رضيتک يا مولاي اماماً وهادياً وولياً ومرشداً، لا
ابتغي بِك بدلا ولا اتخذ من دونك وليا
خشنود از آنام که
اي سرور من! تو، امام وهدايت کننده وسرپرست من هستي ومرشد وجهت
سازمي وهرگز جايگزيني براي تو نتوان جست وغير از تو سرپرستي را
نگزينم.
چه ابتهاج وسُروري برتر از اين که سَروري مانند تو دارم؛ تو، مظهر
وجلوهگاه صفات آفريدگاري؛ تو، همان اسماي حسني وبرترين نامها
وزيباترين آن هستي؛ تو، کانون صفات واسماي خدا هستي.
من چه بگويم؟ اگر سکوت کنم، با طوفان عشقام به تو، چه سازم؟ اگر
لب بگشايم، ناتوانام! من، از تبار عشقام وآوارهاي در جستوجوي
او، کوبه کو، نشاناش ميگيرم وزمزمههاي (يا ابن الحسن! يابن
الحسن!) را با آبشار چشمانام ضرب آهنگ ميسازم. تو، امام وجلودار
زمانهاي! همه وهمه چيز چشم نياز به دستان تو دوختهاند؛ چون محدود
ومحروم هستند وتو به بيکرانهها معنا وجلوه ميبخشي.
وتو، هادي ورهبري؛ اين، تو هستي که من را با خود آشنا ميسازي
وآشتي ميدهي وعظمت وجودي مرا به من بازخواني ميکني وآيههاي
کرامت وقدر ومنزلت من را بر جان ودلام تلاوت ميکني واز هندسهِ
(قدر واستمرار وروابط) سخن ميگويي تا خود را بيابم وادامهِ خويش
را ببينم وبا روابط، خود را با خودم وبا ديگران وبا هستي هماهنگ
وهمراه سازم.
تو، ولي وسرپرست من هستي ومرا در چتر حمايت وعنايت خويش پوشش
دادهاي وفقط به راهنمايي وراه نشان دادن کفايت نکردهاي. تو،
سرپرست مني وتمامي حوزههاي وجودي من را تحت نظر داري، سرپرستي
ميکني، پوشش ميدهي، ومن خود را با تو هماهنگ وهمراه ميکنم.
تو (مُرشد) وجهت ساز من هستي، بعد از هدايتِ هندسهِ (قدر واستمرار
وروابط)، من را در مسير قرب ورضوان اکبر به جريان مياندازي وجهت
ميدهي ودر اين صورت است که با اعمال وکردارم، خودم، رفعت وجودي
مييابم، وخودم، زياد ميشوم، نه علمام، نه ذهنام، نه جسمام...
(لا اَبتَغي بِکَ بَدَلاً؛) ومن، چه گونه ميتوانم دل بِکنَم؟!
بر فرض که چنين شود، به کجا
ميتوان رو کرد؟ کي وکجا؟ همه، محتاج اند وگرفتار! البته لافهايي
زرّين وبزک شده، بسيار است، امّا دلهاي خسته که به دنبال حرکتي
هستند واز تنوعها ودر جا زدنهاي فريبنده، ديگر آرام نمييابند.
نميتوان به اينان دل خوش ودل مشغول داشت. من چه گونه ميتوانم از
(تنها راه) نجات، چشم بپوشم؟ من، با تمام وجودم، يافتهام که (مَن
اتاکم نجي).(1)
هر که به آستانهِ شما در آيد، راهياب ميشود ونجات مييابد.
آخر، به غير از اين آستانه، به کجا ميتوانم رو کنم؟! آيا راهي
هست؟ تو کدامين زيبايي را نداري که من ميخواهم؟ وديگران، کدامين
از آنها را ميتوانند داشته باشند؟!
(ولا اَتخِذُ مِن دُونِکَ وَليًّا؛
ومن، هرگز، غير تو را سرپرست خود برنميگزينم.
تو، آگاه بر تمام راه هستي وآزاد از تمامي جلوهها وکششها هستي.
تو، ما را براي خودت نميخواهي، همانند ديگران که خود خواه هستند.
تو،خدا خواهي وما را براي خدا ميخواهي.
من، هرگز، نميتوانم از آستان عشق
تو نشان ديگري را بجويم! هرگز!(2)
از اوجِ (سلام) که زبان معرفت ومحبّت وطاعت تو است به عروج (شهود)
وحضورِ در معرفت ومحبت وطاعت تو راهياب ميشويم، ودر اين حضور، خود
را همدل وهماهنگ وهمراه با سنّتهاي حاکم بر هستي يافته، ودر حزب
غالب تو واز دوستان فوز يافته وسرافراز تو ميگرديم، وبا اين عشق
سرشار، از مولاي خود وامام وهادي ووليّ ومرشدِ خويش، هرگز
نميتوانيم از (تنها راه) چشم بپوشيم وجايگزين ديگر؛ برگزينيم.
واشهد انک الحق الثابت الذي لا عيب فيه
گواهي ميدهم بر اين که تو حقّ پايداري وهيچ عيبي بر تو روا
نميباشد.
اين فراز از دعا جريان معرفتي ما را به درودها وسلامها (سير)
ميدهد وبه همراه خود (نظر) ودرنگِ راهياب را؛ با خود گسيل وبه
آستانه حضور و(شهود) وآگاهي رهنمون ميکند.
هر چه آستانهِ وجودي ما از (تسليم) و(سلام)ها بيشتر بهرهمند باشد؛
حضور وآگاهي ما وشهود وشهادت ما از افق بلند وبالندهتري برخوردار
خواهد شد.
آناني که سعهِ وجودي خويش را از تنگناها وتاريکي رهانيدهاند وخودِ
خويش را از دست ندادهاند. ونباختهاند، به عشق وايمان بار
مييابند. همان لنگرگاهي که ميتواند آنها را از سرگرداني
وگردابها پناه باشد. همان کوثري که يا خير وبرکتهاي فراوان، از
همه شرور وپستيها؛ امن وامان خواهد بود.
(الذين
خسروا انفسهم فهم لا يؤمنون)؛(3)
آناني که خودشان را از دست دادهاند، هرگز به آستانهِ ايمان راه
نمييابند).
(سعهِ وجودي) ما آستانهِ قُربِ بي کرانهها را بر ميتابد، در ساحل
آرام خود سرود (سلام) را سر ميدهد وحضور وشهود (حقّ) را به انتظار
مينشيند. چشم به راه (حقّ) که هم پايدار است واز تمامي تزلزلها
به دور است. از تمامي باطلها بر کنار است وهيچ نقصاني بدان راه
نمييابد.
اين گونه است که با سلام وتسليم
خود به شهادت وشهود (حق) يار مييابد. اگر خودِ خود را زکف ندهد
وحفظ نمايد وبا حدود وسنّتهاي حاکم بر هستي نستيزد. وهمراه
وهماهنگ با قانونمنديهاي حاکم بر خود وهستي باشد، به باور وعشق
سرشار دست يافته است. همان عشقي که با سعه وجودياش تناسب دارد
ونياز حقيقي اوست. (هدي للمتقين)(4)؛
دست يافتن به عشقي که سراسر سعهِ وجودي ما را پوشش دهد واز
سرگردانيها وتاريکيها رها سازد در گرو حفظ خودِ خودمان است ودر
نيافتادن با حدود ومرزها ميباشد.
آري، پيوسته حق با شما است ودر شما است واز شما است وبه سوي شماست
وشما اهل حق ومعدن حق هستيد؛
(والحق معکم وفيکم ومنکم واليکم
وانتم اهله ومعدنه).(5)
امام باقر (عليه السلام) ميفرمايد:
(لَيسَ عِندَ اَحَدٍ مِنَ النّاسِ حَقُّ ولا صَوابٌ ولا اَحَدٌ
مِنَ النّاسِ يَقضي بِقَضاءِ حَق اِلاّ ما خَرَجَ مِنّا اَهلَ
البَيتِ واِذا تَشَعبَت بَهُمُ الاُمُورُ کانَ الخَطاءُ مِنهُم
وَالصوابُ مِن عَلِي
نزد هيچ کس از مردم مطلب (حق)
ودرستي نيست وهيچ يک از مردم به حق قضاوت نکنند مگر آن چه از
خاندان ما بيرون آيد. وهنگامي که امور مردم آشفته وپراکنده گردد،
خطا واشتباه از آنها وصواب ودرستي از علي (عليه السلام) است؛).(6)
وان وعد الله فيک حق لا ارتاب لطول الغيبه وبعد
الامد
وهمانا وعدهِ خدا دربارهِ تو حقّ
است، وبلند وطولاني غيبت، ودر ازاي وبُعد مدّت مرا به شک
نمياندازد).(7)
تو حقّي ووعدهِ خالق هستي دربارهِ تو حقّ است. تو چشم انداز خلقت
دنيايي وآرزوي همهِ حق جريان کرامت دنيا وآخرت به دست تو برآمده
ميشود؛
(تَرزُقُنا بها کَرامََه الدُّنيا والاخِرَهِ؛
با دولت کريمهِ حضرتش کرامت دنيا
وآخرت را بر ما ارزاني فرما).(8)
خداوند (رزق) کرامت دنيا وآخرت را با مشيّت خود در فرآيند فلسفه
تاريخ تدبير فرموده وبر تارک هستي آذين بسته است. حال اين ما هستيم
که بايد با تلاش خود بکاويم وبکوشيم وآن (رزق) را به کف آريم وشاکر
باشيم. آن گونه که براي راه اندازي تکنولوژي خود وبرآورده شدن
نيازهاي خود (رزق) نفت وانرژي اتمي را با کاوش وجست وجو به چنگ
آورديم.
به زودي آيات خود را از هر سوي جهان، در وجود خود مردم نشان
ميدهيم تا براي آنها آشکار گردد که (او حق) است؛
(سَنُريهِم آياتِنا فِي الافاقِ
وفي اَنفُسِهِم حَتّي يَتَبَينَ لَهُم اَنهُ الحَقُّ).(9)
امام صادق (عليه السلام) ميفرمايند:
(منظور خروج قائم (عجل الله تعالي فرجه الشريف) است که او حقّ است.
آن حضرت زمين را پر از قسط وعدل ونور خواهد کرد؛ همان گونه که پر
از ظلم وجور وبدي شده باشد؛
(يَملاُ الاَرضَ عَدلاً وقِسطاً
ونُوراً کَما مُلِئَت ظُلمَاً وجَوراً وشَراً).(10)
وقتي مناسبات بشر در ساحتهاي گوناگون بر اساس مديّريت ودستورات
حجّت خداو امام زمان (عليه السلام) شکل نگيرد واداره نگردد، مسير
بشر دچار انحراف خواهد شد. هر چه اين روند ادامه يابد، شيب انحراف
وانحطاط تندتر ميشود؛ زيرا غير معصوم بر همه راه آگاه واز تمامي
جلوهها آزاد نيست.
از اين رو در روايات، گزارشِ
دوران غيبت امام (عليه السلام) را به دست ميآوريم؛ که زمين دچار
ظلم وجور گسترده ميشود وپس از آن جلوههاي حقّ طلوع خواهد کرد.
ودر اين وعدهِ الهي هيچ تخلّفي راه نمييابد وهيچ شائبهاي آن را
بر نميتابد؛ گرچه دوران غيبت وزمان هجران طولاني گردد. اين خواست
ومشيّت خدا است ومشيّتهاي خدا هماهنگ وهمگراست. اگر مردمان ومهدي
باوران (تغييراتش)(11)
دهند - خودشان را دگرگون کنند - وبه اندازهِ لازم به بلوغ اجتماعي
رسيده، اضطرار به حجّت ووليّ خدا را باور کنند، راهياب گشتهاند
وبه آستانهِ قربِ موعود وفرج نايل شدهاند، ولي اگر کوتاهي نمايند
ودر جهت تعجيل فرج، تکثير انصار ونزديکي زمان ظهور اقدامي نکنند،
ظلم فراگير، قسط وعدل را فرياد خواهد زد ودست مشيّت الهي با پس زدن
سياهيها، صبح قريب وفرج آن عزيز را به ثمر خواهد رسانيد.
من چرا وچگونه ميتوانم شک بورزم وطول غيبتاش را ودرازاي مدتش را
بهانهِ شک خويش سازم؟ آخر مگر نه آن است که هر چه هست از کوتاهي
وکم همّتي ما واز نابالغي وعدم درک اضطرار ما به حجّت ووليّ خدا
است؟
آري! وعدهِ خدا دربارهِ تو حق است وتو خواهي آمد وبساط ظلم وجور با
دستان پر خير تو برچيده خواهد شد؛
(انّ الله
لا يخلف الميعاد)(12)؛
همانا خداوند هيچگاه از وعدهي خويش تخلّف نميورزد).
ولا اتحير مع من جهلک وجهل بک
وسرگردان نيستم همراه با کسي که نادان به وجود تو ونادان به مقام
تو است.
آناني که پيوسته زمزمهِ هماهنگي وهمراهي وهمدلي با حقايق وسنّتهاي
حاکم بر هستي را سر ميدهند، از جهل وسرگرداني به دور ميمانند وبه
نور راهياب ميشوند؛ زيرا سرود خوش
(اللهم عرفني نفسک فانّک اِن لم
تُعَرٍّفني نَفسَک لَم اَعرِف نَبِيک، اللهم عرفني رسولک فانّک ان
لم تعرفني رسولک لم اَعرِف حجتک اللهم عرفني حجتک فانک ان لم
تعرفني حجتک ظلمتُ عَن ديني)(13)
را با جان خويش سر ميدهند ومعرفت خدا، رسول خدا را وحجّت خدا را
در يک چرخهِ نظاممند فکري - اعتقادي ميبينند وميطلبد. اين هستي
بي حاکم نميتواند باشد واين روابط پيچيده موجود در هستي بدون
ضوابط وقانون نيست. حاکم قانونگذار فرستاده خود را براي ارايهِ
قوانين واجراي آن ميفرستد حجّت خدا آن مسير را ادامه ميدهد. اگر
چنين نباشد هستي بدون سکانّ دار ميماند، وبا نبود کانونِ
قانونمندي و(مدار دهر)(14)
و(نواميس عصر)(15)
نابوديِ زمين همهِ ساکنان آن قطعي رحمتي است.
من اين جريان معرفتي را به برکت
وجود تو اي حجّت خدادريافتهام وجان گرفتهام واز مُراداران متحرّک
دوري گزيدهام چه آنان که تو را نشناسند گذرعمر را به (ميتهِ
جاهليّت)(16)
سپري کردهاند وکفر ومردار بودن را نشان گرفتهاند.
چنين است که من خودم را در سايهِ عنايت وهدايت تو - اي وليّ خدا -
يافتهام واگر تو وعنايت تونبود گم شده بودم وگمراه.
(ظلمتُ عن ديني) ضال، گم شدن
وگمراه شدن را پيوسته بهم دارد؛ از همين روست که در قرآن هم
ميخوانيم (اَلذين خسروا انفسهم فهم لا
يؤمنون)؛ آناني که خودشان را ميبازند واز دست ميدهند؛
هرگز ايمان نميآورند)(17)
ايمان کبوتري است که بايد روي آشيانه (وجود خود) بار يابد.
کساني که تو وجايگاه تو را نشناختند؛ خود را گم کرده وگمراه
شدهاند ودر بهت وسرگرداني دست وپا ميزنند.
آنها از سر جهل وناداني با تو
چهها کردند وندانستند با تو چگونه برخورد ورفتار بنمايند.ولي
آناني که پيوسته فرياد زدهاند (اسئلک ان تدخلني في جمله العارفين
بهم وبحقهم)(18)
وخواستهاند که در گروه معرفت يافتگان به (شخص) و(شخصيت) پاکان
هستي ومعصومين قرار گيرند، آنان وجايگاه آنان را بشناسند، چگونه
ميتوانند سرگردان ومتحيّر باشند. آنها به نور رسيدهاند وبه نور
راه يافتهاند، پس سرگرداني براي آنان معنا ندارد.
منتظر متوقع لأيامک
منتظر وچشم به راه تو وهمواره متوقع دوران ظهورت ميباشم.
من براي ظهور تو در حالت آماده باش به سر ميبرم. آماده باش
وانتظار من (وقوع) دارد وواقع شده واز (عمل وثبات) برخودار است
واين گونه فرهنگ بارها وبالنده را در سايه سار روايتهاي يافتهايم
که بيان ميدارند: انتظار از جنس عمل است وبالاتر از عمل يعني افضل
اعمال.
من نه تنها در تو وجايگاه تو به خلاف جاهلانِ مُردار صفت وکفرپيشه
از جهل وجهلالت رستهام، بلکه با معرفتي سرشار، رشته دل را با عشقي
به تو بستهام وچشم به راه تو دوخته وبا بال وپري سوخته؛ به همراه
جانم افق سبز ظهور را به نظاره مينشينم.
من نه تنها همانند جاهلان سرگردان نيستم ودر تشخيص وضعيت وتکليف
وبرنامههاي حال وآيندهِ خود سردرگم هستم، بلکه سراپا در حالت
آماده باش وقوت وثبات ميباشم.
وانت الشافع الذي لا ينازع والولي الذي لا يدافع
تو شفاعت کنندهاي هستي که احدي با تو نزاع نتواند کرد وسرپرستي
هستي که قدرت مقاومت ودفاع با تو را هيچکس نخواهد داشت.
تو جُفت وهمراه جبههِ حقي هستي که در مصاف نبرد باطل ميباشد.
مديّريت سياه حقّ به تو سپرده شده است وهيچ کس را ياراي مقاومت در
برابر تو نخواهد بود.
امام صادق (عليه السلام) فرمود:
(اِن القائِمَ مِنّا مَنصُورٌ
بِالرُّعبِ مُؤَيدٌ بِالنصرِ؛(19)
همانا قائم از خاندان ما ياري شوندهِ به رعب وترس ميباشد.خداوند
سينهِ دشمنان را از ترس بر ميکند واو با نصرت تأييد ميشود).
ذخرک الله لنصرة الدين وإعزاز المؤمنين والانتقام من
الجاهدي
خداوند تو را بر ياري کردن دين وعزيز کردن مؤمنين وانتقام از
منکرين ودشمنان سرکش ذخيره کرده است.
تو آن ذخيرهِ الهي و(بقيهالله الاعظم) هستي که هيچ کس را ياراي
مقابله ومقاومت با تو نميباشد وخداوند به وسيله تو دينش را بر همه
اديان وانديشه، پيروز ميسازد. مؤمنين را عزيز واز همهِ کساني که
با حقّ درگير ميشوند ومنکر آن وبر عليه آن سرکشي ميکنند انتقام
ميگيرد.
اشهد ان بولايتک تقبل الاعمال وتزکي الافعال وتضاعف
الحسنات
اَشهَدُ اَن بِوِلاَيَتِک تقبلُ الاَعمالُ وتُزَکيّ الاَفعالُ
وتُضاعَفُ الحَسَناتُ وتُمحَي السيٍّئاتُ فَمَن جاءَ بولايتک
واعترف بامامتک قبلت اعماله وصُدٍّقَت اَقواله وتضاعَفَت حسناتُهُ
ويُحَيت سَيٍّئاتُهُ وَمَن عَدَلَ عَن وِلايتک وجَهِلَ معرفتک
واستبدل بِکَ غيرک کَتَبهُ الله علي مِنخَرِهِ فِي النّار ولم يقبل
الله لَهُ عملا ولم يُقِم لَهُ يَومَ القِيمَهِ وَزناً
گواهي ميدهم که عملها با ولايت تو پذيرفته ميشوند. کارها پاکيزه
ونيکيها دو چندان، وبديها محو ونابود شود. بنابراين، هر که به
ولايت تو معتقد وبه امامت تو معترف باشد، اعمال وکردار او پذيرفته
است وگفتارش تصديق، حسناتش دو چندان وبديهايش نابود شود. هر کس از
ولايت تو روي برگرداند وعدول کند ومقام معرفت تو را نداند وديگري
را بجاي تو پيشوا قرار دهد، خدا با صورت در آتش سرنگونش کند، از او
هيچ عملي را نخواهد پذيرفت ودر روز قيامت براي او هيچ وزني اقامه
نکند وبر پا ندارد.
امام باقر (عليه السلام) ميفرمايد:
ذِروَهُ الاَمرِ وسَنامُهُ ومِفتاحُهُ وبابُ الاَشياءِ
ورِضَاالرحمنِ الطّاعَهُ لِلاِمامِ بَعدَ مَعرِفَتِهِ.
اِن اللّهَ عَز وَجَل يَقُولُ: (مَن
يُطِعِ الرسولَ فَقَد اَطاعَ اللّهَ ومَن تَوَلّي فَمااَرسَلناکَ
عَلَيهِم حَفيظاً).(20)
اَما لَو اَن رَجُلاً قامَ
لَيلَهُ وصامَ نَهارَهُ وتَصَدقَ بجَميعِ مالِهِ وحَج جميعَ مالِهِ
وحَج جميعَ دَهرِهِ ولَم يَعرِف وِلايَهَ وَلِيّ اللّهِ
فَيُواليَهُ ويَکُونَ جَميعُ اَعمالِهِ بِدلالته اِلَيهِ، ما کانَ
لَهُ عَلَي اللّهِ جَل وعَز حَقُّ في ثَوابِهِ ولا کانَ مِن اَهلِ
الايمانِ.(21)
بلندترين نقطه وقلّهِ دين وکليد آن، درِ همهِ چيزها ومايهِ خشنودي
خداي مهربان، اطاعت کردن از امام پس از معرفت نسبت به او است. خداي
عزّو جلّ ميفرمايد:
کسي که پيامبر را اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده است. وهر کس از
پيروي ايشان سرباز زند، پس (اي پيامبر) ما تو را براي نگهباني او
نفرستاديم.
توجه داشته باشيد که اگر شخصي شبها را به عبادت وروزها را به روزه
بگذراند وهمهِ دارايي خود را صدقه بدهد ودر تمام دوران عمرش به حج
رود ولي اهل معرفت وولايت وليٍّ خدا نباشد - تا او را دوست داشته
وهمراهي کند وهمهِ اعمالش بر طبق راهنمايي ونظر او باشد - بر خدا
حق پاداش پيدا نميکند وهرگز از ايمان آورندگان وباورمندان
نميباشد. در يکي از احاديث مربوط به معراج آمده است که حضرت چنين
فرمود:
شبي که من به سوي پروردگار جليل سير داده شدم (شب معراج) به من اين
گونه وحي شد:(...اي محمّد، من تو وعلي وفاطمه وحسن وحسين وامامان
از فرزندانِ او را از اصلِ نور خود آفريدم وولايتِ شما را بر اهل
آسمانها وزمين عرضه داشتم. پس هر کس آن را پذيرفت، نزد من از
مؤمنان است وهر که آن را انکار کرد، از نظر من از کافران شد) وسپس
فرمود:
(يا مُحَمدُ، لَو کانَ اَن عَبداً مِن عَبيدي عَبَدَني حَتي
يَنقَطِعَ ويَصيرَ کَالشنٍّ البالي، ثُم اَتاني جاحِداً
لِوِلايَتِکُم، ما غَفَرتُ لَهُ حَتّي يُقِر بِوِلايَتِکُم؛
اي محمّد، اگر يکي از بندگانِ من
آنقدر مرا عبادت کند تا آن که قطعه قطعه شود وهمچون مَشکِ پوسيده
گردد، سپس با انکارِ ولايتِ شما نزدِ من آيد، من از او نميگذرم تا
آن که به ولايتِ شما اقرار واعتراف نمايد).(22)
ابن ابي بصير گويد:
حضرت ابوالحسن (عليه السلام) دربارهِ قول خداي عزوجل (گمراهتر از
آن کس که هوس خويش را بدون هدايت خدا پيروي کند کيست؟). فرمود:
(ومَن اَضَلُّ مِمنِ اِتبَعَ
هَواهُ بِغَيرِ هُديً مِنَ اللّهِ) قال: يعني مَنِ اتخَذَ دينَهُ
رَاءيَهُ بِغَيرِ اِمامٍ مِن اَئِمهِ الهُدي.(23)
کسي که راي خود را دينش قرار دهد، بدون امامي از ائمّه هدي.
تنها راه هدايت از معبر امامان وپاکان هستي ميگذرد وراههاي ديگر
خود فريبي، خودرايي وانحرافي بيش نيست.
رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) ميفرمايد:
لَو اَن عَبداً عَبَدَ اللّهَ
بَينَ الصفا وَالمَروَهِ اَلفَ عامٍ ثُم اَلفَ عامٍ حَتّي يَصيرَ
کَالشنٍّ البالي، ثُم لَم يُدرک مَحَبتَنا، کَبهُ اللّهُ عَلي
مِنخَرَيهِ فِي النّارِ. ثُم تَلا: (قُل لاَ
اَسئَلَکُم عَلَيهِ اَجراً اِلا المَوَدهَ فِي القُربي).(24)،(25)
اگر بندهاي در بين صفا ومروه هزار سال خدا را عبادت کند، وپس از
آن نيز هزار سال ديگر، تا آن که همچون مَشکِ پوسيده شود، ولي محبّت
ما اهل بيت را نداشته باشد، خداوند او را با صورت در آتش ميفکند.
سپس اين آيه را تلاوت فرمود:
((اي پيامبر) بگو، من به خاطر انجامِ رسالتم، مزدي جز مودّت
نزديکانم را نميخواهم).
امام صادق (عليه السلام) ميفرمايد:
... اِنهُ مَن اَتَي البُيُوتَ
مِن اَبوابِهَا اهتَدي. ومَن اَخَذَ في غَيرِها سَلَکَ طَريقَ
الردي. وصَل اللّهُ طَاعَهَ وَلِيٍّ اَمرِهِ بِطاعَهِ رَسُولِهِ،
وطاعَهَ رَسُولِهِ بِطاعَتِهِ. فَمَن تَرَکَ طاعَهَ وُلاهِ
الاَمرِ، لَم يُطِعِ اللّهِ ولا رِسُولَهُ.(26)
همانا هر کس از درهاي خانهها وارد شود، اهل هدايت است وآن که از
غير دَر بيايد، راه هلاکت پيموده است. خداوند اطاعت از وليّ امر
خود را به اطاعت از رسولِ خود واطاعت از رسول خود را با اطاعت از
خود پيوند زده است. بنابراين، هر کس اطاعت از اولياي امر راترک
کند، از خدا ورسول او اطاعت نکرده است.
باب هدايت (باب الله) وورود به مسير اطاعت خداوند فقط اهل بيت
(صلوات الله عليهم اجمعين) هستند وبس.
دوستي ومحبّت به خاندان عصمت وطهارت راه اطاعت را هموار ميکند
وهمهِ موانع ومزاحمتها را از بين ميبرد. گناهاني که مزاحم سلوک
وقرب انسان به ذات ربوبي ميشود، با گلواژههاي محبّت به پايان
هستي به بوستانهاي طهارت وپاکي تبديل ميشوند؛
(حبّنا اهل البيت يکفّر الذنوب ويضاعف الحسنات؛
رسول خدا (صلى الله عليه وآله
وسلم) ميفرمايد: دوستي ما خاندان اهل بيت گناهان را ميپوشاند
وحسنات ونيکيها را دو چندان ميسازد).(27)
وامام حسن (عليه السلام) ميفرمايد:
... واِن حُبنا ليساقط الذنوب من
ابن آدم کما يساقط الريح الورق من الشجر.(28)
همانا دوستي ما - اهل البيت - گناهان فرزندان آدم را فرو ميريزد؛
همان گونه که باد برگان درخت را ميريزاند.
آري، دوستي با پاکان زشتيها را فرو ميخَلَد وزيباييها را
ميافزايد وبه شکوه وعظمتها رهنمون ميگرداند.
حال اگر قدر وارزش پاکان هستي را نشناسند وجايگزين براي آن پيدا
کنند وبا ناداني به معرفت وشناخت آنان به ديگران روي آورند، خداوند
آنان را به صورت وروي در آتش در ميافکند. واين هلاکتي است که خود
آن را رقم زدهاند.
در قرآن ميخوانيم:
(اَلَم
تَرَ اِلَي الّذين بَدلُوا نِعمَتَ اللّهِ کُفراً وَاَحَلُّوا
قَومَهُم دارَ البَوارِ).(29)
آيا احوال کساني را که نعمت خدواند را به کفر تبديل کردند قوم خود
را به سراي هلاکت در آوردند نديدي؟
در روايات بسيار ميخوانيم که امامان شيعه (عليهم السلام) بيان
فرمودند:
(نحن والله نعمت الله التي انعمها علي عباده؛
به خدا سوگند نعمتهايي که تبديل شدند، وجود ما بود. ما را رها کردند
وبه دنبال رهبران ديگر رفتند.(30)
در زيارت مطلقهِ حضرت امير (عليه السلام) ميخوانيم:
(السلام علي ميزان الاعمال؛
درود بر معيار وميزان سنجش اعمال وکردار)
وامام صادق (عليه السلام) در تفسير آيهِ (ونضع الموازين القسط) فرمود:
انبياء واوصيا ميزانند.(31)
آناني که دست از دامن پاک وپر خير (ميزان الاعمال) ميشويند وناپاکان را
پيروي مينمايند، جز آلودگي وروسياهي نصيب شان نخواهد شد. از اين
روست که در روز قيامت وفرجام کار (وزني) نخواهد داشت وثقلي
نمييابند تا به فلاح ورويش ورستگاري بار يابند. سرانجام کار سنجش
وميزاني سبک وخفيف به آنها ميرسد وبه خوض وفرورفتن در پستيها
دچار(32)
ميگردند.
پاورقى:
(5)
زيارت جامعه کبيره، مفاتيح الجنان.
(6)
اصول کافي، ج2، ح 1، ص25.
(7)
دعاي افتتاح، مفاتيح الجنان.
(13)
دعا صاحب الامر در دوران غيبت مفاتيح الجنان.
(14)
اعمال شب نيمهِ شعبان،همان.
(15)
اعمال شب نيمه شعبان، همان.
(16)
من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليّه، ينابيع
الموده، قندوزي.
(18)
زيارت جامعهِ کبيره، مفاتيح الجنان.
(19)
مختصر اثبات الرّجعه، ص216 - 217، ح 18.
(21)
اصول کافي، کتاب الايمان والکفر، دعائم الاسلام، ج5.
(23)
اصول کافي، ج2، ص203، باب فيمن دان الله عزوجل بغير امام
من الله جلّ جلاله ح1.
(25)
تفسير مجمع البيان، ذيل آيهي 23 سورهي شوري.
(26)
اصول کافي، کتاب الحج، ب معرفه الامام الرّدّ اليه، ح6.
(27)
مالي الطوسي 164 / 274. ارشاد القلوب، ص 253. نقل از اهل
البيت في الکتاب والسنّه، ص 426، ري شهري.
(28)
الاختصاص، ص82. رجال الکشيّ: 1/ 329/ 178. نقل از همان.
(30)
نورالثقلين، ج2، ص544، ح 84.
(31)
تفسير الميزان (نقل ازتفسير نور)ج4، ص18.