رفتن فاطمه بنت اسد در خانه کعبه از شکاف ديوار
وتولد على در كعبه
از ابن عباس، ويزيد بن قعنب روايت شده که: ما با جماعتى در مسجد
الحرام بوديم، که فاطمه بنت اسد وارد مسجد شد، ودر کنار خانه ى
کعبه ايستاد، ودر آن وقت به امير المؤمنين حامله بود، ونه ماه از
حمل او گذشته بود، ناگاه در کنار کعبه، آثار وضع حمل بر او ظاهر
شد، پس سر به طرف آسمان کرد، وگفت: خدايا من ايمان دارم به تو
وپيغمبران تو، وکتابهاى آسمانى، وکلام جد خود خليل؛ وطريقه ى او را
تصديق مى نمايم؛ واو بناى اين خانه را نهاده است، خدايا بحق اين
خانه، وآن کسى که آن را بنا نهاده، وبحق اين جنينى که در شکم من
است، وبا من تکلم مى کند، ومن مى دانم که يکى از آيات تست، که
ولادت را بر من آسان فرمائى.
پس ديديم که ديوار پشت خانه شکافته شد، وفاطمه وارد خانه شد،
وديوار به هم آمد، پس خواستيم در خانه را باز کنيم؛ تا زنان ما
بروند، واز حال او جويا شوند، در باز نشد، دانستيم که اين امريست
از جانب خدا.
وتا سه روز فاطمه در خانه بود، واين گفتگو بين مردم شايع بود.
سلام على در کودکى به پدر وپيغمبر وخواندن او سوره مؤمنين را
ناگاه بعد از سه روز ديوار خانه از همان موضع شکافته شد، وفاطمه از
آنجا خارج شد، على بر سر دست او بود، ومى گفت اى مردم خدا مرا
برگزيد از خلق خود، واز زنان برگزيده اى که پيش از من بوده اند،
زيرا که فرزند من در خانه ى خدا متولد شد، ومن سه روز در خانه ى
خدا از ميوه هاى بهشت مى خوردم وچون خواستم خارج شوم هاتفى ندا در
داد که: نام فرزند خود را على بگذار، که من آن را از نام خود مشتق
نمودم، واو کسى است که بر خانه ى من اذان گويد، وبتها را بشکند،
واو است امام بعد از پيغمبر خاتم؛ ووصى او، خوشا به حال دوستان
وياران او؛ وواى بر کسانى که نافرمانى او کنند، وحق او را غصب
نمايند.
پس چون ابو طالب رسيد، على عليه السلام خطاب کرد وگفت: السلام عليک
يا أبت ورحمة الله وبرکاته
وچون پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم حاضر شد؛ در روى پيغمبر صلى
الله عليه وآله وسلم خنديد وگفت: السلام عليک يا رسول الله ورحمة
الله وبرکاته
پس شروع کرد به خواندن سوره ى مؤمنين. وخواند: بسم الله الرحمن
الرحيم (قد أفلح المؤمنون ألذين هم فى
صلوتهم خاشعون...) وخواند: تا (اولئک
هم الوارثون الذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون).
پس پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود مؤمنان به تو رستگار شدند
وتو امير مؤمنانى وپيغمبر زبان در دهان او گذاشت؛ ودوازده چشمه از
زبان پيغمبر در دهان او جارى شد.
پس فاطمه او را در قماطى بست، على قوتى کرد وقماط را دريد.
پس او را در قماط ديگر محکمترى بست وباز على (عليه السلام) او را
پاره کرد پس او را در دو قماط پيچيد. باز قوتى کرد، وآنها را از هم
گسست، پس او را در سه قماط پيچيد، وهمچنين در چهار وپنج وشش قماط
پيچيد ودر هر مرتبه قوتى کرده همه را از هم دريد. سپس به زبان آمده
وگفت: اى مادر دستهاى مرا مبند، که من مى خواهم دست خود را بلند
کنم، وثناى خدا را بگويم.
ودر خبر است که: ابو طالب براى نامگذارى اين مولود، دست فاطمه را
گرفت وعلى را بر سينه ى خود جاى داد وبه سوى ابطح رفت وبدين شعر با
خدا مناجات کرد.
يا رب باذا الغسق الدجى
بين لنا من أمرک المقضى |
|
والقمر المبتلج المضى
ماذا ترى فى اسم ذا الصبى |
يعنى: اى پروردگار من، واى صاحب تاريکى سخت: وصاحب ماه روشن
نورانى: بيان فرماى براى ما از حکم محکم خود، چه اراده دارى در نام
اين فرزند؟
پس لوحى ظاهر شد، در پهلوى على جاى گرفت، وبر آن نوشته بود:
خصصتما بالولد الزکى
فاسمه من شامخ على |
|
والطاهر المنتجب الرضى
على اشتق من العلى |
يعنى: شما برگزيده شديد به اين فرزند پاکيزه ى پاک بزرگ مقام؛
پسنديده. پس نام او از مقام شامخ بلند (يعنى: از جانب خدا) على است
که مشتق از على باشد که نام خدا است.
اصل - ولا بسابقه فى دين. اعراب قوله بسابقة معطوف على قرابة.
ترجمه - ودر سابقه ى ديانت نيز از کسى مسبوق وپست تر نبود؛ بلکه در
اسلام وديانت از همه سبقت داشت.
سبقت على در دين وآيات وروايات آن
دليل نوزدهم آنکه امير المؤمنين (عليه السلام) در دين سبقت بر همه
دارد وسبقت او بر دو معنى است اول زمانا در اسلام سبقت دارد واول
کسى است که اسلام آورده چنانکه در مناقب است که در اخبار مستفيضه
رسيده اول کسى که اسلام آورد على است: دوم: خديجه. سوم جعفر.
چهارم، زيد پنجم: ابوذر
دوم: سبقت معنويست.
که از ابن عباس نقل شده در تفسير آيه ى 10 سوره 56 واقعه.
(والسابقون السابقون اولئک المقربون):
که سابق اين امت على بن ابيطالب است، که در روز قيامت در بهشت بر
همه سبقت دارد
وهم گويد: (آيه ى 100 سوره 9 توبه) (والسابقون
الاولون)، درباره ى امير المؤمنين (عليه السلام) نازل شده.
ونيز از ابن عباس از عمر نقل کند که پيغمبر (صلى الله عليه وآله
وسلم) فرمود: يا على أنت أول المسلمين اسلاما، وأول المؤمنين
ايمانا.
وهم نقل شده که: پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم)دست بين کتفين
على (عليه السلام) زد وفرمود 7 خصلت است که در روز قيامت احدى در
آنها با تو برابرى نمى کند، أنت أول المؤمنين بالله ايمانا،
وأوفاهم بعهد الله وأقوامهم بامر الله وأرفاهم بالرعية، وأفسمهم
بالسويه وأعلمهم بالقضية وأعظمهم مزيد يوم القيمة
يعنى: 1 - تو برترى دارى بر مؤمنين در ايمان 2- ووفا کننده ترى به
عهد خدا 3- وپاى برجاترى به فرمانبردارى خدا 4- ومهربانترى بر رعيت
5- وقسمت کننده ترى بين ايشان به عدالت 6- وداناترى به قضاوت 7-
وبزرگترى در شرافت در روز قيامت
اصل - ولا يلحق فى منقبة من مناقبه؛ يحذو حذو الرسول صلى الله
عليهما وآلهما.
ترجمه - ودر هيچ منقبتى از مناقب وفضيلتى از فضائلش ملحوق احدى نشد
(يعنى: هيچ کس در فضائل به او نرسيد) ودر تمام فضائل با پيغمبر
(صلى الله عليه وآله وسلم) برابرى مى نمود، درود خدا بر ايشان
وخانواده ى ايشان.
آنکه در هيچ منقبتى کسى به على نرسيد ودوازده فضيلت
که عمر بر او ياد كرده
دليل بيستم آنکه در هيچ منقبت وفضيلتى کسى به على (عليه السلام)
نرسيد ودر هر فضيلتى با پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) برابر
است غير از نبوت، که به عقل ونقل خارج شده ودليل آن: يکى آيه ى
انفسا است، که خدا على (عليه السلام) را نفس پيغمبر (صلى الله عليه
وآله وسلم) خوانده
ديگر اخبار منزلت که متواتر است واشاره بدان شد.
واخبار متواتره ى ديگرى که اين مختصر گنجايش آنها را ندارد
ودر اثنا عشريه از حضرت باقر (عليه السلام) روايت کند که: عمر روز
اول خلافتش بر منبر گفت که: خداوند دوازده فضيلت به على مرحمت
فرموده که هيچيک از آنها براى من وبراى احدى نمى باشد.
1- تولد او در خانه ى کعبه واقع شد.
2- ازدواج او با فاطمه در آسمان واقع شد.
3- زوجه ى او فاطمه ى زهرا است.
4- فرزند او حسن وحسين مى باشد.
5- فرمايش پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در روز واقعه ى غدير
خم درباره او. من کنت مولاه فعلى مولاه؛ اللهم وال من والاه وعاد
من عاداه.
6- فرمايش پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) درباره ى او - يا على
انت منى بمنزلة هرون من موسى.
7- آنکه در حجرات صحابه را از مسجد خار نمود، ودر خانه على را در
آن باقى گذاشت.
8- فرمايش پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) درباره ى او: من عبد
الله فى مثل مکة والمدينة ألف سنة الا خمسين عاما کنوح فى قومه
وصبر على حر مکة وجوع المدينة وأنفق ما له کجبل أبى قبيس وقاتل بين
الصفا والمروة فى سبيل الله عامدا محتسبا. ولم يأت بولايتک يا على؛
فکان عمله وزهده وفئته هباء منثورا.
يعنى هر که پرستش خدا کند در مثل مکه ومدينه هزار مگر پنجاه سال
مانند نوح در قومش وصبر کند بر گرماى مکه وگرسنگى مدينه وبه مقدار
کوه ابى قبيس از مال خود انفاق کند وبين صفا ومروه در راه خدا با
قصد خالص جهاد کند وولايت تو را يا على نداشته باشد عمل وزهد
وانفاق او امر ناچيز وپراکنده مى باشد.
9- آنکه ستاره در خانه ى او نازل شد.
10- آفتاب دو مرتبه پس از غروب براى او برگشت يک مرتبه در مدينه
ويک مرتبه در عراق.
11- آنکه با مرده وشير وگرگ وآهو واژدها وماهى تکلم کرد.
12- آنکه قدرت دارد که پنجاه نفر مانند مرا به دست چپ بدون استعانت
از دست راست، به قتل برساند،
وعلى عليه السلام پاى منبر حاضر بود، فرمود: عمر اقرار بحق نمود
پيش از آنکه کسى شهادت بر عليه او دهد.
مدح کردن معاويه على را
وعلامه ى حلى در شرح تجريد فرمايد که از معاويه نقل است که گفت: لو
ملک على بيتا من تبر وبيتا من بتن؛ لانفد تبره قبل تبنه، ولم يخلف
شيا اصلا.
يعنى: اگر على مالک يک خانه از طلا ويک خانه از کاه باشد طلاى خود
را قبل از کاه ايثار کند وهيچ از آن را باقى نگذارد.
الفضل ما شهدت به الاعداء.
اصل: ويقاتل على التأويل ولا تأخذه فى الله لومة لائم
ترجمه: وجهاد وکارزار او بر حسب تأويل قرآن بود، ودر اره خدا ودين
او ملامت هيچ ملامت کننده اى بر او وارد نمى شد.
آنکه على به تأويل قرآن جهاد مى کند وآيات وروايات آن
دليل بيست ويکم آنکه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم خبر داد که
على عليه السلام به تأويل قرآن با دشمنان دين جهاد مى کند خداوند
در آيه ى 53 سوره ى مائده فرمايد
(يا أيها الذين آمنوا من يرتد منکم عن دينه
فسوف يأتى الله بقوم يحبهم ويحبونه أذلة على المؤمنين اعزة على
الکافرين؛ يجاهدون فى سبيل الله ولا يخافون لومة لائم ذلک فضل الله
يؤتيه من يشاء والله سميع عليم).
يعنى: اى گروه مؤمنين هرگاه بعضى از شما از دين خود برگردد ومرتد
شود، پس بعد از اين خدا قومى را مى آورد، که ايشان را دوست مى دارد
وايشان نيز خدا را دوست مى دارند وخاشع ومتواضعند نزد مؤمنين، وبا
عزت وغلبه اند بر کافرين. وجهاد کنند در راه خدا وخوف ندارند از
ملامت ملامت کنان، اين امر فضلى است از خدا که به هر که بخواهد مى
دهد وخدا شنوا وداناست.
علامه وديگران از ثعلبى روايت کنند که: اين آيه درباره ى على بن
ابيطالب نازل شده است. ومرحوم طبرسى در تفسير فرمايد مکه: اين قوم
که در آيه است، على واصحاب او مى باشند، که با ناکثين (اصحاب جمل)
وقاسطين (اصحاب صفين) ومارقين (اصحاب نهروان) جهاد نمودند.
واين مطلب از عمار وحذيفه وابن عباس روايت شده است.
ومؤيد اين تفسير است کلام پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم درباره ى
على عليه السلام در غزوه ى خيبر که فرمود: لأعطين الراية غدا رجلا
يحب الله ورسوله ويحبه الله ورسوله.
يعنى: مى دهم لوا را فردا به مردى که خدا ورسول را دوست دارد وخدا
ورسول نيز او را دوست دارند.
وبعد از آن رايت را به على بخشيد.
وهم در واقعه ى حديبيه چون پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم با
مشرکين مکه عهد بستند (که آن قصه مفصل است) سهل بن عمرو با جماعتى
از مشرکين خدمت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم آمدند واظهار
داشتند که: بعضى از پسران وغلامان ما در مدينه خدمت شما آمده اند
واينان واقعا بهره اى از دين ندارند، واز خدمت وکار گريخته اند؛
ايشان را به ما رد کن پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:
لتنتهن يا معشر قريش أو ليبعثن الله عليکم رجلا يضربکم على تأويل
القرآن کما ضربتکم على تنزيله.
يعنى: اى گروه قريش، يا از اين اعتراضات خوددارى کنيد يا آنکه خدا
مسلط مى کند بر شما مردى را که بعد از من به حکم تأويل قرآن با شما
جنگ کند، همچنانکه من به حکم ظاهر قرآن با شما جنگ مى کنم.
اصحاب عرض کردند: آن مرد ابوبکر است؟ فرمود لکنه خاصف النعل فى
الحجرة.
يعنى: آن کسى است که در حجره نعل مرا پينه مى زند
ودر آن وقت على عليه السلام در حجره موزه ى پيغمبر صلى الله عليه
وآله وسلم را پينه مى زد
وهم در روز جنگ جمل امير المؤمنين عليه السلام اين آيه را قرائت
کرد، وفرمود: قسم به خدا جهادى که خدا در اين آيه فرموده تا حال
واقع نشده، وامروز واقع مى شود.
ودر بعضى از روايات رسيده که: اين آيه درباره ى شيعيان على است که
چون اين آيه نازل شد، اصحاب سئوال کردند که: اين قوم کيانند؟ فضرب
بيده على عاتق سلمان. فقال: هذا وذووه؛ تم قال لو کان الدين معلقا
بالثريا. لنا له رجال من أبناء فارس.
يعنى پيغمبر دست زد به شانه ى سلمان، وفرمود: آن قوم، همين سلمان
وصاحبان وهموطنان اويند، سپس فرمود: اگر دين بين شما ضعيف شود،
ومانند آن شود که از ضعف بر ستاره ى ثريا (پروين) آويزان شود. هر
آينه مردانى از فارس آن را درمى يابند وآن را تازه مى نمايند.
برابر شدن على وحمزه وعبيدة با وليد وشيبه وعتبه در
جنگ بدر
اصل - قد وتر فيه صناديد العرب وقتل أبطالهم؛ وناوش ذوبانهم؛ فأودع
قلوبهم أحقادا بدرية وخيبرية وحنينية وغيرهن.
اعراب - قوله: وتر فيه، اى قتل فى الله. والصناديد: جمع الصنديد،
السيد الشجاع. والابطال. جمع البطل، الشجاع، والذؤبان جمع الذئب
وهى مفاعيل للافعال الثلاثه وقلوبهم احقادا مفعولان لأودع وقوله:
بدرية الخ بدل تفصيلى من الاحقاد.
ترجمه: بزرگان وشجاعان عرب را در راه خدا به قتل رسانيد ودليران
ايشان را کشت؛ وبا گرگان ايشان کارزار کرد؛ پس دلهاى ايشان را پر
از کينها نمود، که آن کينها در جنگ بدر وخيبر وحنين وغير آنها در
دل ايشان جاى گرفته بود.
شرح: در جنگ بدر، ابتدائا سه نفر از شجاعان مشرکين، عتبه، وبرادر
او شيبه، وپسر او وليد، به ميدان آمدند، ومبارز طلبيدند. وندا
دردادند که؛ يا محمد کفو ما را از قريش به ميدان بفرست پس سه نفر
از انصار، عوذ، ومعوذ وعوف؛ پسران عفراء، به ميدان آمدند؟ عتبه
گفت: شما کيستيد؟ نسب خود را بيان کنيد، گفتند. ما از انصار؛
وپسران عفرائيم. عتبه گفت: شما کفو ما نيستيد، وما با شما جنگ نمى
کنيم. وکفو خود را از قريش مى خواهيم. پيغمبر صلى الله عليه وآله
وسلم فرستاد وآن سه نفر را از ميدان برگردانيد، وعبيدة بن الحارث
پسر عم خود را که هفتاد سال داشت، با حمزه عم خود، وعلى بن ابى
طالب براى ميدان اختيار فرمود، وايشان را تحريض به مقاتلت آن سه
نفر نمود، وفرمود که: قريش؛ با کبر ونخوت آمده اند که نور خدا را
خاموش کنند، ولى خدا نور خود را حفظ مى فرمايد، اى عبيده بر تو باد
به عتبه؟ واى حمزه بر تو باد به شيبه، ويا على بر تو باد بوليد، پس
اين سه بزرگوار مهيا شده، ودر برابر آن سه نفر غدار آمدند عتبه
گفت، شما کيستيد؟ نسبت خود را بگوئيد: عبيده گفت؛ منم عبيدة بن
الحارث، وآن ديگرى عم من حمزه، وآن ديگرى على بن ابيطالب است؛ عتبه
گفت نيکو کفوهائى هستيد وخدا لعنت کند ابو جهل را، که ما را در
برابر يکديگر واداشته است، پس عبيده ضربتى بر سر عتبه زد که سرش
شکافته شد! وعتبه هم ضربتى بر پاى عبيده زد، که هر دو پايش قطع شد،
وهر دو بر زمين افتادند، وامير المؤمنين هم ضربتى بر دوش راست وليد
زد، که دستش قطع شد، پس به دست چپ آن دست را گرفته، وبر سر على
(عليه السلام) زد وانگشتر طلائى در دست داشت که صحرا را روشن نمود،
على عليه السلام فرمود: گويا آسمان بر سر من فرود آمد، پس فريادى
زد وبه جانب پدر خود عتبه فرار کرد، حضرت از عقب خود را به او
رسانيد؛ وضربتى بر ران او زد، که بر زمين افتاد وبه درک واصل شد،
وحمزه وشيبه چندان شمشير رد وبدل نمودند. که شمشيرشان کند، واز کار
افتاد. وبا يکديگر دست وبغل شدند، که مسلمانان فرياد زدند که: يا
على عم خود را درياب، پس على عليه السلام خود را رسانيد؛ وچون قد
حمزه بلند بود وسر او بلندتر از سر شيبه بود فرمود، اى عم سر خود
را فرود آر، چون حمزه سر خود را به زير آورد؛ على عليه السلام
شمشيرى بر سر شيبه زد، که نصف سر او را پرانيد وبر زمين افتاد،
وبدرک واصل شد، پس به نزد عبيده آمد. واو هنوز رمقى داشت. او را
نيز کاملا به قتل رسانيد، وبا حمزه بدن عبيده را برداشته به خدمت
پيغمبر آوردند، چون نظر حضرت بر او افتاد. اشک ريخت عبيده گفت يا
رسول الله من شهيدم؟ فرمود: بلى، تو اول شهيد از اهل من مى باشى.
بنابراين هر سه نفر را على کشت، ودر اين جنگ بيشتر کفار به دست على
کشته شدند.
ودر جنگ خيبر نيز مرحب ويهودان را على عليه السلام به قتل رسانيد
ودر خيبر را کند، وتمام فتح به دست على عليه السلام واقع شد.
ودر جنگ حنين همه ى مسلمين فرار کردند مگر ده نفر، که نه نفر از
بنى هاشم، وايمن پسر ام ايمن بود، ونه نفر ايشان اطراف پيغمبر صلى
الله عليه وآله وسلم بودند وعلى به تنهائى مشغول جنگ بود: وکفار را
دفع مى نمود، وچهل نفر از کفار را با شمشير درست به دو نيم کرد،
حتى بينى وگردن ايشان هم نصف شده بود.
حاصل آنکه، از اين کشتنها سينه هاى دشمنان پر از کينه شده بود
جنگ على با ناکثين وآمدن طلحه وزبير به خانه على
وتبديل چراغ
اصل - وأضبت على عداوته، وأکبت على منا بذته حتى قتل الناکثين
والقاسطين والمارقين.
ترجمه: پس بر دشمنى او دلها آکنده شد، وبر مخالفت او دلها اقبال
نمود تا آنکه به قتل آورد سه گروه را.
اول: آن کسانى که عهد او را شکستند (که اصحاب جمل بودند)
دوم: آن کسانى که از راه حق ميل نمودند وبيرون شدند (که اصحاب
معاويه در جنگ صفين باشند)
سوم: آن کسانى که بر راه گمراهى رفتند (که اصحاب جنگ نهروان وخوارج
باشند.
شرح: قوله، فاضبت؛ الضمير المستتر يرجع الى القلوب، اى. احنوت
وامتلات من الحقد وتهيأت على عداوته. وقوله. واکبت على منابذته: اى
واقبلت القلوب على مخالفته. قوله حتى؛ استينافية. لاجارة.
جنگ على (عليه السلام) با ناکثين
چون عثمان کشته شد، در روز 18 ذى الحجه سال 35 همه ى مسلمانان
وطلحه وزبير، با على بيعت کردند وخواستار حکومت بصره يا کوفه ومصر
بودند. شبى را طلحه وزبير به خدمت حضرت امير عليه السلام آمدند. که
مقصود خود را اظهار کنند ورياستى به دست آوردند؛ چون نشستند که
گفتگوئى در اين باب نمايند حضرت به قنبر فرمود اين چراغ را بردار،
وچراغ ديگرى بياور پرسيدند يا على سبب تغيير چراغ چيست؟ فرمود پيش
از آمدن شما حساب بيت المال را مى کردم وآن چراغ از بيت المال بود،
ولى حال که شما آمديد، سزاوار نبود که چراغ بيت المال را بسوزانم،
پس طلحه وزبير دانستند که آن حضرت با اين احتياطى که در کارها دارد
هيچگاه رياستى به ايشان نخواهد داد.
مروان حکم نيز برآن حضرت ياغى شد. وپيراهن خونين عثمان را برداشته
به مکه رفت، وطلحه وزبير چون از جانب آن حضرت رياستى به دست نمى
کردند، نقض بيعت نموده؛ نزد عايشه رفتند. وبه بهانه ى خونخواهى
عثمان، بر آن حضرت خروج کردند وجنگ جمل را فراهم نمودند، واظهار
داشتند که، قاتلين عثمان در لشکر آن حضرت مى باشند، وبايد على عليه
السلام ايشان را براى قصاص رها کند، وآن حضرت هم مصلحت نديد که
ايشان را رها کند.
پس عايشه را بر شترى سوار کردند، وچون به قريه ى جواب رسيدند سگان
بانگ مى کردند، عايشه از آن قريه ونام او جويا شد، گفتند: نام آن
جواب است، عايشه به ياد آورد کلام پيغمبر (صلى الله عليه وآله
وسلم) راکه فرمود: يکى از زنان من با على عليه السلام حرب مى کند،
وچون به قريه ى جواب رسيد سگان بانک برمى دارند، واى عايشه سعى کن
تو اين عمل را نکنى. از اين جهت عايشه پشيمان شد؛ خواست برگردد،
زبير وسايرين حيله کردند و، وشهود اقامه کردند که نام اين قريه
جواب نيست وبه بصره کوچ کردند. وعثمان بن حنيف را که از طرف حضرت
امير عليه السلام حکومت داشت از بصره خارج کردند ونيز نقل است که
در وقت حرکت شتر بزرگى براى عايشه آوردند: که نام او عسکر بود،
عايشه چون نام عسکر شنيد، پشيمان شد وخواست برگردد، زيرا که از
پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) شنيده بود، که فرمود: اى عايشه
خود را نگهدار از آن که بر شتر عسکر سوار شوى وبه جنگ على عليه
السلام روى، طلحه وزبير نام وجهاز شتر را تغيير داده واو را
بفريفتند.
حضرت امير (عليه السلام) امام حسن وعمار را به کوفه فرستاد. ونه
هزار مرد جنگى حرکت دادند، وخود هم به طرف بصره حرکت کرد، ودر جائى
که دو فرسخى بصره است، آتش حرب زبانه کشيد.
گفتگوى زبير با على وبرکنار شدن او از جنگ وکشته شدن
به دست
نقل است که زبير خواست حجتى بر حضرت امير آورد، لذا پرسيد که يا
على مى دانى من از عشره ى مبشره ام.(1)
يعنى از آن ده نفرم که پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم ايشان را
بشارت به بهشت داده، حضرت فرمود آن ده نفر را شماره کن: پس 9 نفر
را شمرد ونام على (عليه السلام) را نبرد، حضرت فرمود ايشان ده
نفرند چرا تو نه نفر شماره مى کنى: درست شماره کن. زبير اين دفعه
ده نفر را شمرد ونام على عليه السلام را نيز برد. حضرت فرمود تو
گواهى مى دهى از قول پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم که من از اهل
بهشت هستم، ومن خداى را گواه مى گيرم که از پيغمبر صلى الله عليه
وآله وسلم شنيدم که تو از اهل دوزخى.
پس در اين اثناء زبير را مخاطب ساخته، به آواز بلند فرمود: ياد
دارى که پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم به تو فرمود: أما انک
ستقاتل عليا وأنت ظالمه؟ چون اين کلام بشنيد، ترک جهاد کرده، بطرف
مدينه رهسپار شد: عمرو بن جرموز از عقب روانه شد، ودر وادى السباع
او را به قتل رسانيد، وبه خدمت آن حضرت آمده اظهار کرد کمه: من
زبير را کشتم، حضرت او را بشارت به آتش داد، وفرمود: القاتل
والمقتول فى النار، عمرو گفت: يا على اگر با شما جنگ کنيم؛ يا براى
شما شمشير بزنيم، جاى ما در جهنم است؟ واز روى قهر شمشير را بر شکم
خود فرو برد، وکشته شد.
ومروان حکم هم به سبب عداوتى که با طلحه داشت، تيرى بر طلحه زد،
واو را کشت.
زبير وطلح وابن عوف وعامر
ترجمه: زبير وطلحه وبن عوف وعامر |
|
وسعدان والصهران والختنان
دو سعد وهم دو صهر وهم دو داماد |
پى کردن شتر عايشه را وقضيه زنى که از عايشه سؤال
کرد از مادر
وبنوضبه شتر عايشه را حفظ مى کردند، تا هفتاد نفر که مهار شتر او
را داشتند، يکى پس از ديگرى به شمشير حضرت امير عليه السلام؛ دست
بريده وکشته شدند؛ وبه دستور آن حضرت شتر عايشه را پى کردند ومحمل
عايشه بر زمين آمد، وعايشه را با احترام به مدينه فرستادند.
در حديقه الشيعه از کتب معتبره نقل نمايد که زنى از زنان کوفه به
ديدن عايشه آمده گفت: يا ام المؤمنين؛ چه مى فرمائى در حق مادرى که
فرزند خود را از روى تعمد بکشد؛ با اينکه آن فرزند مؤمن باشد جواب
گفت که: آن زن کافره است، که خدا (در سوره ى 3 نساء آيه ى 95)
فرمايد: (ومن يقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم
خالدا فيها وغضب الله عليه ولعنه وأعد له عذابا عظيما).
يعنى: کسى که مؤمنى را از روى عمد بکشد، جزاى او جهنم جاودانى است؛
وخدا بر او غضب ولعنت مى کند، وعذاب بزرگى براى او آماده مى نمايد؛
پس آن زن گفت: چه مى گوئى در حق مادرى که شانزده هزار نفر از
فرزندان خود را به قتل رسانيد، عايشه غرض او را فهميد، گفت اين
دشمن خدا را از من دور نمائيد.
پاورقى:
(1)
نام عشره مبشره که در اخبار عامه است که نسبت به پيغمبر
(صلى الله عليه وآله وسلم) مى دهند چنين است. 1- زبير 2-
طلحه 3- عبد الرحمن بن عوف. 4- عبد الله بن عامر 5- سعد بن
ابى وقاص 6- سعد بن معاذ 7- ابوبکر 8- عمر 9- عثمان 10 -
على وايشان را در اين شعر درج نموده است.