شيوه هاى يارى قائم آل محمد عليه السلام

 مرحوم آيت الله ميرزا محمد باقر فقيه ايمانى

- ۱ -


لواء الانتصار

شيوه هاى يارى قائم آل محمّد

بمناسبت فرخنده سالروز ميلاد پر بركت مولايمان ولىّ دوران ، اين مجموعه را به عنوان ران ملخى به سليمان زمان اهداء مى كنيم

بسمه تعالى

مولف اين مجموعه ، مرحوم آيت الله ميرزا محمّد باقر فقيه ايمانى فرزند مرحوم حاج شيخ حسينعلى طهرانى ، در خانواده اى مذهبى از پدرى روحانى و مادرى علويه چشم به جهان گشود ، در كودكى پدر خود را از دست داد و در دامان مادر خويش رشد و پرورش يافت ، و با وجود مشكلات شديد مالى به جهت علاقه شديد وارد حوزه و به تحصيل علوم دينى پرداخت و دررشته هاى مختلف مانند فقه ، اصول ، تفسير ، حديث شناسى و غيره به مدارج عاليه نائل گشت و در ضمن تحصيلات خود به تزكيه نفس و كسبِ كمالات معنوى پرداخت.

آنچه بيش از هر چيز قابل ذكر است توجه و علاقه خاصى بود كه ايشان به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام خصوصاً حضرت بقية الله الاعظم ارواحنا فداء داشتند كه كاملا در رفتار  و گفتار ايشان آشكار بود ، و تمام عمرش در انتظار و فراق آنحضرت دلى سوخته و اشكى ريزان داشت ، در منابر و مجالس و هر فرصتى در طول سال مردم را به ساحت قدس حضرت توجّه و تنبّه مى داد و با آن حال معنوى خاصّى كه در ايشان بود تأثيرى در حال اشخاص مى گذاشت ، مثلا روزهاى جمعه دعاى ندبه را با حال گريه و شور و اشتياق چندين بار در طول روز قرائت مى كرد ، و هنگام مراجعه مردم براى رفع مشكلات توصيه دائمى ايشان به آنها توجّه و توسّل به حضرت صاحب الامر عليه السلام و قرار دادن نذرى براى آنجناب بوده است. و اين علاقه و محبّت بود كه ايشان را به فيض حضور ذى نور محبوبش نائل گردانيد.

از آثار به يادگار مانده ايشان حدود هفتاد جلد كتاب در موضوعات مختلف مذهبى است كه حدود سى جلد آن به احوال و شئون حضرت ولى عصر عجّل الله تعالى فرجه تعلق دارد كه بعضى از آنها به چاپ رسيده، از پروردگار توفيق نشر ساير مؤلّفات ايشان را خواهانيم.

كتابى كه در پيش رو داريد به نام «لواء النتصار» از تاليفات اين مرحوم است كه به جهت  استفاده هرچه بيشتر توسط بعضى از فضلاء حوزه تحقيق و ويرايش شده است .

در پايان از درگاه احديّت خواستاريم كه ما را در زمره منتظران و ياوران حضرتش قرار دهد.

مهدى فقيه ايمانى
اصفهان  ، رجب المرجب 1419

مقدّمه

بسم الله الرّحمن الرّحيم

و أهل بيته الراشدين المهديّين و المطهّرين المعصومين .

حكمت طلب نصرت و يارى خداوند از بندگان

نظر بر اينكه خداوند جلّ شأنه در كلام مجيدش ــ (اِنْ تَنْصُرُوا الله يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَـبِّتْ اَقْدامَكُمْ)( [1] )  ــ شرط كمك و يارى به بندگان خود را ــ  براى ثبات قدم در راه حق و صراط مستقيم در دنيا و آخرت ــ اين قرار داده كه آنها هم او را يارى نمايند ، و حضرت احديّت جلّ شأنه اگر چه واجب الوجود و غنىّ بالذات است و محتاج به يارى غير نيست ، و لكن مهمترين حكمت اين درخواست از بندگان دو جهت است :

جهت اوّل :آنكه در مقام بندگى و دوستى نسبت به ذات مقدّس الهى امتحان شوند ، پس اگر بندگى و دوستى آنها حقيقت و واقعيت داشته باشد ; بايد در كمك و يارى به او در هر عنوان و مقامى كه امر فرموده ; سعى و كوشش تمام داشته باشند .

جهت دوّم :آنكه بر حسب آنچه كه گفتيم : خداوند متعال از فيض ديگران غنى و بى نياز است ، بنابراين ; در انتساب و اختصاص بنده براى قابليّت و استحقاق عنايات الهى هيچ راهى به ساحت قدس اونيست ; مگر بواسطه چنگ زدن و تمسّك به چيزى كه عنوان و مورد يارى او جلّ شأنه باشد ، تا قابليت و لياقت پيدا نموده و مورد عنايت و فضل و مرحمت كامل و مخصوص او شود .

كه اين عنوان و مورد يارى ; چيزيست كه آن را در كتاب خود از طريق وحى بيان نموده و راهنما و هادى بسوى آن ; وجود مبارك و مقدّس حبيب خود حضرت سيّد المرسلين و خاتم النبيّين محمّد بن عبدالله (صلى الله عليه وآله) قرار داده است ، و ائمّه راشدين و اهل بيت معصومين ايشان را ; امين بر حفظ و حراست آن قرار داده است .

پس در هر زمان مصداق و عنوانِ نصرت و يارى به حضرت احديّت جلّ شأنه ; آن وجود مبارك مطهر است كه ولىّ خدا در امر دين و شريعت حضرت سيّدالمرسلين (صلى الله عليه وآله)است .

و چون در اين زمان ; بر حسب ضرورت مذهب حقّ ; و به مقتضاى براهين قطعى عقلى و اخبار متواتره نقلى ; ولايت كليّه الهيّه و خلافت و وصايت نبويّه (صلى الله عليه وآله)به وجود مبارك حضرت خاتم الأوصياء المرضيّين ، و بقيّة الله من الأوّلين و الآخرين من الأنبياء و المرسلين ، و حجّة الله على الخلائق أجمعين ، و نور الله في السّماوات و الأرضين ، أمين وحيه في الكتاب المبين ، كهف الأمان للإنس و الجانّ ، صاحب العصر و الزمان ، حجّت بن الحسن بن علىّ بن محمّد بن علىّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علىّ بن الحسين بن علىّ بن أبي طالب ، سلام من الرحمان نحو جنابهم ، فإنّ سلامى لايليق ببالهم . اختصاص دارد ، بنابراين ; اگر كسى بخواهد مورد نصرت و يارى حضرت احديتجلّ شأنهقرار گيرد بايد سعى در يارى و كمك به وجود مقدّس آنحضرت (صلى الله عليه وآله)نمايد ، تا به اين وسيله براى كمك و يارى از جانب حضرت احديت جلّ شأنه قابل و لايق شود ، و بوسيله كمك و يارى خداوند در راه حقّ و صراط مستقيم ثابت بماند ، چرا كه قرآن مى فرمايد :(قُلْ لا اَسْئَلُكُمْ اَجْراً إلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُربى)( [2] ) ، كه مودّت با ذوى القربى را اجر و مزد رسالت حضرت خاتم الانبياء(صلى الله عليه وآله)قرار داده است .

بنابراين ; بنده مؤمن بايد دو امر را ملاحظه نموده و در هرحالى واقعاً نسبت به آندو ، معرفت و شناخت داشته و متذكّر باشد .

امر اوّل :جلالت و عظمت شأن و رسالت نبويّه (صلى الله عليه وآله) كه چنين وجود مباركى كه اشرف و اكمل همه ممكنات بوده و هر كمال كه  ممكن الوجود بتواند به اعلا درجه آن متّصف شود و در آن درجه كمال ; مَظهَر حضرت واجب الوجود شود ، در آن وجود مقدّس (صلى الله عليه وآله) ظاهر گرديد ، و به همين سبب از همه موجودات به درگاه قرب الهى جلّ شأنه محبوبتر بودند.

پس تشريف فرما شدن ايشان از آن مقام رفيع كه اشرف بقعه هاى عرش باشد به اين عالم دنيا ; در زمانى كه به خاطر ظهور جهل و ضلالت و شقاوت و آثار آنها بدترين زمانها بوده ; واضح است كه انس و حشر و نشر با اهل آن منتها درجه ابتلا و محنت است ، علاوه بر دردهاى جسمى و روحى ديگر و انواع و اقسام ظلمها و اذيّتهائى كه اشرار و كفّار نسبت به وجود مقدّسش (صلى الله عليه وآله) روا داشتند.

پس بنده مؤمن ــ بعد از اينكه تصوّر مى كند كه چنين وجود مباركى از جانب ذات مقدّس حضرت احديت جلّ شأنه به اين عالم تشريف فرما شده ، و چنين ابتلاء و محنت بزرگى را تحمّل كردند ، و غرضى نداشته جز هدايت و راهنمائى بندگان به آنچه خير و نفع آنها است ، و خواسته است كه اين بر وجه كمال و دوام در همه مصالح زندگى دنيوى و اُخروى آنها باشد ، و مزد و پاداش اين رسالت عظمى را جز محبّت در حقّ ذوى القرباى خود طلب نفرموده .

بايد بنگرد كه چگونه سزاوار است در اداى اين حقّ مهمّ ــ كه دوستى با اهل بيت معصومين(عليهم السلام)و ذرارى منسوب به ايشان است ــ اهتمام نمايد ؟

امر دوّم :هرگاه مولا و اربابى نسبت به بنده خود و يا پدرى نسبت به فرزند خود نعمتهائى از باب لطف عنايت نمايد كه مورد غبطه ديگران واقع شود ، آن بنده و يا آن فرزند نه تنها آن نعمتها را در راه معصيت و نافرمانى مولاى خود صرف نمى كند بلكه سعى خود رابه كار خواهد بست تا به گونه اى از آن بهره برداى نمايد كه رضايت و خشنودى مولا درآن باشد ، اگر چه صراحتا چيزى ازاو نخواسته باشد.

پس بنابراين ; بنده مؤمن و با بصيرت بايد تفكر كند كه انواع و اقسام مراحم و الطاف جليله و كامله و دائمه از جانب ولىّ و منعم حقيقى او حضرت احديّت جلّ شأنه ، به يمن آن وجود مقدّس پيامبر و اهل بيت معصومينش (عليهم السلام)فراهم شده است كه بزرگترين آنها نعمت وجود است ، و سرچشمه همه فيوضات ديگر است ، واگر وجود مبارك او و اهلبيتش (عليهم السلام)نبود ; اين نعمت وجود از براى احدى نبود .

و بعد از نعمت وجود ; كليّه نعمتها و فيوضات دنيوى است كه در هر لحظه نوعى از آن شامل حال همگان است . و مزيد اين نوع از لطف در حقّ مؤمن آن است كه به او از اين نعمتهاى دنيوى آن مقدار عطا مى شود كه صلاح حال او باشد ، و امّا نعمتهائى كه باعث فساد مؤمن شود ــ يعنى مانع رسيدنِ او به نعمتهاى اُخروى مى شود ــ از او منع مى شود .

و بعد از همه اين نعمتها ; كلّيه اسبابى كه براى سعادت و هدايت بنده مؤمن فراهم شده است ، تا بوسيله آن قابليّت پيداكند و درجات عاليه رضوان الهى جلّ شأنه را تحصيل نمايد ; وبه درجات رفيعه بهشت راه پيدا كند ، و همه اين نِعَم به بركت و يمن وجود مبارك حضرت رسول و اهلبيت طاهرينش (عليهم السلام) بوده ، هم از نظر ظاهرى و هم از نظر باطنى ، هم براى اوّلين و هم براى آخرين .

علاوه بر اين ; بنده مؤمن بايد متوجّه شود كه به جهت انتساب به دين مبين آنحضرت (صلى الله عليه وآله) ; و بوسيله تمسّك جستن به ولايت و متابعت او و اهلبيتش (عليهم السلام)چه درجه رفيعى از عزّت در درگاه الهى جلّ شأنه پيدا مى كند؟! و چه مقام منيعى در نظر انبياء عظام (عليهم السلام) دارد؟! كه از بس خداوند فضل و مقام آنها را براى ايشان در كتبشان بيان فرمود ، و منزلت و مكانشان را به آنها نشان داده ، كه همچون ابراهيم خليل آرزومند شده كه از شيعيان آنها شود( [3] ) و چون موساى كليمى (عليه السلام) از خداوند متعال تمنّا و مسئلت نموده كه از امّت ايشان باشد ، و آرزوى ديدار ايشان را كرده است .( [4] )

و امّت انبياءگذشته بعداز توسّل به وجود مبارك پيامبر واهلبيت اطهارش(عليهم السلام)خداوند عالم را به حقّ اصحاب و امّت ايشان قسم مى دادند ، چنانچه اين مطلب و امثال آن صريحاً در آيات و روايات زيادى وارد شده است .( [5] )

و اينان چه مقام بلند و قدر و منزلت نيكوئى در نظر ملائكه دارند كه آنها از روى اشتياق در حال خواب ايشان ; نظر به ارواحشان مى كنند كه چون ستارگان درخشانند ، و در حقّ آنها دعا مى كنند ؟ و همه اين عزّتها و مقامات رفيع و والا بواسطه انتساب حقيقى آنان به وجود نبوى و اهلبيت اطهارشان (عليهم السلام) است .

پس بعد از ملاحظه تمام اين مراحم و الطاف جليله و جميله الهيّه كه به يمن وجود مبارك آنحضرت (صلى الله عليه وآله) است ، بنده مؤمن عاقل تصوّر نمايد كه هر گاه بتواند به همين اسباب و وسائل دنيوى و اُخروى به هر كيفيّتى كه امكان دارد با جان و مال و عزّت و اهل خود ; و در هر مورد و عنوانى كه بداند و بفهمد موجب رضا و خشنودى حضرت احديّت جلّ شأنه و نيز موجب خشنودى آن وجود مبارك و مقدّس (صلى الله عليه وآله)مى شود بايد در كسب آن كمال سعى و اهتمام را داشته باشد ، چه رسد به آنكه از او بر وجه تصريح طلب نمايند ، خصوصاً در چنين امرى كه مودّت به ذوى القرباى آنحضرت (صلى الله عليه وآله)باشد .

و روشن است كه در اين زمان از بقيّه ذوى القرباى در تمام اين عالم دنيا كسى جز وجود مبارك حضرت بقيّة الله فى الأرضين (عليه السلام)نيست كه و جود مباركش در حسن جمال و كمال الهى و تماميّت اخلاق و محاسن مانند وجود مقدّس نبوى (صلى الله عليه وآله)و مظهر كامل او است ، و مظلوميّت آنحضرت هم در نهايت اضطرار مى باشد .

پس بنابراين ; هر قدر معرفت و شناخت مؤمن نسبت به جلالت مقام رسالت نبوى (صلى الله عليه وآله)بيشتر باشد  ; درجه واقعى محبّت و اخلاص او ثابت تر و محكم تر است ، و هرچه محبّت او با آنحضرت بيشتر باشد ; سعى او در اداء حقّ عظيم آنحضرت (صلى الله عليه وآله) ; با مودّت و محبّت به ذوى القرباى ايشان ــ يعنى حضرت ولىّ الله فى الأرضين (عليه السلام) ــ كاملتر خواهد بود .

و بعد از تمام اين جهات مزبوره ، لازم به ذكر است كه به مقتضاى دليل عقلى و نقلى بر هر انسانى لازم است كه در مقابل احسان و نعمت ; شكر و سپاسگذارى كند ، و ترك شكر بى نهايت قبيح و مذموم مى باشد ، و در فضل آن همين بس كه مى فرمايد : ( لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاََزيدَنَّكُمْ)( [6] ) كه انسان هر قدر در مقام شكر ــ به گونه اى كه سزاوار شأن بخشاينده نعمت است و در مقدور شخص نعمت داده شده باشد ــ كاملتر شود آثار بركات و فيوضات آن نعمت از نظر ظاهرى و باطنى پايدارتر و كاملتر خواهد گرديد .

و بعد از اينكه جلالت شأن اين نعمت عظماى الهى ــ يعنى وجود مقدّس نبوى (صلى الله عليه وآله) كه از بزرگترين نعمتهاى خداوند متعال است زيرا كه منشاء و وسيله همه نِعَم ظاهرى و باطنى و دنيوى و اُخروى او مى باشد ــ واضح شد ; پس واجب ترين و مهمّ ترين چيز براى بندگان ; اداء شكر آن نعمت بزرگ الهى است ، البته به وجهى كه خداوند متعال معيّن و مقرّر فرموده ; و آن مودّت نسبت به ذوى القرباى آنحضرت (صلى الله عليه وآله)است .

بديهى است كه هر امرى كه وسيله و سبب اثرى باشد ; و آن امر هم داراى مراتب باشد ، پس بر حسب تكميل مراتب ; اثر آن كاملتر خواهد شد .

بنابراين ; بنده مؤمن در مقام نصرت الهى جلّ شأنه ; هرقدر نصرت و ياريش نسبت به وجود مبارك حضرت بقيّة الله (عليه السلام)كاملتر باشد ; اثرش كه نصرت خداوند است در حقّ او كاملتر خواهد شد .

و همچنين هر قدر در مقام تعظيم و تجليل حضرت خاتم النبيّين (صلى الله عليه وآله)و حقّ عظيم ايشان ، و نيز اداى شكر الهى در باره نعمت ظاهرى وجود مبارك ايشان ، مودّت مؤمن نسبت به ذوى القرباى ايشان شديدتر باشد ، پس اثر نور هدايت نبوى (صلى الله عليه وآله)هم كه بوسيله وجود مبارك حضرت بقيّة الله (عليه السلام)است ــ كه بايد نسبت به اين بنده افاضه شود ــ كاملتر و ظاهرتر خواهد شد .

غرض از تحرير اين رساله

بديهى است كه اداى فرض نصرت الهى بر وجه مزبور و نيز اداى حقّ رسالت نبوى به عنوان مسطور مهمتر و بزرگتر از آن است كه مثل اين بنده ضعيف حقير بتواند ــ بر آن وجهى كه سزاوار باشد ــ از عهده آن بر آيد .

امّا به مقتضاى كلام الهى :( لايُكَلِّفُ الله نَفْساً اِلاّ وُسْعَها )( [7] ) ، و همچنين به مضمون شريف :« ما لا يدرك كلّه لايترك كلّه »( [8] ) و به فرموده اميرالمؤمنين (عليه السلام)در « نهج البلاغه » :

« فليس أحد و إن اشتدّ على رضا الله حرصه ، و طال في العمل اجتهاده ببالغ حقيقة ما الله أهله من الطاعة له ، و لكن من واجب حقوق الله على العباد النصيحة بمبلغ جهدهم ، و التعاون على إقامة الحقّ بينهم » .( [9] )

پس بنابراين ; لازم و مهم است هر كس بر حسب امكانات خود ــ در حالى كه اقرار و اعتراف به قصور و تقصير خود دارد ــ در اداء آن حقّ سعى و كوشش لازم را بنمايد ، و هر چند سعى و كوشش او بزرگ جلوه كند ، ولى بايد بداند كه در كنار حقّ عظيم الهى جلّ شأنه ; و حقّ جليل نبوى (صلى الله عليه وآله) ; بسى حقير و اندك است .

و از بزرگترين نوع نصرت ايشان ; احياء و ابقاء امر آنها و تحبيب قلوب دوستان ، و دعوت و هدايت آنان بسوى امر اهل بيت(عليهم السلام) است و اين عنوان با نوشتن و تأليف فرمايشات آنها ; خصوصاً آنچه مربوط به فضائل و مناقب و شئونات و خصائص آنها است ; حاصل مى شود .

و بهمين جهت بوسيله الهام الهى جلّ شأنه و توفيق و يارى او در خاطر قاصر اين عبد ضعيف محمّد باقر الشريف « فقيه ايمانى » غفر له الله اللطيف ; چنين آمد كه در اين چند ورقه كيفياتى كه به آنها عنوان نصرت و مودّت مزبوره تحقّق پيدا مى كند ذكرشود ان شاء الله تعالى واز جهت تيمّن اين رساله شريفه را « لواء انتصار فى كيفية نصرة الانصار لحجة الله الغائب عن الابصار» ناميدم .

و اينك با يارى خداوند متعال شروع در مقصود مى كنيم ، و مقصود در ضمن دو باب( [10] ) بيان مى شود :

باب اوّل :در بيان كيفيّت حصول نصرت الهى كه بنده مؤمن بايد در امر دين نسبت به وجود مبارك حضرت صاحب الأمر (عليه السلام)نصرت و يارى نمايد .

باب اوّل :مشتمل بر سه فصل است :

فصل اوّل :در بيان احاديث وارده در فضل نصرت و يارى ائمّه أطهار (عليهم السلام).

فصل دوّم :دربيان روشهاى نصرت و يارى امام زمان (عليه السلام)در امر دين .

فصل سوّم :در بيان طريقه هاى نصرت و يارى حضرت صاحب الأمر(عليه السلام) ، در آن جهت كه راجع به خود ايشان است ، گر چه در واقع برگشت آنهم به يارى در امر دين مى شود .

باب دوّم مشتمل بر دو فصل است :

فصل اوّل : در بيان روايات وارده در تفسير آيه شريفه : (قُلْ لا اَسئَلُكُم عَلَيهِ اَجراً اِلاّ المَوَدَّةَ فِى الْقُربى) از فضل محبّت و مودّت با ذوى القربى ، و در بيان مصداق و مراد از ذوى القربى .

فصل دوّم : در بيان انواع و چگونگى مودّت با ذوى القربى و على الخصوص به وجود مبارك آنحضرت (عليه السلام) و در بيان اسباب و وسائل تحقيق و تكميل مودّت .

فصل اوّل :

در بيان اخبار وارده

در اهميّت و فضيلت نصرت و يارى ائمّه اطهار :

بيان روايات وارده در فضيلت يارى ائّمه عليهم السلام

اينك اخبار و رواياتى كه در اهميّت و فضيلت نصرت و يارى ائمّه أطهار(عليهم السلام)وارد شده ; نقل مى نمائيم:

1 ــ في « البحار » عن المحاسن بالاسناد إلى النبيّ (صلى الله عليه وآله)، أنّه قال لاِميرالمؤمنين(عليه السلام): « إنّما مثلك مثل(قُلْ هُوَ الله اَحَد) فإنّه من قرأها مرّة فكأنّما قرأ ثلث القران ، و من قرأها مرّتين فكأنّما قرأ ثلثي القرآن ، و من قرأها ثلاث مرّات فكأنّما قرأ القرآن ، فكذلك من أحبّك بقلبه كان له مثل ثواب ثلث أعمال العباد ، و من أحبّك بقلبه و نصرك بلسانه كان له مثل ثلثي ثواب أعمال العباد ، و من أحبّك بقلبه و نصرك بلسانه و يده كان له مثل ثواب أعمال العباد ».( [11] )

يعنى : رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) به اميرالمؤمنين (عليه السلام)فرمود : « به تحقيق كه مَثَل شما مثَل سوره( قُلْ هُوَ الله اَحَد) مى باشد ، پس بدرستيكه شأن او چنين است كه هر كس يك مرتبه آن را بخواند ، مثل آن است كه يك سوّم قرآن را قرائت كرده است ، و هر كس دو مرتبه بخواند ; مانند آن است كه دو سوّم قرآن را قرائت كرده است ، و هر كس آن را سه مرتبه بخواند ، مانند آن است كه تمام قرآن را قرائت كرده باشد.

همچنين هركس شما را با قلب خود دوست بدارد از براى او مثل ثواب يك سوّم اعمال همه بندگان است ، و هر كس شمارا به قلب خود دوست داشته و به زبانش يارى كند از براى او مثل ثواب دو سوّم اعمال بندگان است ،و هركس شمارا به قلبش دوست داشته و به زبان و دست يارى كند ، از براى او مثل ثواب همه اعمال بندگان است .

2 ــ فيه أيضا ، عن « تفسير الإمام العسكري(عليه السلام) »في ذكر جمل ما نقل (عليه السلام) عن الله تعالى :« كذلك أحبّ الخلق إليّ القوّامون بحقّي ، و افضلهم لديّ ، و أكرمهم عليّ محمّد(صلى الله عليه وآله)سيّد الورى ، و أكرمهم و أفضلهم بعده عليّ أخ المصطفى المرتضى ، ثمّ من بعده من القوّامين بالقسط من أئمّة الحقّ ، و أفضلهم بعدهم من أعانهم على حقّهم ، و أحبّ الخلق إلىّ بعدهم من أحبّهم و أبغض أعدائهم ، و إن لم يكن معونتهم ».( [12] )

يعنى : خداوندجلّ شأنه فرموده : محبوبترين خلق نزد من كسانى هستند كه حقّ مرا بر پا داشته اند ، و افضل و اكرم آنان نزد من ; محمّد(صلى الله عليه وآله)است كه سيّد و آقاى خلائق است ، و بعد از او افضل و اكرم آنها نزد من علىّ (عليه السلام)برادر مصطفى ; مرتضى است ، سپس بعد از او كسانى كه امام بر حقّ هستند ، آنهائى كه بر پا دارنده قسط هستند ، و افضل آنها بعد از ايشان كسانى هستند كه آنها را براى حقّشان يارى مى كنند ، و محبوبترين خلق نزد من بعد از اين يارى كنندگان ; كسانى هستند كه آنها را دوست دارند و دشمنان آنها را دشمن مى دارند و هر چند يارى نكنند .

3 ــ فيه أيضاً عن « مجالس المفيد(قدس سره) »بالإسناد عن الحسن بن عليّ(عليهما السلام) ، أنّه قال : « من أحبّنا بقلبه ونصرنا بيده ولسانه ، هو معنا في الغرفة الّتي نحن فيها ، ومن أحبّنا بقلبه و نصرنابلسانه ، فهو دون ذلك بدرجة ، ومن أحبّنا بقلبه وكفّ بيدهولسانه ، فهوفي الجنّة ».( [13] )

يعنى : حضرت امام حسن(عليه السلام)فرمود : هر كس ما را با قلب خودش دوست داشته و با دست و زبانش يارى كند ، او در غرفه هاى بهشتى كه ما در آن ساكنيم با ما خواهد بود ، و هر كس مارا با قلب خود دوست داشته و با زبانش يارى كند ، پس او در بهشت يك درجه پائين تر از مقام ما جاى دارد ، و هركس مارا با قلب خود دوست داشته و دست و زبانش را از ظلم بر ما باز دارد ، پس او در بهشت خواهد بود .

4 ــ و فيه أيضا عن « المحاسن » ، بالإسناد عن علي بن الحسين (عليهما السلام) ، قال : « قال رسول الله(صلى الله عليه وآله): في الجنّة ثلاث درجات ، و في النّار ثلاث دركات ، فأعلى درجات الجنان لمن أحبّنا بقلبه و نصرنا بلسانه و يده ، و في الدرجة الثانية من أحبّنا بقلبه و نصرنا بلسانه ، و في الدرجة الثالثة من أحبّنا بقلبه ، و في أسفل الدرك من النار من أبغضنا بقلبه و أعان علينا بلسانه و يده ، و في الدرك الثانية من أبغضنا بقلبه و أعان علينا بلسانه ، و في الدرك الثالثة من أبغضنا بقلبه ».( [14] )

يعنى : حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) از حضرت رسول (صلى الله عليه وآله)روايت نموده كه حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) فرمود : « در بهشت سه درجه و در جهنّم سه دركه است ، پس اعلى درجات بهشت مخصوص كسانى است كه ما را با قلب خود دوست داشته و با زبان و دست خود يارى كنند ، و در درجه دوّم كسانيند كه ما را با قلب خود دوست داشته و با زبانشان يارى كنند ، و در درجه سوّم كسانيند كه مارا فقط با قلب خود دوست داشته باشد.

و در اسفل درك آتش كسانيند كه مارا با قلب دشمن داشته و در ظلم بر ما با زبان و دست خود يارى كنند ، و در درك دوّم از آتش كسانيند كه دشمن دارند ما را با قلب خود و در ظلم بر ما با زبان خود يارى كنند ، و در درك سوّم كسانييند كه ما را با قلب خود دشمن بدارند .

5 ــ و في « لئالي » ، قال رسول الله (صلى الله عليه وآله) : إنّي شافع يوم القيامة لأربعة و لو جآؤوا بذنوب أهل الدنيا : رجل نصر ذرّيتي ، و رجل بذل ماله لذريّتي عند المضيق ، و رجل أحبّ لذريّتي باللسان ، و رجل سعى لذريّتي إذا اطّردوا أو شرّدوا ».( [15] )

يعنى: حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) فرمود : همانا من در روزقيامت از براى چهارنفر شفاعت خواهم كرد ; گرچه آنان در آن روز با گناهان همه اهل دنيا بيايند :

يكى مردى كه ذريّه مرايارى نمايد.

ديگرى مردى كه مالش را به ذريّه من در حال تنگدستى آنها بذل نمايد.

ديگرى مردى كه با ذريّه من با زبان و قلب خود دوستى نمايد.

و چهارم شخصى كه در حوائج ذريّه من ــ در حالتى كه ممنوع باشند از حقّشان ، و از وطن و مسكنشان دور شده باشند ــ سعى نمايد .

6 ــ و في « الخصائص الحسينيّه (عليه السلام) » في ضمن الحديث عن النبيّ (صلى الله عليه وآله) ، في ذكر ورود طوائف أُمّته عليه مع راياتهم ، قال :

« ثمّ ترد علىّ راية تلمع وجوههم نوراً ، فأقول لهم : من أنتم ؟ فيقولون :

نحن أهل كلمة التوحيد و التقوى من أُمّة محمّد (صلى الله عليه وآله) ، و نحن بقيّة أهل الحقّ ، حملنا كتاب ربّنا و أحللنا حلاله ، و حرّمنا حرامه ، و أحبّنا ذرّية نبيّنا(صلى الله عليه وآله) ، و نصرناهم من كلّ ما نصرنا به أنفسنا ، و قاتلنا معهم من ناواهم .

فأقول لهم : أبشروا ; فأنا نبيّكم محمّد ، و لقد كنتم في الدنيا كما قلتم ، ثمّ أسقيهم من حوضي ، فيصدرون مرويّين مستبشرين ، ثمّ يدخلون الجنّة خالدين فيها أبد الآبدين ».( [16] )

يعنى : حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) فرمود : در روز قيامت جمعى كه صورتهاى آنها از نور مى درخشد بر من وارد مى شوند ، پس به آنها مى گويم : كيستيد شما ها ؟

مى گويند : مائيم اهل كلمه توحيد و تقوا از امّت محمّد (صلى الله عليه وآله) ، و مائيم بقيّّه از اهل حقّ كه كتاب پروردگار خود را حمل نموديم ، و حلال آن را حلال دانستيم ، و حرام آن را حرام دانستيم ، و ذريّه پيامبر خود (صلى الله عليه وآله)را دوست داشتيم ، و آنان را به آنچه خود رابه آن يارى مى كرديم ; يارى نموديم ، و با كسانى كه با آنها دشمنى مى كردند جنگ كرديم .

پس من به آنها مى گويم : مژده باد شما را ; منم نبىّ شما محمّد ، و به تحقيق شما در دنيا چنان بوديد كه گفتيد ، و آنها را از حوض خود آب مى دهم ، پس بر مى گردند در حالتى كه سيراب و خشنود باشند ، سپس داخل بهشت مى شوند در حالتى كه هميشه در آن باشند .

7 ــ و في « البحار » عن علم الهدى سيّد المرتضى(رضي الله عنه) ، ــ في ضمن كلامه ــ قال : قال الشيخ ـ أدام الله عزّه ـ : « و هشام بن حكم من أكبر أصحاب أبي عبد الله (عليه السلام) ، و بعد أبي الحسن موسى (عليه السلام) ، و كان يكنّى أبا محمّد و أبا حكم ، و كان مولى بني شيبان ، وكان مقيماً بالكوفة ، و بلغ من مرتبته و علوّه عند أبي عبدالله جعفربن محمّد(عليه السلام)، أنّه دخل بمنى ، و هو غلام أوّل ما اختطّ عارضاً ، و في مجلسه شيوخ الشيعة ، كحمران بن أعين ، و قيس بن الماصر ، و يونس بن يعقوب ، و أبي جعفر الأحول و غيرهم ، فرفعه على جماعتهم و ليس فيهم إلاّ من هو أكبر سنّاً منه ، فلمّا رأي أبو عبدالله (عليه السلام) أنّ ذلك الفعل كبر على أصحابه ، قال : « هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و يده ».( [17] )

8 ــ و في « الكافي » عن يونس بن يعقوب ، في ضمن الحديث في واقعة رجل شامى جاء عند أبي عبدالله (عليه السلام) ، لمناظرة أصحابة إلى أن قال : قال (عليه السلام) : اخرج إلى الباب فانتظر من ترى من المتكلّمين فأدخله ، قال : فأدخلت حمران بن أعين ، و كان يحسن الكلام ، و أدخلت الأحول ، و كان يحسن الكلام ، و أدخلت قيس بن الماصر ، و كان عندي أحسنهم كلاماً ، و كان قد تعلّم الكلام من علي بن الحسين (عليهما السلام) ، فلمّا استقرّبنا المجلس ، و كان أبوعبدالله (عليه السلام)قبل الحجّ يستقرّ أيّاماً في جبل في طرف الحرم في فازة له مضروبة ، فاخرج رأسه من فازته فإذا هو ببعير يخب ، فقال: هشام و ربّ الكعبة ، قال : فظننا أنّ هشاماً رجل من ولد عقيل ، كان شديد المحبّة له ،

قال : فورد هشام بن الحكم ، و هو أوّل ما اختطت لحيته ، و ليس فينا إلاّ من هو أكبر سنّاً منه ، قال : فوسّع له أبو عبدالله (عليه السلام) ، و قال : « ناصرنا بقلبه و لسانه و بيده ».( [18] )

خلاصه محل شاهد ما در اين دو روايت آنست كه وقتى هشام بن حكم خدمت حضرت صادق (عليه السلام)شرفياب شد ، حضرت از او تجليل فرموده و كنار خودشان جاى دادند ، با آنكه او تازه خط عارضش روئيده بود ، و در سنّ جوانى بود ،و او را بر همه اصحاب كه در محضرش حاضر بودند ــ در حالتى كه تمام از اجلاء شيوخ بودند ــ مقدم داشت ، پس جهت اين تجليل را چنين بيان فرمود : او ناصر و يارى كننده ما با قلب و زبان و دستش است .

9 ــ و في « نهج البلاغه » في ضمن كلامه الشريف : « نحن شجرة النبوّة ، و محبط الرسالة ، و مختلف الملائكة ، و معادن العلم و ينابيع الحكمة ، ناصرنا و محبّنا ينتظر الرحمة ، و عدوّنا و مبغضنا ينتظر السطوة ».( [19] )

يعنى : مائيم شجره طيّبه كه ثمره نبوّت از آن هويدا گشته ، و مائيم محل فرود آمدن رسالات الهى ، و مقام رفت و آمد ملائكه ، و مائيم معدنهاى علم و چشمه هاى حكمت ، يارى كننده ما و دوست ما هميشه در معرض رحمت الهى است ، و دشمن ما و كسى كه بغض ما را در دل دارد هميشه در معرض عذاب شديد الهى است .

10 ــ و في « المشاهد » عن أبي عبد الله الحسين (عليه السلام) ، أنّه قال في كربلا لأصحابه :

« و من نصرنا بنفسه ، فيكون في الدرجات العالية من الجنان ، فقد أخبرني جدّي (صلى الله عليه وآله)أنّ ولدي الحسين يقتل بطفّ كربلا غريباً وحيداً عطشاناً ، فمن نصره فقد نصرني و نصر ولده القائم(عليه السلام) ، و من نصرنا بلسانه فإنّه في حزبنا يوم القيامة ».( [20] )

يعنى : حضرت ابى عبدالله الحسين (عليه السلام)در كربلا به اصحاب خود فرمود : هركس ما را به جان خود يارى نمايد ، مقام او در درجات بالاى بهشت مى باشد ، پس به تحقيق كه مرا جدّ بزرگوارم (صلى الله عليه وآله) بر دادند كه : فرزندم حسين (عليه السلام) در زمين پر كرب ــ يعنى كربلا ــ شهيد مى شود ، در حاليكه بى يار و ياور و تنها و تشنه باشد ، پس هر كس او را يارى كند ، پس به تحقيق كه مرا و فرزند او قائم (عليه السلام)را يارى كرده است .

11 ــ و در « عين الحيات » مرحوم مجلسى روايتى به سند معتبر از اميرالمؤمنين (عليه السلام)نقل شده كه حضرت فرمود :

« براى بهشت هشت در است ، از يك در پيغمبران و صدّيقان داخل مى شوند ، و از در ديگر شهداء و صالحان ، و از پنج در (ديگر) شيعيان و دوستان ما داخل مى شوند ، و من بر صراط مى ايستم و دعا مى كنم و مى گويم :

خداوندا ! شيعيان و دوستان مرا و هر كس مرا يارى كرده است و به امامت من در دنيا اعتقاد داشته ; به سلامت بگذران .

در آن حال ندا از منتهاى عرش الهى در رسد كه : دعاى تو را مستجاب كرديم ; و تو را شفاعت داديم در حقّ شيعيانت .

پس هر يك از شيعيان و دوستان من و آنان كه مرا يارى كرده اند و با دشمنان من جهاد كرده اند با گفتار يا با كردارشان ; هفتاد هزار كس از همسايگان و خويشان و دوستان خود را شفاعت كنند ، و از درِ هشتم ساير مسلمانان داخل مى شوند ، يعنى آن جماعتى كه اقرار به شهادتين داشته باشند ، و در دل ايشان به قدر ذرّه اى از بغض ما اهلبيت نباشد.( [21] )

و امّا اخبار ديگر غير از اين اخبارى كه بيان كرديم خصوصاً آنچه در فضل كيفيّات و عنوانهائى كه مصداق نصرت به آن حاصل مى شود مانند انشاء مراثى و مدايح چه بصورت نثر و چه به صورت نظم و غير آن ان شاء الله تعالى در فصل دوّم اشاره خواهدشد .



[1] ــ سوره محمّد (صلى الله عليه وآله) آيه 7 .

[2] ــ سوره شورى آيه 23 .

[3] ــ بحارالانوار: ج1 ص151 حديث131.

[4] ــ بحارالانوار: ج26 ص274 حديث17.

[5] ــ رجوع شود به بحارالانوار: ج26 ص319 باب9.

[6] ــ سوره ابراهيم آيه 14 .

[7] ــ سوره بقره آيه 286 .

[8] ــ عوالى اللآلى :ج 2 ص 58 حديث 207

[9] ــ ترجمه :هيچ كس به حقيقت اطاعتى كه شايسته مقام خداوند است نمى رسد ، گرچه سخت در بدست آوردن خشنودى خداوند حريص باشد ، و در اين راه آنچه مى تواند سعى و تلاش نمايد . ولى از حقوق واجب خداوند بر بندگانش اين است كه به اندازه قدرت و توانائى خود در خيرخواهى و نصيحت كوشش كنند ، و در راه بر قرارى و اجراى حقّ در بين خودشان همكارى نمايند . ( نهج البلاغه فيض :خطبه 207 )

[10] ــ لازم به توضيح است كه متأسفانه در نسخه خطىّ موجود از مرحوم مؤلف ; مطالب باب دوّم بيان نشده است. و فقط مطالب باب اوّل به رشته تحرير در آمده است.

[11] ــ محاسن :ج2 ص251 حديث473 ، بحارالانوار ج27 ص94 حديث54

[12] ــ تفسيرالإمام العسكرى (عليه السلام) :ص43  ، بحارالانوار :ج27 ص96 ضمن حديث59 .

[13] ــ امالى مفيد :ص33 حديث8  ، بحارالانوار :ج27 ص101 حديث64 .

[14] ــ محاسن : ج1 ص25 حديث472 ، بحارالانوار : ج27 ص93 حديث53 .

[15] ــ لآلي الاخبار: ج4 ص318.

[16] ــ خصائص حسينيّه ص111 و 112.

[17] ــ بحار : ج10 ص295 حديث4 .

[18] ــ كافى : ج1 ص171 و 172 .

[19] ــ نهج البلاغه فيض : ضمن خطبه 108 .

[20] ــ فوائد المشاهد ص 256 .

[21] ــ عين الحيا : ص 379 .