ترجمه، آن منافقين که اهل عذاب مى باشند: مسجدى بناء نهادند براى
چهار مطلب:
1- ضرر به اسلام ومسلمين ودستگاه اسلام وارد آورند.
2- به کفر اصلى خود برگردند، ومسلمين را نيز از اسلام برگردانند.
3- بين مسلمين تفريق واختلاف ايجاد نمايند.
4- از پيش انتظار دارند که آن کسانى که با خدا ورسول جنگ مى کنند
غالب آيند، واطراف ابو عامر را بگيرند وقسم ياد مى کنند که هيچ
قصدى در بناء اين مسجد نداريم غير از ثواب اخروى را، وخدا گواهست
که: ايشان دروغگويانند، اى پيغمبر هيچ وقت اقامه ى نماز در اين
مسجد مکن، آن مسجدى که در اول روزى که به مدينه آمديد وبنا نهاديد،
که تأسيس آن بر روى تقوى وديانتست؛ سزاوارتر است که در آن اقامه ى
نماز کنى، در آن مسجد مردمانى مؤمن سکونت دارند؛ که دوست مى دارند
که پاک باشند؛ وخدا دوست مى دارد پاکان را، آيا کسانى که تأسيس
نموده اند بنيان مسجد خود را بر پرهيزگارى وترس از خدا بهترند: يا
کسانى که تأسيس نموده اند بنيان مسجد خود را بر لب وادى جهنم تا
فرود آيند در آتش جهنم؟ وخدا قوم ستمکاران را هدايت نمى کند.
وچون اين آيات در مذمت آن نازل شد، وخدا پيغمبر صلى الله عليه وآله
وسلم را از اقامه ى نماز در آن نهى فرمود، لذا پيغمبر صلى الله
عليه وآله وسلم دعوت ايشان را اجابت ننمود، وفرمود: بر جناح سفرم.
خراب کردن وآتش زدن پيغمبر مسجد ضرار را وتخلف
منافقين از هم
وبعد از جنگ تبوک، مالک خزاعى، وعامر بن عدى را، وبنا بر قولى:
عمار ياسر، ووحشى را فرستاد، تا آن مسجد را آتش زدند، وخراب
نمودند، وابوعامر راهب هم چون از همه آمال خود مأيوس شد؛ به طائف
رفت، وچون پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم فتح طائف نمودند، از
آنجا فرار کرده به شام رفت، ومبتلا به مرض عدسه شد، وبه بدترين
حالتى به درک واصل گرديد.
على الجمله - منافقين براى اعتراض باطله ى خود، از همراهى پيغمبر
صلى الله عليه وآله وسلم تخلف کردند، واز پيغمبر اجازه ى ماندن در
مدينه را خواستار شدند. که خدا مى فرمايد (سوره ى 9 توبه، آيه ى
87)
(فاذا أنزلت سورة ان آمنوا بالله وجاهدوا مع
رسوله أستاذنک اولوا الطول منهم وقالوا ذرنا نکن مع القاعدين *
رضوا بان يکونوا مع الخوالف وطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون).
ترجمه - چون سوره اى بر تو نازل شود که: به خدا ايمان واقعى
بياوريد، وبا پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم به جهاد برويد؛
صاحبان ثروت از تو اذن مى خواهند، ومى گويند: ما را در وطن واگذار،
تا ما نيز با بازنشستگان از جنگ، در شهر بمانيم؛ دل خود را خوش
دارند که با بازماندگان باشند، ومهر نافرمانى بر دل ايشان زده شده،
که هيچ نمى فهمند.
دلگيرى على از ملامت مردم وآمدن او خدمت پيغمبر
وحديث منزله
لذا پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم به دستور خدا، على عليه السلام
را در مدينه خليفه ى خود گردانيد، تا اغراض منافقين را دفع کند
ومانع از خرابى ايشان باشد، وبراى جنگ تبوک با چهل هزار مرد جنگى
حرکت کرد.
منافقين واراذل گفتند وشايع نمودند که: پيغمبر با على بى ميل
وسنگين شده، وعلى را با زنان وضعيفان در مدينه باقى گذاشته است
امير المؤمنين عليه السلام از اين گفتار دلگير شده، سلاح پوشيد ودر
جرف که نام مکانيست، خدمت پيغمبر رسيد، وگفت: مردم مى گويند که:
پيغمبر با من بى ميل وسنگين شده است، فرمود، اين حرف دروغست، من تو
را خليفه وجانشين خود ساختم، تا مدينه را از اهل نفاق وشقاق حفظ
نمائى، پس برگرد، ودر مدينه براى امر خلافت از جانب من جاى گزين
باش، أفلا ترضى يا على أن تکون منى بمنزلة هرون من موسى الا أنه لا
نبى بعدى؟ ولو کان لکنته
ترجمه - آيا راضى نمى شوى يا على که بوده باشى نسبت به من مانند
هرون نسبت به موسى مگر اينکه بعد از من پيغمبرى نيست؟ واگر پيغمبرى
بعد از من بود. تو شايسته ى آن بودى.
بيان کردن سعد وقاص سه فضيلت درباره على براى معاويه
واين خبر به اين مضمون، به طرق کثيره به سعد ابى وقاص منتهى مى
شود. روزى معاويه به سعدابى وقاص اعتراض نمود که چرا سب ابى تراب
نمى کنى؟ سعد در جواب گفت، چگونه سب على کنم؛ با اينکه من مى دانم
براى على سه فضيلت را؛ که اگر يکى از آنها براى من بود، از شتران
سرخ مو بهتر دوست مى داشتم:
1- چون پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم على را در بعضى از جنگها در
مدينه گذاشت، خدمت پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم رسيد وگفت مرا
با کودکان وزنان مى گذارى؟ پيغمبر فرمود أما ترضى ان تکون منى
بمنزلة هرون من موسى الا أنه لا نبى بعدى؟ يعنى آيا راضى نيستى
اينکه باشى نسبت به من به منزله ى هرون نسبت به موسى؛ مگر آنکه
پيغمبرى بعد از من نيست.
2- در جنگ خيبر شنيدم از پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم که فرمود:
لاعطين الراية غدا رجلا يحب الله ورسوله، ويحبه الله ورسوله پس على
را طلبيد، ودرد رمد در چشمان على بود وآب دهان بر چشمان او کشيد،
درد آن دفع شد؛ ورايت جنگ را به دست او داد.
3- چون اين آيه نازل شد:... ندع أبناءنا وأبناءکم ونساءکم وأنفسنا
وأنفسکم... پيغمبر حسن وحسين وفاطمه وعلى را براى مباهله حاضر
نمود، وگفت: خدايا اينان اهل بيت منند.
از ابن عباس نقل است که: در منى با جمعى از اصحاب وحسان بن ثابت
خدمت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم بوديم. آن حضرت فرمود: معاشر
المسلمين هذا على بن أبيطالب سيد العرب والوصى الاکبر؛ منزلته منى
منزلة هرون من موسى الا أنه لا نبى بعدى، لا تقبل التوبة من تائب
الا بحبه.
ترجمه - اى گروه مسلمين، اين على بن ابيطالب بزرگ عرب، ووصى اکبر
من است، منزلت او نسبت به من: مانند منزلت هارونست نسبت به موسى
مگر آنکه پيغمبرى بعد از من نيست، قبول نمى شود توبه ى هيچ تائبى
مگر به دوستى او.
بعد فرمود: اى حسان درباره ى على شعرى چند انشاء کن، حسان اين
اشعار را انشاء نمود:
لا تقبل التوبة من تائب
أخى رسول الله بل صهره
ومن يکن مثل على وقد
ردت عليه الشمس فى ضوئها |
|
الا بحب ابن ابيطالب
والصهر لا يعدل بالصاحب
ردت له الشمس من المغرب
بيضا کان الشمس لم تغرب |
ترجمه - قبول نشود توبه ى هيچ توبه کننده اى مگر به دوستى على بن
ابيطالب که برادر رسول خدا، بلکه داماد او است، وبا داماد برابرى
نمى کنند ياران، وکيست مانند على؟ با اينکه آفتاب را بعد از غروب
براى او برگردانيد، آفتاب با کمال ضيا ونور براى او برگشت، ونور آن
به حدى بود که گويا غروب نکرده است.
وديگر از حضرت صادق عليه السلام روايت شده که: پيغمبر صلى الله
عليه وآله وسلم به على عليه السلام فرمود: يا على أنت منى بمنزلة
هبةالله من آدم وبمنزلة سام من نوح، وبمنزلة اسحق من ابراهيم؛
وبمنزلة هرون من موسى، وبمنزلة شمعون من عيسى الا انه لا نبى بعدى؛
يا على أنت وصيى وخليفتى؛ فمن جحد وصيتک وخلافتک فليس منى، ولست
منه، وانا خصمه يوم القيمة يا على أنت أفضل أمتى فضلا؛ وأقدمهم
سلما؛ وأکثرهم علما؛ واوفرهم حلما، وأشجعهم قلبا؛ وأسخاهم کفا؛ يا
على أنت الامام بعدى والأمير، وأنت الصاحب والوزير، ومالک فى امتى
من نظير، يا على أنت قسيم الجنة والنار. بمحبتک يعرف الأبرار من
الفجار، ويميز بين الأشرار والأخيار. وبين المؤمنين والکفار.
ترجمه - يا على منزلت تو نسبت به من، مانند منزلت شيث است نسبت به
آدم ومنزلت سام است به نوح ومنزلت اسحق است به ابراهيم ومنزلت
هارون است به موسى وشمعون است به عيسى مگر آنکه پيغمبرى نيست بعد
از من يا على توئى وصى وخليفه ى من، وهر که انکار کند وصايت وخلافت
تو را از من نيست، ومن از او نيستم (يعنى از دين من خارج است، ومن
در قيامت دشمن او مى باشم)، يا على تو نسبت به همه امت من در فضيلت
برتر؛ ودر فرمانبردارى خدا وپيغمبر پيشترى، ودر حلم وبردبارى
افزونتر، ودر قوت قلب دليرتر، ودر بخشش سخى ترى؛ يا على توئى بعد
از من امام وامير، وتوئى صاحب اختيار ووزير؛ ودر ميان امت من بى
نظير،يا على توئى قسيم جنت ونار، به نشانه ى دوستى تو شناخته مى
شوند ابرار از فجار. وممتاز مى شوند اشرار از اخيار، ومؤمنين از
کفار.
اصل - وزوجه ابنته سيدة نساء العالمين.
ترجمه: وتزويج به او کرد دختر خود سيده ى زنان عالميان را.
ازدواج على است با فاطمه زهرا واينکه همتايى براى او
غير از علي
دليل ششم که يکى از فضائل مهمه على عليه السلام است ازدواج او با
فاطمه زهرا (عليها السلام) سيده ى زنان عالميانست، زيرا که فاطمه
(عليها السلام) در جلالت به درجه اى است که خدا در بسيارى از آيات
قرآنى مدح او فرموده وپيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم هم در اخبار
کثيره سفارش او را نموده، وفضائلى در آيات واخبار رسيده، زياده از
حد تواتر است وروايات عامه وخاصه که درباره ى فاطمه نقل شده؛ به
اندازه اى است که از حد بيان خارج است، واحدى از سنى وشيعى انکار
جلالت او را نکرده است.
ودر خبرى است که: جبرئيل بر پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم نازل
شد وگفت: يا محمد ان الله جل جلاله يقول لو لم اخلق عليا لما کان
لفاطمة ابنتک کفو على وجه الارض ادم فمن دونه.
ترجمه: اى پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم خداوند جل جلاله مى
فرمايد: اگر على را نيافريده بودم، براى فاطمه دختر تو از آدم وبعد
از او همتائى پيدا نمى شد بر روى زمين.
ونيز در خبرى که به چند طريق رسيده، حضرت صادق عليه السلام فرمود:
لو لا (1)
أن امير المؤمنين (عليه السلام) تزوجها لما کان لها کفو الى يوم
القيامة على وجه الارض آدم فمن دونه.
ترجمه: اگر امير المؤمنين (عليه السلام) فاطمه (عليها السلام) را
تزويج نکرده بود؛ براى او همتائى پيدا نمى شد بر روى زمين تا روز
قيامت، از آدم وبعد از او.
(نظم)
به هر زائيدن همتاى تو اى در يتيم
جز وجود اسد الله که همتاى تو بود
ختم رسل چو فاطمه گر دخترى نداشت
گر خلقت بتول نمى کرد کردگار
زاين هر دو گر يکى نه به هستى قدم زدى
حق چو نديد همسرش در همه ممکنات: از آن
گر نمى شد خلقت شير خدا در روزگار |
|
تا صف حشر بود مادر ايام عقيم
نيست همتاى تو نه آدم ونه نوح وکليم
بى شبهه آسمان حيا اخترى نداشت
در روزگار شير خدا همسرى نداشت
اين يک به راستى زنى آن شوهرى نداشت
واجب ولازم آمدش خلقت حيدر آورد
همسرى پيدا نمى شد از براى فاطمه |
گفتگوى ابوبکر وعمر وسعد معاذ با على در خواستگارى فاطمه
نقل است که: براى ازدواج فاطمه عليه السلام بزرگان عرب گردن
کشيدند؛ وبه خواستگارى او خدمت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم مى
رسيدند، وآن حضرت مى فرمود: اختيار فاطمه با خداست.
عبد الرحمن بن عوف براى خطبه حاضر شد؛و گفت: من مال زياد دارم، وهر
چه بفرمائى صداق فاطمه مى کنم، فرمود: اختيار او با خداست.
ابوبکر وعمر براى خواستگارى، يکى پس از ديگرى حاضر شدند، وحضرت
همان جواب را فرمود:
پس از آن ابوبکر وعمر وسعد بن معاذ با هم گفتگو کردند؛ که پيغمبر
صلى الله عليه وآله وسلم به ازدواج با على مايل، وانتظار خواستگارى
او را دارد: پس در طلب على شتافتند واو را در نخلستان مردى از
انصار يافتند؛ که با شتر خود آب مى کشيد، ونخلستان انصارى را آب مى
داد، تا دستمزدى براى مصرف زندگى به دست آورد، ابوبکر گفت: يا على
تو در همه فضايل از همه ى اقران گوى سبقت ربوده اى، وقرابت وقرب تو
هم نزد پيغمبر از همه بيشتر است، وصناديد عرب براى خطبه ى فاطمه ى
زهراء حاضر شده؛ وپيغمبر همه را رد کرده؛ وواضح است که انتظار
خواستگارى تو را دارد؛ حال لازم است که قدم پيش گذارى؛ وفاطمه را
خطبه کنى.
اين هنگام چشمان على پر آب شد، وفرمود: اى ابابکر قد هيجت منى
ساکنا: وايقظتنى لامر کنت عنه نائما غافلا والله ان فاطمة لموضع
رغبة، وما مثلى قعد عن مثلها؛ غير أنه يمنعنى من ذلک قلة ذات اليد.
ترجمه: فکر ساکن مرا به هيجان آوردى؛ وبراى امرى که از آن در خواب
وغفلت بودم؛ بيدارى کردى، قسم به خدا ميل من به فاطمه زياد است
ونبايد مثل من کسى از خواستگارى مثل فاطمه کوتاهى کند جز اينکه
تهيدستى مانع من است.
ابوبكر گفت: اين چه کلامى است که مى فرمائى؟ دنيا ومال دنيا را نزد
پيغمبر ارزشى نيست، وبر تو لازم است که در اين امر کوتاهى نکنى.
آمدن على براى خواستگارى فاطمه وازدواج ايشان
پس آن حضرت براى اين امر مهيا شد؛ وبر در سراى پيغمبر صلى الله
عليه وآله وسلم آمد، ودق الباب نمود، چون ام سلمه صداى در را شنيد،
ندا در داد که: کوبنده ى در کيست؟ پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم
فرمود برخيز ودر را بگشا؛ کوبنده ى در که کسى است خدا ورسول
دوستدار اويند؛ ام سلمه گفت: اين مرد کيست که پيش از ديدار او چنين
توصيف مى نمائى؟ فرمود: مه يا ام السلمة: هذا رجل ليس بالخرق ولا
بالنزق هذا أخى وابن عمى؛ وأحب الخلق الى.
ترجمه: ساکت باش اى ام سلمه، اين مردى است که از هيچکس خوف ندارد؛
ودر امور عجله نمى کند، اين برادر وپسر عم من، ومحبوبترين خلقست
نسبت به من.
پس ام سلمه در را گشود، امير المؤمنين عليه السلام وارد شده سلام
کرد، ودر برابر پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم نشست، واز حيا سر
به زير انداخت، حضرت رسول صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: گويا
حاجتى داشته باشى، حاجت خود را اظهار کن. که هر چه خواهى حاجت تو
برآورده مى شود امير المؤمنين (عليه السلام) عرض کرد: پدر ومادرم
فداى تو باد، تو حق عظيمى بر من دارى مرا در کودکى به خانه ى خود
آوردى ومؤدب به آداب خويش نمودى واز پدر ومادر براى من بهتر
ونيکوتر بودى وچه بسيار فيوضات کثيره که از تو به من رسيد؛ وحال
مرا زوجه اى لازم است، به خدمت رسيدم که اگر صلاح دانى فاطمه را با
من ازدواج فرمائى. پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم را از اين کلام
فرح ومسرتى در صورت ظاهر گرديد وبا خنده وشادمانى فرمود: چيزى دارى
که براى فاطمه صداق قرار دهى؟ امير المؤمنين گفت: تو دانائى به
آنچه اندوخته ى من است، من از مال شترى وشمشيرى وزهى دارم؛ فرمود:
يا على شمشير براى جهاد تو را لازم است وشتر هم که براى آبکشى
نخلستانها تو را به کار آيد بهاى زره براى تزويج فاطمه کافى است
ومن به همان راضى مى شوم؛ پس فرمود: يا على بشارت باد تو را که خدا
عقد تو را با فاطمه در آسمان بسته است؛ وجبرئيل خبر داد که ما صداق
فاطمه را خمس دنيا وثلث بهشت قرار داديم واز زمين چهار نهر را مختص
فاطمه نموديم: نهر فرات ونيل مصر ونهر نهروان(2)
ونهر بلخ؛ ولى يا رسول الله شما در زمين فاطمه را براى على تزويج
نما ومهر او را پانصد درهم مقرر فرما واين مهر السنه در امت تو
ثابت باشد.
پس پيغمبر به فاطمه خبر داد واز او اجازه خواست فاطمه سکوت نمود به
نوعى که سکوت او دال بر رضايت او بود پس از آن پيغمبر خطبه اى اداء
فرمود وعلى نيز خطبه اى خواند وازدواج واقع شد.
فروختن على زره خود را به عثمان وشرح جهيزيه فاطمه
ودعاى پيغمبر
پس از آن فرمود: يا على زره را در معرض بيع درآور. عثمان آن را به
چهار صد وهشتاد درهم خريد وبهاى آن را به على پرداخت وزره را نيز
خدمت على عليه السلام هديه داد وگفت: زره به کار تو بهتر مى آيد
ودراهم نيز مال تو باشد؛ على عليه السلام دراهم را خدمت پيغمبر صلى
الله عليه وآله وسلم آورد پيغمبر دست برده قبضه اى از آن را برداشت
وبه دست بلال داد که غاليه وبوى خوش بخرد وبقيه را به ابى بکر داد
که با بعضى از اصحاب جهيزيه براى فاطمه تهيه نمايند، ابو بکر با
بعضى به بازار شدند.
1- پيراهنى به هفت درهم 2- مقنعه اى به چهار درهم 3- قطيفه اى سياه
فام، که براى پوشش تمام بدن کافى نبود 4- تختى که کف آن از رشته
هاى نخل بود 5- دو فراش که يکى از ليف خرما وديگرى از پشم آکنده
بود 6- چهار بالش از پوست دباغى شده، که دو بالش از آن از ليف خرما
ودو بالش ديگر از پشم آکنده بود 7- پرده اى از پشم 8- حصيرى هجرى
9- آسياى دستى 10- کاسه اى از مس 11- کاسه ى چوبين براى شير 12-
مشربه اى از پوست 13- دو سبو 14- غربال کوچکى، براى آرد بيختن 15-
دو بازوبند از نقره 16- ظرفى از خزف سبز ابتياع نمودند، واين اثايه
را خدمت پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آوردند، پيغمبر (صلى
الله عليه وآله وسلم) نظرى بر آن اثاثيه نمود، واشگ چشمانش را
گرفت، وسر به طرف آسمان بالا نمود، وگفت: أللهم بارک لقوم جل
آنيتهم الخزف
ترجمه: خدايا مبارک گردان اين عيش را براى قومى که بيشتر ظروفشان
سفال است.
زفاف على وفاطمه ومعنى بحرين در آيه قرآن
وچون زفاف ايشان فراهم گرديد، زوجات پيغمبر (صلى الله عليه وآله
وسلم) اشعارى مى خواندند، وفاطمه را به حجلگاه بردند، وبا على
پهلوى هم نشستند، پيغمبر وارد شد، وفرمود: مرحبا ببحرين يلتقيان،
ونجمين يقترنان، واين کلام اشاره است به آيه ى 18 از سوره ى 55
الرحمن (مرج البحرين يلتقيان * بينهما برزخ
لا يبغيان * فبأى آلاء ربکما تکذبان * يخرج منهما اللؤلؤ والمرجان).
ترجمه - خدا رها کرد دو دريا را تا به هم برسند، به ميان دو دريا
حاجز ومانعى است، تا تعدى به هم نکنند، پس اى جن وانس، به کدام از
نعمتهاى پروردگار خود تکذيب مى کنيد؟ خارج مى شود از دو دريا در
ومرجان.
مراد ظاهر آيات از دو دريا، درياى شور ودرياى شيرين است که در
ميانه ى دريا قسمتى از آب شيرين مانند آن است که برزخ وسدى مابين
آن باشد، که قسمت شيرين به قسمت شور، وشور به شيرين سرايت نمى کند،
وگاهى مى شود که با هم تلاقى مى کنند، ونمک که در آب شور است به آب
شيرين مى رسد، واز آن توليد در ومرجان مى شود، وغواصان ماهر به اين
مکان هاى دريا هستند، واز آن در ومرجان بيرون مى آورند، ودر بزرگتر
وسفيد، ومرجان کوچکتر وسرخ است.
وبعضى گفته اند: مراد درياى آسمان ودرياى زمين است وهوا برزخ
وفاصله ى بين آن دو دريا است، وتا فرمان خداوند نرسد باران نبارد،
وآب دريا هم تبديل به بخار نشده، بالا نمى رود ولى وقتى فرمان
رسيد. باران مى بارد، وچون با آب دريا متلاقى شد، ورسيد به صدفهائى
که بر روى آب درياست، از آن در ومرجان توليد مى گردد، واين در وقتى
است که، که تا چند قطره باران به صدف رسيد، صدف منقبض گردد، والا
صدف از باران زياد فاسد مى شود، واز اين روى شخص قانع را تشبيه به
صدف منقبض نموده اند
کاسه ى چشم حريصان پر نشد |
|
تا صدف قانع نشد پر در نشد |
ولى مراد از معنى باطنى وتأويل آيات شريفه، خمسه ى طيبه است که:
از سلمان فارسى، وسعيد بن جبير، وسفيان ثورى؛ وابن عباس، از پيغمبر
خدا صلى الله عليه وآله وسلم، وعينيه از حضرت صادق عليه السلام
روايت شده: که: مراد از بحرين، على وفاطمه است؛ که على درياى فضائل
وکمالات بدنى ونفسانيست، وفاطمه درياى عصمت، وسرچشمه ى خصال ظاهرى
ومعنوى است؛ که شرح آن تا حدى در مورد مناسب مرقومست، ومراد از
برزخ پيغمبر خداست؛ که حکم بين على وفاطمه بود، ودر مقامات چندى
سفارش فاطمه را به على، وسفارش على را به فاطمه مينمود.
در شب زفاف ايشان پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم آمد ودست فاطمه
را گرفت، ودر دست على عليه السلام نهاد، وفرمود: بارک الله لک فى
ابنة رسول الله يا على نعم الزوجه فاطمه.
ترجمه: مبارک باد بر تو فاطمه دختر من؛ يا على نيکو زنى است فاطمه.
سپس روى به فاطمه کرده. فرموده: يا فاطمه نعم البعل على.
ترجمه: اى فاطمه نيکو شوهريست على.
وچون در حجلگاه رفتند، پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم آمد ونشست،
ودستر داد فاطمه کاسه ى آبى حاضر نمود، پس آن حضرت قدرى آب را در
دهان مبارک نموده، در کاسه ريخت پس قدرى بر سر فاطمه ومقدارى از آن
را در ميان دو پستان او ومقدارى از آن را ميان دو کتفش پاشيد وگفت:
أللهم هذه ابنتى وأحب الخلق الى، أللهم وهذا أخى وأحب الخلق الى،
أللهم اجعله وليا، وبک حفيا، وبارک له فى أهله.
ترجمه: خدايا اين دختر من ومحبوبترين خلق است نزد من خدايا اين
برادر من ومحبوبترين خلق است پيش من، خدايا او را ولى خود ودوستدار
خود گردان، واين اهل وزندگانى را بر او مبارک دار.
پس از آن خانه خارج شده، وعضاده ى در را گرفت وفرمود:
طهر کما وطهر نسلکما، أنا سلم لمن سالمکما، وحرب لمن حاربکما،
أستودعکما الله وأستخلفه عليکما.
ترجمه: خدا شما ونسل شما را پاک وپاکيزه گردانيده، من از در آشتى
وصلحم با هر که با شما از در آشتى وصلح باشد؛ واز در حرب وجنگم با
هر که با شما از در حرب وجنگ باشد، شما را به امانت به خدا مى
سپارم؛ وخدا را براى حفظ شما خليفه ى خود قرار مى دهم.
وقرار داد که کار داخل خانه با فاطمه، کار خارج خانه با على باشد؛
ونيز به فاطمه سفارش فرمود که هيچگاه چيزى از على خواهش مکن، شايد
براى او ميسر نشود.
ومراد از در، حضرت امام حسن عليه السلام؛ واز مرجان حضرت امام حسين
عليه السلام است که از تلاقى دو دريا - يعنى از ازدواج على وفاطمه
- حسن وحسين بوجود مى آيند.
واز حضرت امام حسن عليه السلام تعبير به در شده، براى آنکه بدن آن
حضرت در اثر زهرى که به او مى خورانند، به سفيدى مايل مى شود.
واز حضرت امام حسين عليه السلام تعبير به مرجان شده، براى آنکه بدن
آن حضرت در اثر زخمهائى که بر آن وارد مى شود سرخ مى شود.
بيان کردن پيغمبر فضايل على را براى فاطمه وهشت
فضايل على
ودر خبر است که چون زنان، فاطمه را بر ازدواج با على عليه السلام
سرزنش کردند وفاطمه از سرزنش ايشان قدرى دلگير شد پيغمبر صلى الله
عليه وآله وسلم به فاطمه فرمود:
أما ترضين يا فاطمة أنى زوجتک أقدمهم سلما، وأکثرهم علما؟ ان الله
عز وجل اطلع على أهل الأرض اطلاعة فاختار منهم أباک، فجعله نبيا؛
واطلع عليهم ثانية فاختار منهم بعلک، فجعله وصيا، وأوحى الى أن
انکحه؛ أما علمت يا فاطمة أنک بکرامة الله اياک زوجتک أعظمهم حلما،
وأکثرهم علما، وأقدمهم سلما فضحکت فاطمة واستبشرت؛ فقال رسول الله
صلى الله عليه وآله وسلم: ان لعلى ثمانية أضراس قواطع، لم تجعل
لأحد من الأولين والآخرين، هو أخى فى الدنيا والآخرة، ليس ذلک
لغيره من الناس، وأنت يا فاطمة سيدة نساء أهل الجنة زوجته؛ وسبطا
الرحمة سبطاى ولده وأخوه المزين بالجناحين فى الجنة يطير مع
الملائکة حيث يشاء وعنده علم الأولين والآخرين؛ وهو أول من آمن بى
وآخر الناس عهدا بى، وهو وصيى ووارث الوصيين.
ترجمه: اى فاطمه آيا راضى نيستى که تو را تزويج کرده ام به کسى که
در فرمانبردارى من از همه پيشتر، ودر علم از همه بيشتر باشد، خدا
يک نظر به اهل زمين فرمود، پس پدر تو را برگزيد، وبه او رتبه ى
پيغمبرى داد، پس نظر دومين به آنان نمود؛ پس شوهر تو را برگزيد وبه
او رتبه ى وصايت داد، وبه من وحى فرستاد که: تو را به او تزويج
نمايم اى فاطمه آيا ندانسته اى که: خدا کرامتى براى تو خواست که تو
را تزويج نمايم به کسى که حلم او از همه زيادتر؛ وعلم او بيشتر
وفرمانبردارى او پيشتر باشد؟ پس فاطمه تبسمى نمود وشاد شد، پس
پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود، اى فاطمه براى على هشت
دندانه فضيلت است که ديگران را از آن بهره اى نيست از اولين وآخرين
1- او را با من اخوت وبرادرى است که براى احدى از مردم نيست 2- اى
فاطمه با اينکه تو بزرگ زنان بهشتى، تو را به او تزويج نمودم 3- دو
سبط من که پيغمبر رحمتم، فرزندان اويند 4- برادر او جعفر طيار است
که خدا ا را مزين فرموده به دو بال ودر بهشت با ملائکه پرواز مى
کند 5- داراى علم اولين وآخرين است 6- اول کسى است که ايمان به من
آورد 7- آخر کسى است که عهد من با او بسته مى شود 8- او وصى من
ووارث اوصياء است.
اصل - وأحل له من مسجده ما حل له، وسد الأبواب الا بابه.
ترجمه - وحلال ساخت براى على هرچه از مسجد براى خود او حلال بود؛
وبست همه درها را از مسجد مگر در خانه ى او را.
سد همه درها از مسجد مگر در خانه على
دليل هفتم سد همه ى ابواب از مسجد غير از در خانه ى على واينکه بر
على حلال شد در مسجد آنچه بر پيغمبر حلال بود از ابى رافع روايت
شده که پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم روزى در خطبه ى خود خطاب
فرمود: أيها الناس ان الله تعالى أمر موسى بن عمران أن يبنى مسجدا
طاهرا ألا يسکنه الا هو وهرون وابنا هرون شبر وشبير. وأن الله
أمرنى أن أبنى مسجدا لا يسکنه الا أنا وعلى والحسن والحسين. سدوا
هذه الابواب الا باب على.
ترجمه - اى مردم خداى تعالى امر به موسى فرمود که: بناء کند مسجدى
پاک وپاکيزه واحدى در آن سکونت نکند مگر موسى وهرون ودو فرزند او
شبر وشبير، وبه من هم امر نموده که: بناء کنم مسجدى که احدى در آن
سکونت نکند مگر من وعلى وحسن وحسين، پس بايد مسدود کنيد در خانها
را واز مسجد خارج کنيد مگر در خانه ى على را.
حمزه عرضه داشت که: در خانه ى عم خود را از مسجد خارج مى کنى، وپسر
عمت را در مسجد سکونت مى دهى؟ فرمود اين امر به دست من نيست، وخدا
چنين دستورى فرموده است.
ابوبکر گفت: يا رسول الله يک روزنه اى براى من بگذاريد. فرمود: نه
نه، مأذون نيستم به مقدار سر سوزنى باقى بگذارم.
واز سعد بن ابى وقاص روايت شده که: پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم
همه درها را از مسجد خارج نمود مگر در خانه ى على را.
واحدى از عامه وخاصه مخالف اين امر نيست، واجماعى فريقين است. وسيد
حميرى در اين باب گفته:
(شعر)
صهر(3)
النبى وجاره(4)فى مسجد
سيان(7)
فيه عليه غير(8) مذمم |
|
طهر(5)
بطيبة للرسول مطيب(6)
ممشاه(9) ان جنبا وان لم يجنب |
ترجمه - داماد پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) وهمسايه وهمجوار
او در مسجد پاک وپاکيزه، که واقع است در مدينه ى پيغمبر، مساوى است
بر او رفتن وماندن در آن مسجد خواه در حال جنابت وخواه بدون جنابت،
وناپسند وناروا نمى باشد.
اصل - ثم أودعه علمه وحکمته، فقال: أنا مدينة العلم وعلى بابها؛
فمن أراد المدينة والحکمة فليأتها من بابها.
ترجمه - پس علم وحکمت خود را بدو به امانت سپرد، پس فرمود:من شهر
علم هستم. على در وباب آن مى باشد: پس هر که اراده ى شهر وحکمت را
نمايد، بايد از در آن وارد شود.
پاورقى:
(1)
لو لا: امتناعية، وان مع اسمها وخبرها يؤل الى المصدر، وهو
مبتدء حذف خبره وجوبا. وقوله لما کان، جواب لو لا. وقوله؛
آدم الخ، بدل تفصيلى لقوله، کفو - والغا عاطفة.
(2)
هى ثلاث نهروانات: اعلى واوسط واسفل، وهى کورة واسعة اسفل
من بغداد شرقى.
(4)
وجاره: معطوف على صهر. بعطف تفسيرى.
(5)
طهر ومطيب: صفتان لمسجد.
(6)
طهر ومطيب: صفتان لمسجد.
(9)
ممشاه: مبتداء مؤخر والجملة الاسمية خبر للمبتداء الاول.