شناختى تازه از امام زمان عليه السلام

احسان دزبرد

- ۵ -


3. حافظ شيخ سليمان حنفى قندوزى حديث فوق را در ينابيع المودّة(1)، ونيز در کتاب مودّة ذوى القربى(2) تأليف سيّدعلى بن شهاب همدانى شافعى - متوفّاى 786ق - نقل کرده است، ونيز در مودّة ذوى القربى(3) از خوارزمى به دو سند از سلمان فارسى وامام سجّاد عليه السلام از پدرش امام حسين عليه السلام نقل کرده که دومى چنين است:

(عَنْ عَلِى بْن الْحُسَيْنِ، عَنْ أَبيهِ الْحُسَيْن بْن عَلِى: دَخَلْتُ عَلى جَدّى رَسُول اللَّه صلى الله عليه وآله فَاجْلسنى عَلى فِخِذِهِ وقالَ لى: إِنَّ اللَّهَ اخْتارَ مِنْ صُلْبِکَ - يا حُسَيْن! - تِسْعَة أَئِمَّة تاسِعُهُمْ قائِمُهُمْ وکُلُّهُمْ فِى الْفَضْلِ والْمَنْزِلَةِ عِنْدَ اللَّهِ سواء)؛

به محضر جدّم رسول اللَّه صلى الله عليه وآله داخل شدم، مرا روى زانوى خويش نشانيد وفرمود: خداوند از صلب تو نه نفر امام اختيار کرده که نهم آن ها قائم آن ها است، وهمه در فضيلت ومقام، نزد خداوند يکسان اند).

بنابراين مهدى عليه السلام يک مهدى معيّن، ونهمين فرزند امام حسين عليه السلام است.

ناگفته نماند که کتاب مودّة ذوى القربى تأليف سيّد على بن شهاب همدانى شافعى - متوفّاى 786 - حاوى چهارده فصل است که شيخ سليمان حنفى همه آن کتاب را در ينابيع المودة آورده، وآن را باب پنجاه وششم اين کتاب قرار داده است، ودر فصل دهم، زير عنوان (المودّة العاشرة فى عدد الائمّة وانّ المهدى منهم) حديث مبارک فوق را - چنان که گفته شد، - از سليم بن قيس هلالى از سلمان فارسى از رسول اللَّه صلى الله عليه وآله نقل کرده است.(4)

پس بنابر آن چه ما به دست آورده ايم، حديث فوق در کتاب هاى مقتل خوارزمى، ارجح المطالب، مناقب مرتضوى، مودّة ذوى القربى وينابيع المودّة نقل شده است، ودلالت بر مهدى شخصى دارد؛ يعنى مهدى موعود عليه السلام فرزند نهم امام حسين عليه السلام است.

4. حمويى جوينى شافعى از عبد اللَّه بن عبّاس نقل کرده که گفت:

(سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّه صلى الله عليه وآله يَقُولُ: أَنَا وعَلِى، والْحَسَنُ والْحُسَيْنُ، وتِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْن مُطَهَّرُونَ مَعْصُومُونَ؛(5)

شنيدم که حضرت مى فرمود: من، على، حسن، حسين، ونه نفر از فرزندان حسين، همه پاک شده از طرف خدا ومعصوم هستيم).

ونيز همين حديث را از اصبغ بن نباته از عبد اللَّه بن عبّاس نقل کرده است(6)، وهم چنين در ينابيع المودّة(7) از کتاب مودّة ذوى القربى (مودّت دهم) واز فرائد السّمطين(8) نقل شده است.

از اين حديث نيز روشن مى شود که مهدى موعود عليه السلام فرزند نهم امام حسين عليه السلام است، واگر بگويند: چه مانعى دارد که فرزند امام حسين باشد، ولى بعداً در آخر الزّمان متولّد شود؟! مى گوييم به قرينه روايات گذشته وروايات آينده، نُه نفر پشت سر هم منظورند، يعنى امام دوازدهم فرزند نهم امام حسين عليه السلام است.

5. شبراوى شافعى مصرى - متوفّاى 1172 - در کتاب الاتحاف بحبّ الاشراف(9) وابن صبّاغ مالکى در الفصول المهمّة(10) نقل مى کنند که: دِعبل بن على خزاعى مى گويد: چون به محضر حضرت رضا عليه السلام رسيدم ودر ضمن قصيده خود، اين دو شعر را خواندم که:

خُرُوجُ إِمامٍ لا مُحالَةِ خارِجٌ

يُمَيِّزُ فينا کُلَّ حَقٍّ وباطِلٍ

 

يَقُومُ عَلَى اسْمِ اللَّهِ والْبَرَکاتِ

وَيَجْزى عَلَى النّعْماءِ والنَّقَماتِ

حضرت رضا عليه السلام با گريه سرش را بلند کرد، وفرمود: (اى دعبل! در اين دو شعر، جبرييل به زبان تو سخن گفته است، آيا مى دانى آن امام کدام است که قيام مى کند؟).

گفتم: (نمى دانم، فقط شنيده ام که امامى از شما اهل بيت قيام کرده، زمين را پر از عدل خواهد کرد).

(فَقالَ: يا دِعْبِلُ! الْإِمامُ بَعْدى مُحَمَّدٌ ابْنى، وبَعْده عَلى ابْنهُ، وبَعْده ابْنهُ الْحَسَن، وبَعْدَ الْحَسَنِ ابْنُهُ الْحُجَّةُ الْقائِمُ، الْمُنْتَظَرُ فى غَيْبَتِهِ، الْمُطاعُ فى ظُهُورِهِ، ولَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا إِلاَّ يَوْمٌ واحِدٌ، لَطَوَّلَ اللَّهُ ذلِکَ الْيَوْمَ، حَتّى يَخْرُجَ فَيَمْلَأَ الْأَرْضَ عَدْلاً کَما مُلِئَتْ جَوْراً).

(اى دِعبل! امام بعد از من پسرم محمّد، وبعد از او پسر او است، وبعد از او حسن وبعد از حسن، پسرش حجّت قائم منتظر است. در غيبت، مورد اطاعت خواهد بود، ودر وقت ظهورش اگر از عمر دنيا نمانَد، مگر يک روز، خدا آن روز را بلند خواهد کرد، تا خروج نموده، وزمين را پر از عدل وداد گرداند، همان طور که از ظلم پر شده باشد).

شايان ذکر است که اين حديث را شيخ الاسلام حمويى در فرائد السّمطين از ابو الصّلت عبد السّلام هروى(11) وحافظ قندوزى حنفى از فرائد حمويى شافعى(12) نقل کرده است.

6. شيخ الاسلام حمويى جوينى شافعى در فرائد السّمطين(13) از حسين بن خالد نقل کرده که (امام) على بن موسى الرّضا عليه السلام فرمود: (کسى که ورع ندارد، دين ندارد، وکسى که تقيّه ندارد، ايمان ندارد، (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقيکُمْ)).

گفته شد: (يا بن رسول اللَّه! تا کى تقيّه کنيم؟).

فرمود: (تا روز وقت معلوم، وآن روز خروج قائم ما است، هر کسى تا قبل از خروج قائم، تقيّه را ترک کند، از ما نيست).

(فَقيلَ لَهُ: (يَابْنَ رَسُول اللَّهِ! ومَنِ الْقائِم مِنْکُمْ أَهْل الْبَيْت؟).

قاَل: (الرَّابِعُ مِنْ وُلْدى ابْن سَيِّدَة الْإِماء يُطَهِّرُ اللَّهُ بِهِ الْارْضَ مِنْ کُلِّ جَوْرٍ، ويقدسها من کُلّ ظُلْمٍ، وهُوَ الَّذى يشک النَّاس فى وِلادَتِهِ، وهُوَ صاحِب الْغيْبَة قَبْل خُرُوجِهِ، فَإِذا خرج اَشْرَقَتِ الْأَرْض بِنُورِهِ؛

گفته شد: (يابن رسول اللَّه! کدام يک از شما اهل بيت، قائم است؟). فرمود: (فرزند چهارم من، پسر خانم کنيزان. خداوند به وسيله او زمين را از هر ظلم، پاک، واز هر ستم خالى مى گرداند. او همان است که مردم در ولايت وى شک کنند، واو صاحب غيبت است، وچون خروج کند، زمين با نورش روشن مى گردد).

او همان است که زمين براى وى پيچيده شود، وبراى وى سايه اى نباشد، واو همان است که منادى درباره وى از آسمان ندا مى کند. ندايى که خدا آن را به گوش همه اهل زمين مى رساند. منادى مى گويد: بدانيد حجّت خدا در نزد کعبه ظهور کرده، تابع او شويد که حق در او وبا او است، وآن است قول خداى عزّ وجلّ که مى فرمايد:

(انْ نَشَأْ ننزّل عَلَيْهِم مِنَ السَّماءِ آيَة فَظلْت أَعْناقهُمْ لَها خاضِعينَ(14)

ما اگر بخواهيم از آسمان، آيت قهرى نازل گردانيم که همه به جبر، گردن زير بار ايمان فرود آرند.

اين حديث مانند حديث سابق، دلالت بر مهدى معيّن دارد.

حافظ قندوزى همين حديث را از فرائد السّمطين نقل کرده، ومى گويد:

(قالَ الشَّيْخُ الُْمحَدِّث الْفَقيه مُحَمَّد بْن إِبْراهيم الْجُوَيْنِى الْحَمُويى الشَّافِعى فى کِتابِهِ فَرائِدُ السِّمْطِيْنِ عَنْ دِعْبِل الْخُزاعى...).(15)

7. ابن صبّاغ مالکى در الفصول المهمّة(16) که آن را در معرفت ائمّه نگاشته است مى گويد:

وَرُوِى ابْن الْخَشَّاب فى کِتابِهِ مَواليد اَهْل بَيْت يرفعه بِسَنَدِهِ إِلى عَلِى بْن مُوسَى الرِّضا عليه السلام أَنَّهُ قالَ: الْخَلَفَ الصَّالِح مِنْ ولْدِ أَبى مُحَمَّد الْحَسَن بْن عَلى، وهُوَ صاحِبُ الزَّمان الْقائِم الْمَهديّ؛

ابن خشّاب ابومحمّد عبد اللَّه بن احمد بغدادى در کتاب خود که سندش را به امام رضا عليه السلام رسانده که آن حضرت فرمودند: خلف صالح (مهدى موعود) از فرزندان ابى محمّد حسن بن على عسکرى است، واو صاحب الزّمان وقائم مهدى است).

8. شيخ الاسلام حمويى شافعى در فرائد السّمطين(17) وموفّق بن احمد خوارزمى حنفى در کتاب مقتل الحسين عليه السلام(18) نقل مى کنند از ابى سلمى که شترچران رسول خدا صلى الله عليه وآله بود(19) مى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم که مى فرمود: در شب معراج از خداى جليل خطاب آمد:

(آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ).(20)

گفتم: (والْمؤْمِنُونَ) خطاب رسيد: راست گفتى اى محمّد! کدام کس را در ميان امّت خود گذاشتى؟).

گفتم: (بهترين آن ها را).

خطاب رسيد: (على بن ابى طالب را؟).

گفتم: (آرى، پروردگارا!).

خطاب رسيد: (يا محمّد! من توجّه کردم به زمين، توجّه کاملى وتو را از اهل زمين اختيار کردم. نامى از نام هاى خود رابراى تو مشتق کردم. من ياد نمى شوم، مگر آن که تو هم با من يادشوى. منم محمود، وتويى محمّد.

بعد، دفعه دوم به زمين نظر کردم، از آن (على) را برگزيدم، ونامى از نام هاى خود براى او مشتق کردم، ومنم اعلى، واو است على.

يا محمّد! من تو را وعلى، فاطمه وحسن، حسين وامامان از فرزندان حسين را از شبح نور آفريدم،(21) وولايت شما را بر اهل آسمان ها وزمين عرضه کردم. هرکه قبول کرد در نزد من از مؤمنين است، وهرکه انکار نمود، نزد من از کفّار است.

اى محمّد! اگر بنده اى از بندگان من مرا عبادت کند تا از کار افتد، ويا مانند مشک خشکى گردد، پس در حال انکار لايت شما پيش من آيد، او را نمى آمرزم، تا اقرار به ولايت شما کند.

اى محمّد! آيا مى خواهى اوصياى خود را ببينى؟).

گفتم: (آرى بار خدايا)،

خطاب آمد: (به طرف راست عرش خدا بنگر):

(فَالْتَفت فَإِذا أَنَا بِعَلِى وفاطِمَة، والْحَسَن والْحُسَيْن، وعَلِى بْن الْحُسَيْن، ومُحَمَّد بْن عَلِى، وجَعْفَر بْن مُحَمَّد، ومُوسَى بْن جَعْفَر، وعَلِى بْن موسى، ومُحَمَّد بْن عَلِى، وعَلِى بْن مُحَمَّد، والْحَسَن بْن عَلِى، والْمَهْدى فى ضحضاح مِنْ نُور قِياماً يصلّونَ، وهُوَ - يَعْنَى الْمَهْدى - فى وَسطهِمْ کَأَنَّهُ کَوْکَب دُرّى، وقالَ يا مُحَمَّد! هؤُلاءِ الْحُجَج، وهُوَ الثَّاثر مِنْ عِتْرَتِکَ وعِزَّتى وجَلالى أَنَّهُ الْحُجّة الْواجِبَة لاَِوْلِيائى والْمُنْتَقِمُ مِنْ أَعْدائى).

(من به طرف راست عرش خدا نگاه کردم، ناگاه ديدم: على، فاطمه، حسن، حسين، محمّد بن على، باقر، جعفر بن محمّد صادق، موسى بن جعفر کاظم، على بن موسى الرّضا، محمّد بن على جواد، على بن محمّد هادى، حسن بن على عسکرى ومهدى در دريايى از نور ايستاده، ونماز مى خوانند، ومهدى در وسط آن ها مانند ستاره درخشانى بود. خدا فرمود: اى محمّد! اين ها حجّت ها هستند، مهدى، منتقم عترت تو است. به عزّت وجلال خودم قسم او حجّتى است که ولايتش بر اولياى من واجب است، واو انتقام گيرنده از دشمنان من است).

حافظ حنفى قندوزى، اين حديث شريف را در ينابيع المودّة(22) از خوارزمى نقل کرده ومى گويد: حمويى نيز در فرائد آن را نقل کرده است، ودر ينابيع، به جاى (والْمَهْدى) عبارت (ومُحَمَّد الْمَهْدى بْن الْحَسَن) آمده است. اين حديث، گذشته از دلالت بر مهدى شخصى، حاوى اسامى مبارک همه امامان - صلوات اللَّه عليهم اجمعين - است.

9. (موفّق بن احمد خوارزمى) در مقتل الحسين(23) و(شيخ الاسلام حمويى شافعى) در فرائد السّمطين(24) از (سعيد بن بشير) از على بن ابى طالب عليه السلام نقل کرده که فرمود:

قالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله: أَنَا وارِدکُمْ عَلَى الْحَوْضِ، وأَنْتَ - يا عَلِى! - السَّاقى، والْحسن الرَّائِد،(25) والْحُسَيْن الْآمِر، وعَلِى بْن الْحُسَيْن الْفارِط، ومُحَمَّد بْن عَلِى النّاشِر، وجَعْفَر بْن مُحَمَّد السَّائِق، ومُوسَى بْن جَعْفَر مُحْصى الُْمحِبّين والْمُبْغِضين وقامِع الْمُنافِقين، وعَلِى بْن مُوسى مُعين الْمُؤْمِنين، ومُحَمَّد بْن عَلِى مُنْزِل أَهْل الْجَنَّة فى دَرَجاتِهِمْ، وعَلِى بْن مُحَمَّد خَطيب شيعَته ومُزَوِّجهم الْحور الْعَيْن، والْحَسَن بْن عَلِى سِراج أَهْل الْجَنَّة يَسْتَضِئُونَ بِهِ، والْمَهْدِى شَفيعهمْ يَوْم القِيامَةِ حَيْث لا يأْذن اللَّه إِلاَّ لِمَنْ يَشاء ويرْضى).

من پيش تر از شما وارد(26) حوض کوثر مى شوم، تو يا على ساقى کوثر هستى، وحسن مدير آن است، حسين فرمانده آن است، على بن الحسين سابق بر ديگران در رسيدن به آن، امام باقر مُقسّم آن، جعفر صادق سوق دهنده به آن، موسى بن جعفر، شمارنده دوستان ودشمنان وزايل کننده منافقان، على بن موسى يار مؤمنان، محمّد بن على جواد، نازل کننده اهل بهشت در درجاتشان، وعلى بن محمّد هادى، خطيب شيعه وتزويج کننده حورالعين به آن ها است، حسن بن على عسکرى چراغ اهل بهشت است. مردم از روشنايى آن روشنايى مى گيرند، ومهدى موعود شفاعت کننده آن ها است در مکانى که خدا اجازه شفاعت نمى دهد، مگر به کسى که بخواهد، واز او راضى باشد).

اين حديث مبارک نيز که برادران اهل سنّت به صورت قبول، آن را نقل کرده اند، حاوى نام هاى پاک دوازده امام عليهم السلام است.

10. حافظ سليمان قندوزى از جابربن يزيد جعفى نقل کرده مى گويد: شنيدم جابر بن عبد اللَّه انصارى مى گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله به من فرمود:

(يا جابِرُ! اِنَّ أَوْصِيائى وائِمَّة الْمُسْلِمين مِنْ بَعْدى أَوَّلُهُمْ عَلى، ثُمَّ الْحَسَنُ، ثُمَّ الْحُسَيْنُ، ثُمَّ عَلِى بْن الْحُسَيْن، ثُمَّ مُحَمَّد بْن عَلِى الْمَعْرُوف بِالْباقِر - سَتُدْرکُهُ يا جابِر! فَإِذا لَقَيْتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنّى السَّلام -، ثُمَّ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد، ثُمَّ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ، ثُمَّ عَلِى بْن مُوسى، ثُمَّ مُحَمَّد بْن عَلِى، ثُمَّ عَلِى بْن مُحَمَّد، ثُمَّ الْحَسَن بْن عَلِى، ثُمَّ الْقائِم، اسْمه اسْمى وکُنْيته کُنْيَتى ابْن الْحَسَن بْن عَلِى ذاکَ الَّذى يفْتح اللَّه عَلى يَدَيْهِ مَشارِقَ الْأَرْضِ ومَغارِبَها، ذاکَ الَّذى يَغيبُ عَنْ أَوْلِيائِهِ غَيْبَةً لا يَثْبُتُ عَلَى الْقَوْلِ بِإِمامَتِهِ إِلاَّ مَنِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإيمانِ)؛(27)

(اى جابر! اوصياى من وامامان مسلمين بعد از من، اوّل آن ها على بن ابى طالب است. بعد از او حسن، بعد از او حسين، بعد از او على بن حسين، بعد از او محمّد بن على معروف به باقر. اى جابر! تو او را درک خواهى کرد، وچون به خدمتش رسيدى، سلام مرا برسان، بعد از او جعفر بن محمّد، بعد از او موسى بن جعفر، بعد از او على بن موسى، بعد از او محمّد بن على، بعد از او على بن محمّد، بعد از او حسن بن على، بعد از او قائم آل محمّد که نامش نام من وکنيه اش کنيه من است، پسر حسن بن على، او همان است که خدا با دست وى شرق وغرب زمين را فتح مى کند، او همان است که از دوستان خويش مدّت زيادى غايب مى شود، تا حدّى که در اعتقاد به امامت او باقى نمى مانند؛ مگر آنان که خداوند، قلبشان را با ايمان، امتحان کرده است).

جابر مى گويد: گفتم: (يا رسول اللَّه! آيا مردم در زمان غيبت، از وجود وى منتفع مى شوند؟).

فرمود: (آرى، به خدايى که مرا به حق فرستاده، مردم در زمان غيبت از نور ولايتش روشنايى مى گيرند؛ چنان که مردم از آفتاب بهره مى برند با آن که زير ابرها است.

اى جابر! اين که گفتم از مکنونات سرّ خدا است، واز علم مخزون خدا به شمار مى رود، آن را اظهار مکن؛ مگر به کسى که اهليت دارد).

علت غيبت امام زمان چيست؟

شکى نيست که رهبرى پيشوايان الهى به منظور هدايت مردم به سرمنزل کمال مطلوب است، واين امر در صورتى ميسّر است که آن ها آمادگى بهره بردارى از اين هدايت الهى را داشته باشند. اگر چنين زمينه مساعدى در مردم وجود نداشته باشد، حضور پيشوايان آسمانى در بين مردم، ثمرى نخواهد داشت.

متأسّفانه فشارها وتضييقاتى که - به ويژه از زمان امام جواد عليه السلام به بعد - بر امامان وارد شد، ومحدوديت هاى فوق العاده اى که برقرار گرديد - به طورى که فعاليت هاى امام يازدهم ودوازدهم را به حدّ اقل رسانيد - نشان داد که زمينه مساعد، جهت بهره مندى از هدايت ها وراه برى هاى امامان در جامعه (در حدّ نصاب لازم) وجود ندارد. از اين رو حکمت الهى اقتضا کرد که پيشواى دوازدهم - به تفصيلى که خواهيم گفت -، غيبت اختيار کند، تا موقعى که آمادگى لازم در جامعه به وجود آيد.

البتّه همه اسرار غيبت بر ما روشن نيست؛ ولى شايد نکته اى که گفتيم، رمز اساسى غيبت باشد.

بنابر آن چه در برخى از روايات آمده است، علّت واقعى غيبت امام زمان عليه السلام بر ما پوشيده است؛(28) در عين حال با استفاده از روايات به عواملى چند در اين زمينه پى مى بريم، در روايات ما، در زمينه علل واسباب غيبت، روى سه موضوع تکيه شده است:

الف. آزمايش مردم: چنان که مى دانيم، يکى از سنّت هاى ثابت الهى، آزمايش بندگان وانتخاب صالحان وگزينش پاکان است. صحنه زندگى، همواره صحنه آزمايش است تا بندگان از اين راه، در پرتو ايمان وصبر وتسليم خويش، در پيروى از اوامر خداوند تربيت يافته، وبه کمال برسند، واستعدادهاى نهفته آنان شکوفا گردد.

غيبت آن حضرت سبب مى شود تا نفاق پنهان عدّه اى آشکار شود، وايمان حقيقى محبان وشيعيان واقعى امام عليه السلام در کوره ولايت امام غايب عليه السلام از نا خالصى ها ودورويى ها جدا وپاک گردد ومؤمن از منافق تميز داده شود.

در اثر غيبت حضرت مهدى، مردم آزمايش مى شوند: گروهى که ايمان استوارى ندارند، باطنشان ظاهر مى شود، ودست خوش شک وترديد مى گردند، وکسانى که ايمان در اعماق قلبشان ريشه دوانده است، به سبب انتظار ظهور آن حضرت، وايستادگى در برابر شدائد، پخته تر وشايسته تر مى گردند، وبه درجات بلندى از اجر وپاداش الهى نائل مى گردند.

امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود:

(هنگامى که پنجمين فرزندم غايب شد، مواظب دين خود باشيد، مبادا کسى شما را از دين خارج کند. او ناگزير، غيبتى خواهد داشت، به طورى که گروهى از مؤمنان از عقيده خويش بر مى گردند. خداوند به وسيله غيبت، بندگان خويش را آزمايش مى کند...).(29)

از سخنان پيشوايان اسلام بر مى آيد که آزمايش به وسيله غيبت حضرت مهدى، از سخت ترين آزمايش هاى الهى است، واين سختى، از دو جهت است:(30)

1. از جهت اصل غيبت، که چون بسيار طولانى مى شود، بسيارى از مردم، دست خوش شک وترديد مى گردند. برخى در اصل تولّد، وبرخى ديگر در دوام عمر آن حضرت شک مى کنند، وجز افراد آزموده ومخلص وداراى شناخت عميق، کسى بر ايمان وعقيده به امامت آن حضرت باقى نمى ماند. پيامبر اکرم ضمن حديث مفصّلى مى فرمايد:

(مهدى از ديده شيعيان وپيروانش غايب مى شود، وجز کسانى که خداوند، دل هاى آنان را جهت ايمان، شايسته قرار داده، در اعتقاد به امامت او استوار نمى مانند).(31)

2. از نظر سختى ها وفشارها وپيش آمدهاى ناگوار که در دوران غيبت رخ مى دهد، ومردم را دگرگون مى سازد، به طورى که حفظ ايمان واستقامت در دين، کارى سخت دشوار مى گردد، وايمان مردم در معرض مخاطرات شديد قرار مى گيرد.(32)

ب. حفظ جان امام: خداوند، به وسيله غيبت، امام دوازدهم را از قتل، حفظ کرده است، زيرا اگر آن حضرت، از همان آغاز زندگى در ميان مردم ظاهر مى شد، او را مى کشتند. بر اين اساس، اگر پيش از موعد مناسب نيز ظاهر شود، باز جان او به خطر مى افتد، وبه انجام مأموريت الهى واهداف بلند اصلاحى خود، موفّق نمى گردد.

(زراره) يکى از ياران امام صادق عليه السلام مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: (امام منتظر، پيش از قيام خويش، مدّتى از چشم ها غايب خواهد شد).

عرض کردم: (چرا؟).

فرمود: (بر جان خويش بيم ناک خواهد بود).(33)

امام زمان عليه السلام از کشته شدن ومرگ، بيم وهراس ندارند؛ بلکه حفظ جان ايشان به خاطر اين است که مبادا پرچمِ هدايت زمين بماند، ورشته هدايتى که به پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله وسلم متصل است، قطع شود.

ج. بيعت نکردن با ستم کاران: پيشواى دوازدهم، از يوغ بيعت با طاغوت هاى زمان، آزاد است، وهيچ رژيمى را - حتّى از روى تقيّه - به رسميّت نشناخته، ونمى شناسد. او مأمور به تقيّه از هيچ حاکم وسلطانى نيست، وتحت حکومت وسلطنت هيچ ستمگرى درنيامده، ودرنخواهد آمد؛ چراکه مطابق وظيفه خود عمل مى کند، ودين خدا را به طور کامل وبى هيچ پرده پوشى وبيم وملاحظه اى اجرا مى کند. بنابراين جاى هيچ عهد وميثاق وبيعت با کسى ومراعات وملاحظه نسبت به ديگران باقى نمى ماند.

(حسن بن فضّال) مى گويد: امام هشتم فرمود: (گويى شيعيانم را مى بينم که هنگام مرگ سومين فرزندم (امام حسن عسکرى) در جست وجوى امام خود، همه جا را مى گردند، امّا او را نمى يابند).

عرض کردم: (چرا غايب مى شود؟).

فرمود: (براى اين که وقتى با شمشير قيام مى کند، بيعت کسى در گردن وى نباشد).(34)

پاورقى:‌


(1) باب 54، ص 168.
(2) باب 56، ص 258.
(3) باب 77، ص 445؛ باب 94، ص492.
(4) ص 258.
(5) فرائد السّمطين، ج2، ص132، حديث 430.
(6) همان، 2، ص313، حديث563.
(7) ينابيع المودّة، باب 58، ص258.
(8) فرائد السّمطين، باب77، ص445.
(9) الاتحاف بحبّ الاشراف، چاپ ادبيه مصر، ص 165،146.
(10) الفصول المهمّه، فصل 8، ص265.
(11) فرائد السّمطين، ج2، ص337، حديث 591.
(12) ينابيع المودّة، باب 80، ص454.
(13) فرائد السّمطين، ج2، ص336، حديث 590.
(14) سوره شعراء، آيه 4.
(15) ينابيع المودّة، باب 80، ص454 وباب 86، ص471.
(16) الفصول المهمّة، فصل ثانى عشر، ص310،309.
(17) فرائد السّمطين، ج2، ص319، حديث 571.
(18) مقتل الحسين، ج1، فصل سابع فى فضائل الحسن والحسين، ص96.
(19) ابن اثير در اسد الغابه مى گويد: ابو سلمى چوپان شتران رسول خدا بود، نامش را (حريث) گفته اند. ابن حجر نيز در الاصابه چنين گفته است: نا گفته نماند حديث فوق را در فرائد از خوارزمى نقل کرده است.
(20) سوره بقره، آيه 285.
(21) در نسخه فرائد (شبح) ودر نسخه مقتل خوارزمى (من سنح نور من نورى) است.
(22) ينابيع المودّة، باب93، ص487.
(23) مقتل الحسين، ج1، فصل سابع فى فضائل الحسن والحسين، ص94.
(24) فرائد السّمطين، ج2، ص321، حديث 572.
(25) در لفظ مقتل الحسين (الزّائد) با (زاء) است يعنى دورکننده دشمنان از حوض.
(26) (وارد) کسى است که قبل از قافله وارد محلّى مى شود، نظير: (فارسلوا واردهم فادلى دلوه).
(27) ينابيع المودّة، باب 94، ص494.
(28) کمال الدّين وتمام النّعمة، ص482.
(29) شيخ طوسى، الغيبة، ص204؛ نعمانى، الغيبة، تهران: مکتبة الصّدوق، ص154؛ مجلسى، بحار الأنوار، تهران: المکتبة الاسلامية، 1393ق، ج51، ص150؛ ور.ک به: اصول کافى، تهران: مکتبة الصّدوق، 1381ق، ج1، ص337.
(30) شيخ طوسى، همان کتاب، ص 207 - 203؛ صافى، منتخب الاثر، باب 47، ص 315 - 314.
(31) صافى، همان کتاب، فصل 1، باب 8، ص101، ح4.
(32) صافى، آيت اللَّه لطف اللَّه، نويد امن وامان، تهران: دار الکتب الاسلامية، ص 178 - 177.
(33) حرّ عاملى، اثبات الهداة، ج6، ص437؛ کلينى، همان کتاب، ج1، ص337؛ طوسى، همان کتاب، ص202؛ صدوق، همان کتاب، ص481؛ صافى، منتخب الأثر، فصل 2، باب 28، ص269؛ نعمانى، همان کتاب، ص166.
(34) شيخ صدوق، کمال الدّين وتمام النّعمة، باب 44، ص480، ح4؛ مجلسى، همان کتاب، ج51، ص152؛ صافى، منتخب الأثر، فصل 2، باب 25، ص268، ح3.