حديث 07
عن کفاية الاثر، جابر جعفى عن جابر بن عبد الله الانصارى قال: قال
رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم): المهدى من ولدى اسمه اسمى
وکنيته کنيتى اشبه الناس بى خلقا وخلقا يکون له غيبة وحيرة تضل
فيها الأمم ثم يقبل (او يظهر) کالشهاب الثاقب يملأها عدلا وقسطا
کما ملئت جورا وظلما، ورواه کمال الدين عن جعفر بن محمد عليهما
السلام.
حديث هفتم - جابر بن يزيد جعفى از جابر بن عبد الله انصارى حديث
کند که گفت رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: مهدى از
اولاد منست واسم او اسم من وکنيه او کنيه من (محمد، ابو القاسم)
شبيه ترين مردم است به من خلقتا وخلقا، وبراى او غيبتى وحيرتى است
که گمراه مى شوند در آن حيرت وغيبت امتها، سپس ظاهر گردد مانند
شهاب ثاقب (ستاره ايست) پر کند زمين را از عدل بعد از آن که پر شده
باشد از ستم وظلم.
ايضا حديث عن کتاب يوم الخلاص، قال رسول الله (صلى الله عليه وآله
وسلم): والذى بعثنى بالحق بشيرا، ليغيبن القائم من ولدى، بعهد
معهود اليه منى حتى يقول اکثر الناس: مالله فى آل محمد حاجة، ويشک
آخرون بدلائله، فمن ادرک زمانه فليتمسک بدينه ولا يجعل للشيطان
عليه سبيلا بشکه فيزيله عن ملتى ويخرجه عن دينى، فقد اخرج ابويکم
من الجنة من قبل، والله عز وجل جعل للشيطان اولياء للذين لا يؤمنون
ترجمه حديث، رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: قسم به آن
که مرا مبعوث نموده به حق تا بشارت دهنده باشم هر آينه غيبت مى کند
قائم از اولاد من، به عهد معين شده از من تا اين که بيشتر مردم مى
گويند، نيست براى خدا در آل محمد حاجتى وشک کنند ديگران به دلائلى،
پس کسانى که درک آن زمان نمايند به دين خود محکم باشند وقرار ندهند
براى شيطان بر دينشان راهى به شک که از ملت من خارجند وخارج خواهند
شد از دين همان طور که پدر ومادرشان از بهشت خارج شدند در قبل،
وخداوند عزيز قرار داده براى شيطان دوستانى که به خدا ايمان
نياورده اند.
حديث 08
عن کتاب ينابيع المودة عن فرائد السمطين عن جابر بن عبد الله
الانصارى قال: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) من انکر
خروج المهدى فقد کفر بما انزل على محمد ص، ومن انکر نزول عيسى فقد
کفر، ومن انکر خروج الدجال فقد کفر ورواه فى غاية المرام فى فضل
المرتضى والبتول والسبطين وفى البرهان فى علامات مهدى آخر زمان عن
جابر قال: قال رسول الله من کذب بالدجال فقد کفر ومن کذب بالمهدى
فقد کفر
حديث هشتم - از جابر بن عبد الله انصارى حديث کند که گفت رسول خدا
(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: کسى که انکار ظهور مهدى را نمايد
محققا کافر است به آنچه بر پيامبر محمد (صلى الله عليه وآله وسلم)
نازل گرديد، وآن که انکار آمدن عيسى را (در وقت ظهور مهدى) نمايد
محققا کافر است، وکسى که انکار خروج دجال (قبل از ظهور) نمايد
تحقيقا کافر است، وروايت در کتاب غاية المرام (ترجمه آن کفايه
الحضام) در فضيلت مرتضى على وبتول العذراء وسبطين آمده ودر برهان
قسمت علامات حضرت مهدى آخر زمان از جابر است که گفت رسول خدا (صلى
الله عليه وآله وسلم) فرمود کسى که تکذيب نمايد دجال را کافر است
وآن که دروغ پندارد حضرت مهدى (عليه السلام) را محققا کافر است.
حديث 09
عن البرهان عن أمير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام قال:
السفيانى من ولد خالد بن يزيد ابى سفيان، رجل ضخم الهامة، بوجهه
اثر الجدرى، بعينه نکتة بياض يخرج من ناحية مدينة دمشق، وعامة من
يتبعه من کلب، فيقتل حتى يبقر بطون النساء ويقتل الصبيان فيجمع لهم
قيس فيقتلها حتى لا يمنع ذنب قلعه، ويخرج رجل من اهل بيتى فى الحرم
فيبلغ السفيانى فيبعث اليه جندا من جنده فيهزمهم فيسير اليه
السفيانى بمن معه حتى اذا جاوزوا ببيداء من الارض خسف بهم فلا ينجو
منهم الا المخبر عنهم، اخرجه عبد الله والحاکم فى مستدرکه.
حديث نهم - از کتاب برهان (اهل تسنن) از أمير المؤمنين حضرت على
عليه السلام فرمود: سفيانى (در خبر ديگر است که او وامام قائم در
يک سال ظاهر شوند) فرزند خالد بن يزيد بن معاويه بن ابى سفيانست،
او مردى ضخيم الجثه ودر روى او اثر آبله، ودر چشم او نقطه سفيديست،
او از ناحيه دمشق برخيزد وعموم پيروان او از سگها، پس مى کشد مردم
را تا آن که شکم زنان را بشکافد وکودکان را بکشد وجمع مى کند براى
آنان قيس مى کشد او را تا آن که، نماند از او چيزى وخارج مى گردد
شخصى از اهلبيت من در حرم وچون سفيانى آگاه شود لشگرى به سوى او
گسيل دارد ولى مواجه با شکست مى شود آنگاه سفيانى با ساير افراد
سپاه خود به سوى او حرکت مى کند وچون به زمين بيداء مى رسند زمين
او را واصحابش را به خود فرو مى برد وباقى نمى ماند از آنها مگر
کسى که خبر دهد از آنان.
از محمد شاهرخى جذبه
مبشران ظهور
شکفت غنچه وبنشست گل ببار بيا
بهار آمد ونشکفت باغ خاطر ما
مگر چه مايه صبر عاشقان ترا
ز هر کرانه شقايق دميده از دل خاک
ز عاشقان بلاکش نظر دريغ مدار
ز منجنيق فلک سنگ فتنه مى بارد
يکى به مجمع رندان پاکباز نگر
به سوى غاشيه داران مير عشق ببين
چه نقشها که نبشتند بر صحيفه دهر
طلايه دار تواند اين مبشران ظهور
در اين کوير که سوزان بود روان سراب
ز دست برد مرا شور عشق وجذبه شوق |
|
دميد لاله وسورى ز هر کنار بيا
تو اى روان سحر، روح نوبهار بيا
ز حد گذشت دگر رنج انتظار، بيا
پى تسلى دلهاى داغدار بيا
فروغ ديده ى نرگس به لاله زار بيا
مباد آنکه فرو ريزد اين حصار بيا
دمى به حلقه مزدان طرفه کار بيا
به کوى نادره کاران روزگار بيا
ز خونشان شده روى شفق نگار بيا
بپاش خاطر اين قوم حق گزار بيا
تو اى سحاب کرم ابر فيض بار بيا
قرار خاطر محزون بى قرار بيا |
از حسين جوهرى
عهد معدلت
برون ز حد عقول است وحيز امکان
ملاذ وملجأ (من فى الوجود والآفاق)
پيمبران همه بر خلقتش شهيد وگواه
رضاى اوست رضاى خداى عز وجل
به قابليت او بس همين ام الامکان
محب اوست بهشت آفرين به نزد خرد
نبود عالم وآدم که ذات بيمثلش
بيمن حضرت او رزق مى دهد رزاق
به عهد معدلتش مردمان سليم النفس
خراب هر چه شده مى کند ز نو آباد
شوند جمله خلايق فرشته خو وخصال
توئى سلاله يس وسوره طه
ز اعتقاد بعمر دراز آن حضرت
فداى ذات شريفت شوم که بر هر درد
مران ز درگه خود جوهرى مسکين را |
|
خديو کشور کون ومکان امام زمان
طفيل هستى او هر چه ظاهر است ونهان
ببسته عهد همه اوليا باو پيمان
ولاى اوست به گيتى نشانه ى ايمان
بفاعليت او بس بود اب الاکوان
عدوى اوست سزاوار دوزخ ونيران
درود حضرت حق مى سرود از دل وجان
براى اوست بپا هر چه هست در دو جهان
همه به نيکى وپاکى چو بوذر وسلمان
دکان زرق وريا را ز بن کند ويران
چرا که پيرو حقند ومجرى قرآن
توئى که حضرت جبريل باشدت دربان
سزد که فخر کند بر همه جهان ايران
ز لطف ومهر توئى غمخور وتوئى درمان
که با اميد بلطفت شده مديحت خوان |
از صدر الشريعه تنکابنى
لطف بيکران
با صورت محمدى وصولت على
از نرجس حديقه عصمت گلى حسن
هان فاش گويمت شده در سر من رأى
تا شد سحاب پرتو خورشيد را حجاب
هم از علوم سرى وآيات وافره
هان گر چه وقت بود که بوده است روزگار
گر حجت خدا نبود او پس از پدر
لطف است از خداى وجود چنين امام
آرى وجود اوست ز حق لطف بيکران |
|
با يک جهان کرشمه ويک عالمى وقار
بشگفت وروزگار از او گشت نوبهار
از نور روى مهدى موعود نوبهار
انکار ذات آن نتوان کرد در نهار
چون شمس نيمروز شدى پرتو آشکار
بى حجت خداى؟ عيان يا در استتار
تا حال شد که گردش افلاک را مدار
لغو ار نه بود خلعت خلق ونعيم ونار
ليکن حضور او است دگر لطف کردگار |
از ملا محسن فيض
خبرم باز آيد
اگر آن نايب رحمان ز درم باز آيد
دارم اميد خدايا که کنى تأخيرى
گر نثار قدم مهدى هادى نکنم
آنکه فرق سر من خاک کف پاى ويست
کوس نو دولتى از بام سعادت بزنم
مى روم در طلبش کوى به کو دشت به دشت
(فيض) نوميد مشو در غم هجران ومنال |
|
عمر بگذشته به پيرانه سرم باز آيد
در اجل تا بسرم تاج سرم باز آيد
گوهر جان بچه کار دگرم باز آيد
پادشاهى کنم ار او بسرم باز آيد
گر به بينم که شه ين ز درم باز آيد
شخصم ار باز نيايد خبرم باز آيد
شايد ار بشنود آه سحرم باز آيد |
از غفورزاده شفق
تب عشق
اى گوهر ولاى تو در جوهرم بيا
آتش گرفتم از تب عشق تو سوختم
من رو به آستان تو آورده ام ز شوق
والفجر ما طليعه فجر ظهور تست
اکنون که خط آتش وخون پيش روى ماست
من خواب را ز ديده دشمن ربوده ام
دامن کشان ز دامنه ى موج انفجار
وقتى گلوله هاى منور غروب کرد
يک عمر ميزبان غمت بوده ام تو هم |
|
تا پر نشسته تير غمت در پرم بيا
اى کرده سور هجر تو خاکسترم بيا
من انتظار وصل ترا مى برم بيا
اى لحظه طلوع تو در باورم بيا
اى دادخواه خون خدا در برم بيا
گاهى به خواب ديده ى پرسشگرم بيا
اى سايه ى عنايت حق بر سرم بيا
اى آرزوى گمشده در سنگرم بيا
يک شب به ميهمانى چشم ترم بيا |
حديث 10
کفاية الأثر - عبد الرحمن بن ثابت قال: قال الحسين بن على صلوات
الله عليهما منا اثنى عشر اولهم أمير المؤمنين على بن ابيطالب
وآخرهم التاسع من ولدى، وهو القائم بالحق يحيى الله به الارض بعد
موتها، ويظهر به دين الحق على الدين کله ولوکره المشرکون، له غيبة
يرتد فيها قوم ويثبت على الدين فيها آخرون فيؤذون ويقال لهم آية...
(متى هذا الوعد ان کنتم صادقين) اما
ان الصابرين فى غيبته على الأذى والتکذيب بمنزلة المجاهدين بالسيف
بين يدى رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) ورواه فى کمال الدين
وفى البحار لابن عياش الهمدانى.
حديث دهم - کتاب کفاية الاثر از عبد الرحمن بن ثابت حديث کند که
حضرت حسين بن على عليهما السلام فرمود: ما دوازده نفريم که اول
آنان الله عليه السلام وآخر آنها نهمين فرزند منست واو قائم به حق
است که زمين را خداوند بعد از مردنش به وجود او زنده مى نمايد،
وظاهر مى کند به او دين حق را بر تمام اديان ولو کراهت داشته باشند
مشرکان، وبراى او غيبت است که مرتد مى شوند گروهى وثابت مى مانند
بر دين او گروهى ديگر که مورد آزار قرار گيرند (آيه 25 سوره ملک چه
وقت اين وعده خواهد شد اگر باشيد از راستگويان) اما صبر کنندگان در
غيبت او مورد اذيت وآزار وتکذيب قرار گيرند که به منزله مجاهدين با
شمشيرند در جلوى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) اين حديث در
کتاب کمال الدين وبحارالانوار از ابن عياش همدانى نقل شده.
از نظامى گنجوى
منتظران را به لب آمد نفس
اى مدنى برقع ومکى نقاب
منتظران را به لب آمد نفس
ملک بر آراى وجهان تازه کن
سکه تو زن تا امرء کم زنند
باز کش اين مسند از آسودگان
ما همه جسميم بيان جان تو باش
خلوتى پرده اسرار، شو
ز آفت اين خانه آفت پذير |
|
سايه نين چند بود آفتاب
اى ز تو فرياد به فريادرس
هر دو جهان را تو پر آوازده کن
خطبه تو خوان تا خطبا دم زنند
غسل ده اين منبر از آلودگان
ما همه موريم سليمان تو باش
ما همه خفتيم تو بيدار، شو
دست برآور همه را دستگير |
از ناصر مکارم
دوستانت همه سرگردانند
برو اى باد صبا کن گذرى
تو مهيمن پادشه خوبانى
به خدا طاقت ما طاق شده
جام دل از غم تو لبريز است
ديده گريان وجگر پر خون است
مونس ومنتظر جان هائى
با همه فقر خريدار توام
فاش مى گويم، دل باخته ام
فاش مى گويم، مجنون توام
من از آن روز که بشناختمت
کمر بندگيت را بستم
تو همان عيسى روح اللهى
آدم ونوح نبى اللهى |
|
ببر از ما سوى آن شه خبرى
تو در انى پيکر عالم جانى
ديده از بهرت ومشتاق شده
سينه پر اخگر وآتش خيز است
خوب دانى که درونم چون است
تسليت بخش دل شيدائى
عاشق خسته افکار توام
به تو از غير تو پرداخته ام
طالب وواله ومفتون توام
يک نگه کردم ودل باختمت
به صف چاکريت پيوستم
وارث صدق کليم اللهى
بهترين پور خليل اللهى |
تو محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) تو حسين وحسنى
يادگار خلف بوالحسنى
صدف کون ومکان را گهرى
بهر ديدار تو در تاب وتبم
در رهت خيل شهيدان تا چند
در سماوات هدايت قمرى
همه از يمن تو روزى خوارند
گر نبودى تو افلاک نبود
آدم بوالبشر از کتم عدم
سوخته ز آتش کين خرمن دين
همه از ظلم وستم خسته شده
عدل افسانه شده چون عنقا
رفته بر باد از آن صلح وقرار
روح افسرده ودل پژمرده
چهره خلق جهان مسخ شده
دوستانت همه سرگردانند
حاش لله که عنايت نکنى
ناصرم از کرمت آگاهم |
|
از همه پاکدلان پاکترى
سخت سودائى آن خال لبم
دوستان بى سر وسامان تا چند
تو ز خوبان جهان خوبترى
آسمانها همه اندر کارند!
آب وباد، آتش وهم خاک نبود
ننهادى به جهان هيچ قدم
ظلم وبيداد شده جايگزين
جمله درهاى فرج بسته شده
قلب خونابه شده چون صهبا
بر جهان سايه فکن استکبار!
آسمان خفته، خلايق مرده
سخن حق عملا نسخ شده
واله وغمزده وحيرانند
مخلصان غرق کرامت نکنى
کمترين خادم آن درگاهم |
از مير سيد على سادات اخوى
در ميلاد مولانا صاحب الزمان (عليه السلام)
امشب شب ولادت شاهى است کز نخست
غوث زمان که نصرت او را ز انتظار
مانند روح در تن گيتى اوامرش
افزون شد از هزار اگر سال عمر او
تغيير کى پذيرد از حادثات دهر
آدم نهاد چون به دبستان او قدم
خوانم گرت قديم بود شرک ونقص تست
چون آدمى جمال سپاس تو مى کند
دانم من اينقدر که جهان جلوه ئى ز تست
بنما ز پرده منتظران را جمال خويش |
|
کوچکترين تجلى او عرش اعظم است
تنها نه جبرئيل که عيسى بن مريم است
زان رو بود روان که خداوند اکرم است
از وى عجب مدار که روح مجسم است
آن را که فضل طينتست ارواح عالم است
او را به سر ز تربيتش تاج علم است
گويم که از حدوث وجود تو اقدم است
نادان گمان برد که اصم است وابکم است
ور نه هنوز کنه صفات تو مبهم است
کز فرقت تو روز همه شام مظلم است |