وابستگى جهان به امام زمان عليه السلام

آية الله العظمى لطف الله صافى گلپايگانى

- ۱ -


مقدمه ناشر

بسم الله الرحمن الرحيم

صلى الله عليک يا ولى العصر ادرکنى

درک مفهوم وابستگى جهان به وجود امام - عليه السلام براى ما - که در هر جزئى از اين جهانيم - امرى بس حياتى است وبى شک بدون فهم صحيح جهات مختلف اين وابستگى، جايگاه راستين خود را نسبت به امام زمان خويش نخواهيم يافت. رساله کوتاه وپر مايه اى که پيش روى داريد - تا آنجا که ما مى دانيم - تنها نوشته مستقلى است که به تبيين جهات اين وابستگى وغور وتفحص در اطراف آن پرداخته است ولذا است که اين مؤسسه اقدام به نشر وپخش مجدد اين اثر - که قبلا در مجموعه اى به نام خورشيد پنهان در نيمه شعبان 1401، منتشر شده - مبادرت ورزيده است. البته ناگفته نماند که در اين چاپ، مطالب معتنا بهى از سوى مولف محترم - دام ظله - به رساله افزوده شده است. اميدواريم با مطالعه اين نوشته آشنايى بيشتر وعميق ترى با مقام اولياى الهى يافته، نسبت خويش را با امام زمان، حضرت بقيه الله الاعظم - ارواحنا فداه - بهتر از پيش بيابيم. آرى، بدون ترديد، اگر مى دانستيم او کيست، توجه وتذکرمان به ساحت اقدسش ديگرگونه بود وخود نيز اين گونه نبوديم که اکنون. والسلام على سبيل الله الذى من سلک غيره هلک.

ربيع الثانى 1402 بهمن ماه 360

پيشگفتار

بايد توجه داشت که اصل وابستگى سائر ممکنات به وجود امام - سلام الله عليه - وچگونگى آن ومسائل مشابه آن را، دانشمندان وعلماء حکمت وعرفان با دلائل عقلى وفلسفى وعرفانى اثبات کرده اند، چنانکه بوسيله وحى وخبر آنان که با عالم غيب ارتباط واتصال دارند واز غيب عالم وعلم کتاب وروابط نهانى وپنهانى ممکنات با يک ديگر، بإذن الله تعالى وبه عنايت ولطف او، مطلع مى باشند نيز ثابت است وطبق همين اطلاعاتى که ايشان بما مى دهند، فرضا دليل على مستقل هم نباشد، به آنچه خبر مى دهند اعتقاد پيدا مى کنيم،

زيرا براى تحقيق اين گونه موضوعات - به خصوص تفاصيل آن - راهى مطمئن تر وباور بخش تر از وحى واخبار انبياء واوصياء آنها نيست(1) چنانکه وجود ملائکه واصناف آنها وماموريت ها ومداخلاتشان در عالم وتصرفات وارتباطاتى که با تنظيم عالم دارند، بر حسب قرآن مجيد واحاديث شريفه ثابت ومسلم است وهر کس به نبوت ووحى وقرآن مجيد ورسالت حضرت رسول اکرم - صلى الله عليه وآله - مومن باشد، به آن نيز ايمان دارد، زيرا ايمان به صدق انبياء ووحى وانباء واخبار آنها، قابل تبعيض نيست. بنابر اين در اين موضوع نيز اين راه شناخت مورد استناد وکمال اعتماد ويقين آور واطمينان بخش است. بر حسب رواياتى که در تفسير بعضى از آيات قرآن مجيد وارد شده وهم چنين رواياتى که مستقلا روايت شده، وابستگى جهان به وجود امام - عليه السلام - ثابت است وهر چند بعضى از اين روايات به وابستگى بعضى از اين عالم مثل زمين، بيشتر دلالت نداشته باشد، اما بعضى ديگر دلالت بر وابستگى کل دارد. مضافا اينکه بعضى از معيارها وملاکها که اين وابستگى را تاييد مى نمايد عام است ووابستگى کل عالم را اثبات مى کند. ناگفته نماند که از طرق اهل سنت نيز احاديثى که فى الجمله دلالت بر اين موضوع دارد، روايت شده است، مثل روايتى که عبد الله بن بطه عکبرى که از محدثين مشهور ونامدار است(2) در کتاب الابانه به سند خود از عبد الله بن اميه مولى مجاشع(3) از يزيد رقاشى(4) از انس بن مالک(5) به اين لفظ روايت کرده است: قال: قال رسول الله، صلى الله عليه وآله: لا يزال هذا الدين قائما الى اثنى عشر فاذا مضوا ساخت الارض باهلها، وفى نسخه ماجت(6) ترجمه: انس گفت: رسول خدا - صلى الله عليه وآله - فرمود: همواره اين دين بر پا خواهد بود تا دوازده نفر، پس وقتى که آن دوازده نفر درگذشتند زمين اهل خود را فرو خواهد برد (وچنانکه در نسخه ديگر است) زمين اهل خود را در اضطراب خواهد انداخت. وچنان که از بعضى احاديث استفاده مى شود، از صدر اول وعصر صحابه افراد برجسته اى از آنان، مانند سلمان وابو ذر - که نمى توان معتقداتشان را جز به استناد به هدايت وبيان وارشاد حضرت رسول اعظم، صلى الله عليه وآله، مستند دانست - اين وابستگى را بازگو کرده وبه ديگران مى آموختند، من جمله از سلمان وابوذر در مقام توصيف امير المؤمنين على عليه السلام روايت شده است:

انه لزر الارض الذى تسکن اليه ويسکن اليها، ولو فقد لانکرتم الارض وانکرتم الناس.(7)

ابن اثير در نهايه وابن منظور در لسان العرب زر را به استخوانى که در زير قلب است وقوام قلب را به آن گفته اند، معنى کرده اند که بنابر اين ترجمه اين جمله اين است: على عليه السلام قوام زمين است که زمين بسوى او آرام مى گيرد وبه سوى آن سکون وآرامش حاصل مى شود واگر او (يا جانشين او) نباشد هر آينه زمين را ومردم را منکر ودگرگون وبه وضع ديگر وناشناخته خواهيد ديد. حاصل اينکه با مراجعه اجمالى به روايات واحاديث شيعه واهل سنت وزيارات معتبر، مثل جامعه کبيره، ارتباط وجود سائر ممکنات وبقاء زمين، بلکه عالم، ونزول باران وبرکات ورحمت هاى الهى وافاضه فيوضات ونعمت ها به وجود امام - عليه السلام - فى الجمله ثابت ومسلم است(8) چنانکه شکى نيست که يگانه راه نجات وامان از گمراهى، شناختن امام وقبول امامت او وپيروى از او است که علاوه بر احاديث متواتره ثقلين وسفينه وامان، حديث مشهور بين شيعه واهل سنت که حميدى در جمع صحيحين آن را روايت کرده است، با کمال تاکيد وتوعيد بر آن دلالت دارد، متن اين حديث به روايت حميدى (در جمع صحيحين) اين است: من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميته الجاهليه.(9)

يعنى هر کس بميرد ونشناسد امام زمان خود را مرده است، مردن جاهليت. وفخر رازى از حضرت رسول - صلى الله عليه وآله - روايت کرده است که فرمود: من مات ولم يعرف امام زمانه فليمت ان شاء يهوديا وان شاء نصرانيا: هر کس بميرد ونشناخته باشد امام زمان خود را، پس اگر خواست يهودى بميرد واگر خواست نصرانى.(10) وتصريح به اين بيان واقتباس از فرمايش حضرت رسول اعظم - صلى الله عليه وآله - است، کلام معجز نظام خليفه ووصى آن حضرت على - عليه السلام - که مفخر علماء اسلام سيد رضى از آن حضرت روايت نموده است: وانما الائمه قوام الله على خلقه وعرفاوه على عباده ولا يدخل الجنه الا من عرفهم وعرفوه ولا يدخل النار الا من انکرهم وانکروه.(11)

يعنى اين است وجز اين نيست که امامان از سوى خدا وبه امر خدا قائم بر خلق خدا وبر پا دارندگان آنها، ومدبر ومدير امور ونگهبان مصالح وسرپرست بندگان خدا مى باشند، داخل بهشت نمى شود مگر آن کس که بشناسد ايشان را وايشان او را بشناسند وداخل آتش نمى شود مگر کسى که ايشان را نشناسد وانکار کند وامامان - عليهم السلام - او را نشناسند وانکار نمايند. ودر رابطه با اين مسائل است فرمايش ديگر آن حضرت: الا ان مثل آل محمد صلى الله عليه وآله کمثل نجوم السماء اذا خوى نجم طلع نجم.(12)

يعنى آگاه باشيد به تحقيق مثل آل محمد - صلى الله عليه وآله - مثل ستاره هاى آسمان است، هر گاه ستاره اى ميل کند به غروب، ستاره ديگر طلوع نمايد. اين گونه احاديث واحاديثى که مدلول آنها گسترده تر است، از حد تواتر گذشته است ومورد نظر در اين رساله، استقصا واحصاء آن احاديث وتحقيق در مقدار دلالت آنها نيست، که احصاء وبررسى اين احاديث به کاوش بسيار ومطالعات زياد وتأليف کتابى مفصل وبزرگ نياز دارد. آنچه در اين رساله به طور مختصر در نظر است، توجيه وتفسير عقلى وعلمى ومنطقى اين وابستگى وبيان امکان وصورت وقوع آن است که در ضمن چند بيان توضيح وتوجيه مى شود. واگر چه بحث وبررسى را مى توان در دو زمينه قرار داد، يکى ارتباط اصل وجود ممکنات به وجود امام، عليه السلام، وديگر ارتباط بقاء آنها به وجود آن حضرت، عليه السلام، اما به ملاحظه اختصار وعدم تکرار، در طى چند بررسى وتوجيه، معقوليت ومنطقى بودن هر دو جهت را به يارى خداوند متعال بيان خواهيم کرد. وما توفيقى الا بالله عليه توکلت واليه انيب.

توجيه 01

عالم انسان که آن را عالم صغير مى گويند، نمونه کل جهان ومجموع عالم است که آن را عالم کبير واکبر مى خوانند، چنانکه در شعر منسوب به حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - آمده است:

اتزعم انک جرم صغير   وفيک انطوى العالم الاکبر

بلکه همه عالمها از عالم اتمها تا عالم منظومه ها وکهکشانها همه وهمه نمونه مجموع عالم هستند وچنانکه همه داراى يک نقطه مرکزى هستند که وجودشان به آن مرتبط است و:

دل هر ذره را که بشکافى   آفتابيش در ميان بينى

مجموع عالم وکل جهان نيز داراى چنين نقطه مرکزى است. اين نقطه مرکزى در ظاهر هر چه باشد، در باطن وجود ولى عصر وقطب هر زمان است، چنانکه نقطه مرکزى انسان در ظاهر مغز است اما در باطن روح انسان يا به تعبير ديگر قلب او مى باشد. انسان ظاهر بين گمان مى کند که ارتباطات منحصر در آن چيزهائى است که با حواس ظاهر يا با تجربه دريافت مى شود واز ارتباط عالم ظاهر با باطن، وعالم شهادت وحضور با عالم غيب وما وراء ستور، ومحسوس با معقول وآنچه از دسترس تجربه خارج است، غافل است وارتباطات ظاهرى ومحسوس را فقط بر اساس تأثير وتأثر ذاتى اشياء مى پندارد، خصوصا که نظام اتم وکهکشانها را به يک نوع مى بيند وتحت يک برنامه وجريان متحد الشکل مشاهده مى کند، پس گمان مى کند که يک جزء بالذات مرکز وثابت است وجزء يا اجزاء ديگر بالذات يا به تاثير ديگر سيار ومتحرک است واز تاثير عالم غيب در آن غافل است ونمى داند که ذلک تقدير العزيز العليم

در ديده تنگ مورنور است ز او
ذاتش سزا است مر خداوندى را
  در پاى ضعيف پشه زور است ز او
هر وصف که ناسزا است دور است از او

ونمى پرسد که جهت جامعه وارتباط بخش اين اجزاء چيست؟ وچگونه اين نظام ها بر آنها حاکم شده واين عناصر مختلف به وجود آمده؟ وکجا ودر چه مجلس ومحفلى وبا کدام عقل وشعورى اين قرار با يک ديگر گذاردند که با ترکيبات واجزاء متفاوت اين عناصر را بيافرينند، واز ترکيب آنها اين همه صورت هاى گوناگون را به وجود آورند؟ وچه جهت جامعه اى اين جهان را اين چنين با هم مرتبط ومتناسب ساخته که از قواعد وقوانين وتناسبى که در آن است، بشر توانسته است با کشف قسمتى از آنها، حتى در کيهان وجهان هاى برين، تصرف ورفت وآمد نمايد، واز فاصله ميليون ها سال نورى کسب اطلاع کند؟ خدا دانا است که در اين همه عوالم چه خبرها وچه شگفتى ها وچه پديده ها، وچه زيبائى ها وچه اسرار وروابطى برقرار کرده است، وچه محکم واستوار است اين آيه کريمه که مى فرمايد: (قل لو کان البحر مدادا لکمات ربى لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربى ولو جئنا بمثله مددا).(13)

يعنى بگو اگر دريا براى نوشتن کلمات وآثار قدرت وآيات پروردگار من ومخلوقات او مرکب باشد، هر آينه دريا تمام شود پيش از اينکه کلمات پروردگار من تمام شود، اگر چه مانند آن مدد بياوريم. چه غافل مى باشند آنان که چشمشان از ظاهر به باطن نفوذ نمى کند وجهان را وصاحب جهان را نشناخته از اين جهان مى گذرند ومصداق (يعلمون ظاهرا من الحياه الدنيا وهم عن الاخره هم غافلون).(14)

به امور ظاهرى زندگى دنيا آگاهند ولى از عالم آخرت غافل مى باشند.

آرى همه جا نظام او ودست قدرت او است، از اتم تا کهکشان ها وبالاتر وآنچه هنوز بشر به کشفش موفق نشده، همه آيات ونشانى هاى اويند.

شنيد ستم که هر کوکب جهانى است
تو پندارى جهانى غير از اين نيست
  جداگانه زمين وآسمانى است
زمين وآسمانى غير از اين نيست

چه نيکو ومعرفت افزا است سخن سرور اوليا واشرف اوصيا ورهبر عرفا امير المؤمنين على، عليه السلام: سبحانک ما اعظم شانک، سبحانک ما اعظم ما نرى من خلقک، وما اصغر عظمه فى جنب قدرتک، وما هو اهول ما نرى من ملکوتک، وما احقر ذلک فيما غاب عنا من سلطانک، وما اسبغ نعمک فى الدنيا وما اصغرها فى نعم الاخره.(15)

يعنى تسبيح تو را مى گويم، چه عظيم است شان تو، تسبيح تو را مى گويم، چه بزرگ است آنچه را مى بينيم از آفرينش تو وچه کوچک است بزرگى آن در کنار قدرت تو، وچه هولناک است آنچه مشاهده مى کنيم از ملکوت تو، وچه حقير است اين در جنب آنچه از ما پنهان است از سلطان تو، و.... والبته جهان به حکمت الهى واراده ازلى، داراى قوانين وقواعدى است که بهتر اين است که با اقتباس از قرآن کريم بگوئيم داراى سنتى است وهر پديده وحادثى معلول علتى است که علوم مادى وطبيعى چيزى غير از اطلاع وآگاهى بر بخش مختصرى از اين قواعد وسنن وسلسله علل ومعلولات نيست. اما چنان نيست که احتمال وجود عالم غيب، وتاثير آن در حدوث وبقاء موجودات مادى، وارتباط وجود ولى وقطب، در تاثير وتاثرى که در اشياء است، با قانون عليت قابل نفى وانکار باشد، وبه طريق اولى نفى ارتباط وجود عالم با وجود ولى قابل اثبات نمى باشد، وهرگز چنين نفى واثباتى امکان پذير ومعقول ومنطقى نيست، زيرا قانون عليت مى تواند نفى يا تاثير بعض اشياء را در وجود تمام اشياء يا بعض اشياء اثبات کند، وبه عبارت ديگر اگر با حذف بعضى از عوامل مادى که عليت وارتباط آن به وجود يک پديده يا بقاء آن محتمل است، آن پديده را همچنان باقى وموجود يافتيم، عدم عليت آن عامل، وعدم ارتباط بقاء آن پديده به وجود آن عامل احتمالى، استکشاف مى شود، اما با حذف عاملى که عليت آن نسبت به يک پديده محتمل باشد، به فرض آن که آن پديده نيز حذف شود، ثابت نمى شود عاملى که حذفش حذف پديده را در پى داشت، علت مستقل آن پديده است، زيرا معلوم نمى شود که تاثير آن عامل به نحو شرط بوده يا به نحو مقتضى ويا رافع يا مانع يا علت، پس احتمال اينکه چيز ديگر وامر غيبى وغير قابل تجربه هم در وجود آن به نحو مقتضى يا شرط موثر باشد، نفى نمى شود، چنانکه با از کار انداختن مغز يا قلب، هر چند جسم انسان از کار مى افتد ووجود عنصرى ومادى او از تحرک وفعاليت باز مى ايستد وتاثير مغز وقلب در کار واعمال اندام واعضاء انسان ثابت مى شود، اما نمى توان با اين آزمايش نفى روح را ثابت نمود ورابطه اعضاء وبدن را در حال سلامت وصحت با روح وتاثير روح را در آنها، انکار کرد وهرگز صحيح نيست که بگوئيم حيات جزء مادى انسان که اندام او باشد فقط مرتبط به مغز يا قلب است وبه روح وعالم غيب ارتباط ندارد.

اشتباه نشود، نمى خواهيم با اين بيان ارتباط ممکنات را با وجود امام يا اعضاء واندام انسان را با روح او ثابت نمائيم، بلکه مى خواهيم بگوئيم که اين ارتباط از مسائلى که با قانون عليت وآزمايش هاى مادى وتجربى وبه اصطلاح بعضى علمى، قابل نفى باشد، نيست. هر چند در مقام پذيرش وايمان وايمان به آن بايد به دلائلى که براى اثبات اين گونه موضوعات اقامه مى شود، استناد کرد. وبالاخره مى گوئيم ارتباط وجود سائر ممکنات با وجود ولى وقطب جهان، به حکم خبر صادق مصدق، يعنى پيغمبر اکرم - صلى الله عليه وآله - وائمه طاهرين - عليهم السلام - ثابت است، اگر چه اين ارتباط غير ارادى باشد، مثل ارتباط منظومه شمسى با شمس واجزاء اتم با هسته مرکزى وهزاران هزار روابط تکوينى که در عالم جماد ونبات وحيوان وانسان وبين اعضاء واجزاء آنها برقرار است، ونفى تاثير وجود قطب در وجود پديده هاى اين عالم - باذن الله تعالى - با قانون عليت وتجربه وآزمايش امکان پذير نيست وامکان احتمال تاثير آن به هيچ وجه قابل رد نمى باشد. وبنابر اين ايمان به آن علاوه بر ادله عقلى با توجه به احاديث وروايات نيز کاملا عقلائى ومنطقى است وموجب شرک وغلو واين گونه امور نخواهد بود چنانکه احتمال تاثير يا يقين به تاثير هر شى ء در شىء ديگر - بتقدير الله تعالى - شرک نمى باشد. وحاصل اين توجيه اين است که چنانکه در ارتباطات وتاثير وتاثرها، وجود هسته مرکزى وما به الارتباط وما به البقاء وما به النظام مادى ديده مى شود، ومثلا حيات اعضاء واندام وبخش مادى وجود انسان به وجود مغز وقلب بستگى دارد وحتى بسيارى از تصرفات، وبلکه بيشتر يا همه تصرفات غيب وجود افراد عادى (روح) در اين عالم، به اين اعضاء بستگى دارد، امکان دارد که وجود قطب وامام نيز ما به الارتباط تکوينى مجموع اين عالم باشد. وهمان گونه که آن ارتباطات وارتباط ملائکه با اين عالم توجيه مى شود، اين ارتباط که دلائل عقلى ونقلى بر آن اقامه شده نيز توجيه وتفسير مى شود.(16)

توجيه 02

چنانکه ثابت ومسلم است، تمام اجزاء عالم امکان به سوى موجود ممکن اشرف در حرکت است وبه عبارت ديگر علت غائى عالم امکان ومتحرکات، وجود مخلوق اشرف است. هر عالم مقدمه عالم بعد وعالم کاملتر است، چنانکه عالم جنين مقدمه عالم دنيا، وعالم دنيا مقدمه عالم آخرت است، وبه طور کلى هر ما دونى مقدمه ما فوق، وهر ناقصى براى کامل وهر کاملى براى اکمل وبه سوى کمال وبسوى اکمل، در مسير حيات وعالم امکان سير مى کنند، تا در عين به فعليت رسيدن استعداد خاص خود، در مسير کمالى خود، کمال موجود کامل تر را فراهم سازند وبه او بپيوندند. پس اگر سير جهان بدون موجود ممکن اکمل باشد، ومنتهى به آن نباشد، جهان از هدف اسنى واشرف خود محروم مى شود وحرکت جهان، اگر بى ثمر وبى هدف نباشد، اقلا بدون فائده اکمل خواهد بود. لذا هميشه وتا حرکت در عالم امکان هست، بايد براى موجود اکمل وبه سوى آن باشد وآن امام وحجت خدا وولى دوران وقطب زمان خواهد بود که يا در کسوت ومنصب نبوت ظهور دارد، ويا در کسوت امامت ومنصوب وصايت قائم مقام وجانشين نبى وپيغمبر خواهد بود. بديهى است با امکان موجود اشرف وفياضيت خدا وعدم بخل در مبدا فياض اکتفا به موجود غير اشرف نخواهد شد. وخلاصه اين بيان اين است که وجود حضرت رسول اکرم وسيده نساء العالمين وائمه اثنى عشر - صلوات الله عليهم اجمعين - مقصد اصلى خلقت مى باشند.(17)

وديگران، علاوه بر آنکه نسبت به ما دون خود، کامل تر وعلت غايى هستند، طفيل وجود آنها وفرع وجود آن بزرگواران مى باشند. واين موضوع مستفاد از روايات معتبره است. از جمله از حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - در نهج البلاغه روايت است که در ضمن يکى از نامه هاى تاريخى خود به معاويه مرقوم فرمود: فانا صنائع ربنا والناس بعد صنايع لنا.(18)

ما تربيت يافتگان پروردگارمان هستيم ومردم پس از آن تربيت يافته ما هستند.

وصدوق - عليه الرحمه - از حضرت رسول اکرم - صلى الله عليه وآله - روايت نموده است که به امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود: يا على لولا نحن ما خلق الله آدم ولا حواء ولا الجنه ولا النار ولا السماء ولا الارض.(19)

اى على اگر ما نبوديم خداوند خلق نمى کرد آدم وحوا را وبهشت وجهنم وآسمان وزمين خلق نمى شدند.

و رافعى - يکى از علماء معروف عامه - در ضمن حديثى طولانى، روايت کرده است که خداوند متعال به آدم - على نبينا وآله وعليه السلام - فرمود: هؤلاء (يعنى محمدا وعليا وفاطمه والحسن والحسين) خمسه من ولدک، لولاهم ما خلقتک، هولاء خمسه شققت لهم خمسه اسما من اسمائى، لولاهم ما خلقت الجنه ولا النار ولا العرش ولا الکرسى ولا السماء ولا الارض ولا الملائکه ولا الانس ولا الجن.(20)

ترجمه: اينان (محمد وعلى وفاطمه وحسن وحسين، صلوات الله عليهم) پنج تن از فرزندان تو هستند، اگر نبودند ايشان تو را خلق نمى کردم. اينان پنج تن اند که براى ايشان پنج اسم از اسم هاى خودم مشتق کردم. اگر ايشان، نبودند خلق نمى کردم بهشت ونه آتش، وعرش ونه کرسى ونه آسمان ونه زمين ونه فرشتگان ونه انس ونه جن را.

ونظير اين ارتباط است، ارتباط آفرينش آنچه در زمين است با آفرينش آدم وبنى آدم، چنانکه در قرآن مجيد مى فرمايد: (خلق لکم ما فى الارض جميعا).(21)

ودر آيه ديگر مى فرمايد (والارض وضعها للانام).(22)

زمين را براى خلق مقرر فرموده.

پاورقى:‌


(1) پيرامون علم انبيا واوليا به مغيبات، وچگونگى وواقعيت آن، که امرى انکار ناپذير است، مراجعه شود به کتاب هائى که يا در خصوص اين موضوع نوشته شده، يا به مناسبتى اين مباحث در آنها پى گيرى شده است، از جمله تاليفات اين حقير مثل نويد امن وامان وپرتوى از عظمت حسين، عليه السلام وفروغ ولايت در دعاى ندبه.
(2) ترجمه او در تاريخ بغداد ولسان الميزان مذکور است.
(3) رازى در الجرح والتعديل عبد الله بن اميه قرشى را ترجمه کرده است که ظاهرا غير از عبد الله بن اميه مولى مجاشع است، ودر جامع الرواه عبد الله بن اميه سکونى را ترجمه کرده است که از اصحاب حضرت صادق - عليه السلام - است.
(4) ترجمه يزيد بن ابان رقاشى در تهذيب التهذيب ابن حجر مذکور است.
(5) انس بن مالک از صحابه معروف است وترجمه وتاريخ حالات او در کتاب هاى تاريخ وتراجم مثل استيعاب واصابه واسد الغابه وغيرها آمده است.
(6) کشف الاستار ص 99، پوشيده نماند که احاديث دال بر امامت ائمه اثنى عشر - عليهم السلام - از طرق اهل سنت متواتر است وبيش از سى نفر از صحابه اين احاديث را روايت کرده اند واين روايات بر صحت مذهب شيعه اهل بيت - عليهم السلام - که معتقد به امامت ائمه اثنى عشر مى باشند، دلالت دارند وبر هيچ يک از مذاهب سائر فرق مسلمين قابل انطباق نيستند، خصوصا که در خود اين روايات، روايات مطلقه تفسير شده ودر رواياتى مثل روايت حافظ معروف ابو الفتح بن ابو الفوارس در اربعين خود به اسامى ايشان نيز تصريح شده است.
(7) مخفى نماند که اين حديث در کتاب هاى معتبر شيعه نيز روايت شده، از جمله در امالى شيخ مفيد - قدس سره - مجلس 17 از سلمان روايت شده است.
(8) رجوع شود به کتاب ها وجوامع حديث مثل کافى ووافى وبحار ودرر البحار وغيرها.
(9) کشف الاستار، ص 78 و79.
(10) المسائل الخمسون، رساله اى است از فخر که در ضمن مجموعه اى به نام مجموعه الرسائل در مصر در مبعه علميه کردستان، در سال 1328 قمرى چاپ شده واين حديث در صفحه 384 اين کتاب نقل شده است.
(11) نهج البلاغه، خ 150 عالم جليل حاج ميرزا ابو الفضل تهرانى - قدس سره - در شرح زيارت عاشورا در موضوع معرفت امام کلامى دارد که عينا نقل مى شود:

معرفت امام - عليه السلام - مراتبى دارد:

اول : احاطه به مقام ايشان است، کما هو حقه، واين مرتبه در حيز افهام ما نيست:

جمله ادراکات بر خرهاى لنگ   او سوار باد پايان چون خدنگ

وحديث شريف من عرفنا فقد عرف الله مى تواند اشاره به اين معنى باشد وحديث معروف که شيخ صدوق - عليه الرحمه - روايت کرده که پيغمبر - صلى الله عليه وآله - فرمود: يا على وعرف الله الا انا وانت ولا عرفنى الا الله وانت ولا عرفک الا الله وانا بنابر عموم ثبوت احکام امير المؤمنين براى ائمه، عليهم السلام - چنانچه در اخبار وارد شده - شاهد صدق اين مدعى باشد. مرتبه ثانيه: اطلاع بر اسرار وسراير ووقوف بر بواطن وضمائر ايشان است به حدى که طاقت بشر اقتضا کند، اين هم مراتبى دارد ومقول به تشکيک است واين درجه خصيصين شيعه وصديقين واولياء است واز اخبار اهل بيت - عليهم السلام - معلوم مى شود که سلمان فارسى وابو حمزه ثمالى ويونس بن عبد الرحمن مولى آل يقطين وجماعتى ديگر، هر يک به مرتبه اى از مراتب اين مقام رسيده اند ومستفاد از مجموع اخبار آنست که در صحابه افضل از سلمان نيست واين حکم جارى در اهل بيت نيست، چه او به تنزيل از ايشان شده وايشان به تحقيق از اين طايفه هستند. مرتبه ثالثه: اطلاع بر مراتب کمالات ومدارج مقامات عاليه ايشان است چنانچه از اخبار اهل بيت وآثار شريفه ايشان ظاهر مى شود از علم وحلم وتقوى وشجاعت وسماحت واحتياج جميع خلق در امور به ايشان ووساطت ايشان در صدور جميع فيوض الهيه ومواهب ربانيه واينکه امامت بر جميع ما فى الوجود دارند واين مقام علماء وفقهاء ومؤمنين از حکما وعرفا است وهر کس هر چه بيشتر از مشکوه انوار مقدسه ايشان اقتباس کرده وزيادتر از بحر محيط فضائلشان اعتراف نموده در اين مرحله ثابت قدم تر وصاحب منزله تر است. مرتبه رابعه: اعتراف به امامت ايشان ودارائى کمالات است اجمالا، واين حظ عوام است وجميع مراتب از تشکيک واختلاف، به حسب اختلاف استعداد اصحاب آنها، خالى نيست. الخ. شفاء الصدور، ص 214 ، 213.

(12) نهج البلاغه خطبه 8.
(13) سوره کهف، آيه 109.
(14) سوره روم، آيه 7.
(15) نهج البلاغه، 107.
(16) مناسب اين توجيه است، اين اشعار از مرحوم حاج ميرزا حبيب الله خراسانى:

اى چرخ کهن به طلعتت نو
بندى ز کمند تو مجره
از حزم تو شد زمين گرانبار
حزمت بزمين که اين چنين باش
اى چاکر در گه تو قيصر
جان بر لب ولب بجان رسيده
شمشير تو در غلاف تا کى
اين ذلت وانکسار تا چند
از دشمن ودوست طعنه تا چند
در دين نبى خلاف تا چند
از ديده مردم از چه دورى
  از روى تو مه گرفته پرتو
نعلى ز سمند تو مه نو
واز عزم تو شد فلک سبک رو
عزمت به فلک که آن چنان رو
واى بنده در گه تو خسرو
واين کارد به استخوان رسيده
گيتى به تو در خلاف تا کى
واين محنت واعتساف تا کى
اين فرقت واختلاف تا کى
از راه حق انحراف تا کى
در مردم ديده عين نورى

(17) چه مناسب است اين دو شعر از کتاب گنج دانش مرحوم آيت الله والد، قدس سره:

ز قبر آيم برون چون روز محشر
على چار ومحمد چار وزهرا
  مرا بس چارده شخص مطهر
حسين ودو حسن موسى وجعفر

وديگرى از شعراء ومديحه سرايان اهل بيت - عليهم السلام - گفته است:

نگسلد رشته اميد گرانبارى جرم
سيزده تن ز شما چاشنى از يکتن يافت
  زمره اى را که شما حبل متينيد همه
ز آن نمکدان حقيقت نمى کنيد همه

(18) چه نيکو فرموده سيد رضى در اشعارى که بنى عباس را مخاطب قرار داده است:

ردوا تراث محمد ردوا
هل اعرفت فيکم کفاطمه
جل افتخارهم بانهم
ان الخلائف والا ولى فخروا
شرفوا بنا ولجدنا خلقوا
  ليس القضيب لکم ولا البرد
ام هل لکم کمحمد جد
عند الخصام مصاقع لد
بهم علينا قبل او بعد
فهم صنائعنا اذا عدوا

(19) کمال الدين، ب 23، ح 4، ص 254، ج 1، ط دار الکتب الاسلاميه.
(20) خلاصه العبقات، ج 4، ص 59.
(21) سوره البقره، آيه 29.
(22) سوره الرحمان، آيه 10.