غيبت صغرى وکبرى
چنان که گفتيم، غيبت امام مهدى به دو دوره تقسيم مى شود: (غيبت
صغرى) و(غيبت کبرى).
غيبت صغرى از سال 260 هجرى، سال
شهادت امام يازدهم، تا سال 329، سال در گذشت آخرين نايب خاص امام،
يعنى حدود 69 سال بود.(1)
در دوران غيبت صغرى، ارتباط شيعيان با امام، به کلّى قطع نبود،
وآنان، به گونه اى خاص ومحدود، با امام ارتباط داشتند.
توضيح آن که: در طول اين مدّت، افراد مشخّصى، به عنوان (نايب خاص)
با حضرت در تماس بودند، وشيعيان مى توانستند به وسيله آنان، مسائل
ومشکلات خويش را به عرض امام برسانند، وتوسّط آنان پاسخ دريافت
دارند، وحتّى گاه به ديدار امام نائل شوند. از اين رو مى توان گفت
در اين مدّت، امام، هم غايب بود وهم نبود.
اين دوره را مى توان دوران آماده سازى شيعيان براى غيبت کبرى دانست
که طى آن، ارتباط شيعيان با امام، حتّى در همين حد نيز قطع شد،
ومسلمانان موظّف شدند در امور خود، به نايبان عام آن حضرت، يعنى
فقهاى واجد شرايط، وآشنايان به احکام اسلام، رجوع کنند.
اگر غيبت کبرى يک باره وناگهان رخ
مى داد، ممکن بود موجب انحراف افکار شود، وذهن ها آماده پذيرش آن
نباشد. امّا گذشته از زمينه سازى هاى مدبّرانه امامان پيشين، در
طول غيبت صغرى، به تدريج ذهن ها آماده شد، وبعد، مرحله غيبت کامل،
آغاز گرديد. هم چنين امکان ارتباط نايبان خاص با امام در دوران
غيبت صغرى، ونيز شرف يابى برخى از شيعيان به محضر آن حضرت در اين
دوره، مسأله ولادت وحيات آن حضرت را بيشتر تثبيت کرد.(2)
با سپرى شدن دوره غيبت صغرى، غيبت کبرى ودراز مدّت امام آغاز گرديد
که تاکنون نيز ادامه دارد، وپس از اين نيز تا زمانى که خداوند، اذن
ظهور وقيام به آن حضرت بدهد، ادامه خواهد داشت.
غيبت دو گانه امام دوازدهم، سال ها پيش از تولّد او توسّط امامان
قبلى، پيش گويى شده، واز همان زمان، توسّط راويان ومحدّثان، حفظ
ونقل ودر کتاب هاى حديث ضبط شده است که به عنوان نمونه به نقل چند
حديث در اين زمينه اکتفا مى کنيم:
1. امير مؤمنان عليه السلام
فرمود: ((امام) غايب ما، دو غيبت خواهد داشت که يکى طولانى تر از
ديگرى خواهد بود. در دوران غيبت او، تنها کسانى در اعتقاد به
امامتش پايدار مى مانند که داراى يقينى استوار ومعرفتى کامل
باشند).(3)
2. امام باقر عليه السلام فرمود:
((امام) قائم دو غيبت خواهد داشت که در يکى از آن دو، خواهند گفت:
او مرده است...).(4)
3. ابو بصير مى گويد، به امام صادق عليه السلام عرض کردم: (امام
باقر مى فرمود: قائم آل محمّد صلى الله عليه وآله دو غيبت خواهد
داشت که يکى طولانى تر از ديگرى خواهد بود).
امام صادق عليه السلام فرمود:
(بلى، چنين است...).(5)
4. حضرت صادق عليه السلام فرمود:
(امام قائم، دو غيبت خواهد داشت:
يکى کوتاه مدّت، وديگرى دراز مدّت...).(6)
سير تاريخ، صحّت اين پيش گويى ها را تأييد کرد، وهمچنان که
پيشوايان قبلى فرموده بودند، غيبت هاى دو گانه امام عليه السلام،
عينيّت يافت.
نواب خاص
در آن روزگار، به جاى (نيابت) و(نوّاب)،بيشتر تعبير (سفارت)
و(سفرا) به کار برده مى شد.
نايبان خاص حضرت مهدى در دوران غيبت صغرى، چهار تن از اصحاب با
سابقه امامان پيشين، واز علماى پارسا وبزرگ شيعه بودند که (نوّاب
اربعه) ناميده شده اند. اينان به ترتيب زمانى عبارت بودند از:
1. ابو عَمرو عثمان بن سعيد عَمرى،
2. ابو جعفر محمّد بن عثمان بن سعيد عَمرى،
3. ابو القاسم حسين بن روح نوبختى،
4. ابو الحسن على بن محمّد سَمَرى.
البتّه امام زمان عليه السلام
وکلاى ديگرى نيز در مناطق مختلف مانند: بغداد، کوفه، اهواز، همدان،
قم، رى آذربايجان، نيشابور و... داشت که يا به وسيله اين چهار نفر،
که در رأس سلسله مراتب وکلاى امام قرار داشتند، امور مردم را به
عرض حضرت مى رساندند،(7)
واز سوى امام در مورد آنان (توقيع)هايى(8)
صادر مى شده است،(9)
ويا - آن گونه که بعضى از محقّقان احتمال داده اند - سفارت ووکالت
اين چهار نفر، وکالتى عامّ ومطلق بوده، ولى ديگران در موارد خاصى،
وکالت ونيابت داشته اند.(10)
از اين ميان مى توان به نام اين
افراد اشاره داشت: محمّد بن جعفر اسدى، احمد بن اسحاق اشعرى قمى،
ابراهيم بن محمّد همدانى، احمد بن حمزة بن اليسع(11)،
محمّد بن ابراهيم بن مهزيار(12)،
حاجز بن يزيد، محمّد بن صالح(13)،
ابو هاشم داوود بن قاسم جعفرى، محمّد بن على بن بلال، عمر اهوازى،
وابو محمّد وجنايى.(14)
1. ابو عَمرو عثمان بن سعيد
عَمرى. عثمان بن سعيد از قبيله بنى اسد بود، وبه مناسبت سکونت در
شهر سامرّا، (عسکرى) نيز ناميده مى شد. در محافل شيعه از او به نام
(سمّان) (روغن فروش) ياد مى شد؛ زيرا به منظور استتار فعاليت هاى
سياسى، روغن فروشى مى کرد، واموال متعلّق به امام را، که شيعيان به
وى تحويل مى دادند، در ظرف هاى روغن قرار داده، به محضر امام عسکرى
مى رساند.(15)
او مورد اعتماد واحترام عموم
شيعيان بود.(16)
گفتنى است که عثمان بن سعيد، قبلاً نيز از وکلا وياران مورد اعتماد
حضرت هادى وحضرت عسکرى عليهما السلام بوده است.
(احمد بن اسحاق) که خود از بزرگان شيعه است، مى گويد: روزى به محضر
امام هادى رسيدم وعرض کردم: (من گاهى غايب وگاهى (در اين جا) حاضر،
ووقتى هم که حاضرم، هميشه نمى توانم به حضور شما برسم. سخن چه کسى
را بپذيرم، واز چه کسى فرمان ببرم؟).
امام فرمود: (اين ابو عَمرو (عثمان بن سعيد عَمرى)، فردى امين
ومورد اطمينان من است، آن چه به شما بگويد، از جانب من مى گويد،
وآن چه به شما برساند، از طرف من مى رساند).
احمد بن اسحاق مى گويد: پس از رحلت امام هادى عليه السلام روزى به
حضور امام عسکرى عليه السلام شرفياب شدم، وهمان سؤال را تکرار
کردم.
حضرت مانند پدرش فرمود: (اين ابو
عَمرو، مورد اعتماد واطمينان امام پيشين، ونيز طرف اطمينان من در
زندگى وپس از مرگ من است. آن چه به شما بگويد از جانب من مى گويد،
وآن چه به شما برساند، از طرف من مى رساند).(17)
پس از رحلت امام عسکرى، مراسم
تغسيل وتکفين وخاک سپارى آن حضرت را، در ظاهر، عثمان بن سعيد انجام
داد.(18)
نيز همو بود که روزى در حضور جمعى از شيعيان به فرمان امام عسکرى
عليه السلام وبه نمايندگى از طرف آن حضرت، اموالى را که گروهى از
شيعيان يمن آورده بودند، از آنان تحويل گرفت، وامام در برابر
اظهارات حاضران، مبنى بر اين که با اين اقدام حضرت، اعتماد
واحترامشان نسبت به عثمان بن سعيد افزايش يافته است، فرمود:
(گواه باشيد که عثمان بن سعيد،
وکيل من است، وپسرش محمّد نيز، وکيل پسرم مهدى خواهد بود).(19)
هم چنين، در پايان ديدار چهل نفر از شيعيان با حضرت مهدى، حضرت
خطاب به حاضران فرمود:
(آن چه عثمان (بن سعيد) مى گويد،
از او بپذيريد، مطيع فرمان او باشيد، سخنان او را بپذيريد، او
نماينده امام شما است، واختيار، با او است).(20)
تاريخ وفات عثمان بن سعيد روشن
نيست. برخى احتمال داده اند او بين سال هاى 267 - 260ق درگذشته
باشد، وبرخى ديگر، فوت او را در سال 280 دانسته اند.(21)
2. محمّد بن عثمان بن سعيد عَمرى.
محمّد بن عثمان نيز همچون پدر، از بزرگان شيعه واز نظر تقوا وعدالت
وبزرگوارى، مورد قبول واحترام شيعيان(22)،
واز ياران مورد اعتماد امام عسکرى عليه السلام بود، چنان که حضرت
در پاسخ سؤال (احمد بن اسحاق) که به چه کسى مراجعه کند؟ فرمود:
(عَمرى (عثمان بن سعيد)، وپسرش -
هر دو - امين ومورد اعتماد هستند، آن چه به تو برسانند، از جانب من
مى رسانند، وآن چه به تو بگويند، از طرف من مى گويند. سخنان آنان
را بشنو، واز آنان پيروى کن؛ زيرا اين دو تن مورد اعتماد وامين من
اند).(23)
پس از درگذشت عثمان، از جانب امام
غايب، توقيعى مبنى بر تسليت وفات او، واعلام نيابت فرزندش (محمّد)
صادر شد.(24)
(عبد اللَّه بن جعفر حِميَرى) مى گويد:
(وقتى که عثمان بن سعيد درگذشت،
نامه اى با همان خطّى که قبلاً امام با آن با ما مکاتبه مى کرد،
براى ما آمد که در آن ابو جعفر (محمّد بن عثمان بن سعيد) به جاى
پدر منصوب شده بود).(25)
هم چنين امام، ضمن توقيعى در پاسخ
سؤالات (اسحاق بن يعقوب)، چنين نوشت: (خداوند از عثمان بن سعيد
وپدرش، که قبلاً مى زيست، راضى وخشنود باشد. او مورد وثوق واعتماد
من، ونوشته او نوشته من است).(26)
ابو جعفر، تأليفاتى در فقه داشته
است که پس از وفاتش، به دست حسين بن روح، سومين نايب امام (ويا به
دست ابو الحسن سمرى، نايب چهارم) رسيده است.(27)
محمّد بن عثمان، حدود چهل سال
عهده دار سفارت ووکالت امام زمان بود، ودر طول اين مدّت، وکلاى
محلّى ومنطقه اى را سازمان دهى وبر فعاليتشان نظارت مى کرد، وبه
اداره امور شيعيان اشتغال داشت. توقيع هاى متعدّدى از ناحيه امام
صادر، وتوسّط او به ديگران رسيد. او سرانجام در سال 304 يا 305
درگذشت.(28)
او پيش از مرگ، از تاريخ وفات خود
خبر داد، ودقيقاً در همان تاريخى که گفته بود، در گذشت.(29)
3. ابو القاسم حسين بن روح
نوبختى. در روزهاى آخر عمر ابو جعفر، گروهى از بزرگان شيعه نزد او
رفتند. او گفت: (چنان چه از دنيا رفتم، به امر امام، جانشين من
ونايب امام، ابو القاسم حسين بن روح نوبختى خواهد بود. به او
مراجعه کنيد، ودر کارهايتان به او اعتماد نماييد).(30)
حسين بن روح، از دست ياران نزديک
نايب دوم بود، وعَمرى از مدّت ها پيش، براى تثبيت امر نيابت او،
زمينه سازى مى کرد، وشيعيان را جهت تحويل اموال، به او ارجاع مى
داد، واو، رابط بين عثمان بن سعيد وشيعيان بود.(31)
حسين بن روح، کتابى در فقه شيعه
به نام التّأديب تأليف کرده بود. آن را جهت اظهار نظر، نزد فقهاى
قم فرستاد. آنان پس از بررسى، در پاسخ نوشتند: جز در يک مسأله،
همگى مطابق فتاواى فقهاى شيعه است.(32)
بعضى از معاصران او، عقل وهوش ودرايت وى را تحسين کرده، ومى گفتند:
به تصديق موافق ومخالف، حسين بن روح از عاقل ترين مردم روزگار است.(33)
نوبختى در دوران حکومت (مقتدر)،
خليفه عبّاسى، به مدّت پنج سال به زندان افتاد، ودر سال 317 آزاد
شد.(34)
وسرانجام، بعد از بيست ويک سال فعاليّت وسفارت، در سال 326 چشم از
جهان فرو بست.(35)
4. ابو الحسن على بن محمّد
سَمَرى.(36)
به فرمان امام عصر عليه السلام، وبا وصيت ومعرّفى نوبختى، پس از
حسين بن روح، على بن محمّد سمرى، منصب نيابت خاص واداره امور
شيعيان را عهده دار گرديد.(37)
سمرى از اصحاب وياران امام عسکرى
عليه السلام بوده است.(38)
او تا سال 329 که ديده از جهان فرو بست، مسؤوليت نيابت ووکالت خاص
را به عهده داشت. چند روز پيش از وفات او، توقيعى از ناحيه امام به
اين مضمون خطاب به وى صادر شد:
(اى على بن محمّد سمرى! خداوند در سوک فقدان تو پاداشى بزرگ به
برادرانت عطا کند. تو تا شش روز ديگر از دنيا خواهى رفت. کارهايت
را مرتّب کن، وهيچ کس را به جانشينى خويش مگمار.
دوران غيبت کامل، فرا رسيده است، ومن، جز با اجازه خداوند متعال،
ظهور نخواهم کرد، وظهور من پس از گذشت مدّتى طولانى، وقساوت دل ها،
وپر شدن زمين از ستم خواهد بود. افرادى نزد شيعيان من، مدّعى
مشاهده من (ارتباط با من به عنوان نايب خاص) خواهند شد.
آگاه باشيد که هرکس پيش از خروج
سفيانى وصيحه آسمانى(39)
چنين ادّعايى بکند، دروغ گو وافترا زننده است، وهيچ حرکت ونيرويى
جز به خداوند عظيم نيست).(40)
در ششمين روز پس از صدور توقيع،
ابو الحسن سمرى از دنيا رفت.(41)
پيش از مرگش از وى پرسيدند: (نايب بعد از تو کيست؟).
پاسخ داد: (اجازه ندارم کسى را
معرّفى کنم).(42)
با در گذشت ابو الحسن سمرى، دوره جديدى در تاريخ شيعه آغاز گرديد
که به دوران غيبت کبرى معروف است.
امام در اين دوره، فقهاى جامع الشّرايط را به عنوان نوّاب عام خود
تعيين نمودند تا به نيازهاى شرعى، اعتقادى واجتماعى مردم در چارچوب
احکام شرعى پاسخ هاى لازم را تهيه، وارائه نمايند.
نواب عام
علّت اين که به آن ها نايب عام گفته مى شود، اين است که آنان نمى
توانند هر روز خدمت امام زمان عليه السلام برسند، وحضرت، ايشان را
به صورت کلّى وتحت عنوان فقيهان، وراويان احاديث ما تعيين کرده
اند، به خلاف نوّاب خاص که مستقيماً وشخصاً از طرف حضرت عليه
السلام تعيين شده بودند.
در اين زمينه در توقيعى که از ناحيه آن حضرت صادر شده است مى
خوانيم:
(وأَمَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةِ
فَارْجِعُوا فيها إِلى رُواةِ حدَيثنا فَإِنَّهُمْ حُجَّتى
عَلَيْکُمْ وأَنَا حُجَّةُ اللَّه؛(43)
در رخدادها وپيش آمدهايى که در آينده روى خواهد داد، به راويان
احاديث ما رجوع کنيد؛ زيرا آنان حجّت من بر شمايند، ومن، حجّت
خدايم).
همچنين امام حسن عسکرى عليه السلام در ضمن يک حديث طولانى مى
فرمايد:
(هر کدام از فقها که نگهدارنده
نفس خود از انحرافات است، وصبر انقلابى دارد، وحافظ دين خود ومخالف
هوا وهوس خود، ومطيع فرمان خدا باشد، بر عوام است که از وى تقليد
کنند).(44)
امام در دوران غيبت
اينک، مناسب است که به يکى از شايع ترين پرسش ها پيرامون آن حضرت پاسخ
گوييم، وآن اين است که: فايده وجود امام در عصر غيبت چيست؟
به تعبير ديگر: زندگى امام در دوران غيبت يک زندگى خصوصى است، نه يک
زندگى اجتماعى در نقش يک پيشوا. بنابراين وجود مقدّس او، چه اثر
عامّى براى مردم مى تواند داشته باشد، ومردم چه نوع بهره اى مى
توانند از او ببرند؟
البتّه بايد توجّه داشته باشيم که غايب بودن امام، هرگز به اين معنا نيست
که وجود آن حضرت، به يک روح نامريى يا امواج ناپيدا ورؤيايى وامثال
اين ها تبديل شده است! بلکه وى، يک زندگى طبيعى عينى وخارجى دارد،
منتها با عمرى طولانى.
آن حضرت در ميان مردم ودر دل
جامعه ها رفت وآمد دارد، ودر نقاط مختلف زندگى مى کند؛ ولى به صورت
ناشناس، وفرق بسيار است بين (نامريى) و(ناشناس).(45)
امام صادق عليه السلام مى فرمود:
(مردم، امام خود را گم مى کنند. او در موسم حج حاضر مى شود، ومردم
را مى بيند ولى آنان او را نمى بينند).(46)
پاورقى:
(1)
مرحوم شيخ مفيد آغاز غيبت صغرى را از سال تولّد آن حضرت
(سال 255) حساب کرده است (الارشاد، ص346) وبا اين محاسبه،
دوران غيبت صغرى، 75 سال مى شود. طبعاً نظريه مرحوم مفيد
از اين لحاظ بوده است که حضرت مهدى در زمان حيات پدر نيز
حضور ومعاشرت چندانى با ديگران نداشته، واز نظر کلّى، غايب
محسوب مى شده است. گويا بر اساس همين ملاحظه است که
محقّقانى مانند: طبرسى، سيّد محسن امين، وآيت اللَّه سيّد
صدر الدّين صدر نيز آغاز غيبت صغرى را از سال ميلاد آن
حضرت، ومدّت آن را 74 سال دانسته اند (اعلام الورى، ص444؛
اعيان الشّيعة، بيروت: دار التّعارف للمطبوعات، ج2، ص46؛
المهدى، بيروت: دار الزّهراء، 1398ق، ص181).
(2)
صدر، سيّد صدر الدّين، المهدى، بيروت: دار الزّهراء،
1398ق، ص183؛ پيشواى دوازدهم، امام زمان، نشريّه مؤسّسه در
راه حق، ص38.
(3)
شيخ سليمان قندوزى، ينابيع المودّة، بيروت: مؤسسة الأعلمى
للمطبوعات، ج3، باب 71، ص82.
(6)
همان، ص170؛ نيز ر.ک به: منتخب الأثر، فصل 2، باب 26، ص
253 - 251.
(7)
چنان که طبق نقل شيخ طوسى، حدود ده نفر در بغداد به
نمايندگى از طرف محمّد بن عثمان فعاليّت مى کردند (الغيبة،
ص225).
(8)
توقيع به معناى حاشيه نويسى است، ودر اصطلاح علماى شيعه به
نامه ها وفرمان هايى که در زمان غيبت صغرى از طرف امام به
شيعيان مى سيده، توقيع مى گويند.
(10)
امين، سيّد محسن، أعيان الشّيعة، ج2، ص48.
(11)
طوسى، الغيبة، ص 258 - 257.
(12)
کلينى، اصول کافى، ج1، ص518، ح5.
(13)
کلينى، همان کتاب، ص521، ح14 و15.
(14)
طبرسى، اعلام الورى، ص444.
(15)
طوسى، الغيبة، تهران: مکتبة نينوى الحديثة، ص214.
(16)
طوسى، همان کتاب، ص 216.
(17)
طوسى، الغيبة، ص 215.
(18)
طوسى، همان کتاب، ص 216.
(19)
طوسى، همان کتاب، ص216.
(20)
طوسى، همان کتاب، ص217.
(21)
دکتر حسين، جاسم، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ترجمه
دکتر سيّد محمّد تقى آيت اللّهى، تهران: مؤسّسه انتشارات
امير کبير، چاپ اوّل 1367ش، ص 156 - 155.
(22)
طوسى، همان کتاب، ص221.
(25)
همان، ص 220؛ بحار الأنوار، ج51، ص349.
(26)
طوسى، همان کتاب، ص220؛ مجلسى، بحار الأنوار، ج51، ص350؛
طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثّالثة، ص452؛ على بن عيسى
اربلى، کشف الغمّة، تبريز: مکتبة بنى هاشمى، 1381ق، ج3،
ص322.
(27)
طوسى، همان کتاب، ص221.
(28)
طوسى، همان کتاب، ص223.
(29)
طوسى، همان کتاب، ص222؛ مجلسى، بحار الأنوار، ج51، ص351.
(30)
طوسى، همان کتاب، ص 227 - 226؛ مجلسى، همان کتاب، ج51،
ص355.
(31)
طوسى، همان کتاب، ص 227،225،224.
(32)
طوسى، همان کتاب، ص240.
(33)
مجلسى، همان کتاب، ج51، ص356؛ ور.ک به: طوسى، همان کتاب،
ص236.
(34)
دکتر حسين، جاسم، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، تهران:
انتشارات اميرکبير، چاپ اوّل 1367ش، ص199.
(35)
طوسى، همان کتاب، ص 238.
(36)
سَيمَرى وصَيْمَرى نيز گفته شده است (صدر، محمّد، تاريخ
الغيبة الصّغرى، بيروت: دار التّعارف للمطبوعات، چاپ اوّل
1392ق، ص412).
(37)
طوسى، همان کتاب، ص445.
(38)
طوسى، همان کتاب، ص242.
(39)
قيام شخصى به نام سفيانى وصداى آسمانى از علامت هايى هستند
که در آستانه ظهور امام، رخ خواهد داد.
(40)
طوسى، الغيبة، ص 243 - 242؛ مجلسى، بحار الأنوار، ج51،
ص361؛ طبرسى، همان کتاب، ص445؛ صدر، همان کتاب، ص15.
(41)
طوسى، همان کتاب، ص243.
(42)
طوسى، همان کتاب، ص242.
(43)
احتجاج، ج2، ص470؛ بحار الانوار، ج53، ص181؛ کشف الغمّة،
ج2، ص531.
(44)
وسائل الشّيعه، ج18، ص101.
(45)
مکارم شيرازى، ناصر، مهدى انقلابى بزرگ، قم: مطبوعاتى هدف،
چاپ دوم، ص250.
(46)
کلينى، اصول کافى، تهران: مکتبة الصّدوق، 1381ق، ج1، ص338.