وظائف الشيعة شرح دعاى ندبه

عباسعلى اديب

- ۱۶ -


در معنى والعاديات وغزوه ذات السلاسل وغلبه على بر دشمن

ومراد از العاديات آن است که در آيه 1 سوره 100 العاديات مى فرمايد (والعاديات ضبحا * فالموريات قدحا * فالمغيرات صبحا)

يعنى قسم به اسبهاى دونده ى در جنگ که نفس مى زدند نفس زدنى. پس برانگيزاننده بودند در اثر سم هاى خود که به سنگها مى رسيد آتش را. پس غارت برنده ى بر دشمن بودند در وقت صبح.

واين آيه در شأن طايفه اى از کنانه که ايشان را پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم به رياست منذر بن عمر انصارى به جنگى فرستاد وبر دشمن غالب شدند وغارتى بسيار آوردند ويا درباره ى جنگ ذات السلاسل است ومختصر آن چنين است که 12 هزار نفر در زمين يابس به رياست حارث بن مکيده همدست شدند که بر پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم حمله ببرند وبيتشر نظر داشتند که پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم وعلى عليه السلام را به قتل برسانند. پس پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اولا ابوبکر را با چهار هزار سوار براى دفع آنها فرستاد، واو با تأنى رفت تا به آنها رسيد دسته اى از ايشان بر ابوبکر بيرون آمدند وپرسيدند براى چه به بدينجا آمده ايد. ابوبکر گفت يا اسلام اختيار کنيد يا آماده ى جنگ شويد گفتند قصد ما کشتن پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم وعلى است، واگر به ملاحظه قرابت ما با شما نبود شما را زنده نمى گذاشتيم، ومصلحت شما آن است که به جاى خود برگرديد، ابوبکر برگشت، وهر چه لشگر او را بر مخالفت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم ملامت کردند گوش نداد، وگفت عده ى اينان زياد است ومن مى دانم امرى را که شما نمى دانيد. وچون به خدمت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم رسيد حضرت او را ملامت فرمود وروز ديگر عمر يا خالد بن وليد را فرستاد. واو هم به همين کيفيت برگشت پس پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم بسيار مهموم شد، وبعد از چند روزى على را با لشگرى به جنگ آنها فرستاد وابوبکر وعمر وخالد وعمرو بن عاص را به همراه ايشان روانه کرد وايشان را از مخالفت على عليه السلام نهى کرد پس على عليه السلام راه را گردانيد واز راهى که دورتر وکوهستانى بود مى رفت. وشبها را به سرعت مى رفتند وروزها را در گوشه اى پنهان مى شدند. عمرو عاص چون ديد کار آن حضرت موافق تدبير جنگ است حسد برده به توسط عمر وابى بکر اعتراض به على کردند. ولى آن حضرت گوش به حرف ايشان نداد. وچون به وادى يابس رسيدند. اول صبح نماز را خواندند. وبغتتا حمله به دشمن نمودند وبسيارى مردان ايشان را کشتند. وبسيارى را اسير کرده به زنجيرها بستند واموال ايشان را غارت کردند واسراء واموال بسيار برداشته به مدينه مراجعت نمودند. ودر همان روز اين سوره نازل شد وپيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم اين سوره را در نماز خواند. وبه اصحاب خبر داد که لشگر اسلام فتح کردند واموال دشمن را غارت کردند. ودر وقت مراجعت ايشان پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم تا يک فرسخ به استقبال على (عليه السلام) آمد وچون على (عليه السلام) پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را ديد پياده شد وپيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم هم پياده شد وبا يکديگر معانقه نمودند. واموال بسيار آورده بودند که کمتر از غنائم خيبر نبود.

پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم از لشگريان پرسيد که امير خود را چگونه يافتيد. همه گفتند نيکو اميرى داشتيم. ولى از يک کار او عجب داشتيم که در تمام نمازها سوره توحيد را مى خواند؛ حضرت فرمود چگونه است که در نمازها غير از سوره ى توحيد نخوانده اى جواب داد که من اين سوره را بسيار دوست مى دارم. حضرت فرمود خدا نيز تو را دوست مى دارد.

نقل است که در اين جنگ چون با دشمن روبرو شدند، جوانى که شجاعترين ايشان بود به ميدان آمد وگفت کداميک شما محمد ساحر کذاب است تا او را به قتل برسانم، حضرت امير (عليه السلام) فرمود مادرت به عزايت بنشيند توئى ساحر وکذاب، گفت شما کيستى. فرمود منم على بن ابيطالب پسر عم وداماد پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم.

گفت چون اين نسبت با محمد دارى قتل تو واو نزد من يکسان است.

وبه آن حضرت حمله برد وآن حضرت هم به او حمله کرد ودو ضربت بين ايشان رد وبدل شد، ودر ضربت سوم او را به درک فرستاد.

پس برادر او به ميدان آمد وحضرت به يک ضربت او را کشت. پس حارث بن مکيده که رئيس آنها بود وبرابرى با پانصد سوار مى کرد به ميدان آمد حضرت او را به يک ضربت دو نيم کرد. پس پسر عمش به ميدان آمد وبه شمشير على (عليه السلام) کشته شد. نقل است که در اين جنگ صد وبيست نفر از شجاعان به شمشير على عليه السلام کشته شدند.

ودر اين دعا مراد آن است که امام زمان عليه السلام منسوب به سوره ى عاديات است ويا مراد آن است که ائمه (عليهم السلام) را تشبيه به عاديات نموده. يعنى ايشان در ترقى دين ويارى مؤمنين جديت کامل داشته کوتاهى نمى کردند.

معراج پيغمبر وشرحى از سوره والنجم واينکه مراد از نجم پيغمبر است

اصل - يابن من دنى فتدلى فکان قاب قوسين أو أدنى دنوا واقترابا من العلى الاعلى

اعراب - من مضاف اليه وموصول ودنا صلته وهو من باب نصر بمعنى قرب. فتدلى عطف عليه بمعنى تعلق کالثمر على الشجر وقاب خبر کان ومضاف الى لقوسين وهو بمعنى المقدار، أو ما بين نصف وتر القوس وطرفه، يقال هو على قاب قوسين کناية عن القرب، أو أدنى عطف عليه وهو بمعنى الأقرب ودنوا مفعول مطلق واقترابا عطف عليه.

ترجمه - اى فرزند آن پيغمبرى که در شب معراج، نزديک شد به مقام قرب پس آويخته به آن شد پس قرب او به مقدار دو کمان يا نزديکتر شد نسبت به مقام قرب خداوند على اعلا.

شرح اين عبارات از سوره 53 والنجم مأخوذ واشاره به معراج است که مى فرمايد بسم الله الرحمن الرحيم (والنجم اذا هوى * ما ضل صاحبکم وما غوى * وما ينطق عن الهوى * ان هو الا وحى يوحى).

يعنى قسم به ستاره درخشان نبوت زمانى که به معراج رفت يا زمانى که برگشت. عدول از حق نکرده است صاحب شما پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم وراه کج نرفته ونطق از روى هوا نمى کند نيست کلام او مگر وحى خدا که به او رسيده است، يعنى کلام او در باب معراج با خلافت على (عليه السلام) حق است (علّمه شديد القوى * ذو مرة فاستوى * وهو بالافق الاعلى).

يعنى ياد داد آن را به او جبرئيل که داراى قوت هاى سخت است وصاحب قوه ى قويه است پس به صورت اصلى بر پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم نمودار شد واو در افق بالاترى جاى داشت.

(ثم دنى فتدلى * فکان قاب قوسين أو أدنى * فاوحى الى عبده ما أوحى * ما کذب الفؤاد ما رأى * أفتمارونه على ما يرى * ولقد رآه نزلة اخرى * عند سدرة المنتهى * عندها جنة المأوى * اذ يغشى السدرة ما يغشى * ما زاغ البصر وما طغى * لقد رأى من آيات ربه الکبرى) يعنى پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم پس از گذشتن از آسمانها نزديک به مقام قرب خدائى شده پس آويخته ى به آن شد پس گرديد از نزديکى به آن مقام به مقدار دو کمان يا نزديکتر پس خداوند وحى نمود به بنده ى خود پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم آنچه را که وحى کرد لازم بود دروغ نمى گويد دل او آنچه را که ديده است آيا جدل وانکار مى کنيد او را بر آنچه ديده است وباز جبرئيل را ديد مرتبه ى ديگر نزد درخت سدرة المنتهى که نزد آن بهشت است که جاى مؤمنين است، زمانيکه پوشانيده بود آن را آنچه پوشانيده بود از انوار عظمت مايل نگرديد چشم پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم به طرفى ونافرمانى ننمود.

خدا در دل تصور نمى شود وبراى او مکانى نيست

هر آينه معاينه کرد آيات بزرگ پروردگار خود را در اين آيه آخر اشاره است که پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم در معراج خداى را نديده واحدى نمى تواند خداى را ببيند بلکه در معراج آيات بزرگ را مشاهده نمود بلکه دل هم نمى تواند او را در تصور آورد لا تدرکه العقول کما لاتدرکه الابصار يعنى ادراک نکند او را ديده خرد چنانچه ديده هم پى به او نبرد.

وحضرت باقر (عليه السلام) فرمايد کلما مييز تموه بأفهامکم فى أدق معانيه فانه مخلوق مصنوع مثلکم مردود اليکم ولعل النمل الصغار تتوهم أن لله تعالى زبانتين فان ذلک کمالها وتتوهم أن عدمهما نقصان لمن لا يتصف بهما وهکذا حال العقلاء فيما يصفون الله.

يعنى هر چه را در اذهان خود با دقيق ترين معنى براى تصور خدا تميز دهيد همانا آفريده شده وساخته ذهن ومانند شما است ورد به سوى شما مى شود يعنى ممکن الوجودى بيش نيست وشايد مورهاى کوچک گمان کنند که براى خداى تعالى دو شاخ است.

زيرا که همين کمال مور است وتوهم مى کند که دو شاخ براى هر که نباشد نقصانى است وهمچنين است حال دانايان در هر چه خداى را بدان توصيف نمايند.

شعر

هست در راه او به وقت دليل
گر نگوئى ز دين تهى باشى
آنچه پيش تو غير از آن ره نيست
  نطق وتشبيه وخامشى تعطيل
ور بگوئى مشبهى باشى
غايت فهم تو است (الله) نيست

(شعر)

گفتم همه ملک حسن سرمايه ى تو است
گفتا غلطى زما نشان نتوان يافت
  خورشيد فلک چو ذره ى پايه ى تو است
از ما تو هر آنچه ديده ى پايه ى تست

ابو حمزه ثمالى از حضرت زين العابدين (عليه السلام) پرسيد که آيا براى خدا مکانى است فرمود خدا اجل از آن است که براى او مکان باشد. باز پرسيد پس براى چه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم را به آسمانها برد. فرمود براى آن که ملکوت آسمانها وآنچه را در آسمانها است از عجايب وحقايق به او نشان دهد. باز پرسيد از معنى اين آيه ثم دنى فتدلى فکان قاب قوسين أو أدنى فرمود چون به حجاب هاى انوار حق نزديک شد ملکوت آسمان وزمين را مشاهده نمود وحقايق اشياء را ديد وآويخته به آن انوار گرديد.

ويونس از حضرت کاظم عليه السلام نيز سر همين مطلب را جويا شد. فرمود براى خدا مکان وزمان نيست ونسبت خدا به همه مکانها وزمانها مساوى است ليکن خداى خواست ملائکه وآسمانها را به آن حضرت مشرف سازد وعجايب عوالم بالا را به او بنمايد تا آنکه به مردم خبر دهد وايمان ايشان زياد گردد نه براى آنکه خدا در آسمان باشد وخدا منزه است از آنکه در مکانى باشد.

وما بيان قصه معراج را در اين کتاب درج نکرديم زيرا که آن طولانى وبا وضع اختصار مناسب نبود.

وحضرت صادق عليه السلام فرمود شيعه ى ما نيست کسى که انکار چهار چيز کند 1- معراج 2- سئوال قبر 3- موجود بودن بهشت وجهنم 4 شفاعت.

وحضرت رضا (عليه السلام) فرمود هر که معتقد به معراج نباشد. تکذيب رسالت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم نموده است ودر خبر است که شيعه کسى است که اعتقاد به معراج وشفاعت وحوض کوثر وسئوال قبر وبهشت وجهنم وصراط وميزان وحساب ومعاد داشته باشد، ودر عدد معراج، اخبار مختلف است ومحتمل است زيادتر از يک مرتبه بوده است وحضرت صادق (عليه السلام) فرمايد که صد وبيست مرتبه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم به معراج رفته ودر هر مرتبه در باب ولايت على عليه السلام وائمه (عليهم السلام) زياده از فرائض تأکيد شده است.

کوه رضوى ومخاصمه محمد حنفيه با زين العابدين وشهادت حجر الأسود

اصل - ليت شعرى أين استقرت بک النوى بل أى ارض تقلک أو ثرى أبرضوى أو غيرها أم ذى طوى

اعراب - ليت من الحروف المشبهة بالفعل. وشعرى اسمها. وخبرها محذوف أى ليت شعرى موجود والنوى بمعنى البعد والفراق ورضوى مؤنث بالالف المقصورة اسم جبل قريب بالمدينة وقال فى المجمع ذو طوى بفتح الطاء وتضم والضم أشهر هو موضع بمکه داخل الحرم هو من مکة على نحو من فرسخ ترى بيوت منه ويسمى بالزاهر فى طريق السقيم. وفى القاموس ذى طوى مثلثة الطاء وينون موضع قرب مکة.

ترجمه اى کاش مى دانستم که هجران تو را در چه مکانى جاى داده بلکه چه سرزمينى يا بيابانى جايگاه تو است: آيا مقام تو کوه رضوى يا غير آن يا ذى طوى است.

شرح: کوه رضوى نزديک مدينه است. واعتقاد کيسانيه آن است که محمد حنفيه بعد از سيد الشهداء امام است واو را امام زنده وامام قائم دانند. وگويند مکان او غار کوه رضوى است. وخدا آب وعسل براى او تهيه مى کند که گرسنه نماند ولى اين مذهب باطل است ودر خبر است که محمد خدمت زين العابدين عليه السلام رسيده. اظهار نمود که رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم على عليه السلام را وصى خود قرار داد وبعد از او امامت با فرزندش حسن عليه السلام وپس از او با پدرت حسين عليه السلام بود. واو شهيد شد وتعيين وصى نفرمود ومن عم تو واز تو بزرگتر واولى به اين امر مى باشم حضرت فرمود از خدا بترس وامرى را که سزاوار تو نيست ادعا مکن: وبدانکه پدرم پيش از آنکه به عراق رود با من وصيت نمود، ويک ساعت پيش از شهادت هم تجديد وصيت کرد، ودر امر امامت از من عهد وپيمان گرفت؛ واسلحه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم با من است وخدا امامت را در ذريه ى حسين عليه السلام قرار داده واين موعظه من براى آن است که مى ترسم در کيفر اين امر عمر تو کوتاه يا اختلالى در حواس تو پيدا شود. واگر خواهى نزد حجر الاسود مى رويم؛ واين امر را از او سئوال مى کنيم پس نزد حجر الاسود آمدند وابتدا محمد با خدا مناجات کرد واز خدا خواست که حجر الاسود بر حقانيت او شهادت دهد، پس روى به آن نمود واز او شهادت خواست جوابى نيامد، پس حضرت زين العابدين عليه السلام مناجات با خدا کرد ودعائى خواند، پس روى به حجر الاسود نمود وفرمود تو را قسم مى دهم به آن خدائى که عهد وميثاق پيغمبران را در تو قرار داده، که خبر بدهى که امام بعد از حسين عليه السلام کيست، ناگاه صدا از سنگ بلند شد، که امام بعد از حسين ابن على عليه السلام توئى؛ پس محمد پاى آن حضرت را بوسيد، واقرار به امامت او نمود، ولى باز هم بعضى به اين عقيده باقى ماندند؛ ودر حديقة الشيعه گويد که شأن محمد اجل از اين بود که ادعاء باطلى کند، وظاهرا اين عمل را براى آن کرده که حق بر مردم روشن گردد، وامر امامت اشتباه نشود.

شرح ذى طوى که يک فرسخى مکه است وظهور امام زمان از آن

وذى طوى موضعى است يک فرسخى مکه در راه تنعيم که يکى از حدود حرم وطرف غربى است ودر آنجا خانه هاى مکه ديدار مى شود ومعروف است به زاهر.

وحضرت باقر عليه السلام فرمود براى حضرت صاحب الامر عليه السلام غيبتى است در بعضى از اين شعبه ها وکوهها وبا دست مبارک اشاره کرد بذى طوى ودر خبر ديگر فرمود اين القائم يهبط من ثنية ذى طوى فى عدة اهل بدر الخ کجا است امام قائم عليه السلام که از دامنه ذى طوى سرازير شود با لشگرى در شماره ى اهل بدر که سيصد وسيزده نفر باشند وپشت به حجر الاسود دهد ورايت غلبه را برافرازد واز بعضى اخبار مستفاد مى شود که امام زمان (عليه السلام) براى فريادرسى بيچارگان همه جا مى رود، وبيشتر در مکانهاى شريف مانند مکه ومدينه وحرم ائمه ومساجد شريفه مانند مسجد کوفه ومسجد سهله مى باشد؟ واز بعضى روايات معلوم مى شود که منزل آن حضرت از نظرها پنهان است وپاره اى از خواص در اثر اعمال ورياضات يا جهات ديگر پاى در آن وادى با برکات نهاده به خدمت آن حضرت مشرف شده اند مانند على بن مهزيار وديگران که در نجم الثاقب وکتب ديگر مفصلا ضبط شده است.

اصل عزيز على أن أرى الخلق ولا ترى ولا أسمع لک حسيسا ولا نجوى. عزيز على أن تحيط بک دونى البلوى. ولا ينالک منى ضجيج ولا شکوى

اعراب - عزيز خبر مقدم، والفعل المأول مبتدء مؤخر، قوله ولا اسمع، اما منصوب للعطف على المنصوب، واما مرفوع والجملة للاستيناف. ولا ينالک اما منصوب للعطف، واما مرفوع للاستيناف أيضا.

ترجمه - سخت وناگوار است بر من اينکه خلق را ببينم وتو را نبينم ونشنوم از تو صداى آهسته اى ونه رازى - سخت وناگوار است بر من اينکه بلا بر تو احاطه کند وبر من نکند وناله وشکايتى از من به تو نرسد.

شرح: سر اينکه داعى اظهار مى کند که ناگوار است بر من که خلق را ببينم وتو را نبينم آن است که چون معرفت کامل براى داعى حاصل شد، وامام (عليه السلام) را به نورانيت شناخت. بر او روشن مى شود که امام (عليه السلام) واسطه فيوضات دنيوى واخروى، ووسيله رسيدن به کمالات ظاهرى وباطنى است واو است منبع علم ودانائى، ومخزن دانش وبينائى: بلکه هرگاه نور او در دل ها تابش کند ديگر دل را هوائى جز دوستى او نيست، از اين جهت يکى از بزرگترين نعمتهاى بهشت برين همنشينى با رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم وائمه طاهرين (عليهم السلام) است.

ولى ديدن مردم ومعاشرت با ايشان بر سه نوع است. 1- معاشرت با کسانى که در ظاهر وباطن در مقام خصومت باشند. واين معاشرت موجب خسران دنيا وآخرت است. 2- معاشرت با کسانى که در ظاهر دوست ودر باطن دشمنند، اين قسم معاشرت هم بدتر ودشوارتر وو عاقبت او وخيم تر از قسم اولست. 3- معاشرت با کسانى که در ظاهر وباطن دوست وخيرخواه تواند، اين دسته نيز چون داراى دو صفت عجز ونادانى مى باشند استفاده از ايشان ناقص وکم است.

پس داعى که صاحب معرفت به امام (عليه السلام) باشد. اظهار تأسف مى کند که معاشرت با خلق دارد وخدمت امام (عليه السلام) نمى رسد.

وسر جمله دوم که داعى اظهار مى کند: که ناگوار است بر من که بلا بر تو احاطه کند؟ بر من نکند. آن است که پس از معرفت کامل مى داند که امام قلب عالم وديگران به منزله ى اعضايند، وشأن اعضاء آن است که بلا را از قلب دفع نمايند، اگرچه آن بلاء بر اعضاء برسد، از اين جهت در غزواتى که کار بر پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم سخت مى شد مانند جنگ احد وحنين دوستان واقعى اطراف آن حضرت را داشتند که مبادا آسيبى به او برسد. ودر واقعه جانسوز کربلا هم اصحاب وجوانان تا زنده بودند پروانه وار گرد شمع وجود امام (عليه السلام) را داشتند؛ ونمى گذاشتند دشمنى يا تيرى به جانب آن حضرت آيد، واين داستان در مقاتل به خوبى واضح وروشن مى شود.

امام قلب عالم وديگران به منزله اعضايند

اصل بنفسى أنت من مغيب لم يخل منا. بنفسى أنت من نازح ما نزح عنا بنفسى أنت امنية شائق يتمنى. من مؤمن ومؤمنة ذکرا فحنا. بنفسى أنت من عقيد عز لا يسامى بنفسى أنت من أثيل مجد لا يجارى (لا يحاذى) بنفسى أنت من تلاد نعم لا تضاهى، بنفسى أنت من أنصيف شرف لا يساوى.

اعراب - قوله بنفسى، الباء للتفديه، والجار والمجرور خبر مقدم وانت مبتدء مؤخر وقدم تقدم شرحه، ومن للتبيين وهو الذى يصح ان يقع موضعه (الذى هو) اى انت الذى هو مغيب؛ وکذا فى الجمل اللتى بعدها؟ ومغيب اسم مفعول من غيبه اى ابعده، قوله لم يخل اى لم ينفرد عنا، والنازح بمعنى البعيد وما نافية والجملة صفة اى بعيد لم يبعد منا والامنية ما يتمنى وهى بدل من انت ومن مؤمن لتبيين الشايق، اى الشايق الذى هو مؤمن ومؤمنة، قوله ذکرا تثنيه، فحنا ايضا تثنية من وصفتان لما قبلها وقوله عتيد عز، العقيد بمعنى الغليظ؛ اى عزيز طبعا وذاتا لا کسبا؟ ولا يجارى من المجاراة وفى بعض النسخ لا يحاذى من المحاذاة وهما بمعنى المساواة، واثيل مجد اى اصل مجد وقوله تلاد؛ صفة مشبهة ضد الطارف اى انت من النعم القديمه، ولا تضاهى من المضاهاة اى المشابهه، قوله من نصيف شرف، اى الملبس بلباس الشرف ولا يساوى صفة للشرف.

ترجمه جان من بفدايت اى غائبى که از ما جدا نيستى. جان من به فدايت اى امامى که از نظر ما دورى، ودر واقع دور نيستى، جان من به فدايت اى کمال آرزوى عاشقى که آرزوى تو دارد، از مرد مؤمن وزن مؤمنه که ياد تو مى کنند پس مى نالند. جان من به فدايت اى صاحب عزت ذاتى که هيچ عزتى بر تو برترى ندارد. جان من به فدايت اى اصل وريشه بزرگوارى که هيچ بزرگى برابر آن نباشد. جان من به فدايت اى قديم ترين نعمتهائى که شبيه آن يافت نشود، جان من به فدايت اى متلبس بلباس شرفى که هيچ کس با آن برابرى نکند.

اعتقاد به اينکه امام زمان از حال واعمال ما خبردار است

وظيفه 27 اعتقاد به اينکه امام زمان از حال واعمال ما خبردار است واعمال ما به او عرضه مى شود ومراد از دو جمله اول ودوم يا آن است که امام زمان (عليه السلام) از نظر ما غائب وبه گمان ما دور است، ولى از بسيارى از حکايات برمى آيد که آن حضرت در بين مردم است، وبخصوص در مکانهاى شريف که اجتماعات دينى مى شود مانند حج بيت الله وطواف ومشاهد متبرکه ائمه طاهرين ومجامع مؤمنين وبعضى او را ديده اند واز شرف زيارت او نورانيتى حاصل کرده اند، ودر بسيارى مقامات که درمانده اى يا وامانده اى در بيابانها استغاثه به آن جناب نموده او را اجابت وفريادرسى فرموده است.

در بحار است که شخصى معروف به اودى گويد مشغول طواف بودم چون بشوط هفتم رسيدم در طرف راست کعبه جماعتى را ديدم که بر گرد جوانى خوش صورت ونيکو سيرت که داراى مهابتى تمام بود گرد آمده. پس شنيدم چنان تکلم مى کرد که نيکوتر وگواراتر از کلام شيرين او نشنيده بودم. خواستم که خود را به او رسانم جمعيت مرا مانع شد؛ پرسيدم اين جوان کيست گفتند فرزند رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) است ودر هر سال براى خواص از دوستان خود ظاهر مى شود وبراى ايشان حديث مى گويد. پس صدا بلند کردم که اى مولاى من غلامى براى راه رشاد رو به شما آورده او را ارشاد فرمائيد سنگريزه اى به من عطا کرد. گفتند فرزند رسول خدا چه عنايتى به تو کرد، گفتم سنگريزه اى است: چون بکنارى آمدم ودست خود را گشودم ديدم شمشى از طلا است؛ ناگاه آن حضرت خود را به من رسانيد وفرمود که حجت بر تو تمام وراه حق هويدا وکورى از تو زائل گرديد: آيا مرا شناختى گفتم شما را نشناختم، فرمود من مهدى، قائم زمانم که زمين را پر از عدل وداد مى نمايم پس از آنکه پر از ظلم وجور شود. وهيچگاه زمين خالى از حجت نباشد. وخدا مردم را در فترت نگذارد، واين امانتى است به گردن تو که اين قصه را براى طالبان حق بيان نمائى:

واز اينگونه حکايات که در مجامع مؤمنين امام زمان عليه السلام را ديده اند بسيار است ويا مراد آن است که امام (عليه السلام) به حال بشرى از نظر ما غايب واز ما دور است. ليکن چون داراى مقام ولايت ونورانيت است، به همه جا احاطه دارد، وهمه جا را مى بيند، واز اعمال وافعال ونيات مردم آگاه است، واز حال هيچ بيچاره ى پريشانى ومظلوم ناتوانى غافل نيست سوره ى توبه 9 آيه ى 104 فرمايد (وقل اعملوا فسيرى الله عملکم ورسوله والمؤمنون وستردون الى عالم الغيب والشهادة). فينبئکم بما کنتم تعملون يعنى اى پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم بگو هر عملى خواهيد بکنيد که البته خدا ورسول ومؤمنين که ائمه طاهرين باشند عمل شما را مى بينند وبعد از اين بازگشت مى کنيد به سوى خدا که داناى پنهان وآشکارا است پس خبر به شما مى دهد به اعمالى که در دنيا داشته ايد.

در هر پنجشنبه ودوشنبه اعمال ما به امام زمان عرضه مى شود

ومراد از آيه آن است که خدا ورسول وائمه اعمال شما را مى بينند واز حالات شما خبر دارند ودر خبر است که در مجمع البيان نقل مى کند ان أعمال الامة تعرض على النبى صلى الله عليه وآله وسلم فى کل اثنين وخميس فيعرفها وکذلک تعرض على أئمة الهدى فيعرفونها وهم المعنيون بقوله والمؤمنون يعنى اعمال امت عرضه داده مى شود بر پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم در هر دوشنبه وپنج شنبه پس آنها را مى داند وهم چنين بر ائمه هدى عرضه داده مى شود پس از اعمال شما آگاهند ودر آيه مراد از کلمه ى والمؤمنون ائمه طاهرين مى باشد.

ودر جمله سوم (بنفسى انت امنية شائق يتمنى) مراد آن است که بسيارى مردان وزنان از شوق به وصال امام زمان عليه السلام رياضت ها کشيدند ورنجها بردند. که بدين آرزو برسند وبه آرزوى خود نائل شدند.

در بحار است که محمد بن احمد بن خلف گويد که در منزل معروف به عباسيه که تا مصر دو منزل است در مسجدى وارد شديم وغلامان وهمراهان متفرق وهر کدام به کنارى شدند. وفقط يک غلام عجمى با من مانده. پس پيرى در گوشه اى ديدم که گرم ذکر وتسبيح است پس چون نماز ظهر گزاردم، آن شيخ را بر خوان خود خواندم وبعد از صرف ناهار از نام وپدر وکار وشهر او جويا شدم. جواب داد نام من محمد بن عبيد الله واز اهل قم مى باشم وسى سال است که براى ديدار امام زمان عليه السلام وطلب راه حق شهرها وسواحل درياها را سير کرده ام، وبيست سال است که در مکه ومدينه وطن نموده ام ورياضتها کشيده ام ورنها برده ام تا در سال 293 هجرى در مقام ابراهيم پس از اداء نماز بين خواب وبيدارى صوت دعائى شنيدم که مثل آن نشنيده بودم: چون نظر کردم ديدم اين ذکر ودعا از جوانى است گندم گون که در جمال وکمال واعتدال قامت مانند او نديده بودم پس ديدم نماز خواند واز مسجد بيرون شد وسعى بجا آورد وروانه شد. من از دنبال او شتافتم تا در بعضى از شعاب جبال به او رسيدم، ناگاه شخصى سياه بزرگ جثه ظاهر شد، وراه بر من گرفت وصيحه ى هولناکى بر من زد که چه مى خواهى. من بر خود لرزيدم وواقف شدم وآن شخص از نظر دور شد، ومن ايستاده وحيرت زده بازگشتم وخود را ملامت مى کردم که چرا از منع آن سياه واقف شدم ودر پى آن شخص نرفتم، پس مدتها خداى را مى خواندم وبه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم وآل او قسم مى دادم که امرى بر من ظاهر نمايد که دل من در راه حق ثابت وبصيرت من زياد گردد، پس از چند سال در مسجد پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم بين قبر ومنبر خواب مرا ربود، ديدم کسى مرا حرکت مى دهد چون نظر کردم ديدم همان شخص سياه است گفت حال تو چون است گفتم خداى را حمد مى کنم واز تو دلگيرم: گفت مرا ببخش که در امرى که از من سر زد مأمور بودم. ودل خوش دار وشکر خداى را بجاى آر که امام زمان (عليه السلام) را ديدى وادراک فيض حضور او نمودى: پس از حال بعضى از دوستان سئوال نمود، گفتم ايشان در برقه از قراء قم هستند؛ گفت راست گفتى؛ باز از حال ديگران استفسار نمود، گفتم در اسکندريه به عبادت به سر مى برند، وبعد از سؤالات از ديگران از کسانى که مى شناختم يا نمى شناختم گفت به دوستان خبر ده که اميد است که خدا اذن دهد تا امام زمان (عليه السلام) براى انتصار ضعيفان وانتقام ستمکاران ظهور نمايد، پس من بسيارى از دوستان را به اين امر اطلاع دادم.

هفت مرتبه به نفسى مکرر شده وشرح هفت منزل نفس

توضيح اين قطعات دعا مشتمل است بر ندبه واظهار علاقه وشوق به امام زمان (عليه السلام) ودر عبارات سابقه چون داعى به ياد امام کلمه (اين) را مکررا به زبان آورد يعنى کجا است امام زمان (عليه السلام) اشتياق او زياد شده محبوب خود را بديده دل مى بيند، وبا کمال شوق خطاب مى کند ومى گويد پدر ومادرم فداى تو باد، وجان من نثار وبلاگردان تو شود وپس از آن به حرف نداء او را نداء مى دهد ونداء را به مرات عديده تکرار مى کند: وچون جوابى در ظاهر نمى آيد، از روى حسرت اظهار تاسف مى کند که سخت وگران است که امام خود را نبينم،

تا آنکه در اين عبارت با شوق تمام هفت مرتبه (بنفسى) مى گويد وجان خود را نثار مى کند. تا هفت حجاب را از ميان برچيند، وجمال محبوب خود را ببيند (حافظ) حجاب چهره جان مى شود غبار تنم. خوش آن دمى که از اين چهره پرده برفکنم، وعلماء اخلاق براى سلوک هفت منزل عنوان نموده اند 1- طبع 2- نفس 3- قلب 4- روح 5- سر 6- خفى 7- اخفى. رباعى: از طبع برآى تاشوى نفسانى. واز نفس گذر به عالم انسانى. واز دل گذر وروح شو وصاحب سر، تا جاى خفى رسى واخفى دانى.

(مثنوى)

از جمادى مردم ونامى شدم
مردم از حيوانى وآدم شدم
حمله ى ديگر بميرم از بشر
بار ديگر از ملک قربان شوم
  واز نماء مردم ز حيوان سر زدم
پس چه ترسم کى زمردن کم شدم
تا بر آرم از ملايک بال وپر
آنچه اندر وهم نايد آن شوم