ترجمه: آن پيغمبر بيدار، خواب ضلالت را از چشم تو زايل نمود،
واشگهائى را که از چشم جارى مى کردى پاک فرمود؛اين پيغمبر صلى الله
عليه وآله وسلم نزد خدا شفاعت مى کند به قرآن، وعلى نيز براى ما
شفاعت مى کند؛ در آن روز پاى درختان خار که در خم غدير واقع شده
پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم ولايت را براى على عليه السلام
ظاهر نمود، اگر اطاعت او شود؛ ليکن مردمانى مخالفت آن نمودند، پس
نديديم هيچ امر بزرگى را که منع شده باشد مثل آن؛ ايشان را به لعنت
ياد نمى کنم، ولى اولين از ايشان به سبب اين خلاف، بد عملى را
انجام داد؛ وبه همين سبب نزديکترين ايشان به عدل، مرتکب ستم شد،
وامانت دارترين ايشان ضايع کرد امانت را؛ امر پيشواى خود را ضايع
نمودند، وگمراهى را به خود پسنديدند، ونزديکترين ايشان هنگام پيش
آمدها از خود بيخود شد، فراموش کردند حق على را؛ پس ستم کردند بر
او، بدون انتقام از طرف او، وحال آنکه او براى ايشان رئيس وامير
بود (يعنى با وجود سلطه وقدرت، انتقام نکشيد).
مجلسى فرمايد که: بعضى از دوستان گفت که شبى اين اشعار کميت را مى
خواندم، ودر آن تفکر مى کردم. پس خواب مرا ربود، امير المؤمنين
عليه السلام را در خواب ديدم. واين اشعار را خدمت او عرضه داشتم.
چون اين شعر را خواندم.
ولکن الرجال تدافعوها |
|
فلم أر مثلها خطرا منيعا |
پس حضرت اين شعر را انشاء فرمود:
فلم أر مثل ذاک اليوم يوما |
|
ولم أر مثله حقا اضيعا |
ترجمه: پس نديدم مانند آن روز روزى را، ونديدم مانند آن حق حقى را
که پامال شده باشد.
اشعار سيد حميرى در نصب على
وسيد حميرى در اين باب اين اشعار را انشاء نمود.
يا بايع الاخرى بدنياه
من أين أبغضت على(2) الرضى
من(4)
الذى أحمد من بينهم
أقامه من بين أصحابه
هذا على بن أبى طالب
فوال من والاه يا ذا العلى |
|
ليس بهذا أمر(1) الله
وأحمد قد کمان رضاه(3)
يوم الغدير الخم ناواه(5)
وهم حواليه فسماه
مولى لمن قد کنت مولاه
وعاد من قد کان عاداه |
ترجمه: اى فروشنده ى آخرت به دنيا، هرگز تو را خدا به اين عمل امر
نکرده است؛ به چه سبب على مرتضى را دشمن مى دارى، وحال آنکه پيغمبر
صلى الله عليه وآله وسلم هميشه ترضيه ى خاطر او را مى خواست، کيست
آنکه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم از بين اصحاب در روز غدير خم
او را اختيار نمود؟ واز ميانه ى اصحاب خود او را بلند نمود؛ واصحاب
اطراف پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم بودند؟ که او را نام برد
وفرمود: اين على بن ابى طالب مولاى هر کسى است که من مولاى او مى
باشم، اى خداى بزرگ دوست بدار هر که على را دوست دارد، ودشمن بدار
هر که او را دشمن بدارد.
پنج بشارت در آية اليوم اکملت وقصه حارث بن نعمان
فهرى
پس از آنکه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم على عليه السلام را به
ولايت نصب فرمود جبرئيل اين آيه را آورد (سوره 5 مائده، آيه ى 5):
(اليوم أکملت لکم دينکم وأتممت عليکم نعمتى
ورضيت لکم الاسلام دينا).
ترجمه: امروز دين شما را کامل نمودم، ونعمت خود را بر شما تمام
فرمودم، ودين اسلام را براى شما پسنديدم.
پس پيغمبر ص فرمود: الله أکبر على اکمال الدين، واتمام النعمة،
ورضى الرب برسالتى وولاية على بن أبى طالب بعدى
سدى گويد: در اين آيه پنج بشارت است 1- اکمال الدين 2- اتمام
النعمة 3- رضى الرحمن 4- اهانة الشيطان 5- يأس الجاحدين، واشاره ى
به پنجم است آيه ى 4 سوره ى مائده: (اليوم
يئس الذين کفروا من دينکم)
ترجمه - امروز کفار از رخنه کردن در دين شما نوميد شدند
ابن عباس گويد: پنج عيد در اين روز جمع گرديد 1- غدير 2- جمعه 3-
عيد اليهود 4- عيد النصارى 5- عيد المجوس وچون اين امر را پيغمبر
(صلى الله عليه وآله وسلم) به اتمام رسانيد، آتش حسد منافقين شعله
ور شد.
حارث بن نعمان فهرى - که از سرداران طائفه ى فهر بود - وبقولى: ابو
عبيد جابر بن النضر بن حارث بن کلدة العبدرى، نزد پيغمبر (صلى الله
عليه وآله وسلم) آمده، گفت: يا محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) ما
را دعوت نمودى به شهادت لا اله الا الله ومحمد رسول الله ونماز
وروزه وحج وزکوة، وما همه را پذيرفتيم، وحال به اينها قناعت نمى
کنى؛ وپسر عمت را بر ما فضيلت مى گذارى، واو را به ولايت نصب مى
نمائى؟ آيا اين امر از جانب تو يا از طرف خدا است! فرمود: قسم به
خداى يکتا که از جانب او است آن ملعون گفت: خدايا اگر اين از امر
از جانب تست، سنگى از آسمان بر ما فرود آور، يا عذابى دردناک براى
ما بفرست، که خداونداشاره به همين کلام فرموده (سوره ى 8 انفال آيه
22) (واذ قالوا اللهم ان کمان هذا هو الحق
من عندک فامطر علينا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب أليم).
يعنى وياد کن زمانى را که گفتند خدايا اگر اين مر حق است از نزد
تو، پس ببار بر ما سنگى از آسمان يا نازل کن بر ما عذابى سخت. پس
سنگى بر سر او فرود آمد، واز دبر او خارج شد، وبه دوزخ واصل گرديد
وخداوند از اين قصه خبر داد (سوره ى 70 معارج، آيه 1)
(سئل سائل بعذاب واقع).
ترجمه - سؤال نمود سؤال کننده ى عذابى را که بر او واقع شود
خبر دادن حذيفه از استهزاء منافقين وانکار ايشان
وکلمات على
از حذيفه نقل است که: چون پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم على
(عليه السلام) را نصب کرد، در چادر خود بودم که شنيدم سه نفر از
قريش زبان به بدگوئى پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم گشوده، بعضى
گويند: پيغمبر ص نادانست، گمان مى کند که اين امر به على استوار
خواهد شد؛ وبعضى نسبت جنون به پيغمبر مى دادند، آنگاه من از خيمه
سر برون کردم وگفتم: به پيغمبر استهزاء مى نمائيد؟ من البته آن
حضرت را خبردار مى کنم. گفتند ما انکار مى کنيم وبر طبق آن قسم مى
خوريم. وحذيفه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم را از اين مطلب
خبردار نمود.
وبه روايتى نزد مقداد استهزاء مى نمودند ومقداد به پيغمبر خبر داد
پس پيغمبر ايشان را طلبيد واظهار کلمات ايشان نمود وايشان انکار
کردند وقسم خوردند که اين دروغيست بر ما بسته اند. خدا از قصه وقسم
دروغ ايشان خبر داد (سوره ى 9 توبه، آيه ى 75):
(يحلفون بالله ما قالوا ولقد قالوا کلمة
الکفر وکفروا بعد اسلامهم).
يعنى: قسم ياد مى کنند که چيزى نگفته اند، وحال آنکه کلمه ى کفر را
بر زبان جارى کرده اند وپس از اسلام کفر را اختيار نموده اند.
وعلى عليه السلام هم حاضر بود وشمشير را حمايل داشت وفرمود:
ليقولوا ما شاؤا، والله ان قلبى بين أضلاعى، وان سيفى لفى عنقى،
ولئن هموا لأهمن.
يعنى: هرچه مى خواهند مى گويند قسم به خدا شجاعت قلبى من بين
استخوانهاى من، وشمشير من حمايل من است اگر قصد سوئى کنند من هم
مهيا مى شوم وجلوگيرى مى نمايم.
پس جبرئيل خبر داد که: يا رسول الله على بايد صبر کند؛ وپيغمبر صلى
الله عليه وآله وسلم به او خبر داد، على عليه السلام گفت: بر
تقديرات صبر خواهم نمود.
اصل - وقال من کنت أنا نبيه فعلى أميره.
اعراب - من شرطية وما بعده شرط وجزاء، والفاء جزائية
ترجمه - وديگر فرمود: هر که من پيغمبر اويم پس على امير او است.
آنکه خدا على را امير المؤمنين خواند که قريب هشتاد
خبر در آن روايت شده
دليل سوم آنکه در اخبار متواتره قريب به هشتاد خبر از طرق عامه
وخاصه رسيده که خدا ورسول صلى الله عليه وآله وسلم على عليه السلام
را امير المؤمنين نام نهادند ودر اينجا به ده خبر اکتفا مى کنيم.
1- رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود چون به معراج رفتم خطاب
رسيد: يا محمد اقرء على على بن ابى طالب عليه السلام امير المؤمنين
فلما سميت به أحدا قبله ولا أسمى بهذا أحدا بعده.
يعنى: اى پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم بخوان بر على عليه السلام
اين نام را که پيش از اين احدى را بدين نام نخوانده ام وبعد از اين
هم احدى را بدين نام نخوانم.
2- از عمرو وبريده پسران حصيب نقل است که خدمت پيغمبر صلى الله
عليه وآله وسلم بوديم که ابو بکر وارد شد، حضرت فرمود سلام کن به
امير المؤمنين؛ گفت کيست امير المؤمنين؛ گفت کيست امير المؤمنين؟
فرمود: على بن ابى طالب گفت: اين امر خدا ورسول است؟ فرمود: بلى.
پس عمر وارد شد باز حضرت فرمود: سلام کن به امير المؤمنين. گفت:
کيست؟ فرمود: على بن ابى طالب. ودر خبر ديگر رسيده که چند نفر از
اصحاب وارد شدند وايشان را نيز امر به سلام کرد.
3- از ابن عباس نقل است که خبر به پيغمبر رسيد که بعضى انکار اين
نام را براى على نموده اند پس حضرت بر منبر شده فرمود:
معاشر الناس ان الله عز وجل بعثنى اليکم رسولا وأمرنى أن أستخلف
عليکم عليا أميرا،ألا فمن کنت نبيه فان عليا أميره، تأمير أمره
الله عز وجل عليکم وأمرنى أن اعلمکم ذلک لتسمعوا له وتطيعوا، اذا
أمرکم بأمر تأتمرون، واذا نهاکم عن أمر تنتهون ألا فلا يأتمرن أحد
منکم على على فى حياتى ولا بعد وفاتى فان الله تبارک وتعالى أمره
عليکم وسماه امير المؤمنين، ولم يسم أحدا من قبله بهذا الاسم، وقد
أبلغتکم ما أرسلت به الکم فى على؛ فمن أطاعنى فيه فقد أطاع الله
ومن عصانى فيه فقد عصى الله عز وجل ولا حجة له عند الله وکان مصيره
الى النار والى ما قال الله عز وجل فى کتابه، ومن يعص الله ورسوله
ويتعد حدوده يدخله نارا خالدا فيها.
يعنى اى گروه همانا خداى عز وجل مرا به پيغمبرى به سوى شما مبعوث
نمود. ومرا فرمان داده که على را بر شما امير نمايم.
پس هر که من پيغمبر او باشم على بر او امير است، واين منصبى است که
خدا به او داده؛ ومرا دستور داده که آن را به شما برسانم، تا آنکه
شما اجابت واطاعت کنيد؛ پس امر خداى را فرمانبردار واز آنچه نهى
فرمايد برکنار باشيد، همانا نبايد احدى در حيات من وپس از وفات من
نافرمانى على نمايد، زيرا خدا او را بر شما امارت داده وبه نام
امير المؤمنين نام نهاده، احدى را قبل از او به اين نام نخوانده
است، ومن درباره على رسالت خود را رسانيدم: پس هر که اطاعت من کند
اطاعت خداى نموده، وهر که نافرمانى من نمايد نافرمانى خداى کرده،
ونزد خدا حجتى براى او نيست. وبازگشت او به سوى آتش است، که خدا در
قرآن فرموده، هر که نافرمانى خدا ورسول نمايد واز حدود فرمان خدا
قدم بيرون نهد خداوند او را داخل آتش کند ودر آن جاويد باشد.
4- حضرت صادق عليه السلام فرمايد ما اول خانواده اى هستيم که خدا
نامهاى ما را تعيين نموده، وچون آسمان وزمين را آفريد منادى از
جانب او سه مرتبه ندا درداد أشهد أن لا اله الا الله وسه مرتبه
أشهد أن محمدا رسول الله، وسه مرتبه أشهد عليا امير المؤمنين حقا.
5- از عايشه نقل است که روزى با پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم
نشسته بوديم وهنوز آيه حجاب نازل نشده بود ناگاه على (عليه السلام)
وارد شد وبين ما نشست، پس گفتم يا على جاى ديگر نبود که بر ران من
نشتسى پس پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم بر پشت من دست زد وفرمود
ساکت باش ودرباره ى على مرا اذيت مرسان که امير المؤمنين وسيد
المسلمين وقائد الغر المحجلين روز قيامت بر صراط نشيند ودوستان خود
را به بهشت ودشمنان خود را در آتش داخل نمايد.
6- مردى بر حضرت صادق (عليه السلام) وارد شد وگفت السلام عليک يا
امير المؤمنين حضرت برپاى شد وفرمود ساکت باش که هيچکس شايسته اين
نام نيست مگر جدم امير المؤمنين (عليه السلام) که خدا او را بدين
نام خوانده واحدى نيست که اين نام بر خود نهد مگر آنکه منکوح است
واگر منکوح نباشد مبتلاى به آن مى شود.
7- از ابن عباس ره نقل است که رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به
ام سلمه فرمود بشنو وشاهد باش که على امير المؤمنين وسيد الوصيين
است.
قصه حذيفه با مردى از اهل مدائن درباره امارت على
8- نقل است که چون حذيفه از جانب عثمان والى مداين شد وپس از قتل
عثمان مردم با على بيعت نمودند آن حضرت نامه اى به حذيفه نوشت که
مردم به بيعت من درآمدند، وبا آنکه حذيفه بيمار وبسترى بود وبلند
شد واز روى شوق سه مرتبه گفت والله قد ولاکم امير المؤمنين حقا پس
مردى از اهل فرس که شمشيرى حايل داشت اجازه خواست واعتراض کرد که
اى امير آيا على امروز امير المؤمنين شد يا از پيش امير المؤمنين
بود آن مرد گفت چگونه چنين مى گوئى حذيفه گفت قرآن ميان ما حاکم
باشد تا حديثى از عهد پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بگويم پس
گفت روزى پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود هرگاه ديديد که
دحيه کلبى نزد من است به من وارد نشويد پس من روزى براى حاجتى بر
آن حضرت وارد شدم، ديدم پارچه اى به روى خود انداخته وسر او در
دامن دحيه ى کلبى نهاده بخواب است، من چشم پوشيده مراجعت نمودم در
حال على را ملاقات کردم، فرمود کجا بودى، چگونگى حال را براى او
گفتم، فرمود برگرد اميد است در اين مراجعت حجتى براى خلق بر تو
ظاهر شود، پس من به همراهى على برگشتم وعلى وارد به حجره شد ومن بر
در ايستادم وعلى گفت السلام عليکم ورحمة الله وبرکاته، پس دحيه
جواب داد وعليکم السلام ورحمة الله وبرکاته يا امير المؤمنين، مى
دانى من کيستم؟ على گفت: گمان دارم دحيه ى کلبى باشى، گفت يا على
بيا سر پسر عمت را به دامن گير که تو از من اولائى، ناگاه پيغمبر
صلى الله عليه وآله وسلم بيدار شد وفرمود يا على چون وارد شدى سر
من در دامن که بود وتو چه گفتى واو چه گفت؟ على گفت: به گمان من
دحيه ى کلبى بود ومن سلام کردم واو جواب سلام گفت ومرا امير
المؤمنين خواند، حضرت فرمود خوشا به حال تو يا على که اين جبرئيل
بود وبا ملائکه سلام به تو دادند وتو را از جانب خداوند رب
العالمين امير المؤمنين خواندند، آنگاه على از حجره بيرون شد
وفرمود: اى حذيفه شنيدى؟ گفتم: بلى. پس آن جوان فارسى اعتراض کرد
که اى حذيفه با اين خبرى که نقل نمودى، روز بيعت مردم با ابى بکر،
شمشيرهاى شما کجا بود؟ حذيفه گفت: دلها را غفلت نافرمانى فراگرفته
بود.
9- از ابن عباس نقل است که رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم
فرمود: والذى بعثنى بالحق بشيرا ونذيرا ما استقر الکرسى والعرش ولا
دار الفلک ولا قامت السموات والأرض الا بأن کتب الله عليها: لا اله
الا الله، محمد رسول الله، على امير المؤمنين.
يعنى: به آن خدائى که مرا به حق مبعوث گردانيد که مردم را بشارت
دهم وبترسانم؛ کرسى وعرش قرار نيافت وگردش فلک وقيام آسمانها وزمين
برقرارنشد مگر آنکه خدا اين کلمات توحيد ونبوت وامارت على را بر
مؤمنين بر آنها رقم زد.
10- از بريده نقل است که پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم به بعضى
از اصحاب دستور داد که سلام به على کنيد به اينکه امير المؤمنين
است، پس مردى گفت: قسم به خدا جمع نخواهد شد نبوت وولايت در يک
خانواده پس آيه 81 از سوره 43 زخرف نازل شد: (أم
يحسبون أنا لا نسمع سرهم ونجويهم).
يعنى: آيا گمان مى کنند کمه ما نمى شنويم حرف پنهانى وراز ايشان
را.
اصل - وقال: أنا وعلى من شجرة واحدة، وسائر الناس من شجر شتى.
ترجمه - وديگر فرمود: من وعلى از يک درخت مى باشيم، ومردمان ديگر
از درختهاى متفرقه هستند.
آنکه على با پيغمبر از يک شجره اند واخبار آن
دليل چهارم آنکه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم وعلى عليه السلام
از يک شجره اند؛ در بحار از امير المؤمنين عليه السلام روايت مى
کند که پيغمبر فرمود: يا على خلق الله الناس من أشجار شتى، وخلقتنى
أنا وأنت من شجرة واحدة، أنا أصلها وأنت فرعها، فطوبى لعبد تمسک
بأسلها، وأکل من فرعها.
ترجمه - يا على خدا مردم را از درختهاى مختلف آفريده، ومرا وتو را
از يک درخت آفريده، من ريشه ى آن مى باشم وتو شاخه ى آن مى باشى،
پس خوشا به حال بنده اى که چنگ زند به ريشه ى آن وبخورد از ميوه
هاى شاخه ى آن.
ونيز در بحار از جابر انصارى روايت شده که گويد: در عرفات خدمت
پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم بوديم، وعلى عليه السلام با آن
حضرت بود، پس آن حضرت اشاره فرمود به امير المؤمنين (عليه السلام)،
وفرمود: يا على نزديک بيا، چون نزديک آمد، آن حضرت دست على را
گرفت، وفرمود: يا على خلقت انا وأنت من شجرة انا اصلها. وأنت
فرعها، والحسن والحسين اغصانها، فمن تعلق بغصبن من اغصانها أدخله
الله الجنة.
ترجمه: من وتو از يک درخت آفريده شده ايم؛ من ريشه ى آنم، وتو پايه
ى آن مى باشى؛ وحسن وحسين شاخه هاى آن مى باشند، پس هر که دست به
شاخى از شاخهاى آن زند، خدا او را به بهشت داخل نمايد.
ونقل است که: پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم به بريده ى عجلى
فرمودند: لا تبغضن عليا، فانه منى وانا منه، ان الناس خلقوا من
اشجار شتى، وخلقت أنا وعلى من شجرة واحدة.
ترجمه - بغض على را در دل مدار، که او از من است، ومن از اويم؛
مردم از درختهاى مختلف آفريده شده اند، وآفرينش من وعلى از يک درخت
است.
خواب ديدن عبد المطلب که درختى از پشت او روئيد
وحديث مفصلى نيز در اين باب (در شرح جمله ى لا اسألکم اجرا..) نقل
شد.
ومناسب اين امر است خبرى که از حضر عبد المطلب نقل شده، که گويد:
شبى در حجر اسمعيل به خواب رفتم، در عالم رؤيا ديدم: درختى عظيم بر
پشت من روئيد، وبلند وبزرگ شد به حدى که سر به آسمان کشيده، شاخهاى
آن مشرق تا مغرب را فرو گرفت، ونورى از آن تابش نمود که هفتاد
برابر نور آفتاب بود، وعرب وعجم به آن سجده مى نمودند، وپيوسته نور
آن زياد مى شد، بعضى از قريش اراده ى قطع آن مى کردند، جوانى ديدم
خوش صورت ونيکو جامه، که ايشان را دفع مى نمود، وپشت ايشان را مى
شکست، وديدهاى ايشان را به درمى آورد، ومن خواستم دست به شاخه اى
از آن ببرم، آن جوان گفت: تو را از آن بهره اى نيست، گفتم: درخت از
من باشد، ومن بهره اى از آن نداشته باشم؟ گفت: بهره ى آن مختص
کسانى است که دست در آن زده اند، ودو شخص عظيم الشأنى ديدم که در
سايه ى آن قرار گرفته اند: از نام ونشان ايشان سؤال کردم، يکى گفت:
من نوح پيغمبرم، وديگرى گفت: من ابراهيم خليل مى باشم، خوشا حال
کسى که به اين درخت قرب جويد، ودر زير سايه ى آن قرار گيرد، وبدا
به حال کسى که از آن دورى جويد.
پس اين خواب را براى کاهنه اى نقل کرد، کاهنه آن را شنيد، رنگ از
رويش پريد، وگفت از پشت تو فرزندى به وجود آيد که پيغمبر باشد
ومالک مشرق تا مغرب گردد.
وعبد المطلب به فرزند خود ابى طالب فرمود: سعى کن که تو آن کودک
باشى که در حفظ پيغمبر کوشش کند؛ وشايد آن کودک على باشد که وقتى
پيغمبر مبعوث شد، واطفال سنگ به او مى زدند، ايشان را مى گرفت وبه
زمين مى زد، وپشت ايشان را مى شکست.
ونيز مناسب اين عبارت است اخبار متواتره از طرق عامه وخاصه که نور
پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم وعلى در اصل متحد بوده، ودر پشت
عبد المطلب دو قسمت شده، وپس از آن در حسين باز متحد گرديد.
از ابى ذر نقل است که گويد از پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم
شنيدم که فرمود: خلقت أنا وعلى بن ابى طالب من نور واحد؛ نسبح الله
يمينة العرش قبل أن خلق آدم بألفى عام؛ فلما أن خلق الله آدم جعل
ذلک النور فى صلبه، ولقد سکن الجنة ونحن فى صلبه، وقد هم الخطيئة
ونحن فى صلبه؛ وقد رکب نوح السفينة ونحن فى صلبه؛ وقد قذف ابراهيم
فى النار ونحن فى صلبه؛ فلم يزل ينقلنا الله عز وجل من أسلاب طاهرة
الى أرحام طاهرة حتى انتهى بنا الى عبد المطلب، فقسمنا بنصفين.
فجعلنى فى صلب عبد الله، وجعل عليا فى صلب أبى طالب؛ وجعل فى
النبوة والبرکة؛ وجعل فى على الفصاحة والفروسية، وشق لنا اسمين من
أسمائه، فذو العرش محمود وأنا محمد، والله الأعلى وهذا على. ترجمه:
من وعلى از يک نور آفريده شديم؛ ودر طرف راست عرش، خدا را تسبيح مى
نموديم به دو هزار سال قبل از خلقت آدم؛ وچون خدا آدم را آفريد، آن
نور را در صلب او قرار داد؛ تا آدم در بهشت بود، ما در صلب او
بوديم زمانى هم که ترک اولى از او سر زد، ما در صلب بوديم؛ وهنگامى
که نوح در کشتى سوار شد ما در صلب او جاى داشتيم؛ ووقتى که ابراهيم
را در آتش انداختند ما در صلب او بوديم؛ وخدا ما را از اصلاب پاک،
هميشه بارحام طاهره انتقال داد تا به عبد المطلب رسيد؛ پس نور ما
را دو قسمت کرد، نور من در صلب عبد الله، ونور على در صلب ابى طالب
قرار گرفت؛ ونبوت وبرکت را در من قرار داد، وفصاحت ودليرى را در
على مقرر داشت پس نام ما را از نام خود مشتق نمود، نام خداوند عرش
محمود است ونام من محمد صلى الله عليه وآله وسلم؛ ونام خدا اعلى
است، ونام پسر عم من على.
اصل - وأحله محل هرون من موسى؛ فقال له: أنت منى بمنزلة هرون من
موسى، الا أنه لا نبى بعدى.
ترجمه - ومحل على را نسبت به خود مانند محل هرون نسبت به موسى قرار
داد، پس به على خطاب فرمود: محل ومنزلت تو نسبت به من مانند محل
ومنزلت هارون است نسبت به موسى، مگر آنکه بعد از من ديگرى پيغمبرى
نيست.
حديث منزله است که در مواردى رسيده يکى در غزوه تبوک
وقصه مسجد
دليل پنجم از ادله ى ولايت على عليه السلام حديث منزلة است که در
کتب سنى وشيعى به طرق خاصه وعامه به حد تواتر از پيغمبر صلى الله
عليه وآله وسلم رسيده، ودر کتب اخبار باب عليحده براى آن مى باشد
وقريب به پنجاه طريق، در مقامات مختلفه، اين خبر نقل شده است.
يکى از آن مقامات، غزوه ى تبوکست، که چون پيغمبر صلى الله عليه
وآله وسلم مهياى سفر شد، منافين با هم توطئه نمودند که: پيغمبر صلى
الله عليه وآله وسلم در اين جنگ فاتح نخواهد شد، وچون تبوک دور از
مدينه، وپادشاه روم هم پشتيبان طرفست، البته پيغمبر کشته خواهد شد،
وابوعامر راهب پدر حنظله که در جاهليت پلاس مى پوشيد، واز جمله ى
مرتاضين به شمار مى رفت، وپيش خود گمان مى برد که: من مى روم
وپادشاه روم را به جنگ پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم تحريک مى
کنم، وپس از آنکه پيغمبر کشته شد، من با لشگر روم وارد مدينه مى
شوم، وشما تهيه ى کار را محکم نمائيد، از اين جهت دوازده نفر از
اولاد عمرو بن عوف از منافقين، مسجد ضرار را در قبيله ى بنى سالم
بناء نمودند، که وقتى ابوعامر آيد، او را در آن مسجد ببرند،
ومتابعت او نمايند؛ پس از پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم اجازه ى
بناى مسجد را خواستند، وقسم دروغ ياد کردند که: قصد ما خالص است،
وبراى رضاى خدا اين مسجد را بناء مى کنيم، واز پيغمبر صلى الله
عليه وآله وسلم خواهش کرند که: در مسجد ايشان نماز بخواند: وخداوند
از آن نهى فرموده ودر اين باب اين آيات را فرستاد (سوره ى 9 توبه،
آيه ى 108):
(والذين اتخذوا مسجدا ضرارا وکفرا وتفريقا
بين المؤمنين وارصادا لمن حارب الله ورسوله من قبل وليحلفن ان
أردنا الا الحسنى والله يشهد انهم لکاذبون * لا تقم فيه أبدا لمسجد
اسس على التقوى من أول يوم أحق أن تقوم فيه، فيه رجال يحبون أن
يتطهروا والله يحب المطهرين * أفمن أسس بنيانه على تقوى من الله
ورضوان خير أم من أسس بنيانه على شفا جرف هار فانهار به فى نار
جهنم والله لا يهدى القوم الظالمين).
پاورقى:
(2)
منصوب بالمفعولية، بدون التنوين للضرورة وزنا.
(3)
فعل ماض من باب التفعيل.
(4)
استفهام انکار وخبر مقدم والذى مبتداء مؤخر.
(5)
بمعنى نواه، لا بمعنى ابعده، وانکان استعماله بالمعنى
الثانى اکثر واشيع، لکن لا يناسب المقام.