند جمعيت هاى محروم وگروه هاى مستضعف در همه جهان از آن استقبال نمايند، وحکومت الهى را به جاى تمام اين حکومتهاى گوناگون از جان ودل بپذيرند.

چنان که در روايات قريب به اين مضمون روايت شده است که هنگامى حکومت مهدى - عليه السلام - اعلام وبرقرار مى شود که تمام حکومتها ورژيمها را بشر امتحان کرده باشد، وناتوانى ها ونارسائى ها ومفاسد ومعايب آنها را دانسته وفهميده باشد که در حقيقت برايش يک راه ويک اميد بيشتر باقى نمانده باشد. متن روايت اين است: لن يبق اهل بيت لهم دوله الا ولوا قبلنا حتى لا يقول احد وانا لو ولينا لعدلنا مثل هؤلاء.(5)

بديهى است در چنين وضعى که همه از کارسازى رژيم ها ومکتبهاى گوناگون مايوس شدند، دعوت الهى مهدى - عليه السلام - را از جان ودل مى پذيرند ومستضعفان جهان به يارى آن حضرت که منصور به رعب ومويد به نصر خدا است بر مى خيزند ومستکبران را از صحنه مداخله در امور جوامع بشرى بر کنار مى نمايند. ودر چنان جهانى که پر از استکبار واستضعاف شده وهمه چشم به راه ومنتظر يک حرکت ونهضت وبيرون آمدن دست غيبى از آستين مصلح جهان وموعود پيغمبران باشند، ناگهان وعده الهى محقق مى شود ومهدى موعود که علائم ونشانى ها وخصوصياتش در صدها حديث بيان شده است ظهور مى فرمايد وعالم را پر از عدل وداد مى کند: فيملا الارض قسطا وعدلا بعد ما ملئت ظلما وجورا.(6)

در اينجا سخن را در اين رساله به پايان مى رسانيم وخوانندگان کاوشگر ومعرفتجو را به کتاب هاى محققين علما وآگاهان به کتاب وسنت ومعارف آل محمد - صلوات الله عليهم - ارجاع مى دهيم، فقط به پرسشى که ممکن است براى بعضى در رابطه با مطالب گذشته پيش بيايد در خاتمه اين رساله جواب مى دهيم: پرسش اين است که آنچه گفته شد از وابستگى جهان به وجود امام - عليه السلام - در صورتى صحيح است که امام وحجت همراه با وجود عالم، همواره وحتى قبل از خلقت آدم وحوا، وجود داشته باشد، اما در صورتى که سلسله حجج الهيه به وجود آدم منتهى شود، يا به عبارت ديگر از او آغاز گردد، سائر اجزاء عالم، قبل از خلقت حجج، چه وابستگى به وجود آنها خواهند داشت وچگونه اين وابستگى قابل توجيه است؟ پاسخ اينکه: اولا بر حسب بعضى از توجيهات که ياد آور شديم، حتى اگر شخصى که اکمل واشرف کاينات است ووجود جهان وابسته به او است بعد از خلقت عالم وبه صورت يک جزء ويک واحد از اجزاء عالم آفريده وموجود شود، وابستگى سائرين به وجود او قابل انکار نخواهد بود وبه قول خاقانى همان وجود او، بعد از اينکه جهان مراحلى را طى کرد، دليل بر کمال او است، خاقانى گويد:

اگر چه بعد همه در وجودش آورد
نه سوره از پس ابجد همى شود مرقوم
نه روح را پس ترکيب صورت است نزول
  وجود آخر او بر کمال او است گوا
نه معنى از پس اسما همى شود پيدا

نه شمس را از پى صبح صادق است ضياء

وثانيا بر حسب اخبار معتبره، انوار پيغمبر اکرم وائمه طاهرين - صلوات الله عليهم اجمعين - پيش از همه خلق شده اند.(7)

واول ما خلق الله، آن بزرگواران بوده اند، واز حضرت مولى امير المؤمنين - عليه السلام - نقل شده است که فرمود: کنت مع الانبياء سرا، کما کنت مع محمد - صلى الله عليه وآله - جهرا.(8)

رواياتى که در گزارش معراج حضرت رسول - صلى الله عليه وآله - وارد شده وهمچنين بعضى احاديثى که در تفاسير آياتى مثل (وان من شيعته لابراهيم)(9) وارد شده نيز بر اين دلالت دارند که انوار خمسه طيبه وسائر ائمه معصومين - عليهم السلام - پيش از ظهور وتجلى آنها در اين جهان آفريده شده اند، وبعضى از پيامبران، مانند حضرت ابراهيم خليل الله - عليهم السلام - به ديدار وزيارت آن انوار نايل شده وبه آن بزرگواران در حوائج مهم وشدايد متوسل شده وخدا را به حق آنها خوانده اند، ويکى از نکته ها واسرار اينکه عيسى - على نبينا وآله وعليه السلام - با آن مقام کلمه اللهى وروح اللهى، بر حسب اخبار متواتره که از طريق سنى وشيعه روايت شده است، به حضرت مهدى - ارواحنا فداه - در نماز اقتدا مى کند، همين موضع بلند وعلو رتبه وکمال آن حضرت است که بايد حتى مثل عيسى به آن مقتداى جهانيان اقتدا نمايد. ومويد اين مطلب حديث معروف از رسول اکرم - صلى الله عليه وآله - است که فرمود: لو کان موسى حيا لما وسعه الا اتباعى(10) وحديث آدم ومن دونه تحت لوائى وچه نيکو سروده شده است:

جهان روشن از لمعه روى او
چو سازد لواى خلافت بلند
نهالى است از گلشن اصطفا
سرشته به آب کرامت گلش
مه رايتش ثالث ماه وخور
چو گردد به محراب اين مقتدا
  شب قدر تارى ز گيسوى او
در آرد سر عاصيان در کمند
ثمر بخش اصحاب صدق وصفا
محيط علوم لدنى دلش
ز عدلش شود جمله آفاق پر
کند پور مريم بدو اقتدا

وچون در اين موضوع اگر بخواهيم بسط سخن بدهيم وپيرامون اين روايات وتحقيقات ولطائف ومطالبى که علماء اهل تحقيق فرموده اند، سخن بگوئيم، از وضع اختصارى که در اين رساله منظور است خارج خواهيم شد، با تقديم درود به صاحب مقام ولايت عظمى وامامت کبرى، حضرت بقيه الله، صاحب العصر وولى الامر، حجه بن الحسن العسکرى، وکليه شيعيان ومؤمنان به ولايت آن حضرت، ومنتظران ظهور آن يگانه رهبر وولى امر - کل ارواح العالمين له الفداء - وضمن عرض ضراعت ومسکنت، با اين سه بيت شعر، خطاب به آستان فرشته پاسبان آن ولى دوران وقطب زمان نموده، رساله را پايان مى دهيم:

دل دردمند عاشق، ز محبت تو خون شد
نمى روم ز ديار شما به کشور ديگر
من ار چه هيچ نيم هر چه هستم آن توام
  نه کشى به تيغ هجرت، نه بوصل مى رسانى
برون کنيدم از اين در آيم از در ديگر
مرا مران که سگى سر بر آستان توام

واين چند بيت را نيز از اشعار مرحوم آيت الله والد، که تضمين اشعار معروف خواجه حافظ شيرازى است، اضافه مى کنم:

اى زيب ده عالم، مجموعه زيبائى
در پرده غيبت چند، اى مهر جهان پائى
دل بى تو بجان آمد، وقت است که باز آئى
جان مى دهمت گر باد، آرد ز تو پيغامى
اى درد توام درمان، در بستر ناکامى
اميد وصال تو، اى دوست جوانم کرد
باز آ که فراق تو، بى تاب وتوانم کرد
  سر حلقه جن وانس، سر دفتر دانائى
اى پادشه خوبان، داد از غم تنهائى
اى عشق تو اول فرض، در مذهب اسلامى
صحراى تجلى را، از مهر بنه گامى
واى ياد توام مونس، در گوشه تنهائى
عشق تو مرا فارغ، از هر دو جهانم کرد
مشتاقى ومهجورى، دور از تو چنانم کرد

کز دست بخواهد شد، پايان شکيبائى

اللهم عجل فرجه وسهل مخرجه وزين الارض بطول بقائه واجعلنا من انصاره واعوانه والمجاهدين بين يديه وصل عليه وعلى آبائه الطاهرين.

وآخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين

23 ربيع المولود 1401

لطف الله صافى

پاورقى:‌


(1) حديث معروف است وصدر آن به اين متن در تفسير صافى در تفسير آيه 2 سوره بقره نقل شده است: الصوره الانسانيه هى اکبر حجه الله على خلقه وهى الکتاب الذى کتبه الله بيده.
(2) سوره بقره، آيه 30.
(3) سوره قصص، آيه 83.
(4) سوره حج، آيه 41، حاکم حسکانى، که از علماء بزرگ اهل سنت است، در کتاب شواهد التنزيل که اخيرا به همت يکى از علماء پر تلاش ومخلص با تحقيق وتعليق چاپ شده است ودر آن در رابطه با فضائل اهل بيت - عليهم السلام - 210 آيه از آيات قرآن مجيد و1163 حديث جمع آورى شده، در تفسير اين آيه سه حديث روايت کرده است، در يکى از اين سه حديث، که حديث 555 کتاب مى باشد، از فرات مفسر معروف مسندا از حضرت باقر - عليه السلام - روايت کرده است که ابى عبيده حذاء پرسش کرد: چگونه صاحب الامر را بشناسيم؟ حضرت در پاسخ اين آيه شريفه را قرائت فرمود وفرمود: اذ رايت هذا الرجل منا فاتبعه فانه هو صاحبه يعنى: وقتى مردى از ما را ديدى که برنامه اى را که اين آيه اعلام مى کند اجرا مى نمايد، او را پيروى کن که همان صاحب الامر است. ودر حديث 556 از همان فرات مسندا از ناب زيد بن على بن الحسين - عليهم السلام - روايت کرده است که گفت: اذا قام القائم من آل محمد يقول: يا ايها الناس نحن الذى وعدکم الله فى کتابه: الذين ان مکناهم فى الارض الايه يعنى: وقتى قائم آل محمد - عليهم السلام - قيام مى نمايد مى فرمايد: اى مردم مائيم آنان که خدا شما را در کتابش وعده داده است. الذين ان مکناهم فى الارض.
(5) اکنون مصدر اين حديث شريف را در نظر ندارم ومحتاج به مراجعه جديد است لذا حديث ديگرى را که در منتخب الاثر ص 308 - از ارشاد شيخ مفيد نقل نموده ام ودر کتاب غيبت شيخ طوسى (ص 282، طبع مطبعه نعمان نجف اشرف) وبحار الانوار علامه مجلسى (ج 52، طبع جديد، ص 282) نيز روايت شده است نقل مى نمائيم متن حديث به روايت غيبت شيخ طوسى، از حضرت باقر عليه السلام، اينست: دولتنا آخر الدول ولم يبق اهل بيت لهم دوله الا ملکوا قبلنا لئلا يقولوا اذا راوا سيرتنا: اذا ملکنا سرنا مثل سيره هولاء وهو قول الله عز وجل: (والعاقبه للمتقين).
(6) راجع به عدل وقسط وجور وظلم بر حسب تحقيق ومطالعاتى که اين جانب نموده ام هر کجا عدل وقسط در کنار هم در برابر جور وظلم آورده شود، مراد از قسط تجاوز نکردن به ملک وحق غير ونصيب وسهم به عدل است، در آنچه حقيقتا يا حکما قابل تقسيم وتوزيع باشد ومراد از عدل اعم از آن يا خصوص عدل حاکم است چنانکه مراد از جور جور در حکم است ومراد از ظلم يا اعم از آن يا خصوص ترک عدالت در نصيب وسهم وتجاوز به حقوق وملک ديگران وانواع خيانت ها است. ودر صورتى که به تنهائى در کلامى آورده شوند، دلالت جور بر جور در حکم اظهر است از دلالت آن بر مطلق بى عدالتى وترک ميانه روى ولذا اطلاق ظالم به خائن ومتجاوز به نفس ومال وناموس غير ابلغ واغلب است از جائر، چنانکه اطلاق قسط در خصوص نصيب وسهم به عدل واقامه حقوق اظهر از عدل است، هر چند به ملاحظه قرائن ومناسبات ظهور اين کلمات متفاوت مى شود که بايد در مواردى که به تنهائى مذکور مى شوند قرائن حاليه ومقاليه را در فهم مقصود گوينده در نظر گرفت.
(7) اين احاديث را - خصوصا در مورد پيغمبر اکرم، صلى الله عليه وآله وامير المؤمنين، عليه السلام - اهل سنت مانند ابن مردويه وابن سعد وبزاز وطبرانى واحمد وبخارى وحاکم وبيهقى وابن ابى شيبه وابن جرير وابن ابى حاتم وديلمى وعبد الله بن احمد وابن عبد البر وخطيب وابن مغازلى وابن عساکر وابن حجر ورافعى ومحب طبرى وجماعتى ديگر نيز روايت کرده اند. براى نمونه مراجعه شود به تفسير آيه 7 سوره احزاب واذ اخذنا من النبيين ميثاقهم ومنک ومن نوح... در تفسير الدر المنثور سيوطى وروح المعانى آلوسى ونيز به تاريخ ابن عساکر ج 1 ترجمه امير المؤمنين - عليه السلام - ص 151، ح 185 و186 وکفايه الطالب، ب 87، ص 315، وميزان الاعتدال، ج 1، ص 235 ومناقب ابن مغازلى، ص 130 وفرائد السمطين، ج 1، ب 10، ص 36، ح 1 وب 2، ح 5، ص 41 وح 6 و7، ص 42 و43 وح 8، ص 44 وکتاب هاى ديگران مثل سيوطى وابن ابى الحديد وصفورى. واگر کسى بخواهد بر تواتر اخبارى که دلالت بر سبقت خلقت پيغمبر - صلى الله عليه وآله - وامير المؤمنين - عليه السلام - بر حسب کتاب هاى معتبر عامه وخاصه (شيعه وسنى) مطلع شود، به کتاب عبقات وجلد 4 خلاصه آن - که مربوط به حديث نور است، مراجعه نمايد.
(8) ودر کتب عامه است که حضرت رسول - صلى الله عليه وآله - به امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود: کنت مع الانبياء سرا ومعى جهرا يعنى: تو در سر وپنهان با پيمبران گذشته بودى، وبا من هستى در ظاهر وآشکار خلاصه العبقات، ج 4، ص 91.
(9) سوره صافات، آيه 83.
(10) حافظ ابو نعيم در دلائل النبوه نقل کرده است که عمر بن الخطاب گفت: خدمت رسول الله - صلى الله عليه وآله - رسيدم وبا من کتابى بود که از بعضى از اهل کتاب گرفته بودم، پيغمبر - صلى الله عليه وآله - فرمود، والذى نفسى بيده لو ان موسى کان حيا اليوم ما وسعه الا ان يتبعنى يعنى: سوگند به آن که جانم به دست او است، اگر موسى امروز زنده بود، جز اينکه متابعت مرا نمايد وظيفه نداشت. وچه نيکو است اين شعر:

وانى وان کنت ابن آدم صوره   فلى فيه معنى شاهد بابوتى