وظائف الشيعة شرح دعاى ندبه

عباسعلى اديب

- ۸ -


حديث انا مدينة العلم وعلى بابها که مسلم بين سنى وشيعه است

دليل هشتم - حديث انا مدينة العلم وعلى بابها که از مسلمات بين سنى وشيعه است از ابن مسعود وغيره، باسناد کثيره رسيده که: پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم على عليه السلام را طلبيد، وقتى از خدمت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم خارج شد، پرسيدند که: پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) با تو چه فرمود: گفت: هزار باب از علم به من آموخت، که از هر بابى هزار باب ديگراز علم بر من مفتوح گرديد، تا آنکه دانستم آجال وبلاهاى مردمان را، واحکامى را که بايد بين مردم اجراء شود تا قيامت.

ودر اخبار مستفيضه رسيده که: پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود أنا مدينة العلم (ألحکمة خ ل) وعلى بابها. ومن أراد العلم (الحکمة خ ل) فليأتها من بابها.

ودر بعضى اخبار است: فليأت الباب

ترجمه - من شهر علمم، وعلى در آن شهر است، پس هر که طالب علم باشد، بايد از در آن وارد شود واين مطلب در باب فضايل على (عليه السلام)، نزد همه مسلم است، که هر چه از او سئوال مينمودند: از جواب عاجز نبود؟ بلکه بالاى منبر ميفرمود سلونى قبل أن تفقدونى، هر چه خواهيد از من سئوال کنيد پيش از آنکه ديگر مرا نيابيد، وهيچ موقع نبود. که از جواب عاجز مانده باشد. وبچند طريق روايت از خاصه وعامه رسيده که پيغمبر فرمود اقضاکم على

يعنى: على اعلم شما است بامور قضائى

واز محمد بن طلحه شافعى نقل شده که: اين حديث منطوقا ومفهوما دلالت ميکند که على در تمام علوم اعلم ناس بوده، بعلت آنکه قضاوت حق کسيستکه احاطه بجميع علوم داشته باشد:

وافضل مردم نيز باشد.

وچنين هم بود، وشاهد اين کلام قضاياى کثيره اى است که در زمان جناب پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم وبعد از وفات آن حضرت، از على عليه السلام صادر شده، وکتابهائى در اين باب نوشته شده است.

وهمين اقوى دليل است براى حقانيت واولويت امير المؤمنين عليه السلام

وابوبکر در بسيارى از موارد که از جواب عاجز مى شد، مى گفت: أقيلونى ولست بخيرکم وعلى فيکم.

يعنى: مرا از اين کار معزول وبرکنار نمائيد، زيرا من بهتر از شما نيستم وعلى هم که ميانه ى شماست. وعمر هم در بسيارى از امور که حکمى را نمى دانست، وامير المؤمنين عليه السلام کشف آن مى فرمود مى گفت: لو لا على لهلک عمر، لا عشت فى امة لست فيها يا أبا الحسن.

يعنى: اگر على نبود عمر هلاک مى گرديد؛ زنده نباشم در امتى که تو يا ابا الحسن در آن نباشى. وگاهى مى گفت: أقضاکم على وأعلمکم. وگاهى مى گفت: أللهم لا تبقنى لمعضلة ليس لها على حيا.

يعنى: خدايا باقى مدار مرا براى مسئله اى که على براى حل آن زنده نباشد.

اصل - ثم قال أنت أخى ووصيى ووارثى.

ترجمه: پس فرمود: يا على تو برادر ووصى ووارث من هستى.

آنکه پيغمبر على را برادر خود خواند وبيان عقد اخوت بين هر دو

دليل نهم آنکه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم على را برادر خود خواند وعقد اخوت با او بست وبراى اين امر اخبار متواتره از طرق خاصه وعامه رسيده، مسلم بين سنى وشيعه است؛ ودر کتب اخبار بابى براى آن وضع نموده اند.

از ابن عباس وغيره روايت شده که: چون اين آيه نازل شد (سوره حجرات 49؛ آيه 10) (انما المؤمنون اخوة).

پيغمبر به طرق متناسب بين هر دو نفرى عقد اخوت بست، پس اخوت قرار داد بين ابى بکر وعمر، وبين عثمان وعبد الرحمن بن عوف؛ وبين سعد بن ابى وقاص وسعيد بن زيد، وبين طلحه وزبير، وبين أبى عبيده وسعد بن معاذ، وبين مصعب بن عمير وابو ايوب انصارى، وبين ابى ذر وابن مسعود، وبين سلمان وحذيفه، وبين حمزه وزيد بن حارثه، وبين ابى درداء وبلال، وبين جعفر طيار ومعاذ بن جبل، وبين مقداد وعمار، وبين عايشه وحفصه وبين زينب بنت جحش وميمونه وبين ام سلمه وصفيه، تا آنکه بين همه اصحاب اخوت قرار داد. پس فرمود: يا على تو برادر من ومن برادر توام.

واز انس روايت شده که: روز مباهله، پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم بين هر دو نفر اصحاب عقد اخوت بست، وبراى على برادرى قرار نداد، على عليه السلام گريان به خانه رفت، پيغمبر تفقد حال او فرمود، گفتند: گريان به طرف خانه رفت، حضرت، بلال ر ابه جستجوى او فرستاد، بلال به خانه على شد؛ ديد چشم على گريانست، وفاطمه اندوهگين شده؛ از سبب گريه على جويا شد، على عليه السلام فرمود: خدمت پدرت پيغمبر بودم، وعقد اخوت بين اصحاب بست ومن نظر مى کردم، وبراى من برادرى تعيين نفرمود، فاطمه عرض کرد: پدرم تو را براى برادرى خود باقى گذارده، پس بلال پيش آمده عرض کرد، اجابت کن پيغمبر را، پس چون على عليه السلام خدمت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم رسيد، حضرت از سبب گريه وملالت على جويا شد؛ على سبب آن را به عرض رسانيد، آن حضرت فرمود: يا على من تو را براى اخوت خود ذخيره کرده ام، وپيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم با على عليه السلام عقد اخوت بست؛ پس دست على را گرفت، وبر منبر برآمد، وگفت:

أللهم هذا منى وأنا منه، ألا انه منى بمنزلة هرون من موسى، ألا من کنت مولاه فهذا على مولاه؛ پس على شاد خاطر بيرون شد.

ودر بعضى روايات است که: پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم بعد از عقد اخوت با على؛ اين آيه را خواند (سوره ى 15 حجر؛ آيه ى 47):

(اخوانا على سرر متقابلين).

ترجمه - برادران بهشتى بر تختها در مقابل همديگر مى باشند.

واز جابر روايت شده که: على عليه السلام اين اشعار را در حضور پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم مى خواند، وآن حضرت استماع مى فرمود:

أنا أخو المصطفى لاشک فى نسبى
جدى وجد رسول الله منفرد
صدقته وجميع الناس فى ظلم
والحمد لله شکرا لا شريک له
  معه ربيب وسبطاه هما ولدى
وفاطم زوجتى لاقول ذى فند
من الضلالة والاشراک والنکد
البر بالعبد والباقى الى أمد

ترجمه: منم برادر مصطفى، وشکى در نسب من نيست، با او تربيت شده ام، ودو سبط او فرزندان منند، جد من وجد پيغمبر خدا يکى است، وفاطمه زوجه ى من است، اين کلامى است برىء از کذب، من تصديق او نمودم در حالى که جميع مردم در تاريکيهاى گمراهى وشرک وبدبختى بودند، وحمد مى کنم خدا را براى اداء شکر او، که شريکى براى او نيست، وبه بنده احسان کننده، وهميشه باقيست؛ که بقاى او را پايانى نيست.

ودر خبريست که: چون پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم با على عليه السلام عقد اخوت بست، على اشگ شوق از چشمان ريخت، واين اشعار را انشاء فرمود:

أقيک بنفسى أيها المصطفى الذى
وأفديک حوبائى؛ وما قدر مهجتى
ومن ضمنى مذ کنت طفلا ويافعا
ومن جده حدى ومن عمه عمى
ومن حين آخى بين من کان حاضرا
لک الفضل انى ما حييت لشاکر
  هدانا به الرحمن من عمه الجهل
لمن أنتمى منه الى الفرعو الأصل
وأنعشنى بالبر والعل والنهل
ومن أهله امى وبنته أهلى
دعانى وآخانى وبين من فضلى
لإتمام ما أوليت يا خاتم الرسل

يعنى: نگهدارى مى کنم تو را به وسيله جان خود. اى پيغمبرى که خدا به واسطه ى تو هدايت فرمود ما را از کورى وجهل ونادانى، وفداى تو مى کنم جان خود را، وجان را چه مقدارى است براى آن کس که من انتساب به او دارم از فرع (که مراد اولاد باشد. که حسن وحسين فرزندان من واو هستند) واز اصل (که جد ما عبد المطلب است) وآن کسى که مرا در ذيل عنايت خود پروريد از زمانى که کودک وجوان بودم، وبلند کرد وتربيت نمود مرا به نيکى وشرب آب دوم، وشرب آب اول (يعنى مرا تربيت کامل فرمود در هر حال) وآن کسى که جد او جد من، وعم او عم من، وخانواده او مادر وپرورش دهنده من؛ ودختر او زوجه ى من است، وآن کسى که زمانى که عقد اخوت بست بين حاضرين، مرا پيش خواند، وبا من عقد اخوت بست وفضل مرا ظاهر ساخت، از براى تست همه فضيلت، مادام که زنده ام شکر تو مى گويم براى آنکه نعمت را در حق من باتمام رسانيدى، اى خاتم پيغمبران قوله ووصيى.

منصب وصايت که پيغمبر به على داد واخبار آن

دليل دهم منصب وصايت براى على (عليه السلام) که از مسلمات سنى وشيعه است ودر اشعارى که در جنگ جمل وجنگ صفين، از دوست ودشمن انشاء شده، تصريح بشياع اين منصب براى على شده است، واخبار متواتره از طرق عامه وخاصه بر طبق آن، صادر شده است ودر خبراست از سلمان، که خدمت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم عرض کرد که؛ بعد از تو احکام را از که اخذ کنيم، وبر که اعتماد نمائيم، پيغمبر جوابى نفرمود، وساکت ماند تا سلمان ده مرتبه اين سئوال را تکرار نمود. فرمود ان وصييى وخليفتى ووزيرى وخير من اخلفکم بعدى على بن ابيطالب يؤدى عنى دينى وينجز موعدى.

ترجمه - به درستى که وصى وخليفه وبرادر ووزير من؛ وبهتر کسى که او را براى خلافت بعد از خود بر شما مى گمارم، على بن ابيطالب است؛ که اداء مى کند دين مرا ووفا مى کند وعده ى مرا.

وديگر فرمود: من فضل أحدا من أصحابى على على فقد کفر يعنى هر که فضيلت دهد احدى از اصحاب مرا بر على کافر است.

وديگر فرمود: على خير البشر، لا يشک فيه الا کافر يعنى على بهتر از همه ى آدميان است، وشک در آن نکند مگر کسى که کافر باشد وبدين مضمون اخبار مستفيضه رسيده است.

ودر ديوان امير المؤمنين عليه السلام است:

تعلم أبابکر ولا تک جاهلا
وأن رسول الله أوصى بحقه
ولا تبخسنه حقه، وارد الورى
  بأن عليا خير حاف وناعل
وأکد فيه قوله فى الفضائل
اليه، فان الله أصدق قائل

ترجمه: دانا شو اى ابابکر - وخود را نادان مساز - به اينکه على بهترين مردم است از برهنه پا ونعلين پوشيده؛ واينکه پيغمبر درباره على وصيت کرده است، ودر فضايل درباره او تاکيد فرموده، وحق على را ناقص مکن، وباز گردان خلايق را به سوى او، که خدا بهتر راست گوينده است.

ميبدى - که از علماء سنت است اين اشعار را نقل مى کند، وشرح آن را مى نويسد، وبعد از آن مى گويد: دور است که اين اشعار از على باشد، زيرا که ابوبکر على را به خلافت قبول داشت. وفيه ما فيه.

قوله: ووارثى.

آنکه پيغمبر على را وارث خود خواند

دليل يازدهم: آنکه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم على را وارث خود خواند. از عبد الله اوفى روايت شده که: پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم بالاى منبر فضايل على را بيان مى فرمود؛ از آن جمله خطاب به على کرد فرمود: فانا رسول الله وأنت أخى ووارثى. على (عليه السلام) عرض کرد من چه ارثى از شما مى برم فرمود. هر چه من از پيغمبران سلف ارث برده ام، على عرض کرد: چه ارثى براى شما گذاشته اند؟ فرمود: کتاب خدا وسنت دين خودشان را ودر زيارت هم که امام عليه السلام را وارث انبياء خوانده، به همين معنيست.

ودر خبراست که: پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم به عم خود عباس فرمود: آيا وصيت مرا قبول مى کنى: که وعده ى مرا وفاء وقرض مرا اداء کنى؟ جواب داد که: يا رسول الله من عيالمندم؛ وامور مرجوعه ى به شما زياد واز عهده ى من خارج است، پس آن حضرت به على عليه السلام فرمود: وصيت مرا مى پذيرى؟ عرض کرد: بلى، قبول مى کنم، پس حضرت على را پيش خواند؛ وانگشتر از انگشت خود بيرون، ودر انگشت على کرد، وشمشير وزره خود را خواست، يا آنکه جبرئيل براى او آورد؛ وبه على سپرد؛ واستر خود را با زين نيز به على داد وفرمود: در حال حيات من تصرف در اين اموال کن، وبه منزل خود ببر، تا بعد از من کسى را بر تو ايرادى نباشد.

منازعه على وعباس در ارث وآمدن ايشان نزد ابى بکر وقصه هشام

وبسيارى از ابى رافع وغيره نقل نموده اند که: بعد از وفات پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم؛ عباس وعلى بر سر شمشير واسب وبرد پيغمبر منازعه نمودند وبراى رفع مخاصمه نزد ابى بکر آمدند، ابوبکر به عباس گفت: ياددارى زمانى را که پيغمبر اولاد عبد المطلب را خواست؛ وفرمود: کداميک از شما وصيت مرا قبول مى کنيد؛ ووعده هاى مرا وفا، وقروض مرا اداء مى نمائيد، وهيچ يک از شما قبول نکرديد، وعلى آن را پذيرفت؟ عباس فرمود: اگر چنين است، پس تو را چه حق است که امارت کنى، وبر اريکه ى خلافت قرار گيرى؟ ابوبکر درهم شد، وگفت: شما مخاصمه ى ظاهرى داريد، واز در مکر بر من ايراد مى نمائيد واز ايشان اعراض نمود:

ومناسب اين مطلب است مباحثه ى يحيى بن خالد برمکى با هشام بن حکم. که:

روزى يحيى در مجلس هرون الرشيد از هشام پرسيد که: اگر دو نفر با هم منازعه کنند، آيا ممکن است که حق با هر دو باشد؟ هشام گفت: نه، يحيى گفت: پس عباس وعلى که با هم مخاصمه داشتند؛ ونزد ابى بکر رفتند، حق با کدام بود؟

وغرض او از اين سئوال اين بودکه: اگر هشام بگويد: حق با عباس بوده، دين خود را از دست داده، واگر بگويد، حق با على بوده؛ لابد هرون بر او غضب مى کند؛ وامر به کشتن او مى نمايد.

هشام گويد: در جواب ماندم؛ ولى به خاطر آوردم که حضرت صادق عليه السلام فرمود که: اى هشام تو مؤيدى به روح القدس؛ لذا دل را قوى داشتم؛ ناگاه قصه ى داود را به نظر آوردم، وگفتم: اى يحيى راجع به حکايتى که خدا بيان مى کند که: داود در محراب عبادت بود، که ناگاه دو فرشته به صورت بشر به نزد او آمدند؛ ومخاصمه نمودند؛ ويکى اظهار نمود که: اين رفيق من داراى نود ونه ميش است، ومن يک ميش بيشتر ندارم؛ وبه من مى گويد که: تو يک ميش خود را به من ده تا من داراى صد ميش باشم، حق با کدام از آن دو فرشته بود؟ البته معلوم است مخاصمه ى بين آن دو نبوده، بلکه براى تنبيه وموعظه ى داود آمده بودند، به همين طريق عباس وعلى هم با يکديگر مخاصمه نداشتند؛ وبراى ابطال امر ابى بکر اين مخاصمه را نمودند، تا ابوبکر تصديق به وصايت على نمايد، هرون را از اين کلام بسيار خوش آمد.

اصل - لحمک من لحمى ودمک من دمى، وسلمک سلمى وحربک حربى؛ والايمان مخالط لحمک ودمک کما خالط لحمى ودمى؛ وأنت غدا على الحوض خليفتى وتنجز عداتى، وشيعتک على منابر من نور (مبيضة وجوههم) حولى فى الجنة، وهم جيرانى.

ترجمه: گوشت تو از گوشت من؛ وخون تو از خون من، وفرمانبردارى تو فرمانبردارى من، وجنگ با تو جنگ با من است، وايمان سرشته است به گوشت وخون تو همچنانکه سرشته است به گوشت وخون من، وتو فرداى قيامت بر سر حوض کوثر خليفه ى منى، وتو اداء مى کنى قرض مرا، ووفا مى کنى وعده هاى مرا، وشيعيان تو فرداى قيامت بر منبرهاى نور، باروهاى سفيد، در بهشت اطراف من مى باشند، وايشان همسايگان منند.

على با پيغمبر اتحاد دارد، سقايت کوثر وشيعيان على اهل نجاتند

دليل دوازدهم آنکه على با پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم اتحاد معنوى دارد، که او را پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم در گوشت وخون وساير معانى متحد شمرده است. دليل سيزدهم آنکه على خليفه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم است بر کوثر، دليل چهاردهم آنکه شيعيان على اهل نجات وجاى ايشان در بهشت است، واين فقرات دعاء اشعار به اين سه دليل دارد. از جابر انصارى رسيده که: يا على اگر خوف آن نبود که در حق تو غلو نمايند، وتو را خدا خوانند، مانند نصارى که عيسى را پسر خدا خواندند، درباره ى تو مقاله اى مى گفتم، که خاک قدم، وآب وضوى تو را براى استشفاء بردارند، بعد فرمود:

همين اندازه بس است که بگويم: أن تکون منى وأنا منک وترثنى وارثک، وأنت منى بمنزلة هرون من موسى الا أنه لانبى بعدى، وأنت تبرىء ذمتى، وتقاتل على سنتى، وأنت غدا فى الآخرة أقرب الناس منى، وأنک أول من يرد الحوض، وأنک على الحوض خليفتى وأنک أول من يکسى معى، وأنک أول داخل الجنة من امتى؛ وأن شعيتک على منابر من نور مبيضة وجوههم حولى، أشفع لهم، ويکونون غدا فى الجنة جيرانى؛ وأن حربک حربى، وأن سلمک سلمى، وأن سريرتک سريرتى، وأن علانيتک علانيتى، وأن ولدک ولدى، وأنک منجز عداتى، وأنک على الحوض، وليس أحد من الامة يعدلک عندى، وأن الحق على لسانک وفى قلبک وبين عينيک، وأن الايمان خالط لحمک ودمک کما خالط لحمى ودمى؛ وأنه لا يرد الحوض مبغض لک، ولا يغيب محب لک غدا عنى حتى يرد على الحوض معک يا على.

ترجمه - آنکه تو از من هستى ومن از تو، وتو در علم وولايت وارث من باشى، ومن وارث تو. وتو نسبت به من به منزله ى هرونى نسبت به موسى جز اينکه بعد از من پيغمبرى نيست، وتو ذمه مرا از حقوق فارغ مى کنى، وتو بر دين وطريقه من جنگ مى کنى، وتو در آخرت نزديکترين مردمى به من، وتو اول بر حوض کوثر وارد مى شوى: وتوئى خليفه من بر آن: وتوئى اول کسى که با من به لباس بهشتى ملبس مى شوى وتو پيش از همه داخل بهشت مى شوى؛ وشيعيان تو با صورتهاى نورانى بر منبرهاى نور در اطراف من قرار گيرند، تا من شفاعت ايشان کنم؛ وفرداى قيامت همسايگان منند در بهشت، وحرب با تو حرب با من است، وسازش با تو سازش با من است، وامر باطنى تو امر باطنى منست، وامر ظاهرى تو امر ظاهرى من. فرزندان تو فرزندان منند، وتو وعده هاى مرا وفا مى کنى وتو بر سر حوض کوثرى؛ واحدى از امت من با تو برابرى نمى کند، وراستى ودرستى در زبان ودل وبين دو چشم تست؛ وايمان با گوشت وخون تو مخلوطست همچنانکه با گوشت وخون من مخلوطست. ودشمنان تو بر حوض کوثر وارد نمى شوند: ودوستان تو از من غائب نيستند؟ وبا تو بر حوض کوثر وارد مى شوند.

پس امير المؤمنين عليه السلام بعد از شنيدن اين کلام به سجده رفت، وشکر خداى را بجا آورد.

وبنابر اخبار مستفيضه آياتى در شأن على عليه السلام وشيعيان او نازل شده، از آن جمله است آيه 6 سوره 98 البينه؛

(ان الذين آمنوا وعملوا الصالحات اولئک هم خير لبرية).

ترجمه آنانکه ايمان آوردند، واعمال شايسته بجا آوردند، بهترين مردم مى باشند.

ابو بکر شيرازى از انس روايت مى کند که: اين آيه در شأن على نازل شد.

واز جابر نقل شده که؛ اين آيه در شأن على عليه السلام است.

وگويند: ميان اصحاب شايع بود که، هر جا على وارد مى شد مى گفتند (جاء خير البريه)

وديگر ابونعيم اصفهانى از ابن عباس نقل مى کند که؛ اين آيه در حق على عليه السلام واولاد او نازل شده.

واز شراحيل انصارى نقل شده که: حضرت امير المؤمنين خبر داد که، در وقت قبض روح، سر پيغمبر به سينه ى من بود، که حضرت: اين آيه را خواند: وفرمود: بهترين مردمان که در آيه مذکور است. شيعيان تو مى باشند. ووعده گاه من وشما سر حوض کوثر است؛

وانس روايت کند که پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: يدخل الجنة سبعون ألفا لا حساب لهم ولا عقاب؛ ثم التفت الى على فقال: هم شيعتک، وأنت امامهم.

ترجمه: داخل بهشت مى شوند از امت من هفتاد هزار، که حساب وعقابى براى ايشان نيست، پس روى به على کرد. وفرمود: ايشان شيعيان تواند، وتو امام ايشانى.

اصل - ولولا أنت يا على لم يعرف المؤمنون بعدى

ترجمه - واگر تو نبودى يا على، بعد از من مؤمنان شناخته نمى شدند.

آنکه مؤمنان به على شناخته مى شوند وامتحان نطفه پاک به دوستى

دليل 15 آنکه مؤمنان به على شناخته مى شوند. از جابر نقل است که: پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم به على فرمود.

لا يحبک الا مؤمن، ولا يبغضک الا منافق.

يعنى: دوست ندارد تو را مگر مؤمن، ودشمن ندارد تو را مگر منافق.

وديگر فرمود: بوروا (1) أولادکم بحب على بن أبيطالب؛ فمن أحبه فاعلموا أنه لرشدة؛ ومن أبغضه فاعلموا أنه لغية.

ترجمه - امتحان کنيد فرزندان خود را به دوستى على بن ابيطالب پس هر فرزندى که على را دوست دارد، يقين دانيد که حلال زاده است: وهر فرزندى که على را دشمن دارد، يقين دانيد که حرامزاده است.

وخبر ديگر آنکه جابر گويد که شنيدم: پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم به على مى فرمود: مى خواهى خبر خوشى وبشارتى به تو بدهم؟ عرض کرد: بلى؛ فرمود: خلقت أنا وأنت من طينة واحدة؛ ففضلت منها فضلة، فخلق الله منها شيعتنا؛ فاذا کان يوم القيامة دعى الناس بأسماء امهاتهم سوى شيعتنا، فانهم يدعون بأسماء آبائهم لطيب مولدهم.

ترجمه: من وتو آفريده شده ايم از يک گل، پس پاره اى از آن زياد ماند پس شيعيان ما از آن زياده آفريده شدند، وچون قيامت برپا شود، همه مردم به نام مادرانشان خوانده شوند مگر شيعيان ما، که به نام پدرانشان خوانده مى شوند، زيرا که مولد ايشان پاک، وحلال زاده اند.

وهم در خبر است که جابر خطاب به مردم کرده، مى گفت: على خير البشر، فمن أبى فقد کفر؛ معاشر الناس بوروا أولادکم بحب على بن ابيطالب، فان أبى فانظروا فى شأن امه.

ترجمه - على بهترين مردم است، پس هر که اباء نمايد کافر است اى گروه مردم فرزندان خود را به دوستى على بن ابيطالب امتحان نمائيد اگر از دوستى او اباء نمود نظر در کار مادر او نمائيد.

اصل - وکان بعده هدى من الضلال، ونورا من العمى.

ترجمه - ومى باشد على بعد از پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم راهنماى از گمراهى وروشنائى از نابينائى جهالت

شرح - اينکه هدايت مردم مختص به على است، در ذيل شرح (ولکل قوم هاد) در صفحه 78 گذشت.

اصل - وحبل الله المتقين، وصراطه المستقيم.

ترجمه - ورشته ى محکم از جانب خدا: وراه راست به سوى خداست:

آنکه على حبل الله است ومعناى حبل الله در قرآن

دليل 16 آنکه على حبل الله يعنى رشته بين خدا وخلق است که خدا فرموده در آيه 103 سوره 3 آل عمران.

(واعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا).

ترجمه - چنگ زنيد تمام شما به رشته ى خدائى، وبه راههاى متفرق وپراکنده مرويد.

حبل الله بسه معنى تفسير شده است: 1- قرآن. 2- دين اسلام 3- ولايت ائمه دوازده گانه.

ابان بن تغلب گويد که؛ حضرت صادق فرمود: (نحن حبل الله)

يعنى: مائيم رشته ى خدائى، که در آيه خداوند بيان فرموده است.

واز ابى سعيد خدرى نقل است که پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: ايها الناس انى قد ترکت فيکم حبلين، اذا أخذتم بهما لن تضلوا بعدى؛ أحدهما أکبر من الاخر؛ کتاب الله حبل ممدود من السماء الى الارض، وعترتى أهل بيتى؛ ألا أنهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض.

ترجمه: اى مردم من دو رشته در ميان شما بعد از خود باقى گذاردم هرگاه به هر دو رشته دست زنيد بعد از من گمراه نمى شويد، يکى از آن دو رشته از آن ديگرى بزرگتر است. وآن دو رشته يکى کتاب خدا قرآن است، که رشته اى است که از آسمان به زمين کشيده شده، ورشته ديگر ذريه واهل بيت من است، بدانيد که اين دو رشته از هم جدا نمى شوند (يعنى نبايد شما آنها را از هم جدا کنيد، وتنها به قرآن عمل کنيد) تا اينکه اين دو رشته سر حوض کوثر بر من وارد شوند.

ودر ديوان؛ امير المؤمنين بحارث اعور همدانى مى فرمايد.

أقول للنار حين توقف للعرض: ذريه لا تقربى الرجلا ذريه لا تقربيه... ان له حبلا بحبل الوصى متصلا

ترجمه - مى گويم به آتش زمانى که تو را بازداشته اند براى عرض اعمال: اى آتش واگذار اين دوست را ونزديک او مشو، زيرا براى او رشته اى است که متصل است به رشته وصى پيغمبر.

قوله! وصراطه المستقيم.

آنکه على صراط مستقيم وائمه بيوت حقند

17 آنکه على صراط مستقيم است؛ وصراط مستقيم به معنى راه راست، وراه حق وصدق، وباب الله وباب العلم است، زيرا که همه ى اين الفاظ اشاره است به طريقه حقه ى ولايت اهل بيت که چون رساله در آن راه پيمايد به مطلوب واصل گردد:

در احتجاج از اصبغ بن نباته روايت شده که، ابن کوا خدمت امير المؤمنين رسيده ومعنى اين آيه را پرسيد (سوره بقره 2 آيه 189)

(وليس البر بأن تأتوا البيوت من ظهورها ولکن البر من اتقى وأتوا البيوت من أبوابها واتقوا الله لعلکم تفلحون).

ترجمه - نيک نباشد که وارد خانه ها شويد از پشت آنها. ولى نيکى براى پرهيزکار است، ووارد خانه ها شويد از درهاى آنها، وبپرهيزيد از خدا تا رستگار شويد.

حضرت فرمود: نحن البيوت أمر الله أن يؤتى من أبوابها نحن أبواب الله وبيوته ألتى يؤتى منها، فمن بايعنا وأقر بولايتنا فقد أتى البيوت من أبوابها، ومن خالفنا وفضل علينا غيرنا فقد أتى البيوت من ظهورها، ان الله عز وجل لو شاء عرف الناس نفسه حتى يعرفوه ويأتوه من بابه، ولکن جعلنا أبوابه وصراطه وسبيله وبابه الذى منه يؤتى: قال: فمن عدل عن ولايتنا وفضل علينا غيرنا فقد أتى البيوت من ظهورها، وانهم عن الصراط لناکبون.

ترجمه: مائيم آن خانه هائى که خدا به مردم دستور فرموده کمه: از درهاى آن وارد شويد، مائيم ابواب وبيوتى که امر به ورود آن فرموده، پس هر که با ما بيعت کند، واقرار به ولايت مانمايد، از در وارد خانه شده است، هر که مخالفت ما کند، وديگران را بر ما برترى دهد، از پشت خانه وارد شده است، به درستى که اگر مشيت خدائى قرار گرفته بود؛ خود را به مردم مى شناسانيد؛ ومردم او را مى شناختند، واز راه صحيح وارد مى شدند، لکن خدا ما را قرار داد، ونصب فرمود که ابواب وصراط وسبيل وباب به سوى او باشيم؛ تا مردم به واسطه ى ما به سوى خدا بروند، پس هر که از ولايت ما سر باز زد، وديگرى را بر ما فضيلت نهاد؛ از پشت خانه وارد شده است؛ واز راه عدول کرده.

وجمله ى اخير از اين خبر اشاره است به آيه ى 74 سوره ى 23 مؤمنين:

(وان الذين لا يؤمنون بالآخرة عن الصراط لناکبون).

ترجمه: آنانکه به آخرت اعتقاد ندارند، از راه حق عدول نموده اند.

ودر مجمع از حضرت باقر عليه السلام روايت کرده که فرمود آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) أبواب الله ووسيلته والدعاة الى الجنة. والقادة اليها، والا دلاء عليها الى يوم القيمة.

ترجمه: اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم درهاى به سوى خدا، وواسطه ى خدائى هستند، ودعوت کنندگان به سوى بهشت، وکشانندگان به سوى آن، وراهنمايان مردمانند به بهشت، تا روز قيامت.

پاورقى:‌


(1) بوروا امر من بار يبور اى کسد وفسد.