مجموعه سروده هاى ديدار

سيد حبيب نظارى

- ۹ -


پرنده هاى بهار

بهار با نفس تو ظهور خواهد کرد

دوباره از تپش نبض لاله ها،  خورشيد

دوباره دل به تماشاى باغ خواهم داد

سکوت خانه ى ما را پرنده هاى بهار

خزان سوخته، آن سان که خيمه زد در باغ

قسم به داغ شقايق! قسم به زخم درخت!

 

کتاب ثانيه ها رامرور خواهد کرد

نگاه پنجره را غرق نور خواهد کرد

دوباره عاطفه ميل حضور خواهد کرد

پر از ترانه وآواز وشور خواهد کرد

از اين کرانه، شبى هم عبور خواهدکرد!

بهار با نفس تو ظهور خواهد کرد!

زهره نارنجى

نذر موعود

از آسمانها بچرخان، چشمى بر اين خاک، موعود!

بى آفتاب نگاهت، بى تابش گاهگاهت

برگير فانوسها را، درياب کابوسها را!

در اين غروب غم آهنگ، در بازيرنگ ونيرنگ

با زخم، زخمِ شکفته، با دردهاى نگفته،

در کوچه باغانِ مستى،  تا پنجمين فصل هستى

اين فصل، فصل ظهوراست آيينه ها غرق نور است

 

برخاک سرديکه مانده ست اينگونه غمناک، موعود!

مانده ست تقدير گلها در چنگ کولاک،  موعود!

روئيده بر شانه ى شهر،  ماران ضحّاک،  موعود!

گويا فقط عشق مانده ست، چون آينه،  پاک؛موعود!

در انتظار تو مانده ست، اين قلب صد چاک،  موعود!

آکنده از باور توست اين عقل شکّاک،  موعود!

احساس من پرگشوده ست تا اوج افلاک، موعود!

سيد حبيب نظارى

ققنوس

شب که روشن ميشود ابيترين فانوسها

قرنها بيهوده مى گردم،  نمى يابم تو را

باکدامين شعله رقصيدي که حالاسالهاست

مهربان من! به اشراق نگاه شرقى ات

کى به گلبانگ اذان تو،  شعورشعرها!

در مبارکباد يک آدينه مى آيى ومن

 

ياد چشمان تو مى افتم در اقيانوسها

نامى از تو نيست در خميازه قاموسها

بال مى گيرند از خاکسترت ققنوسها

کن رهايم مى کنى از حلقه کابوسها؟

لال خواهد شد زبان خسته ى ناقوسها

دست برميدارم از دامان اين مأيوسها

سيد حبيب نظارى

شوق تماشا

تو ميرسى، دلم ازجا بلند خواهد شد

تو ميرسيو، به باغ خزان رسيده ما

نگاه ما،  چو نيلوفران حلقه زنان

در آفتابى تو،  روزهاى کوتاهم

رها وموج زنان در نسيم ديدارت

به يُمن مقدم تو،  قامت شکسته ى عشق

به شوق دامن لطف تو اى کرامت سبز!

بيا به هيبت توفان،  که شانه هاى جهان

 

دلم به شوق تماشا بلند خواهد شد

شکسته قامت گلها، بلندخواهد شد

به سوى ساقه ى فردا، بلندخواهد شد

به رغم اين شب يلدا بلند خواهد شد

تمام وسعت دريا،  بلند خواهد شد

چه پر شکوه، چه بال بلند خواهد شد!

هزار دست تمنّا بلند خواهد شد

به پيشواز تو ازجا بلند خواهد شد

سيد حبيب نظارى

تقويم آب

شب ريخته است خون هزاران شهاب را

جمعيتى که ديده به راه تو دوختند

بگشا اگر صلاح تودر اين بود ـکه هست ـ

يک دشت لاله از کرمت سبز مى شود

وقت است تا به نام بهاران،  رقم زنى

خورشيد با نگاه تو بيدار مى شود

 

اى قاصد سپيده، برافکن نقاب را!

قربان کنند در قدمت آفتاب را

ازگيسوان شرقيت آن پيچ وتاب را

گرسرکشى چو ابر بهارى، سراب را

در خشکسال عاطفه،  تقويم آب را

اى قاصد سپيده برافکن نقاب را

مرتضى نور بخش

اشتياق اطلسى ها

هزار آيينه مى رويد به هر جا مى نهى پا را

سحر ميلغزد از سر شانه هايت تا بياويزد

ميان چشم هايت ديده ام قد ميکشد باران

شمردم بارها انگشت هايم را،  بگو آيا

من ازطعم دوبيتى هاى باران خورده،  لبريزم

شب وآشفتگى با دستهايت ميخورد پيوند

تمام راه پر مى گردد از آواى سرشارت

 

همين قدراز توميدانم،  هواييکرده اى ما را!

به گرد بازوانت باز،  باز وبند دريا را

واندوهى که وسعت ميدهد بى تابى ما را

از اول بشمرم بر روى چشمم مينهى پا را؟!

کنار اشک هايم مى شود آويخت دريا را

زمين، گم ميکند در شيب سرگردانى ات ما را

وباران مى تکاند اشتياق اطلسى ها را

منصوره نيکو گفتار

آخر يکى خواهد آمد

چشم انتظاران خسته! آخر يکيخواهد آمد

تا دستهاى جدايى کوتاه گردد،  سرانجام

تا تيره شام بلند يلدا بسوزد سحر از

آه اى زمين شقاوت،  از ابرهاى شفاعت

زين پيش درچشمهايش دشتى غزل ميرميدند

 

گرد وغبار نشسته! آخر يکى خواهد آمد

شمشيرهاى شکسته! آخر يکى خواهد آمد

ققنوسهاى خجسته، آخر يکى خواهد آمد

پيوسته پُر، يا گسسته، آخر يکى خواهد آمد

از آن غزالان رسته، آخر يکى خواهد آمد

على اصغر نيکو

چشمهاى جاده

کور کرد انتظار،  چشمهاى جاده را

آتشى به نام عشق، باز طعمه کرده است

اى که باصدايتان، آبديده مى کنيد

سبز تر کنيد، هان! روى شانه هايتان

مى رسد کسى که باز، روح تازه ميدهد

اوهمان کسى است که سمت عشق ميکشد

با نگاهش عاقبت،  سبز مى کند کسى

 

کشته است مردم انتظار زاده را

مثل روزهاى پيش،  جنگل اراده را

دشنه هاى سيصد وسيزده پياده را

نخلهاى چوبى خواب ها ى ساده را

مرد هاى جنگى از نفس فتاده را

ـ مثل حالت قنوت ـ دستهاى ساده را

قلب سردجنگل وچشم کور جاده را

محسن وطنى

اگر نيايى...

تمام پنجره را گواه مى گيرم

چقدر ميشوم ازخوابهاى تولبريز

وبى توشوق ندارد لب غزلخوانى

دوباره صحبت يک انتظار مى آيد

تمام لکنت من سبز ميشود وقتى

 

اگر نيايى از اين اشک وآه مى ميرم

هنوز مانده به دل آرزوى تعبيرم

بيا وگوش کن آوازهاى دلگيرم

وباز ثانيه ها مى کنند تحقيرم

نگاه مى کنم وبا نگاه مى ميرم

اعظم هاشمى نيا

در سايه سبز

کاش! روزى قصّه غمهايمان پايان بگيرد

کاش! روزى، دست برداردزدلها بيقرارى

ز آسمان دل ببارد، قطره قطره روشنايى

بشکند بغض زمين را، گريه هاى عاشقانه

شام بى فرداى بى پايان ما، شب زنده داران

درسکوت لحظه ها جارى شود عطر شقايق

چشمه نورى بتابد، از افق هاى رهايى

سايه ساررحمتى پيدا شوداز بيکران ها

آفتاب عالم افروزى برآيد ناگهانى

(نسترن) درسايه دستان سبزِ مهربانى

 

دردهاى بى نصيبى هايمان، درمان بگيرد

کارهاى بى سرو سامانمان، سامان بگيرد

لحظه هامان بوى سبز نغمه باران بگيرد

ناگهان در ناگهانِ زندگى، توفان بگيرد

روشنى از چشمه خورشيد جاويدان بگيرد

لحظه هامان عطر دلجوى گل ايمان بگيرد

عالم از سرچشمه نور خدايى، جان بگيرد

زندگى را در پناه روشنِ قرآن بگيرد

شادمانى ها نشان اين دل ويران بگيرد

کاش! روزى قصّه غمهايمان، پايان بگيرد

نسترن قدرتى

بهار آدينه

به نامت،  اى ظهور مژده سبز شکوفايى!

هوايت مى بَرَد از دل،  قرار وصبر وتابم را

سکوت خلوت رازى،  زلال عطر پروازى

ترا در انتظارم،  اى اميد ديده تنها!

من وشب زنده دارى ها،  به يادت بيقرارى ها

تو وبس جلوه در آيينه زار چشم حيرانم

نواى بى نوايى دارم ودرد نهانسوزى

شکفته آتشى دردل،  نشسته شعله ها درجان

ز سوز تشنه کامى ميگدازد اين دل شيدا

به باغ باور ما،  لاله ميرويد زديدارت

زلال نور آيينه! بهار صبح آدينه!

گلِ شوق تو مى بارد دمادم ابر چشمانم

ز داغ جانگذار (نسترن) عالم خبر دارد

 

به يادت، ايگل مهتاب، در شبهاى يلدايى

تمام آرزوى ديده اى،  اميّد دل هايى

چراغ روشن شامى، طلوع صبح فردايى

بتاب اى مهر عالمتاب! در شبهاى تنهايى

من وداغ فراق ولحظه هاى ناشکيبايى

من وشوق تماشاى تو،  اى سبزِ تماشايى!

تو درمانى براى دردهاى خاطر مايى

بيا اى يادگار لاله هاى سرخ صحرايى!

بنوشان جرعه اى ما را، از آن جام اهورايى

بيا،  تا محفل ما را،  به زيبايى بيارايى

تو اى نور هدايت! اى زلال سبزِ دريايى!

خوش آن ساعت که ازرخسارماهت، پرده بگشايى

پى درمان درد جان مشتاقان،  نمى آيى

نسترن قدرتى