وظائف الشيعة شرح دعاى ندبه

عباسعلى اديب

- ۳ -


قصه نوح وبيانى از پيغمبران اولوا العزم

اصل: وبعض حملته فى فلکک، ونجيته ومن آمن معه من الهلکة برحمتک

ترجمه: وبعضى را در کشتى جاى دادى، ونجات بخشيدى به رحمت خود ا را با کسانى که، به او ايمان آورده بودند، از هلاکت وغرق شدن.

شرح: مراد از اين عبارت، حضرت نوح (عليه السلام) است، واو اول پيغمبران اولوا العزمست، که در قرآن مجيد سوره 46 احقاف، آيه ى 34 فرمايد: (فاصبر کما صبر اولوا العزم من الرسل) وايشان بنابر مشهور پنج نفر بودند: نوح وابراهيم وموسى وعيسى ومحمد خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله وسلم.

ومطابق خبرى که از حضرت رضا عليه السلام رسيده: اين پنج نفر را اولوا العزم گويند، براى آنکه صاحبان عزائم وشرايع بوده اند وعزائم جمع عزيمه، به معنى شريعت ودين است که هر کدام از ايشان شريعت تازه اى آورده، که ناسخ شريعت سابقه مى باشد.

واز زمان آدم تا زمان نوح، پيغمبران ديگر مردم را به شريعت آدم دعوت مى کردند، وبعد از نوح تا زمان ابراهيم پيغمبران ديگر به شريعت نوح وهمچنين بعد از ابراهيم تا زمان موسى به شريعت ابراهيم، وبعد از موسى تا زمان عيسى به شريعت موسى، وپس از عيسى تا زمان پيغمبر خاتم به شريعت عيسى مردم را دعوت مى نمودند وشريعت خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله وسلم ناسخ شرايع سابقه شد، بلکه نبوت به وجود آن حضرت خاتمه يافت.

حضرت نوح عليه السلام نهصد وپنجاه سال قوم خود را دعوت فرمود واکثر ايشان او را اجابت نکردند، بلکه در مقام اذيت وآزار او برآمدند، وسنگ وچوب بر بدن او مى زدند، وبه اطفال تعليم مى دادند که سنگ بر او بزنند، وهرچه در اذيت افزودند، دست از دعوت خود برنمى داشت.

در خبر است که: مردى بچه ى خود را بر دوش داشت وبه نزد نوح آمد، وبه بچه پاد مى داد که: اين مرد ديوانه است، کلام او را هيچگاه باور مدار، وتا مى توانى او را اذيت کن، وسنگ بر او بزن بچه گفت: اى پدر شايد عمر من نرسد که به اين أمر عمل نمايم، الآن مرا سنگى ده، تا به وصيت تو عمل نموده باشم؛ وسنگى از پدر گرفته بر پيشانى آن حضرت زد، که خون جارى شد؛ نوح به خدا ناليد که: (رب انى مغلوب فانتصر)، پس نفرين کرد که خدا در قرآن شرح آن را ياد مى کند.

نفرين نوح وفرو گرفتن آب عالم را وغرق شدن کنعان پسر نوح

سوره ى 71 نوح، آيه ى 27:

(وقال نوح رب لا تذر على الأرض من الکافرين ديارا، انک ان تذرهم يضلوا عبادک ولا يلدوا الا فاجرا کفارا).

يعنى: نوح نفرين کرد که: خدايا احدى از کافران را بر روى زمين باقى مگذار، اگر ايشان را باقى گذارى بندگان تو را گمراه مى کنند، وفرزندى نمى آورند مگر آنکه بد عمل وکافر باشد.

پس از جانب خداوند مأمور به ساختن کشتى شد، وتا دو سال کشتى را تمام نمود، وآن را به قيراندوده؛ وآن داراى سه طبقه بود واز هر حيوانى زوجى گرفت ودر کشتى داخل نمود که نسل آنها منقطع نشود؛ مرغان را در طبقه عليا، وبهائم را در طبقه ى سفلى، وآدميان وامتعه را در طبقه ى وسطى جاى داد؛ وجبرئيل به او خبر داد که: اول طوفان زمانى است که آب از تنور بجوشد؛ ونوح وسه پسر او: حام وسام ويافث، با مؤمنين سوار کشتى شدند؛ وآب از آسمان باريدن، واز زمين جوشيدن گرفت، وتا چهل ذراع از بالاى کوههاى بلند درگذشت؛ وکنعان که يکى از پسران نوح است تخلف نمود، وداخل کشتى نشد، وبر کوه پناه برد. ونا فرمانى پدر کرد که خدا مى فرمايد، سوره ى 11 هود، آيه ى 44:

(ونادى نوح ابنه وکان فى معزل يا بنى ارکب معنا ولا تکن مع الکافرين، قال ساوى الى جبل يعصمنى من الماء...).

يعنى: نوح به فرزند خود ندا کرد در حاليکه کناره کرده بود: اى پسر سوار بر کشتى شو، وبا کافران مباش؛ جواب داد که: من پناه به کوهى مى برم تا مرا از آب نگاهدارى کند.

چون غرق در آب شد، نوح به خدا ناليد که: فرزند من غرق آب گرديد؛ خطاب رسيد که:اين پسر نا اهلست، واز فرزندى تو خارج شد.

(قطعه)

پسر نوح با بدان بنشست
سگ اصحاب کهف روزى چند
  خاندان نبوتش گم شد
پى نيکان گرفت ومردم شد

پس از اينکه اين امتحان به سر آمد، وبنا بر مشهور - چهل روز گذشت. فرمان خدا به آسمان وزمين رسيد که: آب خود را بازگيريد: که در سوره ى 11 هود، آيه ى 49 فرمايد،

(وقيل يا ارض ابلعى ماءک ويا سمآء أقلعى وغيض الماء وقضى الأمر واستوت على الجودى)

يعنى؛ خطاب از خدا شد که: اى زمين آب خود ر ابلع کن، واى آسمان آب خود را بازگير، وآب کم شد، وفرمان خدا

در آن جارى شد، وکشتى بر کوه جودى قرار گرفت، ونوح ومؤمنين از هلاکت وطوفان نجات يافتند.

ودر خبر است که: مثل أهل بيتى کمثل سفينة نوح من رکب عليها نجى، ومن تخلف عنها غرق.

يعنى: مثل اهل بيت من، مثل کشتى نوح است، هر که بر آن سوار شد نجات يافت وهر که تخلف کرد غرق شد.

قصه ابراهيم وعلت آنکه خدا او را خليل خود خواند وآداب ده گانه

اصل - وبعض اتخذته لنفسک خليلا.

ترجمه - وبعضى را برگزيدى، واو را براى خود خليل ودوست قرار دادى.

شرح - مراد از اين بعض، حضرت ابراهيم عليه السلام است.

حضرت رضا عليه السلام مى فرمايد که: خدا ابراهيم را خليل خود خواند، براى اينکه هيچ سائلى را از در خود محروم نمى فرمود، وبه غير از در خانه ى خدا دست مسئلت دراز نمى نمود.

ودر خبرى حضرت صادق عليه السلام فرمود: براى کثرت سجود او بود.

وحضرت هادى عليه السلام فرمود: براى کثرت صلوات او بر محمد وآل او صلى الله عليه واله وسلم بود.

وجابر گويد که: از پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم شنيدم که فرمود: مااتخذ الله ابراهيم خليلا الا لإطعامه الطعام، وصلوته بالليل والناس نيام.

خدا ابراهيم را خليل خود نخواند مگر براى آنکه اطعام طعام مى فرمود، ودر وقتى که مردم به خواب بودند نماز شب بجا مى آورد.

ويکى از القاب ابراهيم، حنيف است: که در سوره ى 16 نحل آيه ى 124 فرمايد: (ثم أوحينا اليک ان اتبع ملة ابراهيم حنيفا).

وآن براى آداب حنيفه ى ده گانه او است که ابراهيم (عليه السلام) به آن عمل کرده، ودر اين امت هم جارى است، که پنج آنها در سر است 1- سر تراشيدن 2- شارب گرفتن 3- ريش گذاشتن 4- مسواک زدن 5- خلال کردن، وپنج آنها در بدن 1- غسل جنابت 2- طهارت به آب 3- ناخن گرفتن 4- موى از بدن ستررن 5- ختنه کردن.

اصل - وسئلک لسان صدق فى الاخرين. فاجبته وجعلت ذلک عليا

ترجمه - واو از تو سؤال نمود که: بنام نيک در آخر الزمان نام برده شود؛ پس سؤال او را اجابت فرمودى، ونام او را تا آخر الزمان بلند نمودى.

شرح - اشاره است به آيه ى 84 سوره ى 26 شعراء:

(واجعل لى لسان صدق فى الاخرين).

يعنى: (ابراهيم دعا کرد که خدايا) لسان صدق، ونام نيک براى من در آخرين از امتها مقرر فرماى.

بعضى گفته اند. مراد آن است که نام او به نيکى تا آخر الزمان برده شود. وبعضى گفته اند، مراد از لسان، فرزند باشد، يعنى فرزندى که محمد باشد از خدا خواهش نمود. ودر سوره ى 19 مريم، آيه ى 51 فرمايد:

(ووهبنا لهم من رحمتنا وجعلنا لهم لسان صدق عليا) - يعنى. وبخشيديم براى ابراهيم وذريه ى او رحمت خود را وقرار داديم براى ايشان نام نيک بلندى را.

ودر بحار است که، ابو بصير از حضرت صادق (عليه السلام) روايت مى کند که ابراهيم دعا کرد که لسان صدق در آخر الزمان براى او قرار دهد، پس خداوند براى اجابت دعاء او در اين آيه خبر مى دهد، ومراد از على در اين آيه، على بن ابى طالب عليه السلام است.

ودر تفسير على بن ابراهيم، از حضرت امام حسن عسکرى (عليه السلام) روايت کند که، مرا از کلمه ى رحمتنا رسول خدا صلى الله عليه واله وسلم، ومراد از کلمه ى لسان صدق عليا امير المؤمنين عليه السلام است.

قصه موسى وتکلم او با خداوند ورفتن او به کوه طور وديدن او

اصل: وبعض کلمته من شجرة تکليما، وجعلت له من اخيه ردء ووزيرا.

ترجمه: وبعضى را کليم خود فرمودى، واز درخت با او تکلم نمودى، وقرار دادى براى او برادر او (هرون) را يار ووزير او.

شرح: مراد از اين بعض حضرت موسى (عليه السلام) است، واول زمان تکلم موسى با خداوند وقتى شد که موسى از شعيب اجازه گرفت، وبا عيال خود (صفورا) گوسفندان را برداشت، وبراى زيارت پدر خود (عمران) وخويشان به جانب مصر روان شد؛ در شب جمعه بود که راه را گم کردند، وباد مى وزيد، وبرف مى باريد، وگوسفندان در بيابان متفرق گرديده؛ در اين حال عيالش را هنگام وضع حمل رسيد، موسى آتش زنه بر سنگ زد تا آتش بيفروزد؛ هرچه آن را برسنگ زد آتش نداد؛ از غضب سنگ را بر زمين زد؛ ودر کار خود حيران ماند؛ ناگاه آتشى ديد که از بالاى کوه نمايانست؛ موسى به ياران خود گفت تأملى کنيد تا من از کوه آتش بياورم: پس متوجه آن آتش شد؛ ديد آتشى است بر شاخه ى درخت، وهيچ کسى را آنجا نديد، در تعجب ماند که شاخه ى سبز را با آتش چه مناسبت است؟ پس دسته ى هيزم بر عصا بست؛ وآن را به سوى آتش برد؛ ديد آتش به طرف ديگر شد؛ در تعجب وحيرت ماند؛ ناگاه ندائى آمد که: (سوره ى 27 نمل؛ آيه ى 9)

(يا موسى انه أنا الله العزيز الحکيم، والق عصاک فلما رآها تهتز کانها جان ولى مدبرا ولم يعقب يا موسى لا تخف انى لا يخاف لدى المرسلون).

اى موسى منم خداوند ارجمند حکيم، وعصاى خود را بيفکن؛ پس ديد که آن عصا به حرکت آمده که گويا ماريست: موسى پشت کرده واز آن دورى کرد، وديگر التفاتى به آن عصا نمى کرد؛ (خطاب رسيد) اى موسى مترس، که پيغمبران نزد من ترس ندارند.

پس خدا او را مأمور به دعوت فرمود، ودو معجزه ى بزرگ به او عنايت نمود.

يکى آنکه عصاى او اژدهاى عظيمى مى شد، ويکى آنکه دست در جيب برده؛ چون بيرون مى آورد نورى از آن تابش مى نمود که نور آفتاب را مى پوشانيد.

موسى عرض کرد: خدايا چون من يک نفر از فرعونيان را کشته ام، خائفم که مرا قصاص کنند، وزبان من روان نيست؛ برادرم هرون را همراه من روانه فرما، پس خداوند هرون را نيز مبعثوب فرمود تا با او همراه شد، وبه جانب فرعونيان روانه شدند.

قصه عيسى وانعقاد نطفه وتولد ومعجزات او

اصل: وبعض أو لدته من غير أب.

ترجمه: وبعضى را از مادر بدون پدر به وجود آوردى.

شرح: مراد از اين بعض؛ حضرت عيسى عليه السلام است، ومادر عيسى مريم دختر عمران هميشه در بيت المقدس مشغول عبادت بود، وحضرت زکريا (عليه السلام) کفيل او بود، ودر وقت عذر به خانه ى خاله ى خود مى رفت، وپس از پاکى باز به بيت المقدس مراجعت مى نمود.

روزى براى غسل به کنارى رفت، که ناگاه جبرئيل بر او متمثل شد، که در سوره ى مريم، آيه 17 فرمايد.

(فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا؛ قالت انى أعوذ بالرحمن منک ان کنت تقيا، الى الآخر الايات...).

يعنى: فرستاديم روح الامين را به سوى مريم، که متمثل شد نزد او به صورت انسان تمام اندام، پس مريم تا او را ديد، گفت: به خدا پناه مى برم از تو اگر باشى پرهيزگار، جبرئيل گفت: من از جانب خدا مأمور هستم که پسرى پاکيزه به تو بخشم، مريم گفت: چگونه مى شود؟ با اينکه مردى نزد من نيامده؛ ومن از اهل زنا نبوده ام، جبرئيل گفت اين مطلب بر خدا آسان است، واين امر آيتيست از جانب خدا؛ ودر جيب؛ يا دهان مريم دميد؛ واز آن حمل برداشت، وزنان ديگر زبان به ملامت او گشودند، وگاهى با خود مى گفت: اى کاش مرده بودم، يا به وجود نيامده بودم.

چون زمان وضع حمل او رسيد، از شکم خود شنيد که: اى مادر محزون مباش، وبه زير درخت خرما جاى گير، وشاخه ى آن را به جانب خود بکش، تا خرما بر تو بريزد؛ پس به زير آن درخت شد، وعيسى متولد گرديد، او را در گهواره گذاشت؛ وزکريا وخويشان نزد او آمدند، واو را ملامت کردند که: مادر وخويشان تو هيچکدام بد عمل نبودند؛ مريم اشاره به گهواره کرد، وهيچ تکلم ننمود، وبه اشاره اظهار کرد که:من روزه دارم؛ وروزه ى آن زمان، روزه ى صمت بود، که بايد تکلم نکنند.

ناگاه ديدند که عيسى عليه السلام در گهواره مى فرمايد: من بنده ى خدا وپيغمبرم، وخدا به من کتاب داده، ومرا پاکيزه فرموده است.

اصل - (وآتيته البينات وأيدته بروح القدس).

ترجمه - ومعجزاتى به او کرامت فرمودى، واو را به روح القدس (جبرئيل) يارى فرمودى.

شرح - ببينات، به معنى معجزاتست، ومعجزات عيسى عليه السلام آن بود که مرده را زنده مى نمود، وکور مادرزاد را - که حدقه ى چشم نداشت - شفا مى داد، ودردهاى لاعلاج را - مانند برص وجذام - شفا مى بخشيد، از غيب از کارهاى قوم خبر مى داد، وبه دعاى او مائده از آسمان آمد، وبه نفرين او جماعتى که نافرمانى کردند، به صورت خوک مسخ شدند، وپس از سه روز همه هلاک گرديدند. اصل - وکل شرعت له شريعة، ونهجت له منهاجا.

اعراب - قوله: وکلا هو الاسم المشتغل عنه عامله - اعنى شرعت - للعمل فى الضمير المجرور باللام، ويجوز فيه النصب، والارجح الرفع کما مر. اى الاصل عدم التقدير

ترجمه - وبه تمام اين پيغمبران شريعت ودينى دادى، وبراى هر کدام از ايشان طريقه وآئينى مقرر داشتى.

اعتقاد به اينکه زمين قبل از پيغمبر خالى از حجت نبوده وآنکه

وظيفه ى هشتم - اعتقاد به اينکه از زمان آدم تا پيغمبر خاتم صلى الله عليه واله وسلم زمين خالى از حجت نبوده.

وظيفه نهم - اعتقاد به اينکه تا آخر هم زمين خالى از حجت نمى شود تا زمان نوح مردم به شريعت آدم عمل مى نمودند، وبعد از آن پنج نفر از پيغمبران، اولوا العزم يعنى صاحب شريعت بودند، که شريعت هر يک از ايشان ناسخ شريعت سابق است 1- نوح (عليه السلام) که شريعت او ناسخ شريعت آدم است 2- ابراهيم (عليه السلام) 3- موسى (عليه السلام) 4- عيسى (عليه السلام) 5- محمد صلى الله عليه وآله وسلم که خاتم انبياء ودين او ناسخ اديان است، وچون انبياء ديگر به شريعت ايشان عمل مى کردند نام ايشان در اين دعا مذکور نيست.

اصل - وتخيرت له أوصياء، ومستحفظا بعد مستحفظ من مدة الى مدة، اقامة لدينک، وحجة على عبادک، ولئلا يزول الحق عن مقره، ويغلب الباطل على أهله، ولا يقول أحد: لولا أرسلت الينا رسولا منذرا، وأقمت لنا علما هاديا، فنتبع آياتک من قبل أن نذل ونخزى.

اعراب - اقامة. مفعول له لفعل تخيرت وحجة: معطوف عليه ولئلا يزول جار ومجرور ومعطوف ايضا عليه - لان المفعول له فى تقدير لام الجر. ويغلب ويقول: منصوبان، ومعطوفان على يزول. وقوله: لو لا: تخضيضية بمعنى هلا، دخلت على الماضى اعنى ارسلت. وقوله: اقمت: عطف على ارسلت. وجواب لولا: قوله: فننبع، ولذا ينصب بان المقدرة.

ترجمه - وبراى هر کدام، جانشينانى اختيار کردى؛ که هر جانشينى پس از ديگرى مستحفظ دين باشد، از زمانى تا زمانى، تا آنگه دين را برپاى دارند؛ وحجت بر خلق تو بوده باشند، وبه جهت آنکه حق از مقروجاى خود زايل نشود، واهل باطل بر اهل حق غالب نگردد، وبه جهت آنکه احدى نتواند ايراد نمايد که خداوندا چرا پيغمبرى براى ما نفرستادى؟ وچرا براى ما برپاى ننمودى کسى را که نشانه ى حق وراهنماى ما باشد؟ تا ما هم آيات وفرمانهاى تو را متابعت کنيم، پيش از آنکه خوار ورسوا گرديم.

شرح - اوصياء هر يک از پيغمبران، اولوا العزم دوازده نفر بودند، وهرکدام دين را حفظ مى کردند، ومشيت خدائى تعلق گرفته که هيچ زمانى از حجت خالى نباشد، زيرا که امام در عالم به منزله ى قلبست در بدان انسان.

ودر اينجا براى لزوم بقاء حجت، چهار برهان آورده است.

1- اقامه دين، تا باقى باشد وزايل نگردد، زيرا که بناء خلقت عالم براى دين وخدا شناسى است.

2- اينکه پيغمبر وامام حجت بر مردم مى باشند، تا مردم را بدين حق دعوت نمايند، وحجت بر ايشان تمام شود.

3- آنکه دين حق زايل نگردد، ودين باطلى به جاى آن قرار نگيرد.

4- آنکه حق اعتراض براى کسى نباشد، ونتواند اعتراض کند که؛ خدايا چرا پيغمبرى نفرستادى تا متابعت او را بنمائيم؟

اصل - الى أن انتهيت بالامر الى حبيبک ونجيبک محمد صلى الله عليه وآله، فکان کما انتجبته. سيد من خلقته، وصفوة من اصطفيته، وأفضل من اجتبيته، وأکرم من اعتمدته، قدمته على أنبيائک وبعثته الى الثقلين من عبادک؛ وأوطانه مشارقک ومغاربک.

اعراب - فعل الانتهاء لازم، ولکن يتعدى بالباء فيکون بمعنى الانهاء والاعداد.

ترجمه - پس امر نبوت را امتداد دادى تا خاتمه ى آن را به دوست برگزيده ى خود محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) منتهى داشتى، پس اين پيغمبر مى باشد، همچنانکه او را برگزيدى، مهتر آفريدگان وبرگزيده ى برگزيدگان وافضل بزرگان؛ وگرامى ترين اعتماد شدگان. ومقدم داشتى (در شرف ورتبه) او را بر همه ى پيغمبران ومبعوث نمودى او را بر جن وانس از بندگان واو را بر تمام آفاق از مشارق ومغارب بلندى دادى.

اعتقاد به فضايل ومعراج جسمانى پيغمبر وبيانى از فضايل آن حضرت

وظيفه دهم - اعتقاد به فضائل ومعراج جسمانى پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم که در اين عبارت دعاء اشاره ى به بعضى شده است.

قوله: سيد من خلقته. اشاره اى است به اخبار کثيره؛ مثل خبرى که حضرت رضا عليه السلام از آباء کرام خود از پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم روايت کند که فرمود: أنا سيد ولد آدم ولا فخر.

ودر خبر ديگر فرمود: أنا سيد ولد آدم يوم القيامة ولا فخر؛ وأنا أول من تنشق الأرض عنه ولا فخر؛ وأنا أول شافع وأول مشفع.

يعنى: من سيد اولاد آدم هستم در قيامت، واين ادعا از روى تکبر نيست؛ ومن اول کسى هستم که زمين براى من شکافته مى شود واز قبر بيرون مى آيم براى قيامت؛ واين از روى تکبر نيست؛ ومن اول شافع وبالاترين شفعاء هستم.

قوله صفوة من اصطفيته: اشاره اى است به خبرى که فرمود:

ان الله اصطفى من ولد ابراهيم اسمعيل، واصطفى من اسمعيل کنانة، واصطفى من کنانة قريشا، واصطفى من قريش بنى هاشم؛ واصطفانى من بنى هاشم.

يعنى: خدا برگزيد از فرزندان ابراهيم اسمعيل را، واز فرزندان اسمعيل کنانه را؛ واز کنانه قريش را، واز قريش بنى هاشم را، واز بنى هاشم برگزيد مرا.

(شعر)

قريش خيار بنى آدم
وخير بنى هاشم أحمد
  وخير قريش بنى هاشم
رسول الاله الى العالم

قوله وأفضل من اجتبيته الخ حضرت باقر عليه السلام سند به رسول خدا صلى الله عليه واله وسلم مى رساند که فرمود اعطيت خمسا لم يعطهن نبى کان قبلى، أرسلت الى الأبيض والأسود والأحمر، وجعلت لى الأرض طهورا ومسجدا، ونصرت بالرعب، واحلت لى الغنائم ولم يحل لأحد (لنبى خ ل) قبلى، وأعطيت جوامع الکلم.

يعنى: پنج چيز به من از خداوند عطاء شد که به هيچ پيغمبرى پيش از من عطاء نشده است.

1- رسالت من به سوى تمام مردم از سفيد وسياه وسرخ است.

2- همه جاى زمين براى من محل سجده وعبادت وپاک کننده است.

3- نصرت شدم به رعب وترس در دل دشمنان.

4- حلال شد براى من غنائم که براى هيچ پيغمبرى قبل از من حلال نبود.

5- جوامع کلم به من عطا شد؛ راوى گويد از حضرت باقر (عليه السلام) پرسيدم جوامع کلم چيست فرمود قرآن است.

وديگر رسول خدا ص فرمود کنت نبيا وآدم بين الماء والطين يعنى من پيغمبر بودم در زمانى که آدم ميانه ى آب وگل بود واخبار فضايل وخصائص پيغمبر ص زياده از حد احصاء است واين مختصر گنجايش آن را ندارد.

معراج پيغمبر واثبات آنکه جسمانى بوده ورد مخالفين

اصل: وسخرت له البراق.

ترجمه: وبراق را مسخر او نمودى.

شرح: براق مر کوبيست که پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم بر آن سوار شده به معراج رفت؛ وآن از حمار بزرگتر، واز استر کوچکتر است؛ ومانند ملک دو بال دارد، وصورت او مانند انسان است، وغير از پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم احدى بر او سوار نشده است.

اصل: وعرجت به (بروحه خ) الى سمائک.

اعراب: الباء للتعدية.

ترجمه: واو را از همه آسمان ها فراتر به معراج بردى.

شرح: معراج پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم در سال 6215 بعد از هبوط آدم بوده، وبنا بر اخبار کثيره - که از حد تواتر به مراتب زيادتر است معراج آن حضرت جسمانى بوده، که از مکه، از خانه ى ام هانى، يا از شعب ابى طالب، يا مسجد الحرام حرکت کرده، به مسجد اقصى، واز آنجا عروج به آسمان نموده، واز آنجا به سدرةالمنتهى، وبه عرش، ومقام قاب قوسين او ادنى رسيده، وبا خدا تکلم کرده، وملاقات با پيغمبران نموده، وبا ايشان نماز خوانده؛ وبر ايشان امامت داشته، وبهشت وجهنم ووقايع بسيارى را مشاهده کرده است، واين مطلب از ضروريات دين است، وانکار آن انکار قرآن وضرورى دين است.

وبعضى از متأخرين که انکار معراج جسمانى کرده اند، وآن را روحانى دانسته اند. گمان برده اند که: اين امر بزرگ مطابق طبيعت وعادت باشد، واگر بر حسب عادت باشد اشکالاتى وارد مى آيد. مثل آنکه مطابق هيئت قديم، گويند: خرق والتيام در فلکيات نمى باشد، يعنى تمام افلاک جسمند مانند سنگ، وبر روى هم قرار گرفته، ودرى براى آنها نيست، ومانند هوا نيست، که چون ما در آن حرکت مى کنيم، از پيش خرق واز هم جدا شود، واز عقب باز به هم آيد والتيام يابد پس بر حسب اين گمان وهمى، به اشکال مى کنند که:چگونه مى شود که پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم از افلاک وآسمانها گذشته باشد. ومثل اينکه مطابق هيئت جديد گويند: عالم مرکبست از منظومه هاى شمسى، که در هر يک آفتابى در وسط، وسياراتى بگرد آن گردش مى نمايند؛ ودر حقيقت آسمانى نيست، وآنچه به نظر مى آيد فضاى لايتناهى وبى پايانيست، که به رنگ آبى به نظر مى آيد، پس اشکال مى کنند که: پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم براى معراج به کجا رفته، وعرش وسدرة المنتهى کجاست؟

ومثل آنکه مطابق طبيعت گويند: جسم مجذوب زمين است، ومحالست که انسان بتواند از زمين جدا شود، وبه طرف بالا برود

ولى جواب از همه اين اشکالات آن است که: معراج پيغمبر امريست خارق عادت، وامر طبيعى وعادى نيست، تا اين اشکالات بر آن وارد شود.

واينکه بعضى قائل شده اند که: معراج پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم روحانى، يا در خواب بوده؛ براى همانست که چون اين امر را مخالف طبيعت وعادت دانسته اند. به اوهام ناقص خود محال مى دانند؛ وقائل شده اند که: آيات وروايات را بايد تأويل نمود، ولى پس از آنکه معلوم شد که اين امر بر حسب عادت نيست، بلکه بر خلاف عادتست؛ براى چه ما دست از ظواهر آيات وروايات معراج برداشته، وآنها را تأويل نمائيم.

وصحيح اين جمله، وعرجت به الى سمائک، مى باشد، وعرجت بروحه، اشتباه است. وتحقيق اين مطلب مطابق فرمايش حاجى نورى اعلى الله مقامه در کتاب تحيةالزائر، به طريق اختصار که در ديباچه هم اشاره به آن شده چنين است که:

(اين دعا را قبل از مرحوم مجلسى سه نفر از شيخ محمد بن على ابن ابى قرة، واو از کتاب ابى جعفر محمد بن الحسين بن سفيان بزوفرى نقل نموده اند.

1- شيخ جليل محمد بن المشهدى در کتاب مزار خود.

2- رضى الدين على بن طاوس، در کتاب مصباح.

3- صاحب مزار قديم.

(وحاجى نورى مى فرمايد که:) در مزار قديم، ومزار محمد بن المشهدى، که تأليف آنها سالها قبل از مصباح بوده؛ عبارت آنها چنين است: (وعرجت به)، ودر بعضى از نسخ مصباح هم اين عبارت را چنين نوشته، ولى در بعضى از نسخ مصباح (وعرجت بروحه) نوشته است ومرحوم مجلسى هم اين دعا را از مصباح نقل فرموده است وچنين شايع شده است واحتمال قوى مى رود که بعضى از کسانى که در معراج جسمانى اشکال داشته اند، در نسخه ى مصباح دست برده باشند؛ زيرا که در بعضى از نسخه هاى مصباح (وعرجت به) ضبط شده است.

وبعد از اين همه تحقيقاتى که ايشان فرموده اند، معلوم مى شود اشتباهى شده؛ وعلاوه آنکه اين عبارت در اين دعا با ظواهر آيات وروايات کثيره معارضه نمى کند ونمى شود به واسطه ى آن از يک انتقاد ضرورى دين دست برداشت.

وبعد از اين جوابهاى کافى گوئيم: بفرض اينکه اين عبارت (بروحه) درست باشد باز هم نفى معراج جسمانى نمى کند، زيرا که در عبارات عرفى روح اطلاق بر انسان شده است، وبزرگان هم گفته اند: اثبات شىء نفى ماعداه نمى کند.

اصل - وأودعته علم ما کان، وما يکون الى انقضاء خلقک.

ترجمه - وعلم گذشته وآينده را تا انقضاء خلقت بوديعه در سينه ى او نهادى.

شرح - شاهد آنکه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم به تمام امور گذشته وآينده عالم بوده، اخبارى است که آن حضرت، يا نواب او، از حال پيغمبران سابق، وحالات امم ايشان، ووقايع گذشته، وهمچنين از وقايع آينده وآخر الزمان خبر داده اند، وشرح اين مطلب مناسب اين مختصر نيست بلکه از حد احصاء خارجست.

نصرت خدا پيغمبر را به رعب يعنى ترس در دل دشمنان

اصل - ثم نصرته بالرعب.

ترجمه - پس از آن او را برعب ومهابت در دل دشمنان، يارى کردى.

شرح: خداوند مهابتى به آن حضرت داده بود که در غزوات، لشگر دشمن به واسطه ى آن مهابت، مرعوب وترسناک مى شدند، واين امر در مواقع بسيارى اتفاق افتاد.

يک موقع در جنگ بدر: که لشگر مسلمين سيصد وسيزده نفر بودند، هفتاد وهفت نفر از مهاجرين ودويست وسى وشش نفر از انصار، وعده ى کفار، نهصد يا هزار نفر بودند. وجاى مسلمين زمين نرمى؛ وجاى کفار زمين سختى، وآن شب همه مسلمين محتلم شدند، وسخت خائف شدند که با حال جنابت کشته شوند؛ حضرت رسول صلى الله عليه وآله وسلم دعا کرد بارانى سخت باريد، ومسلمين غسل کردند، وجاى مسلمين سخت وجاى کفار گل شد، از اين جهت ترس ورعب عظيم در دل کفار افتاد، ومسلمين قوى دل گرديدند.

وخداوند از اين واقعه خبر مى دهد، سوره ى 8 انفال، آيه ى 11

(اذ يغشيکم النعاس أمنة منه وينزل عليکم من السماء ماء ليطهرکم ويذهب عنکم رجز الشيطان وليربط على قلوبکم ويثبت بکم الأقدام، اذ يوحى ربک الى الملائکة انى معکم فثبتوا الذين آمنوا سألقى فى قلوب الذين کفروا الرعب فاضربوا فوق الأعناق واضربوا منهم کل بنان).

يعنى: ياد کنيد زمانى را که خدا خواب را بر شما غالب نمود در حال ايمنى از جانب او، وفرود فرستاد براى شما از آسمان بارانى را تا شما را به آن پاک کند، وببرد از شما خباثت شيطانى وجنايت را، تا محکمى دهد بر دلهاى شما، وزمين را سخت؛ وقدمهاى شما را بر آن ثابت نمايد. زمانى که خدا به ملائکه وحى کرد که: من با شمايم، پس محکم وثابت داريد مؤمنين را براى استقامت در جنگ، ومن رعب وترس در دل کفار القاء مى کنم، پس گردنهاى ايشان را بزنيد، وبندهاى ايشان را قطع نمائيد.

قصه يهودان بنى النضير واخراج پيغمبر آنها را

موقع ديگر در غزوه ى بنى النضير بود، وايشان دسته اى از يهود بودند، ونزديک مدينه قلعه اى داشتند، ومردان شجاعى در آن طائفه بود، وچون پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم به مدينه آمد، ومردم اوس وخزرج به او ايمان آوردند، ودر تورية هم وصف آن حضرت را خوانده بودند، ودانستند که کار پيغمبرى صلى الله عليه وآله وسلم قوى مى گردد، خدمت آن حضرت آمده ومعاهده بستند که: ايشان با مسلمين ومسلمين با ايشان هم عهد باشند، وبا هم مخالفت نکنند، ولى چون در جنگ احد مسلمين مغلوب شدند، وهفتاد نفر از ايشان کشته شدند، در کار آن حضرت شک کردند، وعهد پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را شکستند، و40 نفر از ايشان به مکه آمدند، وبا ابو سفيان و40 نفر از مشرکين در کنار خانه ى کعبه عهد بستند که در دفع پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اعانت يکديگر نمايند، از اين جهت پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نزد ايشان فرستاد که: از اين زمين که قريب به مدينه است، بايستى خارج شويد. چون اباء کردند، پيغمبر ص لشگر مسلمين را به جانب ايشان حرکت داد، ولواى جنگ به دست على عليه السلام بود، وقلعه ى ايشان را محاصره فرمود، چون کار بر ايشان تنگ شد؛ گفتند: اموال خود را هم مى بريم، حضرت فرمود: هر خانواده اى به مقدار يک بار شتر ببرد، چون اول به اين قرار راضى نشدند، وچند روزى طول کشيد؛ کار بر ايشان سخت تنگ شد، ورعب وترس سخت در دل ايشان افتاد، تا آنکه خانه هاى خود را به دست خود خراب مى کردند، پس از آن به قرار اول حاضر شدند، حضرت فرمود اين حکم از اول براى شما بود، حال بايد با دست خالى از وطن خارج شويد وبه همين دستور از قلعه خارج شدند وبه اطراف رفتند وخداوند از اين قصه خبر مى دهد، سوره ى 59 حشر، آيه ى 2.

(وقذف فى قلوبهم الرعب يخربون بيوتهم بايديهم وأيدى المؤمنين).

يعنى: خدا رعب وترس در دلهاى يهود بنى النضير انداخت، تا آنکه خانه هاى خود را به دست خود، وبه دست مؤمنين خراب مى کردند.

قصه يهودان بنى قريظه وحيله کردن نعيم بن مسعود اشجعى

موقع ديگر در غزوه ى بنى قريظه بود: وايشان هم يک طائفه از يهود، ودر قلعه ى نزديک مدينه جاى داشتند، وبا پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم معاهده بسته بودند، چون جنگ احزاب فراهم شد، ابوسفيان نزد ايشان فرستاد، واز ايشان اعانت طلبيد، ايشان به گمان اينکه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم در اين جنگ مغلوب مى شود، فريب خورده عهد پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم را شکستند، وبا مشرکين براى اعانت هم عهد بستند، پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم از معاهده ى يهود با مشرکين دلگير شد.