به نامت، اى ظهور مژده سبز شکوفايى!
هوايت مى بَرَد از دل، قرار وصبر وتابم را
سکوت خلوت رازى، زلال عطر پروازى
ترا در انتظارم، اى اميد ديده تنها!
من وشب زنده دارى ها، به يادت بيقرارى ها
تو وبس جلوه در آيينه زار چشم حيرانم
نواى بى نوايى دارم ودرد نهانسوزى
شکفته آتشى دردل، نشسته شعله ها درجان
ز سوز تشنه کامى ميگدازد اين دل شيدا
به باغ باور ما، لاله ميرويد زديدارت
زلال نور آيينه! بهار صبح آدينه!
گلِ شوق تو مى بارد دمادم ابر چشمانم
ز داغ جانگذار (نسترن) عالم خبر دارد
| |
به يادت، ايگل مهتاب، در شبهاى يلدايى
تمام آرزوى ديده اى، اميّد دل هايى
چراغ روشن شامى، طلوع صبح فردايى
بتاب اى مهر عالمتاب! در شبهاى تنهايى
من وداغ فراق ولحظه هاى ناشکيبايى
من وشوق تماشاى تو، اى سبزِ تماشايى!
تو درمانى براى دردهاى خاطر مايى
بيا اى يادگار لاله هاى سرخ صحرايى!
بنوشان جرعه اى ما را، از آن جام اهورايى
بيا، تا محفل ما را، به زيبايى بيارايى
تو اى نور هدايت! اى زلال سبزِ دريايى!
خوش آن ساعت که ازرخسارماهت، پرده بگشايى
پى درمان درد جان مشتاقان، نمى آيى
|